دو سياست ، دو دولت ، يك نتيجه

فريدون گيلانى

gilani@f-gilani.com

1-

دو كتاب در سال 2006 بخش آگاه جامعه ى ايالات متحده را با اين پرسش تاريخى رو به رو كردند كه با جريان هاى مختل كننده ى آسايش مردم كره زمين چه بايد كرد ؟ اين جريان ها، از پيش نيز با شيوه هاى گوناگون و شكل هاى مختلف ؛ اما به مضمون واحد ، تحول انسان را چون آواری برسر مردم جهان خراب كردند ، اما از اواخر قرن هجدهم و در طول قرن هاى نوزدهم و بيستم ، پيشرفت هاى فلسفى و علمى را تبديل به ابزارهاى خطرناك ترى در تعميق هراس و دلهره و در گيرىهاى مخرب و كشتار كردند كه از آن جمله مى توان به بنيادگرائى هاى مسيحى و يهودى و اسلامى در پناه تمركز سرمايه  و سلطه ى ايدئولوژيك در اين سه محور، رشد صنايع  نظامى ، توسعه ى بازار مصرف ، ليبراليسم جديد ، جهانى شدن سرمايه ، ايجاد اينترپرايزهاى آمريكائى ، رقابت هاى جهانى توليد و مصرف و تصرف بازارهاى مصرف ، پديد آمدن شيوه هاى نگرشى مثل فلسفه ى ساموئل هانتينگتون كه بنا به نظريه ى برخورد تمدن ها جنگ با اسلام را تئوريزه مى كند ، ساختن جريان هاى مذهبى مثل چترهاى وهابى ، اخوان المسلمين ، صيهونيسم و اخلاق و فرهنگ عالى ! آمريكائى ، و در نهايت تكنولوژى هسته اى و فضائى اشاره كرد.

دو كتاب « بازى شيطان » به تحقيق گسترده و با قلم نويسنده آمريكائى رابرت دريفوس ، و «براندازى‌ » به تحقيق موشكافه و با قلم استيفن كينزر دبير سابق سرويس خارجى نيويورك تايمز، ساختار و طرز كار پديده هاى اساسى اين جريان هاى مختل كننده و  ويرانگر را به مثابه ظروف مرتبطه اى كه شريان هاى حياتى زندگى را هدف گرفته اند ، مورد بررسى دقيق و جامع قرار داده اند. در دهه ى نود قرن بيستم و نيمه ى نخست دهه ى اول قرن بيست و يكم ، روشنفكران مخالف توسعه طلبى و جنگ و نظريات ارتجاعى و قدرت غالب – مثل آروند هاتى روى و نوام چامسكى و بسيارى ديگر از نويسندگان آزاديخواه در سراسر جهان – ، كتاب ها و رساله ها و مقاله هاى تحقيقى فراوانى در اين زمينه ها نوشته اند ، اما دو كتاب «‌ بازى شيطان »‌ و «‌ براندازى » ، دريچه هاى تازه اى را به روى آگاهى هاى سياسى گشوده اند و تلاطم تازه اى ، بخصوص در بخش هاى آگاه و متمايل به آگاهى جامعه ايالات متحده ، ايجاد كرده اند .

كتاب بازى شيطان رابرت دريفوس كه به همين قلم در دوجلد به فارسى ترجمه شده است ، زمينه هاى پديد آمدن اسلام سياسى ، روند رشد و توسعه بنيادگرائى اسلامى ، اساس به وجود آمدن وهابى گرى، بهائى گرى ، شاخ وبرگ يافتن فرقه هاى سنى و شيعه در عرصه هاى سياسى و اقتصادى ، تشكيل نقشه ى جغرافيائى  و سياسى خاور ميانه ى كنونى ، دلايل تمايل ايالات متحده  و بريتانيا به ترسيم نقشه ى جديد خاورميانه و درگيرى هاى خونين فرقه هاى اسلامى با يكديگر و با دنياى خارج از خود را ، با سند و مدرك در اختيار ما مى گذارد .

نفوذ بريتانيا از نخستين سال قرن هجدهم ( 1701 ) تا امروزه روز،  و حضور ايالات متحده از جنگ اول جهانى ، و بخصوص پس از جنگ دوم در فعال كردن و ساختن و پرداختن فرقه هاى مذهبى و اسلام بنيادگرا  در خاورميانه و سراسر جهان اسلام ، محور اساسى بازى شيطان است . و كتاب اساسا به اين دليل بازى شيطان ناميده شده كه نقش شيطانى بريتانيائى ها و آمريكائى ها در ساختن و آرايش دادن فرقه هاى اسلامى ؛ بخصوص سنى ها و وهابى ها و شيعه ها و تبديل كردن آنان به بازيگران بازى شيطانى ، در آن قدم به قدم دنبال شده است . از تشكيل و فعال كردن جنگجويان بنيادگرا ، تا جريان كشف نفت و افزايش سرسام آور قيمت نفت و ايجاد بانك هاى اسلامى و پايه هاى اقتصادى قدرتمند اين فرقه ها كه زير چترسازمان انگليسى و بعدها انگليسى – آمريكائى اخوان المسلمين زنجير از پاى شان گشوده شد ، روند تاخت و تازهاى مشترك اسلام بنيادگرا و صيهونيست ها و سازمان دهندگان انگليسى و آمريكائى ، در بازى شيطان دنبال مى شود.

در اين تاريخ عوامفريبانه وسراسر عقب ماندگى و زد و خورد خونين و نوكر منشى و قيام هاى ساختگى اربابان سرمايه ، معلوم مى شود كه فرقه هاى بنيادگراى اسلامى ؛ حداقل از سيد جمال الدين اسدآبادى تا عناصر تشكيل دهنده ى جمهورى اسلامى ايران ، لعبت هاى خيمه شب بازى پر از ويرانى و تلفات و عميقا ارتجاعى و وابستگى بريتانيائى ها و آمريكائى ها بوده اند كه همواره سرنخ هاى آشكارى نيز با روسيه و آلمان و فرانسه داشته اند . بنا به اسنادى كه رابرت دريفوس در بازى شيطان و بسيارى از محققان ديگر در كتاب ها و رساله هاى ديگر به دست مى دهند ، رهبران جريان ها و فرقه هاى اسلامى ، جملگى در خدمت سرويس هاى خارجى بوده اند و حتى آخوندهاى كوچك و بزرگ مقيم نجف و ساير حوزه هاى اسلامى ، همواره در فهرست حقوق بگيران بريتانيا قرار داشته اند كه بودجه ى اين پرداخت ها هم ، عموما از حوزه ى موقوفات هندوستان تامين مى شده است تا امروزه كه برسد به موقوفات سى آى ا براى خرده ريزهاى پادو و بودجه هاى مخصوص سرويس هاى مخفى بريتانيا و ايالات متحده  براى عواملى مثل آيت الله سيستانى و مقتدا صدر و طالبان و القاعده و جريان هاى اسلامى افغانستان و ايران و پاكستان و كشورهاى آسياى ميانه .

ملت هاى منطقه اى به نام خاور ميانه و آسياى مركزى كه قرار است در طرح خاورميانه ى بزرگ،  امپراتورى ايالات متحده را از هر نظر تامين كنند ، در همه ى اين دهه ها و قرن ها ، بازيچه ى عناصر تشكيل دهنده ى اين بازى شيطانى بوده اند كه همواره عوامل خود را با گشاده دستى پيدا كرده اند .

 

مردم ايران ، در پى بازى هاى دوران حاكميت قاجار و پهلوى ، پس از سه دهه كه به دست نقش آفرينان اين بازى شيطانى مثله شده اند ، اكنون با گرم شدن و گرم تر شدن و سرد شدن و سردتر شدن هياهوى جنگى ويرانگر ، مدام بايد در دلهره و اضطراب و اميدهاى لحظه اى و نوميدى هاى كشنده روزگار به تلخى بگذرانند كه آيا عناصر اصلى بازى ، سرانجام كمان را به سوى ايشان خواهند كشيد و موشك هاى انهدامى را رها خواهند كرد ، يا نه . امروز زمينه ى بازى نشان مى دهد كه پشت پرده سازش هائى صورت پذيرفته ، فردا هلهله ها و جنگ هاى لفظى و چنگ و دندان نشان دادن بازيگران، مردم را دچار بى قرارى و بيمارى هاى جسمى و روحى ناشى از آن مى كند كه آيا بمب ها فرو خواهند ريخت ؟ و دوباره فردا و دوباره امروز تا آب براى گرفتن ماهى كاملا گل آلود شود .

 

از آغاز قرن هجدهم كه بريتانيا كفش و كلاه كرد تا كمر امپراتورى عثمانى را بشكند ، و براى تامين خواسته هاى خود به فرقه گرائى هاى مذهبى و صف آرائى هاى قومى دامن زد ، اقوام عرب و ايرانى منطقه ى استراتژيك آسيا روى خوش به خود نديدند . بريتانيا را همواره روس ها و فرانسوى ها و آلمانى ها در راس هرم استعمار ، و كشورهاى خرده ريز اروپائى به عنوان متجاوزان دست دوم، همراهى مى كرده اند . از جنگ جهانى اول ، و بخصوص پس از جنگ جهانى دوم كه پاى ايالات متحده به اين خطه ى آسيا باز شد ، فشار بر مردم ساكن اين منطقه افزايش يافت تا اوضاع به امروز بحرانى انجاميد و ترسيم نقشه ى خاورميانه ى جديد به هر قيمتى ، براى ايجاد امپراتورى ايالات متحده تبديل به امرى اساسى و حياتى شد . اين روند در قرن بيستم چنان سرعت گرفت كه بخصوص آمريكائى ها بارها و به شكل هاى مختلف و با مضمون واحد ، از زبان روساى جمهورى و معماران سياست خارجى خود، به صراحت گفتند كه خاورميانه و بخصوص حاشيه ى خليج فارس براى آمريكا اهميت حياتى دارد و در مقابل هر جريان و نيروئى كه در برابر منافع آمريكا در اين منطقه بايستد ، بايد برخورد قاطع كرد.

ايالات متحده كه قبلا نقش حيات خلوت بريتانيا را بازى مى كرد ، با بى اعتبار شدن بريتانيا در اين خطه و اهميت و موقعيتى كه پس از جنگ جهانى دوم پيدا كرده بود ، ظاهرا نظر به رقابت اتحاد جماهير شوروى و خطر تسلط بلشويك ها بر حوزه ى خليج فارس داشت ، اما بنا به تحقيق علمى رابرت دريفوس در بازى شيطان ، و بخصوص تحليل هاى نسبتا سالم نوام چامسكى و بسيارى ديگر از محققان و متفكران ضد جنگ و توسعه طلبى ، منظور اصلى آمريكا در حاشيه ى موضوع اصلى جنگ سرد ، هر گونه جنبش ملى ، سكولار و سوسياليستى در جهت استقلال ملى بود . به قول نوام چامسكى در كتابى كه به فارسى «‌ فهم قدرت »‌ ترجمه شده و به متن انگليسى چندان وفادار نيست ، جنبش هاى اجتماعى ؛ حالابا هر خصلتى ، اگر از جانب آمريكائى ها و انگليسى ها  شكل نگيرند و هدايت نشوند ، همواره اين خطر را در بطن خود حمل مى كنند كه تبديل به جنبش ضد امپرياليستى شوند . در اين صورت ، طبعا در فهرست جريان ها و نيروهائى قرار مى گيرند كه مى توانند دست كم در دراز مدت منافع سرمايه دارى آمريكائى و اروپائى را در منطقه تهديد كنند .

آمريكا بايد براى برخورد با چنين وقايعى ، اين توانائى را مى داشت تا هرزمان كه اراده كند ، بدون اتلاف وقت نيروهاى نظامى خود را عليه جريانى كه منافعش را در منطقه تهديد مى كند ،  وارد عمل كند . در واقع اتحاد جماهير شوروى بهانه اى شد تا ايالات متحده در دوره ى رياست جمهورى جان اف كندى اقتدار نظامى خود را براى تسلط بر منابع طبيعى ، انسانى و حفظ تعادل سياسى خاور ميانه به سود خود ،  محكم كند .

تا آن زمان ، دولت هاى دست نشانده ايران و اسرائيل و سعودى ، ارتش هاى نايب آمريكا بودند كه منافع اقتصادى و سياسى عمو سام را حفظ مى كردند ، اما ضمنا بنا به سياست سنتى انگليسى ها كه در جريان انتقال به ايالات متحده كامل تر شده بود ، بايد با يكديگر اختلافاتى نيز مى داشتند تا مبادا خطر اتحاد عمل كامل آنان ، روزى ؛ حتى اندكى ، از خطوط سياسى ارباب خارج شود .

جان اف كندى اما ، كه به دموكرات بودن معروف شده بود ، پا را از آن فراتر گذاشت و به اين بهانه كه شوروى قصد تسلط نظامى بر منطقه را دارد ، نخست نيروى واكنش سريع و پس از مدت كوتاهى ستاد فرماندهى مركزى ( سنترال كوماند – سنت كوم ) را مثل چوبدارى بالاى سر منطقه گذاشت . فرماندهى مركزى ، بنا به مصوبه كنگره آمريكا ، اجازه دارد در صورت لزوم ، و بدون نياز به گذشتن مصوبه اى از كنگره ، از بمب اتمى نيز براى دفاع از منافع آمريكا استفاده كند . امروزه حضور قدرتمندترين ناوگان هاى آمريكائى در اقيانوس هند و درياى مديترانه و خليج فارس ، به موازات حضور بمب افكن هاى اف شانزده مجهز به كلاهك هاى اتمى در پايگاه هوائى اينچرليك تركيه ، همچنين تراكم ماشين جنگى هوائى ايالات متحده در پايگاه هاى ديگو گارسيا و فيليپين و عربستان سعودى و بعضى كشورهاى آسياى مركزى كه منطقه را از فاصله هاى دور و نزديك در محاصره كامل نظامى قرار داده است ، نتيجه ى مستقيم ايجاد نيروى واكنش سريع و فرماندهى مركزى است كه ايالات متحده مى تواند در صفحه ى شطرنجى كه گسترده ، به اتكاى آن مهره هايش را در مانورهاى سياسى حركت بدهد .

 

بنا به تحقيق رابرت دريفوس در كتاب بازى شيطان وعده اى ديگر از نويسندگان و محققان جهانى ، دو سياست مشخص به صورت قدرت غالب كه موضوع بررسى نوام چامسكى است ، ايالات متحده را اداره مى كنند و معماران سياست خارجى مدعى امپراتورى جديد جهانند كه بنا به مضمون بخش دوم اين بحث ، نه تازگى دارد و نه بنا به دريافت هاى موجود ، فقط بر مى گردد به وقايع پس از جنگ اول و بخصوص جنگ دوم جهانى .

در رابطه با منطقه وسيعى از آسياى مركزى تا شمال آفريقا كه زبيگنيوبرژينسكى آن را قوس بحران مى ناميد و قوس اسلام را در مقابل آن مى گذاشت ، بخش خاور ميانه اى و اسلامى سياست خارجى ايالات متحده ؛ با توجه به مهره هاى سياسى – حكومتى و عناصر اصلى فرقه هاى اسلامى كه خود آن ها را به مدد تدبير هاى بريتانيا ساخته و پرداخته و براى مانور در صفحه شطرنج در اختيار دارد، بر دو محوراز سوى دو جريان مسلط استوار است .

سياست خارجى محور اول كه بر اساس نظريه ى « برخورد تمدن »‌ هاى ساموئل هانتينگتون بنا شده و نظريه پردازان بنيادگرائى چون هنرى كيسينجر و مايكل لدين و جان بالتون و زالماى خليل زاد و جان نگرو پونته و ده ها معمار سياسى ريز و درشت هم طراز آنان را در اختيار دارد ، در چند دهه ى گذشته ؛ در جريان جنگ سرد ، پس از به سر آمدن عمر جنگ سرد با فروپاشى اتحاد جماهير شوروى و تسلط ايالات متحده بر كشورهاى جدا شده از شوروى در آسياى مركزى ، و بخصوص هم اكنون ، بر آن است كه نه تنها بايد مستقيم و صورت به صورت با اسلام سياسى ى ساخت بريتانيا و ايالات متحده جنگيد ، بلكه بايد با تماميت اسلام در گير شد . اساس فلسفه ى ساموئل هانتينگتون در «برخورد تمدن » ها را هم كه سيد محمد خاتمى « گفت و گوى تمدن ها » را به جايش مطرح مى كند ، همين جنگ مستقيم با اسلام تشكيل مى دهد . دو سوم ذخائر نفتى جهان و بزرگ ترين ذخائر گاز جهان در قلمرو موسوم به اسلامى وجود دارد و هانتينگتون برآن است كه آمريكا در توسعه ى انسانى و تمدن و اخلاق ، بزرگ ترين مجموعه ى ارزشمند روى زمين را تشكيل مى دهد و چون اسلام دين و فرهنگى عقب مانده و مزاحم رشد و تعالى بشريت است ، بايد در صفحه شطرنج ايالات متحده بكلى حذف و مات شود . در اين نظريه ، ساختن و پرداختن فرقه هاى اسلامى از جانب بريتانيا و ايالات متحده و به جان هم انداختن آنان ، نه تنها براى اعمال سلطه ى جامعه ى برتر كافى نيست ، بلكه بنا به تجربه مى تواند در جريان تحرك و فعال شدن خود ، مزاحمت هائى نيز براى تعميم و تعميق سلطه ى فرهنگ و اخلاق عالى آمريكائى در سطح جهان به وجود آورد . پس از اين ابزار ، فقط بايد به صورت يك بار مصرف و مقطعى استفاده كرد ، و نه قطعى .

اين جريان كه به محافظه كار جديد ( نيوكنسرواتيو ) معروف است ، سياست هاى توسعه طلبانه اش را از طريق عناصر حزب جمهوريخواه و بنيادگرايان مسيحى و يهودى پيش مى برد و مى تواند منافع شركت هاى آمريكائى و اينترپرايزهاى غول آسا را كه بر سرمايه دارى صنعتى و مالى جهان سلطنت مى كنند ، تامين كند . عناصر تشكيل دهنده اين سياست ، يا خود مسقميا از سهامداران و مديران شركت هاى نفتى ، صنايع نظامى و شركت هاى توليدى و تجارى و توزيعى اردوگاه سرمايه به سردمدارى مراكز عمده ى ايالات متحده اند ، يا در خدمت آنان قرار مى گيرد . سرمايه دارى كلان اسلامى ، دايره هاى گسترده پولى اسلامى و سرمايه دارى مسلط يهودى را هم ، همين بازوى قدرتمند اقتصادى ، سياسى و نطامى پديد آورده و مورد حمايت مستقيم خود قرار داده است . بنا براين است كه به نظرش برنامه ريزى براى جهانى كردن سرمايه و ريشه كن كردن جنبش ها و نهادهاى ملى و استقلال طلبانه ، امرى ضرورى و فورى است . اين نظريه بر آن است كه توليد كلان ، بازار مصرف بدون حد و مرز مى خواهد و براى ايجاد چنين بازارى در جهت حفظ و توسعه ى منافع شركت هاى آمريكائى ، اولا سرمايه دارى هاى اروپائى و ساير نقاط جهان بايد به صورت تابع عمل كنند و دولت هاى مزدور ، دست نشاندن و ضعيف ، بايد بدون اما و اگر و پيش شرط ، تمكين كنند ، والا كه نيروى واكنش سريع و فرماندهى مركزى بايد وارد عمل شوند . در اين سياست ، دست بالا با توسعه ى قوس اسلام براى غلبه برقوس بحران است و اگر مهره هاى تنظيم شده ى سياسى و دولت هاى وابسته و ضعيف بخواهند در تعادل قوا امتيازى بيش از آنچه سهميه آنان است طلب كنند ، يا به اين وسوسه دچار شوند كه موضع برابر بخواهند ؛ حتى اگر مثل نورى المالكى در عراق و حامد كرزاى درافغانستان و پرويز مشرف در پاكستان و آن همه مزدور و دست نشانده و ضعيف ديگر در منطقه ، با حمايت هاى مستقيم و غير مستقيم خود آمريكا و هم پيمانانش بر مسند قدرت سياسى تكيه زده باشند ، در حركت بعدى حذف مى شوند . عمليات حذف ، ممكن است از طريق دامن زدن به تمايلات تجزيه طلبانه ، درگيرى هاى فرقه اى و قومى ، كودتاى نظامى ، دست كارى در جنبش هاى داخلى ، ايجاد جنگ هاى داخلى ، يا در نهايت مداخله سريع نظامى صورت پذيرد . دست محافظه كاران جديد كه در نهايت خط سلطه اقتصادى و فرهنگى ايالات متحده ، تامين نفت براى متحدان اروپائى و تامين و توسعه ى بازار مصرف را پيش مى برند و از ساير عناصر بازى صرفا به عنوان دست افزار استفاده مى كنند ، براى پيش بردن هر سياستى باز است .

 

در اين سياست ، ايالات متحده براى ورود به مرحله ى نهائى بازى كه تجاوز نظامى است ، نخست روش معروف چند جانبه را پيش مى برد : شوراى امنيت ، ملاقات با هم پيمانان ، چانه زدن با نهادهاى بين المللى ، مذاكره ، يارگيرى ، تهديدهاى پى در پى ، جنگ لفظى يا جنگ سرد ، پرونده سازى ، آماده كردن افكار عمومى راى دهندگان و ... اگر به منظور خود نرسيد ، همه ى مراحل سياست چند جانبه را زير پا مى گذارد و درست مثل تجاوز دسامبر 2003 به عراق ، حتى اگر بيش از پانرده ميليون انسان هم در سراسر جهان به خيابان ها بريزند و افكار عمومى راى دهندگان هم آماده نباشد ، ماشين نظامى را وارد صحنه مى كند و آخر سر طلبكار هم مى شود كه دعواهاى فرقه اى و قومى باعث شده كه مثلا امنيت عراق به مخاطره بيفتد ، دو ميليون عراقى از وطن آواره شوند ، دو و نيم ميليون عراقى در وطن در به در شوند ، هر روز بيش از سيصد عراقى در صحنه ها و به دلايل مختلف كشته شوند و مردمى ستمديده تا كنون نزديك به يك ميليون كشته از خود به جا بگذارند.

 

محور سياست دوم حاكم بر معمارى متجاوز آمريكائى كه آن را هم نوام چامسكى «‌ قدرت غالب » مى نامد ، بيرون كشيدن نيروى نظامى و فعال كردن عناصر سياسى و ديپلماتيك اين بازى است . رابرت دريفوس در كتاب بازى شيطان و ساير محققان و نويسندگان ضد جنگ و توسعه طلبى ، بر آنند كه اين سياست به معنى پيدا كردن راه حل برون رفت از بحران در درون جوامع زير سلطه است. بحران زمانى پديد مى آيد كه نيروى نظامى ايالات متحده در كشورى ؛ مثل عراق و افغانستان امروز ، به تاخت و تاز بپردازد و در مرحله ى عقب كشيدن نيروهايش دچار تارهاى شود كه خود تنيده است . متفكران نامبرده ، مى گويند سياست دوم كه به دموكرات جديد معروف است ، معتقد است كه آمريكا مى تواند بدون دخالت نظامى و از طريق دخالت در امور داخلى كشورها ، ايجاد و تشديد درگيرى هاى فرقه اى و قومى ، دست كارى و هدايت جنبش هاى داخلى ، به استخدام در آوردن عناصر تركيب حاكم و مخالفان قطعى و مشروط حاكميت سياسى ، تنظيم روابط داخلى و خارجى حكومت هاى مورد نظر ، تحريم هاى اقتصادى ، تاثير گذاشتن برشريان هاى حياتى اقتصاد داخلى ، نفوذ در مديريت ، فرهنگ ، سياست ، امور اجتماعى و ترفندهائى از اين دست ، همان نتيجه اى را بگيرد كه مى خواهد با دخالت مستقيم نظامى بگيرد . در رابطه با تركيب سياسى و اجتماعى كشورهاى خاورميانه ، آمريكاى لاتين ، آمريكاى مركزى و ساير كشورهاى آسيائى و آفريقائى ، تجربه نشان داده است كه اين گونه معمارى در سياست خارجى ، نتايج مطلوب ترى داشته كه اعتبار جهانى ايالات متحده را هم به نظر دموكرات هاى جديد مورد تهديد قرار نداده است .

آن چه در حال حاضر با اكثريت دموكرات ها در كنگره آمريكا و چشم انداز موفقيت آنان در انتخابات آينده رياست جمهورى ايالات متحده به چشم مى خورد ، عملكرد تركيبى از اين دو سياست در عراق و افغانستان است كه مراحل مقدماتى آن در رابطه با ايران هم مدت هاست فعال شده است .

در اين دو سياست تدوين شده كه در جهت حفظ منافع شركت هاى آمريكائى و عموما سرمايه دارى جهانى يكديگر را با استفاده از تضادهاى موجود تكميل مى كنند و در نهايت به تامين و گسترش جامعه ى رفاه از طريق چپاول منابع طبيعى و انسانى كشورهاى ديگر مى پردازند ، تكليف حكومت هاى اجاره اى مثل جمهورى اسلامى ايران روشن است : يا بايد سياست نوع اول آينده را معمارى كند، يا سياست دوم ، و يا مثل امروزه روز عراق و افغانستان ، تركيبى از هر دو سياست .

 

با توجه به اين كه اسلام سياسى حاكم بر ايران از آن گونه حكومت هاى ضعيفى است كه ضمن تمكين و مذاكره و تبديل كردن ايران به بازار مكاره جهان و امضاى فقط هزار قرارداد فقط در دولت كارگزار محمود احمدى نژاد ، سوداى قرارگرفتن در راس جهان اسلام ، رقابت با پدربزرگش اخوان المسلمين و مراكز اسلامى رياض و قاهره را در سر مى پروراند ، و به همين دليل براى امتياز و موقعيت برابر براى فرمانبرى كامل تر چانه مى زند ، ايالات متحده ضمن آمادگى براى چنگ اندازى نظامى به ايران ، مقدمتا سياست چند جانبه و نوع خاص نظريه ى دموكرات هاى جديد را پيش مى برد كه عبارت است از تهديد ، جنگ سرد ، مذاكره ، بادست پس زدن و با پا پيش كشيدن ، سربازگيرى از عناصر حاكم ، استخدام عناصرى از جريان موسوم به اپوزيسيون ، ايجاد تنش در مرزها ، كوشش براى تاثيرگذاشتن بر جنبش هاى داخلى ، دامن زدن به درگيرىهاى فرقه اى و قومى، تحريم اقتصادى ، تاثير گذاشتن بر اقتصاد داخلى و كمك كردن به جمهورى اسلامى براى سركوب كردن آن بخش از جنبش هاى اجتماعى و بخصوص تحرك هاى اعتراضى دانشجوئى و كارگرى كه به مهار سرويس هاى خارجى ايالات متحده و هم پيمانانش در نمى آيند . اين كه با استفاده از اين سياست و شرايط ناشى از آن ، ايالات متحده بازى را به تاخت و تازنظامى خواهد كشاند يا نه، جاى تامل دارد . جمهورى اسلامى به عنوان با تجربه ترين نتيجه ى اخوان المسلمين ساخت بريتانيا و شاگردان وحدت اسلامى سيد جمال الدين اسد آبادى ، قوانين مقدماتى ورود به صحنه را ياد گرفته و به خاطر روابط نزديك عناصرش با سرويس هاى مخفى بريتانيا و ايالات متحده و روسيه و حالا چين، انتظار دارد كه با استفاده از تضادهاى موجود جهانى و برخوردارى از حمايت روسيه و چين ، از سازندگان اصلى خود امتياز بگيرد . در حالى كه اسلام سياسى حاكم برايران عمدتا به سوداى پان اسلاميسم مى انديشد و مكان حضور خود را فقط محدود به قلمرو جغرافيائى حاكميت سياسى خود نمى كند ، در مقدمات بازى از ابزارهاى « ميهن »‌ و « ملت »‌ و « حاكميت ملى »‌ حداكثر بهره را مى برد و فضاى اجتماعى – سياسى داخلى را با استفاده از ابزارهاى تهديد و سركوبى و اختناق و تشديد عوامفريبى ، به زعم خود براى ورود به صحنه هاى جديد آماده مى كند . اين سياست ارتجاعى ، ضمن آن كه سعى مى كند با تاكتيك يك گام به پيش و چند گام به پس ، به صحنه ى نهائى روياروئى پا نگدارد ، در نهايت ابائى هم ندارد كه تن به جنگ در دهد . جمهورى اسلامى از زبان كارگزار خود محمود احمدى نژاد در دانشگاه كلمبيا و مصاحبه هاى مطبوعاتى پيش از تشكيل رسمى شصت و دومين اجلاس سالانه سازمان ملل ، مى گويد كه مسائل را مى شود دوستانه و از طريق مذاكره حل كرد ، همانگونه كه سه دور مذاكره ى مستقيم در عراق ، مبين مطلوب بودن اين كارت سبز است  . اما ، در عين حال ، رهبرش كه بنا به مانيفست خمينى در راهنماى عمل « ولايت فقيه يا حكومت اسلامى» ، خليفه و جانشين پيامبر اسلام و مجرى احكام است ، با لحنى تهديد آميز مى گويد : «‌ آن دوره گذشت كه بيايند و بزنند و بروند ، ما پاسخ خواهيم داد . »  رژه ها و مانورهاى نظامى جمهورى اسلامى در آستانه ى شصت و دومين اجلاس سالانه سازمان ملل ، به موازات تهديد هاى رسمى فرماندهان نظامى اين حكومت ، زير اين تاكيد چند خط شاخص مى كشد كه ما آماده جنگيم ، اما سعى كنيد وارد اين مرحله نشويد . جمهورى اسلامى در اتخاذ اين سياست ماموريت خاصى را پيش مى برد كه براى درك آن ، لازم نيست تا سى سال بعد اسناد تاريخى از طبقه بندى محرمانه خارج شوند . نگاهى به تجربه هاى گذ شته در بازى شيطان و آن همه تحقيق ديگر ، نشان مى دهد كه سران اسلامى ، از سعودى ها و شيخى ها و وهابى ها و فرقه هاى شيعه ى فعال در دوره ى پيش از سيد جمال الدين اسد آبادى و حسن ال بنا و عبدو گرفته ، تا تشكيل اخوان المسلمين در سال 1928 به وسيله بريتانيائى ها و حسن آل بنا  وعبدو ها و سعيد رمضان ها ؛ كه جملگى مورد حمايت ايالات متحده نيز قرار داشته اند ، ماموران سرويس هاى جاسوسى بريتانيا و روسيه و آلمان و ايالات متحده بوده اند . من نمى دانم چه دليلى مى تواند وجود داشته باشد كه خامنه اى و رفسنجانى و سيد محمد خاتمى و محمود احمدى نژاد و هم طرازان ايشان در اسلام سياسى حاكم بر ايران ، چنان نباشند . اما مى دانم دلايل بسيارى وجود دارند كه عناصر اصلى حاكميت اسلامى‌ ، روابط تنگاتنگى با ام آى سيكس و سى آى ا  و ساير سرويس هاى مخفى اروپائى دارند . آيا تضاد سياست هاى ام آى سيكس  و سى آى ا  از سوئى و تضاد اين دو سرويس با سرويس هاى مخفى روسيه و چين ، در نوع بازى جمهورى اسلامى در صحنه ى كنونى بازى شيطان بى تاثير است و در اين صحنه فقط نظريه ى حفظ و توسعه ى پان اسلاميسم عمل مى كند ؟ و نظريه وحدت جهانى اسلام ، هنوز و همچنان دست افزار قدرت هاى بزرگ نيست ؟

پاسخ ها در رابطه با جمهورى اسلامى كاملا روشن است . از نقش خمينى در براندازى دولت ملى دكتر محمد مصدق در سال 1953 و بازگرداندن شاه به تاج و تخت ، تا نقش او در به انحراف كشاندن قيام مردم در سال 1979 و نقش همراهان او در رابطه با سازمان هاى جاسوسى بريتانيا و ايالات متحده گرفته تا روند سياست وحشيانه ى سركوب هاى داخلى و استقرار حاكميت بى در و دروازه ى عقب مانده ترين شكل بورژوازى به جاى حاكميت « مستضعفان »  كه براى خمينى دست افزار تحميق توده ها بود ، مى شود به ميزان دورى او از بديهى ترين مطالبات مردم و نزديكى او و پيروانش به سرمايه دارى جهانى پى برد . نتيجه اين بازى ، هرچه باشد به عميق تر كردن فاجعه ملى تا حد به خطر انداختن موجوديت كشورى به نام ايران منجر خواهد شد . اما طرف ديگر قضيه كه با داعيه رسمى امپراتورى ، قدرت مهار كننده ى جهانى را در حال حاضر نمايندگى مى كند ، بنا به سابقه اى كه به پيش از جنگ هاى اول و دوم جهانى بر مى گردد ، بر اساسا محور هاى هر دو سياستى كه از آن سخن گفتيم ، به هر قيمت و با هر شكلى كه باشد ، استقرارسياست خود براى ايجاد خاور ميانه جديد و تعادل مورد نظر خود براى دست يابى به تثبيت اين سياست را مى خواهد . معنى نهاى اين ادعا آن است كه اگر حكومت ديگرى غير از جمهورى اسلامى هم در حال حاضر بر ايران سوار مى بود ، تفاوتى در استراتژى ايالات متحده كه از دهه ها پيش پايه ريزى شده است به وجود نمى آمد . منتها بخت با آمريكا يار بوده است كه در چنين سر فصلى ، حكومتى سركوبگر و زبون در ايران بر سركار است و مى تواند با سياست هايش دست امپرياليست ها را براى اجراى طرح هاى تدوين شده ، كاملا باز بگذارد . در بخش دوم اين بحث ، با نگاهى گذرا به كتاب « براندازى »‌ استيفن كينزر كه آن را در دست ترجمه دارم ، متوجه مى شويم كه سياست توسعه طلبى و دست اندازى و تغيير حكومت ها به سود منافع شركت هاى آمريكائى ، تازگى ندارد و به حدود صد و چهارده سال پيش بر مى گردد.

 

2-

 

دومين كتابى كه تقريبا همزمان با بازى شيطان رابرت دريفوس در ايالات متحده منتشر شد ، اين مساله تاريخى را مورد بررسى قرار مى دهد كه چرا و چگونه اين كشور در صد و چهارده سال گذشته چهارده دولت را از هاوائى تا عراق سرنگون كرده است . بنا بر اين تحقيق ، جرج هربرت واكر بوش مهره ى تكاملى اسلاف خويش است ، نه آن كه عملى بر خلاف سنت هاى سياست خارجى ايالات متحده انجام داده باشد .

كينزر در مقدمه اين تحقيق جامع مى نويسد :

« چرا ملتى قوى به ملتى ضيعف تر هجوم مى برد ؟  معمولا به اين جهت كه در پى تحميل ايدئولوژى ، توسعه ى قدرت ، يا تسلط برمنابع ارزشمند آن ملت است . هر يك از عناصر سه گانه ى اين تركيب ، در بيش از يك قرن گذشته به صورت انگيزه ايالات متحده در توسعه طلبى عمل كرده اند ... تجاوز نظامى به عراق و اشغال اين كشور در سال 2003 ، واقعه اى ضمنى و مجرد نبود . اين تجاوز ، اوج دوره اى صد و ده ساله بود كه طى آن آمريكائى ها چهارده دولت را كه به دلايل مختلف ايدئولوژيك ، سياسى و اقتصادى آن ها را خوش نداشتند ، سرنگون كردند . مثل هر يك از اين عمليات درگذشته ، تغيير رژيم در عراق براى مدتى كوتاه كارساز در نظر آمد . اگر چه اكنون روشن شده است كه اين عمليات نتايج هولناك مستمرى را درپى داشته است . ساير كودتاها ، انقلاب ها و اشغالگرى هائى كه ايالات متحده از سر ترس يا بى اعتمادى براى براندازى دولت ها انجام داده، نتايج مشابه داشته اند ... در تاريخ معاصر ، هيچ ملتى اين عمل را چنين پى در پى و تا اين فاصله دورتر از سواحل خود ، انجام نداده است ... »

آقاى كينزر در صفحه 196 متن انگليسى كتاب به نتيجه اى مى رسد كه بى درنگ مى تواند ما را به نتيجه ى ديگرى هم برساند كه در مورد ايران و عراق و افغانستان مصداق دارد . كينزر در رابطه با محرك هاى آمريكا براى تجاوز مى گويد اگر مردم در كشورهائى مثل ايران ( ايران دوره حكومت پهلوى كه تحت الحمايه مستقيم آمريكا بود ) ، گواتمالا ، ويتنام جنوبى و شيلى آزادى بيان مى داشتند ، بسيارى شان به نقد ايالات متحده مى پرداختند و از جنبش هاى ملى كه معتقد بودند علايق ملى شان را بايد خود نمايندگى كنند ، نه آن كه از خارج به آنان ديكته شود ، حمايت مى كردند . وقتى اين صداهاى معترض و منتقد خاموش مى شدند ، آمريكائى ها باور مى كردند كه احساسات ضد آمريكائى از صحنه ى جامعه ناپديد شده اند . واقعيت اما كاملا با اين دريافت تفاوت داشت . اين احساسات تبديل به دمل هاى چركين مى شدند و رفته رفته نشتر مى خوردند  .

درك آقاى كينزر در مورد شيلى و ايران و گواتمالا و كره جنوبى دوره ى مورد بحث او ، كاملا درست است ، اما به واقعيتى كه دست آمريكا را باز مى گذارد ، از زاويه ى داخلى بهتر مى شود نگاه كرد : وقتى حكومت هاى مستبد ؛ درست مثل ايران ديروز و امروز و شيلى و گواتمالا و كره جنوبى و ساير كشورهاى ديكتاتورى و مستبد ديروز و امروز ، مفهوم بديهى و طبيعى آزادى بيان را از اساس توقيف كنند و در جريان باز داشت اين ابتدائى ترين حق مدنى انسان ، مخالفان حكومت نتوانند تشكيلاتى داشته باشند كه مورد هجوم ماموران دولتى قرار نگيرد ، روزنامه نگاران نتوانند عرصه اى براى بيان آزادانه ى نظرهاى خود پيدا كنند ، خبرنگاران نتوانند آزادانه وقايع را به مردم منتقل كنند ، شاعران و نويسندگان و هنرمندان نتوانند آزادانه و بدون ترس از دستگير شدن و زير فشار توبه كردن و ربوده شدن و شكنجه شدن و به مصاحبه هاى تلويزيونى كشانده شدن به خلق و عرضه ى آثار خود بپردازند ، مردم نتوانند نمايندگان واقعى خود را انتخاب كنند ، زنان نتوانند ازحق طبيعى خود براى انتخاب و زندگى كردن برخوردار شوند ، دانشجويان و معلمان و كارگران نتوانند حقوق صنفى خود را مطالبه كنند و سهم خود را در زندگى اجتماعى و سياسى ادا كنند ، جوانان نتوانند از حداقل هاى زندگى آزادانه ى انسانى برخوردار شوند و چماق ايدئولوژى و سياست حامى فساد و رشوه خوارى و زور گوئى دولتى مدام برسر مردم فرود آيد ، بازارى ها و صاحبان صنايع وابسته به دولت خون مردم را به شيشه كنند و فشار دولت حامى سرمايه دارى عنان گسيخته به آنان اجازه ى اعتراض ندهد ، مردان ثروتمند بتوانند زنان محروم را ، به صورت ازدواج هاى مقطعى (صيغه ) ، يا دائمى بخرند و پى در پى و قانونى هم بخرند ، بدهى هاى خارجى كشور با داشتن غنى ترين ذخائر نفت و گازبه حدى برسد كه نسل آينده در حكومت آينده هم قادر به بازپرداخت اصل و فرع آن نشود ، مردم زير خط فقر زندگى كنند و دارائى هاى كشور صرف گسترش زرادخانه نظامى شده ، يا به حساب سران حكومتى و وابستگان ايشان سرازير شود و ماحصل آن كه كشور در تب اعتراض بسوزد و حكومت به نهضت زندان سازى و پروارتركردن ماموران سركوبگرش در پروازبندى هاى دولتى بپرداز ، يا پول خورد و خوراك مردم محروم را به حلقوم اسلاميست هاى هم پيمان خود بريزد تا جايگاهى جعلى در قلب مسلمانان فناتيك براى خود دست و پا كند ، طبيعى است كه همه ى راه ها براى دخالت هاى امپرياليستى و حتى تجاوز نظامى گشوده مى ماند . اين شرايط ، بدون حمايت ها و هدايت هاى مستقيم و غير مستقيم ايالات متحده و اتحاديه اروپا و روسيه و چين و خرده ريزهاى ديگر ، امكان پديد آمدن و جولان دادن ندارند . بنابراين ، ايالات متحده مى تواند به وسيله ى عوامل مستقيم و غير مستقيم خود در كشورهائى مثل ايران ، آب را براى گرفتن ماهى چنان گل آلوده كند كه در عراق و افغانستان كرد و در ايران نيزبدان اشتغال دارد .

بنا به نمونه هائى كه استيفن كينزر در مورد چهارده دولت در صد و ده سال گذشته ( تا تاريخ حمله به عراق در سال 2003 )‌ مورد تحقيق و بررسى وسيع قرار داده است ، ايالات متحده براى تغيير دولت ها ؛ حتى دولت هاى مورد حمايت خود كه تاريخ مصرف شان تمام شده بوده است ، همه ى شرايط را به كمك عناصر داخلى خود فراهم مى كند و بعد از طريق كودتا ، انقلاب هاى آمريكائى ، يا تجاوز مستقيم نظامى ، وارد عمل مى شود .

ايالات متحده ، در ظاهر قضيه و بنا به مختصات دوران كنونى ، همان لباسى را به بر مى كند كه استعمار كهن و نو به بر مى كردند . جرج هربرت واكر بوش ، هنوز هم در سال هاى نخستين قرن بيست و يكم ، درست مثل استعمار گران قديمى اروپائى ، بر بوق مى دمد كه براى آبادى و آزادى و عدالت و پيشرفت و دموكراسى به افغانستان و عراق يورش برده و به همين دلايل در امور ايران كه به مردم ايران مربوط است ، دخالت مى كند .

در سابقه ى توسعه طلبى ها و جنگ افروزى هاى ايالات متحده ، اگر استيفن كينزر در كتاب «براندازى » از تجاوز سياسى و نظامى آمريكا به هاوائى در سال 1893 و تجاوز نظامى به كوبا در سال 1898 و توسعه طلبى هاى آمريكائى در ده هاى پيش از جنگ هاى جهانى اول و دوم مى گويد ، خانم آروند هاتى روى نويسنده روشنفكر هندى ،‌ فهرست كشورهائى را كه ايالات متحده پس از جنگ جهانى دوم با آنان در جنگ بوده و بمباران شان كرده است ، در مقاله « جنگ يعنى صلح » ‌كه صاحب همين قلم آن را در كتاب « بمب هاى آزاديبخش آمريكا » به فارسى ترجمه كرده است ، بر مى شمرد :‌

چين در سال هاى 46 – 1945  و 53 – 1950 ، كره در سال هاى 53 – 1950 ، گواتمالا در سال هاى 1954 و 69 – 1967 ، اندونزى در سال 1958 ، كوبا در سال هاى 60 – 1959 ، گنگوى بلژيك در سال 1964 ، پرو در سال 1965 ، لائوس در سال هاى 73 – 1964 ، ويتنام در سال هاى 73 – 1961 ، كمبوج در سال هاى 70 – 1960 ، گرنادا در سال 1983 ، ليبى در سال 1986 ، السالوادور در دهه 1980 ، نيكاراگوئه در دهه 1980 ، پاناما در سال 1989 ، عراق در سال 92 – 1991 ، بوسنى در سال 1995 ، سودان در سال 1998 ، يوگسلاوى در سال 1999 و حالا افغانستان و بازهم عراقى كه چنين بى رحمانه آن را به خون آغشته است .

بنا به تحقيق استيفن كينزر ، سياست توسعه طلبى ايالات متحده در جهت حفظ منافع شركت هاى آمريكائى ، به دو گونه عمل مى كند :

 

1-    حكومت هائى را كه به جنبش هاى اجتماعى فشار مى آورند ، تا زمانى كه براى توليد كنندگان بزرگ جهانى بازار خوبى باشند ، به صورت مستقيم يا غير مستقيم مورد حمايت قرار مى دهد تا وقتى كه اطمينان يابد روند جنبش هاى اعتراضِى عليه منافع امپرياليستى‌ كوك نشده اند و مى تواند با استفاده از ابزارهاى جاسوسى و عناصرى كه در قلمرو آن حكومت به خدمت گرفته است ، استيلاى خود را بر شريان هاى اقتصادى توسعه دهد . سرمايه دارى جهانى كه مطالباتش را از طريق لايه هاى سياسى پيش مى برد ، كشور مورد نظر را تبديل به انبار بزرگ كالاى مصرفى ، صنعتى و نظامى خود مى كند ، اما زمانى كه احساس كند آن جامعه از اين لحاظ اشباع شده و ميزان خريد و مصرفش كاهش گرفته است ، زمينه هاى استفاده از كالا ها را فراهم مى آورد تا توليد كنندگان كالاهاى صنعتى ، مصرفى و نظامى ، دچار ركود نشوند . در اين صورت ، از طرفى به جريان تجزيه طلبى و درگيرى هاى فرقه اى و قومى دامن مى زند و از سوى ديگر به صورت مستقيم ، يا غير مستقيم ، آن كشور را به جنگ با همسايگان ، جنگ داخلى ، يا جنگ با خود مى كشد تا هم وسايل و امكانات صنعتى از بين بروند  ، هم ساز و برگ هاى نظامى از هر دو طرف نابود شوند. در نتيجه ى اين مصرف وسيع ،  رشد و شكوفائى توليد در جامعه رفاه دچار ركود نخواهد شد .

2-    دولت هائى را كه جلو حضور و گسترش حضور شركت هاى آمريكائى در كشور خود را بگيرند ، يا در مقابل امپراتور به كسب امتياز و موقعيت برابر بينديشند ، با توطئه هاى داخلى، نفوذ سياسى و اقتصادى ، يا دخالت مستقيم نظامى ساقط مى كند تا مصرف كننده و فرمانبر مطيع ترى را جايگزين كند . به همين دليل و براى هموار كردن همين روند سلطه جويانه است كه يا بايد جنبش هاى اعتراضى داخلى به وسيله ى همان حكومت ها خاموش شوند ، يا مورد هدايت تركيب سياسى سرمايه دارى كلان قرار گيرند . در مرحله آمادگى ، به خدمت گرفتن عناصرى از پوزيسيون و اپوزيسيون ، روشنفكران طبقاتى و انواع وسايل ارتباط جمعى ، از ابزار هاى سازمان دهى شده است . ايالات متحده كه از آزادى و دموكراسى و رشد و شكوفائى و حقوق بشر حرف مى زند ، در تغيير حكومت ها ، همواره به اين سنت وفادار بوده كه حكومت جانشين دامنه ى سركوبى و اختناق را گسترش دهد و جامعه را با سانسور و دستگيرى و شكنجه و اعدام وسيع تر ، دچار سكوت و سكون كند .

 

در اين مورد ، استيفن كينزر در صفحه 200 متن انگليسى كتاب « براندازى »‌، به نمونه ى ايران در سال 1953 (‌1332 ) مى رسد و توطئه ى مشترك بريتانيا و ايالات متحده را براى براندازى دولت ملى دكتر محمد مصدق كه با صرف فقط دو ونيم ميليون دلار از جانب دو قدرت توسعه طلب و استخدام آيت الله ابوالقاسم كاشانى نماينده اخوان المسلمين در ايران و آخوند آن روز روح الله موسوى خمينى و ژنرال زاهدى و سرهنگ نصيرى و لات و لمپن هائى مثل شعبان جعفرى صورت پذيرفت ، زمينه ساز تحميل اختناق و سركوبى به وسيله ى  مهره اى به نام محمد رضا پهلوى مى داند . استدلال علمى كينزر اين است كه ايالات متحده يا سركوبگران را تقويت كرده ، يا به بهانه استقرار دموكراسى و آزادى بيان و عدالت ، سركوبگر مطيع ترى را جايگزين كرده است . در مورد نمونه دولت ملي دكتر محمد مصدق كه از جمله چهارده دولت سرنگون شده در صد و ده سال گذشته ( تا زمان جنگ عراق  ) به وسيله ايالات متحده بودند ، كينزر در اين صفحه مى نويسد :

«‌ ... پس از كودتاى 1953 در ايران ، شاه فاتح ( كه با سرمايه گذارى و دخالت مستقيم سى آى ا  به ايران باز گردانده شده بود ،  ) فرمان اعدام عده زيادى از افسران ارتش و رهبران دانشجوئى را كه با محمد مصدق رابطه ى تنگاتنگ داشتند ، صادر كرد . حسين فاطمى وزير امور خارجه دكتر مصدق هم از آن زمره بود . بلا فاصله پس از آن ، شاه به كمك سى آى ا و موساد سازمان اطلاعاتى اسرائيل ، تشكيلات پليس مخفى خود به نام ساواك را تاسيس كرد كه در قساوت زبانزد بود . از جمله مديران بد نام اين سازمان ، ژنرال نعمت الله نصيرى بود كه در زمان سرهنگى ، نقش عمده اى را در عمليات آژاكس براى براندازى دكتر محمد مصدق ايفا كرده بود .

« ... تحمل خطر اعدام كردن مصدق مى توانست براى شاه بسيار گران تمام شود . به جاى اعدام مصدق ، شاه ترتيبى داد تا او را در دادگاهى فرمايشى محاكمه و به جرم خيانت به سه سال زندان و گذراندن بقيه عمر در حصر خانگى محكوم كنند . مصدق تمام و كمال دوران محكوميت خود را گذراند و سرانجام در سال 1967 در هشتاد و پنج سالگى در گذشت ... شاه اين جنايات را به كمك ايالات متحده كه تبديل به مهم ترين يار سياسى ، اقتصادى و نظامى ايران شده بود انجام داد . »‌

از گواتمالا تا شيلى و ديگر كشورهائى كه ايالات متحده در بيش از يك قرن گذشته دولت ها را در آن ها سرنگون كرد ، نمونه ى ايران مصداق دارد .

 

آمريكا مى تواند بحران اقتصادى خود را به اروپا صادر كند تا بارش سبك تر شود ، اما بحران اقتصادى اروپا را به كجا صادر كند ؟

از اواخر قرن نوزدهم ، توسعه طلبى ، ايجاد اغتشاش هاى داخلى دركشورها ، سازمان دادن جنگ ميان كشورهاى همسايه ، دخالت مستقيم در امور سياسى ملت ها و جنگ مستقيم با كشورهاى ضعيف،  منشاء ادامه حيات ايالات متحده تا حد ادعاى آشكار امپراتورى جهان بوده است .

در جنگ هشت ساله ميان ايران و عراق ، طراحى اوليه و كمك هاى نظامى و اطلاعاتى به هر دو طرف در گير ، معمارى سياست خارجى ايالات متحده بود . هنرى كيسينجر گفته بود بگذار اين ها همديگر را بكشند تا ما راحت شويم . محققان مى گويند هر چه دولت ها از اين طريق ضعيف تر شوند ، زمينه هاى نفوذ و استيلا براى آمريكا فراهم تر مى شود .

تا جائى كه به ايران مربوط مى شود ، يك طرف منازعه ى ايران و عراق كه بنا به طرح محافظه كاران جديد ضعيف تر شده بود ، خورده شد . مى ماند طرف ديگر كه ايران باشد .

حكومت اسلامى كه دروازه هايش به روى سرمايه دارى جهان گشوده است ، زمينه هاى اجتماعى و سياسى را با تعميق سياست سركوبى و چپاول و نعل وارونه زدن كه نمونه اش را در حضور محمود احمدى نژاد در دانشگاه كلمبيا و سخنانش درشصت و دومين مجمع عمومى سازمان ملل ديديم ، بستر را براى ايالات متحده آماده تر از پيش كرده است . جمهورى اسلامى با دست پس مى زند و با پا پيش مى كشد . ايالات متحده كه خود از سازندگان اين كارت در بازى شيطان است ، طبعا به همان شيوه بازى مى كند . جمهورى اسلامى امتياز و موقعيت برابر مى خواهد تا رهبرى سودائىى پان اسلاميسم را مطالبه كند و ادامه ى تفكرسيد جمال الدين اسدآبادى و شاگردانش حسن ال بنا و عبدو و سعيد رمضان را ميسر كند . اگر محاسبه درستى انجام گيرد ، از همين هزار قراردادى كه بنا به آمار فرستنده هاى دولتى جمهورى اسلامى در زمان كوتاه دولت احمدى نژاد بسته شده ، دست كم پنجاه در صدش به صورت مستقيم – مثل حضور مستقيم كمپانى هاليبرتون در عرصه نفتى ايران –  ، يا غير مستقيم ، مربوط به شركت هاى آمريكائى ، يا شركت هاى چند مليتى است كه آمريكا در آن ها سهام عمده دارد . عناصر كادر رهبرى لايه ى سياسى حاكميت خليفه و فرماندهان ارشد سپاه پاسداران او ؛ و خود او ، روابط تنگاتنگى با سرويس هاى مخفى آمريكا و بريتانيا دارند .

امپراتور در باتلاق عراق و افغانستان به نفس تنگى افتاده ، اما صد و ده سال تجربه ى توسعه طلبى و كشور گشائى دارد و با وجود محاصره كامل منطقه ، مى گويند كه فقط پنج در صد از نيروهايش را در مركز و محور خاور ميانه متمركز كرده است .

جمهورى اسلامى ضمن شركت در بازى آمريكا ، با روسيه و چين هم بازى مى كند و اميدوار است كه اگر از آن سمت زمنيه هاى باخت تهديدش كرد ، از اين طرف كمك بگيرد . اما اين طرف – روسيه و چين – هر دو تحريم قبلى جمهورى اسلامى در شوراى امنيت را تائيد كردند و با تحريم سوم هم كنار خواهند آمد كه در جنگ احتمالى بازنده نشوند . روسيه و چين به منافع خود مى انديشند و چين ، همين چند روز پيش در رابطه با برمه رسما اعلام كرد كه در امور كشورهاى ديگر دخالت نمى كند .

هر دو طرف بازى – جمهورى اسلامى و ايالات متحده – نه تنها ناقض حقوق بشرند ، بلكه سوار برحربه هاى تهديد و زور گوئى و عوامفريبى اند . سئوال اين است كه آيا ايالات متحده امتيازى را كه جمهورى اسلامى براى معامله مى خواهد ، به همتاى جنايتكارش خواهد داد ؟ والا كه هزينه هيچ جنگى ، به خلاف آنچه كه بر بوق مى دمند ، از كيسه مردم آمريكا نمى رود . پس چاه هاى نفت موصل و كركوك و بصره ، به كدام حلقومى مى ريزند و منافع نفت و گاز ايران ، پس از گذشتن از صافى حساب هاى بانكى عناصر جمهورى اسلامى ، به حساب كدام شركت نفتى و تسليحاتى سرازير مى شود ؟

ايالات متحده و بريتانيا و فرانسه و آلمان و خرده ريزهاى اروپائى و روسيه و چين ، جمهورى اسلامى را در سالن هاى پرواربندى سرمايه دارى جهانى پرواز نكرده اند كه نسلش را بزنند . اما اگر زمان ذبح مسيحى فرا رسيده باشد ، ابائى هم ندارند كه بنا به سياست هاى توسعه طلبانه ى قرن هاى نوزدهم و بيستم و استراتژى طرح جهانى شدن سرمايه ، سرش را هم ببرند . منتها با انبوه ماشين هاى جنگى كه در اطراف مى بينيم ، اين تلاطم از آن صحنه هاى بى نظير است كه سر مردم ايران را هم ، به مراتب هولناك تر از سر مردم عراق و افغانستان خواهد بريد و بازنده نهائى ، مردم ايران خواهند بود نه اسلام سياسى.

اگر جمهورى اسلامى با قيام مستقل مردم ايران سرنگون شود ، تغييراتى در معادله به وجود خواهد آمد . شيوه بستن راه سنتى آمريكا و جمهورى اسلامى ، و تنها چاره نجات مردم ايران از اين مهلكه تاريخى ، جز اين نيست .

27 سپتامبر 2007