کبوتر صلح در باد مخالف
گزارشواره ای در دويستمين سالمرگ امانوئل کانت

خسرو ناقد

www.naghed.com

يكشنبه دوازدهم فوريه سال ۱۸۰۴ ميلادي است. ناقوس هاي كليساهاي كونيگزبرگ يازده بار كه به صدا درمي آيند، امانوئل كانت، نامدارترين فرزند شهر، در حالي كه اندكي بيش از دو ماه به آغاز هشتاد سالگي او نمانده بود، چشم از جهان فرومي بندد. كانت خاموش و آرام سر بر بالين نهاده بود. چند سالي بود كه با تني بيمار و روحي خسته در بستر افتاده بود. دستِ كم دو سال بود كه ديگر هيچ اثري از نبوغ و فعاليت فكري در او يافت نمي شد. او خود چند سال پيشتر به دوستانش گفته بود: «سرورانِ عزيز! من پير و رنجور شده ام، شما بايد مرا مثل يك كودك در نظر بگيريد.» و حال تني چند از دوستانش بر بستر مرگ او گرد آمده بودند و لحظه اي پيش، تنها برنيامدن نفس از سينه نحيف او را احساس كردند. پيكر اين مرد بزرگ به هنگام مرگ رنجور شده و خُرد و كوچك مي نمود. جثه او در اثر بيماري طولاني باريك و استخواني شده بود و اسكلتي را مي ماند كه در جعبه اي شيشه اي به نمايش مي گذارند. شگفتا كه چنين نيز شد و جسد كانت دو هفته در معرض تماشاي عموم قرار گرفت. سرمايي سخت كه شهر را در برگرفته و زمين را تا اعماق به يخ نشانده بود، مانع از حفر گور مي شد. چنان مي نمود كه زمين حاضر نيست كالبد بي روح اين آخرين فيلسوف از حلقه فيلسوفان بزرگِ جهان را پذيرا شود. چنين بود كه مردم كونيگزبرگ پس از مرگ كانت فرصت يافتند تا بيش از دو هفته با شهروند شهير شهرشان وداع كنند.


كانت سال ها پيش از مرگ، گوشه عزلت گزيده و در انزواي كامل به سر برده بود. آخرين نوشته او در هفتم ماه اوت سال
۱۷۹۹ ميلادي منتشر شده بود. او در آخرين اثرش، كه كمتر شناخته شده است، به گونه اي روشن و صريح از نظريه ها و نظرات يوهان گوتليب فيشته كه خود را وارث و ادامه دهنده راه كانت قلمداد مي كرد، فاصله گرفته و مشخصاً گفته بود كه تمام تحولات تازه فلسفي، به ندرت با فلسفه انتقادي او نسبتي دارند و تصريح كرده بود كه «نظريه علم» فيشته را نظامي كاملاً بي اساسي مي داند و به هيچ عنوان حاضر نيست در متافيزيكي كه بر اساس اصول فيشته شكل گرفته است، مشاركت كند. كانت در شرحي كه بر نظريه علم فيشته نوشت، اين ضرب المثل قديمي  ايتاليايي را به كار گرفت كه «خدا ما را در برابر دوستانمان حفظ كند؛ در برابر دشمنانمان، خود از خود محافظت مي كنيم.» فيشته، و بعدها هگل، با زيركي مي كوشيدند تا منشاء نظريات خود را به كانت منسوب كنند و از اين طريق از شهرت جهاني كانت به سود خود استفاده كنند.


اما كانت در واقع با آخرين نوشته اش با صحنه فلسفه جهان وداع كرد و به اين ترتيب در واپسين سال هاي حياتش فرصت يافت تا خود را از شَرّ آنچه بعدها مكتب «ايده آليسم آلماني» نام گرفت برهاند. آري، فلسفه آلماني، و با آن فلسفه در اروپا، قدم در راهي گذاشت كه كانت نمي توانست با آن موافق باشد. با اين همه، پس از مرگِ كانت، هنگامي كه اين شهروند جهان وطن ديگر نمي توانست از خود دفاع كند، انديشه هاي او مورد سوءاستفاده قرار گرفت تا در خدمت مقاصد مكتبِ ملت گرايانه رمانتيك قرار گيرد. به تعبير كارل پوپر، در واقع اين كار به رغم همه آنچه كانت در مخالفت با روح رومانتيسم و شور احساساتي و خيالبافي گفته و نوشته بود، انجام گرفت. حيرت آور آنكه امروز، دويست سال پس از مرگ كانت، هنوز كم نيستند كساني كه تاريخ فلسفه ايده آليسم را با نام كانت آغاز مي كنند و اغلب او را بنيانگذار مكتبي مي دانند كه در اساس روشنگري را نابود كرد؛ يعني مكتب «ايده آليسم آلماني»، مكتب فيشته و شِلينگ و هگل و ديگران.


باري، وقتي خبر مرگ كانت در ميان مردم كونيگزبرگ پخش شد، همه به سوي خانه او رهسپار شدند. آنان به تشييع جنازه او آمده بودند تا معلم حقوق بشر و منادي برابري در برابر قانون و آموزگار آيين جهان ميهني و پيام آور خودآزادسازي از راه دانش و - شايد مهمتر از اين همه - پيام آور صلح پايدار بر روي زمين را سپاس دارند. كانت براي جهانيان به نماد اين انديشه ها تبديل شده بود. پروس در آن روزگار در زير سلطه حكومت مطلقه فريدريش ويلهلم سوم قرار داشت؛ و پوپر چه راست مي گفت كه ناقوس هايي كه براي كانت به صدا درآمدند، پژواك انقلاب امريكا و فرانسه بود؛ واكنش انديشه هاي سال هاي
۱۷۷۶ و ۱۷۸۹ ميلادي.


دوستانش تصور مي كردند كه در مراسم ساده اي پيكر او را به خاك مي سپارند. اما چنين نشد و به رغم سرماي سختي كه هفته ها ادامه داشت، جمعيتي عظيم در گورستان كونيگزبرگ گرد آمدند و امانوئل كانت، اين فرزندِ پيشه وري تنگدست از شهر ايالتي پروس، بسان پادشاهي به خاك سپرده شد. در روز خاكسپاري، رفت و آمد و عبور و مرور در شهر كاملاً متوقف شده بود. صف طولاني تشييع كنندگان در پي تابوت كانت روان بودند. به راستي كه كونيگزبرگ هرگز چنين تشييع جنازه اي به خود نديده بود. مارش عزايي را كه به نام فردريش دوم پادشاه پروس نوشته شده بود تغيير دادند و موسيقيِ شاهانه اي بدرقه واپسين راه فيلسوف بزرگ پروس گشت. ناقوس هاي كليسا هاي كونيگزبرگ، كاروان تشييع كنندگان را تا گورستان همراهي كردند.


دريغا كه امروز، در دويستمين سالمرگ كانت، آرزوي ديرين اين پيام آور صلح و پيكارگر بزرگ جنبش روشنگري هنوز تحقق نيافته است. هنوز نه «صلح پايدار» در جهان گسترده شده و نه اين شعار روشنگري كه «دلير باش و فهم خود را به خدمت گير!» گسترش يافته است. اكنون، در آستانه سده بيست و يكم ميلادي، با نگاهي به آنچه در گوشه و كنار جهان مي گذرد، به جرأت مي توان گفت كه كانت كبوتر صلحي را مي ماند كه در باد مخالف در پرواز است. امروز هنوز پاسخ حكيمانه و زيركانه كانت به طرح آرماني و رؤيايي افلاطون كه حاكمان را فيلسوف و فيلسوفان را حاكم مي خواست جامه عمل به خود نپوشانده است؛ آنجا كه در رساله «صلح پايدار» مي گويد: «اين كه شاهان فيلسوف و فيلسوفان شاه شوند، انتظاري دور از واقع است كه حتي مطلوب نيز نخواهد بود؛ زيرا در اختيار گرفتن قدرت (سياسي)، داوري آزاد عقل را به طور اجتناب ناپذير به فساد و تباهي مي كشاند. اما اين كه شاهان يا مردمي كه خود شاهانه بر سرنوشت خويش حكم مي رانند، كمر به نابودي و خاموشي فيلسوفان نبندند و بگذارند كه اينان آرا و افكارشان را به طور علني بيان كنند، امري است لازم و ضروري و موجب تنوير رسالت و مسئوليت هر دو مي گردد.»

***
با اين همه، سال
۲۰۰۴ ميلادي هنوز آغاز نشده بود كه تجديد چاپ آثار كانت و بررسي و تحقيق درباره فلسفه و افكار او و پيش از همه، انتشار زندگينامه هايي گوناگون و به زبان هاي مختلف آغاز شد و كتاب هايي از او و درباره او قفسه ها و ويترين هاي كتابفروشي هاي كشورهاي اروپايي و آمريكاي شمالي را پُر كرد. به سادگي مي توان پيش بيني كرد كه اين روند، در كنار برگزاري همايش ها و يادواره هايي به اين مناسبت، در تمام طول سال جاري كه «سال كانت» نام گرفته است، همچنان ادامه يابد. بي گمان در روز ۱۲ فوريه امسال اغلب نشريه ها و روزنامه هاي معروف و معتبر جهان، صفحات ويژه اي را به يادواره دويستمين سالمرگ كانت و بررسي زندگي و فلسفه او اختصاص خواهند داد. مقاله حاضر را نيز من دو هفته پيش از اين آماده انتشار نموده بودم، اما مسئولان صفحه انديشه روزنامه شرق خبر دادند كه در روز سالمرگ كانت (۱۲ فوريه- ۲۳ بهمن ماه) روزنامه منتشر نخواهد شد و ناگزير امروز امكان چاپ آن فراهم آمد.


هر چند كه برخي از نشريات اروپايي و از جمله مجله  اشپيگل و هفته نامه آلماني «دي سايت» بسيار پيشتر، يعني در نخستين روزهاي ماه ژانويه و در اولين شماره هاي سال جديد ميلادي، صفحات ويژه اي را به زندگي كانت و آثار و فلسفه او و نيز تأثير آرا و افكارش بر دنياي فلسفه و جهان سياست اختصاص داده بودند. البته نوشته هايي كه پيرامون زندگي كانت و آثار او در مجله  اشپيگل منتشر شده بود، بيشتر روشنفكرمآبانه و اغلب بي مايه بود كه با عكس هايي هيجان آور، مثلاً از صحنه هاي قمه زني مردان در عراق و با تصاويري بعضاً نامربوط نيز همراه بود؛ در حالي كه هفته نامه معتبر «دي سايت» در صفحات فرهنگ و انديشه خود، مقاله ها و گفت وگوهايي با انديشمندان و نويسندگان جهان درباره فلسفه كانت و گسترش و تأثير آن در دنياي جديد به چاپ رسانده بود كه در آنها به طور جدي و از جنبه هاي گوناگون به زندگي و آثار و آراي اين فيلسوف آلماني پرداخته شده بود. «جيناني واتيمو» استاد فلسفه دانشگاه تورين ايتاليا؛ فرانسيس فوكوياما، متفكر آمريكايي؛ نصرحامد ابوزيد، انديشمند مصري؛ كاردينال كارل لِمان، اسقف اعظم كليساي كاتوليك آلمان؛ سوزان نايمان، استاد فلسفه در دانشگاه هاي ييل و تل آويو و برنارد هانري لِوي، متفكر فرانسوي، در شمار نويسندگان اين ويژه نامه بودند.


جالب آنكه اولين مقاله اي كه در ويژه نامه «دي سايت» منتشر شده، به قلم دكتر كريم مجتهدي، انديشمند سرشناس ايراني بود. از توضيحي كه در آغاز مقاله آمده بود چنين برمي آيد كه گردانندگان هفته نامه از محمد خاتمي، رئيس جمهوري ايران تقاضاي مقاله اي براي درج در ويژه نامه كانت داشته اند و او به نوبه خود از دكتر مجتهدي خواهش كرده است كه نوشته اي به اين منظور در اختيار اين هفته نامه آلماني زبان قرار دهد. به هر حال، دكتر مجتهدي، آغاز  آشنايي ايرانيان را با فلسفه غرب به طور كلي و انتشار نوشته هايي درباره كانت و ترجمه و چاپ آثار او را در ايران موضوع مقاله خود قرار داده است. ظاهراً مقاله، چكيده كتابي است با همين مضمون از دكتر مجتهدي كه در ايران به چاپ رسيده است. افزون بر اين او پيشتر مقاله هايي با مضموني كه اكنون در مقاله هفته نامه «دي سايت» منتشر شده است، در مجله ها و نشريه هاي ايران انتشار داده بود؛ از آن جمله «ذكر فلاسفه بزرگ غرب در كتاب بدايع الحكم» و «نخستين ترجمه فارسي گفتار در روش اثر دكارت» در مجله «راهنماي كتاب». ولي در مقاله اي كه اكنون ترجمه آلماني آن در«دي سايت» انتشار يافته است، نه تنها گزارشي كوتاه و سودمند از  آشنايي ايرانيان با فيلسوفان جديد اروپا و فلسفه جديد غرب به دست داده، بلكه از اين فرصت استفاده كرده و با گسترش بحث، اشاراتي نيز به يكي از مسائل مهم كه در حال حاضر جامعه بشري با آن روبه رو است نموده است.


دكتر مجتهدي در ابتدا  اشاره اي به اولين ترجمه فارسي «گفتار در روش» اثر رنه دكارت با عنوان «حكمت ناصريه» دارد كه در زمان ناصرالدين شاه و به تشويق كنت دوگوبينو، كنسول فرانسه در تهران، به سال
۱۲۷۹ قمري انجام گرفت. ولي مي دانيم ترجمه اين كتاب به خاطر نثر فارسي غريبي كه داشت، قابل فهم نبود. كتاب دكارت بعدها با ترجمه محمدعلي فروغي منتشر شد. سپس به كتاب «بدايع الحكم» مي پردازد كه ملاعلي مدرس زنوزي در پاسخ سئوالات بديع الملك ميرزا، يكي از شاهزادگان قاجار در سال ۱۳۱۴ قمري نوشت. مدرس زنوزي در پاسخ به آخرين سئوال شاهزاده قاجار، اشاراتي نيز به آراي فيلسوفان جديد غرب و از آن جمله دكارت و كانت دارد. البته به لحاظ نظري نسبتي ميان شش سئوال قبلي و آخرين سئوال نمي توان برقرار كرد. از اين رو مي توان گفت كه شناخت آقا علي مدرس از آري كانت محدود و بسيار اندك بوده است و پاسخ هاي او نيز بر اساس سنت فلسفي ايراني- اسلامي  استوار است؛ و اين در حالي است كه شاهزاده كنجكاو قاجار با طرح اين هفت سئوال بيشتر به آشنايي با فلسفه جديد غرب علاقه مند بوده است. اين كتاب در واقع نوعي تحليل تقابلي سنت فلسفي ايراني- اسلامي  و فلسفه جديد اروپا محسوب مي شود.


در دوران انقلاب مشروطه نيز منورالفكران ايراني بيشتر به آرا و افكار متفكراني چون ولتر و منتسكيو دلبستگي داشتند و كمتر به  آشنايي با فلسفه كانت تمايل نشان مي دادند. در واقع نخستين  آشنايي درست فارسي زبانان با فلسفه كانت و ديگر فيلسوفان جديد غرب با انتشار كتاب «سير حكمت در اروپا» نوشته محمد علي فروغي آغاز شد كه حتي بسياري به درستي معتقدند كه ارزش اين كتاب هنوز به قوت خود باقي است و يكي از بهترين آثار براي شناخت ابتدايي از آراي فيلسوفان اروپايي است. نگارش اين كتاب را فروغي در سال
۱۳۱۰ شمسي شروع كرد و تا ۱۳۲۰ در سه جلد به پايان رساند. فروغي در مجلد دوم «سير حكمت در اروپا» براي اولين بار به شرح زندگي و سير و تحول افكار كانت مي پردازد و به گونه اي روشن و جذاب نظرات و نظريه هاي اصلي كانت را براي فارسي زبانان شرح مي دهد.


با تأسيس دانشگاه تهران و ايجاد رشته هاي ادبيات و فلسفه و حقوق، فلسفه جديد غرب و به خصوص آثار و افكار دكارت و كانت مورد توجه بيشتري قرار گرفت. با اين كه آثار اندكي از كانت مستقيماً از زبان آلماني به فارسي ترجمه شده است، ولي فلسفه او در دانشگاه هاي ايران از جايگاه ويژه اي برخوردار است. در ميان نخستين آثار كانت كه مستقيماً از زبان آلماني به فارسي ترجمه شده است، مي توان به كتاب «سنجش خرد ناب» از دكتر اديب سلطاني  اشاره كرد كه به رغم تلاش هاي ارزشمند مترجم، متأسفانه سبك و شيوه اي كه در ترجمه اين كتاب به كارگرفته شده، مطالعه و فهم آن را دشوارتر از متن اصلي كرده است؛ تا جايي كه آلماني دانان فارسي زبان كه با متون فلسفي  آشنايي دارند، مطالعه اصل كتاب را به ترجمه فارسي آن ترجيح مي دهند. البته كانت پژوهي در ايران در حدي نيست كه بتوان آن را با سطح جهاني مقايسه كرد، با اين همه «نقدهاي» كانت مورد توجه خاص اساتيد دانشگاه ها و دانشجوياني كه در مورد افكار و فلسفه كانت تحقيق و بررسي مي كنند قرار دارد. حتي در سال هاي اخير در رسانه هاي همگاني، به ويژه در نشريات و مطبوعات نيز مباحث گوناگوني درباره فلسفه كانت و برخي منتقدان و طرفدارانِ غربي او مثل مارتين  هايدگر و كارل پوپر در جريان است و انديشمندان و روشنفكران ايراني بيش از پيش خود را با آثار و افكار كانت مشغول مي دارند. از اين رهگذر، تاكنون برخي از كتاب هاي كانت نيز به فارسي ترجمه و منتشر شده است و زمينه پرداختن جدي و مستقلِ انديشمندان ايراني به فلسفه او به تدريج آماده مي شود. گرچه در حال حاضر هنوز براي روشنفكران ايراني مطالعه و بررسي، هر چند سطحي، آثار فيلسوفان معاصر اروپايي، به خصوص متفكران مدِ روز و شيك فرانسوي، از كشش و گيرايي بيشتري برخوردار است.


به هر حال، دكتر مجتهدي به كمبودها در اين زمينه از منظري ديگر مي نگرد و در مقاله خود متذكر مي شود كه در حال حاضر در ايران مطالعاتي عميق و معتبر با نتايجي مشخص درباره مقايسه فلسفه كانت با سنت فلسفي ايراني- اسلامي انجام نشده است و انتظار نيز نمي رود كه در آينده نزديك چنين تحقيقاتي عملي گردد؛ با اين همه گهگاه رساله ها و مقاله هايي در اين زمينه منتشر مي شود. براي مثال درباره برخي نظرات ملاصدرا شيرازي و فلسفه كانت. او ابراز اميدواري مي كند كه اين گونه مطالعات گسترش يابد و شايد زماني تحقيقاتي تقابلي ميان افكار كانت و برخي متفكران پيشين ايراني با نتايج علمي استواري انجام گيرد. به عنوان مثال به انتشار مجموعه كتاب هاي كوچكي كه اخيراً در كشور فرانسه منتشر شده است، مي توان اشاره كرد. اين مجموعه شامل متوني كوتاه از متفكران مختلف در زمينه ها و موضوع هاي واحد است. در يكي از مجلدات كه عنوان كلي «نفس» را دارد، متني از ملا صدرا در مورد «عالم برزخ» (ترجمه  هانري كُربن) بعد از متني از عارف آلماني، «استاد اِكهارت» و قبل از متني از كانت منتشر شده است. مطالعه اين سه متن به ترتيبي كه در كتاب ديده مي شود، غيرعادي به نظر نمي رسد و برقراري ارتباط ميان اِكهارت و كانت از رهگذر متني از ملاصدرا، به هيچ وجه غير متداول نمي نمايد و موجبات رضايت ذهن را نيز فراهم مي آورد. كانت در مقدمه كتاب منطق خود بعد از آوردن سه سئوال اصلي خود، «چه مي توانم بشناسم؟»، «چه بايد بكنم؟» و «به چه مي توانم اميدوار باشم؟»، سئوال چهارمي  را هم طرح و افزوده است؛ يعني «انسان چيست؟». به عقيده كانت، در واقع اين سئوال چهارم به سه سئوال قبلي چيزي نمي افزايد، چرا كه آن سه عميقاً متضمن سئوال چهارم در مورد انسان نيز است. با اين كه مسائل در محدوده امكانات انسان مطرح شده است، ولي به هر ترتيب، خود انسان يك ساحت مابعدالطبيعي دارد و در افق ذهن او از لحاظ آرمان اخلاقي، معناي يك وجود متعالي نيز، بلاضروره بروز مي كند؛ بدون آنكه بتوان آن را به انقياد فيزيك نيوتني درآورد و با قوانين مادي به بيان آن پرداخت.


در ادامه اين مبحث، دكتر مجتهدي  اشاره به مسئله اي دارد كه در سال هاي اخير در كانون توجه بسياري از متفكران معاصر جهان قرار گرفته است. او مي نويسد كه انسان كانتي، چه از لحاظ نظري و چه از لحاظ عملي، تا حدودي انساني واحد جلوه گر مي شود. ولي اين مطلب را نبايد در جهت انكار ريشه هاي اصيل فرهنگي و روحيه اقوام مختلف در سراسر جهان به كار برد. همان طوري كه طبق يكي از مثال هاي كانت، نبايد تصور كرد كه اگر مقاومت هوا نمي بود، كبوتر با سهولت بيشتري به پرواز درمي آمد؛ زيرا پرواز نتيجه مقاومت هواست، به همان صورت هم نبايد تصور كرد كه اگر گرايش هاي متنوع و مختلف روحي و فرهنگي ميان اقوام نمي بود، تفاهم زودتر حاصل مي آمد و كبوتر صلح با سهولت بيشتري بال و پر مي گشود و در كل فضاي موجود حاكم مي شد كه البته هيچ گاه چنين نمي شود.


بدون توجه به صور واقعي فرهنگي موجود كه ريشه حياتي و روحي اقوام مختلف را تشكيل مي دهد و با نفي اصالت و مقتضيات آنها، نه فقط تفاهم و صلح تحقق پيدا نمي كند، بلكه اين خطر به نحو دائم پيش روي ما قرار مي گيرد كه احتمالاً نوعي عقده رواني و كينه دائمي  در دل افراد ريشه دواند كه جز خشونت اجتناب ناپذير چيز ديگري عايد بشر نشود. آرمان هاي انسان فقط با واقع بيني و ريشه يابي صحيح و قبول تنوع فرهنگ ها و ايجاد احترام متقابل ميان آنها امكان پذير است و تصور نمي رود كه اين مطلب كوچكترين تناقضي با فلسفه كانت داشته باشد.

* برگرفته از روزنامه شرق. 25 بهمن 82.