از دانوب تا راين - نگاهى بر دو سمينار!

مهرنوش معظمي گودرزي 

 

نگاهى بر دو سمينار!

 

غياب آواى تو و عشق

 

در جهانى به كار كشتار

 

سكوتى است                                                                                       كه خم شده سوى كلام

 

به شب ،

 

با بستن عقل هايمان

 

هجوم مى آورد

 

با بال هاى مخوفش

 

بر تار هاى دل

 

كه مى سازد آهنگ عشق        

 

تا بمانم من

 

خسته ، جانم تنها

 

در سرد ترين غروب

 

آنجا كه كسى  قصه نمى گويد

 

آ نجا زير سابيان  فقر ، زمان سرگردان و

 

جنگ

 

بر مى دارد

 

                پرده عظمت ز جهان

 

  جهان كو چك مى شود         

 

                                    فرو مى افتد 

 

                                                       در خاموشى خزان

 

و خزان نجوا مى كند                آه

 

                                                                          مهر نوش معظمى

 

 

 

 

هنگاميكه   شانزدهمين كنفرانس بين المللى بنياد پژ وهش هاى زنان ايران در وين خاتمه يافت   نمى توانستم  مانع خشمى كه در وجودم  

 

زبانه ميكشيد شوم . باورم نميكردم احساس بيگانگى عجيبى با اين

 

فضا در خودم احساس ميكردم ، با خوشباورى  روى صند لى سالن

 

    لم داده و يك سرى سخنرانيهاى سطحى و ميانتهى را گوش داده بودم.  ادعا ندارم كه ادم انچنان با سوادى هستم يا اينكه خداى ناخواسته روشنفكر هستم ! ولى بهرحال اميد داشتم كه با اين سفرها بر اگاهيم كمىافزوده شود و لى در عوض من همراه با ديگران جنگيديم و دو سخنران عزيز و محترم بنياد پژوهش، شمس السادات زاهدى، غضبناك با شمشير آيه و تمسخر  و شهين عليايى زند با گريه و زارى   بر ما، زنان  جبهه  كفر و

 

عصيان و شورش ، نا فرمان با بوى نامطبو ع  كافرى كه براى جامعه سالم و پاك  اسلام مضر است ، حمله بردند . خانم زاهدى  سخنرانى در  باره زنان مدير گروه 11 طبقه بندى شغلى كردند وعليايى در مورد فحشا !ولى ايشان به سر رئيس جمهور تير خلاصزن قسم خوردند كه از صيفه و عقد عايشه هاى  9 ساله چيزى نمى داند  !  خلاصه جاى همگى خوش باوران به اين رژيم اسلام پناه و آدمستيز خالى كه چه بزن بزنى كرديم كه صبحتش را در مقاله اى ديگر خدمت شريفتان مى آورم                                                 

       چند صباحى بعد خود را براى شركت در سمينار سراسرى درباره كشتار ژندانيان سياسىدر ايران به كلن رساندم .اماچه ملالتى  در قلبم جاى كرده

بود مات و متحير ، بايد چون  سگ وفادار به خانه ،ساكت مى ماندم و از فمينيسم و ارزشهاى بهم ريخته و آشفته بازار و زد وبند هاى درون آن بد نگويم و خفه خون بگيرم . پيام  جمهورى اسلامى را دريافت كنم و  دست خيانت را بفشارم ؛ چرا كه فمينيست هستم ! پس با اين افكار براى خودم دليل مى آوردم كه رژيم اسلامى در همه جا رخنه كرده است و به خود مىگفتم كه مسئله قدرت است و مقام و خودم را متقاعد مى كردم كه دراين  سمينار هم ضربه ديگرى بر اعتماد ساده بى آلايش من وارد خواهد شد.حتى هنگاميكه  دو مرد جوان  ميزبان با آن  سلام گرم گروه ما را در فرودگاه كلن غافلگير كرد، حتى مهمان نوازى سمين اصفهانى كه ما را به گرمىپذيرا شد ،  باز  هم من بر خودم و احساسم نهيب مى زدم كه شهامت آن را داشته باشم كه خود را نفريبم كه هيچ نو ع  وسوسه اى نتواند مرا از انديشه هاى آزاد محروم كند.اما خودم خوب مى دانستم كه تمايلى در من بود كه مرا به گروه برگزار كننذه نزديك ميكرد .مى دانستم كه اين ياران  با گام هاى استوار همراه اطمينان قصد دارند در اين شرايط تاريخى با يك گردهم آيى از عناصر آگاه  جرقه هاى  وطايف انقلابى را يكبار ديگر در   اعماق احساسات و آمال ما شعله ور كنند ،  كه به خاطر بياوريم  لحظه هاى خونين تاريخ كشورمان را و نقش هايمان را در صفحات پيشين تاريخ، كه افسوس عده اى از ما با اعتمادى از سر تو هم به عدالت و آزادى و برابرى  در نظام خفتبار كنونى  نشنيد و نديد  حادثه هاى 60 و 67 و .........   در نتيجه در سازش  و سكوت با جلادان جاهل خنديد و دولت فاشيسم اسلامى  با آسودگى خيال از اين پشتيبانى ها پر پر كردن شقايق ها را برنامه ريزى كرد  ! و بدين ترتيب من در سمينار  كنارى ايستادم  و تلاشهايم را براى درك و فهم اهداف واقعى سخنرانان توجيهگر  سركوب  مىكردم و  بسيار كو شيدم كه با قلم  رنجيده ام فقط نكات منفى را ثبت كنم. اما عقربه ها حركت ميكرد و گروه ها ى مختلف كارى بانظم و ترتيب چشمگير بدون هيچگونه شتابزدگى ياپريشانى و اضطراب مقدمات شرو ع كنفرانس را آماده ميكردندو مرا براى ديدن برنامه ها بى تاب مى ساختند براى در گير شدن با عواملى كه تدارك سازش ما را با رژيم  ميديدند ، البته من چنين افكارى را در خود داشتم آنهم  پس از گذراندن يك سرى جدال ها در كنار رود دانوب با سخنگويان رژيم  و ميزبانان آنها ولى حال من ديگر در   آن سالن گرانقيمت خانه فرهنگى وين كه   17000 اورو     براى بنياد هزينه برداشته بود  نبودم و  خوشبختانه نه همچنين  در جمع گروهى  از فمينيست هاى راست گرا مقيم شهر وين كه با كمك مجله زن در ايران دوبار به ايران سفر كرده  بودند تا بتوانند رضايت دو بانو ى شريف و نجيب مسلمان را با سنگينى عنوان دكترا را  براى شركت در كنفرانس  بدست بياورند  كه با ميكروفون فمينيستى    به زنان  آواره ، داغديده ، زندانى ، شكنجه ديدة و..................................

 

حمله كنند . نه ،من در شهر  كلن بو دم . در  صد مترى  ساختمان  سمينار  يك آواى صميمى بر خستگى راه  ما مى نشست ،اين راين بود كه آواز ميخواند ، يا سرودى  كه ميخواست  از   تاريكى گور هاى گمنام در خون ما جارى شود ، ميخواست  كه لرزش هاى بال هاى ترديد را بشكند  كه نيمه شب را حس كنيم  تا از خواب به بيدارى   برسيم ، آنجاكه  تاريخ اسلام را در واقعيت ها روزمره مردم ، در بيرنگى جامه پسر همسايه و شميشير خونين على را در بربريت قرن بيستم و آيات محمد را در  جهل جلاد ببينم

 

 آرى ،من در اين سالنى بودم كه به همه وسايل نور و تكنيك كامپيوتر  مجهز بود، سالنى بسيار گرم ، ولى نه از حرارت  نورهاى تجمل بورژوازى بل كه  ازنقس هاى پر شور و هلهله و تجمع درد ها ، احساسها ، منطق ها ، روابط   آن زندانيهاى سياسى كه روى صندليها ى سالن نشسته بودند . گويى با كوله بار ها ى از ياد ها و  اندوه نشسته در قايقى روان بر رود راين بسوى فردا پارو ميزدند و من فكر مى  كردم و احساس مى كردم  كه بايد بر جبهه گيرى خود تسلط داشته باشم ، چرا بايد بجنگم . اصلا موردى داشت يانه ! سخنرانيها ،گرمى صداى مجريان  و شور خوانندگان با شعرهاى زيبا ، آن آواز هاى دسته جمعى و همه باهم و اينبار بدرستى همه باهم، مرا كمك كرد كه باور بدارم. در طى گذشت سه روز  با آن دردهاى مشترك ، آرزوهاى بخشى از توده مردم و قداكارى و خودگذشتگيشان ، آن لحظات مملو از عشق و اميد ، ثانيه هاى غرقه بخون ،گفتار ، احساس ، اميدها ،  آن سكوت هاى خيانتبار ، آن راز هاى شكست انقلاب و سپردن گنجينهء تجريبات و مبارزات به خزانه دولت فاشيسم اسلامى، ان واژه هاى سهميگين  زندان ، شكنجه ، اعدام ، سنگسار و.................

 

دوباره روبرو شدم ، ولى نه بشكل روضه خوانى و قصه هاى فردى ، دردى با شكل و گفتار و  فاكتور هاى علمى ، بصورت كلى ، همگانى، در قصه .  نكبت  فقر من و سوزش جانكاه داغ او و  غم  تو در سلول انفرادى ، تابوت هاى حا ج داود ، قل و زنجير بر افكار همسايه ام كه بردن  برادر م را ديد و پنجره را بروى خود بست . و از  بيمارى جامعه و ناتوانى روشنفكران و نو يسندگانى  گغتيم  كه با بير ق فراموشى در گذر است ، از جاهليت ، از ميدان سنگسار ، كاروا ن چند ميليونى  معتادين ،از شكفتن  شكوفه ها دربهمن و  ريزش جوانه ها در ارديبهشت .  با بحث شكنجه هم اين عارضه بر عليه تاريخ بشريت و  بر ضد جامعه اى كه خوى انسانى پايه هاى اساسى  آن است ، صفحات تاريخ را در افكارم ورق زدم .  به قرون وسطاى  رسيدم كه كشيش ها در دادگاه حكم شكجنه كردن محكومين را براى گرفتن اقرار ميدادند ، سوزاندن كف پا ها . آويزان كردن و  درد رنج  و آزار دادن به حد مرگ و سپس بشر در طول تاريخ به اخترا ع وسايل مدرن تر دست زد ، چه كوشش هاى كثيف و  اسفناكى !

 

در سمينار سراسر ى كشتار زندانيان سياسى در سخنرانيها ، نمايش فيلم،

 

بحث ها ، اجراى تاتر ، موسيقى ،نمايش عكس و اسلايد براى اولين بار  با زندانى سياسى چو ن يك فرد عادى  رفتار شد ، كه او از توده مردم است چرا بايد از  مردم عادى دور باشد. او  فقط قهرمان حماسى نيست كه در ساعات يك روز عادى،در تامل رو حى و روانى و تفكر اجتماعى فرهنگى  و در زندگى مدنى فقط  به شكل يك پرده از كتاب شاهنامه  نمايش داده شود . او  وجود دارد و  بايداز پس پرده نهان خود را بيرون كشاند با هويتى ا ز قبل زندان و   بعد از زندان كه شخصيت او را مى سازد.

 

بنظرمن سمينارتوانست تا سطع وسيعى از اذهان خفته را بيدار سازد تا يك بار ديگرمازخمودگى بيهودگى بيرون بيايم و تصوير هاى كه شايد صد هابار به خاطرمان آمده است با واقعيت هاى ثبت شده در تاريخ ببنيم  و  ذهن پرسشگر را رها كننم در شنيدن مباحث و نشست ها و برهمين ضرورت به اشتباهات تئورى و عملى خود درنگ كنيم  ! همانطور كه صداى رسا پرويز قليج خانى در فضاى به هيجان آمده سالن پيچيد!

چرا اجازه داديم جمهورى اسلامى با اعدام هويدا و ديگران ريسمان قدرت را ببافد!

  و كسى گفت : جرا زندانى به زندانبان مبدل شد!

 

چرا مدافعين دموكراسى  ؛ نهاد مدنى در  26 سال پيش در مقابل كشتار هاى بدون محاكمه خاموشى را قربانى امال و  اهداف خود كردند!

 

آرى پرويز حق دارد ! ما درهاى زندان را شكستم و كبوترهاى آزادى را در آسمان نيلگون سرد آزاد ساختيم و  مردم كوجه هاى خاكى ، آن  ناآگاهان از مسائل سياسى  را با واژ هاى شكنجه و شلاق و اعدام آشنا ساختيم و لى آنها زمان لازمه را براى دانستن بيشتر ، تجربه كردن تئورى با واقعيت و اداراك آنرا   نيافتند . زمانى براى گسترش رويا تا  قله آگاهى  بدست نياوردند. زيرا به سادگى مشاهده كردند كه ما چگونه اين نظام   را يارى داديم تا راه استبداد و ترور و وحشت  ديكتاتورى شاهنشاهى را تداوم بخشد؟

 

من فكر مى كنم كه نقطه او ج سمينار روبرو شدن شركت كنندگان با زندانيهاى زندانهاى آقاى شاهنشاه بود  با موهاى سپيد و كلامى گرم و پوزخندى به جنا ح ها ى راست و جمهورى خواه كه در راه شاهزاده صلح طب خود را با خوارى و خفت از ننگ به سوى تعفن تاج مى كشانند!اين شاهدان زنده با حكايت هاى شيرين خود  دوره سياه ساواك را ترسيم كردند.ساواكى كه  تن عدالت را سوزاند و زبان آزادى را بريد و  سحرگاهان خونين را از سر بعض و نفرت از ما به نظام پليد اسلامى بخشيد!

به گمان من سمينار فرصتىبه ما ارمغان داد تا  با فرهنگ زندان ، زندگىروزمره  ،بايكوت ها و همان مسائل كوچك بر گرديم كه چطور زندانيان جوان و نو جوان تعليم نياموخته در زندان  با پليديها ستيز ميكردند.واقعيت اين است كه تاريخ زندان كمتر مكتوب شده است و بجز خاطرات فردى چيزى بيش ما نمى دانيم و هنوز نمى دانيم كه پس از سه نسل چه در زندانهاى مخوف ميگذرد!  زندان و شكنجه يك پديده  غلط اجتماعى است . بايد از همه زوايا به مسئله زندان و زندانهاى سياسي نظر بيندازيم. در  كنار  دلاوريها به ضعف ها ، ناتوانيها و اشتباهات خود پى ببريم. تا از تكرار فاجعه ها مصون بمانيم.به علت ها پى ببريم كه چرا مبارزات طبقاتى در ايران از توده مردم دور است  . راهى كه نيرو هاى فعال انقلابى را به دل مردم  در آن كوچه هاى خاكى ميرساند ، چيست؟ آيا در اين دوره از تاريخ كه مردم ايران در بدترين شرايط اقتصادىبراى زنده ماندن مدام با هيولاى فقر نبرد مى كنند ، كافى است كه فقط از دموكرسى و حقو ق مدنى و فردى سخن بگويم؟ آزادى بدون يك برنامه ريزى دقيق اقتصادى چه تاثيرى در زندگى فلاكت بار مردم گرسته ، برهنه، مستاجر ، بيمار و معتاد دارد !كبوتر آزادى را به پرواز در بياوريد ، ولى نان را و آشيانه گرم و مدرسه و بيمارستان را در چه زمانى خواهيد ساخت!

در اينجا من فكر مى كنم   چند تنى از سخنرانان نتوانسته بودند كه خود را با 20 دقيقه وقتىكه در اختيارشان بود ، تطبيق دهند و از اين جهت  د ر ذهن آدم اين پرسش باقى مى ماند كه او چه  ميخواست بگويد؟

 بخش سئوال و جواب يكى از مهمترين برنامه هاى هر كنفرانس و يا سمينارى است .گذر كردن از اين  قسمت  عملا  به شركت كنندگان و سخنرانان امكان تبادل نظر را نمى دهد.و رل سئوال كننده درگفتگو هاوانتقال تجربه  ها كمرنگ شد.

براى من آنچنان خوشايند نبود كه تماشگر مبارزات مخالفين و موافقين آقاى گنجى با يكديگر  روى سن باشم . با هر دوستىكه به ميكروفون دست مى ياقت ؛ آقاى گنجى حضورشان را در  سالن با برسر زدن عصاى مباركشان بر  اهداف سمينار  به  جمعيت حاضر و غايب پالتاكى اعلام ميكردند. ، گرچه خود من نيز هر انسانى را كه به علت انديشه مخالف با حكومت  محبوس باشد، ، زندانى سياسىمى پندارم وحق دفاع را به او مى دهم، ولى وقت بسيار محدود سمينار را براى مباحث ديگر و ارزشمند ترى مناسب مى دانستم!

اما غليرغم تمامى تلاشها ى اين رفقا در همين سمينار سراسرى يك ضعف كلى مرا و  همچنين عده اى ديگر را گله مند ساخته بود . با شناخت از نيروى فعال چپ دور از پرنسيپ آنان ميدانم  كه  بخواهند تاريخ را عوض كنند .و با خنجر سانسور شكافى به نفع خود در واقعيت هاى مرگبار   بوجود آوررند.  از ياد مبريد  كه ما در زندانهاى دولت  پهلوى  و اسلامى به وقت رفتن تنها نبوديم ، رفقا! رفقاى خوب من  صندلى زندانيان سياسى مجاهد روى سن خالى بود . اگرچه نام و عكس آنان در اتاق هنرى به فراوانى ديده مى شد، ولى كلامشان  هرگز شنيده نشد ! چرا ؟  هنوز زمستان نرفته است .و لى ما به شفق فرو خواهيم شد . دستهاى  پينه بسته مادران و پدران و نيز  كو دكانمان  ماه را بر خواهند گرفت و نور را ........... زندگى زيبا مى شود چون گل هاى شمعدانى گلدانهاى  مادر بزرگ . آرى  باور نكن ! به درو غ زدند كه ماه را از دست داده ايم و عشق را! براى ياوه سرايان پاسخى نيست جز آواز من و تو .

در پايان سمينار بار ديگر تصوير زهرا كاظمى بيرون  آمد . يك پايان زيبا و غمناك از شب هاى شوم كه در سر زمين ما هنوز ادامه دارد.

و در خاطر من شبهاى بعد از برنامه ها ، آن نشست هاى  صميمانه به گرمى جاى گرفته است كه ميان ترانه ها از آرزو هايمان گفتيم .يارانم را سپاس مى گويم و دشمنان را در كينه اى به دور  از خون و اعدام  قرار داده ام ، ولى با آنها چه كار خواهم كرد ، اگر يك روزى انقلاب شود ، نمى دانم ! اين يك بحث جدى است ! بايد بيشتر درباره آن بينديشم.

 

 استهكلم05/07/22