نظم نوين سرمايه و نظم نوين جهانى

در سالهاى اخير جنبشى در اعتراض به گلوباليزاسيون در کشورهاى مختلف غرب به راه افتاده است. گلوباليزاسيون مانند گلاسنوست در دهه ١٩٨٠ ترم مبهمى است که جريانات و گرايشات مختلف، برداشت و منظور خاص خود را آن طرح مى کنند. اما با همه تنوعات موجود وجه مشخصه اين جنبش اعتراض به انحصارات جهانى است. اين جريانات اساسا خواهان مهار کردن افسار گسيختگى سرمايه در ابعاد مالى، نظامى و ايدئولوژيک هستند و نه طرفدار لغو حاکميت سرمايه، لغو مالکيت خصوصى و کارمزدى. جريان اصلى درون اين جنبش دچار اين توهم است که مى توان انحصار سرمايه را کنار زد، يک سرمايه دارى متعارف و تعديل شده ماقبل انحصارى با چهره اى انسانى داشت که توسط دولت و مقررات اتحاديه ها، دولت رفاه، حمايت از توليدات داخلى از طريق سياستهاى گمرکى و تجارى و امثال آن مهار شده است.

واقعيت اين است که دنياى امروز دنياى نظم يکپارچه سرمايه و امپراطورى آن در عريانترين شکل و قامت در سراسر جهان است. سرمايه در ابعاد مالى، نظامى، ايدئولوژيک و نهادى يک سيستم يکپارچه و بشدت متمرکز و جهانى شده و با هژمونى سياسى و نظامى آمريکا قدرت آن در سراسر دنيا گسترش يافته است. گرايش بازار جهانى به يکپارچگى از طريق مستعمرات و سپس نظامهاى تحت سلطه در دنياى غير غرب، بخشى از اين روند جهانى شدن و جز جدائى ناپذير منطق سرمايه دارى از همان ابتدا بود. اين پروسه از پايان قرن 15 تا آخر قرن 18 با ايجاد مستعمرات در آمريکا شروع و سپس در قرن ١٩ با مستعمره کردن کشورهاى قاره هاى آسيا و آفريقا به سرانجام رسيد. جنگ جهانى اول تلاش سرمايه دارى براى باز تقسيم قدرت و نفوذ در ابعادى جهانى بود.

در قرن بيستم با ظهور جنبشهاى استقلال طلبانه، انقلاب اکتبر و سپس شکل گيرى بلوک شرق در مقابل سرمايه دارى غرب، مستعمرات جاى خود را به سلطه سرمايه غربى و نظم سياسى و اقتصادى متناسب با آن دادند. پروسه اى که به اضمحلال مستعمرات منجر شد با جنگ جهانى اول شروع شد، اما زوال نهايى مستعمرات در سالهاى جنگ جهانى دوم قطعى شد. آمريکا که يکى از چند قدرت رهبرى کننده در جهان سرمايه صنعتى بود، با جنگ جهانى دوم به رهبر بلامنازع در کليه عرصه هاى توليد صنعتى، تمرکز مالى، قدرت نظامى و رهبرى ايدئولوژيک تبديل شد.

با انقلاب اکتبر جنبشهاى آزاديخواهانه و ضد استعمارى در مستعمرات غرب پرو بال گرفتند و سوسياليسم، قدرت سرمايه دارى غرب را به يک مصاف بين المللى فراخواند. در جنگ جهانى اول، آلمان که بريتانيا و فرانسه را کنار زده بود و مانند آمريکا يک قدرت صنعتى بزرگ بود، شکست خورد. عروج نازيسم و جاه طلبى هاى راسيستى و فاشيستى در جنگ جهانى دوم نيز به شکست انجاميد و باخت. اما شکست آلمان و دست پائين بودن موقعيت بريتانيا و فرانسه هنوز به معنى قدرت مسلط و بلامنازع آمريکا نبود. از ١٩٤٦ آمريکا بيش از هفت تريليون صرف هزينه هاى نظامى کرده تا اين موقعيت هژمونيک را کسب کند: ژاپن را کنترل کند و اروپاى غربى را در موقعيتى پائين تر از خود قرار دهد، و با جنگ هاى سرد و گرم، بلوک شرق را به عقب براند و عليه رشد کمونيسم و آزاديخواهى در نقاط مختلف جهان مقابله کند. اين پروسه به از دست رفتن جان 20 ميليون انسان در کشورهاى موسوم به جهان سوم منجر شد. دولت شوراها تا سال 1921، 10 درصد از قدرت اقتصادى خود و 20 ميليون انسان را از دست داد. آمريکا در دوره بين دو جنگ 10 درصد رشد اقتصادى داشت و هيچيک از دو جنگ جهانى در خاک اين کشور روى نداد. علاوه براين دولت بر امکانات و منابع ساير کشورهاى صنعتى در پروسه جنگ دسترسى کامل داشت.

پيش شرط هاى لازم براى يک اقتصاد تماما جهانى شده و نظم نوين سرمايه دارانه از اين قرار بود:

٭ مستعمرات بايد کاملا مضمحل مى شدند تا جهان سرمايه دارى زير يک هژمونى سياسى واحد قرار مى گرفت.

٭ يک قدرت بلامنازع ـ آمريکا ـ بايد در راس اين روند قرار مى گرفت.

٭ بلوک شرق بايد مضمحل شده و زير سلطه بازار آزاد و سرمايه دارى غرب قرار مى گرفت.

٭ درجه اى از صنعتى شدن مستعمرات سابق ضرورى بود تا قدرت و نفوذ سرمايه بتواند به اقصى نقاط جهان کشيده شود.

٭ تکنولوژى مدرن براى ادغام بازار جهانى و متحرک کردن سرمايه توليدى ضرورى بود.

٭ تکنولوژى نظامى مدرن يعنى "ميدانهاى جنگ اتوماتيزه شده" براى گسترش قدرت نظامى سرمايه و گوشمالى دادن خاطيان در گوشه و کنار دنيا لازم بود.

٭ و دست آخر اما بسيار با اهميت، شبکه پيچيده اى از فشارهاى اخلاقى، مذهبى، مشروعيت ايدئولوژيک و پذيرش فرهنگى لازم بود. رواج دادن و پروار کردن مذهب، هياهو بر سر شکست کمونيسم و پايان آرمان برابرى طلبى، تئوريهاى پست مدرنيستى و سياست هويت و نسبيت فرهنگى، "پايان تاريخ" و شکست يونيورساليسم، همگى کارکردها و ابزارهاى ايدئولوژيک را در اين پروسه فراهم کردند.

اين پيش شرط ها متحقق شدند و در پايان اين پروسه، عليرغم مقاومتهاى اتحاديه اروپا، چين و روسيه، رهبرى آمريکا سراسر جهان را فرا گرفته است و مى رود تا هر نوع مقاومت و تلاش براى حفظ جغرافياى سياسى پيشين را هر هم بشکند. يک سيستم يکپارچه از قدرت اقتصادى، سياسى، نظامى و ايدئولوژيکى با معمارى و آرايش ژئوپليتيک خود شکل مى گيرد. مراکز سياسى و اقتصادى و مقرهاى فرماندهى بورژوازى غرب و آمريکا در واشنگتن دى. سى.، وال استريت، بانک بين المللى، صندوق جهانى پول، سازمان تجارت جهانى، ناتو و دهها نهاد برنامه ريزى مالى، صنعتى و تجارى ديگر قرار دارند. تمرکز و يکپارچگى مالى بمثابه يک سيستم واحد از طريق تکنولوژى مدرن، تصميمات کليدى مالى را در زمانى نزديک به صفر از يک گوشه جهان به گوشه اى ديگر عملى مى کند. اين سيستم يکپارچه، خط مشى ها و تعهدات و پيش شرط هاى واحدى در سراسر جهان دارد. کار صندوق بين المللى پول، هماهنگ کردن و کاملتر کردن اين پروسه از طريق ايجاد چهارچوبهاى قانونى و سيستم هايى از مقررات است که بايد دولتها به آن گردن بگذارند و قوانين کشورى و منطقه اى مداوما براى تطبيق و خوانايى با اين سيستم قانونى جهانى تغيير کنند.

سرنوشت افغانستان، جنگ خليج، جنگ يوگسلاوى و حملات و دخالتهاى ديگر آمريکا در نقاط مختلف جهان، جنگ اخير آمريکا عليه عراق همگى اپيزودهايى از اين نظم نوين جهانى بعنوان روبناى نظم نوين سرمايه دارى جهانى و در انطباق با منافع و کارکردهاى اساسى آن هستند. اين جنايات همگى جنبه هاى سياسى و نظامى اين نظم تحميلى جهنمى هستند. رسانه ها و مذهب و سازمانهاى مختلف سياسى و تبليغى در اين جهاد سياسى، نظامى و اخلاقى سرمايه به رهبرى آمريکا سهيم هستند. پروفسورهاى "اخلاق" و نخبگان دانشگاهى درباره "جنگ عادلانه" و "حق دخالت" آمريکا براى "دفاع از حقوق بشر" گلو پاره کرده و مى کنند. تکنولوژى مدرن و قدرت رسانه ها اين جهاد اخلاقى وايدئولوژيک را به سراسر جهان جهان سرايت داده و مى دهد. کشته شدن ميليونها انسان و مرد روزمره و تدريجى هزاران کودک همگى "جنبه هاى تاسف آور" ولى "لازم" اين "جنگهاى عادلانه" تلقى شدند. اين تکنولوژى مدرن و رسانه ها هستند که چهره قربانيان سرنوشت افغانستان،‌جنگ خليج، بالکان و عراق را تا آنجا که توانستند مخفى کردند و جنايتکاران واقعى را پشت ماسکهاى دفاع از حقوق بشر پنهان نمودند.

طى دهه 1990درباره "دهکده جهانى" و "شهروندان جهان" حرفهاى زيادى شد اما در همين دهه و تا به امروز مردم فرارى از جنگ و بى حقوقى در گروههاى چنگ صد نفره در مرزهاى آبى اروپا غرق شدند، خفه شدند يا ماننگ جنايتکاران جنگى با تکنولوژى پيشرفته رديابى و دستگير و زندانى شدند. در زمان جنگ سرد و وجود بلوک شرق، از رفت و آمد آزادانه مردم حرف زده مى شد. با پايان جنگ سرد و فروپاشى اين بلوک، رفت و آمد آزادانه سرمايه جاى رفت و آمد آزادانه مردم را گرفت و برداشتن پاسپورت حداکثر در محدوده معينى از اروپا عملى شد.

در اين روند اکثريت مردم بطرز بيرحمانه اى در معرض تهاجم اقتصاد بازار آزاد قرار گرفتند و اين دولتهاى حاکم بودند که اين تهاجم را با زدن رفاه، با بيکارسازيها و با خصوصى کردن ها هدايت کردند. سرمايه هاى انحصارى فرامليتى از بالاى سر آنها سرنوشت اقتصادى و زندگى هزاران کارگر را گاه حتى بدون اطلاع يا مشورت با اين دولتهاى ليبر و رفاه و ... رقم زدند. اين دولتها تمايلات سرمايه جهانى را با درندگى به اجرا گذاشتند.

در کشورهاى صنعتى غرب که اينهمه رياکارانه عليه نقش دولت و تمرکز دولتى در اقتصاد و پر خرج بودن آن تبليغات مى شود، قدرت دولتى سيستمى است که مالياتهاى گرفته شده از مردم توسط آن و درآمدهاى آن صرف ايجاد و گسترش تکنولوژى ارتباطى براى رشد و گسترش بيشتر سرمايه مالى، و پرداخت هزينه تکنولوژى جنگى و نظامى مى شود. دولتها اين هزينه ها را با گرفتن سيستماتيک از کارگران و مردم فقير و سرازير کردن آن به جيب سرمايه داران از طريق وضع قوانين دولتى انجام مى دهند. در اين کشورها، اين دولت است که ثبات سرمايه مالى را حفظ مى کند.

در کشورهاى توسعه نيافته و موسوم به جهان سوم تحت حاکميت دولتهاى مستبد و فاسد، با فقر و وضعيت انفجارى با خلا وجود جنبشهاى توده اى، سازمانهاى کارگرى و اعتراض مردمى، موسسات مالى انحصارى "سازمانهاى غير دولتى" ايجاد کرده اند تا بر وضعيت هولناک فقر و بدبختى و بيمارى مردم اين جوامع با اقدامات خيريه اى سرپوش گذارند. اين اقدامات تلاش براى دادن پوشش و چهره اى اخلاقى و انسانى از اين نظم نوين و مجموعه سياستها و عملکردهاى ضد بشرى آن است. نظم نوين سرمايه، سيستم مالى، نظامى، سياسى، ايدئولوژيک و نهادى سرمايه با مشخصه هاى تمرکز و رقابت بى نهايت، جنگ، بحران، اختناق و راسيسم و رياکارى است.

ايدئولوژى سرمايه، تفاوت و تاکيد بر تفاوت است: تفاوت در مذهب، تفاوت در قوميت، تفاوت در جنسيت، تفاوت در زبان، تفاوت در منطقه و فرهنگ و تفاوت در همه چيز. همه چيز و هر چيز براى شقه شقه کردن مردم و پايمال کردن هر نوع همبستگى بکار مى رود. از نفرت قومى تا نژادى و جنسى تا نفرت مذهبى. تئوريهاى آشناى پست مدرنيستى، نسبيت فرهنگى، سياست هويت، پايان تاريخ و شکست يونيورساليسم همگى اجزاى ايدئولوژيک نظم نوين سرمايه هستند. مردم را تقسيم مى کنند و تقسيم مى کنند و تقسيم مى کنند تا هيچوقت هيچ نوع مبنايى براى نزديکى و هم سرنوشتى در بين آنها باقى نماند، تا ايده برابرى هيچوقت سر بلند نکند، تا سرمايه دارى پيروز بماند و انترناسيوناليسم شکست بخورد.

لغو ومحدود کردن انحصارات و بازگشت به سرمايه ماقبل انحصارى فقط يک توهم است. نظم نوين سرمايه دارانه امروز نه انسانى و نه تعديل مى شود. سوسياليسم، لغو مالکيت خصوصى و کارمزدى راه چاره اين وضعيت است. انترناسيوناليسم، همبستگى براى رسيدن به يک انسانيت واحد و بر پايه جهانشمولى حقوق برابر اقتصادى و سياسى و اجتماعى انسانها راه علاج است.

تغيير اين وضعيت، شکست سرمايه، برقرارى سوسياليسم و تعرض ايدئولوژيک به تئوريهاى تفاوت و نفرت و شکست، و تبديل اين وضعيت به برابرى اقتصادى، انترناسيوناليسم و همبستگى انسانى، بر دوش ماست. نيروى عظم بشريت متمدن در اعتراض به اين توحش و نابرابريها بارقه هايى از قدرت خود را در جنبش اعتراض به جنگ آمريکا عليه عراق به نمايش گذاشت. اين نيروى عظيم جهانى بايد با پرچم انترناسيوناليسم و برابرى طلبى به ميدان بيايد!

اعظم کم گويان