همنشين بهار
گفت و شنود با نويسنده کتاب " نه زيستن ، نه مرگ " آقای ايرج ِمصداقی
شب ُسرودش را خواند ، نوبت پنجره هاست
زندان " زنده - دان " است ! کما اينکه قبر ُمرده - دان . َدردآور است که حديث ِ زندان و زندانی ، بخش ُعمده ای از تاريخ کشور ما را تشکيل می دهد ، اما ضمنا نشانگر اين هم هست که جامعه ما ُمرداب نيست ، رودِ خروشانی ست که سکوت و سکون در آن راه ندارد و سنگ انداختن ها نمی تواند راهش را سد کند . آقای ايرج مصداقی ، از اينکه شما نيز ، زندان ، " زنده ـ دان" و خاطرات خانه زندگان را با کتاب " نه زيستن نه مرگ " به رشته تحرير کشيده ايد ، بسيار خوشحالم . بدون شک کتاب ُپر ارج شما هم اکنون ، و چه َبسا وقتی هر دو َسر بر خاک نهاده باشيم برای نسل های آينده گزارشگر امين واقعيت ها خواهد بود . به قول " رومن رولان " که شما نيز در کتابتان آورده ايد " من اين روزگاران اسارت بزرگ را ، نه در نوحه سرائی بر ويرانه ها و طلب ُمصرانه از آسمانها ، بلکه در گردآوری و آمار برداری های بر هم انباشته مان صرف کرده ام ، دارائی هائی که ه يچ دشمن پيروزی نمی تواند از ما بربايد ، يادمان ها . . . بله يادمان ها" ، از اين گذشته مبارزه با فراموشی يک وظيفه تاريخی ست و کتاب شما دقيقاً مبارزه با فراموشی ست . " ذکر " است و بهترين یادگار و باقيات صالحات شما . اولين سئوالی که دارم علت نامگذاری کتاب است . چرا " نه زيستن نه مرگ " ؟
پاسخ : قبل از هر چيز بگويم ای کاش در کشور ما زندانی سياسی نبود تا هموطنانمان مجبور نشوند حديت درد و رنج او را بخوانند. ای کاش اين دور تسلسل يک جايی تمام میشد. اما در پاسخ به سؤالتان بايد بگويم، به اين وسيله میخواستم احساسم را نسبت به شرايطی که در آن بوديم، بيان کرده باشم. احساس واقعیام را . اين واقعيت است که بچهها ، پيش از آن که در گورهای ابدی آرام بگيرند . در گورهايی دستجمعی به نام سلول زيسته بودند . ما در طول دوران زندان ، جايی ميان مرگ و زندگی ايستاده بوديم . نه میشود گفت زندگی میکرديم و نه مرگی ما را در ربوده بود . ما جايی قرار گرفته بوديم ميان زيستن و مرگ . شايد هم بتوان گفت ما آنسوی مرگ می زيستيم . اشتباه نشود من از برزخ صحبت نمیکنم . اين احساس را قبلاً يکی از دوستانم به زيبايی در شعری بلند بيان کرده بو د و در واقع شعر او به من کمک کرد تا اين نام را برای کتابم انتخاب کنم.
همنشين بهار : کتاب شما در چهار جلد
تنظيم شده که به ترتيب عناوين زير برای آن
انتخاب شده است . جلد يک ــ غروب سپيده ،
جلد دو ــ اندوه ققنوس ها ، جلد سه ــ
تمشک های نا آرام ، جلد چهار ــ تا طلوع
انگور . پيش از آنکه به مباحث ديگر
بپردازيم، در مورد اين عناوين توضيحات
کوتاهی بدهيد تا سير حوادث کتاب در چشم
انداز قرار گيرد.
پاسخ
: بهتر است که تفسير عنوان کتابها را
به خوانندگان وا گذاريم و برداشتی که از
آن خواهند کرد. اما در رابطه با سير حوادث
کتاب: در جلد يک کتاب به موضوعات بين
سالهای 60 تا 62 میپردازم و حوادثی را
که در اين سالها در زندانهای اوين و
گوهردشت به وقوع پيوسته، توضيح میدهم و
به مقولاتی اشاره میکنم که شايد اطلاع از
آن برای خوانندگان جالب باشد . اندوه
ققنوسها به حوادث 62 تا 65 میپردازد. در
اين کتاب شرايط بندهای مجرد قزل حصار،
قبر و قيامت و آنچه در اين سالها رخ داد
را بيان میکنم. همچنين از تحول درون
زندان و اين که عاقبت به چه نتايجی منجر
شد به تفصيل سخن میگويم . تمشکهای
ناآرام يا جلد سوم کتاب به حوادث 65 تا 67
و موضوع قتلعام تابستان 67 و کشتار
زندانيان سياسی بر میگردد. نام کتاب را
از شعر زيبايی با عنوان تمشکهای ناآرام
که برای يادبود خاطرهی قتلعام 67 سروده
شده ، گرفتهام. که اتفاقاً بخشی از شعر،
روی جلد کتاب هم آمده است. سالی از کوچ
تمشکهای وحشی جنگل سرخ ما گذشت/ و هنوز/
هر روز/آوای پر سوز يوز/ چشم ماه را در
چشمهی اشک میشويد. در اين کتاب تلاش
کردهام نشان دهم که موج و مرداب با هم
غريبهاند و ديریاست که پرده های تفاهم
را دريدهاند . بخشی از کتاب، روزنگار
قتلعام 67 است. تمامی وقايعی را که در آن
روزها به وقوع پيوسته به صورت روزانه
آوردهام. تلاش کردهام تصويری واقعی و به
دور از هياهوهای رايج از آخرين لحظات
جاودانه فروغها به دست داده باشم.
زمينهها و ريشههای قتلعام را بررسی
کردهام. نحوهی برخورد با قتلعام از سوی
گروههای سياسی را نيز به بوته نقد
کشاندهام. شايد خواننده در ابتدا تصور
کند که دفترچهی يادداشتی به همراه داشته
و اين مطالب را همان موقع نوشتهام. در
صورتی که اينگونه نيست. من به اين تکنيک
دست يافته ام که چگونه خاطراتم را در ذهنم
بازسازی کنم. اين تکنيک را در سلول
انفرادی به لحاظ تجربی به دست آوردم و در
جلد اول کتاب آن را توضيح میدهم . جلد
چهارم کتاب بر میگردد به نگاه من به
مبارزه و زندگی و اميدم به آينده. اين
کتاب حوادث بعد از قتلعام ها را بيان
میکند و به تشريح طرح فرار از کشور و
تلاطم روحی که در آن روزها داشتم
میپردازم. طرحی که در زندان ريخته بوديم
. در اين تلاش نافرجام من و عدهای ديگر
از بچهها به هنگام مرخصی از زندان ، وصل
به سازمان مجاهدين شده و از کشور خارج
میشديم تلا ش نافرجامی که به خاطر وجود
تور وزارت اطلاعات با دستگيری و شهادت
سيامک طوبانی، جواد تقوی، حسن افتخارجو
و... با شکست مواجه شد و من معجزه آسا
گريخت.
همنشين بهار :
بسياری از ما که رنگ زندان را نيز
نديده و يا زندانی بوده و آزاد شده ايم ،
هنوز در " زندان قصر " ِتارهای نامرئی !
که حتی بر احساس و انديشه ما نيز تنيده ،
در " گوهر دشت " ِ بيرون و " قزل حصار "
درون خويش محبوسيم . همين باعث ميشود "
گرد و ُغبار ِ پيش داوری " َبر داوری ها و
خاطرات زندان ما بنشيند . خيلی چيزها را
اصلاً توجه نکنيم ، و يا اگر ديديم خوب را
خوبتر ، و بد را بد تر ! ببينيم . در جای
جای ُ کتب ِ خاطرات زندان ، از ورق پاره
های زندان " بزرگ علوی" ومهمان اين آقايان
" به آذين " و حماسه مقاومت اشرف دهقانی و
قهرمانان در زنجير مجاهدين و ُدرد ِزمانه
عموئی، گرفته تا خاطرات يوسف زرکار و امير
انتظام و نسرين پرواز و آلبرت سهرابيان و
منيره برادران و آنچه بهروز حقی از خاطرات
صفر خان تنظيم نموده و بويژه پرت و َبلائی
موسوم به مصلوب . . . بزرگ نمائی ،
يکسونگری ، پيش داوری ، تعلق ِ گروهی و
سياسی ، همه چيز را سياه يا سفيد ديدن و
نيز " جو ِ جبر ِ زمانه " به رنج
شبانروزی نويسنده که با يادآوری خاطرات
زندان ميميرد و زنده ميشود ، آسيب زده است
. از اين گذشته روی بسياری از يادمانها و
کتب خاطرات زندان ، غبار نشسته است ! چه
غباری ؟ غبار ديدگاه نويسنده خاطرات در
وقت نوشتن ، که در هر سطر و صفحه ای
َسَرک ميکشد . نويسنده خاطرات زندان در
وقت نگارش يادمانها ، ديگر همان زندانی
سابق نيست و پايش را از گليم حال " حالی
که در آن قرار دارد " به گذشته دراز
میکند و گاهاً بی اختيار در واقعيتها دست
می َبَرد . خانم ويدا حاجبی درص 415 جلد
دوم کتاب باارزش " داد و بيداد " که
خاطران زندانيان زن از رژيم شاه است ، می
نويسند " اگر کتاب داد و بيداد " در
آستانه انقلاب نوشته مي شد ، از آنچه
امروز می بينيم ، متفاوت بود " از آنجا که
خود شما نيز در کتابتان تحت عنوان "
برداشتهای امروز فرد به جای واقعيتهای
ديروز " به اين موضوع اشاره کرده ايد ،
يعنی اگربه آنچه گفتم شما هم رسيده ايد ،
لطفاً توضيح بدهيد که در کتاب " نه زيستن
نه مرگ " برای مقابله با اين مسئله چه
کرده ايد ؟
پاسخ : قبل از اين که به سؤال شما پاسخ دهم، اين موضوع را خاطر نشان کنم که من حساب کتاب «مصلوب» نوشتهی کتايون آذرلی را از ديگر کتابهای نوشته شده در رابطه با زندان جدا میدانم و اساساً معتقدم در اين کتاب تنها حقيقت به صليب کشيده شده است و بس و کمتر موضوعی در اين کتاب يافت میشود که جنبه واقعی داشته باشد. در کتابم به گوشههايی از آن پرداختهام و نمیخواهم اين کتاب در رديف ديگر کتابها و خاطرات نگاشته شده در رابطه با زندان های رژيم قرار داده شود. در واقع اين ظلمی است به ديگر کتابها . تلاش من همه اين بوده که به هنگام نوشتن کتاب خود را رها از هر قيد و بند سياسی، تشکيلاتی و ايدئولوژيک ديده و بسان يک شاهد و ناظر به حوادث بنگرم تا روايتی هرچه نزديک تر به حقيقت ارائه دهم . ادعای اين را ندارم که کاملاً موفق بودهام . بدون شک اثر و رسوبات آنچه که نام برديد در من نيز بوده و هست و کنده شدن از آن به سختی انجام میگيرد . با اين همه تلاش کردهام تا آنجا که ممکن است به حقيقت آسيبی وارد نشده و غباری بر آن ننشيند و در داوریهايم رعايت انصاف را کرده باشم . کوشش کردهام تا آنجا که ممکن است نقطه ضعفهای خودم را نيز بيان کرده باشم . هر چند بخشی از آنها ناگفته باقی مانده است . ادعايی ندارم که از همهی مسائل سخن گفتهام . بالاخره هر کس در زندگی ناگفتههايی نيز دارد من نيز مبرا از آنها نيستم . با ويدا حاجبی موافقم اگر من نيز دهسال پيش خاطراتم را مینوشتم حتماً به گونهی ديگری مینوشتم و حتی اگر دهسال ديگر دوباره بنويسم مطمئناً متفاوت خواهد بود . نه اين که ده سال پيش دروغ میگفتم و يا آمار و ارقامم فرق میکرد نه ولی مطمئناً از کنار بسياری مسائل میگذشتم. با توسل به توجيهات گوناگون بخشی از واقعيت را سانسور میکردم و يا تمام و کمال نمیگفتم . امروز من ديد عميق تری نسبت به دهسال پيش دارم . بالطبع با نگاه وسيع تری به مسائل پرداخته و آنها را به بوته 40; نقد میکشم . تجربياتم را بهتر میتوانم ارائه دهم . راه و چاه ها را بهتر از قبل میشناسم و در يک کلام پخته تر از قبل هستم . مطمئن هستم دهسال ديگر باز هم بهتر از امروز میتوانم به مسائل نگاه کرده و آنها را مورد تجزيه و تحليل قرار دهم . من تلاش کردهام در کنار روايت خاطراتم از تجربيات مثبت و منفیام نيز سخن گفته باشم . اين که شما بتوانيد از آنچه که گذشته تجربهای حاصل کرده و در اختيار ديگران بگذاريد تنها با گذر زمان و پخته تر شدن شما امکان پذير خواهد بود.
همنشين بهار : اطلاع داريد که
بدنبال انقلاب بزرگ ضد سلطنتی با پتانسيل
عظيمی از نيروهای آزادشده روبرو شديم که
چنانچه رهبری انقلاب به سرقت نمی رفت ، ُبن
َبست ها را می شکست . خيل بيشماری از اين
نيروی عظيم ، توده های روستائی و کنار شهری
و ... بودند که آخوندها َبر ذهنيت عاطفی و
مذهبی شان سوار شدند . بعدها بسياری از آنان
به سوی سپاه و بسيج و ارگانهای حکومتی
رفتند . در ميان بازجويان ، شکنجه گران و
نگهبانان زندان ، ما به نمونه هائی از اين
دست بر ميخورديم . کسانيکه بعضاً با
نيت پاک و به قول خودشان " برای رضای خدا "
شلاق ميزدند و به قول شما ايدئولوژيک شکنجه
ميکردند . آنان دائماً اين کلام پيامبر
اسلام را که « انمالاعمال بالنيات و انما
لکل امریء مانوی... " به ُرخ ميکشيدند و
ميگفتند نيت شان خالص است ! ارزش کارها به
نيت است و هر کس متناسب با نيتخود بهره
خواهد ب رد . نمی
خواهم اينجا وارد بحث مذهبی بشوم ، تنها
برای دقت موضوع يادآوری
می نمايم که
آنچه پيامبر گفته شيعه و ُسنی هردو نقل کرده
اند و در منابع زير هم آمده است
محمدباقرمجلسی، بحارالانوار، ج 78، ص284،
روايت1، باب 24
شهيد ثانی، منيهالمريد، ص39
بگذريم که در انگيزه های پاک شهدای راه
آزادی ، مبارزين و مجاهدينی که دسته دسته به
شکنجه گاهها و ميدانهای تير می بردند ، شقی
ترين آنها نيز شکی نداشت . پرسش من از
شما اينست که با توجه به آنهمه بلا که بر سر
نسل ما آمد و شقاوتها و قساوتها را با " نيت
پاک " ! توجيه کردند آيا انما الاعمال
بالنيات زير سئوال نمی َرود ؟ اشتباه نشود ،
در اينکه جور و جهل آخوندی ، کلمات طيبه را
نيز به صليب کشيده ، و از معنای غائی نهفته
در آن تهی ساخته ، ترديدی نيست . همچنين
واضح است که کسانيکه ريگی در کفش و جيزی در
کلاه دارند و با رنگ و ريا و خودخواهی چفت و
جورند ، قبل از هر چيز از انگيزه های سالم و
پاک است که تهی هستند . اينها همه درست ،
اما باز هم پرسش به جای خود
باقيست : آيا نبايد
به قول دکارت با يک شک اسلوبی به گفته ای که
از قول رسول خدا نقل ميشود شک کرد ؟
فرض کنيم اصلاً نيت خمينی نابودی " حرث و
نسل " اين ميهن نبوده و به قول مقلدينش ، جز
به عزت مسلمين و همو طنان خويش نمی انديشيده
، و فرض کنيم هيچ شک و شبهه ای هم در خلوص
نيتش وجود ندارد ! بسيار خوب ، آيا براستی
نيت پاک کافيست ؟ وقتی فقر عنصر آگاهی ،
بيداد ميکند ، نيت به اصطلاح پاک ، چه دردی
را َدوا ميکند ؟ برای خود من شک مقدس در
اينگونه به اصطلاح بديهيات ، جز در مقابله
با شکنجه گران حاصل نميشد . وقتی از صميم
قلب ترا شلاق می زنند و قبل از آن وضو
ميگيرند و در حين شکنجه
،
قرآن ميخوانند ــ البته قرآنی که
شکنجه گر در ذهن خويش دارد ــ&nb
sp; آيا انما الاعمال بالنيات زير
سئوال نمی َرود ؟ توجه کنيد که منظورم فقط
مقوله " نيت " به مثابه مبنا و " ملاک " است
، و نه تشکيک در اسلام رهائی بخشی که اولين
خصمش دين فروشان و تاريک انديشانند
پاسخ : جنايت جنايت است اين که شما با چه انگيزهای جنايت میکنيد فرقی در صورت مسئله ايجاد نمیکند و از نظر من نمیتواند به عنوان گريزگاهی مطرح باشد. جان ستاندن، شکنجه، آزار و اذيت و .... اقدامی است ضدانسانی، ضداخلاقی و ... نبايد در هيچ شرايطی مرتکب شد. وقتی تحت هر عنوانی به آن دست میزنيد يعنی يک جای کار شما میلنگد. خمينی و نيروهايش را بگذاريم کنار و به ديگر موارد بپردازيم، بسياری از نيروهای گشتاپو و هيتلر اعتقاد داشتند که میبايستی نسل يهوديان را از روی زمين برداشت و برای عزت آلمان و نجات بشريت دست به جنايت می زدند. آنها تلاش میکردند تا به زعم خودشان محيط بشری را "سالم تر" کنند . نيتی که اجازه میدهد ديگری را مورد شکنجه و آزار قرار دهيد و يا جان ديگر انسانها را بستانيد زير سؤال است. مطمئن باشيد هيتلر و بقيه جنايتکاران تاريخ نيز از نظر خودشان قصد" آبادانی" داشته اند و نه نابودی "حرث و نسل" اما نتيجهی اقداماتشان تنها و تنها نابودی "حرث و نسل" بوده است. افراد و جريانهای سياسی را بايستی با نتيجهی اعمالشان بررسی کرد و نه قصد و نيت پشت آن وگرنه هر کس برای پليدترين اعمالش نيز میتواند قصد و نيت مطلوب بتراشد و يا در لحظهی ارتکاب به آن ، اينگونه انديشيده باشد . آيا آن کس که فکر میکند برای دفاع از شرف، اعتبار و ناموس خانواده، دودمان و قوم و قبيلهاش لازم است فرزند، همسر و يا خواهر خود را که به زعم او عمل خلافی مرتکب شده بکشد، آيا در ذهن و نيت خود عمل خلافی را انجام میدهد؟ آيا او به خاطر تحقق "اعتباری والا"، يک عمر داغ فرزند و خواهر و يا همسر را تحمل نمیکند؟ از نظر من هيچ نيت خيری از آن شر بر نمیخيزد و عاملان و آمران آن مستوجب عقوبت و مجازات هستند. ملاک و ميزان من برای ارزيابی گفتهها و پيامها، نه شخصيت گوينده بلکه اصولی بودن و منطقی بودن آن است. معيار هم ارزشهای انسانی است که چهارچوب های آن مشخص است و ما از چيز موهومی صحبت نمیکنيم. مثلاً در همين رابطه، اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاقهای بينالمللی میتواند ملاک و معيار خوبی برای صحت و درستی اعمال باشد. حال اگر در جايی، سخنی از خدا، پيغمبر و يا امامان و يا هر يک از رهبران سياسی و انقلابی بر خلاف آنها وجود دارد در آن گفته بايستی شک و ترديد کرد و آن را نپذيرفت و نه ارزشهای جهان شمولی را که بشريت در راه رسيدن به آن جانهای زيادی را فديه داده است. ملاک و معيار گفتههای اين يا آن رهبر سياسی و مذهبی و يا شبيه سازیهای تاريخی نيست، ملاک معيارهای شناخته شده بينالمللی است. هر آنچه که در تضاد با آنهاست بايستی به دور انداخته شود
همنشين بهار : گرچه تا وقتی انسان خودش در قدرت نيست همه اش از حق و باطل صحبت ميکند ، اما قدرت در چشم همه تئوريسينهای سياسی نوعی مشروعيت ايجاد ميکند و همه تئوری های سياسی حکم ميکند که اين حق قدرت است که مخالف را زمين بزند . اصلاً منطق و مشروعيت قدرت اقتضا ء ميکند که مخالف سرکوب شود . اينجا ُسمبه ُپر زور قدرت! منطق قدرت است که حرفش را به ُکرسی می نشاند ، نه منطق حق و باطل . منطق حق و باطل همه جا کار نميکند . در يک کلام حق از آن کسی است که غلبه ميکند ! يک طور ديگر بگويم : اساساً ماهيت سياست اينست که قدرت از خود دفاع کند . هميشه اين طور بوده ، گاه در لوای دين گاه در لوای ايدئولوژی ، گاه در لوای اينکه ما حقمان است اينجا بنشينيم ما ضل الله هستيم و در خير مردم ميکوشيم ...هميشه توجيهی درست ميکردند اما اصل مسئله اين بود که ما چون قدرت داريم حق هم داريم که از خود دفاع کنيم . قدرت ، منطق خاص خودش را دارد و اولين آن اينستکه کسيکه سوار بر اين َمرکب ِ َچموش شد و خرش از ُپل گذشت ، فکر ميکند اين حق را دارد که به کسانيکه به راه او می آيند لگد بزند ـــ وای به حال کسانيکه اما و اگر کنند و به راه او نیآيند ـــ ذره ای هم عدول نميکند و ميگويد خدا خواسته ما سوار بر اين مرکب باشيم و پدر مخالفين را هم در می آوريم ! اصلاً خدا خواسته که ما اعدام کنيم ! چون جلوی ما ايستادند. گاه ميگويد اين حکم تاريخ است ، يا حق خودم است . اين از اقتضائات قدرت است که مخالف را زمين بزند و تقريبا تمام تاريخ ، همه سياستمداران وهمه فيلسوفان به آن صحه گذاشته اند . به چی ؟ به اينکه قدرت ، مشروعيت ايجاد ميکند . افرادی چون پسر يزيد ـــ که از قضا نامش همانند پدر بزرگش ، معاويه بود ـــ خيلی انسان و مرد بودند که بر خلاف ديگر قدرتمداران ، خود را کنار کشيدند و گفتند اين کار را نميکنم چون سراسر ظلم و آل ودگی ست . پسر يزيد ، با فاصله گيری از قدرت حتی عاق مادرش راکه گفت کاش ترا نزائيده بودم هم به جان خريد . خب حالا بعد از اين مقدمه وکيل شيطان شده ! و اين ُپرسش را طرح ميکنم : مگر امثال خمينی و لاجوردی که همه جنايات خويش را به نام اسلام انجام دادند ، کار خلاف قاعده ای انجام داده اند ؟ آنان به مثابه اصحاب قدرت ، مخالفينی را که دشمن بقای خويش ميدانستند ، از َسر راه بر داشته اند ، وسائلش هم محدود کردن ، به زندان انداختن و حتی شکنجه و اعدام و به قول خودشان تعزير ومجازات الهی بوده است
پاسخ : يکی از دغدغههای من تأکيد روی همين مسئله بوده است. اتفاقاً افراد و جريانهای سياسی در همه حال خود را حق میدانند. چه در قدرت و چه در دوران مبارزه برای دست يابی به قدرت. هيچ کسی خود را باطل فرض نمیکند. تمامی افراد، جريانات و طبقات اجتماعی خود را حق و نيروی اصولی فرض کرده و رقبای خود را باطل و يا غيراصولی میدانند. شما کسی را پيدا نمیکنيد که خود را باطل دانسته و از موضع باطل بگويد که می خواهم به جنگ و ستيز با حق بروم . در بدترين صورت اگر خود را حق هم نشناسد توجيهی برای درستی موضع خود دارد. اين که افراد و يا جريانهايی که به قدرت میرسند برای حفظ و صيانت از قدرتی که به دست آوردهاند چه میکنند يک بحث است و اين که کاری که انجام میدهند اصولی و يا درست است يک بحث ديگر . از نظر من تئوری که حفظ قدرت را ملازم با سرکوب ديگران تح ت عنوان باطل و يا دفاع از حق میشناسد، محکوم است. اين واقعيت است که قدرت اصولاً با فساد همراه است . اين خطر، انقلابيون و آنهايی که برای دست يابی به قدرت بهای زيادی را پرداخته اند بيش از بقيه تهديد میکند. چرا که آنها به غير از اين که در برخی موارد خود را حق مطلق فرض میکنند و ديگران را دشمن و مزدور و ... برای حفظ قدرت که در مقاطعی تصور میکنند منافع مردم و ميهن نيز بسته به آن است چه بسا از انجام هيچ جنايتی فروگذار نکرده و با دست باز تری نسبت به بقيه عمل میکنند. هميشه هم توجيه اين است که اگر چنين کاری نکنيم آسيب بيشتری به مردم میرسد. اين که خود را نمايندهی خداوند بر روی زمين بشناسيد به سبوعيت به کارگرفته شده برای سرکوب دشمنان میافزايد . نظامهای ايدئولوژيک از آنجايی که خود را برتر و بالاتر از ديگران میپندارند، از دست بازتری برای اعمال قدرت برخوردارند . چرا که برای اين کار رسالتی هم قائلند . قدرت اساساً باعث تخريب انسان و دارای خصيصهی ويرانگری است. توجه داشته باشيد هيچ کس دوست ندارد قدرت را از دست دهد. بيش از 200 سال است که به درستی دغدغهی متفکران غربی و پايه ريزان تفکر و تعقل در اين بوده است که چگونه میشود قدرت را کنترل کرد؟ چگونه میتوان قدرت را در مسيری هدايت کرد که دامنهی آسيبپذيری، کمتر شود؟ نهادهای کنترل کنندهی قدرت چيست و چگونه میتوان آنها را بوجود آورد؟ و در اين زمينه، "بحث بر سر قانون اساسی" شايد يکی از نخستين گامها بوده است. بحث پيرامون مسئلهی قدرت، در واقع سنگ بنای دموکراسی است. در غرب عليرغم وجود نهادهای کنترلکننده متعدد، هنوز هم متفکران از خطر آن ياد میکنند. در حالی که در شرق و به ويژه مناطقی که ما از آن میاييم، اصلاً چيزی به عنوان کنترل قدرت وجود نداشته و ندارد و حتی تفکر آن نيز موجود نيست . همهی آنهايی نيز که قدرت را به چالش می کشند، تنها به مصاديق آن میپردازند وگرنه اگر خودشان بر مسند قدرت قرار بگيرند نه تنها هيچ انتقادی به آن ندارند بلکه دست بقيه را نيز از پشت میبندند. به نظر من هيچ منطقی نمیتواند توجيهگر چسبيدن به قدرت باشد. اين که مردم نمیفهمند، اين که توطئههای امپرياليستها اجازه نمیدهد مردم به آگاهی برسند و يا هر دليل و توجيه ديگر نمیتواند توجيهگر چسبيدن ما به قدرت و جلوگيری از فعاليت ديگران باشد. تنها خواست و ارادهی مردم در محيطی آزاد و دمکراتيک میتواند ملاک عمل باشد. با همين توجيهاتی که گفتم بيش از 70 سال سران اتحاد شوروی به قدرت چسبييدند، نتيجهاش چه شد؟ امروز بايستی با سلام و صلوات دنبال بعضی از جمهوری های سابق بدوند که مبادا مردم دنبال امثال طالبان راه بيافتند. کوبا را نگاه کنيد با آن سابقهی درخشان. فکر میکنيد اگر کاسترو بميرد که گريزی از آن نيست، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ مطمئن باشيد راه گذشته ادامه پيدا نخواهد کرد. چرا همه چيز را به بعد از خود موکول کنيم
همنشين بهار : به سئوال ديگر بپردازيم ، شما در مبحثی با عنوان " مبالغه " ، بزرگنمائی ها را زير سئوال برده ايد و حتی آمار صد و بيست هزار مجاهد و مبارزی را که گفته ميشود به دست رژيم آخوندی جان باخته اند و نيز رقم سی هزار نفری را که برای آمار قتل عام سال شصت و هفت عنوان ميشود و ... اغراق آميز ميدانيد .خلاصه زير آب خيلی چيزها را زده و بديهيات جا افتاده را از اعتبار انداخته ايد . فراموش نکنيم که اينجا پارامتر دشمن ضد بشری هم مطرح است و اينکه از اينگونه گزارشات ُگل از ُگلش می شکفد ؟ يا َدرهم ميرود؟ آيا بدين ترتيب ما به دشمن َمدد نمی رسانيم ؟
پاسخ : آنچه که برای من مهم بوده بيان واقعيت است. من معتقد به اين گفتهی چهگوارا هستم که بر بالای تمامی اطلاعيههای ارتش آزاديبخش بوليوی نقش میبست: "راستی انقلابی در برابر دروغهای ارتجاع " . قبل از هر چيز بگويم که اتفاقاً هدف اوليه من اين بوده است که در بديهيات تشکيک کنيم . و آنچه که تا امروز گفته شده را به بوته نقد کشم. اگر قرار بود گفتههای قبلی را تکرار کنم چه نيازی به افزودن بر تاريخ گفته شده بود؟ پيش از من نيز گفتنی ها گفته شده بود. تمام تلاش من آن است که چيزی را بگويم که ديگران نگفتهاند. کتمان نمیکنم که به عمد تلاش کرده ام که بديهيات جاافتاده را از اعتبار بياندازم. اگر در بديهيات شک نکنيم و بديهيات را از اعتبار نياندازيم، هيچگاه موفق نخواهيم شد و پيشرفتی نيز در کار نخواهد بود. غرب با تشکيک در بديهيات کليسايی به رشد و تعالی دست يافت. در حالی که ما نمیخواهيم حتا در آمارهای ارائه شده نيز تشکيکی به عمل آوريم! گويی که با وحی منزل روبهرو هستيم و همه چيز از قبل تعيين شده و مقدر است. من تلاش میکنم اين حس را در خواننده ايجاد کنم که در ذهنش همه چيز را از اعتبار بياندازد و همه چيز را مورد شک و ترديد قرار دهد و اگر به يقينی میرسد آگاهانه باشد. همهی کوشش من در نوشتن کتاب اين بوده که خواننده پس از خواندن اين کتاب چند سؤال کوچک در ذهنش به وجود آيد و بعد خود قضاوت کند که بر تاريخ ما چه رفته است؟ من آنچه را که شاهد بودم گزارش کردهام، خدا میداند بر سر آن قسمتی که شاهدش نبودم چه ها رفته است. البته شايد در اينجا و آنجا من نيز مانند ديگران اشتباه کرده باشم که در صورت يادآوری و تذکر و روشنگری ديگران من نيز تصحيح خواهم شد. ولی اين که کسی انتظار داشته باشد من نيز گفتههای ديگران را تأييد کنم و يا بر بيراهه رفتن آنها صحه گذارم انتظار بيهودهای است. اگر کسی فکر میکند که وظيفهی من اين است که بر آمار و ارقام ها 40; دستکاری شده مهر تأييدی بزنم انتظار بیجايی است. در اين جا اين نکته را روشن کنم و آن پاسخ به اين سؤال است، آيا آن چيزهايی که من به نوعی از اعتبار انداختهام واقعی است يا خير؟ آيا حقيقت را زير سؤال برده ام يا خير؟ اگر واقعيت و حقيقت را از اعتبار انداختهام و يا به زير سؤال بردهام که کاری است بشدت ناروا و غيراصولی اما اگر در جهت نيل به واقعيت و حقيقت حرکت کردهام عين صواب است و حرکتی است اصولی و ماندگار . برای رسيدن به يک هدف متعالی، نيازی به بکارگيری ابزارهای نادرست نيست . استفاده از ابزار نادرست ممکن است ما را در مقطعی کوتاه، ياری رساند، اما مطمئناً مردم ما را کامياب نخواهد کرد . برای رسيدن به آزادی و دمکراسی و ساختن يک جامعهی انسانی بايد به مردم اعتماد کرد . آنچه که من در کتاب مطرح کردهام و يا میکنم، برای نامحرمان اظهر من الشمس است و چيز تازهای نيست و آنها خود بدان بهتر از هر کس آگاه ه ستند. آنچه که در اين ميان میماند، مردمی هستند که مشتاق شنيدن حقايقاند و هميشه و به بهانههای گوناگون از سوی تمامی قدرتها و افرادی که خود را مدافع آنان قلمداد میکنند، غريبه و نامحرم شمرده شدهاند! بزرگ نمايی و مبالغه را يک بار در رژيم شاه تجربه کرديم و دستاورد آن قبل از هر چيز فريب خودمان بود. مطمئن باشيد برای آنکه حقايق را از مردم پنهان داريد هميشه دلايل کافی هست. هميشه دشمنی هست که با توسل به آن بگوييد، اين حرفها دشمن شاد کن است. من در اين وسط ماندهام که اين چه مبارزهی حق و باطلی است که باطل از شنيدن حقيقت خوشحال میشود و حق از شنيدن حقيقت ناراحت؟ به اين تضاد من نبايستی پاسخ دهم، اين سؤالی است که من از کسانی که خود را حق دانسته و اين گونه قضاوت میکنند، میپرسم. هفتاد سال با همين حربه دور روسيه و بعد اروپای شرقی را ديوار آهنين کشيدند و از هيچ کوششی دريغ نکردند که مبادا اطلاعات دشمن شاد کنی به دست امپرياليستها برسد، نتيجه چه شد؟ عبرت آمو زی از تاريخ برای کی و کجاست؟ اما برگرديم به بحث خودمان. در مبالغه، آنچه که آسيب میبيند حقيقت است. مبالغه و بزرگ نمايی ما را به بيراهه میبرد. ما هيچ گاه درک درستی از واقعيت نخواهيم داشت. نه خود را خواهيم شناخت و نه دشمن را و نه دنيای پيرامونمان را. نه ارزيابی درستی از خودمان خواهيم داشت و نه از دشمنمان. از نظر من هر کس که در راه روشنگری آنگونه که کانت گفته، قدم بردارد، به بشريت خدمت کرده است. وی ميگويد " روشنگری بَدر آمدن آدمی ست از نابالغی ... نابالغی يعنی ناتوانی در بکار ُبردن فهم خود بدون رهنمود ديگری ... که علتش نه کاستی فهم ، بلکه کاستی عزم و دليری در بکارُبردن فهم خويش بدون اجازه ديگری ست " . ممکن است در يک شرايط دو نفر حرف مشابه و يا مشترکی را بزنند و موضعی را اتخاذ کنند که نمودی يکسان داشته باشد ولی از ماهيتی کاملاً جدا و متضاد برخوردار باشند. در نظر بگيرد آيا مخالفت آمريکا و اسرائيل با رژيم جمهوری اسلامی میتواند دستاويزی قرار گيرد برای محکوم کردن کسانی که با رژيم جمهوری اسلامی مبارزه میکنند؟ اين همان سياستی است که در سالهای اول انقلاب، حزب توده و اکثريت دنبال میکردند. آنها با مطرح کردن مشابهت ظاهری شعارهای نيروهای انقلابی، مترقی و چپ با نيروهای سلطنت طلب، فئودالها، ساواکیها، گارد جاويدانیها، امپرياليسم آمريکا و ... تلاش میکردند اينگونه وانمود کنند که اين ها در يک خط قرار داشته و کاری مشترک را دنبال میکنند. در صورتی که اين گونه نبود و مجاهدين يک بار به درستی پاسخ آن را با سرمقالهای در نشريه مجاهد با عنوان" نمود و ماهيت" در سال 59 دادند. نمیدانم امروز بر همان تحليل استوار هستند يا نه؟ به نظر من اگر از حقانيتی برخورداريم، میبايستی از حقيقت استقبال کنيم. مطمئنا در درازمدت حقيقت به نفع ما خواهد بود. اين که رژيم خوشحال میشود و يا ناراحت، مد نظر من نيست. برای من خوشحالی و يا ناراحتی رژيم ملاک و معيار نيست. حقيقت بالاتر از آن است
همنشين بهار : شما در پايان جلد چهارم به " تحول سيستم امنيتی و سرکوب " اشاره نموده ايد . از اين مفهوم دقيقاً چه مصاديقی مورد نظر شماست ؟
پاسخ : در اين بخش من به جناح های مختلف رژيم و نحوهی برخورد آنها به مقولهی سرکوب پرداختهام. اين تفاوت را از سال 60 تا کنون پيگيری کردهام. میخواهم بر فضای سياسی و فرهنگی کشور کمی نور تابانده و خواننده را به يک شناخت کلی از عوامل سرکوب رژيم برسانم . جامعه متحول شده است. به ويژه در دوران اينترنت و انفجار اطلاعات، ابزارهای گذشته به تنهايی جوابگو نيستند . برای همين شاغلان بخش سرکوب، شکنجه و کشتار به بخش فرهنگ نقل مکان میکنند و تمامی اهرمهای فرهنگی، اطلاعرسانی کشور را در دست میگيرند. اين مختص يک جناح از رژيم نيست. همهی جناحهای آن به دنبال پيشبرد چنين سياستی هستند. جامعه در همهی شئون آن به شدت نظامی شده است و در بخش فرهنگ و اطلاع رسانی اين حقيقت بيش از بخش های ديگر خود را نشان می ;دهد. من تا آنجا که حافظهام ياری میکرده به سابقهی عوامل بخشهای فرهنگی و اطلاع رسانی رژيم پرداختهام و سعی کرده ام نقاب از چهرهی بسياری از عوامل رژيم بردارم که امروز در نقش اپوزيسيون و اصلاح طلب وارد ميدان شدهاند . ببينيد من میخواهم بار ديگر افراد به دنبال سراب نروند . يک بار به خاطر انقلاب و سرنگونی شاه بدون شناخت لازم کنار ارتجاعیترين نيروهای تاريخ قرار گرفتيم و در اين راه اماممان صد بدتر از شمر ذیالجوشن بود . يک بار بخشی از نيروهای سياسی جامعه با شعار مبارزه با امپرياليسم رو در روی بهترين فرزندان خلق در کنار دژخيمان و نيروهای اطلاعاتی و امنيتی رژيم قرار گرفتند و دست در خون انقلابيون کردند، اين بار با شعار اصلاحات و يا رفرم و ... تلاش میکنند بخشی از نيروهای جامعه را در کنار بدنامترين نيروهای اطلاعاتی و امنيتی رژيم قرار دهند و يا مانند سابق که تلاش میشد جبههی فرا گير ضدامپرياليستی به پا دارند اين بار تلاش میکنند جبههی فراگير اصلاحات و ... به پا کنند. هر بار نيز کسانی که در اين جبههها نام نويسی میکنند تقريبا يکسان هستند . بخشهايی از رژيم به اضافهی بخشهايی از اپوزيسيون تحت عنوان نيروهای چپ و دمکرات. دود همهی اين ها در چشم مردم میرود. میخواهم لااقل مردم و هواداران اين جريانات اگر نمیدانند بدانند کسانی که امروز دم از اصلاحات و ... میزنند در سياهترين روزهای تاريخ ميهنمان در کجا بوده و مشغول چه کاری بودهاند. برای من درد آور است که صفحات سايتهای اينترنتی نيروهای به اصطلاح چپ پر باشد از اظهار نظر های امثال احمد پورنجاتی(نزديکترين فرد به محمدی ریشهری وزير اطلاعات دوران قتلعام زندانيان سياسی) و کسانيکه پس از کشتار مجاهدين در قتلعام 67 زير پای خمينی نشستند تا حکم قتلعام زندانيان مارکسيست را نيز از وی بگيرند ... وقتی دوستان مارکسيستم را که ا مروز در کنارمان نيستند به ياد میآورم، غم و اندوهی بزرگ بر دلم سنگينی میکند . برای من سخت است کسانی تحت عنوان اپوزيسيون و يا خونخواهی آنان، سنگ چنين جانيانی را به سينه میزنند. توجه داشته باشيد اين روزها مصادف است با شانزدهمين سالگرد قتلعام سال 67، نزديک به دو- سوم زندانيان مارکسيستی که در سال 67 در دفاع از عقايدشان به شهادت رسيدند، تودهای – اکثريتی و يا افراد نزديک به آنان بودند. سازماندهی اين کشتار به دست کسانی چون، پورنجاتی، حجاريان، موسوی خوئينیها و... بود. امروز آيا اين دو نيرو دوباره به وحدت با يک ديگر نرسيدهاند؟ تکليف بچههايی که در سال 67 شهيد شدند، چه ميشود ؟
همنشين بهار : سال شصت ، در اوين از مجاهد
شهيد حسين ناطقی شنيدم که گفت در سلولی که
بوده ، ليوان پلاستيکی را ديده که شهيد
سعادتی ، روی آن با امضای " سيکو " ،اين
جمله را کنده بوده " هر شلاقی که
انقلابيون را نشانه گيرد ، به منزله کلنگی
ست که گور استبداد را بيشتر حفر ميکند "
فشارهای طاقت فرسای رژيم بر او ، و اينکه
نتوانستند سعادتی را به مصاحبه تلويزيونی
بکشانند ، بر هيچکس پوشيده نيست . ضمن اينکه
ما همه چيز را دقيقاً از آخرين روزهای
زندگيش نميدانيم ، لطفاً در باره مجاهد شهيد
سعادتی هر چه ميدانيد بگوئيد و چه موضوعی
بود که لاجوردی ها بر خلاف امثال رجائی
خواهان اعدام او بودند و بالاخره نيز به نيت
پليد خود رسيدند ؟
پاسخ : جناح دوم
خردادی رژيم و متصديان سرکوب دههی 60 امثال
حجاريان و تاج زاده هنوز بعد از گذشت 23 سال
افسوس میخ ورند که چرا سعادتی اعدام شد و
آنها فرصت اين را نيافتند تا با افزايش فشار
و شکنجه وی را به خدمت اهداف رژيم در آورند.
در اين که سعادتی هيچ سنخيتی با رژيم نداشت
، شکی نيست . اين که چرا آن وصيتنامه را از
خود باقی گذارد نيز موضوع داوری من نيست .
چرا که اطلاعی از کم و کيف آن ندارم . اگر
بپذيريم که آن وصيتنامه صحت داشته و به قلم
سعادتی نگاشته شده ( که به نظر من لااقل به
قلم و نثر اوست) پيش از هر چيز نشانگر روح
درنده خويی و جنايتپيشگی رژيم ضدبشری و
کارگزاران آن است . حجاريان و تاج زاده
لااقل با اشاره به موضوع سعادتی و ديدگاه
های سياسی او دست روی اين حقيقت میگذارند
که وی مخالف شرايط پيش آمده بعد از سی خرداد
و مقابله با رژيم بوده است .
با توجه به اين واقعيت، اين جنايتکاران
رژيم هستند که بايد پاسخ دهند که چگونه
انسان بیگناهی را که از بهار 58 در زندان
بوده است ، به جوخهی اعدام سپردهاند؟ جرم
او چه بوده است؟ مگر به قول خودشان قرآن
نمیگويد اگر انسان بیگناهی کشته شود به
منزلهی آن است که همهی انسانها کشته
شدهاند ؟ آيا با همين تفسيری که از سعادتی
میدهند دستشان آلوده به خون بيگناهی نيست؟
چگونه ممکن است دستهای خونينشان را پنهان
کنند؟ جنايتکاران قبل از اين که روی
وصيتنامهی سعادتی تبليغ کنند، بايد پاسخ
اين خون به ناحق ريخته شده را بدهند و توضيح
دهند که به کدام گناه کشته شد؟ به نظر من
ديدگاهی که تاج زاده و حجاريان مطرح میکنند
به خوبی نشانگر ماهيت آنان است. اگر راست
میگويند با ديدن همين جنايت، میبايد همان
موقع دست از رژيم و همکاری با آن میشستند.
اين که گناه کار را به گردن لاجوردی
بياندازند مسئلهای را حل نمیکند. لاجوردی
نماينده ی مستقيم امامی بود که آنها خود را
پيرو او میدانند . اين که چرا لاجوردی با
اين تفاسير و عليرغم توصيهی سران رژي م
برای عدم اعدام سعادتی دست به اين کار زد،
به جز کينه و عداوت ساديستی اش از نيروهای
انقلابی و به ويژه مجاهدين، بر میگردد به
سياست "النصر بالرعب" که از ديرباز مد نظر
رژيم بوده و هنوز نيز از سوی جناحهايی از
آن دنبال میشود . بدون اعدام افراد شناخته
شدهای چون سعادتی، سلطانپور و حتی بعدها
سعيد متحدين و... چرخ اين سياست میلنگيد و
چه بسا بار رژيم به سرمنزل نمیرسيد. بايد
سعيد سلطانپور را که در مراسم ازدواجش
دستگير شده بود، اعدام میکردند تا پيام آن
به اقصی نقاط ميهن برسد. بايد سعادتی
صرفنظر از ديدگاهش اعدام میشد. نبايد هيچ
روزنهای را باز میگذاردند. يادم میآيد
وقتی صادق گلزادهی غفوری را در نيمه دوم
شهريور 60 اعدام کردند، در اطلاعيه دادستانی
که در روزنامه های رژيم چاپ شده بود، آمده
بود اين فرد برادر کاظم گلزادهی غفوری است
که در اطلاعيهی قبلی به اعدام او اشاره شده
بود. توجه کنيد تأکيد می ;کردند که اشتباهی
رخ نداده و ما اسمی را دوبار نياوردهايم.
اگر لازم باشد همهی افراد خانواده را نيز
اعدام میکنيم چنان که در رابطه با
خانوادهی حاج مصباح چنين کردند و از
دختر 13 سالهشان نيز نگذشتند. لاجوردی حتا
توابها را اعدام میکرد. او با صراحت هرچه
تمامتر میگفت شما فقط برای آن دنيايتان
تلاش میکنيد تا از عذاب اخرویتان کاسته
شود. از دست ما کاری برای اين دنيايتان
ساخته نيست
همنشين بهار : پس از" بهائی ُکشی " های سال 60 که بخصوص در " دارون " اصفهان ، شيخک بی درد و عاری به نام فيض الله سعادتی ــ که زندانيان زمان شاه از َحشر و نشرش با سرهنگ زمانی ُمطلعند ــ راه انداخت و مدتها پس ازآنکه برادران رضوانی را که روستائيان محرومی بودند و برای ملاقات به حياط زندان " دارون " می ُبردند ، از بالای پشت بام به رگبار بستند ، در تهران هم شعبه هشتم اوين که " حميد طلوعی " اداره ميکرد ، ذکر و فکری جز سرکوب بهائيان نداشت . لطفاً در مورد شعبه هشتم اوين و " حميد طلوعی " توضيح دهيد
پاسخ : حميد طلوعی تا آبانماه 60 ادارهی بخش زندانيان سياسی کميتهی مبارزه با مواد مخدر پل رومی را به عهده داشت که در واقع زير نظر اوين اداره میشد. بعدهم در شعبه 4 اوين مشغول به کار شد. و در سال 62 مسئوليت شعبه هشت اوين که سرکوب بهاييان را اداره می کرد به عهده داشت. نيمهی دوم سال 62 اوج دوران سرکوب بهاييان بود . اين رژيم هيچ مخالفی را در هيچ عرصهای نمیپذيرد . رژيم پس از سرکوب نيروهای معتقد به سرنگونی، به تازگی از سرکوب حزب توده و ديگر نيروهای "جبههی متحد انقلاب" هم بيرون آمده بود و هماورد جديدی میطلبيد. به همين دليل عرصه های ديگر را نيز پيش کشيده بود. از اين منظر بود که شعبهی هشت اوين به رياست حميد طلوعی را به سرکوب بهايیها اختصاص میدهد. اتفاقاً من در يک نقطه خودم را مديون يک پيرمرد بهايی میدانم که با پاهای شکنجهشده اش تلاش میکرد از زير چشم بند و در پشت در شعبه بازجويی به يک جوان بهايی روحيه بخشد. او خود نمیدانست که در واقع مرا که شاهد صحنه بودم، احيا میکند و به پايداری و استقامت فرا میخواند. او نمیدانست که چه آتشی را در دل من شعله ور میکند. با حضورم در پشت درهای شعبه بازجويی بود که متوجه شدم اطلاعيههای چاپ شده در روزنامههای رژيم مبنی بر پوشالی خواندن بهاييت و روی آوردن افراد به اسلام از کجا نشأت میگيرد. فقط نيروهای سياسی نبودند که مجبور به دادن انزجار نامه بودند، بهاييان نيز مجبور بودند برای رهايی از چنگال آدمکشان در روزنامههای رژيم اعلام رسمی انزجار از اعتقاداتشان کنند
همنشين بهار : فراموش نميکنم روزی را که برای تماشای جسد شکنجه شده حبيب الله اسلامی ، زندانيان را کشان کشان به محل دار می بردند . در ميان توپ و تشر و وحشتی که شکنجه گران ايجاد کرده بودند ، ناگهان يکی از زندانيان که اتهام توده ای داشت ، با صدای بسيار بلند فرياد کشيد " درود بر مشی مبارزاتی امام خمينی " البته اينگونه خود شيرينی های مشمئزکننده ، صرفاً محدود به آن عنصر درهم شکسته و یا حزب توده نبود و چيزی هم از فداکاری امثال مرتضی باباخانی و عباس َحجری و دهها توده ای شريفی که برخلاف رهبری سازشکارحزب ، ايستادگی کردند ، کم نميکند . با يادآوری اين خاطره اگر از حبيب الله اسلامی و يا اينگونه موارد نکته ای يادتان هست ، بگوئيد
پاسخ : من از کسان ديگری نيز که در همان صحنه به دار کشيدن حبيبالله اسلامی حضور داشتند نيز موضوع فوق را شنيدهام. خود نيز در زندان و به هنگام واقعهی نوزدهی بهمن و شهادت موسی خيابانی و ... موضوع فوق را در اظهار شادمانی بخشی از عناصر تودهای و اکثريتی ديدهام و در کتاب نيز توضيح دادهام. اطلاعيههای رسمی اين گونه جريانات هم مشخص است و نياز به روشن گری امثال من ندارد. البته من در زندان دوستان تودهای و اکثريتی خوبی چون سيفالله غياثوند، مهدی حسنی پاک، منصور داوران و... هم داشتهام. به غير از منصور داوران که هميشه دوستش داشتم از واکنش مهدی حسنی پاک و سيفالله غياثوند و ... هنگامی که موسی شهيد شد، در بيرون از زندان اطلاعی ندارم و هيچگاه نيز از خود آنها نپرسيدم چرا که نمیخواستم به اين دمل نيشتری بزنم . چرا که مطمئناً در روابط من بدون آن که بخواه م تأثير میگذاشت و آگاهانه از آن پرهيز میکردم. موسی برای من و برای هر زندانی مجاهدی يک ارزش و ويژگی خاصی داشت. نمیدانم در آن لحظات دردناک، امثال مهدی و سيفالله چه واکنشی نشان داده بودند. ولی آنچه که در زندان من از آنها ديدم جز صداقت و دوستی چيزی نبود و من هميشه به ياد آنها بوده و هستم. عمق فاجعه نيز در همين جاست. افراد پاک و نيک نهادی چون سيفالله غياثوند و مهدی حسنی پاک و ... چه بسا به خاطر ارزيابی گروههای سياسی که به آن وابسته هستند به جايی میرسند که به هنگام شهادت موسی و .... شادی نموده و جشن و سرور به پا میکنند که عدهای ديگر نيز "زير چرخ های انقلاب" رفتهاند. اين آن حقيقتی است که بايستی ما را به تفکر و تعمق بکشاند. آيا آن کسانی که شهادت هزاران نوباوه را توجيه تئوريک میکردند اگر خود قدرت داشتند به آن کارها دست نمیزدند؟ آيا صد بدتر از آن را مباح نمیشمردند؟
همنشين بهار : آيا اين واقعيت دارد که " حسن بهروزيه " که نماينده مجلس هم بود ، در رابطه با مجاهدين ، دستگير و در اوين زير شکنجه به شهادت رسيد ؟ آنچه من ميدانم اينستکه يکی از آخوندها در مجلس بلند ميشود و داد و هوار راه می اندازد که " حسن بهروزيه " منافق است ، اسلحه انبار کرده و ... همانجا دستگيرش ميکنند و زيرشكنجه ميرود . با شايعه جان دادنش زير شکنجه در مجلس عنوان ميشود زير تعزير طاقت نياورد و از بين رفت
پاسخ : حسن بهروزيه نمايندهی کليبر در استان همدان بود که با اندکی تفاوت آرا، اعتبارنامهاش در مجلس اول تأييد نشد. بعيد میدانم هوادار مجاهدين بوده باشد، چرا که بخش زيادی از مجلسیها تلاش میکردند اعتبارنامهی وی تصويب شود. اين که او به چه اتهامی دستگير شده بود، اطلاعی ندارم ولی در آن روزها به صغير و کبير هم رحم نمیکردند. حسن بهروزيه در اثر شکنجه دچار نارسايی کليه شد و در همان اوين در سال 61 جان باخت. پس از آن که خبر آن به مجلس و خمينی رسيد وحشت برشان داشت که در اوين چه خبر است که نمايندهی مجلساش به خاطر آثار شکنجه فوت کرده است. به همين دليل بود که لاجوردی را به مجلس فراخواندند و او ضمن دفاع از اعمالش و شيوههای به کار گرفته شده از سوی دادستانی، گفت: اگر ما نبوديم شما هم نبوديد(اين را من به نقل از توابينی که در شعبه بازجويی کار میکردند شنيدم) که تأکيدی بود درست و واقعی . حتی بعد از مرگ لاجوردی نيز عسگر اولادی روی همين واقعيت دست گذاشت و گفت لاجوردی به گردن خيلی ها حق حيات دارد. هيئتی که از سوی خمينی برای بازديد زندانها آمد نيز متعاقب شهادت حسن بهروزيه بود ولی هيچ تأثيری در روند اوضاع نداشت. خودشان بهتر میدانستند که حق با لاجوردی است و برای آن که قدرت را حفظ کنند نياز به سرکوب بيرحمانه، گسترده و غيرقابل تصور دارند
همنشين بهار : شهيد والامقام " شکرالله پاک نژاد " در ماه آبان سال شصت در اطاق شماره 5 طبقه پائين بند يک اوين بود و من که همان ايام در... اوين بودم ، ايشان را ديدم و کمی هم صحبت کرديم ... ُشکرالله پاک نژاد ( ُشکری ) را گويا از کميته مشترک به اوين آورده بودند . ُشکری را که لاجوردی در باره اش گفت " آنکه شاه ميگفت نجس نژاده، کشتيمش" ــ نه در دی ماه ــ در اواخر آبان و يا اوائل آذر سال شصت اعدام نمودند . آيا شما در زندان ايشان را ديديد و يا خبری به شما رسيد؟
پاسخ : من در ديماه 60 دستگير شدم و همانطور که گفتيد شکرالله پاک نژاد نه در ديماه که در اواخر آبانماه و يا اوايل آذر 60 در اوين به شهادت رسيده بود و اين پيش از تاريخی بود که من به زندان افتادم. لاجوردی و رژيم خمينی با اعدام شکرالله پاک نژاد در واقع کار ناتمام شاه را به پايان رساندند و به اين ترتيب جنبش انقلابی ايران را از داشتن يکی از بزرگترين متفکرانش محروم ساختند. پاک نژاد در دوران شاه به خاطر دفاعياتی که در دادگاه کرده بود و همچنين به خاطر مقاومتی که در دوران زندان داشت ويژگی خاصی يافته بود و اين همه پس از نام بردن از او توسط شاه در يکی از مصاحبههايش به وی چهرهای کاريزماتيک بخشيده بود، اگر لاجوردی و شکنجهگران اوين میتوانستند وی را به زانو در آوردند، موفقيت بزرگی را کسب کرده بودند. در شرايطی که از اعضای سادهی تيمهای عملياتی مجاهدين نگذشته و تلاش م 740; کردند هر طور شده آنها را به انجام مصاحبهی تلويزيونی مجبور کنند به راحتی میتوان حدس زد که چه فشاری روی شکرالله پاک نژاد بوده است و او چه مقاومتی را به خرج داده است. در هر صورت ضايعهی از دست دادن شکرالله پاک نژاد چنان بزرگ بود که هيچ گاه ترميم نشد و تأثير آن در سالهای بعد مشخص شد
همنشين بهار : آقای مصداقی ، اجازه
بدهيد از موضوع ديگری صحبت کنيم ، البته
مجدداً يادآوری ميکنم که منظورم وارد شدن در
يک بحث مذهبی که صلاحيت اش را هم ندارم ،
نيست . کنکاش در قتل عام زندانيان سياسی در
سال 67 است . از رسول اسلام با عنوان "
پيامبر رحمت و رهائی " نام برده میشود .
ميدانيم در دورانی که جهل و جنايت در
عربستان حاکم بود ، و مردان حتی از زنده به
گور کردن دختران خرد سالشان هم ِابا
نميکردند ، وی از مهر و عطوفت َدم ميزد . در
قرآن درسوره احزاب آيه 46 از او با عنوان
چراغ روشنائی بخش ( سراجاً منيرا) ياد شده و
با اينکه صريحاً در سوره بقره آيه 256 می
خوانيم که " اجبار و فشاری در پذيرش دين
وجود ندارد " و در سوره يونس آيه 99 خطاب به
محمد گفته ميشود : آيا تو در پی آن هستی که
عقيده ات را به ديگران تحميل کنی ؟ ــ َانت
ُمذکر ، لستَ َعليهم بمُصيطر ، نبايد بر
مردم سلطه جوئی و زور گوئی کنی ، ما انت
عليهم بجبار ، تو بر مردم جبار و ديکتاتور
نيستی و نبايد هم باشی و ... ، با اين حال
اينرا هم ميدانيم که پيامبر اسلام در مقابل
مخالفان ، تحمل زيادی نداشت . مثلاً اجازه
نميداد کسی او را مسخره يا هجو کند . اين
گفته متاسفانه ناروا نيست که ايشان دستور
قتل چند هجو کننده را هم صادر کرده است
. البته
داستان هولناک ارتداد فقط ويژه
اديان و اسلام نبوده و نيست . از گذشته های
دور با اين بهانه نسق " غيرخودی " ها و
کسانيکه َسرشان بوی قرمه سبزی ميدهد ! را
گرفته و ميگيرند .
در دوران جديد نيز
بسياري از متفكران متعلق به مكتبهاي
گوناگون فكري و سياسي به رويزيونيسم
(تجديدنظرطلبي) متهم شدهاند و اين
تعابير معنايي مترادف مرتد داشته است .
عنصر "رويزيونيست" داراي همان بار عاطفي
منفيِ حاوي لعن و نفرتي بوده است كه
عنصر "مرتد" در دوران قديم داشته است .
برخي ماركسيستها نيز
، يكديگر را به ارتداد متهم كرده
و برخي ليبرالها نيز قرائت ديگر ي از
ليبراليسم را "روايت فاسد از ليبراليسم"
لقب دادهاند ، بگذريم ...
من بدل دينه فاقتلوه "اگر کسی از مسلمانی
خارج شد و رسم ديگری انتخاب کرد ، او را
بکشيد " از رسول خداست و کسی آنرا جعل نکرده
است ... در اعدام مارکسيستها در مقطع قتل
عام ، که ميدانيم گفته شد " زن مرتده ،
اعدام نشود " ولی حدود چهارصد نفر از
مارکسيستهای مرد را اعدام نمودند ، آخوندها
ُدور بر داشته بودند که ما به سنت رسول خدا
عمل کرديم ! يعنی در تضاد کتاب خدا که نمونه
هايش را بر شمردم و سنت رسول الله ، به دومی
چسبيدند و داستان هولناک ارتداد در صدر
اسلام را ، اعضای کمسيون مرگ با فرمان خمينی
زنده کردند . شما اطلاع داريد که من که اين
سئوال را می پرسم نه آخوندهای دين فروش و
جانی را به آئين انبيا ء و اوليا ء ربط
ميدهم و نه خودم عاری از باورهای دينی هستم
. آيا فکر نمی کنيد ميراث خواران خمينی
توانستند خيل عظيمی از مقلدين خويش را با
اين گونه شبيه سازی ها ، برای شکنجه و اعدام
فرزندان اين ميهن مظلوم بازی دهند ؟
پاسخ : قبل از هر چيز بايد بگويم که من با هر گونه شبيه سازی تاريخی از سوی هر کسی که باشد مخالفم. عميقاً به اين گفتهی هراکليتوس اعتقاد دارم که فقط يک بار در آب رودخانه میتوان شنا کرد . چون بار بعد نه آب همان آب است و نه شما همان فرد قبلی. حال بماند که شما میخواهيد در يک رودخانه مانند فردی که در زمانی ديگر شنا کرده، شنا کنيد! وقايع تاريخی در ظرف و مکان و شرايط خاص خودشان چه بسا اعمال درست و منطقی بوده باشند ولی تکرار آن میتواند فاجعه باشد و يا نتايج فاجعه باری به همراه داشته باشد. اين که ما امروز از اقدامات گذشتگان، پيامبران، امامان و يا رهبران انقلابی کپيه برداری کرده و سعی در اعمال آنها داشته باشيم، خطری است بزرگ که ره به سر منزل مقصود نمیبرد. بزرگترين خطر در همين شبيه سازیهای تاريخی نهفته است. توجه داشته باشيد قبل از آنکه به موضوع قتلعام سال 67 و بحث ارتداد زندانيان م ارکسيست برسيم، ما را به جرم آنکه روی علی زمان و حسين زمان شمشير کشيدهايم صدتا صدتا میکشتند. اشارهشان هم به لحاظ تاريخی به موضوع خوارج نهروان بود. هر کسی میداند که خمينی و اصحابش به خوارج نهروان مشابهتهای بيشتری داشتند تا مجاهدين که اصلاً نداشتند . ولی اين شبيه سازی تاريخی شد . با توجه به آنچه که ذکر شد، در يک ديدگاه ايدئولوژيک و به ويژه مذهبی، شبيهسازی های تاريخی، بهترين ابزار اعمال حاکميت از سوی قدرتمندان و يا رهبران سياسی است. من در رابطه با نيروی انقلابی نيز شبيه سازی تاريخی و يا مذهبی را رد کرده و ارزشی برای آن قائل نيستم . شبيه سازیهای تاريخی به ويژه نوع مذهبی آن ، میتوانند به عنوان بزرگترين معضلات مورد بررسی قرار گيرند. چرا که وقتی به اين سياست پناه میبريم يعنی در درستی آن شک و ترديدی نيست و از قداست خاصی برخوردار است . خمينی با همين شبيه ساز ی تاريخی کارش را پيش برد، از شهدای هفتاد و دو تن گرفته تا امروز و ... رهبران شيعيان از هر طايفه و مرام به راحتی میتوانند در پناه شبيه سازیهای تاريخی هر سياستی را پيش برند. برای مثال به راحتی میتوانند از شور حسينی دم زده و عاشورا گونه حرکت کنند و در همان موقعيت میتوانند صلح امام حسن و عدم حصول شرايط را مد نظر داشته باشند و يا بلافاصله با توجه به داستان امام زينالعابدين پناه آوردن به دعا و... را سياستی انقلابی و درست تئوريزه کنند و يا بحث به زندان افتادن امام موسی کاظم را پيش کشند و يا روی آوردن به علم و سواد آموزی و کادرسازی امام محمدباقر و امام جعفر صادق را تبليغ کنند و يا حتی پذيرش ولايتعهدی مأمون از سوی امام رضا را وجه همت خود قرار دهند . اگر کمی دفت شود ملاحظه میکنيد با همين شبيه سازی های رايج میتوان هر يک از سياست های فوق را درست و اصولی خوانده و از پيروان خواست که دنباله رو شوند . البته شايد هر يک از اين امور در جای خود سياست درستی نيز بودهاند . اين که در گذشته کسی چنين و چنان کرده برای من ملاک صحت عمل کردی نيست. برای من فرقی نمیکند اين که کسی با اشاره به سياستهای اصولی و صحيح لنين در جريان انقلاب اکتبر و حوادث پيش و بعد از آن بخواهد کار امروز خويش را توجيه کند و دهانها را ببندد نيز کاری به قاعده و اصولی نمیدانم . اصولاً آن کس که به شبيه سازی تاريخی روی میآورد قبل از هر چيز بخوبی میداند که از استدلال کافی برای جا انداختن ايده و افکارش برخوردار نيست . در ديدگاه مذهبی از آنجايی که "چون و چرا" جايی ندارد ، خطر شبيه سازی های تاريخی بسيار بيشتر است . اتفاقا من در کتاب توضيح میدهم چگونه جانيان و شکنجهگران خود را مجری فرمان خداوند ديده و با کمال ميل دست به شکنجه و آزار و اذيت قرباينان خود میزدند . من در دوران انفرادیام بيشترين کتک و آزار و اذيت را در ماه رمضان و محرم ديدم . در ماه محرم پاسداران در راهروهای زندان دسته سينه زنی راه انداخته و پس از گرم شدن به سراغ من آمده و تا آنجايی که جا داشتم مرا میزدند . آيا نقوشی از شکنجه را که بر پرده های تعزيه خوانها بود، به خاطر میآوريد. ديگی از آب جوش را نشان میداد که حرمله و خولی و عمر سعد و .... در آن غوطه ور بودند و دستها و پاهايشان قطع شده بود. به اين وسيله همهی ما از کودکی در ذهنمان نقش بسته بود که دشمنان دين خدا و فرزندان فاطمه زهرا را بايستی به عقوبتی عظيم گرفتار کرد . زنده زنده در ديگ آب داغ جوشاند . وسائل شکنچه نيز همانجا حی و حاضر بود . وقتی خداوند در هيئت جلادی است که ميرغضب جهنم است و افراد را به خاطر گناهانشان به چنان عقوبتی دچار میسازد که از شنيدنش مو بر بدن آدمی سيخ میشود ، آيا رهروان راه اين خدا نبايستی حداقل بخشی از جهنم او را در روی زمين بنا کنند؟ و پيش از رسيدن افراد به جهنم خداوندی، مزه جهنم روی زمين را به آن ها بچشانند؟ خمينی و رژيم او با همين شبيه سازی های تاريخی است که دست به هر جنايتی میزنند و عوامالناس را نيز به دنبال خود میکشانند
همنشين بهار : کشتار زندانيان
سياسی در سال شصت و هفت و قساوت و شقاوت
نسبت به زندانيان ما را با اين ُپرسش هم
روبرو ميکند که اساسا چکونه ذهنيت ِ خشونت
در بخشی از لايه های طبقاتی يک جامعه شکل می
گيرد ؟ و به طور خاص مجتبی حلوائی ها عباس
شمرها و اکبر سوری ها با چه مکانيزمی گرگ
شدند تا حدی که از به رگبار بستن و دار
کشيدن خواهران و برادران خويش که روز و
روزگاری با هم الله اکبر و مرگ بر شاه می
گفتند و روبروی ناجی و ازهاری می ايستادند ،
کک شان هم نمی گزيد ؟ آقای مصداقی ، توجه
داريد که اين موضوع صرفا يک بحث آکادميک و
روشنفکری نيست ، برای ساختن فردای ايران
زمين ، که اميد ميرود هر چه هست و هرچه به
تحرير در می آيد ، ازجنس ِ کلام و زندگی
باشد ، ايرانی عاری از بهره ِکشی و عوام
فريبی ، ايرانی بدون ِ " زندانی و زندان ِ
سياسی " به َکند و کاو در اين مسئله نياز
داريم . موضوعی که تمام نويسندگان ِ
ميهنمان، و نيز همه زندانيان سياسی را ( که
در پی ِ آزادی به زندان های شاه و شيخ
افتادند ) به چالش ميکشد
پاسخ
: اين مسئله فقط محدود به ايران و رژيم
خمينی نبوده و نيست. بارها در تاريخ اتفاق
افتاده است و همچنان میافتد. چيز غريبی هم
نيست. دولتهايی که بر پايهی ايدئولوژی،
قوميت و برتری نژادی و... بنا شده اند، به
راحتی توانسته اند از افراد عادی و سادهی
اجتماع و حتی فرهيختگان جامعه جنايتکارانی
بی بديل بسازند. مگر در دوران جنگ جهانی دوم
مثل آب خوردن يهوديان را نمیکشتند ، مگر
کودکان خردسال را به کوره های آدم سوزی
نمیانداختند؟ مگر پزشکان و محققان آلمانی
از کودکان يهودی به جای موش آزمايشگاهی
استفاده نمیکردند . اين جنايات در کشوری رخ
داد که گوته، کانت، شيللر، بتهوون، هگل،
فوئر باخ، نيچه و ... را به بشريت عطا کرده
بود . و مگ ر همين آلمانها هزار جنايت ديگر
انجام ندادند؟ همسايه عليه همسايه . مگر
بچههای يهودی و مسيحی تا پيش از آن در يک
کوچه و محله با هم بازی نمیکردند؟ مگر در
کنار هم به کار و تلاش نمیپرداختند؟ به
تجربهی اخير نگاه کنيد همين مشکل شبه
جزيرهی بالکان. قوميت پدر مردم را در آورده
است . چه جناياتی تحت نام صرب و کروات و
مسلمان که انجام نگرفته است. همينهايی که
تا ديروز با همديگر بازی میکردند به
همديگر عشق میورزيدند، حالا نقشه میکشند
که چگونه دوستان ديروزی شان را مورد تجاوز
دست جمعی قرار دهند تا نطفهی صرب را در دل
يک زن مسلمان بکارند! من از نزديک فرآيند
تبديل يک انسان به ظاهر آرام به يک جانی بی
بديل را در زندانهای رژيم بارها ديدهام .
اوين کارخانهی جنايتکار آفرينی بود. حتی
انقلابيون ديروزی به سادگی آب خوردن که
تصورش به ذهنتان نمیآيد نيز به سرعت اين
فرآيند را طی میکردند . اشتباه نکنيد
همهما دارای اين نيروی ب القوه هستيم که به
يک جنايتکار تبديل شويم . بايد تلاش کنيم که
اين قوه به فعل در نيايد . بايد راهها و
مکانيسمهايی انديشيده شود که امکان بروز آن
پيش نيايد . اتفاقاً صادق ترين آدم ها در
اين رابطه گاه میتوانند خطرناک ترين آدم ها
باشند. آيا تصور میکنيد کسانی که در زندان
به بيرحمانهترين وجه به بايکوت همزنجير و
هم سلولشان به خاطر اختلافات صرفاً سياسی و
يا ايدئولوژيک دست میزدند، از چنين قوهای
برخوردار نيستند؟ آيا اگر قدرت داشته باشند
به احدی رحم خواهند کرد؟ من بعيد میدانم.
تاريخ به گونهی ديگری نشان داده است
همنشين بهار : اگرچه گرد و غبار و " َشغب ِ " هر انقلابی خشونت است و وقتی جامعه جهش وار تغئير می کند ، به دليل سرعت تحولات و نيز بستر سازی برای تسريع تحولات ، به درجه ای از خشونت که نقش ُمعين َعَمل و کاتاليزور را بازی مي
کند ، برخورد می کنيم ، اما اين واقعيت همه ويرانگری ها را پاسخ نداده و توجيه نميکند ،اگرچه شکنجه گران ناکامی های گذشته و رگه های ناخالص شخصيت اقتدار طلب و معيوب خويش را در آزار و شکنجه زندانيان سياسی بازتاب دادند و از بس در برابر چشمان سرد و بی روحشان اسيران بی پناه جان دادند ، برايشان ُقبح ِ شکنجه و ُکشتار از بين رفت ، با اين حال رفتار ِ آنان که از آغاز جانی و شکنجه گر نبودند وچه بسا با انگيزه های تيره و شرهم قدم به ميدان نگذاشتند ، به کند و کاو ِ بيشتر نياز دارد . سئوال من اينست که براستی چرا و با چه مکانيزمی ِالينه " و َمسخ و ُمبدل به گرگ شدند بطوريکه ازشکنجه و َپر َپر کردن بهترين فرزندان ايران زمين که در اصل خواهران و برادرانشان بودند و با هم " مرگ بر شاه " گفته و مقابل ِ امثال ِ " ازهاری " و ناجی و گاردهای شاه ايستاده بودند ، لذت می ُبردند و اصلا نه تنها َکک شان هم نمی گزيد ، که با " تسويل و تزئين " عملکرد ِخويش ، به رگبار بستن و دار کشيدن ِ بهترين فرزندان خلق را مرضی لله ! و عبادت تلقی ميکردند؟ نميشود با همه چيز با آچار فرانسه ِ " لومپنيسم " ! و ُنسخه های کليشه ای برخورد نمود و مثلا مدعی شد که همه آنان قبلا نيز چاقو کشان غدّاری بوده ! َبدنشان ُپر از خال کوبی ست ! و مثلا در چاله ميدان ها بزرگ شده است . بسياری از آنان با عشق به آزادی به مصاف پليس شاه رفته و در برابر گارد های مسلح رژيم پيشين سينه خود را سپر ميکردند در گذشته اهل نيايش و راز و نياز بودند ! و چه بسا در ُمخيله اشان هم نمی ُگنجيد که روزی کابل به دست گيرند و يا هموطنان خويش را به رگبار ببندندپاسخ : همانطور که گفتيد هر چند حلقهی نزديک لاجوردی را لمپنها تشکيل میدادند ولی اين همهی واقعيت نبود. مگر کسانی مانند حسين روحانی، ابوالقاسم اثنی عشری ، سريعالقلم، سعيد يزديان، مسعود اکبری و ... لمپن بودند؟ اينها کسانی بودند که زيردستان و هوادارانشان را به زير کابل و شکنحه میبردند . از اين گذشته به نظر من اتفاقاً خطر اصلی در لمپنها نهفته نيست چرا که تمامی خصوصياتی که برای آنها شمرديد حد و حدودی دارد . آنچه که شايد حد و حدودی نداشته باشد در جای ديگری نهفته است. آنکس که وجه همت خود را مبارزه با دشمنان خدا قرار داده، اتفاقاً خطرناک تر است. آن کسی که برای آن دنيايش شکنجه میکند در بيرحمی و شقاوت حد و حدودی برای خود نمیشناسد . او همهی مرزهای بيرحمی را در مینوردد چرا که به اين شکل به خداوند بيشتر نزديک میشود . او برا 40; رفتن به بهشت و در بر کشيدن حورالعين شکنجه میکند پس به غايت خطرناک تر است. برای او جا افتاده است که اين ها دشمنان خدا هستند و کوچکترين ترحمی نسبت به آنها گناهی است نابخشودنی. به نظر من مهم تئوری است که از پيش جا انداخته میشود. سپس افراد بر اساس تئوری که از پيش جا انداخته شده دست به عمل میزنند . البته آنانی که شکنجهگران رژيم را نديدهاند بدون شک نمیتوانند درک واقعی نسبت به آنچه که میگويم، داشته باشند. ايا به عمرتان نوار يکی از مراسم درونی جشن عُمرکُشان عوامل رژيم را گوش کردهايد؟ در ذهن هيچ بنی بشری اين حد از وقاحت و بیشرمی که در چنان مراسمهايی به خرج داده میشود، نمیگنجد. کافی است تنها به يک دقيقهی يکی از اين نوارها گوش دهيد تا دچار تهوع شده و به گوشهای از آنچه میگويم پی ببريد . از پيش اين تئوری را در ذهن آنان جا انداختهاند که در شب وفات عُمر دومين خليفهی مسلمين و مورد احترام يک ميليارد مسلمان دنيا هر چه بيشتر شادی کنيد دل فاطمهی زهرا و شيعيان او را بيشتر شاد خواهيد کرد. از طرف ديگر هر چه بيشتر وقاحت و دريدگی به خرج دهيد به آنان نزديک تر میشويد . اين دسته افراد حرفهائی را بر زبان میرانند که شايد به عمرتان نشنيده باشيد . نسبتهايی را به دومين خليفهی مسلمين جهان و پدر و مادر و پيروانش میدهند که تنها حاکی از بيماری روانی گويندگان است . با شنيدن آن چه بر زبان میرانند، چنان دچار حيرت میشويد که قابل وصف نيست. حال تصور کنيد به چنين افرادی با چنين ديدگاههايی گفته شود که در مصاف با دشمنان خدا و کسانی که به جنگ خدا برخاسته اند هرچه شقی تر باشيد به خداوند نزديک تر میشويد . آيا چنين افرادی حد و حدودی برای جنايتشان قائل خواهند شد؟ آيا میتوان آن را به تصوير کشيد؟ بعيد میدانم. اگر خوانندگان کتاب هم مانند من يکی از اين نوارها را گوش کنند ، پی خواهند برد که از چه سخن میگويم . به ايدئولوژی خمين ی آن کس که نزديک تر و معتقدتر است به همان اندازه شقیتر و بیرحم تر است.
همنشين بهار : نوزده بهمن سال شصت ، که جسد غرقه به خون موسی خيابانی و اشرف شهيدان و ... را به تماشا گذاشتند ، اگرچه لاجوردی و اعوان و انصارش بالای اجساد مطهر شهداء ، ُکرُکری ميخواندند ، و گرچه به قول شما از" غم و اندوه غريبانه زندانيان " کيف ميکردند، اما آن روز " شکوه مقاومت " يک خلق دلير هم بود که در حاليکه زندگی را دوست دارد و به آن عشق می َورزد ، مرگ روی پاها را بر زندگی روی زانوها ترجيح ميدهد . وقتی اجساد ُمطهر شهدای نوزده بهمن را نشان دادند ، با سيمای آرام و با وقار موسی به ياد سوره فجر" سپيده َسَحر " و " يا ايتهاالنفس المطمئنه " افتادم.
پاسخ : اين يک واقعيت است که زندانی مجاهد با اسم و ياد موسی و ديگر شهدای 19 بهمن مشقت زندان را تحمل میکرد. هيچ سالی را و هيچ عيدی را زندانيان مجاهد بدون نام و ياد موسی آغاز نمیکردند. هر زندانی مقاومی که به جوخه میرفت تنها پيامی که با خود میبرد سلامی بود هديه شده از زندانيان مجاهد به شهدا و به ويژه به موسی. فراموش نمیکنم در دوران قتلعام وقتی میخواستيم با يک ناخنگير ريش بلند حسين فيض آبادی را که سه ماه بود در انفرادی به سر میبرد، کوتاه کنيم، گفت: برای اولين بار در عمرم میخواهم سبيل بگذارم تا با ياد موسی به جوخهی اعدام روم . در زندان هر گاه که دچار ضعف و سستی میشدم اين ياد و خاطره موسی بود که به دادم می رسيد. بدون موسی و بدون 19 بهمن من هيچگاه نمی توانستم آنچه را که متحمل شدم از سر بگذرانم. من هميشه چهرهی آرام گرفتهی او به وقت شهادت را پيش رو داشتم. وقتی که لاجوردی دستور داد پيکرش را بلند کنند و در مقابل صورتم قرار دهند، چيزی که مرا تکان داد، آرامشی بود که در چهرهی سردار بود. آرامشی که صبر و قرارم را در اين سالها برده است. وقتی در سال 62 در شعبه بازجويی مجبور شدم زير فشار بنويسم "خيابانی معدوم" يکی از سختترين لحظات زندانم بود. بعدا همين موسی و ياد او بود که مرا از زمين بلند کرد، دوباره حيات بخشيد. من با نام موسی روی پاهايم ايستادم و توانستم حاج داوود را در گوشهای در چنگال منطقم اسير کنم و از حقانيت مبارزه ای که میکردم دفاع کنم. حتی لاجوردی نيز به اين تأثير پی برده بود برای همين وقتی در 12 ارديبهشت آن همه از کادرهای مجاهدين به شهادت رسيدند، ديگر کسی را برای ديدن پيکرهايشان نبردند. آنها به خوبی از تأثير وداع زندانيان با موسی آگاه بودند. هرچند اين وداع و اين شور و شوق به خاطر شرايط زندان، نمود ظاهری پيدا نمیکرد ولی تأثير عميق آن را کسی نمیتوانست انکار کند . وقتی حاج داوود با اشاره به زندان به من گفت: برای چه در اين بيغوله ها ماندهايد؟ خيلی ساده گفتم: موسی. تقصير خودتان بود. وقتی مرا به بالای پيکر او برديد فکر اينجايش را نکرده بوديد. داستانش را در کتاب تشريح کردهام . اين را از اين بابت گفتم که تأثير موسی در زندان را توضيح داده باشم.
همنشين بهار : آقای مصداقی ، پيش از سقوط رژيم شاه در تأثير از فضای جهانی، و همچنين جوانی و آرمانگرائی اکثريت فعالين سياسی ، جو مسلط بر زندان اينگونه بود که عمل انقلابی بر انديشه و نظر می چربيد . ساير َاشکال مبارزه از جمله به دليل فضای خفقان و سرکوب رژيم شاه ، به حاشيه رانده شده و عملاً امکان ُبروز نداشت . در آنزمان واژه " روشنفکر " چه از ديد ساواک و چه از ديد اپوزيسيون " دشنام سياسی " تلقی ميشد . شما از سال 60 به بعد به مدت ده سال زندانی بوديد و يادتان هست که آنزمان نيز بسياری از ما معتقد بوديم هر سخنی ولو اينکه جفنگ باشد، بايد يک جوری به تفنگ و فشنگ ربط داشته باشد . اين البته به آزادی ُکشی های رژيم حاکم هم مربوط بود که راهی جز مقاومت قهرآميز باقی نگذاشته و امکان تفکر و مبارزه مسالمت آميز را کور کرده بود ، کما اينکه هنوز هم کور کرده و َدر َبر همان پاشنه می چر خد . جدا از عامل موثری که گفتم ، خود ما نيز در بسياری از موارد جسارت تفکر و نقد را از دست داده و پايمان را در يک کفش میکرديم و در يک کلام ُدگم . مثل بافت های ُمرده درخت ، بافت های ُکلانشيم ، غير قابل انعطاف وخشک بوديم . نگاهمان يک سويه بود و چشمانمان را برواقعيتها و پلوراليته واقعی که در عالم خارج بود ، می بستيم . زندانهای زمان شاه نيز چنين بود و من شخصاً شاهد بوده ام ، بخصوص در بندهای زنان . شما مقالات زهره ، زيبا اعظمی ، نوشين ، عاطفه جعفری ، مهر اعظم معمار حسينی وِ ... : " صف بندی ها "،" خودسازی " ، پراکندگی ، تنهائی و اتاق گلابی ها ( ِملی ِکشها ) را در جلد دوم کتاب داد و بيداد ، که خانم ويدا حاجبی تنظيم نموده ، نگاه کنيد تا آنچه گفتم دستگيرتان شود . گوئی عدم انعطاف و نابردباری در برابر مخالفان نظری ، زيرپوشش انتقاد ، زيرپوش ِ قضاوت را پوشيدن ! پوزخند زدن به واقعيتهای خارج از آنچه َوحی ُمنزل می پنداريم و همچنين پارا دريک کفش کردن و ُدگم انديشی ، ريشه در فرهنگ سياسی و سنتهای جامعه ای هم دارد که ما در آن زيسته و از آن تغذيه ميکنيم.
پاسخ : قبل از اين که وارد اين بحث شويم تأکيد روی يک نکته ضروری است. اين شالودهی آن چيزی است که من معتقدم و تلاش میکنم بيان کنم. گوته به درستی روی اين نکته دست میگذارد که «عمل کردن سخت تر از انديشيدن است و عمل کردن بر اساس يک انديشه، حقيقیترين چالش يک انسان است» . کسانی که جهان را تغيير دادهاند و يا دارای افکار انقلابی بودهاند غالباً از ميان جوانان برخاستهاند. در قرون اخير از مارکس گرفته تا بنيان گذاران تمامی جريانهای سياسی انقلابی و چپ در ايران و دنيا از ميان جوانان برخاسته بودند. اصولاً اين جوانان هستند که آرمانگرايان را تشکيل میدهند و اين آرمانگرايی گاه تا آخر عمر با آنهاست. اين طبيعت مبارزه است که نياز به نيروی جوانی و طراوت دارد. به ويژه وقتی بحث مبارزه با رژيمهای ديکتاتوری است اين جوانان هستند که ميانه دار هستند و ديگران به سخت ی پای در اين راه میگذارند. از نظر من بايد عمل انقلابی و انديشه و نظر لازم و ملزوم يکديگر باشند چيزی که از نظر نيروهای سياسی ايران غافل مانده است. يا عملگرای صرف هستند و يا کتابخوان صرف و البته نه انديشه ورز و اهل نظر. چون بين اين دو نيز تفاوت های اساسی است. ما در طول لااقل يک قرن اخير اگر عملگرايان خوبی داشتهايم اما انديشه ورزان و نظريه پردازان خوبی نداشتهايم. طی چند قرن اخير ما چند اقتصاد دان ، روان شناس، جامعه شناس، و فيلسوف بزرگ داشته ايم ؟ بدون وچود چنين کسانی چگونه میتوان توقع پيشرفت و ترقی داشت؟ در صورتی که مثلاً سوئد کشوری کوچک با جمعيتی محدود تقريباً در تمامی زمينههای فوق انديشمندان مطرحی در سطح جهانی داشته است. دليل اصلی پيشرفتشان هم در همين بوده است. حق با شماست متأسفانه بسياری از واژهها در فرهنگ ما دارای بار ضدارزشی شده بودند. مگر" ليبرال" فحش نبود؟ مگر ملیگرا فحش نبود و نيس ت و ...اين که نگاهمان يک سويه است و يا چشمان مان را بر پلوراليته بستهايم يک واقعيت است که خلاص شدن از دست آنها هم به سادگی امکان پذير نيست. تا وقتی تجربهی زندگی در يک محيط دمکراتيک را نداشته باشيم نمیتوانيم به چنين ارزشهايی دست يابيم. نگاه چند سويه و يا همه جانبه به مسائل به سادگی به دست نمیايد. اعتقاد به پلوراليسم و يا رعايت قواعد آن چيزی نيست که بتوان به لحاظ تئوريک به آن دست يافت. حتی من و شما نيز که از آن دم میزنيم نيز به اين معنا نيست که دارای آن هستيم و يا در عمل به آن التزام داريم . تنها میتوانيم ادعا کنيم که سعی میکنيم در اين مسير حرکت کنيم . اين مفاهيم در غرب نيز به سادگی به دست نيامده است . تربيت من و شما بر اين پايه قرار نگرفته است. ما در ميان سالی تلاش میکنيم که به اين واقعيتها دست يابيم که کاری است سخت . در اين که دگم بودن ما اجازه نمیدهد واقعيتهای پيرامونمان را ببينيم چيزی است که قابل کتمان نيست . يک مثال بزنم در ارتباط با خود م، تمامی شواهد و نشانه ها حاکی از اين بود که رژيم راهی به جز پذيرش قطعنامه 598 ندارد ولی من همچنان بر اساس يک اصل مسلم پذيرفته شده که تا رژيم هست امکان صلح و آتش بس وجود ندارد ، از پذيرش اين واقعيت سر باز میزدم. البته واقعيت به من و کسانی که چنين نظری داشتند تحميل شد . از اين دگمها در ذهن ما بسيار است.
همنشين بهار : آدمی در شرائط طاقت فرسا و دشوار زندان ، که از در و ديوار ابتلاء ميباَرد ، بی آنکه در پی اسطوره شدن و قهرمانی باشد از ظرفيتهای نهفته ای برخوردار است . اگر شما هم با اين مسئله مواجه شده ايد لطفاً توضيح دهيد.
پاسخ : با شما موافقم انسان دارای چنان قدرت و ظرفيتهای نهفتهای است که میتواند به هر شرايطی خو بگيرد و هر سختی را پشت سر بگذارد. اين واقعيتی است که بسياری از انديشمندان روی آن تأکيد کردهاند و من خود به عينه بارها آن را از نزديک چه در رابطه با خودم و چه در ارتباط با ديگران تجربه کردهام . در ارتباط با خودم بگويم، من قبل از هر چيز انسانی هستم بسيار معمولی مانند همه انسانهای ديگر و با تمام ويژگی های مثبت و منفی که هر انسانی دارد و در يک برهه از تاريخ ميهنمان تلاش کردم در مبارزه با يک رژيم غدار و تاريک انديش از انسانيت دفاع کنم و خودم نيز با تمام افت و خيزهايم انسان باقی بمانم. در اين راه اگر نبود استفاده از ظرفيتهای نهفتهی درونی به هيچ وجه نمیتوانستم به طور نسبی موفق باشم. ولی به اين نکته نيز اشراف دارم که برای استفاده از اين ظرفيتها گاه نياز به تلنگری است. اين تلنگر برای من روزی، يک زندانی مسن بهايی بود، لحظههای بسياری ياداوری چهرهی موسی خيابانی و يا دست مشت کردهی آذر رضايی به هنگام شهادت بود. اين ها مرا وا میداشت که تلاش کنم در درونم به دنبال چيزی بگردم که بر مقاومتم میافزود. گاه قطعه شعری اين حالت را در من به وجود می آورد و گاه پناه آوردن به دعايی،. در همين رابطه نمونههايی چند در کتاب آوردهام و از تجربيات خود گفتهام همنشين بهار : اغلب کسانيکه در مورد زندان نوشته اند ، به طور طبيعی بيشتر روی زندانبانان و رژيم مربوطه متمرکز شده اند . اين فقط مربوط به حالا نيست ، برای مثال خاطرات بزرگ علوی که دوران رضاشاهی و دستگيری 53 نفر را در َبرگرفته ، و بر خلاف خاطرات " خليل ملکی " از ديکته برخی رهبران حزبی که اين را بنويس و آنرا ننويس ، مصون نمانده ــ تنها روی ستم رژيم رضاشاهی انگشت گذاشته و از آنهمه حوادث تلخی که در بين زندانيان گذشته ، حرفی نميزند . گوئی انديشه پويا ، جنبه های انسانی ديگری را نمی طلبد و ِصرف مبارزه و مقاومت ميتواند دليلی بر فکر متحول و پيشرو بودن انديشه باشد . گوئی چهره های زندانی همه قهرمانانند ، مثلاً به اين دليل که عبدالصمد کامبخش را در شوروی َحلوا َحلوا ميکنند ! و يا زحمات زيادی کشيده و آثار خوبی بجا گذاشته ، نبايد لو دادن سير تا پياز پرونده دکتر ارانی را توسط ايشان ! زير سئوال ببريم ... آيا شما در کتابتان به اين جنبه قضيه نيز پرداخته ايد ؟ همانطور که بر شما روشن است اساساً زندانيان سياسی تافته ای جدا بافته از جامعه نبوده اند و همه ميثم تمار و يا چه گوارا نبوده و گرد و غبار جامعه غير توحيدی ، استبدادزده و طبقاتی بر رفتارو اعمال آنان نشسته است . ما نيز در زندان باهم َسر مسائل کوچک کلنجار ميرفتيم ، قهر و دعوا ميکرديم و يا آنچنان پاک و قديس نبوديم که مثلاً به جنس مخالف فکر نکنيم . به ديگران کار ندارم ، شايد آنها ميتوانستند ضعف مرا نداشته باشند ، اما من خودم بارها و بارها در ذهن خويش ، با خاطرات پيشين و به کسانيکه تمايل داشتم ــ به معنی منفی کلمه ــ تنها ميشدم و هرز ميرفتم ، يادآوری آنچه را که پاره ای از زندگی ست وخاطرات زيبائی را که اميد می بخشند ، نميگويم . منظورم يادآوری گذشته به معنی منفی کلمه ، و چرکی ست که َبرعواطف و انديشه آدمی َخش می اندازد و آنرا کدر ميکند . هرچه َحواسم را پرت ميکردم ، يا به نيايش می پرداختم ، فايده نداشت که نداشت . در حال نيايش نيز جای ديگری سير ميکردم و اين در حالی بود که از شدت شکنجه خودم را روی زمين ميکشيدم و از سلولهای ديگر نيز صدای آه و ناله می آمد . اينگونه چرکها و ناخالصی ها هم بخشی از واقعيت زندان بود . مگر نه اينکه زندانی سياسی نيز انسان است و انسان مجموعه ای متناقض از گرايش هاست؟
پاسخ : من تلاش کردهام تا آنجا که ممکن است به اين مسائل در کتاب بپردازم، واقع بينانه ضعفهای زندانيان را بازگو کرده و بشکافم، به درگيریهای آنها اشاره کنم، ويژگی های مثبت و منفی آنها را بيان کنم و در جای جای کتاب به خواننده اين واقعيت را منتقل کنم که ما نيز انسانهای معمولی بوديم مثل شما. همهی شما میتوانيد مثل ما باشيد و مثل ما عمل کنيد شايد هم بهتر. ما نيز در مقابل درد واکنشی را که شما نشان میدهيد، نشان میداديم. گاه مجبور به شکست و عقبنشينی میشديم. به خاطر واقعيت کابل و شکنجه مجبور میشديم اعتصاب غذايمان را بشکنيم و يا التزام دهيم که ديگر ورزش دست جمعی نمی کنيم و ... از ترس کابل و شکنجهی پاسدار آآنچه را که با دست خود درست کرده بوديم خراب کنيم و ...اين را هم اضافه کنم که همان چه گوارا و ميثم تمار نيز مملو ا ز ضعفهای انسانی بودهاند و اين گونه نيست که آنها تافتههای جدا بافتهای بودند و گرد ضعف و سستی بر آنها نبوده است. مطمئن باشيد آن کس که خود را اين گونه نشان میدهد، راست نمیگويد. من انسانهای مبارز بسياری را از نزديک ديدهام و به اندازهی کافی دقيق و موشکاف بودهام که فارغ از هياهوها به نقاط ضعف و قوت آنها پی ببرم. اين که افرادی را در مداری بالاتر از بقيه قرار دهيم ، کاری است عبث و بيهوده که بارها در طول تاريخ تکرار شده است و به نتيجهی مثبتی نرسيده است . چهگوارا يک استثنا در تاريخ بود . کار خارق العاده ای که او انجام داد به او چهرهای اسطورهای بخشيد. و آن رها کردن قدرت و چسبيدن به مبارزه بعد از پيروزی و دست يابی به قدرت بود . کسی لااقل در تاريخ معاصر چنين کاری نکرده است به همين دليل بشريت به تجليل از او پرداخت و هنوز نيز ادامه دارد و به منبع انگيزه برای ديگران تبديل شد. من با تمام وجود او را ستايش میکنم .
در کتاب آنجايی که اشاره میکنم به آخرين وسوسههای مسيح در واقع خودم را میگويم و تمايلات دورنی خودم را فاش میکنم. اگر در کتاب کمتر به مسائل فردی خودم و يا ديگر زندانيان پرداختهام به خاطر جلوگيری از طولانی تر شدن کتاب بوده است و کمی هم خودسانسوری های معمول. کتاب خاطرات در چنين حجمی امکان دارد خواننده را خسته کند، من مجبور شدهام از ذکر بسياری از مسائل خودداری کنم و با به اختصار بيان کنم. اگر می خواستم به شکل گسترده تری به طرح مسائل بپردازيم مطمئاً حجم کتاب دو برابر اينی که هست میشد و ديگر امکان انتشار آن از سوی من نمیرفت و چه بسا خوانندگان خود را نيز پيدا نمیکرد. ببينيد اتفاقاً من به خاطر آوردن خاطرات و يا تنها شدن با آنها و به شکلی که شما مطرح کرديد، منظورم وجه منفی آن را نيز چندان منفی نمیدانم. اينها واقعيت انسان است. اين که شما به آن وجه منفی و يا مثبت دهيد ناشی از تبليغا تی است که ذهن من و شما را پر کرده است . آيا شما تصور میکنيد کسانی هستند که از اين لحظات نداشته و يا ندارند؟ باور کنيد همه دارند. فرق در اين است که عدهای آن را کتمان میکنند. ترديدی ندارم آنهايی که میگويند از اين لحظات ندارند و يا نداشتهاند، دروغ میگويند. هر کس که میخواهند باشند از نظر من فرقی نمیکنند. هر انسانی بدون ترديد دارای چنين وجوهی است. از نظر من هيچ قديسی روی کرهی زمين وجود ندارد. آن کس که چنين ادعايی میکند مطمئناً ادعايش آغشته به فريب است. به نظر من تلاش کازانتزاکيس برای به تصوير در آوردن آخرين وسوسههای مسيح بر روی چليپا و در حالی که جان میداد، تأکيد بر روی اين خصيصهی انسانی است که بدون آن انسانيت فرد نيز زير سؤال میرود. انسان با داشتن چنين وجوهی و با درک و انتخاب آخرش است که انسان لقب میگيرد.همنشين بهار : آقای مصداقی میدانيم که فتوای خمينی صرفا شامل زندانيان در بند نشد و در بيرون ِ زندان نيز مبارزين بسياری ُربوده و ُکشته شدند . جواد صفار ، امير غفوری ، جلال متين زاده ، زهرا افتخاری ، مرتضی عليان نجف آبادی ، سيد محمود ميدانی ، سيامک طوبائی ، جواد تقوائی قهی ، حسن افتخارجو ، مهدی پوراقبال ، بهنام مجدآبادی ، هوشنگ محمد رحيمی ، ابراهيم طاهری ، مهرداد کمالی ، علامه ژيان ، مهرداد حاجيان ، علی اصغر بيدی ، سياوش ورزش نما ، احمد آقائی و ... و ديگر زندانيان مثلاً آزاد شده ، برخی از نمونه های آن هستند . محبوبه بهادری ، افسانه طهماسبی ، ُزهره مظاهری ــ خواهرمجاهد بزرگوار سعيد مظاهری که با موج قتل عام در اصفهان به شهادت رسيد ــ و... در اصفهان و امثال ... دهقان در ُبرازجان َسر به نيست شدند وآخوندها هنوز که هنوز است ، خانواده های آنان را به دنبال نخود سياه ميفرستند . آيا قضاوت درستی کرده ايم اگر بگوئيم ربودن وَ سر به نيست کردن ِ زندانيان آزاد شده و همچنين همه کسانيکه پيش و پس از مرگ خمينی در داخل و خارج ايران با جوخه های ترور و دسيسه های ديگر به خاک و خون غلطيدند ، از کاظم سامی تا کاظم رجوی و از شرفکندی و مجيد شريف تا مختاری و پوينده و فروهر و . . . همه و همه بدون ارتباط با فتوای خمينی نيست ؟
پاسخ : همان طور که گفتنيد، ربودن و به قتلرساندن اين افراد و همهی قتلهای سياسی که در جامعه رخ داده است بر اساس فتوا و رهنمود خمينی است. نظام ايدئولوژيک برای پيشبرد اهدافش و ... نياز به توجيه تئوريک دارد. غالب افرادی که نام برديد نيز از قتلعام 67 جان به در برده بودند. بارها به زندانيان سياسی که از قتلعام جان به در برده بودند و از جمله زندانيانی که ربوده شده و به قتل رسيدند به صراحت گفته شده بود که "امام حکم اعدام همهی شما را داده است هر وقت صلاح بدانيم آن را اجرا میکنيم". از ديد و نظر آنان خمينی حکم اعدام کليهی زندانيان سياسی و دگرانديشان را داده است، زمان و مکان و شرايط، چگونگی اجرای آن را تعيين میکند. اگر در مورد کسی اين حکم را اجرا نمیکنند موقتاً مورد گذشت و اغماض قرار گرفته و مشمول "رحمت اسلامی" واقع شده تا از اين فرصت استفاده کرده به دامان "اسلام" باز گردد. در غير اين صورت در فرصت مقتض& #1740; حکم اجرا میشود. موسوی ارديبلی يک بار در رابطه با قتل عام زندانيان سياسی از اين توجيه استفاده کرد و من در کتاب به آن اشاره کردهام . حکام شرعی که فرمان قتل را امضا میکنند در واقع زمان و شرايط را برای اجرای فرمان "امام" مناسب تشخيص میدهند و به اين وسيلهی جوخههای ترور و اعدام را متوجهی قربانی میکنند. در بارهی دگر انديشان نيز حکم دست جمعی مبنی بر ارتداد و واجبالقتل بودن آنها داده شده است. اگر زنده هستند، مشمول "مرحمت" رژيم شدهاند و بايستی شاکر باشند و چشم براه روز موعود. با همين ديد و نظر است که میخواستند اتوبوس روشنفکران را به دره بياندازند و همه را از پيش پا بردارند. برايشان فرقی نمیکرد که چه کسی در اتوبوس است . همين که نويسنده بودند و به خدمت رژيم در نيامده بودند برای اجرا شدن فرمان امام در موردشان کافی بود.
همنشين بهار : با اين يادآوری که تجاوز به زنان زندانی ( البته انگشت شمار ) درزمان شاه نيز روی داده و در ص 133 جلد دوم " داد و بيداد " گزارش آنرا ميتوان ديد ، به اين تراژدی در زندان آخوندها می پردازيم . در کتاب زندان که به همت آقای ناصر مهاجر تنظيم شده ، مقاله تکان دهنده ای هست با عنوان "انسان آزاديخواه انسانی تحقير پذير نيست " که صنوبر، نويسنده دلير آن داستان تجاوز شکنجه گران را در زندان اصفهان به زنان زندانی به تصوير می کشد " ــ من از فدائيان شهيد قادر جرار و اسفنديار قاسمی که با موج قتل عام در سال 67 جان باختند ، در مورد نويسنده مقاله مزبور شنيده بودم و بهمين دليل به ايشان اطمينان دارم . جدا از ايشان ، روايت های ديگر هم روی تجاوز به زندانی در زندانهای جمهوری اسلامی صحه ميگذارد . يکی از زندانيان از بند رسته ، خ انم خديجه کاميار در مطلبی با عنوان " چشمه هاي جاري عشق " می نويسند ... موردي که خود شاهد بودم و همراهش درد کشيدم " ژاله " بود . او که بازجويي هايش را تمام کرده به دادگاه فرستاده ميشود بعد از دادگاه دوباره به اتاق بازجويي برده شده و بطرز وحشيانه اي مورد تجاوز قرار ميگيرد .در سال 64 رژيم خمينی يک نفوذی را که بعدها معلوم شد زندانبان حکومت بوده ، به اردوگاه " مآِوت " عراق می فرستد که البته با هشياری رزمندگان آزادی تيرش به سنگ ميخوَرد ، نامبرده بعداً از نمونه های متعدد تجاوز به زندانيان سياسی پرده برداشت . نمونه های ديگری نيز ــ ُجدا از مواردی که دروغ و ساختگی ست ــ گزارش شده است . آنزمان که خمينی خطاب به جانشين خويش ميگفت " شما ُعصاره وجود من هستيد و اينجانب نه يکبار ، چند بار در شما خلاصه ميشوم " از يک فتوا در مورد تجاوز به زندانيان صحبت ميشد و به گردن آيه الله منتظری ميگذاشتند .خود وی اما فتوای مذکور را کذب محض دانسته و از آن تبری ُجسته است . لطفاً در اين مورد توضيح دهيد.
پاسخ : آيتالله منتظری موضوع تجاوز به زنان را کذب ندانسته و تکذيب نکرده بلکه در همان کتاب خاطراتش در نامهای به خمينی روی آن تاکيد کرده که در زندان به دختران تجاوز کردهاند. موضوعی که او تکذيب کرده و به نظر من با توجه به ويژگی های منتظری راست میگويد، مربوط است به شايعهای مبنی بر اين که منتظری فرمان تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام را داده است. به نظر من نسبت دادن چنين فرمانی به منتظری صحيح نيست و ظلمی است در حق او. هر چند خود موضوع حقيقت دارد و اين عمل شنيع در سال 60 بارها اتفاق افتاده بود. نمايندهی آيت الله منتظری در سال 63 در گفتوگو با من در تلاش بود تا به مواردی از تجاوز به زنان دست يابد. شرح و تفضيل کامل آن در کتاب آمده است . تجاوز به زنان زندانی يکی از دردناک ترين واقعيتهای زندان خمينی بود که من به سهم خود سعی کردهام موضوع آن را بشکافم . البته در بارهی ; مصاديق آن مواردی در کتابهای زندان آمده که واقعی نيست و بيشتر داستان سرايی است و در يک نگاه عميق بر خلاف خواستهی نويسندگان و راويان به تبرئهی ضمنی متجاوزين و يا تخفيف عمل شنيع آنان میرسيم. درکتاب به اين موارد به تفضيل پرداخته شده است . همچنين تلاش کرده ام به انواع تجاوز از تجاوزات ايدئولوژيک و با فرمان رسمی گرفته تا دست درازی يک پاسدار و بازجو به زندانی اشاره کنم.
همنشين بهار : آقای مصداقی میخواستم نظرتان را در بارهی آنچه که آقای حسين مختار زيبايی اين روزها در بارهی قتلعام زندانيان و روزهای قتلعام 67 و حوادث پس از آن بيان میکنند، بدانم ؟ من شخصاً ايشان را نمی شناسم
پاسخ :
در باره قتلعام زندانيان و حوادث پس از
آن مواردی را مطرح کرده اند که در جای خود
در کتاب اشاره کردهام. ولی راستش موضوع
ديگری را میخواستم بيان کنم که مربوط به
زندان و همان دوران است. و لااقل برای من
که از نزديک دستی بر آتش داشتم تعجب بر
انگيز است و آن چيزی نيست جز حملات
بیوقفهی ايشان به مجاهدين و مواضع آنان
و شورای ملی مقاومت. در اين راه او از
بکار بردن الفاظی چون خائن و مزدور و ...
در ارتباط با آنها نيز ابايی نکرده است .
البته در اين وانفسای افشاگریهای پی در
پی افراد در بارهی گذشتهی يکديگر که
مجاهدين نيز متأسفانه از آن مستثنی نيستند
و گاه ذرهای از حقيقت نيز در آن يافت
نمیشود و من نمونههای بسياری از آن را
به چشم ديدهام و خواندهام و همراه متهم
شدگان رنج کشيدهام. صحبت کردن دربارهی
گذشته افراد بسيار سخت است و من در کتابم
شخصاً در مورد کسانی که به شهادت
رسيدهاند، سکوت اختيار کرده ام فارغ از
اين که به کدام جريان سياسی وابسته بودند
. اما در بارهی زندگان از آنجايی که
امکان پاسخگويی دارند اين قاعده را کمتر
رعايت کردهام . به ويژه سخن گفتن در اين
شرايط که مهر مزدوری رژيم بر چهرهی
افراد به سادگی زده میشود ، سخت است .
مشخص کردن مرزبندیها و اين که من از جنس
آنانی نيستم که به اين کار مبادرت میکنند
به سختی امکان پذير است . هيچ گاه
نمیخواستم پرده دری کرده باشم و به ويژه
در ارتباط با ضعفهايی که هر يک از ما
ممکن است در زندان و در مسير مبارزه از
خود بروز داده باشيم که من نيز فارغ از
آنها نيستم و ادعايی هم ندارم . از جهت
آن که معتقدم همهی ما و همهی جريانهای
سياسی میبايستی به هنگام داوری يک سوزن
به خودمان و يک جوالدوز به ديگران بزنيم،
ذکر مطلبی را جهت يادآوری به دوست وهمبند
سابقم حسين مختار زيبايی لازم م
40;بينم. قبل از هر چيز يادآوری اين نکته
را برای خودش مفيد و لازم میدانم چرا که
فکر میکنم در مسيری که پيش گرفته
پرتگاههای زيادی هم موجود است . فارغ از
آنکه مواضع امروز مجاهدين در عراق درست
است يا نه و يا ما حق داريم آن را به
بوتهی نقد و انتقاد بکشيم يا نه، يک مطلب
را نبايستی فراموش کرد و آن اين که در
موقعيتهای مشابه خود ما چه میکنيم و چه
میکرديم . اين يادآوری برای خود مجاهدين
که امروز در زير فشار هستند نيز بيش از
همه لازم است. تا به هنگام داوری در
بارهی ديگران آن را مورد نظر قرار دهند .
حسين مختار زيبايی حتماً فراموش نکرده
است يا اگر او فراموش کرده است، صدها
زندانی همبند او فراموش نکردهاند که پس
از مرگ خمينی در سالن 6 زندان اوين، چگونه
در هراس از اين که مبادا به انتقام مرگ
خمينی، زندانيان را به دار کشند، سوگ وار
خمينی شده بود. چگونه با حرارت تمام و در
طول روزهای پس از مرگ خمينی در و ديوار
بند را سياهپوش میکرد و "لبيک يا خمين ی"
بر در و ديوار بند میچسباند . حتماً به
ياد میآورد که چگونه برای پيشبرد بهتر
امور با پاسداران بند در اين رابطه
هماهنگی میکردند. حتماً به خاطر میآورد
که چگونه يکی از برگزار کنندگان مراسم سوم
خمينی در بند بود. اگر فراموش کرده به او
يادآوری میکنم که کيانوری، عمويی، پرتوی
نيز از سالن 5 به همين منظور به بند ما
آمده بودند. حتماً به ياد میآورد که او
در اين راه سه نفر ديگر را نيز همراه خود
داشت. ابراهيم ملکی غازيانی، علی ... و
"ه- ج" که آن دو تای اولی از همانجا تواب
شدند و ابراهيم ملکی غازيانی سر از گلوگاه
های رژيم نيز در آورد. البته حسين مختار
زيبايی بعداً با آن دو هم آوا نشد و تن به
همکاری با رژيم نداد که
جای قدردانی
دارد . مطمئناً حسين مختار زيبايی اگر
همهی موضوع را انکار نکند، بحث شرايط و
موقعيت را پيش میکشد و تيزهوشی خودش را
برای بی اثر کردن ت وطئهی احتمالی رژيم .
ناگفته نماند که از يک بند 300 نفری
تنها 4 نفر به اين کار تن داده بودند و
يکی از آن ها حسين مختار زيبايی بود و بحث
شرايط آنچنانی نيز نبود . من به عنوان
مسئول بند که در واقع از سوی زندانيان
انتخاب شده بودم ، بهتر از هر کسی در
جريان اين امور قرار داشتم و از چنان
حافظهای نيز برخوردارم که چيزی را فراموش
نکردهباشم . از نظر من رطب خورده لااقل
نبايستی پيشتاز کسانی باشد که منع رطب
میکنند . توجه شما را هم به اين نکته جلب
میکنم که با گفتن اين خاطره به هيچ وجه
قصد حمايت از مواضع مجاهدين و يا محکوم
ساختن منتقدان آنها را ندارم . اگر چيزی
گفتم صرفاً يادآوری يک خاطره بود که ضروری
ديدم . اگر اين مواضع را شخص ديگری اتخاذ
کرده بود از برزبان راندن آنچه که گفتم
پرهيز میکردم.
همنشين بهار : آقای مصداقی ، من از درک
شعر که در واقع " رقص کلمات " است ، بدليل
آشنائی ضعيفم ، محرومم و احمد شاملو را
بيشتر با کناب کوچه مي شناسم . شما که از
شعر شاملو در بيان احساستان در کتاب، به
وفور استفاده کردهايد، چرا او را نيز به
نقد میکشيد؟ هدفتان از اين کار چيست؟
پاسخ : قبل از هر چيز توضيح دهم استفاده از زبان شعری و يا شعر شاعران در بيان احساسم به منزلهی تأييد ديدگاه و يا شخصيت آنان نيست. از نظر من نه تنها شاملو بلکه، نيما، اخوان، کسرايی، ابتهاج، سپهری، مشيری، کدکنی، نادرپور و... بخشی از فرهنگ ما هستند. با نفی آنان، فرهنگ ما چيزی برای عرضه نخواهد داشت. ما با نفی آنان قبل از هر چيز خودمان را نفی میکنيم. من کتابم را با قطعهای از شعر ابتهاج آغاز میکنم در حالی که با بخش هايی از همان شعر کاملاً مخالف هستم . و يا از شعر سياوش کسرايی در بيان احساسم استفاده میکنم. حتی در زندان نيز همين کار را میکردم، موضوع جديدی نيست، اين ديد من در همه حال بوده است. در نوروز 69 هم شعر »من مستم» سياوش کسرايی بيان حالمان بود و من در مراسم آن روز و در جمع زندانيان سالن 6 با غرور تمام آن را خواندم
همنشين بهار : حدس ميزنم بخش آخر شعر " سياوش کسرائی " مورد علاقه شما و بيانگر آن روزها بوده است ... با آنکه در ميکده را باز ببستند / با آنکه سبوی می ما را بشکستند / با محتسب شهر بگوييد که: هشدار! / هشدار! که من مست می هر شبه هستم.
پاسخ : بله دقيقاً
... اشعاری را که ابتهاج در راهروهای
کميتهی مشترک و زير چشم بند در سال 62
سروده بود، من در زندان از حفظ بودم. من
از شعر «به چشم بسته تو را در حضور
میبينم» ابتهاج، انگيزه میگرفتم. هرگاه
چشم بندی به چشم میزدم، بی اختيار شعر او
را به خاطر میآوردم و با او همراه
میشدم. بارها از زبان ابتهاج زير لب
خوانده بودم:
ارغوان
پنجه خونين زمين
دامن صبح بگير
و ز سواران خرامنده خورشيد بپرس
کی برين دره غم میگذرند؟
مواضع من در رابطه با حزب توده نيز مشخص
است و شمهای از آن را در کتاب میبينيد.
اتفاقاً اگر به شاملو که شاعر انقلاب و
«دردهای خلق» بود، در اين کتاب
نمیپرداختم، حتماً کتاب چيزی کم داشت.
اگر قرار است گذشته را به نقد بکشيم.
شاملو جزيی از آن است. اگر قرار است
عملکرد و يا مواضع گروههای سياسی را به
نقد بکشم که لااقل برای بخشی از آنان
عليرغم انتقادات گستردهام، به خاطر
مبارزهای که کردند و میکنند، احترام
قائلم، چرا شاملو و عملکرد او را به نقد
نکشم؟ مگر او تافتهی جدا بافتهای است؟
من اصلاً با اين تفکر در افتادهام . من
هيچ کس را تقديس نمیکنم ، شاملو که جای
خود دارد . شاملو در هيچ زمينهای مبرا از
خطا نبوده است . چرا که قبل از هر چيز
بشری است معمولی مثل بقيهی انسانها که
تنها در زمينهی شعری سرآمد ديگران بوده
است و بس . ممکن است حتی سينه چاکان او
تحمل يک روز زندگی کردن با او را نيز
نداشته باشند. اما اين دليلی نمیشود که
ارزش هنری او را به زير سؤال ببريم. يا
اين دليلی نمیشود که به خاطر ارزشهای
شعری و هنریاش رفتارهای او را به نقد
نکشيم . يک نسل با شعر شاملو سياسی شدند
به زندان افتادند و بر طناب دار بوسه زدند
. در مقابل جوخههای اعدام ايستادند. با
شعر او سوزش شکنجه را متحمل شدند. شاملويی
که میگفت همدوش مبارز کرهای با شعرش
جنگيده است در وسط معرکهی داسها و
ياسها کجا ايستاده بود؟ بله در کنار ياس
ها بود با چی با شعرش يا با سکوتش؟ چرا
خودمان را گول میزنيم زمانی که
قتلعام 67 در نزديکی اقامتگاه او انجام
میگرفت و يا سالهای بعد از آن که به
اعتراض او و امثال او نياز داشتيم ، شاملو
سکوت کرده بود و مشغول ترجمهی دن آرام
بود . هيچ چيزی از شاملو حتی پس از مرگش
برای دهها هزار به خاک و خون کشيده شده
در دست نيست و ما بايستی هنوز به شعرهای
دهههای پيش او رجوع کنيم و بيان شاملو از
«دردهای خلق» در آن زمان. آيا چيزی در
بيان «دردهای خلق» پس از خرداد 60 نيز
موجود است؟ او خود میگفت با شعرم «دردهای
خلق» را بيان میکنم. آيا در شعر او پس از
سال 60 هم «دردهای خلق» را میيابيم؟ نه
اين که از نظر من ترجمه کاری است عبث و
بيهوده. نه اين که کار آنهايی که ترجمه
میکنند بیارزش است و نه اين که همه
بايستی سلاح به دوش بگيرند و يا .... نه
اشتباه نشود، من ارزش کار روی کتاب کوچه
را کم نمیکنم . بحث من بر سر «دردهای
خلق» است . اين درست است که شاملو پس از
انقلاب هيچ گاه با رژيم نرفت و در هيچ
پروژهی آخوند پستی نيز برخلاف خيلی ها
شرکت نکرد. اما آيا اين برای کسی که شاعر
انقلاب است ، کافی است؟ زمانی که نوباوگان
و جوانان بلوغشان را در زندان تجربه
میکنند آيا تنها با رژيم نرفتن میتواند
مدالی شود برای انسانی فرهيخته چون شاملو
که افتخار شعر و ادب ايران است؟ چرا از
شاملو استفاده میکنم؟ چرا نکنم؟ اگر کسی
بهتر از او توانسته بود احساسم را بيان
کند حتماً به جای شاملو از او استفاده
میکردم. اگر جايی شعر شاملو کمک میکرد
که بهتر مقصودم را برسانم حتماً از آن
استفاده میکردم . برای من گوينده مهم
نيست ، مهم برای من محصولی است که توليد
شده. اگر خوب است استفاده میکنم اگر بد
است بدور میافکنم. من اعتقادی به سانسور
هم ندارم. از نظر من گوينده اعتباری برای
سخن نمیآورد. بلکه رابطه بر عکس است .
در جلد 3 و 4 کتاب که به بيان اوضاع زندان
و ق تلعام زندانيان و پس از آن
میپردازم، من آگاهانه و به وفور از اشعار
زندان استفاده کردهام . چرا که نه شاملو
و نه هيچ کس ديگری قادر به بيان آن لحظات
نبوده است. مطمئناً بخش زيادی از
خوانندگان با خواندن گوشههايی از آنها
که تا کنون جايی انتشار نيافتهاند با من
همراه و هم عقيده خواهند شد . اگر در ميان
شاعران و نويسندگان تنها شاملو را نقد
کردهام به اين خاطر است که با نقد شاملو
حرفم را در بارهی بقيه نيز زدهام و
نيازی به تکرار نبوده است. در يک کلام
میخواهم بگويم زندانی سياسی دوران خمينی
به واقع مظلوم بود و غريب و در سرزمين
خويش مهجور . اگر در دوران شاه وجود تنها
يک مهدی رضايی باعث زاده شدن ابراهيم در
آتش میشد ، اين بار هزاران مهدی رضايی
حتی يک ابراهيم در آتش نيز نشد؟ وقتی سعيد
سلطانپور آنگونه مظلومانه از سر سفره عقد
به قربانگاه برده شد، چرا خاموشی؟ چرا
سکوت؟ آيا ديگر مردمان و روشنفکرانشان با
تراژدی از اين دست ، اينگونه برخورد
میکنند؟ و در اين ميان کسی حق انتقاد
نيز نداشته باشد و نازک تر از گل هم
نگويد؟ آيا سراغ داريد که چنين جنايت
بزرگی در جايی از دنيا به وقوع پيوسته
باشد و با سکوت روشنفکران آن جامعه مواجه
شده باشد. مسئول اين مظلوميت و غربت شاملو
نبود . بسياری از جريانهای سياسی نيز در
اين ميان مسئول بودند . من کسی را مبرا
نمیکنم. کسی را نيز محکوم نمیکنم. من
گذشته را بازخوانی میکنم . اگر تلخ است
مسئول آن من نيستم . به کردار خود
بيانديشيم . تلخی از آن است
همنشين بهار : ميدانيم وقتی آدمی "الينه" و َمسخ شده و با خودش هم غريبه ميشود ، يا کتمان خويش و يا تشبه به غير ، واکنش نشان ميدهد . من و شما هر دو توابينی را ديده ايم که مثل آخوند ـ بازجوها سبيل خود را می تراشيدند ولی ريش خود را ميگذاشتند و تحت الحنک می بستند و يا اسم خود را از مژگان به زينب و از منوچهر به روح الله تبديل می نمودند و اين گونه واکنشها همه اش هم کلک و جنگ زرگری نبود . در مورد زندان و عناصر درهم شکسته ای که نوَکر و ُکلفت ِ جنايتکاران ميشدند هم هويت شدن آنان را با شکنجه گران ، به وضوح ميديديم . شايد اين " تشبه به غير " به بازجو ، نوعی مکانيسم دفاعی بود . نميدانم ، اشراف به روانشناسی ندارم . اما گمان ميکنم هويت يابی با متجاوز ، با بازجو و شکنجه گری که شب و روز در گوش زندانی ميخواند که " تو خودت خودت را به اين روز اند اخته ای ! ببين ــ با اشاره به پاهای زخمی زندانی ــ چه به روز خودت آورده ای ؟ به خودت رحم کن " ، پديده ای آسيب شناختی و نتيجه سرکوب سياسی ست . شکنجه گر با ايجاد اغتشاش در خاطرات زندانی و باتحقير و سرکوب وی دائماً القا ء ميکند " خودت را بشکن ، فطرت خداجويت را درياب " ! ... دشمن آرام آرام بر زندانی سوار شده ، اورا به خدمت خويش ميگيرد تا زندانی به عنوان مکانيسم دفاعی در بازجو و دسيسه های پليدش حل شود . در اين مورد اگر نکته ای داريد بفرمائيد.
پاسخ : من اين مطلب را در کتاب دوم به ويژه در بحث قبر و قيامت و مکانيسمی که افراد را در هم میشکست به تفضيل شرح دادهام. موضوع در بعضی موارد و نه همهی آنها همانی است که گفتيد. دشمن آرام آرام با از بين بردن مکانيسم دفاعی بر زندانی سوار شده و او را به خدمت میگيرد. اين فرآيندی به غايت پيچيده و کارساز است که بحث زيادی را میطلبد من تا آنجا که میتوانستم آن را در کتاب باز کردم و نشان دادم چهرهای که از حاج داوود ارائه میشود، چندان واقعی نيست. او اداره کنندهی يکی از بزرگترين آزمايشگاههای روانی بود و اگر نتايج آن منتشر میشد، دستاوردهای زيادی به لحاظ روان شناسی داشت . در قبر و قيامت فشار فيزيکی چندانی بر زندانی نبود(با توجه به درندگی و سبوعيت رژيم) آنچه عمل میکرد فشارهای طاقت فرسای روانی بود . اين مسئله را دور از نظر نبايد داشت که افرادی که میبريدند چند دسته بودند و همگی را با يک چوب نمیشود راند . افراد در شرايط مختلف میبريدند . عدهای زير بازجويی میبريدند، عدهای در طول دوران زندان میبريدند. من تلاش کردهام جدای از فشارهای جسمی و روحی و روانی، شرايطی را که منجر میشد عدهای تاب تحمل از دست داده و به سمت رژيم روی آوردند باز کنم . اشکال در خود ما هم بود . بعضی اوقات ما نيز خواسته يا نخواسته شرايطی را به وجود میآورديم که به اين فرآيند منجر میشد . من در کتاب به اين مسئله میپردازم تعداد زيادی از کسانی که بريدند اگر در بند و شرايط ديگری بودند ، نمیبريدند . و همينطور تعداد زيادی که نبريدند اگر در بند و شرايط ديگری بودند ، میبريدند . من به سهم خودم تلاش کردهام به همهی اين موارد تا آنجا که در توانم بوده و درک و بينشام اجازه میداده بپردازم.
همنشين بهار : آقای مصداقی رژيم آخوندی که هر اسبی داشت ، تاخت ! ما زندانيان از بند رسته هستيم که بايد ازبند ِ روزَمرگی گريخته و چونان خروسان بی َمحل ! آواز َسحرگهان َسر دهيم . به قول سهراب سپهری : شب ُسرودش را خواند ، نوبت پنجره هاست . يادآوری ميکنم که کتاب " نه زيستن ، نه مرگ " بهترين باقيات صالحات شماست و مطمئناً در آينده نيز محققين تاريخ معاصر به آن استناد خواهند نمود . در داخل ايران نويسندگان براستی " گنجشکک اشی َمشی " هستند ! جدا از َبلای رژيم آخوندی که هروز مثل " َاجل ُمعلق " بالای سرشان سبز ميشود ، با تنگ نظری ديگران که اين را بنويس و آنرا ننويس و با تنگ دستی خويش و ... هم روبرو هستند و اين تازه به شرطی ست که نويسنده بی نوا ، آسا بره و آسا بياد که گربه شاخش نزند . اميدوارم در خارج از کشور آسمان رنگ ديگری داشته باشد ! به کتاب شما بر گرديم ... ای کاش لااقل فصل مربوط به " روز شمار قتل عام سال شصت و هفت " که به کوری چشم آخوندهای هرزه و هار ، حافظه بی مانند شما لحظه به لحظه آن تراژدی ملی را به دقت تمام ثبت نموده است ، به زبانهای ديگر هم ترجمه ميشد . اميدوارم در ترجمه چکيده " روز شمار قتل عام " به زبان روسی سهم ناچيزی داشته باشم . با تشکر از شما که از راه دور پاسخ ُپرسش های مرا يک به يک ايميل نموديد اين خبر را بگويم و به طرح آخرين سئوال بپردازم : رژيم آخوندی که به ُحرمت کلمات نيز تجاوز نموده ومفاهيم غائی نهفته در آن را نيز به ُصلابه ميکشد ، در سالگرد کشتار زندانيان سياسی نام بزرگراه اوين را به " شهيد اسدالله لاجوردی " تبديل نموده است ! ...بگذريم ، سئوال من اينست : شما در کتابتان زيرآب بسياری از گزارشات پيشين را زده ايد . چرا در هر يک از 4 جلد کتاب، بخشی را به نقد آنچه که تاکنون از سوی نويسندگان و روايان ديگر در ارتباط با وقايع زندان گفته شده، اختصاص دادهايد؟ به نظر چنين شيوهای در گذشته نبوده و شما در کنار بيان خاطراتتان از دوران زندان آنچه را که تا کنون نقل شده نيز به نقد کشيدهايد .
پاسخ : حق با شماست چنين شيوهای در کتابهای خاطرات تاکنون نبوده است و شايد کار من را بتوان به نوعی بدعت در اين زمينه دانست . اما در پاسخ اين که چرا دست به اين کار زدم بايد بگويم به ضرورت مجبور به انجام آن شدم. چون از موضوعات مشخصی، تعاريف گوناگونی شده است و بالطبع من نيز تعريف خاص خودم را دارم . دو راه پيش رو داشتم. اول آنکه روايت خودم از وقايع را بگويم و کاری به آنچه که ديگران گفتهاند نداشته باشم و خوانندگان را بين زمين و آسمان رها کنم که بالاخره کدام روايت به حقيقت نزديکتر است و يا اين که لااقل توضيحی راجع به آنچه که تا کنون گفته شده ارائه دهم تا تلنگری به ذهن خواننده هم زده باشم . در نظر داشته باشيد که در هر صورت تاريخنگاران و پژوهشگران و محققان در آينده به همين خاطرات زندان و روايتهای نقل شده رجوع خواهند کرد و اطلاعی از درستی يا نادرستی آنها ندارند . به صرف اين که يک زندانی آن را نقل کرده است مبادرت به انتقال آن به ديگرا ن میکنند. کاری که تاکنون انجام دادهاند . من در اين کتاب تنها مشت نمونهی خروار را آورده ام . تنها به مواردی پرداختهام که منجر به تحريف شرايط زندان و يا واقعيت میشود . در غير اين صورت، حجم کتاب بيش از تحمل خوانندگان میشد. در اين راه رعايت هيچ کسی را هم نکردهام(به خاطر اين کار فشار روانی زيادی را نيز متحمل شدهام و با احساس و عاطفهام نيز در بسياری موارد درافتادهام) چرا که به موضوع تاريخ و روشنگری تاريخی پرداختهام . در مقابل تک - تک مسائلی که در کتاب و به ويژه نقد ديگر کتابها و يا روايتها مطرح میکنم به اندازهی کافی دليل و برهان دارم که اگر با چون و چرای کسی مواجه شدم ، با ارائهی آنها به دفاع از آنچه که گفتهام ، برخيزم . البته هميشه احتمال اشتباه از سوی هر کسی میرود ولی من تلاش کردهام تا آنجا که ممکن است رعايت جوانب امر را کرده باشم.