همنشين بهار

hamneshine_bahar@hotmail.com

  

 بکوش تا عظمت در نگاه ِ تو باشد ، نه در آنچه مي بيني

 

 

سلام ، ای انسان ، ای ُخروسک ِ َپر کنده ِ ايستاده َبر دوپا ! گمان َمدار که سَحرگهان چُو آوا بر نياری ، خورشيد نيز طلوع نخواهد کرد 

Slide 09

می زد اندرآفتابش او به خار
او  َاحَد می گفت  َبهر  ِ افتخار
برگ ِ کاهم پيش تو  ای تند باد
من چه دانم که کجا خواهم فتاد
گر   َهلا لم  گر   َبلا لم  ميدَوم
ُ مقتدی ِ  آفتابت می شوم
از سوی معراج آمد مصطفي
بر   َبلا لش ، َحَبذا لی َحَبذا
بوی جانی سوی جانم می رسد
بوی يار مهربانم می رسد
 مثنوي مولوي - داستان شکنجه شدن بلا ل و عشق او به يار

در سراسر تاريخ ، بيدادگران به جهل و ُخرافه ميدان داده ، مردم بی پناه را دوشيده و آزاديخواهان را به  َمسلخ  ُبرده اند، در ميهن ما نيز همواره استبداد ِ دينی با ظلمت و تباهی " هم ريش " بوده ، دست همديگر را گرفته و با سجاده و ساطور به جان مردم افتاده اند و ُپر واضح است که آنچه در اين ميانه قربانی می شده ، آزادی و دانش و فضل بوده است .

 َعلمداران تزوير که از قضا دشمن ترين دشمن انبياء و اولياء هستند ، چه پيش از اسلام و چه پس ازآن بخصوص ، با شور و نشاطی که ُمشّخصه ِ فرهنگ ُبردبار وِ ُپرمهر  ِايران زمين است ،  دشمنی نموده و از جمله عوامل ُکندی و توسعه نا يافتگی ِ تکامل جامعه ما بودند و دراين ترديدی نيست .

 با  " خدا و ُخرافات " بود که هر جنايتی متصور شد و  َگرد و غبار  ِ تعصب و " قناعت های سياه " ، و " زندگی به اميد مرگ " بر جان ايران و ايرانی نشست . کدام ايران ؟ « ايران »ی که به عنوان ِ " چهار راه حوادث " و چهار راه جهانی ، محل برخورد اديان و عقائد گوناگون بود ،«ايران» ی که به تساُمح ِ کوروشی  ُشهره داشت وبه دليل ُمدارای يزدگرد ِ اول  ( که خمينيون ِ زمان به او " يزدگرد ِ بزهکار " ! لقب ميدادند ) زبانزد بود ، « ايرانی » که در ادبياتش آزاد َمنشی و همبستگی انسانی موج ميزند ، و سرتاسر فرهنگ و ادبش فقيه و واعظ و زاهد و صوفی را، که به دروغ ادای صالحان و صديقان در می آورند، راهزن و شيطان و خونخوار و ُمزِورانی که چون به خلوت ميروند آن کار ديگر ميکنند ، نشان ميدهد  .

  برملت بزرگی که علی رغم استقبال از فلسفه و حکمت يونان ، دوری از برخورد ارتجاعی و دفعی با آن ، ترجمه آثار درخشان و گرفتن نقاط مثبت و ُپربار ش ــ هرگز به يونانی زدگی ( هلنيزاسيون ) دچار نشد و خود را نباخت ، بر ملت بزرگی که در گذشته های دور نيز از" چراغداران " کاروان تمدن بود ، ستم و ُخرافه باريدن گرفت  ، " دعوت همه به اسلام " به " تحميل ِ اسلام بر همه " ُمبدل شد و " َعرَب ِ منهای ِ اسلام " جای " اسلام ِ منهای ِ َعرَب " نشست ، و بدين ترتيب ملت فرهيخته ای که سکه بر فلز زد ، نام بر سنگها نوشت ، شهرها و خانه ها و راهها ساخت ، قوانين و قواعد زندگی وضع نمود و حتی به شهادت دشمنانش ، نجيب و اصيل بود ، اسير و ابير قومی بی فرهنگ شد که هنوز از خواب اشرافيت قريش و فرهنگ باديه نشينی و به قول قرآن ،  تعصب ِ کور و" حمیة الجاهليه "بيدار نشده و علی رغم اينکه لا اله الا الله از زبانشان نمی افتاد ــ با مضمون سراسر رحمت آئين جديد بيگانه بوده ، بوئی از " ِسلم وسلام " نبرده ، روزی هزار بار به هزار ُبت ُسجده ميکردند .  

    گرچه ُخلفای ِ هَرزه و نانجيب ُاموی و عباسی که خود را" اميرالمومنين " ! المتوکل بالله . . . المنتصربالله و المعتصم بالله ! لقب ميدادند ، نتوانستند روح ستم ستيز و  َسرکش ِ ايرانی را ، مهار کنند ، گرچه نياکان ما برخلاف مثلا مصريان ( با آن همه ميراث باستانی که اهرام وَمعبدابوسمبل نماد آنست ) زبان خود را حفظ نموده و حتی برای اعراب هم  ُکتب گرامر عربی نوشتند ! گرچه در برابر " َعَرب زدگی  " نيز ، سينه سپر کردند ، اما ، اما از همنشينی با کسانيکه به تيغ و طلا و تسبيح مجهز بودند و ميگفتند " ُمرغ فقط يک پا دارد و بس " ! آلوده شدند و بر روح و جان ايران و ايرانی بازهم و باز هم گرد وغبارجهل و  خرافات مذهبی نشست .  آری گرچه نياکان ما در برابر جاهليت و اشرافيت و « َعمربن ِ ُعبدُ بد ِ جديد » با ذوالفقار ِ تشيع و عرفان ايرانی به ميدان آمدند و حتی وقتی اعراب خلاقيت وشور و نشاطشان را با تحريم مجسمه سازی و موسيقی و نقاشی و رقص ( و خلاصه زندگی ) گرفتند ، رقص را که شعر تن است ، به  خطاطی ها و تذهيب کاری های دلنشين و منياتور و خطوط رقصان آن کشيدند، گرچه در کشورداری و رتق و فتق امور همواره زير َبغل ِ خلفای َعَرب و بعدا  ُترکان غزنوی و سلجوقی و خوارزمی و مغول و تاتار و . . . را می گرفتند و برخلاف ظاهر، حکوُمت معنوی و فکری با ايرانيانی بود که در آب ِ فرهنگ و تمدن ريشه دار خويش ، از خليفه بغداد گرفته تا ُترک و تاتار را ُغسل ميدادند ،اما با همه اين احوال ، خرافه و ستم و استبداد ، در جانشان لانه کرد و تکثير شد . 

 البته پيش از اسلام ، در " بيداد ِ دينی " موبدان خشک مغز ساسانی نيز بازار ُخرافه رواج داشت اما با خليفه بازی اعراب و بازی های تازه با دين ، به اوج رسيد که تا هم اينک نيز آثار سوء آن هويداست 

 از سال ۳۱ هجری که يزدگرد کشته شد تا سال ۱۲۹ هجری که جامعه ما مثل صاعقه زده ها گيج و منگ شده بود وابومسلم خراسانی قيام کرد و تا ۸۰۰ سال  بعد که " شيخ زادگان صفوی " روی کار آمدند. . . از شاهنشاه آريامهر که حضرت عباس را به خواب ديد  که وی را از روی اسب نجات داده ، تا بعد که خمينی در ماه ديده شد ... و در جبهه های جنگ امام زمان با اسب ظهور ميکرد ... و بعد که آخوندخزعلی گفت انتخاب ناطق نوری را خداوند بر زبان طفل خردسالی که قاری قرآن است جاری نموده و شايعه افتاد که امام دوازدهم به خواب خاتمی آمده ، از معرکه گيری جشن های ارتجاعی « ُعمر ُکشون » تا همين امروز که در مسجد جمکران ُ« کافی » های ُمدل جديد ، بر ذهنيت عاطفی و مذهبی مردم سوار شده ، معتقدين ساده و بی غل و غش را سر ِ کار ميگذارند . . .  َدر َبر همين پاشنه می چرخد .

از " آخوند بازی " صفويان که دَر  ِ تفکر و ِابداع و فلسفه را بستند و فقيهان هوادار حکمت و خِرَد ، چونان ميرداماد و ميرفندرسکی و ملا صدرا  را به انزوا کشيدند و روحانيون شيعه برای نخستين بار به کانون قدرت راه يافتند و بازار ِ کلام، حديث و فقه سنتی گرم شد و امثال ِ ملا محمد باقر مجلسی خط دهنده وهمه کاره شدند ، می گذريم ، از اتحاد مرتجع ترين اشراف مستبد دربار و روحانيون مشروعه خواهی مانند شيخ فضل اله نوری، ملا قربانعلی زنجانی، سيدهاشم دوچی و آقانجفی اصفهانی به گرد محمد عليشاه و پشتيبانی سيد کاظم يزدی، يکی ديگر از مراجع مهم ساکن نجف که دربرابر مشروطه قيام کرد و شورش مسلحانه برای بازستاندن مشروطه را به آزاديخواهان تحميل نمود ، نیز ميگذريم .  همچنين زمانه تاريکی را هم که فقه و حديث و کلام چيرگی مطلق يافت و دفتر ِ خِرَد بسته شد و بازار حديث و شريعت و نوشتن رسالات عمليه رونق  يافت ، رها ميکنيم  و از اين واقعه که  برای جلوگيری از حمله افغانها به اصفهان ُحجَج ِ خرافات فرمودند : چهل هزار قل هوالله را بر چهل هزار نخود پخته فوت کنيد و به  چهل هزار سرباز بخورانيد ، انشاالله پيروزی با سپاه اسلام است ، هر چه بايد بفهميم ، می فهمهم.

 بيائيم جلوتر ، زمانی که قاجاريان َغزل ِ خداحافظی را ميخوانند . اگر چه نگاه واقع بين ( که نميتواند ديکتاتوری رضاشاه و مضمون ارتجاعی برخی اقداماتش را هم فراموش کند) خدماتش را نيز ، از نظر دور نميدارد که با گسترش مدارس نو ، بنای دانشسرای عالی و دانشگاه تهران نه تنها " مکتب خانه ها " را تخته کرد ، بلکه به انحصار  آخوندها بر سواد آموزی که در گذشته نخستين دبستان رشديه را در تبريز، آجر به آجر ويران کرده بودند، نيز پايان داد   ، گرچه با تشکيل ارتش ُمدرن و گسترش شهربانی(جدا از منظورهای ديگری هم که داشت) قدرت دولت مرکزی را دربرابر نفوذ سنتی روحانيون شهرها و روستاهای ايران قرار داد ، گرچه با قانون نظام وظيفه، مصونيت طلاب را از ميان برد ، و باتشکيل اداره اوقاف و دراختيار گرفتن مدارس دينی بخش مهمی از درآمد روحانيون راگرفت و با قانون سجل احوال و قانون ثبت اسناد و تشکيل ادارات دولتی به سيادت هزارساله آیات عظام بر ازدواج، طلاق، بستن قرارداد و کنترل مالکيت پايان داد و نفوذ معنوی و اجتماعی آخوندها را کاهش داد ، اما با همه اين اوصاف شاه و شيخ قاپ هايشان در جيب همديگر بود و حتی علی رغم ماجرای کشف حجاب اجباری و بعضی بی ُحرمتی های مزدوران رضا شاه در حَرم حضرت معصومه و گوهرشاد، شاه و شیخ در َسر  ِبزنگاهها هوای همديگر را داشتند .

رضا شاه که در عزاداری  ُمحرم گل بر َسر می‌ريخت ودر شام غريبان ، شمع بر دست می‌گرفت... موقع تاجگذاريش لی لی به لالای مراجع دينی می گذاشت . وی آگاهانه به مقام توليت آستان قدس چسبيد و به امام هشتم هم دخيل بست ! وعمدا به اسم هفت پسرش ، رضا را افزود . او که حواسش جمع ، و خيلی هم پرت معامله نبود ، از همان فردای کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ،  فقط  مغازه های شراب فروشی و . . .  را نبست بلکه برای جلب نظر آخوندها ، تاتر و سينما و عکاس خانه ها نيز تعطيل شدند ! ازهمين رو با روحانيون تهران کنار آمد وبه زودی پشتيبانی ايشان را به سوی خويش جلب کرد

   با پادرميانی فرزند آخوند خراسانی مجتهد معروف، درفروردين ماه ۱۳۰۳ خورشيدی به قم رفت و با شيخ عبدالکريم حايری يزدی، مؤسس و رئيس حوزه علميه قم، سيدابولحسن اصفهانی وسيدحسين نائينی،  بزرگترين مراجع شيعه ساکن نجف که موقتاً در قم اقامت داشتند ملاقات کرد  . پی آمد اين ملاقات، کنارنهادن انديشه جمهوری و درمقابل، پشتيبانی روحانيون از انتقال پادشاهی از قاجار به خاندان رضاشاه بود . در سال ۱۳۰۴ ، نائينی و تنی ديگر از روحانيون نجف با انتشار بيانيه ای مخالفت با رضاشاه را مخالفت با شرع انور محمدی خواندند  . در يک کلام ، فاتحه " جمهوری " را آخوندها و رضاشاه با هم خواندند و حلوايش را با هم َسر کشيدند . بدون گیر دادن به نثرشلخته اسناد زیر به مضمون آنها دقت کنیم .

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم

جنابان مستطايان حجج اسلام و طبقات اعيان و تجار و اصناف و قاطبة ملت ايران و امت تأئيداتهم. چون در تشکيل جمهوريت بعضی اظهاراتی شده بود که مرضی عموم نبود با مقتضيات اين مملکت مناسبت نداشت لهذا درموقع تشرف حضرت اشرف آقای رئيس‌الوزراء دامت شوکته برای موادعه به دارالايمان قم نقض اين عنوان والغاء اظهارات مذکور و اعلان آن را به تمام بلاد خواستار شديم و اجابت فرمودند. انشاءالله تعالی عموماً قدر اين نعمت را بدانند و از اين عنايت کاملاً تشکر نمايند.

 الاحقر ابوالحسن‌الموسوی‌الاصفهانی؛ الاحقر محمد حسين غرور نائينی؛ الاحقر عبدالکريم حائری

 تلگرافات متعددی از طرف علماء به طهران می‌رسد که سلطنت رضاشاه را تبريک گفته و ادامه سلطنت را به ظهور حضرت ولی‌عصر آرزو می‌کنند. اين که روابط حسنه بعد از مدتی تيره می‌گردد ، ابدا از قبح مسئله نمی کاهد .

 در ذيل متن برخی از تلگرافات درج می‌گردد.

تلگراف از نجف، طهران – نمره ۸۲۸، تاريخ ماه ۱۲، ۱۹۲۵ م

“ حضور مبارک اعليحضرت پهلوی شاهنشاه ايران خلد‌الله ملکه و سلطانه تبريک سلطنت تقديم، اميد است بظهور ولی عصر متصل شود.

 (جواد – صاحب جواهر )

تلگراف از نجف، نمره ۱۲۳۹،‌ تاريخ ۳۰ ماه ۱۲،‌ ۱۹۲۵م

“ طهران – وزارت امور خارجه – حضور مبارک پادشاه اسلام پناه پهلوی ايدالله نصره دوام اين دولت قوی شوکت را برای تشييد ملت و حفظ استقلال مملکت و بسط معدلت و موجبات ترفيه حال رعيت مسئلت و جلوس ميمنت مأنوس را تهنيت تقديم.

(الاحقر ابولحسن موسوی) ”

تلگراف از نجف، طهران، نمره ۸۲۹، تاريخ ۱۹ ماه ۱۲، ۱۹۲۵ م.

“ توسط حضرت حجت‌الاسلام آقای بحرالعلوم – تبريک جلوس و تاجگذاری اعليحضرت قدر قدرت را صميمانه تقديم و تأئيدات شاهنشاهی در تشييد ارکان دين مبين اسلام از حجت عصر خواستارم.

(ضياء‌الدين عراقی) ”

تلگراف از نجف، طهران – نمره ۹۸۷۲ تاريخ ۲۱ ماه ۱۲، ۱۹۲۵ م

“ پيشگاه اعليحضرت شاهنشاه پهلوی خلدالله ملکه، تبريکات صادقانه دعوات صميمانه را تقديم می‌نمايد.

(داعی محسن علماءالمحدثين)”

تلگراف از نجف،‌ طهران،‌ نمره ۷۶۹، تاريخ ۲۸ ماه ۱۲، ۱۹۲۵ م

و حضور مبارک اعليحضرت پهلوی خلدالله ملکه، جلوس ميمنت مأنوس را با يک دنيا مسرت تهنيت تقديم، دوام دولت را مسئلت می‌نمايم.

(داعی مهدی خراسانی)

 

صد رحمت به  نظائر  “عارف” که از جمهوريت حمايت می‌نمودند . امثال او و محافل روشنفکری که ماهيت استبدادی و قلدری رضاخان را دريافته بودند،خون دل می خوردند.

آری ، اين به اصطلاح مراجع بودندکه انتقال پادشاهی را از قاجاريه به پهلوی پذيرفتند.  روحانيون سرشناس ايران نه تنها در مجلس مؤسسان برای تغيير قانون اساسی و انتقال پادشاهی از قاجار به پهلوی شرکت نمودند بلکه در مراسم تاجگذاری رضاشاه  نيز ُگل ِ َسر َسبَد ِ مجلس بودند و رضاشاه تاج را از دست امام جمعه خويی که يکی از بلندپايه ترين روحانيون ايران بود گرفت و به سر خويش نهاد. او نيز به ُخرافات و رفتن زير َعبا نياز داشت ، ضمن اينکه ديکتاتوری و خودکامگی اقدامات مثبت اش را در قيچی کردن َپر و بال ِ روحانيت ( سکولاريسم و جدائی دين از دولت ؟ ) نقش بر آب ميکرد .

 به وضوح می بينيم که مار خوش خط و خال ارتجاع وخرافات مذهبی ، که بعدها با ملا خور شدن انقلاب بزرگ ضد سلطنتی ، افعی شد و همه را گزيد ، عمری طول و دراز دارد و از استبداد که گهواره ارتجاع است ، آب می خورد . نواب صفوی ها و " طالبان ِ اسلامی کردن همه ِ جهان " از دل جهل وخودکامگی بيرون می آيند .

 کيست که نداند که رژيم  محمد رضا شاه نيز به جهل و خرافه دامن ميزد ؟  مگر جار نميزد که امامان معصوم او را مراقبند و به مشورت علما عمل می‌کند ؟ مگر عکسش را در کنار آيه الله بروجردی به ُرخ خلق الله نميکشيدند ؟ مگر حتی بعد از کودتای ننگين ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ، اول به زيارت کربلا نرفت تا قتل آزاديخواهان را توجيه کرده ، مردم را رنگ کند ؟ مگر در کتابش نمی‌نوشت که پيامبر و ائمه اطهار از خطرات نجاتش داده‌اند و با او در ارتباطند ؟ مگر او نيز از سر ِ عوام فريبی به انتهای نام پسرانش رضا را نيافزود و در شروع هر سفر ، امام جمعه تهران در گوشش دعای سفر نمی‌خواند ؟ و  مگر وليعهدش را وانميداشت که در تگزاس کنار جت‌های اف ۱۶ در دوره خلبانی عکسی هم در حال نماز خواندن بگيرد ؟ مگر قران ِ آريامهری را با ساز و ُدُهل از اين شهر به آن شهر نمیُبردند و َدم و دقيقه از اينکه حضرت عباس به داد شاهنشاه آريامهر رسيده و وی را نجات داده ! سخن نميگفتند ؟ ومگر ضريح های اهدائی خدايگان آريامهررا با سلام و صلوات از اصفهان و شيراز به کربلا و نجف نمی ُبردند و مگر ايشان نيز به شاهان مرتجع صفوی که پس از بستن آن عهدنامه های ننگين با آنتونی شرلی و رابرت شرلی به پابوس ! امام هشتم ميرفت ، اقتداء نميکرد ؟ معلوم نيست آقای شجاع الدين شفا ( نويسنده اصلی کتاب خاطرات فرح پهلوی – کهن ديارا ؟ ) خط دهنده جشنهای دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی که اکنون اينهمه بر عليه اينگونه مردم فريبی های دينی َدم ميزنند ، کجا تشربف داشتند ؟ هم اينک نيز آقای رضا پهلوی که راديو - تلويزيون های لوس آنجلسی طرفدار ايشان ، شب و روز به اعراب فحش ميدهند که به زبان فارسی ما هم هجوم آوردند ! نام فرزندانش را دو نام عربی - مذهبی ِ " ايمان " و " نور " گذاشته است و همانند آقای جورج بوش از مقدسات مذهبی صحبت ميکند . 

  به زمان حال بيائيم ، همانگونه که صغير و کبير ميدانند ، آخوندهای دين فروش ، که يزيد وشاه وپينوشه را هم رو سفيد نموده و به جان آزاديخواهان ميهنمان افتادند ، نيز بند وجودشان  به خرافات بسته است ؟ 

       هر جای تاريخ را که نگاه کنيم ميبينيم ستمگران برای دوشيدن مردم " تک خال ِ ُخرافات مذهبی " را رو کرده اند ، از قرون ُوسطی و عصر ظلمات در اروپا که کليسا به نام خدا و مسيح امثال گاليله را به منجنيق ميکشيد وخون مردم را در شيشه ميکرد ، ميگذريم ، درجنگهای صليبی که اجداد سياسی عقيدتی بوش و بلر ترتيب دادند، در جنايتها وارمنی ُکشی های ترکان اسلام پناه ِعثمانی ، در شيعه بازی های صفويان (پاورقی) و ُسنی بازی های نادر شاه . . . در کولی بازی های شارون و سران حزب ليکود اسرائيل در کنار ديوار ُندبه ،حتی در هشت سال خون و آتش بين ايران وعراق و درهمه جنگهای ظالمانه تاريخ ، َرد ِ پای ِ مرتجعين و سوء استفاده از باورهای مذهبی مردم هويداست .

 جدا از " باب الحوائج ُخرافه های دينی " اين واقعيت دارد که مدعيان دروغين مذهب اساسا رودرروی علم ، پيشرفت وآزاديخواهان قرار داشته ,  و دارند ، فرانسيسکو گويا نقاش برجسته اسپانيائی در تابلوی " دوم ماه می " که روی جلد کتاب خرمگس اثر " اتل ليليان وينيچ " هم چاپ شده ، تيرباران آزاديخواهان را در حالی نشان ميدهد که کليسا را ظلمت و ِمه گرفته است ! کليسائی که رودرروی انسانيت مسيح ، به اصطلاح کشيش اش انقلابيون را به پليس لو ميدهد .

 چرا راه دور برويم ، کجا در برابر موج به اصطلاح « جهانی شدن » ،  ِ شغب ِ " گلوبلوزيشن " و جنگ و جنايتی که طالبان نفت و دلار به بهانه دموکراسی ! راه انداخته اند ، جناب پاپ اعظم که زينت آلات و َکّر و َفر از َسر و رويشان ميبارد ، جز تعارف شاه عبدالعظيمی سخنی گفته است ؟ مگر توطئه عليه آزاديخواهان و جنبشهای سوسياليستی با همکاری مستقيم و غير مستقيم مرتجعين مذهبی همراه نبوده است ؟ مگر کليسای کاتوليک ساليان دراز " بولشويک " را ُمتراِدف ِ شيطان نميگرفت ؟ مگر به خاک و خون غلطيدن ارانی ها - روزبه ها - دکتر فاطمی ها و نازلی ها جز با تائيد يا سکوت کاشانيها و بروجردی ها ميسر بود ؟ و مگر در جريان دستگيری و شکنجه موسی خيابانی و يارانش در زندانهای عراق ، خمينی حاضر شد پا پيش بگذارد ؟ و مگر با بهانه های بنی اسرائيلی از زير بار اين مسئوليت شانه خالی نکرد ؟ مگر بعدها که امثال حنيف نژاد و جزنی و شعاعيان به خاک و خون غلطيدند ، بالاترين مشغله مکارم شيرازی ها تجديد چاپ کتاب " فيلسوف نماها " در تائيد کودتای ننگين بيست و هشت مرداد و رد اصل تکامل و دست آوردهای مارکسيسم نبود ؟ و مگرزمانی که ويتنام و فلسطين در خون و آتش بود و ارتش شاه برای سرکوبی انقلابيون به ظفار ميرفت و کنسرسيوم غارتگر نفت بيداد ميکرد ، آخوندهای دين فروش لام تا کام سخن گفتند ؟ بيهوده نيست که امثال کارتر و بوش نيز َدم ار خدا و مذهب زده و روی دلار های آمريکاُ ، اعتقاد ! به خدا و

IN GOD WE TRUST

را نوشته اند ، حتی از کلمات " الله " و اسلام و . . . نيز حکومتها بهره کشی کرده اند ، گوئی به قول فردوسی

 چنان دين و شاهی به يکديگرند / تو گوئی که فرزند يک مادرند

  بله ، شاه و شيخ هميشه بهم تکيه کرده و در سرتاسر تاريخ ،خرافات دينی عصای دست ستمگران بوده است . آنگونه که در « تاريخ ماد » نوشته « وياکونف » نيز آمده  از زمانهای بسيارقديم ، قديم تر از هخامنشيان در يکی از کتيبه های « اگوم » دوم ، پادشاه « کاسی » ، می بينيم که او خودش را « خلف نورانی خداوند » ! می نامد .  « گريشمن » در  کتاب « ايران ، از آغاز تا اسلام »  می نويسد : ايلاميان هزاره دوم قبل از ميلاد خودشان را « پيامبران خدا » می خواندند . ُ هخامنشيان هميشه سعی ميکردند هر آنچه را با غارت و چپاول بدست آورده بودند « هديه اهورمزدا » جلوه دهند . « آريامنه » در کتيبه ای نقش کرده: سرزمين پارسيان را که من مالکم ، خدای بزرگ « اهورمزدا » به من داده است ... ( ِورد  ِ زبان  ِسلاطین ستمگر عثمانی نیز پس از قتل و غارتهایشان « هذا من فضل ربی » بود ، یعنی با نسبت دادن جنایات خود به مثلا فضل و َکرم  ِ خداوند ! آنها را توجیه میکردند) داريوش در هيچ کتيبه ای فراموش نميکند که بکرات اعمال خود را بحساب اهورمزدا بگذارد .  در کتيبه بيستون آمده : به اراده اهورمزدا من شاه شدم... به اراده اهورمزدا همه فرمانبر من شده اند ... به قول « منيورسکی »  نويسنده کتاب « سازمان اداری حکومت صفوی »  : شاه اسماعيل خود را تجلی گاه و مظهر زنده خداوند ميشمرد . ناصرالدين شاه که غرق در دنيا پرستی بود نيز دعوی « خلافت » ميکرد و تهران هم برايش « دارالخلافه » بود و اينگونه ادعاهای پوچ پيامبری و وکالت و وصايت و خداوندگاری سلاطين را  اديان رسمی و درباری تائيد و تبليغ ميکردند . دين زردشتی دوره ساسانی ، نظام اجتماعی موجود و ظلم امثال قباد و نوشيروان را مترادف با کلام الهی ميدانست ! شعار شاه سايه خداست ، متعلق به اين دوران است . دوره اسلامی نيز آلوده به اين گونه تمايلات شرک آلود است . غزالی اعلام ميکرد که سلاطين منتخب خدا و صاحب انوار الهی هستند و خداوند دو گروه از مردمان را برازندگی بخشيده ،که پيامبران و شاهان هستند ! اينگونه تائيدات چرکين فقط به دليل تسلط سلطنت بر دين ، نبود ، بلکه ريشه در هم آهنگی منافع اقتصادی حاکمان دين و دنيا هم بود ، برای مثال موبدان بزرگ غالبا از ريزه خواران بساط  ُملک داری و خراج ستانی سلطنت بودند و در تقديس آنان سود خود را می جستند . آری اينگونه بود که  شاه ظل الله ( سايه خدا ) و شيخ آیة الله !شده ، هر دو بهم نان قرض ميدهند . برای مثال پادشاه مغول الجايتو( سلطان محمد خدابنده )وقتی مسلمان و شيعی شد اولين بار عنوان " آیة الله " را، درمورد " علامه ِحلی " بکار ُبرد ، عنوانی که سده ها بعد هر ِکس و ناِکسی از آن استفاده ميکند ، صفويان شيخ الاسلام را ساختند! و قاجاريان حجت الاسلام را رايج نمودند ، خود کلمه آخوند نيز از ترکی مغولی به ايران وارد شد و معلوم نيست که چگونه اصلا  بار مذهبی يافته است

همه کلاشان تاريخ  کلمات طيبه را به صليب کشيده از معنی تهی ميکنند ، بيهوده نيست که در ايران ما نيز يک روی تمام سکه ها لااله الا الله ، محمد رسول الله بود و روی ديگرش السلطان ابن سلطان ابن سلطان ! و بی جهت نيست که شکنجه گران ، در گذشته و حال پشت ِ سَپر ِ حديث نبوی " النجاة ُ فی الصدق " موضع می گرفتند ! زمان شاه در « کميته مشترک » در اتاقی که بازجويان رژيم شاه نظائر بديع زادگان و توماج را شکنجه ميکردند و به آن " اتاق ِ تمشيت " ! ميگفتند ، با خط درشت نوشته بود " النجاة ُ ِفی الِصدق " که به زعم ِ قاتلان يعنی راه رهائی ازشکنجه و شلاق ، صادقانه ! ُلو دادن ِ دوستان است ، بعدا وزارت اطلاعات رژيم آخوندی نيزعين اين جمله را در بالای اوراق بازجوئی زندانيان سياسی چاپ کرده بود .

 وقتی در سراسر تاريخ و در تار و پود ما زخم ُخرافات مذهبی پيداست ،  وقتی  شکنجه گران زهر ِ جور و جهل ِ خويش را در کلمات طيبه نيز ريخته و از معنی ُتهی ميکنند ، در اوضاع و احوالی که مارگيران معرکه گير فضا را تيره و تار کرده و عکس مار میِ کِشند تا از پستان دين شير دنيا بدوشند ،و با اين همه بلائی که آخوندها به نام دين بر سر مردم ميهنمان آورده اند ، چگونه ميتوان از نيايش و از" او " که به قول آندره ژيد " در جائی جز همه جا نيست " سخن گفت ؟ چگونه ميتوان از او که اگر تنهاترين تنهاها هم بشويم - هست، َدم زد ؟ با همه اين اوصاف از اهل ِ درد و" همه کسانيکه با استعمار وارتجاع مرزبندی دارند اجازه ميخواهم يک نيايش گمنام ، اما اصيل و زيبا را که تا کنون از آن ياد نشده ترجمه کنم ، با فروتنی تمام " دلهای معنی ياب " را به دقت در مضمون اين ُدعای ارزشمند دعوت ميکنم ، جدا ازابعاد گوناگون " کشف ِ ظلم " که نام اين نيايش لطيف است، آنچه اهميت دارد افشای بيداد و بيدادگری ست .

 برای کسيکه جهان و انسان را ميشناسد ، از ستم بيزارست و در نبرد بين تاريکی و نور کنار گود نايستاده ، برای کسيکه خدا ، نه مخلوق ذهن ، نه روح اين جهان ِ بی روح ، نه توجيه گر شقاوت و اسارت وازخود بيگانگی ـــ که " راز ِ رازها " و قانونمندی ِ قانونمندی هاست ، برای کسيکه از " ترس و نفع و جهل " عبور کرده ، تن به پذيرش هيچ پاداشی ( هيچ پاداشی ) نميدهد و عظمت در نگاه اوست ، نه در آنچه ميبيند ، برای کسيکه مقاومت ميکند و به هنگام نياز بزرگ نمی ترسد از اينکه حتی به خدا هم " نه " بگويد ـــ نيايش ، و اين نيايش معنی دارد

 

 ياد بچه های ِ زندان بخير و سحرهای رمضان و ستارگانی که در آسمان ميهن ما درخشيدند ، يادغم های عزيزی که قدَمش مبارک باد

احمد شادبختی ، يوسف ِ کشی زاده ، مسعود حريری ، ذبيح الله ملکی ، صادق گلزاده غفوری ، سليمان تيکان تپه ، حسن فرزانه ، آذر سليمانی ، زهرا خسروی ، حسين عبدالوهاب ، رحمان شجاعی ، رحمان هاتفی ، هيبت الله معينی ، قادر جرار ، منصور بازرگان ، علی باقرزاده ، اسفنديار قاسمی ، ثريا ُشکرانه ، حسين ذولفقاری ، بتول اسدی ، يحيی مصباح ، چنگيز احمدی ، صديقه وليخانی ، مسعود عدل ، حيدر علی نياکان ،ابوذر ورداسبی ، علی شيخ ، محمود ِقزی ، معصومه شادمانی ، جمشيد مير شهيدی ، صادق خزائی ، ماهرخ جعفری ، محمد رضا و علی سعيدی ، فرشته نوربخش ، شاهرخ نوری، ناهيد تحصيلی ، دکتر هاجر ُرباط کريمی ، سيامک طوبائی ، ُاِويس ... ، احمد شربتی ، رحمان شجاعی ، ابوالفضل رستگار ، علی ( فرخزاد ) اتراک ، سعيد حسينی َبرزی ، پريچهر ُعصاره ، رمضان گرامی ، رضا ماهان ، جواد توکل ، سعيد مظاهری ، علی ُخوراشاد ، حسن صادق ، حيدرنياکان ، سيد فخر طاهری و دهها و صدها انسان فرهيخته و شريف ، شمعهای شبانه ای که خوش و بی پروا سوختند . سید فخر همیشه این جمله « نیکوس کازانتزاکیس » را زمزمه میکرد « سلام ، ای انسان ، ای ُخروسک ِ َپر کنده ِ ايستاده َبر دوپا ! گمان َمدار که سَحرگهان چُو آوا بر نياری ، خورشيد نيز طلوع نخواهد کرد » 

   

 ياد ِ بعضی نفرات روشنم می دارد . . . ُقوتم می بخشد

َره می اندازد و ُاجاق ِ ُکهن ِ سرد ِ سرايم

گرم می آيد از گرمی عالی َدمشان

نام بعضی نفرات رزق ِ روحم شده است

وقت هر دلتنگی سويشان دارم دست

جرئتم می بخشد ، روشنم می دارد

برای بسياری از ما که غير از آنچه از قيف ِ تنگ ِ پيش داوری هايمان عبور کند ، هيچ چيز ديگری را دماغ در نمی آوريم و به عالم و آدم  با نگاه ِ فقيه اندر سفيه  روبرو ميشويم ، ذکر اين خاطره از زندانهای شاه شايد تامل برانگیز باشد . حول و حوش انقلاب ضد سلطنتی که نماز دسته جمعی عيد فطر و نيايش مخصوصش ، خار چشم ساواک بود ، در زندان وکيل آباد مشهد هنگاميکه مجاهدين در حياط زندان به نماز ايستادند ، و هر آن ممکن بود پليس به آنجا بريزد و ُلت و پار کند ، از جمله حفاظت آنرا غیر مذهبی هائی چون « شکرالله پاک نژاد » و « رضا شلتوکی » که هردو را آخوندها پس از ۹ و ۲۵ سال زندان که در رژيم شاه بودند ، به قتل رساندند ، بعهده داشتند .

به اميد فردای روشنی که ، " آزادی خلا قيت " را که قلمهای مقدس ديکته ناپذير و آزادی بيان تنها پرتو کوچکی از آنست ، هيچ نيروئی تحت هيچ عنوانی - ازجمله نگو که دشمن سوء استفاده ميکند و بعلاوه هنوز رفقای بالا ! نگفته اند - چشم نزند ! به اميد فردای روشنی که قدر آزادی را " تنها خدائی که بايد به نيايشش برخاست . . . آن محبوب بی پايان مشترک که به تفرقه پايان ميدهد و سرود ها و دستها را يگانه ميکند " ، بدانيم 

   که خمينی های جديد بر ذهنيت عاطفی و مذهبی مردم پاک ما سوار نشوند

     به اميد فردای روشنی که حتی آزادی کامل ِ نقد مذهب که مقدمه هرگونه نقدی است، و نيز نقد ِ « هيستری ِ ضد مذهبی » ، آزادی مذهب و بی مذهبی و حق بيچون و چرای هر فرد به داشتن هر  باوَر و يا نداشتن هيچ باوَری ، در سطح جامعه  به رسميت شناخته شود  و  دفاع صريح از ارزشهای انسانی ،ارتجاع مذهبی را از تک و تا بياندازد  و بالا ترازهمه ، به اميد فردای روشنی که دين از دولت جدا باشد وجز ستم و استثمار هيچ ُکفری (هيچ ُکفری ) به رسميت شناخته نشود

 

 َاللهُمَ ِاّنَ ُظلمَ  ِعباِدکََ قد تَمَکنَ فی ِبلاِدک ، َحتی َاماتَ العدل ، َو َقَطعَ السُبل ، َو َمَحق الَحَق ، َوَابَطل الصدق ، َوَاخفی الِبر ، َوَاظَهرَ الشر . . . َوَبسط الجور ، َو َعدی الطور . . . َواحُصد شافة َاهل الجور . . . ِليوَمنَ الَمخوف ، َو َيسُکنَ الملهوف ، َو َيشَبعَ الجائع ، َوُيحفظ الضائع ، َوياوی الَطريد ، َوَیَعُودالشريد . . .  َويعلوالعلم ، َوَيشمل َ الِسلم ، َوَيجمع الشتات ، َو َيقوی الايمان ، َو ُيتلی القرآن ، ِانکَ َانتَ الُمنعم المنان

 

 

ای خداوند ستم کسانيکه به دروغ خودرا به تو نسبت ميدهند ، در همه جا ميخش را کوبيده است .

گوئی عدالت ُمرده و راه های ( تحقق ) آن قطع شده ، حق به ُمحاق رفته و صداقت و راستی ُمهر  ِ ِابطال خورده است .

گوئی خوبی ها پنهان است و زشتی ها ُرخ می نمايد ، ِانگار چراغ تقوا خاموش شده و آفتاب تابان هدايت نمی تابد ، گوئی شر و پليدی خير و زيبائی را کنار زده و خود را تثبيت ميکند ، پس طبيعی ست که در چنين جامعه ای حرث و نسل جامعه تباه گردد ودشمنی با مردم  به مرام و مسلک تبديل شود و ستم در همه زمينه ها گسترش يابد

 جز با تَمُسک به ارزشهای والا و جز با دست تو ( که از آستين توده ها بيرون می آيد ) نميتوان از پس اين اوضاع برآمد . . . ( پس بدست دليران ) ريشه ظلم را ِبَکن و کوه زورگوئی را پودر ُکن ، بازار زشتی ها و پليدی شان را از رونق بيانداز و به نيروهائی که ازعملکرد ستمگران بيزارند ِعزت بخش ، تا از بيخ ِدروشوند ، به سرگردانی پشت ِ سرگردانی دچارشان ساز و وحدت دروغين شان را بشکن ـــ تا هراسان به وادی ايمن برسد ، نا آرام به آرامش دست يابد ، تا ( فقر ريشه کن شده ) گرسنه سير گردد و گمشده ( و استعداد ُمرده ) احياء و حفظ گردد، تبعيدشده مأوی گيرد و آنان که از ستم و ابتذال گريخته اند ، بتوانند باز گردند ، فقير به ِغنا رسيده  . . . بزرگ محترم شمرده شود ، درهای رحمت و مهر به روی کودکان گشوده گردد، ستمديده رو بيايد ، عزت يابد و ستمگر به جای خود بنشيند ، غم و اندوه رخت بر بندد و بر لبان مردم ُگل ِ لبخند بشکفد . . . های و هوی ( و نعره های تفرقه افکنانه ) بخوابد ، اختلاف ( در صفوف مردم ) بميرد و جای خود را به وحدت بدهد ، دانش و علم گسترش يابد و صلح وسلام جهان شمول گردد ، پراکندگی ها به انسجام و سازمان برسد تا ( بتوان گفت ) ايمان تقويت ميشود و قرآن تلاوت ميگردد

 

پاورقی : آنگونه که  در کتاب عالم آرای عباسی ص ۶۰ و « فارسنامه ناصری » ص ۹۰آمده : پس از فتح تبريز شاه اسماعيل صفوی امر کرد خطيبان شهادتين خاص شيعه ( یعنی اشهد ان علی ولی الله ، و حی علی خیر العمل ) را در اذان سر دهند ، پس علمای شيعه تبريز که از شورش اکثريت سنـٌی مذهب نگران بودند پيش او رفته و گفتند: «قربانت شويم دويست سيصدهزارخلق که در تبريز است چهار دانگ( دوسوم) آن همه سنـٌی اند ... می ترسيم بگويند که پادشاه شيعه نمی خواهيم .... پادشاه فرمودند به توفيق خدای تبارک و تعالی اگر رعيت حرفی بگويد شمشير می کشم و يک نفرهم زنده نمی گذارم که البته پس از اين دعوت دوستانه ! خلق تبريز شيعه را با آغوش باز پذيرا شدند. بيچاره مسيحيان و چرکسيان شروان که بخت تبريزيان راهم نداشتند. چراکه امر کرد که «چون مردم شروان دشمن خاندان رسالتند، اموال آن ها نجس است. لشگريان اطاعت فرمان مرشد کامل خودراکرده تمامت اموال را درآب انداختند حتی شتر و اسب و استر را.»  با چنين دعوتی مگر می توان پذيرای دين پادشاه نشد؟  سياست شمشيراز ديرباز اين سنـٌت را برقرارساخت که دين رهبر و ريش سفيدان ايل، دين همه ايل بود. شاه طهماسب صفوی، سلطان احمدخان والی، بزرگ خاندان سادات امير کيايی گيلان را که همگی شيعی زيدی (چهارامامی) بودند، بر سفره شام به پذيرش شيعه دوازده امامی "راضی" کرد! دربازگشت والی، همه ساکنان ولايت به شيعه اثنی عشری گرويدند!فرمانروايان و همه اهالی هويزه (خوزستان) پس از قتل سلطان علی فرمانروای وقت به امر شاه اسماعيل، به فراست دريافتند که شيعه اثنی عشری يگانه راه رستگاری است .

 قربانی اصلی « استبداد زیر پرده دین » جوهره  دین است .