دیکتاتوری پرولتاریا و استالین

                                                                                    (1)

بمناسبت سالگرد ترور رفیق حمید رضا چیتگر ( بهمنی )          

19 مه 1987، رفیق حمید رضا چیتگر( بهمنی) عضو برجسته کمیته مرکزی و دفترسیاسی حزب کارایران توسط مزدوران تروریست جمهوری اسلامی در وین به قتل رسید. اینک متن سخنرانی رفیق بهمنی پیرامون دیکتاتوری پرولتاریا و استالین که در 8 ماه مه 1987 در استکهلم صورت گرفت را مجددا انتشار میدهیم و یاد و خاطره رفیق را گرامی میداریم.

                                                              حزب کارایران(توفان) مه 2005

                                                               

پیشگفتار

 

مارکس و انگلس با بررسی عمیقا علمی تجربه مبارزات انقلابی پرولتاریا ، تئوری دیکتاتوری پرولتاریا را نیز تدوین کردند و نشان دادند که دیکتاتوری پرولتاریا محتوای اصلی انقلاب پرولتری را تشکیل می دهد . در آثار مارکس و انگلس ضرورت بدست گرفتن قدرت توسط طبقه کارگر بطور علمی استدلال شده است . آنها بویژه تاکید کردند که بدون سرنگون ساختن دیکتاتوری بورژوازی ، بدون درهم شکستن کامل دولت کهنه بورژوائی ، نمی توان بسمت جامعه سوسیالیستی حتی یک گام برداشت .

 

اندیشه بایستگی تسلط سیاسی طبقه کارگر و بدست گرفتن قدرت دولتی توسط این طبقه را مارکس و انگلس در " مانیفست حزب کمونیست " استدلال نمودند و نوشتند :

" نخستین گام در انقلاب کارگری ، تبدیل پرولتاریا به طبقه حاکم است "

لنین بعدها تاکید نمود که نظر مارکس و انگلس درباره تبدیل پرولتاریا به طبقه حاکم ، در اساس خود همان اندیشه دیکتاتوری پرولتاریا است .

مارکس و انگلس سپس به این نظر داهیانه رسیدند که دیکتاتوری پرولتاریا اساس و محتوای اصلی دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم را تشکیل میدهد . سال 1875 مارکس در " نقدی بر برنامه گوتا " نوشت :

" میان جامعه سرمایه داری و جامعه کمونیستی دوره دگرگونی انقلابی  جامعه اولی به جامعه دومی وجود دارد . دوره گذار سیاسی نیز پاسخگوی این دوره است  که دولت آن نمی تواند چیزی بغیر از دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا باشد " .

لنین ضمن دفاع از آموزش های مارکس و انگلس درباره دیکتاتوری پرولتاریا در برابر تحریفات سردمداران انترناسیونال دوم ، مسائل اساسی مبارزه برای تحقق دیکتاتوری پرولتاریا و چگونگی رسیدن به نظام سوسیالیستی را از نظر تئوریکی تدوین نمود .

 

استالین با جسارت و اصولیت ویژه خود ، آموزش های مارکسیسم- لنینیسم پیرامون دیکتاتوری پرولتاریا را در شرایط ساختمان سوسیالیسم نیز بسط داد ، وظایف و عملکرد دولت دیکتاتوری پرولتاریا و نقش رهبری حزب کمونیست در نظام دیکتاتوری پرولتاریا را تدوین نمود و نشان داد که دیکتاتوری پرولتاریا تسلط  " برگزیدگان دولت "  و یا  " دیکتاتوری حزب " نیست بلکه حاکمیت طبقه کارگر و پیمان طبقه کارگر با دهقانان زحمتکش به رهبری طبقه کارگر و پیشتاز آن- حزب سیاسی انقلابی پرولتاریا- می باشد .

 

از زمانی که رویزیونیست ها به سرکردگی خروشچف قدرت را در کشور شوراها غصب نمودند و در سازش با امپریالیسم پرچم  مارکسیسم- لینینیسم را بزیر افکندند ، دفاع از استالین و برافراشتن پرچم مارکسیسم لنینیسم و مبارزه طبقاتی وظیفه دست اول نیروهای انقلابی مدعی مارکسیسم لنینیسم گردید. امروز که نیروهای به اصطلاح طرفدار استالین از ترس متهم شدن به طرفداری از دیکتاتوری، واژه دیکتاتوری پرولتاریا و نام استالین را به فراموشی سپرده اند دفاع از استالین و دیکتاتوری پرولتاریا ، برای اشاعه مارکسیسم لنینیسم ، بیش از هر زمان دیگر اهمیت و ضرورت دارد .

با عرض سلام به همه حضار ، صحبتم را راجع به استالین و دیکتاتوری پرولتاریا شروع می کنم . در دوران وانفسای کنونی که پیروزی ارتجاع ، تمامی تصورات و توهمات خرده بورژوازی را درهم شکاند و باورهای آنها را از سوسیالیسم درهم ریخته که نتیجه آن بحرانی بود که همه شاهد آن هستیم . بحرانی که بر وجود روشنفکران چنگ افکنده ، من در این دوران راجع به استالین و یک دوره از تاریخ حزب کمونیست شوروی صحبت می کنم . در دورانی که روشنفکران همه چیز را آتش زدند و نه تنها دودش را به چشم خودشان بردند بلکه همه چیز را دود اندود  کردند و  رنگ های واقعی دنیا را پوشاندند ، من در چنین دورانی راجع به دیکتاتوری پرولتاریا و استالین صحبت می کنم. باز در دورانی که خرده بورژوا های ملتهب و پر عطش گذشته تلاش می کنند با نفی همه ارزش های گذشته ، در جامعه " محترمین " با رنگ جدیدی ظاهر بشوند و از دمکراسی ناب و ایده آل های بورژوازی دفاع کنند ، من از استالین بقول ضد کمونیست ها  " دیکتاتور خونخوار "  ، از یک

" دیکتاتور بیمار " دفاع می کنم . و همینطور در دورانی که بقول بختیار  :

" چپ انقلابی بدون اینکه از ایده آل های انقلابی خودش صرف نظر کرده باشد ، تبدیل به چپ اجتماعی شده و این بزرگترین سرمایه ای است که ملت ما بقیمت سنگین انقلاب اسلامی بدست آورده ، یعنی بازگشت جوانان از پرولتاریای جهانی به آغوش ملت " ( نقل بمعنی از نشریه نهضت ) .

من در چنین دورانی از استالین دفاع می کنم .

 

بنظر ما استالین معیار است . ابدًا مسئله استالین مسئله شخصی نیست ، همه این را می دانند . حتی مسئله بر سر بررسی نقاط ضعف و یا قوت یک دوره از تاریخ حزب بلشویک شوروی هم نیست ، بلکه مسئله بر سر اصول و مبانی عقیدتی کمونیستی است و به این نکته نه تنها ما باور داریم ، بلکه دشمنان استالین هم باور دارند . مسئله در واقع شخصی نیست ، چراکه استالین بعنوان شخص سال ها است که دیده از جهان فرو بسته . چه خصومتی می تواند کسی با شخص او داشته باشد ؟ خصومت در واقع با اندیشه های استالین است . خصومت با آن ارزش هائی است که استالین مدافع آنها بوده . این است واقعیت مسئله ضدیت با استالین . البته دشمنان برای مبارزه علیه اندیشه ها ، دنبال معایب شخصی می گردند تا دوران کودکی و شیرخوارگی استالین . آنها باید برای قوت دادن به استدلال های ضد کمونیستی اشان از چنین اراجیفی استفاده کنند . حتی او را دیوانه ای می دانند که جنون آدمکشی داشته ، و این جنون نتیجه آن تربیت روستائی بوده که در دامن خانواده اش دیده یا کتک هائی که از پدرش خورده ، و آنطور که برخی ها می گویند دست چپش هم بخاطر این کتک ها فلج شده بود که سال ها از آن رنج می برد و این عقده ای شده بود تا از دیگران انتقام بگیرد . و یا بقول عده ای دیگر استالین پسر پینه دوز بیچاره ای نبوده بلکه حرامزاده ای بوده که در اثر تجاوز یک کشیش یا یک اشراف زاده گرجی بدنیا آمده ، و بقول یک از ضد استالین های معروف بنام

"  روی مدودف " جنبش انقلابی را به این خاطر انتخاب کرد که تنها جای ترقی او بوده است . عجب جای ترقی ای !! جنبش انقلابی ای که در آن دوران تازه نطفه هایش در حال شکل گرفتن بود ، جوان 15 ساله گویا تشخیص داده است که جنبش انقلابی جای ترقی اش بوده و می تواند از طریق آن به رهبری دولت شوروی آینده برسد . ضد استالین ها برای زدن شخصص استالین حتی تا آنجا پیش رفتند که بیشرمانه مدعی شدند که استالین جاسوس تزار بوده است . به کتاب روی مدودف مراجعه کنید در آنجا خواهید دید که تلاش فراوانی شده تا با  " سند " و " مدرک " ثابت شود که استالین جاسوس تزار بوده است .

 

خلاصه در مورد استالین هزاران مطلب ساختگی ، شایعات ، جعلیات دروغ و ...  اشاعه پیدا کرده که نه تنها فرصت بررسی آنها را نداریم ، چراکه مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد بود ، بلکه اصلاً قصد چنین بررسی را نیز نداریم چون همانطور که اشاره شد ، اندیشه و ارزش ها مطرح است و نه مسئله شخص .

بنظر ما مکانیسم مبارزه طبقاتی در دوران دیکتاتوری پرولتاریا برای روشنفکران قابل درک نیست . اصولاً تعریف دولت و آزادی در شرایط دیکتاتوری پرولتاریا برای روشنفکران مشخص نیست . محیط اروپا نیز ، که همگی درآن زندگی می کنیم ، زمینه مساعدی است برای پرورش افکار لیبرالیستی و ضد استالینیستی ، چرا که در مبحث بعدی توضیح خواهیم داد که " استالینیسم " معنی ندارد و در کتاب " افسانه استالینیسم " که انتشار داده ایم نیز این توضیح را داده ایم . از این که بگذریم قرار دادن دمکراسی در برابر دیکتاتوری پرولتاریا به معنی محکوم کردن کمونیسم ، بلحاظ تئوری آنقدر به جهل و نادانی آغشته است که انسان واقعاً از آورندگان چنین نظراتی حیرت می کند .

مبانی طبقاتی این انحراف بنظر ما خرده بورژوازی بطور اعم و قشر روشنفکر بطور اخص بوده و مبانی سیاسی آن عجز و درماندگی و گیجی روشنفکر در مقابل فاشیسم خمینی است ، که بحران اخیر نیز یکی از نتایج آن می باشد . مبانی روانی هم که الحمدالله  همه شاهدیم . کسانی که از چنگال شوم خمینی به خارج فرار کرده و خود را اگر بالاتر از مارکس و لنین و استالین ندانند ، کمتر از آنها نمی دانند . با ایراد به یک دوره از تاریخ جنبش کمونیستی می خواهند در واقع نا رسائی های تئوریک خود را توجیه کنند تا همه کاسه کوزه ها را سر استالین و یک دوره از تاریخ حزب بلشویک بیاندازند.

 

تشابه سازی های رایج این افراد ، که بدون در نظر گرفتن پایه طبقاتی مسئله دیکتاتوری پرولتاریا را با دیکتاتوری خمینی و یا با دیکتاتوری سرمایه داری مقایسه می کنند ، وقاحتی است که در خور هیچ بحثی نیست . این تشابه سازی مانند اظهار نظر پاپ است که بر مبنای آن داروینیست ها ، سوسیال رفرمیست ها ، آته ئیست ها ، آنارشیست ها ، مارکسیست ها و خلاصه هر کسی را که باکره بودن مریم مقدس را قبول نداشته باشد ، کمونیست می داند . بعنوان نمونه به بیانیه مسلمانان ترقی خواه اشاره می کنیم که خمینی را به استالین عمامه بسر تشبیه کرده و مطرح می کند که دیکتاتور ها و مستبدان تاریخ ، که لنین ، استالین و سران کمونیسم از آن زمره اند ، از چیزی که بسیار وحشت دارند آزادی و آزادمنشی است . روزنامه بختیار در این مورد می نویسد :

" لنینیسم دشمن آشتی ناپذیر دمکراسی است "

 

یکی از مهمترین مسائل در این رابطه استفاده بورژوازی از عنصر اخلاقی است . انگشت گذاشتن روی اخلاقیات یکی از ضروری ترین عناصر بورژوازی در مکانیسم فریب طبقاتی است .

 

خروشچف در کنگره بیستم با انگشت گذاشتن بر روی اخلاقیات توانست تز های ارتجاعی خویش را به پیش ببرد . جان فوستر دالس ، وزیر خارجه استق آمریکا ، در یکی از سخنرانی هایش اشاره می کند که ما در مقابل کمونیسم نباید عقب نشینی کرده بلکه باید از اسلحه روانی و اخلاقی استفاده کنیم تا کمونیسم را که بر یک سوم جهان مسلط شده ، شکست دهیم  . با طرح اینکه عده زیادی کشته شدند ، با طرح اینکه جلوی فعالیت سازمانهای سیاسی گرفته شد ، با طرح اینکه قدرت به شورا ها واگذار نشد و اینکه دیکتاتوری فردی اجرا شد و غیره ، عنصر فریب طبقاتی در لباس اخلاقیات بکار گرفته شد . " نورما ن توماس " متفکر بورژوازی وقیحانه مدعی است که کمونیست ها به هیچ اصول اخلاقی پایبند نبوده و هیچ چیز را جز حزب و قدرت خود در نظر ندارند . البته همه می دانند که اخلاق در خدمت منافع اجتماعی است و همانگونه که منافع اجتماعی متضاد در جامعه بوده ، اخلاق هم در جامعه متضاد خواهد بود ، و اخلاقیات متضاد در جامعه با هم برخورد خواهند کرد و در نتیجه تعابیر و تعاریف مشخص طبقاتی از این برخورد ها برای هر گروه اجتماعی بدست می آید . من به سوابق تاریخی مسئله اخلاقیات اشاره می کنم ، از این عنصر فریب طبقاتی در گذشته هم برای فریب توده ها استفاده کرده اند .

 

زمانیکه کمونارد ها 64 تن از گروگانهای خود را اعدام کردند ، همین دمکرات های ناب همین اخلاقیون بورژوازی در سراسر دنیا فریاد زدند که اینها تروریست هستند ، اینها قاتلند ، اینها بیگناهان را کشته اند . و از جمله این بیگناهان یکی هم اسقف بزرگ پاریس بود . تنها کسی که در آن دوران قاطعانه از کمونارد ها دفاع کرد مارکس بود که فریفته اظهارات اخلاقی !!  این آقایان نشد، و بعد هم زمانیکه  " ورسائی  " ها وقیحانه به کموناردهای پاریس حمله کردند و دریای خونی که از کموناردها ریختند ، این دمکرات های ناب دیگر جرات نکردند آن مسائل اخلاقی خود را بروز دهند، چراکه اکنون هزاران کارگر توسط بورژوازی ، که دم از اخلاق ناب می زد ، در آنجا قتل عام می شدند . در مورد سوسیال رولیسونرها  و یا  اس ار  های چپ در روسیه نیز ، که اساساً خمیره آنها از اخلاقیات ناب سرشته شده بود ، این اخلاقیات ناب مانع نشد تا آنها زمانیکه با لنین در مخالفت قرار گرفتند ،حتی لنین را نیز ترور بکنند .

 

بنظر ما طبیعی است که در دوران ارتجاع تراوشات اخلاقی بروز بکنند و چند برابر بشوند و این تراوشات اخلاقی ، تبلیغات خود را بیش از همه متوجه انقلابیون کمونیست بکنند . بنظر ما کیش شخصیتی که به استالین نستب داده می شود از زاویه اخلاقیات ، و دیکتاتوری ای که به او نسبت داده می شود نیز از زاویه اخلاقیات بورژوازی است . ضجه و ناله هائی که برای اعاده حیثیت از ضد انقلابیون در یک دوره از تاریخ حزب کمونیست شوروی سر داده اند ، که متاسفانه بواسط جنبه احساساتی بودن خود بسیاری از کارگران را هم بدنبال خود روان کرده ، عوامفریبی ای بود که مستقیماً در خدمت منافع بورژوازی عمل کرده است .

 

ما مبحث صحبت در مورد استالین را از همین جا آغاز می کنیم و به شرح مقابله ای که به اعتقاد ضد استالین ها ، بین لنین و استالین در مورد آزادی وجود دارد و به توضیح دیکتاتوری پرولتاریا و دولت در حال گذار می پردازیم  تا مسئله قدری روشن تر شود .

ادامه دارد                                    

 

19 مه 1987 رفیق حمید رضا چیتگر ( بهمنی ) عضو برجسته کمیته مرکزی و دفتر سیاسی حزب کار ایران توسط مزدوران تروریست جمهوری اسلامی در وین به قتل رسید .

اینک متن سخنرانی رفیق بهمنی پیرامون دیکتاتوری پرولتاریا و استالین که در 8 ماه مه 1987 در استکهلم صورت گرفت را مجدداً انتشار می دهیم و یاد و خاطره رفیق را گرامی می داریم .

حزب کار ایران ( توفان )

مه 2005

 

             

      

کیش شخصیت

البته آنها ئی که مخالف کیش شخصیت هستند در حقیقت این مساله را خود آنها راه انداخته اند . من شرح می دهم ، مساله کیش شخصیت چیز مبتذلی است که مطرح میکنند ، در حقیقت خصومت و کینه آنها بر علیه پیشوایان ممتاز طبقه کارگر است . باز نمونه تاریخی زیاد است ، کم نبودند کسانی که بر علیه کارل لیبکنخت یک دورانی الم شنگه به راه انداختند . آهای شما کمونیست ها که خواهان حکومت جمعی و شورائی هستید ، سالهای سال نماینده شما در آلمان کارل لیبکنخت بود ، که لنین در کتاب " چه باید کرد ؟ " در آنجا پاسخ مناسب و دندان شکنی می دهد و در حقیقت همین مفهوم را دارد : " این افتخار جنبش پرولتاریاست که چنین پیشوایان درجه اولی بوجود می آید " . این هم بمراتب ناشی از تضاد های طبقاتی است . ناشی از وجود طبقات و اختلافات طبقاتی ، مسائل ژنی و ژنتیکی و امثال اینهاست . همانطور که دانشمندان بزرگ نظیر انشتین و یا دانشمندان دیگر فیزیک و غیره بوجود می آیند ، در زمینه های علوم اجتماعی نیز کسانی نظیر مارکس ، انگلس ، لنین و ...  بوجو می آیند . این در حقیقت افتخار جنبش پرولتاریائی است . لنین میگوید :

" طی تاریخ هیچ طبقه ای بدون برگزیدن پیشوایان سیاسی و نمایندگان پیشرو خود ، که لیاقت سازمان دادن نهضت و رهبری آنرا داشته اند ، نتوانسته است به حکومت برسد " .

این یک واقعیت است . در دوران کنونی بواسطه نبود آتوریته سیاسی ، بواسطه فقدان رهبری با نفوذ، پرولتاریای جهانی دچار چنین تفرقه ای است ، کمونیست ها دچار چنین تفرقه ای هستند . موقعی که کمونیست های جهان از رهبری متمرکز ، متشکل و با آتوریته برخوردار بودند ، مو بر تن بورژوازی سیخ شده بود . بورژوازی هر روز صد بار خواب مرگش را می دید . چرا اینها فراموش میشود ، و امروز ما  مدافعان تئوری کیش شخصیت رویزیونیست ها و خروشچف شده ایم . البته غیره ممكن است که ما منکر شخصیت قوی و با نفوذ استالین در طی یک دوره از ساختمان سلطه سی سال حیات حزب بلشویک بشویم ، و این واقعیت است . ولی این رهبری ، این شخصیت و این نفوذ همینطور از هوا نیامده است بلکه پایگاه طبقاتی داشت . این شخصیت از بطن مبارزه بوجود آمد ، روی هوا نبودو غریب هم نبود . چطور می شود قبول کرد که حزب بلشویک به این سادگی در مدت سی سال آن هم در دوران انقلابی- حالا اگر دوران انحطاط بوده باشد قابل تصور است- در دوران انقلابی خودش فریب استالین یا یک فرد را بخورد بدون این که دارای پایگاه طبقاتی باشد ؟

البته تئوری هائی که اخیراً درآمده استالین را به بورژوازی بزرگ و همچنین به بورژوازی متوسط درگذشته نسبت میدهند . اینها در مورد لنین میگفتند که لنین طرفدار طبقه متوسط است . بالطبع استالین هم همینطور خواهد بود . لذا موقعیکه حزب بلشویک در برپائی ساختمان سوسیالیسم پیروزی بزرگ بدست آورد وشاهکارهای عظیمی که در صنعت ، در هنر و فرهنگ روسیه بوجود آورد  قلب پرولتاریا به سمت رهبری این ساختمان و به سمت هدایت کننده این ساختمان جلب شد  و جلب هم میشود ، مثلاً در درون یک حزب شخصی خوب حرف بزند ، خوب استدلال بکند ، و مقاله خوبی بنویسد سپاس و امتنان اعضای صدیق آن حزب را برمی انگیزاند . طبیعی است که اینطور باشد . اگر به مساله کیش شخصیت آنها می خواهند بپردازند  اصلاً بايد به مساله مارکس بپردازند . بیخود پرولتاریای جهان از مارکس و انگلس تجلیل وتمجید می کنند . البته بگذریم که اینطور هم برخورد میکنند . زدن استالین با این تئوری های باصطلاح مارکسیستی تنها از یک جهت و یک زاویه نیست از جهات و زوایای مختلف می زنند و می گویند مثلاً چرا مارکس در قبرستان مشهور لندن دفن شده و یا مقبره ای که ساخته شده است مذهبی می باشد ، جمله معروف مارکس را که " فلاسفه فقط تفسیر جهان نمی کنند بلکه به پای تغییر جهان می روند " رویش نوشتند و از او تجلیل کردند و یا اصلاً چرا برایش مقبره ساختند ؟  چرا لنین را مومیائی کردند و در موزه مسکو و یا کاخ کرملین گذاشتند ؟

ولیکن زمانیکه حتی رهبری توسط لنین بوجود آمد قلوب پرولتاریای جهان بسمت لنین متوجه شد ، از لنین تعریف و تمجید بعمل آمد . این خواست پرولتاریا بود ، از قلب و روح و ایمانشان ناشی میشد. اما معلوم بود سوسیال رفرمیست ها که همواره مخالف مارکسیسم بودند در این خصوص هم مخالفت خودشان را نشان دادند . کائوتسکی میگوید : " لنین نه تنها مارکسیسم را به مقام مذهب کشور پائین آورد بلکه به مقام کیش قرون وسطائی و یا شرقی تنزل داد " . در حقیقت تئوری هائی که امروزه عنوان میشود با مسائل و دستاویز مذهبی ، به مساله بی ایمانی اینها توجه میشود و دقیقاً حملات خودشان را متوجه بی ایمانی طبقه کارگر کرده اند ، تا اینکه پرولتاریا را از ایمان به سوسیالیسم ، از ایمان به آینده بشر ، از ایمان به نیروی خودشان دور بکنند . امروزه بی ایمانی مد روز شده و گویا ایمان متعلق به مذهب است . نه خیر مذهب می گوید ایمان بیاور و تعقل کن ، اما سوسیالیسم می گوید تعقل کن و ایمان بیاور . ایمانی که با علم به منطق است نفی نمی کند ، کجا نفی کرده ؟   آیا مارکس به اعمالی که انجام می داد ایمان و اعتقاد نداشت ؟   آیا لنین در اعتقاد خودش پا برجا نبود ؟   ایمان به اعتقادات خودش نداشت و برای اعتقاداتش حاضر نبود جان خودش را فدا بکند ؟   مسخره است اگر کسی این تئوری را مطرح بکند . ولیکن این ایمانی بود که از تعقل ناشی میشد و با ایمان مذهبی زمین تا آسمان تفاوت داشت ، همان طوری که مارکسیست ها روح را نفی می کنند ، شعور را نفی می کنند ، نه به مفهوم نفی شعور بلکه به مفهوم تقدم ماده بر شعور است نه تقدم شعور بر ماده و یا به اصطلاح روح بر ماده  .  مساله ایمان هم از اینجا ناشی می شود بلی شما ها بی ایمانید ( کسانی که این تئوری ها را مطرح می کنند ) شما روح بی ایمانی را می خواهید تبلیغ بکنید تا پرولتاریا را در اوضاع مغشوشی که شما تصویر می کنید ، از ایمان به پیروزیش دور بکنید و برایتان هم لازم نیست که حزب متمرکز و متشکل داشته باشید و از سیاست واحد تبعیت بکنید و حتی از انقلاب تبعیت بکنید. شما اکثر پرولتاریا را به خودتان ملحق بکنید بعد وقتی اکثریت جامعه با شما باشد ، لزومی به انقلاب ندارید ، اقلیت هم سوراخ موش پیدا خواهد کرد و در خواهد رفت . پس از این طریق هم شما به اسلحه و این قبیل چیز ها هم احتیاج نخواهید داشت . اینها در حقیقت یک مونیسم ایده آلیستی است نه ماتریالیستی که اینطور با همدیگر در ارتباطند و اینطور از مساله شورائی ، از مساله رفرمیسم ، از مساله کیش شخصیت ، از مساله ساختمان سوسیالیسم در یک کشور و مساله بی ایمانی و غیره ربط پیدا می کنند . تمام کسانی که خرابکاری های شوروی را ، همه قتل عام ها و کشتارها و تمام این مسائل را به استالین نسبت می دهند ، و می گویند که یک فرد یعنی استالین در شوروی توانسته انقلاب سوسیالیستی را به نابودی بکشاند ، و این فرد در حقیقت سرمایه داری را بوجود آورده و شوری را به راهی کشانده که امروز در آنجاست ، خود بخود اینها در تئوری مدافعان کیش شخصیت هستند . این مارکسیستها نیستند که مدافعان کیش شخصیت هستند . اگر ما صحبت از کیش شخصیت می کنیم صحبت از موفقیت عظیم طبقه کارگر در روسیه می کنیم که یک کشور عقب مانده را به جائی رسانید که قلوب پرولتاریای جهانی متوجه آن بود ، به جائی رسانید که یک سوم جهان به راه شوروی افتادند . پرولتاریای جهان در همه جا عکس این چهار نفر را در بالای سر خودش داشت ، معلوم است در این راهی که پرولتاریا پیش رفت استالین محبوب شد ، استالین مقبول تفکر پرولتاریا شد ، این دوستی مغایر با کمونیسم نیست در حقیقت منطبق با کمونیسم است ، منطبق با عشق پرولتاریا به کمونیسم است . پرولتاریا عشق به کمونیسم را در رهبری ای خلاصه می کند ، که این کمونیسم را در زندگی روزمره اش ، در اقتصادیاتش و در آموزش و فرهنگ اش پیاده می کند .

کسانی که مساله کیش شخصیت استالین را به نحو  زننده ای در شوروی پیاده کردند ، و من نمی توانم منکر آن باشم می گویم هست و بوده ولیکن نشان خواهم داد که برخورد پرولتاریا به این قضیه چه بود و برخورد رویزیونیست ها و بوروکرات ها ، که بعداز درگذشت استالین و بعداز حذف دیکتاتوری پرولتاریا چه بود . همین بوروکرات ها و همین خرده بورژواهائی که خودشان را پشت استالین پنهان کرده بودند در همان دوران  مدافع کیش شخیصت بودند . خروشچف در کنگره 20 که چنین حمله رذیلانه ای را به استالین آغاز می کند ، خودش در ژانویه 1937  در مورد استالین می گوید : " اسالین دوست و همرزم نزدیک لنین ، بزرگترین نابغه و آموزگار و پیشوای بشر ، یعنی از همه ما بالاتر و مارشال کبیر و پیروزمند است " . همین خروشچف بعدها گفت استالین موقع جنگ جهانی دوم از ترس رفت قایم شد  و داشت گریه می کرد که آهای همه چیز از بین رفت و خودش را بما نشان نمی داد . همین خروشچف می گفت استالین اینقدر بی کفایت بود که باعث پیروزی فاشیسم در مراحل اولیه اش بود .

واقعیت ها چنین بود ، کیش شخصیت به این شکل وجود داشت . این بوروکراتها و این خرده بورژواها به این مساله دامن می زدند . ولی برخورد استالین چه بود ؟   استالین طی مصاحبه ای با   " ل . وانگر " این ستایش را به کسانی نسبت می دهد که برای جبران اقدامات ضد کمونیستی خود انجام می دهند ، کسانی نظیر " رادک "  و  " زینویف "  در سال 1929 در جشن پنجاهمین سالگرد تولد استالین ، اینها چنین ستایشی از استالین کردند . ولی خود استالین می گوید :

" این قبیل افراد کسانی هستند که خیلی دیر به رژیم پیوسته اند و اکنون می کوشند با نشان دادن حرارت و تعصب بیش از دیگران ، وفاداری خود را ثابت کنند " . و بعد اضافه می کند  " انجام این کار ممکن است توطئه خرابکاران برای بی اعتبار ساختن او باشد " .  در این مصاحبه استالین واقعاً با خشم تمام می گوید : "  یک چاپلوس احمق بیش از صد دشمن به انسان لطمه می زند " . این برخورد استالین است نسبت به مساله کیش شخصیت . و یا موقعیکه   " شاتونفسکی "  به همین مساله اشاره می کند و طی نامه ای به استالین از شخصیت وی دفاع می کند ، استالین می گوید :

" شما در نامه خود از ارادت بمن سخن می رانید . شاید این نکته بطور تصادفی در نامه امده باشد ، شاید ... اما اگر این جمله تصادفی نیست مایلم به شما اندرز بدهم از " اصل " ارادت به اشخاص دست بکشید . این یک شیوه بلشویکی نیست . ارداتمند به طبقه کارگر به حزب آن  و به دولت آن باشید . این امری خوب و مفید است . اما آنرا با " اخلاص " به اشخاص ، یعنی این بازیچه عبث و بیهوده روشنفکران سبک مغز مخلوط ننمائید " . ( اوت 1930 ) یعنی یکسال بعداز همان جشن پنجاهمین سالگرد . و باز استالین در مصاحبه فوق می گوید حالا چرا من این تبلیغات را تحمل می کنم و این تبلیغات بوجود آمده و می آید ، بطوریکه عرض شد عمده ترین بخش آن ناشی از موفقعیت سوسیالیسم در شوروی است ، عمده ترین مساله اش مربوط به پیروزی شوروی ، و دست آوردهای طبقه کارگر است که طی قرون به این دست آوردها نرسیده بود .  مطابق اظهارات " نهرو " ضد کمونیست مشهور هند که می گوید :

" در هیچ یک از کشورهای بورژوائی ، که سالها بورژوازی انباشت سرمایه کرده ، سالها از غارت کشورهای دیگر و از غارت مستعمرات در کشورهای خودشان سرمایه اندوخته کرده اند ، نتوانستند چنین دستاوردهائی را برای طبقه کارگر خودشان فراهم بکنند . در طی یک برنامه پنجساله اول حقوق طبقه کارگر و رفع نیازمندیهای طبقه کارگر دو برابر و نیم  مطابق آمارهای موجود افزایش پیدا کرده است " . و من آمارهای دیگری را نمی دهم که در طی این چند سال چگونه بیسوادی بطور کامل در روسیه ریشه کن می شود . آمریکا هنوز که هنوز است بیسواد دارد ، فرانسه هم همینطور . در آن دوران چنین بوده است . تضمین اصلی آن چیزی که پرولتاریا از طریق آن می تواند به منافع خودش پی ببرد ، آگاه شده و به اداره امور خودش بپردازد ، همان اصلی که دولت بلشویکی شوروی با آن شعار انقلاب کرد ، یعنی در حقیقت حکومت و اداره کارگری دولت بدین مفهوم و نه بمفهوم شورائی که نام می برند . بمفهوم اینکه هر چقدر سواد ، تکنیک ، پیشرفت و رفاه در جامعه بالا  برود ، شرط وجود حکومت طبقه کارگر و شرکت طبقه کارگر در حکومت بیشتر خواهد شد . اینجاست که لنین می گوید : " ما نمی توانیم حکومت پرولتاریانی را ، که در محاصره دنیای سرمایه داری است،  دست آن آشپز نادان بدهیم که الفبا  را هم بلد نیست " .

خوب استالین می گوید همه این تبلیغات پر سر و صدا را فقط برای آن تحمل می کند که می داند سازمان دهندگان این جشن ها یعنی شرکت کنندگان  چه شادی معصومانه ای از این سر و صداها احساس میکنند . همه اینها نه بخاطر او بعنوان یک فرد بلکه بخاطر نماینده گرایشی است که ساختن اقتصاد سوسیالیستی را در اتحاد شوروی مهمتر از انقلاب مداوم ترتسکی تلقی می کند . همین عشقی که خلق شوروی به استالین داشت باعث پیروزی های عظیم در جنگ جهانی دوم می شود . حتی

" روی مددوف " که واقعاً پدر کشتگی بمفهوم دقیق کلمه اش با استالین داشت  اسنادی را که ارائه داد  ، اسنادی بودند که خروشچف  روی میزش گذاشت تا از آنها استفاده بکند ، اسناد جعلی و دروغ ، طبیعی هم بود که اسناد واقعی را بواسطه و منظورهای خاص خودش از دسترس تاریخ نگار ها  (البته نه تاریخ نگارهای واقعی ) و حتی از افکار عمومی دور بکند ، تا مردم به این حقیقت نرسند که در دوران استالین چه بوده ، بلکه آن چیزی را اشاعه داد که در حقیقت خروشچف می خواست . تا با اشاعه آن و بوجود آوردن یک جو روانی در جامعه ، تئوری های انحرافی خودش را بپوشاند و افکار انحرافی خودش را بجلو ببرد .

حتی " روی مددوف " با همه خصومتی که دارد و با پدر کشتگی بمعنای واقعی کلمه- چون پدرش در جریان مبارزه طبقاتی در شوروی کشته شده بود- نمی تواند انکار کند که در دوره جنگ جهانی دوم مساله محبوبیت استالین در پیروزی جنگ چه نقشی داشته است و می نویسد :

" در سالهای جنگ ، در حالی که مردم شوروی با سختی ها و تیره روزی های باور نکردنی درگیر بودند ، نام استالین و اعتقاد به او بنحوی وحدت خلق را حفظ می کرد و به آنان امید پیروزی می داد" . و حتی بسیاری از آدمها تا قبل از دیدار با استالین فکر می کردند که استالین یک هیولای مخوف و یا یک گوریلی است که بمحض اینکه کسی با او برخورد می کند ، سرش را توی پنجه هایش می گیرد و یک لقمه چربش کرده و می خورد . خصوصاً بورژوازی با تبلیغات وسیعی که می کرد ، این تصور را داشتند . با توجه به اینکه تبلیغات وسیع بورژوازی توسط رسانه ها و ارگان هائی که در اختیار دارد ، طبیعی است موقعیکه از شوروی خطر احساس می کند ، این نوع تبلیغات را راه خواهند انداخت . لذا کسان زیادی بودند که در مورد این انسان ساده و بی آلایش تصور وحشتناکی داشتند ، از جمله همین خبرنگاری که گفته شد . و همینطور کسانی نظیر " اچ . ولز " تاریخ نگار مشهور که عیناً نقل قولی از او را می خوانم تا تصویری از این تبلیغات وحشتناک امپریالیستی داشته باشید ، و بعد تغییراتی را که پس از دیدار با استالین در خود این فرد بوجود می آید . با توجه به اینکه این فرد یک شهروند روسی نبود که بگوئید دیکتاتوری پرولتاریا روی گردنش بوده ، مثل بوخارین توی دادگاههای مسکو  که اگر نمی گفت من خیانت کرده ام ، من جاسوس بوده ام ، گردنش را می زدند . بنابراین ترسید و چنین حرف هائی را زد !! . ولز می گوید :

" اقرار می کنم که من با سابقه ذهنی و نوعی سوءظن با استالین روبرو شدم . تصور می کردم که با یک متعصب خویشتن دار ، که خود را ناف عالم می داند ، با مستبد وارسته و با آدم حسودی که قدرت را به انحصار خود درآورده طرف خواهم شد . گرایش داشتم که در مقابل او طرف ترتسکی را بگیرم  ( که حتی گرایش خود را بیان میکند- بهمنی ) پس از چند دقیقه گفتگو با او افکار تلخ و تاریک را برای همیشه رها کردم . دیگر در پی آن نبودم که تنش های عاطفی پنهان شده ای را در او نهان ببینم. تسلط خارق العاده و بی گفتگوی او بر روس ها مدیون این فضائل اوست و نه ناشی از قدرت شیطانی اسرار آمیزی که در او نهفته است " .

البته بورژوازی در آن دوران خیلی تبلیغ می کرد که استالین قدرت شیطانی دارد ، که حتی حزب کمونیست فرانسه از قدرت شیطانی او در قلب پاریس می ترسد و مو بر تنش سیخ می شود ، و موقعیکه استالین می گوید فلان کار را بکن از ترسش افکار و عقاید خودش را بروز نمی دهد و عیناً کاری را انجام می دهد که استالین می خواهد .

" پیش از اینکه او را ببینم تصور می کردم که اگر او در چنین موقعیتی قرار گرفته به این علت است که دیگران از او می ترسند . اما امروز می فهمم که موقعیت او درست ناشی از آن است که هیچکس از او ترسی ندارد و همه به او اعتماد می کنند "  ( ولز 1934 )

از دیکتاتوری استالین هم که صحبت کردند ، سعی کردند مساله فردی کیش شخصیت را مطرح کنند . آن تاریخ نگارهائی که قدری منصف بودند در برخورد به مساله مبارزه طبقاتی در شوروی نتوانستند منکر این بشوند که تنها استالین نبود ( درست که استالین در رهبری بود ) بلکه اکثریت کمیته مرکزی براین اعتقاد بود که مبارزه طبقاتی در شوروی بموازات احراز ساختمان سوسیالیسم باید تکامل بکند . عناصر خرده بورژوازی و بوروکراتها که پیاده کنندگان سوسیالیسم حتی در بسیاری از جا ها هستند ، یا رهبران و برنامه ریزان این سوسیالیسم هستند ، بواسطه اینکه سوسیالیسم یعنی تمرکز اقتصادیات در دست دولت دیوانسالار ، خوب بسیاری از اینها به این مبارزه اعتقاد داشتند . کالینین ، مولوتوف ، ورشیلف ، اوژنیتکس ، ژدانف ، و عده بسیار دیگر همه در این مبارزات بودند. اما مبارزه آنچنان ابعاد عالی و باشکوه داشت که برای روشنفکران دوران کنونی قابل درک نیست و طبیعی هم هست که قابل درک نباشد . چرا ؟     چون صحبت از این کردیم که مساله درک دموکراسی مثل درک هر پدیده دیگری یک درک تاریخی است . ما در شرایط سوسیالیسم در این کشور نیستیم و حتی من و شما هم اگر به پای ساختمان سوسیالیسم در کشورمان برویم آنجا درکمان از سوسیالیسم مطابق هر درک دیگری روشن خواهد شد . در آنجا این مبارزه ابعادش این قدر وسیع بود که حتی کالینین رئیس جمهور شوروی در طی این مبارزه نتوانست کوتاه بیاید . زمانیکه همسرش در زمره مدافعین خرده بورژوازی یا بوروکراتهای فاسد شده بود ، مدتها در زندان بود . این استالین نبود که او را به زندان انداخت . همچنین همسر مولوتوف ، هنوز که هنوز است بورژوازی مدعی ست که یار وفادار استالین بوده ، سالها در تبعیدگاهها ، بازداشتگاهها و حتی در زندان بود و بعداز آزادسازی های کذائی به استقبال همسر مولوتوف میروند . مولوتوف عضو دفتر سیاسی و نزدیک ترین دوست استالین بود ، همرزم استالین بود ، گاگانویچ هم همینطور . دو برادر گاگانویچ به همراه همسر گاگانویچ  در بازداشتگاهها بودند ، این مبارزه طبقاتی بود ، مبارزه ای جدی و همه جانبه . درکش را عرض کردم برای ما روشن نیست . ما با معیارهای بورژوازی غرب داریم می سنجیم که دموکراسی چیست ؟   و یا دموکراسی ناب و امثال اینها کدام است ؟  البته باید گفت که پرولتاریا مرض ندارد بر علیه کسی دیکتاتوری اعمال بکند . اصلاً برانگیزنده دیکتاتوری نیست ، بلکه در حرکت خودش می بیند که این طبقات ، این خرده بورژوازی که بورژواها به آن امید بسته اند ، اینها قدم بقدم سنگ راه خواهند بود . در طی یک دوره از ساختمان سوسیالیسم در شوروی ، در طی چهارماه ، دو هزار فقره قتل بر علیه حزب بلشویک صورت گرفت موقعیکه در رهبری سازمان امنیت شوروی انسان دوست ترین آدم شوروی ( تمام تاریخ نگارها معتقدند که  " دزرژینسکی " اومانیست ترین انسان در حزب بلشویک و در کمیته مرکزی بود ) قرار داشت ، سه بار قانون اعدام لغو شد . قانونی که برای اولین بار در تاریخ حزب بلشویک شوروی مطرح گردید . لنین کمیته مرکزی را از لغو این قانون برحذر داشت ، اما این قانون به تصویب اکثریت کمیته مرکزی درآمد . و سه بار این قانون تصویب شد ولی به مقتضای اوضاعی که درآن قرار داشتند ، با تهاجم بورژوازی ، کولاکها ، خرده بورژوازی و کشتارهای وسیع مهمترین کادرهای کمونیست در سر تاسر شوروی ( کتاب زمین نوآباد اثر شولوخوف واقعاً ابعاد این جنایتها را نشان میدهد ) ، این دیکتاتوری و کشتار ضرورت پیدا کرد . بقول انگلس ، با اسلحه آنچنان رعب و وحشت و آنچنان هراسی در دل مرتجعین بوجود آوردند که جرئت خرابکاری نکنند . چاره ای هم نبود این براساس آموزش و اعتقادات بود .

مساله دیگری که در اینجا مطرح است مساله دادگاههاست ، در مورد محاکمات است . در دوران سه محاکمه معروف و همینطور محاکمات دیگری که در شوروی در رابطه با مبارزه طبقاتی بوده ، و در مورد انحلال کمینترن و مسائلی که در کمینترن مطرح بود . آیا انحلال کمینترن به پیروزی سوسیالیسم در یک کشور ربط داشت و غیره .   و درباره اشتباهات کمینترن است که البته همه انیها بحث های مفصلی دارد .

سنگ انحلال کمینترن را آنهائی به سینه می زنند که در دوران کمینترن اتفاقاً ضد کمینترن بودند . آنهائی که طرفدار کمینترن بودند ایرادی ندارند ، بلکه همان وظایفی را که کمینترن داشت آنها در قالب کمینفورم می دیدند ، که بعدها کمینفورم را خروشچف منحل کرد . همینطور گروهی وقاحت را تا آنجا رسانیدند که استالین یا رهبری کمینترن را باعث پیروزی فاشیسم می دانند . رفیقی نقل می کند که در تلویزیون سوئد برنامه کودک پخش شد که در آن بچه ها با اسباب بازی جنگی بازی می کردند، یکی از این بچه ها برمیگردد و به آن دیگری می گوید آیا می دانید که جنگ جهانی دوم را استالین راه انداخته بود .  در همه ابعاد اینها پیروزی جنگ فاشیستی را که در دوران استالین بر بشریت تحمیل شد و در حدود 20 میلیون از جمعیت شوروی را نابود کرد به استالین ربط می دهند . همینطور اشتباهات کمینترن را در مورد انقلاب چین و قلع و قمع کمونیست ها در یک دوران همکاری کمونیستها با کمیندان  با بورژوازی در حقیقت ملی چین را ، به استالین ربط می دهند . این بخش اش درست است ، ولی بخش دیگری که آنها خودشان را در حزب کمیندان منحل کردند ، این اشتباه را نیز به استالین ربط می دهند که واقعاً یک تز نابخردانه است که چنین اتهامی را بزنند و این ناشی از اینجاست که ترتسکیست ها ، یا شبه ترتسکیست ها  اصلاً اعتقاد به مساله بورژوازی ملی و امثال اینها نداشتند . بحث معروفی است  شاید کم و بیش همه آشنا هستند نظر مشهور ترتسکی را که

" ما هر چقدر به شرق برویم بورژوازی گندیده تر ، خطرناکتر و افتضاح تر است " . حال آنکه لنین چیز دیگری می گفت . لنین در اثر مشهور خودش می گوید " اروپای عقب مانده و آسیای پیشرفته " و بعد می گفت شاید این اسم در تناقض باشد و دیگران فکر بکنند ، یا می کنند که صنعتش پیشرفته است . توضیحی که می دهد  معتقد است برای بورژوازی در شرق عقب مانده ، جاده های تکامل طی نشده و می تواند در آنجا تکامل موجود باشد .

به هر حال این راست روی را در چین به استالین نسبت می دهند و عجیب است که همزمان با آن چپ روی در حزب کمونیست آلمان را نیز باز به استالین ربط می دهند ، یعنی هر جا ایرادی وجود دارد ، به استالین ربط پیدا می کند . اصلاً اینجا کاری به نظر یا تئوری ای که استالین از آن دفاع می کند مطرح نیست . هر جا عیبی است بگردند و پیدا کنند و دربیاورند و خلاصه برای زدن  استالین استفاده بکنند .  آن عیب ها چیست ؟   در مورد آلمان و همینطور در مورد یالتا  که جهان را تقسیم کردند و چیز های عجیب غریبی در آوردند ، و نشستهائی که بود و استالین تن در داده و ...  . این تئوریهای احمقانه ای که مطرح می کنند ، واقعاً اگر بورژوازی چنین اسنادی در مورد استالین داشت  آنچنان افشاگری می کرد که آن سرش نا پیدا باشد . ولی واقعیت چنین چیزی نبود . استالین هم آنجا ابراز می کند : " آمریکا از ما می خواهد که از حمایت خلق ها دست برداریم ، آیا می شود کرد ؟  اگر ما این کار را بکنیم  خیانت به خلق های جهان کرده ایم " . در مورد یالتا ، این کنفرانس در شرایطی برقرار شد که در تمام جبهه ها  ارتش فاشیستی شکست خورد . اگر یک وقت می گفتند در کنفرانس تهران چنین اتفاقی افتاد آدم باور می کرد ، می گفت خوب کنفرانس تهران مورد  حمله فاشیستها بود و بخش مهمی از شوروی را فاشیستها در اختیار داشتند . ولی یالتا در سال 1944 یعنی موقعیکه دیگر استالینگراد هم آزاد شد ، فاشیستها همینطور عقب می نشستند و مناطق بسیاری توسط ارتش سرخ آزاد شد .  حتی بعد تشنجی که توسط جنگ مشهور سرد  در سطح جهان بر علیه شوروی بوجود آمد ،  سیاست ضد کمونیستی  ترومن  و همه اینها فراموش می شود .

البته معلوم است تاریخ نگارهای کنونی باید اینها را فراموش بکنند ، و متأسفانه کسانی هم که علایقی به لنینیسم دارند ، یا به کمونیسم دارند ، آنها هم چشم خودشان را به این حقایق بسته اند و معتقدند که آنها در کنفرانس  یالتا  دنیا را تقسیم کرده اند . حالا انقلاباتی بعداز  یالتا  اتفاق افتاده است ولی  آنها دیگر توضیحی ندارند . حمله آمریکا و انگلیس تواماً بعداز جنگ به آلبانی ، یا مساله آلمان ، یا کره  و همچنین  مساله هندوچین  و بسیاری دیگر ،  حتی در چکسلواکی  انقلاب عظیمی که اتفاق می افتد و کمونیست ها بر علیه دموکرات ها قیام می کنند ، به اینها هیچ توجهی نمی شود .

بعد مساله چکونگی روی کار آمدن خروشچف بود که بحث بسیار مهمی است و من متأسفانه بعلت وقت کم  نمی توانم در اینجا به این مساله اشاره کنم و این را به وقت دیگری موکول می کنم . بعد همینطور برخی ها معتقدند که خروشچف کودتا کرد و مقاومتی در مقابلش نشد .  متأسفانه اسناد مقاومت در دوران خروشچف موجود نیست ، ولی تا آنجائی که دریافتیم کارگران شوروی در دفاع از استالین و دستاورهای سوسیالیسم  مقاومتی در مقابل خروشچف انجام دادند و بسادگی تسلیم تز های ارتجاعی خروشچف نشدند . من متأسفانه به نتایج پایانی این سخنرانی نمی توانم برسم ، بنابراین در دوجمله خلاصه کرده و می گویم که سوسیالیسم واقعاً نابود نشده ، امروز آن چیزی که می میرد سوسیالیسم خرده بورژوائی است  نه سوسیالیسم  علمی .

سوسیالیسم شیرین مزه و بدون آرمان ، بدون شور و شوق ، و بقول یک کمونیست مشهور  سوسیالیسمی  که قیافه بوروکرات به خودش گرفته و روحیه آقای خانواده را دارد ، این سوسیالیسم است که مرده ، ولی دوباره  پرچم ظفرنمون  مارکس ، انگلس ، لنین و استالین  مجدداً به اهتزاز

درخواهد آمد  و قلوب پرولتاریا و خلق های جهان را جذب خواهد کرد .

در بررسی اقتصادیات شوروی و اینکه چه نوع سیستمی در شوروی حاکم است ، ما براین اعتقاد بودیم که بعداز درگذشت استالین و بعداز روی کار آمدن خروشچف و حذف دیکتاتوری پرولتاریا ، با تقویت عناصر بورژوائی در اقتصادیات جامعه شوروی و غیره ، با تشدید امتیازات طبقاتی در جامعه، طبقه جدیدی در شوروی بوجود آمد بنام بوروکرات های جامعه شوروی از طریق دیکتاتوری  پرولتاریا ،  چون بوروکراسی اجتناب ناپذیر است ، همانطور که توضیح دادیم ، چون دولت ، دولت دیوانسالار است ، این بوروکراسی همه جامعه را می بلعد . این بوروکراسی جامعه را بلعید و تحلیل ما از جامعه شوروی سرمایه داری دولتی بمفهوم قبلی اش ، یعنی سه نوع سرمایه داری دولتی که از آن صحبت کردیم ، بمفهوم اولیه آنطور که لنین صحبت می کند ، می باشد . شما سرمایه داری دولتی نوع غرب را در نظر بگیرید ، سر این سرمایه داری را بزنید لنین می گوید ( البته در آلمان چون آلمان نمونه مشخص سرمایه داری در اروپای آن زمان بود ) به جای حکومت یونکرها  در آلمان حکومت کارگران و دهقانان را قرار بدهید ، لنین معتقد است این سرمایه داری دولتی با آن سرمایه داری دولتی قبلی یکسان نیست . این سرمایه داری دولتی در خدمت منافع جامعه و منافع پرولتاریا است ، و این را می گوید سوسیالیسم . حال ما عکس این قضیه را انجام میدهیم ، یعنی سر پرولتاریا را بزنیم، بوروکراتها  این طبقه جدید ، این سرمایه داری نوخاسته ( در شوروی ) قدرت را بدست بگیرد، ماهیت این دولت یا سرمایه داری دولتی عوض می شود .

تحولاتی که در شوروی کنونی اتفاق می افتد ، و یا افتاده ، بنظر من نوعی شکست سرمایه داری دولتی در مقابل سرمایه داری آزاد یا راه کلاسیک سرمایه داری است . برای همین گرباچف در تئوریهای خودش امروزه راه غرب را تقلید می کند . آزادی بشیوه غرب ، تولید بشیوه غرب ، امتیاز دهی بشیوه غرب ، همچنین مالکیت آزاد بشیوه غرب و غیره . زمینه کاری که گرباچف در لحظه کنونی انجام میدهد از قبل فراهم شده است . این زمینه را همانطوری که عرض کردیم ، در گذشته خروشچف فراهم کرد . بنیان های سوسیالیسم در زمان خروشچف بواسطه  آ نکه طی سالها ریخته شده بوند ، آنقدر قوی بوند که خروشچف را له کرند . در رابطه با مسا ئل دموکراسی و مسائلی که نوع خاص سرمایه داری آنها مطرح میکرد ، همراه با خودش نیاز های خود را در سیاست مطرح میکرد . مثل تعدد احزاب و آزادی برای همه و غیره اینها شعارهائی بود که خروشچف در آن دوره داد و امروز عیناً گرباچف مطرح میکند . در آن زمان بواسطه بنیان های قوی که در جامعه شوروی موجود بود ، راه بجائی نبرد ولیکن گرباچف امروز همان اشارات را برای توجیه راهی که انتخاب کرده است بکار می برد ، استناد به فساد ، استناد به بی علاقگی طبقه کارگر در تولید و می گوید بازدهی تولید کم است . در دوران استالین بازدهی تولید کم نبود . مطابق پیش بینی که آنها در برنامه پنجساله اول کرده بودند ، بازدهی کار 60 در صد پیش بینی شده بود ولی به 85 در صد رسید . لنین معتقد است که سوسیالیسم یعنی بازدهی عالی تر کار نسبت به سرمایه داری که بر تکنیک مدرن استوار است . و استالین بدنبال ساختمان این تکنیک مدرن در شوروی رفت و همراه با آن معنویات را در جامعه زیاد کرد . یعنی تشویق  در دوران استالین ، علیرغم اینکه تشویقات مادی هم بود برخی از ضد کمونیست ها این اتهام را می زنند که آهای این تشویقات مادی بود پس شوروی جامعه اش سوسیالیستی نبود ، یا استالین دارای انحراف بود .

ولی اینطور نیست که شما در جامعه سوسیالیستی تمام چیز های کمونیستی را برقرار کرده باشید . چون هنوز شما حقوق های بورژوائی دارید و به رسمیت می شناسید و مجبورید تا مدتی از آن دفاع کنید . بورژوازی را در آنجا فقط از یک حقش محروم میکنید . چون لنین دقیقاً می گوید : سوسیالیسم در ابتدای کار بورژوازی را از یک حقش محروم میکند و آن  " حق مالکیت بر ابزار تولید "  است ، ولی حقوق دیگر دارد . اصلاً شعار در دوران سوسیالیسم  " به هر کس به اندازه کارش "  یک شعار بورژوائی است . اصل برابری نیست ، حتی اصل برابری که ضد استالین ها در این برخورد به استالین مطرح میکردند و میگفتند که چون برابری حقوق نبوده است  پس در دوران استالین سوسیالیسم نبوده است ، و یا سوسیالیسم برقرار نبود ، اصل پوچی است . اصل برابری حقوق اصل سوسیالیستی نیست .

بعنوان مثال کارگری که ده تا بچه دارد با کارگری که تازه استخدام شده ، به یک اندازه حقوق بگیرد ، اولی باید حقوقش را بین ده تا بچه تقسیم کند و آن دیگری فقط برای خودش ، باز با نابرابری های بورژوائی سرو کار داریم . اینجاست که تئوری لنینی مفهوم پیدا میکند که ما در دورانی ، تنها یک حق را از بورژوازی می گیریم ، حقوق دیگر وجود دارد . لنین مطرح میکند که هر کسی به اندازه کارش ، کارگر به اندازه کاری که می کند حقوق می برد . بر اساس و منطبق با شعار هرکسی به اندازه کارش هست که شعار معروف دوران سوسیالیسم است . این نیست که بکوئیم هر کسی به اندازه احتیاجش و از هر کسی به اندازه توانش ، که شعار کمونیستی است . لذا در دوران استالین علیرغم اینکه انگیزه های مادی هم برای تولید بود ، و همواره سعی میکردند با آن مبارزه کرده و روز بروز آنرا کمتر کنند ، ولی آن چیزی که غالب بود معنوی بود . گرباچف ادعا میکند و میگوید که در طی دو دهه گذشته انگیزه معنوی برای تولید دیگر برای کارگر مطرح نیست و برای همین است که تولید در شوروی از کیفیت پائینی برخوردار است . طبقه کارگر در تولید سودی نمی بیند ، دولت را متعلق بخودش نمی بیند ، دولت متعلق به زحمتکشان نیست . در گذشته انیطور نبود ، عرض کردم بازدهی بالای کار بود . گرباچف میگوید  الان بازدهی پائین کار است و مطابق اعتراف در آخرین پلنومش ، در سه ماهه گذشته ، گرباچف مدعی است که : " ما به هیچ یک از برنامه های اقتصادی پیش بینی شده نرسیده ایم " . حال آنکه در دوران استالین برنامه پنجساله که پیش یینی میکردند در چهار الی چهار سال و نیم انجام میدادند و بازدهی کار هم گفتیم که به چه شکلی بود . برخی مدعی اند که آن بازدهی کار را استالین با محرک مادی بالا آورد . و اما چرا الان و حتی طی دوران گذشته      (دوران خروشچف ) که این محرک مادی موجود بود ، اینها نتوانستند بازدهی کار را بالا بیاورند ؟     در اینجاست که این مدعیان  محرک مادی را ( چون محرک معنوی در جامعه شوروی از بین رفته ) می خواهند به شکل مالکیت فردی تقویت بکنند ، نمونه بحث هائی که امروزه دارند .  رستوران بزرگ و معروفی اخیراً باز شده و رادیو و تلویزیون نیز وسیعاً آنرا تبلیغ نموده اند . البته برای ساختن چنین رستوران بزرگی انباشت اولیه ای لازم بود ، چون کار کوچکی نبود و یک کسی که حقوق پرولتری میگیرد ، و یا اختلاف حقوقش با کارمند جزء یک به دو و حتی یک به ده باشد ، در طی 50 سال هم چنین سرمایه ای را نیز نمی تواند اندوخته بکند و اقدام به تأسیس چنین بنگاهی بنماید . پس طی این دوران در سایه تئوری هائی که خروشچف آورد ، عده زیادی غنی شدند .

" ژولس مددوف " برادر همین  " روی مددوف "  مدعی است در روسیه حدود ده میلیون نفر ثروت بالا دارند ، که در جامعه  250 میلیونی یک رقم بسیار بالائی است . البته اینها مناسب با آن شکل اقتصادی یا برنامه هائی بود که خروشچف تدوین کرده بود. در خود مختاری تولید  " در اساس تولید بر مبنای سود "  چیزی که استالین با آن مخالف بود و می گفت اساس تولید ما بر مبنای سود نیست و خود مختاری یا مدیریت بشیوه غرب ، چیزیکه خروشچف با استفاده از ایده های سرمایه دار مشهور آمریکائی تقلید کرده بود . امروزه دقیقاً همین بیانات خروشچف از زبان گرباچف درمی آید .  واقعیت این است که در یک دوران در تاریخ شوروی ، یعنی بعداز برکناری خروشچف ، اینها در برخی از سطوح بطوریکه عرض شد بواسطه بنیان های قوی اقتصادی ، عقب نشینی کرده و بیشتر به سرمایه داری دولتی چسبیده بوند . امروز می بینند که این سرمایه داری دولتی کاربردی ندارد ، همان راهی را می خواهند طی بکنند که خروشچف طی دهه اواخر 1956 تا اوائل دهه 1960 آن راه را می خواست طی بکند . البته ما همواره در نشریات خودمان مدعی بودیم که فساد جامعه شوروی را پر کرده و مصرف بیش از اندازه الکل خودش نشانه انحطاط معنوی جامعه است . باید بگویم ما مخالف الکل نیستیم بلکه مخالف الکلیسم هستیم که انحطاط معنوی جامعه را نشان میدهد . مطابق آمار در آخرین سال حیات استالین مصرف سرانه الکل در شوروی 5 لیتر بود که در سال 1980 به 30 لیتر می رسد . و همینطور انحطاط جامعه شوروی را در مساله رشد دزدی در تولید های کوچک و مدیریت و مدیریت بورژوازی و غیره بیان کرده بودیم و همیشه چوب و چماق حزب توده و امثال اینها متوجه ما بود که آقا این گروهک توفان ، این آمریکائی ها ، شوروی مهد آزادی و مهد نمی دانم چی را متهم به این فساد می کنند و همچون چیزی موجود نیست . ولی امروزه خودشان مجبورند در نشریاتشان انعکاس بدهند که طی دو دهه گذشته جامعه شوروی را فساد در برگرفته بود . کشورهای دیگر بلوک شرق همینطور معرف حضور رفقا هست که مردم برای خوش گذرانی ها و عیش و نوش های خودشان به سمت لهستان و چکسلواکی و بلغارستان و کشوهائی نظیر ایها می روند ، که نشانه انحطاط معنوی این جوامع است . وقتی اینها را می گفتیم چوب و چماق بالای سرمان بود ولی حالا مجبورند خودشان اعتراف بکنند . اما اعتراضی که امروزه می کنند ، اعتراضی نیست که از زاویه واقعاً کمونیستی و صادقانه بیان شده باشد ، بلکه در رابطه با توجیه اقدامات شوروی ( ارباب ) است تا هر چه که این میگوید  وحی منزل  باشد . اگر دیروز از استالین دفاع می کردند بعدا از اقدامات خروشچف ، که بر علیه استالین شمشیر کشید ، تجلیل نمودند . و باز طی یک دوران دیگر که برژنف و اینها آمدند مقداری عقب نشینی کردند و در مقابل آن مسائلی که در مورد استالین مطرح می کردند و می گفتند ، نه استالین همه چیز ش بد نبوده بلکه یک سری کارهای خوب هم داشته ، ترتسکیستها را خوب زده و تئوریهایش بد نبوده ولی خوب یک اشکالاتی هم موجود بود ، دوباره این تئوری ها را تبلیغ میکردند . حالا که گرباچف آمده و مسائل دیگری را ، اصلاً مغایر با مسائلی که آنها مطرح می کردند و در حقیقت منطبق با خروشچف ، حالا مجبورند از این ارباب خودشان دفاع بکنند .