" دو اختر فروزان زندان"

فریبا مرزبان

با احترام به دکتر سوسن نیلی و دکتر فریده طباطبایی

در دهه شصت نا امنی حاکم بر جامعه ایران و گستره کشت و کشتار، گریبان اقشار مختلف را گرفت و یقه درانی کرد. همه را گرفتند و در حبس کردند. در میان بازداشت شدگان همه گروه سنی به چشم می خورد؛ از نوزاد چند ماهه گرفته تا زنان و مردان مسنی که کمر خمیده کرده بودند؛ از داغ از دست دادن فرزندانشان! در میانه میدان" سازمان فدائیان " که از آبروی سیاسی و قدرت مبارزاتی بالایی برخوردار بود لطمات و صدمات سنگینی را متحمل شد. ضربات شدیدی وارد شد بر پیکره سازمان چریکهای فدایی خلق ایران و دیگر سازمان های مخالف و نیروهای مستقلِ مخالف حکومت اسلامی.  

سال شصت سال فرمان خون بود که از سوی آیت الله خمینی، رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی، برای بقاء حکومت صادر گردید. در درون حکومت، جلادان فرصت طلب و تشنه خون، اطاعت امر او کردند و کشتند هرکه را که توانستند و دهه خونین شصت را پدید آوردند. دلیل ناامنی و کشتار در دهه شصت تکرار فرمان خمینی در مقاطع مختلف بود. در پی همین فتواها، کشتار و قتل عام زندانیان در سال 1367 شکل گرفت و تکرار گردید؛ کسانی به خاک و خون کشیده شدند که سالها از اسارت آنها می گذشت.

در میان آنها که رفتند و آنها که بازداشت شدند افرادی بودند که در مدت عمر افتخار آفرین خود، راهی جز خدمت به توده ها نپیمودند. دکتر سوسن نیلی و دکتر فریده طباطبایی از میان آنها بودند که توان، تلاش و تخصص خود را گذاشتند در راه رسیدن به جامعه ای آزاد و ایده آل.

سوسن و فریده را به اتهام هواداری از فدائیان خلق موسوم به اقلیت، بازداشت و زندانی کرده بودند. عده ای از زندانیان با آنها هم بند و همسلول بوده و عده ای با نامهای آنها آشنا شده و اغلب زندانیان بند زنان برای مداوا نزد سوسن نیلی و فریده طباطبایی رفته اند در زندان و در خارج از زندان؛ در مجموع روحیات، شخصیت و توانایی های این دو اختر فدایی فروزان در زندان را می ستایند. به هنگام بازداشت توسط ماموران حکومتی اموال و لوازم شخصی شان را مصادره کرده بودند؛ فرشهای خانه شان را مصادره کرده بودند. لوازم مطب خصوصی و تجهیزات دندانپزشکی اشان را پس از مصادره به زندان منتقل کرده؛ و مورد استفاده قرار داده بودند. تجهیزاتی که با خون دل یک عمر کار و زحمت فراهم کرده بودند تا در جهت کمک به انسانها استفاده بشود؛ به زور اسلحه پاسداران اسلام به زندان قزلحصار منتقل شده بود.

ما در بند 8 ، واحد 3 ، زندان قزلحصار بودیم. با گذشت چند روز از شروع تنبیهات، به زندگی عادی در بند رسیدیم و راهی نداشتیم جز غلبه کردن بر تنبیهات. گفتنی است که قرنطینه بند 8 ورای همه بندهای زندان بود. درآنجا تجارب مفید و با ارزشی حاصل کردم. مسایل، موارد فکری، مشکلات، نوع ارتباطات و خواسته ها در بند ما با مسایل و موضوعات بندهای دیگر متفاوت بود. بند ۸ خاطرات ماندنی داشت و عمده ترین مسائل و اتفاقات بندهای زنان در آنجا رخ داده و مطرح می شد؛ به همین دلیل به بند سرموضعی ها معروف شده بود. من زندان های مختلف دیدم و در بندها و شرایط سخت و متنوع قرار گرفتم اما، بهترین دوران نشاط در زندان را در آنجا تجربه کردم در مفهوم اسارت و آزادی.

در قرنطینه بند هشت، که کمتر از 350 نفر بودیم؛ یاد گرفته و پذیرفته بودیم با هر گرایش سیاسی می توانیم وحدت عملی داشته باشیم. به همین دلیل در جای جای بند اتحاد و یگانگی ما مشهود بود. ما چپها وابسته به جریانات مختلف سیاسی بودیم و بخشی از زندانیان هم از مجاهدین بودند؛ اختلاف نظری فراوانی داشتیم اما در آن برهه، در رابطه با زندان از یک سیاست پیروی می کردیم؛ البته در میان ما چند نخاله و ناسازگار با خود دیده می شد.

در تابستان گرم و در نتیجه تنبیهات و سینه خیزهای شبانه، درد محوطه کمرم را گرفته بود و دندانهایم آبسه کرده بودند. با سهیلا (معصومه اسدی خامنه) تواب نگهبان بند صحبت کردم. او صورت متورم مرا دید. فردای آن روز، مرا به ملاقات دکتر نیلی و دکتر فریده طباطبایی برد. پس از چند جلسه معاینه دقیق لثه و دندان هایم، دکتر نیلی پیشنهاد داد خودم را از درد دندان خلاص کنم؛ به دلیل نبودن امکانات و وسایل و نبودن مواد لازم برای پر کردن دندانها و عصب کشی. به نظر او که بهترین و بالاترین متخصص روت کانال بود راه حل، کشیدن دندانها بود. به دکتر نیلی اعتماد داشتم و می دانستم هر کاری که از دستش بر می آمد در مورد من کوتاهی نمی کرد.

در یکی از روزها فروزان عبدی که زندانی مجاهد بود (در سال 1367 به هنگام قتل عام زندانیان اعدام شد) گفت: اگر نزذ دکتر نیلی می روم به او سلامش را برسانم. بدون آنکه از او سوالی بکنم حدس زدم که در گذشته همسلولی بوده اند. من در اتاق دکتر بودم همراه با دکتر فریده طباطبایی و زندانی مجاهد توابی که نگهبان من بود. به محض اینکه بر روی صندلی قرار گرفتم گفتم: دکتر، فروزان عبدی سلام رساندند.

دکتر نگاهی توام با لبخند بر چهره من انداخت و گویی قاصد یکی از بهترین اخبار برای او بودم. فروزان از چهره های شاخص و همیشه فروزان زندان بود. او از من خواست که متقابلاً سلام او را برسانم. او کار می کرد و من در حین کار نگاهش را شکار می کردم و می دیدم که با چه نفرتی بر توابین حاضر در اتاق می نگریست!

ما در جهنم بند 8 با غرور و جوانی روزها را می شمردیم و همه شبها را سپری می کردیم. دو پزشک مبارز و انساندوست که وظیفه ای به جز خدمت بر گرده خویش احساس نمی کردند و به جز خدمت به جامعه که کمک به رهایی انسانها بود؛ هدف دیگری نداشتند اسیر چنگال لمپن و آدمکشی به نام داود رحمانی شده بودند. بارها با رئیس زندان بحث و جدل داشتند، برای فراهم شدن امکانات در زندان؛ تا آنها بتوانند کمک بیشتری به اسیران زندان اسلام بکنند و ناراحت بودند از اینکه کاری بیشتر از آنها ساخته نبود برای ما.

در همان سالها، همسر یکی از مسئولان حکومتی احتیاج به متخصص روت کانال زن پیدا می کند و به خاطر عقاید مذهبی حاضر نمی شود تحت نظر پزشک معالج مرد قرار بگیرد. سرانجام به او می گویند که بهترین متخصص در زندان است. همان زن پس از ملاقات دکتر نیلی و مداوای خویش با توجه به تخصص و تحت تاثیر شخصیت آنها، خواستار و پی گیرِ آزادی هردوی آنها از زندان می شود و شرایط آزادی شان را فراهم می کند. از زندان آزاد می شوند و با دست خالی و بدون هیچ اندوخته ای به ادامه خدمت به انسانها می پردازند.

سرانجام رفیق و یاور زندانیان دکتر فریده طباطبایی با اعصابی به هم ریخته، که ناشی از فشارها و شکنجه های زندان بود و پس از دست و پنجه نرم کردن با چند بیماری در اثر ابتلا به بیماری سرطان روده در تیر ماه 1383 در تهران درگذشت و به دنبال او دکتر سوسن نیلی، چند ماه بعد، بدرود حیات گفت. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو.

 

08/ 08/ 2007