همنشين بهار
کاريکاتورها ، و « اجتهاد در اصول »
در دافعه رفتار مرتجعين َقمه به دستی
که هنوز به «دارالاسلام» و «دارالکفر» می انديشند بسياری از ما بعد
از داستان کاريکاتورها ــ انتشار و بازتوليد آن را روشنگری پنداشته از انگيزههای
شومی که پشت آن است، غافل مانده ايم.
«آزادی بيان» را که از جمله دستاوردهای بشری است ــ البته و صد البته بايد پاس داشت ولی از فرهنگورزان شريف ميهنمان انتظار میرود که نه فقط «ابرو»، «اشارت های ابرو» را هم ببينند.
***
سوءاستفاده مرتجعينی که با داس کينه، اعتماد يک خلق را درو کردند، به نام محمد و علی و حسین بذر کينه کاشتند، فرزندان شريف اين ميهن ستمديده را به رگبار بستند و هميشه به دنبال آبِ گِلآلودند تا ماهی بگيرند، روشن است و اصلاُ در آن بحثی نيست. امّا داستان به همين جا ختم نمیشود.
به نظر شما تمایلات دست راستی در دولت دانمارک و گروههای نژادپرست ضد خارجی هيچ نقشی در اين بازی نداشته و ندارند؟ و به دنبال بهانه ها و زمينه هائی نمیگردند که حرف خود را به کرسی بنشانند؟ در ظاهر امر «کاريکاتورها مربوط به چند ماه پيش است و حالا عَلَمش می کنند!...»
بله در آغاز ۱۲ کاريکاتور انتشار يافت که واکنشی را که امروز می بينيم نداشت. بعد از آن با قلقلک دادن عمدی مرتجعين، صدها (تکرار ميکنم صدها) کاريکاتور ديگر را در مساجد مسلمانان در نروژ و دانمارک و هلند و فرانسه و انگليس...انداختند و شماری از آنها را هم زير بيرق «آزادی بيان» و همدلی با کاريکاتوريستهای روزنامه دانمارکی ــ ديگران در روزنامه ها و وب سايت ها ...منتشر کردند.
همزمان گروههای خارجی ستيز، با در
دست داشتن شماره موبيل تعداد زيادی از مسلمانان مرتجع (شماره های تلفن را از کجا
داشتند؟) کاريکاتوری را که يک خوک روی قرآن راه میرود ... ــ با (Pictures
Messages) برایآنها فرستادند،
آنهم نه يک بار، چند بار...
روی خوک هم به عمد، اسم فردی را که با اشرافيت و جاهليت در افتاد، ميليون ها نفر در جهان دوستش دارند، روی فرزندانشان میگذارند، به آن قسم میخورند و در بگو مگوها با ذکر نامش صلوات میفرستند... ــ نوشتند.
اين کار فراتر از لجبازی، و يا روشنگری عليه واپسگرائی است و هر انسان شريفی را که سودای آزادی دارد ــ به تأمّل واميدارد که چرا؟ داستان از کجا آب میخورد؟
هر روز سايت های مخصوصی که هم به تبليغات ضد خارجی دامن میزنند، هم آگهی سکسی می گذارند، هم جنگ طلبی بوش وبلر و نتان ياهو را تبليغ ميکنند و هم برای رّد گم کردن، عليه حماس و احمدینژاد مینويسند ــ اينگونه کاريکاتورها را با عنوان «ضد فاندامانتاليسم» به روز update میکنند.
داستان فقط مربوط به روزنامه دانمارکی Jyllands Posten و چند ماه پيش نيست. چه بسا در آغاز هنرمندان بيچارهِ آن کاريکاتورهای ۱۲ گانه، انگيزه ای جز خلاقيت و تابوشکنی (به معنی مثبت کلمه) نداشتند ولی راست گرايانِ جنگ طلبِ ضدخارجی آنرا پر و بال دادند.
در شرائط کنونی هم اين آتش را احمدی نژاد و خالد مشعل و اسد از يکسو، و بوش و بلر و نتان ياهو از سوی ديگر فوت می کنند.
***
به دليل حُرمتِ آدمی، بايد آزادی بيان را چون مَردمَکِ چشم پاس داشت امّا، حقوق انسان تنها در آزادی بيان خلاصه نمیشود.
پيشتر در مقاله
> باید َسر به َسر خدای صبور و غیور هم گذاشت ! (همراه با ۶ کاریکاتور روزنامه دانمارکی از پیامبر اسلام
نوشتهام اگر زمانی در برابر بُت های
زمانه و قيصر بازی های رُم، يا زرق و برق امثال خسرو پرويز... تصوير پردازی و
مجسمه سازی... منع شده، چرا من نوعی در عصر جديد نيز بايد احکام عصر شترچرانی را
بپذيرم و به خلاقيت و هنر دستبند و پابند زنم؟ آنهم به نام دين؟ اگر کلمات تهی
نيستند و عبارت «انسان جانشين خدا است» ــ تعارف شاه عبدالعظيمی نيست، اگر خدا
مصوّر و خالق هم هست چرا «خليفه الله» اش نباشد؟ و هر اثر هنری را به نام دين، بُت
و صنم ببنيم؟ ...
محمد نيز همچنانکه خود او می گفت مافوق انسان نبود (اَنا بَشر مِثلکُم...) از او نيز بايد راززدائی کرد و از خود و ديگران پرسيد «انماالمشرکون نجس» يعنی چه؟ و چه فرقی با اين کاريکاتورها دارد؟... امّا...امّا دشنه ارتجاع و واپسگرائی، با هيستری ضد مذهبی و تيغ پيشداوری غلاف نمیشود. حقيقت پوشان و خديعت فروشان از اين به اصطلاح روشنگری و تابو شکنی! کيف می کنند. داريم می بينيم.
درست است آزادی بيان در يک کشور لائيک به معنای آن است که میتوان و اين حق وجود دارد که تصاوير محمد، عيسی، بودا، يهوه و همه نمادهای يکتاپرستی را هم ترسيم کرد. | |
درست است که آزادی بيان در سوئد يا دانمارک و نروژ و فرانسه... بر ممنوعيت اسلام در به تصوير کشيدن محمد برتری دارد، | |
درست است که راززدائی از هر آنچه و هر آنکه پيرامون ما است نيکو است و حتی می توان و بايد سر به سر خدای صبور و غيور هم گذاشت و گفت اوسّا کريم راه ها و چاهها همان هايی نيست که در برخی کتب دينی آمده، | |
درست است که آدمی واجد حقوقی است که حتی خداوند هم نمی تواند آنها را نقض کند امّا ... |
امّا ضديت کور با اعتقادات مردم به روشنگری و راززدائی خدمت نمیکند.
***
فراموش نکنيم که آزادی ها نامحدود نيست، هر چيز جّدی دارد.
حّدِ آزادی، «آزادی ديگری» است و خود ما بارها شنيده و گفته ايم کسی اجازه ندارد از طريق گفتار (و نوشتارش...) به ديگری اهانت کند و عقيده و مذهب و شخصيت او را به سخره بگيرد.
مگر امثال روح الله حسينيان و سعيد امامی که برنامه تلويزيونی «هويت» را عليه بيشتر نويسندگان ما تهيه کرده بودند روی «آزادی بيان» مانور نمیدادند؟ مگر وقتی جهان عليه تکفير سلمان رشدی شوريد، اعوان و انصار خمينی سخنان خمينی را در زرورق «آزادی بيان» نپيچيدند؟!
پس از يورش ارتش اسرائيل به شهر جنين و آن کشتار بی رحمانه، فلسطينی ها تابلوئی را در تظاهرات پاريس حمل میکردند که رئيس جمهور آمريکا و آريل شارون را به شکل ميمون نشان میداد (بوش در دامن شارون بود)... در همان خيابان واکنش اروپائيان متمايل به اسرائيل کار را به دخالت جدّی پليس کشاند، کار به دعوا و درَک کشيد و همانجا پليس با افرادی که اين تابلوها را حمل میکردند گلاويز شد و بعد هم آنها را با خود برد.
مثالهای خودی بزنم تا ملموس باشد. چندی پيش که هنرمند ارجمند ميهنمان آقای هادی خرسندی «کاريکاتورچه»ای از حزب کمونيست کارگری ترسيم کرد، ديديم که چه قشقرقی بپا شد، واکنشهای عجيب و غريب آنرا ديديم با اينکه نه بُمب در کلّه کسی گذاشته بود و نه چيزی... همه ما کسانی را می شناسيم که هرآنچه عليهاشان گفته و نوشته شود، «لجنپراکنی» تفسير نموده و نه تنها به «آزادی بيان» ربط نمیدهند طرف مربوطه را دراز هم میکنند!
حّدِ آزادی، «آزادی ديگری» است، حتی امروز برخورد انسان بزرگی چون لنين که خودش گفته بود: «آزادی در شيوه برخورد به مطلب ـ حق مقدس هر فردی ست » ــ در کتاب
ПРОЛЕТАРСКАЯ РЕВОЛЮЦИЯ И РЕНЕГАТ КАУТСКИЙ
« انقلاب پرولتری وکائوتسکی مرتد» زير سئوال میرود، چرا؟ چون او نويسنده کتاب «آموزه های اقتصادی مارکس» را در شمار « جاسوسان منفور خادم بورژوازی »، شياد ، سفيهی که هر عبارت کتابش َورطه بی انتهائی از ارتداد [!] است و « توله سگ کوری که پوزه خود را من غير ارادی گاه به اين سو و گاه به سوی ديگر می برد » ــ توصيف نموده، اهانت به مخالف را باب میکند.
آزادی بيان نبايد باعث تبليغ تنفّر بشود. در «ميثاق بين المللی حقوق مدنی سياسی» تبليغ جنگ (که می بينيم کار شبانروزی نوکران استعمار است) و نيز تبليغ کينه و اختلافات نژادی ــ حّد آزادی بيان، شناخته شدهاست.
***
وقتی سال گذشته علاوه بر مؤسسه معروف
Benetton
در پاريس، يک شرکت تجاری ديگر اروپائی، تابلوی شام آخر لئونارد داوينچی را دستکاری
کرد و به جای ۱۲ حواری مسيح ۱۲ زن سکسی مجله «پلی بوی» را گذاشت، حتی حقوقدانان
غير مذهبی اروپا نيز حق را به اصحاب کليسا دادند و از انتشار آن جلوگيری شد با
اينکه در کنار امثال «پطرس» که يکی از انجيل ها به نام اوست، جاسوسی چون « يهودا »
نيز که مسيح را لو داد، در تابلو حضور داشت اما خشم مسيحيان را در اروپا برانگيخت
و هيچکس از آن کاريکاتور دفاع نکرد. هيچکس.
خوکی که روی قرآن راه می رود (نه به اعتبار امر قدسی) آتشافروز و تحريک آميز است و به همين دليل نبايد بی توجه به نقشه های شومی که حتی روح کاريکاتوريست هم از آن خبر ندارد ــ انتشار نظائر آنرا روشنگری ! پنداشت و از هول حليم در ديگ راستگرايان نژادپرست جنگطلبی رفت که در تحليل نهائی دست در دست شاگردان ساموئل هانتينگتون و مصباح يزدی دارند.
هر دو طرف (البته باضافه کسانیکه از مارکسييسم، ضدیّت کور با مذهب را میفهمند!) با رفتار و گفتار خود، اسلام را عين تروريسم تفسير میکنند!
در داستان کاريکاتورها مقوله اهانت يک امر عرفی است و تشخيص آن با قمه به دستان مرتجع به اصطلاح مسلمان نيست.(چون آنان مثل همه آخوندهایمذهبی و ضد مذهبی، هر چيزی که زير سئوالشان ببرد، دشمن میدانند.)
مردم ساده و پاکدل حساب شان جدا است اما قاتلين زندانيان سياسی که بر ذهنيت عاطفی و مذهبی آنان سوار میشوند خود با رفتار خويش هزاربار بدتر از اين کاريکاتورها حرمت آزادی را شکسته اند. اگر صحبت از اين است که با کاريکاتورها اهانت شده، تشخيص اهانت با دادگاه و مرجع قضائی مستقل است.
***
مسئله کاريکاتورها امّا از يک جهت
بسيار پر برکت است ! چرا؟
چون برای نسلی که (بر خلاف پدران و مادران خويش در مقطع انقلاب بزرگ ضد سلطنتی)، ِِگرد مباحثی چون تکامل و تضاد و ديالکتيک و مبارزه طبقاتی و...نمی گردد و با موضوعات تازه ای چون ُمدرنيسم، پست ُمدرنيسم، جهانی شدن، رابطه دين و قدرت، عقل مدرن، جامعه مدنی، حقوق شهروندی، گفتمان دموکراسی... و جدائی دين از دولت، روبروست ــ ايجاد سئوال میکند.
«آيا جهان را بايد چندان تنگ کرد تا جامه تئوری ما بر قامت آن برازنده باشد، يا جامه تئوری را چندان گشود که َبر اندام جهان چالاک آيد؟ | |
آيا کسی که خود و جريان خود را حق دانست، اين حق را هم دارد که همه چيز را تابع و خاضع بخواهد؟ | |
آيا میتوانيم تا اغيار و اضداد را نشناسيم، به شناخت کامل اصل خود پی ببريم؟ مگر نه اينکه جهان ما، جهان تنوع و اختلاف و اضداد و ِاعداد است و هر چيزی را در پرتو شناختن ضد آن، يا غير آن، يا رقيب آن است که بهتر میتوان شناخت؟ و | |
مگر الزام اين پذيرش، پذيرش حق مخالفی نيست که حتی با ما دشمنی هم می َورزد؟» |
البته ذهنيت خرد گريز و مخالف ستيز که جز با نفی ديگران خود را اثبات نمیکند، با اين پرسشها بيگانه بيگانهِ است و چه بسا نمیداند خوردنی است يا پوشيدنی!
***
بله مسئله کاريکاتورها از يک جهت بسيار پر برکت است چون در ميان انديشمندان مسلمان که قرائت فاشيستی از دين را برنمیتابند و با تحمل آزار و شکنجه و بی خانمانی و غربت و چوبه های دار، اين روياروئی را به اثبات رسانده اند ــ اين مسئله را دامن می زند که آيا اصول اسلام هم دستخوش تغئير میشود يا نه؟
اين موضوع وراتر از مسائل مستحدثه، «محکم و متشابه»، ناسخ و منسوخ، ديناميسم قرآن، و آن چيزی است که تا کنون مهندس بازرگان، دکتر شريعتی، دکتر سروش، کديور، يوسفی اشکوری، مصطفی ملکيان، شبستری، جلال گنجه ای... يا مجاهدين خلق اشاره نموده اند.
صحبت از «اجتهاد در اصول» است. در ُامَهاّت (نه در فروع)
وقتی به حلال و حرام محمد تا ابدالدهر و روز قيامت نمیشود چپ نگاه کرد، راه هر کنکاشی بسته است، تعارف که ندارد.
سئوال اين است:
آيا «احکام اسلام» تاريخی هستند و با زمان، تحول پيدا می کنند يا مثل خود اسلام جاودانه میپنداريم؟
«واجب بوقته و زائل فی مستقبله» [ آنچه اکنون واجب است اما در آينده، جواب ندارد] شامل چه مواردی است؟
احکام «دارالاسلام» در «دار الکفر» هم جاری است؟ تکليف ما با دنيای مدرن چيست؟ دنيائی که با پلوراليزم درهم تنيده است و برای مقولاتی چون «انماالمشرکون نجس» فاتحه هم نمیخواند؟
مگر نه اينکه بين حقوق بشر موجود و تکاليف دينی، (به ويژه تکاليف فقهی در قرائت فعلی)، تعارض های بسيار وجود دارد؟
«مگر عدم تساوی در حقوق بين زن و مرد، عدم تساوی در حقوق بين مسلمان و غيرمسلمان، (خودی و غيرخودی) عدم تساوی در حقوق بين برده و ارباب، (عبد و مولا) جزء مسلمات فقه اسلامی نيست؟ و مگر نه اينکه شيعه و سنی هر دو روی آن پای میفشارند؟...
آيا اصلاً احياء و تکامل معرفت دينی راهگشا است؟ آيا مسئله روز است؟ يا بالکل بايد فاتحه دين را هم خواند؟ چه چيز را ازدين بپرسيم و چه چيز را نپرسيم؟ اصلا جوهر دين داری چيست؟ عبادت و دعا است؟ اخلاق نيکوست؟ عرفان است؟ خروش، يا خضوع در برابر قدرت است؟ چيست؟»
در کتب اربعه (تهذيب، استبصار، کافی، من لا يحضره الفقيه) و صحاح سّته (صحيح بخاری، صحيح مسلم، سنن ابن داود، سنن ابن ماجه، سنن نسائی، جامع ترمذی)، در نهج البلاغه و حتی قرآن کريم مواردی هست که جای امّا و اگر دارد و نمیتوان تنها آنرا مقولاتی مربوط به عصر پيامبر دانست و ذهن پويای خود را پی نخود سياه فرستاد. مواردی هست که بوی «اين است و جز اين نيست می دهد» و تفسير بردار هم نيست. تکليف ما با اينگونه موارد چيست؟
ما در يک جامعه دينی زندگی می کنيم.
خودمان را که نمی توانيم گول بزنيم و به دينگريزیهائی که پس از روی کار آمدن
آخوندها در ايران شاهديم ــ دل خوش باشيم. هنوز عاشورا حرف اوّل را میزند... ما در
يک جامعه دينی زندگی می کنيم و اصلاح چنين جامعه ای از اصلاح دين هم، میگذرد. به
همين دليل دوباره میپرسم تکليف ما با دنيای مدرن چيست؟ دنيائی که با پلوراليزم
درهم تنيده و به « انماالمشرکون نجس» میخندد؟
اين برکت کاريکاتورها است که ما را به تأمّل واميدارد. آیا ما قادریم از طنز و هجو عبور کنیم؟
فداکاری و رنج و شکنج نسل بپاخاستهای که اسلام را راهنمای عمل می پندارد، وقتی به بار مینشيند که با بازانديشی و «اجتهاد در اصول» همراه شود وگرنه «گفتمان سنتگرائی» که همواره به دنبال دشمن میگردد ــ ما را در خود میپيچاند و قفل میکند.
اميدوارم خداوند جانم را نگيرد تا صبح سپيد ميهنم را ببينم و بميرم، امّا اگر هم خاک شدم يقين دارم فردا و پس فردا از مسئله ای که اشاره نمودم [اجتهاد در اصول] هيچ گريزی نيست.
در اين مسير ما به شک منطقی، يا به قول «رنه دکارت» شک اسلوبی که نخستين مبنای حرکت به پيش است ــ نياز داريم. بدون چنين شک مقدسی که همنشين يقين است، نه تنها قفل ها و ُدگم ها نخواهد شکست، به ُبت نيز ُمبدّل خواهد شد.
بايد به «اجتهاد در اصول» دست بزنيم وگرنه با همه فداکاریها، در دنيای مدرن جائی نخواهيم داشت.