همنشین بهار
(یادی از نشست فروغ در سال ۶۷)
قوم و خویشهای حکومت آخوندی، از «نشست مجاهدین برای تصمیمگیری نهائی عملیات فروغ جاویدان»، گزارشی را عَلم کردهاند که من به دقّت و صحّت بخشی از آن اطمینان ندارم.
شاید یکی از دلائلش این است که گرچه
مجاهد و مبارز نیستم،
امّا از استبداد زیر پرده دین و قاتلین پاکترین فرزندان میهنم بیزارم،
«تفسیر به رأی» آنان را چون با غرَض و پیشداوری آلوده است، باور ندارم و صادقانه بگویم در این مورد حتی اگر بخواهم، نمیتوانم بیطرف باشم.
در میان هزار و چندصدجاودانه فروغی که چون پروانه در دل آتش رفتند، ۳۰۶ زندانی سیاسی وجود داشت. (۲۷ تن پیش از انقلاب و ۲۷۹ نفر بعد از انقلاب)
آدمی علاوه بر امید، با خاطراتش نیز زنده است، من با شماری از آنان که در تپّه ماهورها به خاک افتادند و یا با شقاوت طناببدستان به دار کشیده شدند، در ظلمت شبانه زندان های و شاه و شیخ، دَمخُور بودم و به پاکی و صفای آن شمعهای شبانه که خوش و بیپروا سوختند تا روشنی بخش محفل دیگران باشند، ایمان دارم.
باهم روزه میگرفتیم، باهم شلاق میخوردیم، باهم تحقیر میشدیم، با هم به آسمان نگاه میکردیم...
با هم سرود و شاهنامه میخواندیم و با هم آرزو میکردیم آن شب های تار برود و صبح سپید از راه برسد...
چه خوش گفت:«نیمایوشیج»:
نام بعضی نفرات
ياد بعضی نفرات
روشنم میدارد...
قوتم میبخشد
ره میاندازد
و اجاق کهن سرد سرايم
گرم میآيد از گرمی عالی دَمشان
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است
وقت هر دلتنگی
سوی شان دارم دست
جرئتم میبخشد
روشنم میدارد.
***
صحبت از «فروغ جاویدان»، صلاحّیت و اهلّیت میخواهد و ای کاش کسانیکه این دو را دارند قلم به دست میگرفتند و زیر و بَم آن را نشان میدادند. نه من.
دست من کوتاه (است) و خرما بر نخیل...
آن ها که به همه پیشزمینه های سیاسی و نظامی فروغ، اشراف دارند و با شوق رسیدن به سرمنزل امید، (به میهن) ــ «تنگه» را در آغوش گرفتند و از آن عبور کردند ــ میتوانند به زوایای گوناگون فروغ (که فقط یک عملیات خلّص نظامی نبود، بلکه سیاسی، ایدئولوژیک و میهنپرستانه نیز بود) ــ نور بیاندازند.
ای کاش آنها قلم به دست میگرفتند. قلم به دست میگرفتند امّا، فروغ را جدا از شور و فتور و مدح و ثنا، به تصویر میکشیدند...
امّا، افسوس...
***
آنچه دودهه پیش، در نشست فروغ گذشت، یادگاری گرانبها و سندی تاریخی است و حق بود پیش از آن که نامحرم زهرش را در آن بریزد و یا گرد و غبار زمانه برآن بنشیند، بی کم و کاست، (و نه با گزیدهسازی دلخواه)، منتشر میشد.
به نظر میرسد فرماندهان عملیات فروغ، پیش از آن نشست پرخاطره، (پیش از نشست عمومی)، با مسئول اوّل مجاهدین نشست جداگانه داشته اند که میتواند بر بسیاری از ابهامات نور بیاندازد. اینکه در آنجا چه گذشت و چه سئوال و جوابهائی مطرح شد، بر من معلوم نیست.
پرسش و پاسخ های آن نشست + مباحثاتی که رهبری مجاهدین در مورد عملیات، با مقامات کشور میزبان داشتند ــ میتواند تصویر کاملتری از فروغ ارائه دهد که هیچکدام در دسترس نیست و به همین دلیل نیز، این نوشته خام و نارسا است.
***
از شما چه پنهان، هربار میخواهم مطلبی را بنویسم کلافه میشوم!
بارها سبک و سنگین میکنم و از خودم میپرسم آیا نوکران استعمار و ارتجاع از آن سوء استفاده نمیکنند؟
آیا فردا پس فردا با تکیه برآن دَم نمیگیرند؟
آیا باید طرح برخی مسائل را به بعد از پیروزی موکول کرد که مبادا مرتجعین گاف بگیرند؟
آیا بیان مسائلی که از آن مردم است و حق دارند بدانند، آب به آسیاب دشمن میریزد؟
بی اختیار به یاد Manès Sperber «مانس اشپربر» نویسنده کتاب Zur Analyse der Tyrannis (نقد جبارّیت)، می افتم که مَدام در گوشش میخواندند:
« کوری! کشته شدن رزا لوکزامبرگ، کورت ایزنر، گوستاو لندوئو و سایر جنایات فاشیستها را نمیبینی؟
آیا حواسّت نیست که هر حرفی علیه ما باشد، در واقع نوعی کمک به فاشیسم و هموار کننده استقرار دیکتاتورهاست؟
خجالت نمیکشی؟ ببین فقط دو راه وجود دارد و بس، یا با ما، یا علیه ما، والسلام !»
***
واقعش این است که «عمَله ستم»، نزده میرقصند و زهر خود را در هر شرایطی میریزند.
من هم آنچه مینویسم نه برای خوشایند این و آن است و نه مرعوب کسی هستم. نفرین ها و آفرین ها همه بی ثمر است و جز از خدای صبور و غیور از احدی نمیهراسم.
خوش ندارم ملاحظه کسانی که حرث و نسل میهنمان را تباه کرده اند و کلمات طیبّه را هم به صلیب جهل و شقاوت خویش میکِشند ــ بکنم، کسانی که به تعبیز زیبای مردم شیشه خرده دارند. الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ
پس بگذار هر غلطی میخواهند، بکنند،
آنکه ریگ در کفش دارد در هر حال لگد خودش را میزند.
فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكلْبِ إِن تحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَث أَوْ تَترُكهُ يَلْهَث
فراموش نکنیم مسائلی که در سایه برده میشود، براي نامحرمان مثل روز روشن است و اصلاً چيز تازهاي نيست. کلاه سر مردمي میرود که مشتاق شنيدن حقايقاند، امّا به بهانه های گوناگون غريبه و نامحرم شمرده میشوند!
برگردیم به فروغ
***
وقتی عملّیات فروغ روی داد، من تهران بودم و لحظه به لحظه رادیو مجاهد را گوش میکردم. یادم میآید پیرمردی دردآشنا گفت:
«ای کاش الآن کسانی چون «الله قلی جهانگیری»، زنده بودند و با گشودن جبههای دیگر، حواّس رژیم را از کرمانشاه پرت میکردند...»
وقتی روزهای بعد، ازجمله دلائل عملیات فروغ، بهم زدن میز استعمار و ارتجاع و جلوگیری از «استحاله رژیم» عنوان شد ــ سردرنیآوردم و راستش هنوز هم سردرنمیآورم که مگر اصلا این رژیم استحاله پذیر بود که مجاهدین بخواهند مانع استحاله آن بشوند و میز را بهم بزنند؟ و مگر قرار بود بر خلاف ضرب المثل عربی (الافاعی لا یولدالحمامه) ــ افعی کبوتر بزآید؟
این را هم شنیدهام که «دلیل اصلی پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و راز نگفته خمینی برای قبول آن، ارتش آزادیبخش ملّی بود.»،
اکنون آن نامه محرمانه، علنی شده و میبینیم خمینی در این مورد هیچ اشاره ای نکرده است.
البته درهنگامه پذیرش آتش بس، اوضاع رژیم زار بود.«وزير بازرگاني اعلام کرده بود که سيلوهاي ما فقط براي يک يا دو ماه بيشتر گندم ندارد و وزارت نفت اظهار داشته بود ذخيره سوخت براي سه روز بيشتر باقي نمانده است.»
***
از حق نباید گذشت که مجاهدین، در عملیات فروغ، با تمام دار و ندار خود به میدان رفتند و بر خلاف شیفتگان قدرت اصل را بر حفظ خود قرار ندادند.
شاید یک دلیلش این است که پاسخ درست سیاسی به پذیرش قطعنامه، نه جا خالی دادن و مات شدن، بلکه تعرّض و پاکبازی بود، حتی اگر «به سیم آخرزدن» تلقّی شود.
چرا؟ چون پیامدهای آتش بس، میتوانست مجاهدین را در دام بیندازد و طعمه حوادث و کشاکش های ارتجاعی و استعماری کند و به همین دلیل آن رویاروئی که از الزامات سیاسی (و نه ملاحظات نظامی)، پیروی میکرد ــ آش خاله بود و میبایست صورت گیرد.
آخوندها خواب یک انشعاب بزرگ را میدیدند و نصّور میکردند قبول قطعنامه مجاهدین را قفل و شقّه میکند، آنوقت فاتحه مجاهدین را میخوانند و دیگر موی دماغی نخواهند داشت، امّا فروغ مُبشّر ایستادگی و امید بود و نشان داد به سادگی نمیتوان سر مجاهدین را زیر آب کرد.
***
حوادث آن ایاّم را مو به مو به یاد دارم، اواخر تیرماه سال ۶۷ داشتم در ناصرخسرو قدم میزدم، متوجه شدم مردم «ُگله ُگله»، جمع شده و بلند بلند از آتش بس حرف میزنند. رفتم جلو و شنیدم که جمهوری اسلامی قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته است. (بگذریم که پیشتر، امثال «ولایتی» این قطعنامه را که بعد تبديل به امامزاده شد، عنصر «حرامزاده» معرفي میکردند و میگفتند از قرارداد «تركمانچاي»، هم بدتر است.)
***
در
۲۱
سپتامبر ۱۹۸۷چند
ماه قبل از اصابت موشک آمريکايی و فاجعه ايرباس، ريگان در مجمع عمومي سازمان ملل
با سخنان تهديد آميزي از جمهوری اسلامی آشكارا خواست تا قطعنامه را بپذيرد و در غير
اينصورت به پذيرش آن وادار خواهد شد.
شاید در آنزمان، تحريم واردات نفت و کالاهای ايران، بسته شدن دفتر خريدهاي نظامي
جمهوری اسلامی در انگلستان، بمباران سكوهاي نفتي رشادت، رسالت، نصر، سلمان و مبارك،
حمله به ناوچه هاي ايراني و در نهايت در
۱۲
تيرماه ۱۳۶۷
حمله به هواپيماي مسافربري ...در همین راستا است.
آن روزها شرایط خیلی حساّس بود. سقوط هواپيمای ايرباس در اثر اصابت موشک آمريکايی با ۲۹۰ کشته، (دو هفته پیش از اعلام پذیرش آتشبس)، و هجوم ارتش عراق به منطقه جنوب و جبهههای ميانی و غرب، (سه روز بعداز قبول قطعنامه ۵۹۸)، اوضاع را «شیرتوشیر» و قمر در عقرب کرده بود.
با شکایت ایران به
شورای امنیت، در تاریخ
۲۵
تير ۶۷
این شورا تشكيل جلسه داد و پس از استماع سخنان علي اكبر ولايتي وزير وقت امور خارجه
ايران و جورج بوش معاون رئيس جمهور آمريكا قطعنامه
۶۱۶
را تصويب كرد.
در اين قطعنامه شورا با ابراز تأسف از ماجرا، بر اجراي فوري و كامل قطعنامه
۵۹۸
انگشت گذاشت.
یعنی به زبان ساده، «شیرفهم» کرد که اصابت موشک آمریکایی به هواپیمای مسافربری ــ
با ادامه جنگ (و شکست احتمالی ارتش عراق)، رابطه دارد!!
جرج بوش معاون وقت رئيس جمهوري آمريكا در شوراي امنيت در ضمن توجيه اعمال خلاف ارتش آمريكا در سرنگوني هواپيماي مسافربري جمهوري اسلامي ايران اظهار داشت: «اگر ايران به جنگ خود با عراق پايان داده بود، قطعاً حادثه ايرباس اتفاق نمي افتاد.»
***
سه روز پس از پذیرش قطعنامه توسط خمینی، ارتش عراق برای اینکه در مذاکرات صلح احتمالی تاقچه بالا بگذارد، (و نیز به خاطر...) ــ برای «اشغال دوباره خرمشهر و سرزمينهاي جنوب اهواز»، خیز برداشت و با استفاده از شش لشکر مانوري، از منطقه جنوب به سمت خرمشهر و اهواز پيشروی نمود امّا با ضد حمله موفق طرف مقابل فشَل شد، دُماش را روی کولش گذاشت و راهش را به جبهههای ميانی و غرب کشور کج کرد آنجا هم ناکام ماند.
بعدها رژیم تبلیغ میکرد:
«هدف ارتش
عراق در جبهه مياني، زمينهسازي براي هجوم سازمان مجاهدين خلق بود.»
در همین زمان است که
احمد خمینی پیام پدرش را تلفنی برای فرمانده وقت سپاه این چنین قرائت کرد:
« این
نقطه حیاتی کفر و اسلام است، یعنی نقطه شکست یا پیروزی، یا اسلام یا کفر است و باید
متر به متر جنگید و هیچی از هیچ کس پذیرفته نیست و اینجا نقطه ای است که یا موجب
میشود سپاه حیات پیدا کند دوباره در کشور و یا برای همیشه یک سپاه ذلیل و مرده ای
بشود.»
از رود کارون تا
منطقه فکّه، همچنین بخشي از جاده اهواز - خرمشهر، از آسيب ارتش عراق در امان نماند
و شهر سر پل ذهاب هم تصرف شد...
بالاخره ارتش عراق در اوّل و سوّم مرداد همان سال (۶۷)، ظاهراً
عقبنشينی خود را از جبهههای جنوب و ميانی و غرب کشور اعلام نمود.
امّا، در حالی که آخرين تانک های رژیم بعثی در حال عقب نشينی از منطقه جنوب بودند و سخنگوی نظامی عراق نيز رسماً اعلام کرد که نيروهای عراق از دو شهر گيلان غرب و صالح آباد عقب نشينی کرده اند ــ سوت عملیات فروغ کشیده شد.
مجاهدین طفیلی جنگ هشت ساله نبودند.
***
در تبلیفات رژیم خبر زیر برجسته بود:
(تجاوز ارتش عراق بعد از پذیرش آتش بس، تردید برنمی دارد امّا، ای کاش خبر زیر واقعی نباشد)
«هواپیماهای عراقی برای جلوگیری از عملیات هوایی هواپیماها و هلیکوپترهای جمهوری اسلامی علیه منافقین، پایگاه های شکاری نوژه همدان، وحدتی دزفول و همچنین پادگان تیپ ۲ سقز و پایگاه هوانیروز در کرمانشاه را بمباران کردند.»
در
هنگامه عملیات فروغ، ماشین های سیّار سپاه ضمن دعوت مردم به همراهی، غیر از قرآن و
نوحه های آهنگران، سرود «ای ایران، ای مرز پُرگهر» را هم از بلندگو پخش میکردند!
برای رویارویی با عملیات فروغ، رژیم با تمام قوا به میدان آمد:
قرارگاه مرکزی خاتم الانبياء
قرارگاه نجف
لشگر ۶
پاسداران به استعداد
۷
گردان
لشگر ۳۲
انصار الحسين به استعداد
۷
گردان
لشگر ۵۷
اباالفضل به استعداد
۲
گردان
لشگر ۱۵۵
ويژه شهدا به استعداد
۳
گردان
لشگر ۹
بدر به استعداد
۶ گردان
تيپ مستقل ۱۲
قائم به استعداد
۳
گردان
تيپ مستقل ۷۵
ظفر به استعداد
۱ گردان
تيپ مستقل ۶۶
ولی امر به استعداد
۳
گردان
تيپ مستقل ۳۶
انصار المهدی به استعداد
۳
گردان
معاونت فرهنگی قرارگاه نجف به استعداد
۱
گردان
کميته انقلاب اسلامی به استعداد
۲
گردان
قرارگاه مقدم نيروی زمينی سپاه
لشگر ۲۷
محمد رسول الله به استعداد
۴
گردان
لشگر ۱۷
علی ابن ابيطالب به استعداد
۱
گردان
لشگر ۳۳
المهدی به استعداد
۱
گردان
لشگر ۷۱
روح الله به استعداد
۳
گردان
سپاه ناحيه لرستان به استعداد
۲
گردان
قرارگاه سپاه هشتم
لشگر ۵
نصر به استعداد
۲ گردان
تيپ مستقل ۲۹
نبی اکرم به استعداد
۴
گردان
تيپ مستقل ۵۹
مسلم بن عقيل به استعداد
۱
گردان
قرارگاه رمضان به استعداد
۱
گردان
نيروهای کرند و اسلام آباد به استعداد
۱
گردان
عناصری از لشگر
۲۱ امام رضا
و ارتش
در جنگ هشت ساله با عراق، (به ویژه پس از فتح خرمشهر، که ادامه جنگ چندان قابل دفاع نبود)، همچنین در اواخر جنگ نمونه های زیادی را از اکراه کسانیکه به منظقه نبرد برده میشدند، شنیده بودم امّا، زمان عملیات فروغ، برخلاف آنچه رادیو مجاهد تبلیغ میکرد، تعداد بسیار زیادی برای حضور در جبهه نبرد بسیج شده و داوطلبانه (نه با زور و اجبار)، در دستگاه رژیم رفته بودند.
به درستی آنچه نوشتم تردید ندارم.
***
باران ِ ُشَبهات، هشت سال جنگ با عراق، اجساد تکّه تکّه ُشده، نخل هاي سوخته، سوارشدن بر ذهنیّت عاطفی و مذهبی تودههای روستائی و کنار شهری، دروغ ُپشت ِ دروغ و کوه تبليغات بر عليه نيروهای انقلابي، و نیز ناهمدلی و بیگانگی برخی از آنان با مردم و اعتقاداتشان ــ کار خودش را کرده بود.
***
صالحان و صدیقان گفته اند حق را بگوئید حتی اگر علیه خودتان باشد.
کسانیکه به مصاف رزمندگان آزادی آمده بودند همه قاتل و جنایتکار نبودند! شمار زیادی از آن ها (نه تک و توک، شمار زیادی از آن ها)، این رویارویی را وظیفه شرعی و ملّی تصور میکردند و جنگ اُحد و خیبر و عاشورا را مجّسم نموده، خود را رهرو محمد و علی و امام حسین ــ و جاودانه فروغ ها را «عبدالله ابن ابی» و «عمربن عبدبد» و شمر و یزید میدیدند!!
فراموش نکنیم: «آن كه حق را مى خواهد و اشتباه كرده مانند آن كسى كه از ابتدا باطل را مى خواسته و به آن رسيده است، نيست.»
خوش ندارم در جنگ با هیولا، هیولا شوم. دوست که جای خود دارد، دلم میخواهد همچون «یوحنا» بتوانم حتی برای کسانی هم که کوری را به نهایت رساندند، طلب رحمت کنم. (متی ۵:۴۴؛ لوقا ۶:۲۸)
«ما در اين دنيا يا بره ایم يا گرگ، اگر بره باشیم میخورندمان و اگر گرگ باشیم ازهم میدریم.»، خداوندا...
آيا ما اسیر یکی از این دو جبر هستیم؟ یعنی راه دیگری وجود ندارد؟
برخی از انان در مصاف با مجاهدین به معنی واقعی کلمه مسئله دار شده و احساس گناه میکردند که چرا ما در تنگه چهارزبر به سوی کسانی شلیک کردیم که مسلمان بودند و برادر و خواهر خودمان!
ما برادرکشی کردیم. ما قاتلیم و زار زار میگریستند...
یکی از آنان را میشناسم که به دفتر آیه الله منتظری، رفسنجانی، لطف الله میثمی و...زنگ زده و با گریه گفته بود لعنت خدا بر کسانی باد که بچه های مردم را منافق معرفی کردند و منهم به گمان اینکه کاری خدایی میکنم رفتم و به آنان شلیک کردم...به گوش خودم شنیدم که دم جان دادن در چهارزبر، آیه قرآن میخواندند و اسم ایران را میبردند . آنها میهن خودشان را عاشقانه دوست داشتند، کجا بعثی بودند؟ آیا ما «شمر»یم؟...
( نفراتی که اسم بردم زنده هستند و در وجدان خویش آنچه را نوشتم تأئید میکنند.)
***
در خیابان آزادی (آیزنهاور سابق)، به نمایشگاه «مرصاد» هم رفتم. (این نمایشگاه با آنچه بعدها تحت عنوان نمایشگاه غنائم مرصاد بپا کردند، یکی نیست.)
آخوندها که مدّعی بوده و هستند سال ۱۳۵۱توسط رژيم شاه، تعبير «فروغ جاويدان» (در عنوان رپرتاژ تصويری جشنهای سلطنتی ۲۵۰۰ ساله)، به کار رفته بود، با کِشرفتن آیه زیبائی از سورهِ فجر (إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ) ــ از «مرصاد»، و « َلت و پار کردنِ مخالفین»شان در تنگه چهارزبر، دَم میزدند.
جلوی نمایشگاه تانک بزرگی را که روی بدنهاش علامت ارتش آزادیبخش نوشته بود، گذاشته بودند. یکی که انگار خودش در صحنه بوده، در میان جمعیت با مسخره و با صدای بلند میگفت:
«منافقین عجله داشتند تند به تهران برسند. سوار تانک های برزیلی شدند و تانک هاشون، خوراک قناسّه بود، تک تیراندازها یکی یکی چرخ تانک ها را میزدند و همانجا ولو میشد...»
رفیقش میگفت:
«همین جور سرشون را انداختنه بودند پائین و پیش میآمدند. انگار در پایین ارتفاعات و پشت تنگه چهارزبر امکانات پدافندی احتیاج نداره ...»
اسم «کریستین امانپور» را شنیدم که در «سی ان ان» کار میکند. کنجکاو شدم چرا جلوی نمایشگاه مرصاد رژیم، اسم وی برده میشود.
دو نفر پچ پچ میکردند. شاید از اقوام «کریستین امانپور» بودند، نمیدانم. میگفتند:
«پسر عموی کریستین امانپور با مجاهدین است و خدا خدا میکردند زنده باشد.»
(سالها بعد، نام مهرتاش امانپور را که کتب تبیین جهان را به انگلیسی ترجمه کرده، در بین شهدای فروغ دیدم.)
جمعّیت زیادی دم نمایشگاه جمع شده و مایل بودند به داخل بروند، همه را راه نمیدادند.
به سیم آخر زده و میخواستم هرطور شده بروم ببینم چه خبر است. بعد از کمی معطّلی و اصرار که من مسافرم و...راهم دادند.
محوّطه نمایشگاه، غُرفه غُُرفه بود. غُرفه تسلیحات، مخابرات، تدارکات، بهداری...
در هر غرفه وسائل ویژه آن را گذاشته بودند. کلاش، کوله پشتی، خمپاره انداز، بیسم، قمقمه، لباس رزمندگان با بازوبند سفید، وسائل مخابراتی، دفترهای یاداشت، فانوسقه، جلیقه ضدگلوله...
روی دیوار نمایشگاه
درشت نوشته بودند: (نقل به مضمون)
«خلبانان
شجاع نيروهای هوايی با بیش از صد سورتی پرواز، مواضع منافقين را در هم کوبيدند،
خلبانان هوانيروز نيز با اجرای آتش پر حجم...»
«در عمليات مرصاد، بيش از صدها دستگاه تانك و نفربر و خمپارهانداز ، دهها عراده توپ ۱۰۶ ميليمتري، صدها قبضه آر.پي.جي و تيربار كلاشينكوف، ... و تعدادي تجهيزات پيشرفته مخابراتي منافقين به دست رزمندگان اسلام افتاد.»
چندین عکس بزرگ رنگی هم از اجساد شهدا گذاشته بودند که عدّه ای به آن تف میکردند.
زنی مرا که به عکسها زُل زده بودم، هاج و واج میپائید. تازه همراه «مرغ سلیمان»، از زندان گریخته بودم.
ترس برم داشت امّا یک احساس درونی آرامشم داد اتفاقی نمیافتد.
دائم آنچه را در سوره قصص خوانده بودم و شعیب پیامبر به موسی میگفت، زمزمه میکردم:
نترس، نترس لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ
هنوز آن تصاویر تکاندهنده را که تاکنون جائی ندیده ام به خاطر دارم...
هر روز من به آن عکس ها و آن عکس ها به من زُل میزند...
زین بیش مینگویم و امکان گفت نیست...
بهتر است دم فروبندم.
***
برخی فروغ را به عملّيات «کرگدن وار» تشبيه کردند، (چون کرگدن با گردنی کوتاه و چاق فقط روبروی خود را میبیند و عملاً توان ديدن اطراف را ندارد.)، و گفتند مجاهدین بی توجه به گردنههای راه، بیگدار به آب زده، گوئی به پیکنیک و «آبعلی» میروند، غرق ذهنیّت بودند...
حتی کاتیوشا و تانک های شنی نبرده بودند. اصلا و ابدا تنگه چهارزبر را نمیشناختند، فکر تکتیراندازهای طرف مقابل را که میتوانستند یکی یکی آنان را دراز کنند به خود راه نداده بودند. حق شان بود سلاّخی شوند...
«فروغ جاویدان» را «دروغ جاویدان»، خواندند، شکست نظامی عملیات را به رُخ کشیدند و حتی آماری را که مجاهدین از تلفات طرف مقابل دادند، زیر سئوال بردند و گفتند هر کشته اساساً ۳ مجروح هم در کنارش دارد. اگر آمار ۵۵ هزار کشته درست بود، انعکاسش را در کشور باید میدیدیم...ووو...
امّا، همانها نیز در درون خویش، در «دیدار با خویشتن»، نمیتوانند برآنهمه شور و پاکبازی چشم بپوشند.
مگر وضوساختن در چشمه عشق و با تمام وجود به آب و آتش کوبیدن، شوخی است؟
هرکو نکند فهمی کاین کلک خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
***
اگر عشق فرزند آزادی است، اگر با «عَشقَه» که پيچک است! يکی نيست، اگر شوريدگی و يکتائی و یکتوئی و فداکاری يک جانبه است ــ آنچه در فروغ جاویدان گذشت، جز عشق نبود و چه شگفت است عشق که هم زخم است و هم َمرَهم!
عقل گويد: شش جهت حَد است و بيرون راه نيست
عشق گويد: راه هست و رفته ام من بارها
عقل گويد: پا منه اندر فنا جز خار نيست
عشق گويد عقل را: اندر تو است آن خارها
عقل بازاری بديد و تاجری آغاز کرد
عشق ديده زآن سوی بازار او بازارها
***
مرتجعین دوست دارند حتی شهدا را هم، وابسته به اجنبی و زائده جنگ معرفی کنند!
در گزارش زیر هرجا را علامت [...] گذاشته ام، به این دلیل که به درستی آن اطمینان ندارم، عمداً حذف کردهام.
میدانم گزیده یک سخن، تمام آنرا بازتاب نمیدهد و پوزش میخواهم.
بدیهی است تا انتشار اصل نوار توسط خود مجاهدین، متن زیر هم (با اینکه دست ساز دشمن نیست و فقط از آنچه اضداد مجاهدین انتشار داد ه اند، نگرفته ام) ــ جای امّا و اگر دارد.
مسعود رجوی [...]
کارهای بزرگی در پيش داريم. مگر ما نگفته بوديم که «اول مهران، بعداً تهران»؟
(ولوله در جمعیت و شعار امروز مهران، فردا تهران)
پس از ساکت شدن جمعيت، مسعود به جلوی نقشه ایران رفت و گفت:
ديگر وقت آن رسيده است که به ايران برويم. طرح عمليات بزرگی را کشيدهايم که در نهايت منجر به فتح تهران و سقوط رژيم میشود (شور و ولوله در میان جمعيت)
البته اين دفعه احتياج به ماکت و کالک منطقهای نداشتيم چون اين بار قرار است به تهران برويم. البته نام آن را با عنايت به نام پيامبر اسلام «فروغ جاويدان» گذاردهايم. (صلوات حضار) وعمليات را به اسم امام حسين آغاز خواهيم کرد. چون اين بار احتياج به ماکت نداشتيم. گفتيم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشة ايران را بياوريد!
(مسعود با چوبدستی از سمت چپ نقشه قصر شيرين، کرمانشاه و تهران را نشان میدهد)
همانند شهاب بايد به تهران برويم. از لحظهها ـ حتی کوچکترين لحظهها ـ بايد استفاده کرد. نبايد هيچ لحظهای را از دست بدهيم زيرا در اين عمليات لحظهها تعيين کننده و سرنوشت سازند.
اين عمليات بايد در عرض ۲ يا ۳ روز انجام شود. چون فقط اگر عمليات با اين سرعت انجام شود رژيم فرصت بسيج نيرو پيدانخواهد کرد، چون اصلاً به فکرش هم نمیرسد که ما بتوانيم در عرض اين مدت به تهران برسيم و احتمالاً نمیتواند هيچ عکسالعمل مؤثری انجام بدهد.البته در عمليات چلچراغ از شما خواستم که سرعتتان در آن حد باشد. پس از جريان عمليات چلچراغ با فرماندهان نشستيم و به جمعبندی و بررسی پرداختيم که عمليات بعدی چه باشد؟
پس از بحث و بررسیهای زياد ديديم در عمليات قبلی که مهران بوده است و از مشکلترين عملياتهای مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر میتوانستيم جلوتر برويم و هيچ نيرويی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اينکه هميشه در عملياتها به صورت تصاعدی عمل کردهايد، يعنی وسعت هر عملياتتان ازقبلی بيشتر بوده است آفتاب از پيرانشهر وسيعتر و مهران از آفتاب ـ حالا بايد اين عمليات هم نسبت به چلچراغ تفاوت کيفی داشته باشد. بنابراين فکر کرديم که در عمليات بعدی ـ هر چه که باشد ـ حداقل اين است که بايد يک مرکز استان را بگيريم. در اين صورت مگر ما ديوانهايم که پس از گرفتن مرکز استان آن را ول کنيم و برگرديم؟!
خوب، يا همانجا میمانيم، يا به طرف تهران حرکت میکنيم. ولی باز در مقايسه با کار قبلی ديديم استان خيلی کم و کوچک است. آخر شما ديگر بچه نيستيد که برويد يک شهر را بگيريد! اگر بخواهيد وسيعتر از عملياتهای قبلی عمل کنيد هيچ راهی غير از فتح تهران نداريد
(شور و شوق زیاد رزمندگان و کفزدن...)
البته يک سری میگفتند برويم اهواز را بگيريم و يک سری میگفتند برويم کرمانشاه را بگيريم. ما نشستيم و فکر کرديم و ديديم بايد از طريق کرمانشاه برويم. زيرا اولاً تا حدودی وضع و شرايط مسيری که انتخاب کردهايم نسبت به قبل مناسبتر و بهتر است، چون عراق تا قصر شيرين و سرپلذهاب پيش رفته است و اين بار نياز به خطشکنی نداريم و به راحتی میتوانيم تا کرمانشاه برويم. ثانياً نزديکترين نقطة مرزی برای رسيدن به تهران کرمانشاه است.
از آن به بعد براساس تقسيمات انجام شده ۴۸ ساعته به تهران خواهيم رسيد. البته روی لشگر ۸۴ و ۸۸ شناسايی انجام دادهايم.
اگر موقعيت سياسی مثل قبول قطعنامة ۵۹۸ شورای امنيت از طرف ايران پيش نمیآمد شايد فقط در همانجا (کرمانشاه) عمل میکرديم ولی حالا ايران خيلی ضعيف شده است و ما يکراست میرويم و تهران را میگيريم.
بايد بدانيد که ما از قبل تصميم انجام اين عمليات بزرگ را داشتيم و میخواستيم آن را ديرتر انجام دهيم اما پذيرش قطعنامه کار ما را تسريع کرد، يعنی به دليل شرايط سياسی جديد مجبوريم يکی دو ماه آن را زودتر انجام دهيم.
تصميمی که ما گرفتيم تصميم بسيار حسّاس و مشکلی بود و ما چارهای جز عمل نداريم و اگر الان اقدام نکنيم فرصت از دست خواهد رفت. زيرا بعد از اينکه بين ايران و عراق صلح شود ما در اينجا قفل میشويم و ديگر نمیتوانيم کاری انجام بدهيم و از لحاظ سياسی تبديل به فسيل میشويم.
پس بايستی آخرين تلاش خودمان را هم بکنيم و يک بار ديگر کل سازمان را به صحنه بفرستيم و [...]
اگر ما به تحليلهايی که در مورد رژيم داشتهايم معتقد هستيم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحليل جنگ گفتيم که رژيم درمُنتهای ضعف، حاضر به توقف جنگ میشود و دليل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همين است. ما نبايد اين فرصت تاريخی را از دست بدهيم. بايد حمله کنيم و کارش را يکسره کنيم.
رژيم ديگر نيروی جنگی لازم را ندارد و نمیتواند نيروی جبهه را تأمين کند، مثلاً عراق در همين چند عملياتی که کرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگيرد و هر چه خواسته جلو رفته است. «فاو» را گرفته و جزاير مجنون و چند نقطة ديگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفته است.
ملّت ديگر از جنگ خسته شدهاند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمیآيد. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگير کردهاند و به جبهه فرستادهاند و ميلی به جنگيدن ندارند.
تمام لشکرها و نيروهای رژيم در حملات عراق ضربة کاری خورده و پراکنده هستند و يارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده و هم از لحاظ سياسی در انزوای بينالمللی قرار دارد.
البته در عمليات چلچراغ يک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی (ع) بود که به شما کمک کرد و اين بار هم حضرت محمد و امام حسين به کمک شما میآيند و شما بايد به اندازة چندين نفر کار کنيد و سختی را تحمل کنيد.
البته در اين چند روز که اعلام آماده باش بود شما خيلی کار کرديد و کار يکی يا دو ماه را در ۳ روز کردهايد. از حالا بايد همگی آماده باشيد که هر وقت گفتيم حرکت میکنيم آماده باشيد. شايد سازمان ۲۵ سال پيش به وجود آمد تا در چنين روزی به چنين کاری دست بزند .
ما از طرف قصرشيرين میرويم. در آنجا لشگر ۸۱ با عراق درگير است، لشگر ۵۸ و لشگر ۸۸ در سومار درگير هستند، لشگر ۶۴ در پيرانشهر است و تنها امکان دارد لشگر ۲۸ در راه به استقبال ما بيايد.
[در اينجا مسعود رجوی... را از ميان جمعيت صدا میزند و از او میپرسد:]
اگر لشکر سنندج بيايد چه کار میکنی؟
ــ نمیآيد .
مسعود رجوی: نگو نمیآيد، بگو اگر آمد داغانش میکنيم.
کاری که ما میخواهيم انجام دهيم در حد توان و اشل يک ابرقدرت است، چون فقط يک ابرقدرت میتواند کشوری را ظرف اين مدت تسخير کند، به طور مثال بغداد تا مرز ايران ۱۸۰ کيلومتر فاصله دارد و در طول ۸ سال جنگ ايران ادعای گرفتن آن را نکرده است، و همين طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما میخواهيم برويم تهران را بگيريم.
[با حالتی بین شوخی و جدّی]:
خوب، چه ميشه کرد ديگه! بعضی وقتها اين طور پيش مياد ديگه!
ما به ترتيب به قصرشيرين، سرپل ذهاب، اسلامآباد و بعد کرمانشاه میرويم. بعد از آن همدان، قزوين، تاکستان، کرج، و بالاخره تهران.
(شور و احساسات شدید در میان جمعیت)
ابتدا از محور قصرشرين که در دست عراق است وارد میشويم و تا سرپل ذهاب میرويم، البته از طريق جادة آسفالته.
بعد کرند و اسلامآباد را توسط يک لشگر که فرماندة آن احمد واقف [مهدی براعی] است.
پس از فتح اسلامآباد، يک تيپ در کرند و ۲ تيپ در اسلامآباد مستقر میشوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نيز تحت کنترل میگيرند. اسم عملّيات اين محور را به نام «حنيف» نامگذاری کردهايم. بعد از اسلامآباد به سمت کرمانشاه حرکت میکنيم، که اسم اين عمليات «سعيد محسن» است و دو لشکر به مسئوليت صالح [ابراهيم ذاکری] در کرمانشاه عمل میکنند. صالح، آمادهای؟
صالح: بله .
مسعود رجوی: مسئولين همه آمادهاند؟
صالح: بله.
مسعود رجوی: شما قرار شد به کجا برويد؟
صالح: کرمانشاه. تقسيمبندی هم شده است که تيپها بايد در کدام نقاط متمرکز شوند. تيپ... به سراغ صدا و سيما میرود، تيپ.... به سراغ زندان ديزلآباد میرود و زندانيان را آزاد میکند و آنهايی را که میخواهند مسلح میکند، و تيپ... سپا ه بعثت و قرارگاه نجف را میگيرد و به همين ترتيب جعفر [جلال منتظمی]، راه ورودی کرمانشاه، تيپ افسانه، پادگان نزديک آن، و تيپ جليل [مهدی مددی] دروازة خروجی کرمانشاه را به اضافة هوانيروز دارند. البته مردم را میفرستيم که زندانيان ديزلآباد را آزاد کنند.
مسعود رجوی: اول شهر را بگيريد، بعد زندان را، چون تصرّف شهر مهمتر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتيک اسلامی میکنيم.
اين تيپها در کرمانشاه مستقر میشوند و ۲ تيپ به سنندج و بقيه به سمت همدان حرکت میکنند. نام عمليات محور همدان را به نام «بديعزادگان» گذاشتهايم.
محمود قائمشهر [محمود مهدوی] آمادهای؟
محمود: بله .
مسعود رجوی: میدانی بايد به کجا برويد و چه هدفهايی را در شهر در دست بگيريد؟
محمود: بله، همدان.
مسعود رجوی: بعد از آنکه به همدان رسيديد و مستقر شديد يکی از تيپهای زير نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سيمای آن را گرفتيد صدای مجاهد را پخش کنيد و به مردم اعلام کنيد که ما داريم میآييم.
محمود: باشد.
مسعود رجوی: رادار همدان بايد منهدم شود تا هواپيماها نتواننددرست کار کنند. از پايگاه نوژه هم ترسی نداشته باشيد، [...]
نادر [حسن نظامالملکی]، از لحاظ پوشش هوايی چطوری؟
نادر: در دست ماست و میتوانيم کنترل کنيم.
مسعود رجوی: اگر هواپيمايی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار میکنيد؟
نادر: میزنيم. اگر چيزی بخواهد پرواز کند کلا فرودگاه را میزنيم.
مسعود رجوی: کاملاً مطمئن هستيد؟
نادر: بله، میتوانيم.
مسعود رجوی: علاوه بر آن ضدّ هوايی و موشک سام هفت هم که داريم؟
نادر: بله، داريم.
مسعود رجوی: فتحالله [مهدی افتخاری]، تو میروی قزوين و تاکستان را میگيری. يکی از هدفها علاوه بر مراکز سپاه، لشگر ۱۶ قزوين است. پس از خلع سلاح تمام نيروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر میشوی و وقتی مسقر شدی يکی از تيپهای خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نياز هست. پس از آن ۲ تيپ راهی تاکستان شده و در آنجا مستقر میشود و پشت سر آن منوچهر [فرهاد الفت] با يک لشگر راهی کرج میشود و آنجا را تصرف میکند. البته نام عمليات محورهای قزوين و تاکستان را به نام «سردار» نام گذاردهايم. پس از آن ۴ لشگر و ۲ تيپ تحت نام کلی «سيمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطايی راهی تهران میشوند،که مهدی ابريشمچی هم معاون او در اين عمليات است.
ضمناً اگر يادتان باشد در انقلاب ايدئولوژيک گفتم که يک سيمرغ بود که به کوه قاف رسيد و آن روز هم گفتم که سيمرغ «مريم» بود. علت اينکه اين اسم «سيمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است.
[شور و احساسات زیاد در میان جمعیت]
مريم: چرا اين اسم را گذاشتی؟
مسعود رجوی: میبخشيد که بدون مشورت جنابعالی اين اسم را گذاشتم .
در آنجا تيپ ليلا فروگاه مهرآباد، تيپ... سلطنتآباد، تيپ فرهاد صدا و سيما، تيپ فرشيد زندان اوين، تيپ... مراکز سپاه، تيپ... نخستوزيری، تيپ... مجلس شورا، تيپ... ستاد ارتش،
و تيپ کاظم [حسين ابريشمچی] در جماران عمل میکند.
[...]
تمام ماشينها به صورت ستون حرکت میکنند .
البته اين عمليات را دو عامل درجه يک تهديد میکند، يکی اينکه از طرف رژيم خمينی از طريق هواپيما مورد حمله و بمباران قرار بگيريم چون روی جاده همه به يک ستون حرکت میکنيم، ثانياً چون صف ماشينها خيلی طولانی است اگر ماشينهايی خراب شوند و يا از دور خارج شوند نبايد به خاطر آن همة ستون متوقف شوند و بايستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشين زاپاس استفاده کرد و يا کلّاً آن را از دور خارج کرد و معّطل آن نشد. در ضمن هيچ ماشينی حق سبقت گرفتن از جلويی را ندارد و همين طور حق عقبافتادن را هم ندارد. هر جا که رسيديد سر راه جادهها را باز کنيد. تيپهای مأمور در شهر مأمور تأمين جادههای آن شهر میباشند وهر تيپ با رسيدن به آن شهر وارد آن شده و بقیة ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه میدهند. ضمناً اگر اسير شديد راجع به خط سير عمليات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چيزی نگوييد و بگوييد که عمليات قرار بود تا همين جا باشد.
(رو به محمود قائمشهر):
محمود، خوب فهميدی که بايد به کجا بروی؟ يکدفعه به قائمشهر نروی! تو اول به همدان برو، کار و مسئوليت خودت را انجام بده، [با طنز و شوخی]
بعداً که به تهران آمدی مازندران را به تو میدهم.
[خطاب به محمدعلی جابرزاده با حالت شوخی]
قاسم حيف که مردم اصفهان بیبخارند و الّا يک تيپ را هم به تو میدادم که به اصفهان برويم.
[مسعود، فرماندة محور تهران را صدا میکند و او پای ميکروفون میآيد از او پرسيد:]
وضعيت چطور است؟
محمود عطايی: خوب است[...]
ماشينها آماده است، مهمات بارگيری شده، و تيپها تا حدودی توجيه شدهاند و تا رسيدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هيچگونه نگرانی وجود ندارد. در لابهلای ستون تعميرکار سیّار و فيلمبردار سیّار هم در حال حرکت هستند .
مسعود رجوی: در اين عمليات مردم به حمايت از ما بر میخيزند. کسانی که حاضرند با ما بيايند را از پادگانها و مراکز سپاه مسلح کنيد و هر چه خواستند تا تهران بيايند آنها را با خودتان ببريد. در اين عمليات نيروهای زيادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندانها که باز شود آنها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نيروهای زندان بالقوه با ماهستند.
[...]
هر جا رسيديد از مردم کمک بگيريد و کارها را به خود مردم بدهيد و از اين نترسيد که مردم اسلحهدار میشوند و چه خواهد شد.
محمود، وقتی که تهران را گرفتی در خيابان طالقانی به ساختمان بنياد علوی میروی. در طبقة پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است.
سلام من را به ساکنين آنجا میرسانی و اگر مردم آنجا بودند جای ديگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بيرون کردند. آن اتاق را برای من نگهدار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم.
[خطاب به محمدعلی توحيدی]:
خوب، فريد، شما چه کار میکنيد؟
در اولين روزی که نيروها به مقصد رسيدند شما بايد ۲۴ ساعته برنامه داشته باشيد و مسئله را به گوش همة ملّت ايران برسانيد. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامهتان تنظيم شده است؟
فريد: ما ۲۴ ساعته برنامه خواهيم داشت .
مسعود رجوی: برای ثبت در تاريخ میخواهيم هر کس با اين طرح موافق است دست بلند کند.
[همه دستها را بلند کردند. مسعود رجوی تک تک به همه نگاه کرد. رو به فيلمبردارها و انتظامات]:
شما چرا دستتان را بلند نمیکنيد؟
[آنها هم دستشان را بلند کردند. رو به حضار]:
آيا ما ديوانه نيستيم که میخواهيم چنين کاری بکنيم؟ آيا به نظر شما چنين کاری شدنی است و آيا احمقانه نيست؟
اگر کسی مخالفتی دارد بيايد و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند.
[مسعود نشست و يک سيگار روشن کرد. در همين حين خواهری از ميان جمعيت بلند شد و دست خود را بلند کرد.]
مسعود رجوی: پشت ميکروفون بيا و حرفهای خودت را بگو .
«من مخالف نيستم، اما اينکه میگوييد مردم با ما هستند فکر نمی کنم چنين باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده ايم و خود من ۴ ماه است که از ايران آمدهام.
مردمی که من ديدهام با آنچه که شما میگوييد تفاوت دارند. فکر نمیکنم آنها به ما کمک کنند. هيچگونه جوّ سياسی نظير آنچه شما به آن اشاره میکنيد در ايران به وجود نيامده است، چون خيلیها در ايران هستند که حتی راديو مجاهد را گوش نمیدهند و از مجاهدين هم به کلی بیخبرند. شما چطور انتظار داريد با اختناق شديدی که وجود دارد چنين کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمايت کنند؟»
مسعود رجوی: درست میگويی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع میکنم. اين نظر تو به ۴ ماه پيش بر میگردد و الآن ايران خيلی فرق کرده است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنيم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نيروی خودمان حساب میکنيم. مردم در وهلة اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتنی بروند و درهايشان را ببندند، ولی وقتی که رفتيم و در کرمانشاه مستقر شديم و مردم ديدند که تعادل قوا به سمت ما میچرخد يک قدم بيرون میگذارند و ما در شهر میگرديم و اعلام میکنيم که هستيم و آن وقت مردم جرئت میکنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمايت میکنند و ما هم کارها را به دست مردم میدهيم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ايران بوديد چقدر از مردم مخالف خمينی بودند؟
ــ ۹۰ درصد.
مسعود رجوی: اين ۹۰ درصد اگر بفهمند که مجاهدين به شهرشان آمدهاند حتماً از آنها حمايت میکنند و مردم وقتی که ديدند سپاه و کميته ديگر نيست حتماً نمیترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره میشوند و شما فقط آنها را راهنمايی میکنيد. البته اگر در اين عمليات شکست هم بخوريم تأثيرش آن قدر هست که باعث برپايی قيام توسط مردم شود،
چون رژيم وضعيتی ندارد که تا عيد دوام بياورد. ما در وضعيتی مثل ۳۰ خرداد قرار داريم و بايد به اين کار تن بدهيم.
البته برای من تصميمگيری در اين مورد مشکل بود چون بهترين نيروها و نفراتی را که در سالهای زندان با هم بوديم به داخل صحنه میفرستيم. ما در اين عمليات میخواهيم تمام سازمان و تمام ارتش آزاديبخش را به ميدان جنگ ببريم. اين خودش ريسک بالايی دارد، چون جنگ دو وجه دارد، يا شکست يا پيروزی. در صورتی که شکست باشد موجوديت سازمان به خطر میافتد.
[خون اشرف میجوشد، مسعود میخروشد.]
ما در قديم ۳ يا ۴ نفر را در ايران داشتيم که آن عملياتها را میکردند که سپاه و کميته هيچکاری نمیتوانستند بکنند. اين ساسان [مهدی کتيرائی]، کجاست؟
(رو به ساسان:)
شما در سال ۶۰ در عملياتهای تهران چه کار میکرديد؟
ساسان: بالطبع با اين نيرويی که داريم میرويم و حتماً برايمان موفقيتآميز خواهد بود زيرا در سال ۶۰ و ۶۱ در تهران فقط ۸ تا ۱۰ تيم نظامی در سراسر تهران داشتيم که نيروهای کميته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً يک تيم ۳ نفرة ما اين طرف ميدان مصدق میايستاد، يک تيم آن طرف و سراسر مسير را به راحتی میبستند و نيروهای پاسدار و کميته هم کاری نمیتوانستند بکنند و از ما میخوردند .
مريم:
(رو به خواهری که صحبت کرده بود):
شما خيالتان راحت باشد. همه چيز آماده است و طرحها دقيق میباشد. شما ناراحت نباشيد. ما نبايد مردم را زياد هم دست کم بگيريم، چرا که در ميان خود ما هم عدة زيادی از اسرا وجود دارند که به ما پيوستهاند و اين نشان دهندة حمايت زيادی است که در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند کنند!
[تعداد زیادی دست بلند میکنند]
ما در ۳۰ خرداد از روی استيصال و ضعف با رژيم برخورد کرديم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهيم کرد. البته دليل اينکه ما میخواهيم اين قدر زود دست به اين عمليات بزنيم اين است که رژيم در حال حاضر هم دچار بحران نيرويی شده و هم روحیة نيروهايش به دليل شکستهای پياپی ضعيف شده است.
برای همين هم میخواهد صلح صوری کند تا وقت پيدا کند و بسيج نيرو کند. به همين دليل ما بايد تا دير نشده از اين فرصت استفاده کنيم و اين عمليات را انجام دهيم ولی قبلاً بين هر عمليات يکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسايی و آماده کردن خودروها و ديگر وسايل و مانور وقت لازم داشتيم، که در حال حاضر موفق شديم همة کارها را در عرض همين مدت کوتاه بعد از عمليات چلچراغ انجام دهيم که کار بسيار شاقی بود ولی با روحیة بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است اين کار در اين مدت کوتاه عملی شده و خيلیها در اين مدت کوتاه، آموزشهای پيچيدهای نظير کار با تانک را هم ياد گرفتند و آمادة عمليات شدند. عدهای هم راجع به وضعيت بچههای کوچک سئوال کردند که ما بچهها [کودکان]، را بعد از آنکه تهران فتح شد سوار اتوبوس میکنيم و به تهران میآوريم .
مسعود رجوی: از هر کس میپرسم بلند شود و جواب بدهد.
طاهره [ثريا شهری]، چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ ديگر فشنگ کم نمیآوريم؟ کنسرو و آبميوه به اندازة کافی داريم؟
طاهره: نه، اين دفعه خيلی زياد است برداشتهاند. هزار تفنگ اضافی رسيده است و تانکها و خودروها هم اکثراً رسيده است و بقيه هم تا فردا ظهر میرسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهيه شده که حتی ممکن است زياد هم بيايد .
[خطاب به محمود عضدانلو]:
محمود، وضعيت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری نداريد؟ همة خودروهای مورد نياز رسيده است؟
محمود: بله، فقط مقدار کمی مانده، که تا فردا ظهر تمام میشود .
خطاب به مسئول امداد:
فاطمه، وضعيت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند يا نه؟
فاطمه: بله، آماده است.
مسعود رجوی: قرار بود برای حمل مجروحين هلیکوپتر بگيريد و داشته باشيد. گرفتهايد؟
فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد.
مسعود رجوی: دکتر حميد را هم ببريد. کاظم هم آمده است. مسئله درمانی اينجا مسئوليتش با کاظم [کاظم رجوی] باشد که در اين زمنيه چيزی کم نياوريد.
ما در اين راه عاشوراگونه میرويم اما اين بار زمانی که در ۳۰ خرداد ۶۰ شروع کرديم فرق میکند، چون در آن موقع چشمانداز پيروزی نداشتيم و عاشوراگونه شروع کرديم ولی اين بار چشمانداز پيروزی داريم که خيلی ملموس است. البته همة افراد بايد بدانند که میخواهند چه کار کنند. ما کاری میخواهيم بکنيم که همة دنيا تعجب کند و يکدفعه بفهمند که ما در تهران هستيم و خمينی ديگر وجود ندارد.
مريم: درست است که ما به خاطر وظيفهای که داريم عاشوراگونه وارد میشويم ولی در اينکه ما حتماً پيروز میشويم هيچ شکی ندارم. الان جبههها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرفتر برويم کسی نيست که جلو ما را بگيرد و ما آن قدر میخواهيم با سرعت پيش برويم که هر کس که مجروح شد بايد خودش مسئلهاش را حل کند که باعث کندی ستون نشود.
مسعود رجوی: اگر کس ديگری حرفی دارد بايد بگذارد در ميدان آزادی تهران بگويد و جمعبندی عمليات هم در همانجا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زده ايم شاهد بودهايم که بچهها چقدر کار کردهاند. ديدم جيپی را نفربر کردهاند و تويوتايی را زرهی کردهاند، که اينها همه نشان دهندة آمادگی ماست.
[با حالت شوخی]:
روی جيپهای رزمی آرم ايران را زدهاند که ما خيلی خوشحال هستيم که کشورمان سازنده شده است.
[رو به يکی از فرماندهان:]
کمرشکنها را خالی کردهايم؟ تانکهای شش چرخ آمادهاند؟
فرمانده: بله .
مسعود رجوی: تانکهای ۶ چرخ سرعتشان زياد است و هر سه تا از آنها که وارد يک شهر شود همان رژهاش [...]
مريم: در پايان مطلبی بود که میخواستم بگويم و آن اينکه از فرماندهان تيپها میخواهم که بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچهها همديگر را ببينند و از هم خداحافظی کنند.
ساعت ۳۰/۲ سخنراني پايان پذيرفت و رزمندگان تا ۳۰/۳ بعد از نيمهشب از يكديگر خداحافظي كردند.
زیرنویس:
تا کنون رژیم به دو مورد زیر (از صحبتهای مسئول اوّل مجاهدین)، اشاره نکرده است:
۱
عملیات بزرگ فروغ جاویدان
عملیات را با استعانت از سرچشمه خروشان عشق و معرفت فرستاده برگزیده خدا، خاتم الانبیاء محمد مصطفی پیامبر اکرم و با استعانت از پاره جگر و عصاره وجودش راهبر و مقتدای عقیدتی و تاریخی امان سیدالشهداء حسین بن علی (ع) به پیش خواهیم برد. حالا برای ثبت در سینه تاریخ و شرکت در یک چنین تصمیم گیری بزرگ و بنیادی عاری از احساسات، اگرچه انقلابی را که نمیشه از عواطفش جدا کرد ولی، با حسابگری نظامی محض و با حسابگری سیاسی محض، با آرامش، هرکس که میگوید درست است که برویم و درست نیست که تاخیر کنیم و هرکس که میگه هر نتیجه ای که داشته باشه این عملیات بهرحال کیفاً بهتر از نرفتن است، چون لحظات تاریخی [است]، با آهستگی، هر کس که میگوید باید که برویم، از ما شایسته و بایسته است که برویم، دست بلند کنه ببینیم...
چرا بلند شدید؟ بنشینید و دست بلند کنید.
در تصمیم خود استوارید؟ بله...
خیلی خب، حالا دستتان را بیاندازید.
کسی هست که مخالفه دست بلند کنه. یعنی همه شما موافقید؟ بله...
نتیجه عملّیات البته فراتر از محاسبات معمول به مشیت و اراده خدا برمی گرده امّا تا آنجا که به ارتش آزادیبخش ملی ایران و به مجاهدین خلق ایران ارتباط داره، پیشاپیش نتیجه را هرچه که باشه به شما و به خلق قهرمان ایران تبریک میگم
جتی اگر، حتی اگر، چون لحظه سرنوشت است مثل شب سی خرداد مثل روز پرواز، مثل عزیمت به اینجا، فراتر از همه شان، حتی اگر هیچ نمیداشتیم الا کِلاش (کلاشینکف)، بازهم فرماندهی کّل میگفت بروید...
***
۲
«تصميم گرفتن براي چنين عملياتي كار سهل و سادهيي نبود زيرا كه ميبايد تمامي دار و ندار را در طبق اخلاص به خلق قهرمان ايران تقديم كرد. بخصوص که این تصمیم گیری، دارای بالاترین ریسک و خطر نیز هست و باید یک بار دیگر تمامی سازمان، آلترناتیو، ارتش آزادیبخش و همه چیز را مایه گذاشت. این تصمیمگیری برای خود من، تقریبا مشکلتر از تمامی تصمیمگیریهای از زمان شاه به بعد بود. زیرا که میباید یک بار دیگر از همه عزیزان، برادران، خواهران، سازمان، ارتش آزادیبخش دل بکنم تا خدا چه خواهد...
چون که شما، تک تک شما، چه آنهائی که قبل از سال ۵۰ و چه آنهائي که در زمان حکومت خمینی به سازمان پیوستند، چه آنهائی که امروز از این یا آن کشور آمدهاید و چه آنهائی که در بین راه، در محورها و شهرهای مختلف به ما خواهند پیوست، آری شما را من به سادگی پیدا نکرده ام،
تک تک شما را از پس هفت دریای خون، و راهی چند هفت ساله، که آن را با کفش و کلاه آهنین و پولادین طی کردیم، از لابلای انبوه ابتلائات، نشیب و فرازهای سیاسی و انبوه بالا و پائینهای زمان، به مثابه رشیدترین پاکبازترین، قهرمان ترین، جانان ترین، شکوفاترین و آگاهترین فرزندان خلق ایران، پیدا کردهام.
اگر بهتر از شما و ارزشمندتر از شما میبود و اگر ستودنیتر از شما میبود، حتماً در جای دیگر تشکلّش را میدیدیم. پس یک گنجینه عظیم و تاریخی و بزرگ و در بعضی از موارد چه بسا غیرقابل جانشین سازی، گرانتر از همه مال التجاره های موجود در عالم، ذیقیمت تر، زیباتر، تحسینانگیزتر، این جا هست که من میبایستی، در این تصمیم گیری، یکبار از تک تک جواهرات بیهمتای این گنجینه دل بکنم. امّا اگر که مجاهدین به خدا و خلق و تاریخ و و به سرنوشت تابان و شکوفان خلق قهرمان ایران، بعد از این همه رزم و رنج، بعد از این همه خون و فدا، پاسخ نگویند، چه کسی پاسخ خواهد گفت؟
بنابراین فقط یک جمله میگویم و میگذرم. نه خطاب به شما، خطاب به خدا، و خطاب به خلق و تاریخ که بار خدايا شاهد باش، شاهد باش كه تمامي سرمايهمان را كه محصول ربع قرن رزم و رنج مستمر است تقديم تو و خلقت كرديم. انك انت السميع العليم».
***
پای استدلالیان همیشه چوبین نیست.
مولوی با اشاره به «عقل جزئی» یا با قول «اقبال لاهوری»، «عقل بهانهجو»، گفته است
عقل
بند رهروانست اى پسر
آن رها كن ره عيانست اى پسر
عقل بند و دل فريبا، جان حجاب
راه ازين هر سه نهان است اى پسر
عشق كار نازكان نرم نيست
عشق كار پهلوان است اى پسر
در همین مقاله، به شور و پاکبازی، و اینکه «آنچه در فروغ جاویدان گذشت، جز عشق نبود.» ــ اشاره نمودهام امّا، فراموش نکنیم که صرف داشتن صداقت وشجاعت وفدا و... دلیلی بر حقانیت فرد یا سازمان یا یک خط سیاسی نیست. در جنگ خیبر فقط علی بن ابیطالب شجاع و پُرشور نبود، طرف مقابلش «عمربن عبدبد»، هم بسیار شجاع و بی کله و فداکار بود.
از
آنجا که وارد کردن عنصر احساس وعاطفه در مباحث، جلوی واقع بینی را میگیرد و کار
تحقیقی اصولی و بی طرفانه را مشکل میکند ــ یادآوری کنم که فداکاری و عشق و «خود
را به آب وآتش کوبیدن و...»، نوعی تقدس نیست و نباید برای سوالات بیشتر دیوار بسازد
و خود سانسوری را زمینه سازی کند و مانع از یک بررسی بیطرفانه شود.
آری! داشتن «عشق»، و عاشق بودن، برای ورود و برای ادامه دادن به یک مبارزه خیلی
لازم است، اما همه چیز نیست.
داشتن عشق و خلوص و صداقت و فداکاری و نداشتن چشم داشت، بسیار نیکو است ولی تقدیس
کردن و ماندن در آن، راه به ناکجاآباد میبرَد.
باید در کنار روحیه فدا و صداقت و بی کله بودن و دل به آب وآتش زدن، یاد بگیریم که
اتفاقا "با کله" هم باشیم.
اینطور نیست که اگر کسی عاشق نبود، پس حتما سودای دیگری داشته و یا حتما استفاده
از عقل به معنی تاجری است.
آن «عقل»ی که به قول مولوی: «بازاری بديد و تاجری آغاز کرد» ــ عقل
Ratio
(عقل جزئیreason)،
عقل
دودوتا چهارتای معاملهگر است، همان که «اقبال لاهوری»، «بهانهجو»، نامیده و کارش
افزودن گرهى بر روى گرههاى ديگر انسانى است.
«چه كنم كه عقل بهانهجو گرهى به روى گره زند...»
***
امّا عقل روشنگر که به خروج آدمی از نابالغی ياری ميدهد، موضوعش جداست. اگر intellectus یا عقل کلی، یعنی «خرد»ی که بارها و بارها در کلام انبیاء و اولیاء و همه اندیشمندان آمده، و ابن سینا و ابن عربی و صدرالدین شیرازی و دکارت از روش به کاربردنش مینویسند ــ غایب باشد، واویلا است. بی گدار به آب میزنیم و نامش را عشق میگذاریم!!
شاید همه ما نیاز داریم از احساسات و شور و شوق، کمی فاصله گرفته و به عقل و
استدلال میدان داده، تلاش کنیم بین این دو تعادل بر قرار کنیم. پای استدلالیان
همیشه چوبین نیست.
***
قطعنامه شورای امنيت
قطعنامه ۵۹۸
در ۲۰ ژوئيه ۱۹۸۷ (۲۹ تير ۱۳۶۶) به اتفاق آراء تصويب شد
با تأييد مجدد قطعنامه ۵۸۲ (۱۹۸۶)،
با ابراز نگرانی عميق از اينکه با وجود درخواستهايش برای آتش بس، منازعه بين جمهوری اسلامی ايران و عراق با تلفات سنگين تر انسانی و ويرانيهای بيشتر همچنان ادامه دارد،
با ابراز تأسف از آغاز و ادامه اين منازعه،
همچنين با ابراز تأسف از بمباران مراکز کاملاً مسکونی غيرنظامی، حملات به کشتيهای بی طرف يا هواپيماهای مسافربری، نقض حقوق بين الملل درباره بشر دوستی و ساير حقوق مربوط به درگيريهای مسلحانه،و به ويژه، به کار بردن سلاحهای شيميايی که بر خلاف تعهدات مذکور در پروتکل ۱۹۲۵ ژنو می باشد،
با ابراز نگرانی عميق از اينکه تشديد و گسترش بيشتر منازعه ممکن است وقوع يابد، با اتخاذ تصميم به پايان دادن به کليه عمليات نظامی بين ايران و عراق، با اعتقاد به اينکه [منازعه] بين ايران و عراق بايد به نحو جامع، عادلانه، شرافتمندانه و پايدار حل شود،با يادآوری مجدد مقررات منشور ملل متحد، و به ويژه تعهد کليه کشورهای عضو که اختلافات بين المللی خود را از راههای مسالمت آميز و به گونه ای که صلح و امنيت بين المللی و عدالت دچار مخاطره نگردد حل نمايند،
با احراز اين امر که نقض صلح در مورد منازعه بين ايران و عراق وجود دارد، با اقدام بر اساس مواد ۳۹ و ۴۰ منشور ملل متحد،
۱- آمرانه می خواهد که ايران و عراق به عنوان نخستين گام در راه حل اختلاف از طريق مذاکره، آتش بس فوری را رعايت نمايند، کليه عمليات نظامی را در زمين، دريا و هوا قطع کنند کليه نيروها را بدون درنگ به مرزهای شناخته شده بين المللی باز گردانند؛
۲- از دبير کل درخواست می کند که گروهی از ناظران سازمان ملل متحد را برای تأييد، تحکيم و نظارت بر آتش بس و عقب نشينی اعزام دارد و همچنين درخواست می کند که دبير کل [در اجرای اين امر] ترتيبات لازم را با مشورت با طرفين فراهم آورد و گزارش آن را به شورای امنيت تسليم دارد،
۳- مصراً می خواهد که اسيران جنگی پس از قطع عمليات خصمانه، بر طبق کنوانسيون سوم ژنو در ۱۲ اوت ۱۹۴۹ بدون درنگ آزاد شوند و به کشورهای خود باز گردند؛
۴- از ايران و عراق می خواهد که در اجرای اين قطعنامه و در کوشش های ميانجيگری برای دستيابی به يک راه حل جامع، عادلانه و شرافتمندانه مورد قبول دو طرف درباره کليه مسائل مهم، بر طبق اصول مندرج در منشور ملل متحد با دبير کل همکاری نمايند؛
۵- از کليه کشورهای ديگر می خواهد که نهايت خويشتن داری را به عمل آورند و از هر اقدامی که ممکن است منجر به تشديد و گسترش بيشتر منازعه گردد خودداری کنند و بدين ترتيب، اجرای قطعنامه حاضر را تسهيل نمايند؛
۶- از دبيرکل درخواست می کند که با مشورت با ايران و عراق، مسئله ارجاع تحقيق درباره مسئوليت منازعه به هیأت بی طرف را بررسی نمايند و هر چه زودتر به شورای امنيت گزار شدهند؛
۷- با تصديق ابعاد عظيم خساراتی که در طول منازعه وارد شده و ضرورت تلاشهای بازسازی با کمک های مناسب بين المللی پس از خاتمه منازعه، از دبير کل درخواست می کند که گروهی از کارشناسان را برای بررسی مسئله بازسازی تعيين و به شورای امنيت گزارش کند؛
۸- همچنين از دبيرکل درخواست می کند با مشورت با ايران و عراق و ساير کشورهای منطقه، راههای افزايش امنيت و ثبات منطقه را بررسی کنند؛
۹- از دبير کل درخواست می کند که شورای امنيت را در مورد اجرای اين قطعنامه آگاه سازد؛
۱۰- تصميم می گيرد که در صورت لزوم برای بررسی اقدامات ديگر به منظور تضمين اجرای اين قطعنامه تشکيل جلسه دهد.
***
متن نامه آيه الله خمينی در مورد دلائل پذيرش آتشبس:
بسم الله الرحمن الرحيم
با ياری خداوند متعال و با سلام و صلوات به انبياء بزرگوار الهی و ائمه معصومين صلوات عليهم اجعمين حال که مسئولان نظامی ما اعم از ارتش و سپاه که خبرگان جنگ میباشند، صريحاً اعتراف میکنند که ارتش اسلام به اين زودیها هيچ پيروزی به دست نخواهند آورد و نظر به اين که مسئولان دلسوز نظامی و سياسی نظام جمهوری اسلامی از اين پس جنگ را به هيچ وجه به صلاح کشور نمیدانند و با قاطعيت میگويند که يک دهم سلاحهايی را که استکبار شرق و غرب در اختيار صدام گذاردهاند به هيچ وجه و با هيچ قيمتی نمیشود در جهان تهيه کرد و با توجه به نامه تکان دهنده فرمانده سپاه پاسداران که يکی از دهها گزارش نظامی سياسی است که بعد از شکستهای اخير به اينجانب رسيده و به اعتراف جانشينی فرمانده کل نيروهای مسلح،فرمانده سپاه يکی از معدود فرماندهانی است که در صورت تهيه مايحتاج جنگ معتقد به ادامه جنگ میباشد و با توجه به استفاده گسترده دشمن از سلاحهای شيميايی و نبود وسائل خنثی کننده آن، اينجانب با آتش بس موافقت مینمايم و برای روشن شدن در مورد اتخاذ اين تصميم تلخ به نکاتی از نامه فرمانده سپاه که در تاريخ ۲/۴/۶۷ نگاشته است اشاره میشود،
فرمانده مزبور نوشته است تا پنج سال ديگر ما هيچ پيروزی نداريم، ممکن است در صورت داشتن وسائلی که در طول پنج سال به دست میآوريم قدرت عمليات انهدامی و يا مقابله به مثل را داشته باشيم و بعد از پايان سال ۷۱ اگر ما دارای ۳۵۰ تيپ پياده و ۲۵۰۰ تانک و ۳۰۰۰ توپ و ۳۰۰هواپيمای جنگی و ۳۰۰ هليکوپتر و قدرت ساخت مقدار قابل توجهی از سلاحهای ليزر و اتم که از ضرورتهای جنگ در آن موقع است - داشته باشيم میتوان گفت به اميد خدا بتوانيم عمليات آفندی داشته باشيم.
وی میگويد قابل ذکر است که بايد توسعه نيروی سپاه به هفت برابر و ارتش به دو برابر و نيم افزايش پيدا کند، او آورده است البته آمريکا را هم بايد از خليج فارس بيرون کنيم والا موفق نخواهيم بود. اين فرمانده مهمترين قسمت موفقيت طرح خود را تهيه به موقع بودجه و امکانات دانسته است و آورده است که بعيد به نظر میرسد دولت و ستاد فرماندهی کل قوا بتوانند به تعهد عمل کنند. البته با ذکر اين مطالب میگويد بايد باز هم جنگيد که اين ديگر شعاری بيش نيست.
آقای نخست وزير از قول وزرای اقتصاد و بودجه وضع مالی نظام را زير صفر اعلام کردهاند، مسئولان جنگ میگويند تنها سلاحهائی را که در شکستهای اخير از دست دادهايم به اندازه تمام بودجهای است که برای سپاه و ارتش در سال جاری در نظر گرفته شده بود. مسئولان سياسی میگويند از آنجا که مردم فهميدهاند پيروزی سريعی به دست نمیآيد شوق رفتن به جبهه در آنها کم شده است.
شما عزيزان از هر کس بهتر میدانيد که اين تصميم برای من چون زهر کشنده است ولی راضی به رضای خداوند متعال هستم و برای صيانت از دين او و حفاظت از جمهوری اسلامی اگر آبروئی داشته باشم خرج میکنم، خداوندا ما برای دين تو قيام کرديم و برای دين تو جنگيديم و برای حفظ دين تو آتش بس را قبول میکنيم.
خداوندا تو خود شاهدی که ما لحظهای با آمريکا و شوروی و تمام قدرتهای جهان سرسازش نداريم و سازش با ابرقدرتها و قدرتها را پشت کردن به اصول اسلامی خود میدانيم خداوندا در جهان شرک و کفر و نفاق در جهان پول و قدرت و حيله و دوروئی ما غريبيم، تو خود ياريمان کن. خداوندا در هميشه تاريخ وقتی انبياء و اوليا و علماء تصميم گرفته اند مصلح جامعه گردند و علم و عمل را در هم آميزند و جامعهای دور از فساد و تباهی تشکيل دهند با مخالفتهای ابوجهلها و ابوسفيانهای زمان خود مواجه شدهاند.
خداوندا، ما فرزندان اسلام و انقلابمان را برای رضای تو قربانی کرديم غير از تو هيچکس را نداريم ما را برای اجرای فرامين و قوانين خود ياری فرما، خداوند از تو میخواهم تا هر چه زودتر شهادت را نصيبم فرمائی. گفتم جلسهای تشکيل گردد آتش بس را به مردم تفهيم نمايند. مواظف باشيد ممکن است افراد داغ و تند با شعارهای انقلابی شما را از آنچه صلاح اسلام است دور کنند، صريحا میگويم بايد تمام همتتان در توجيه اين کار باشد. قدمی انحرافی حرام است و موجب عکس العمل میشود.
شما میدانيد که مسئولان رده بالای نظام با چشمی خونبار و قلبی مالامال از عشق به اسلام و ميهن اسلامیمان چنين تصميمی گرفتهاند خدا را در نظر بگيريد و هر چه اتفاق میافتد از دوست بدانيد،
و السلام علينا و علی عباد الله الصالحين.
روحالله الموسوی الخمينی
شنبه ۲۵/تير/ ۶۷
***
فراموش نکنیم آنچه به مدّت هشت سال بین ایران و عراق، روی داد يکی از فاجعههای تاريخ بشری است. بعد از جنگ ويتنام، طولانیترين جنگ تاريخِ جهانِ قرن بيستم، برادرکشی بین ایران و عراق بوده است.
در نخستين هفته بعد از انقلاب، که صدام حسین، موسی اصفهانی، نوهی آيت الله سيد
ابوالحسن اصفهانی را برای رفع کدورتها و حسن همجواری و دوستی دو کشور ايران و عراق
پیش خمينی فرستاد و پيغام داده بود که از رفتار قبلی خود پوزش می خواهد و آماده همه
گونه جبران و همکاری با دولت جديد است ــ خمينی خط و نشان کشید که:
« صدام شش ماه هم در عراق دوام نمی آورد، چون می داند که امواج مردم عراق بر می
خيزد، او را هم می برد، آنجا که شاه را برد...»
بعدها دولت های کویت و بحرین از اینکه نمایندگان خمینی در اوضاع کشورشان انگولک می کنند ــ مدام شکایت کردند. عراق هم که اینگونه مواقع آماده بود از آب گلآلود ماهی بگیرد ـ سوء استفاده میکرد و در مهرماه ۱۳۵۸ بدون ذکر نامِ جمهوری اسلامی، اظهار داشت:
«قدرت عراق عليه هر کشوری که بخواهد به حاکميت کويت يا بحرين تجاوز کند و يا به
مردم و يا تماميت ارضی آن کشورها آسيب رساند به کار می رود»
روزنامه الثوره ارگان حزب بعث عراق هم تاکيد کرد:
«نيروهای حاکم در ايران که هنوز سه جزيره را در خليج [فارس] در اختيار دارند،
سعی دارند، بحرين را نيز مالک شوند... عراق هرگونه بهانه ای را برای مداخله خارجی و
يا هر کوششی را برای تحميل يک فرمول غير قابل اکثريت مردم در هر کشوری مفروض را
مردود می داند»
زمینه سازی برای جنگ افروزی و فتنه جویی، از سوی مرتجعینی که بر کول انقلاب پریده و تصّور میکردند انقلاب هم خربزه است و میشود با وانت صادر کرد! بر هیچ پژوهشگری پوشیده نیست.
در ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر نیز، آخوندها مقصّر بودند. اما همه اینها دلیل نمیشود که چشممان را بر حقائق دیگر ببندیم.
در برافروختن آن برادرکشی شوم، حزب بعث عراق براستی مقصّر بود...
آمریکا و دیگر مدعیان صلح و دموکراسی نیز در تنور جنگ هیزم ریختند ــ جیمی کارتر براي آغاز جنگ با ايران به صدام حسين چراغ سبز نشان داد.
با تلاش امثال "شاهزاده بندر ابن سلطان" و با چراغ سبز دولت ریگان، سلاح های پیشرفته آمریکایی موجود در زرادخانه عربستان سعودی، از جمله بمب های بزرگ ام کی ٨۴،.به ارتش عراق داده شد. همچنین در هنگامه جنگ، آمریکا اطلاعات بسیار مهّمی از نیروهای ایران را در اختیار ارتش عراق قرارداد.
***
اسامی زندانیان رژیم آخوندی که در فروغ به خاک افتادند:
ابراهیم آبسالان / اردشیر آرزوی کهرویی / یدالله ابراهیم زاده / ناصر ابراهیمی راد / معصومه ابراهیمی زرندی / محمد رضا ابریشمی / شهناز احسانیان / سعید احمری نژاد / محمد اخوان رودشتی / فاطمه صغری اژدرافشار / سید محمد استاد / منصور اسفندیاری / محمد اسکندر فیلابی / محمد رضا اسلامیان / مختار اصغر عبدالرحیمی / محمد اعتصامی / مرضیه اعتمادی / کبری افشار جوانمردی / اسماعیل اقبالی نژاد / عبدالطیف اکبرپور / جعفر اکبر شاهی کهن / علی اصغر بخشی / طاهره امیدواری / حجت امین دلال / کامفر اوصیاء / صدیقه بابانیانوری / روح افزابابایی / ابوالفضل برزگر فتحی / سید احمد بصارتی متقی / عبدالمجید بلبل امیری / ابوالقاسم بنی هاشمی / ربابه بوداغی / احمد بهارنیای هرمزی / علی بهارنیای هرمزی / سید علی بهشتی / عباس بهمنی جلالی / قاسم علی بیات سرمدی / مهدی پارت / محمد جعفر پارسا / حسن پاسی / میر حسن پوررمضان / راضیه پورهاشم / وحید پیروی / علی اصغر تابع / غلامرضا تاجبخش / محمود تراب خانی / حمید تربتی / علی تقی پور / ناصر توکلی / ناصر تاجداری فتحی / محمد رضا جعفری / محمد رضا جعفری سعادتلو / سید رضا جلالیان / قنبر علی جمالزاده / ولی الله جمشیدی / صادق جوادی / بتول جهانبخش / محمد علی جهانی بهنمیری / حسن چکبر مفرد / محمد حاتمی / محسن حاج هاشم خانی / محمد حاجی اندواری / علی جاجی حسنی / فریده حافظی / عبدالرضا حسن پور / محمد حسین زاده / اقدس حسین زاده تقوایی / عسگر حسینی زیرمانلو / جلال حشمتی / احمد حضوری / حسن حمزه لوئیان / علیرضا حیدرنیا فتح آباد / نادر حیدریه کهن / سیمین خان محمدی همدانی / احمد خدابنده لویی / مسعود خداخواه / غلامرضا خدری / بهمن خسروی / صادق خسروی فر / مهرداد خلیل زاده / ابراهیم خلیل عربی / سعید خورده چی / زهرا دادستان / علیرضا دارایی / محمد مهدی داروغه کاظم / فاطمه دانایی / سیروس داوطلب / ماشاالله درویش / مصطفی درویش کاظم / نعمت الله دستان / احمد دولت آبادی / محمد رضا دولت نژاد / کیهان دهقان / محمد رضا ذبیحی / حمید رضا ذرات پرست حقانی / سعید ذوالفقاریان / علی اکبر رازقندی / عبدالرحیم راشدی / قدرت الله ربیعی / مسعود ربیعی / فرخنده رحمان / انوشیروان رحیم زاده / سعید رحیمی / معصومه رحیمی برغانی / محمد رحیمی پور / سید عبدالله رزاز / احمد رسولی / محمد رضایی خوزانی / منصور رضایی مجاوری / سهیل وفایی / حمزه رفیعی بندری / عنایت رنجبر / رحمت الله رنجبر مقدم / سعید ریاحی دهکردی / محمد زارع / توران زارعی / عبدالرضا زارعی کلشتری / لطف الله زمردی منش / خانعلی سبزی قاسم خیلی / فاطمه سپهری / محمود سرایی / محمدزمان سرشار / فتحعلی سعادت نژاد / احمد سعیدی / پرویز سعیدی / محمد جمال سلطانی گردفرامرزی / منیژه سلمانی نیا / علی اکبر سلمانپور پائین افراکنی / احمد رضا سلیمان جود / محمد سلیمانی / سودابه سلیمیان / سید شرف الدین سیدابراهیمی / سید صدرالدین سیدسدیدی / حمید سیف الله زاده / نعمت الله شادکام / داود شاه گلدی / حسن شجاعی / کاووس شجاعی / کیوان شجاعی / محمد شکری سنجابی / غلامرضا شکری کنگربانی / کاوه شمس / نجف شهرایی / حسین شیرزادیان / طوبی شیعه زاده / حمید صادقپور روشنی / محمد رضا صادقی / حمید صالحی / عبدالرضا صباغیان / اسماعیل صبوری / کبری صحبت علی آقا / کلثوم صحرایی / جعفر صحیح بازارباش / عبدالحمید صدوقی / محمد سعید صفایی / حسین صفری / کرم طارمی / مجید طالبی / حسن طاهر اسبق / محمد قاسم ظاهری عبده وند / سکینه عابدی دیوشلی / حسن عامری / نوروز عباس ظهیری / رجبعلی عبدالعلی زاده / موسی عبداللهی / بیژن عدنانی / علی عزیزی / محمد رضا عزیزی شرق / محمد رضا عضدی / مهری عفتی ارکان / علیرضا عقیقی دزفولیان / علی اکبر علائینی / سهیلا علوی / حمید علیزاده / رحمت الله علیزاده / شهناز علیقلی / رضا علی نیا شلمانی / رمضان علی علی نیا شلمانی / رسول علی یاری قیداری / عبدالله غضنفریون / علی غفاری / محرم غفاری صومعه / هیبت الله غلامی / محمد رضا فارسی / محمد رضا فاطمی نیا / زهرا فتحیان / علیرضا فرزانه سا / صدرالله فرسیابی / سعید فرشید / زهره فروتن مقدم / جمشید فرهادی / اکرم فولادوند / خسرو فولادوند / علی قدیمی / بهمن قربان رمکی / منصور قلاوندی / عذرا قلی خانی / ابراهیم قنبری / مهدی قویدل / رمضانعلی کابلی / مجتبی کاظمی / عادل کتبی / قربانعلی کرامتی زاده / سعدالله کردستانی / جبار کردی / ذبیح الله کرم پور پارگامی / حسین کریمی ایواز / کلوخ رضا کلوخی / بهرام کلهر / احمد کوهی زاده / محمد عیسی کیانی / حسینعلی متولی طاهر / خسرو مجاهدنیا / محمد علی مجتهدزاده / نبی الله مجرلو / یعقوب مجریان / حسین محمد پور / حمیده محمد پور / محمد محمدعلیزاده نیکو / سعید محمدی / غلامحسین محمودزاده بارفروش / محمود محمودی فراهانی / زهره مدنی دهخوارقانی / هادی مرادی / محمد مرشدزاده / فاطمه مریانچیان / کریم مسچی / امید مسنن بیرنگی / محمد علی معتمد / علی داد معتمدی / ابوالفضل معروف / مرتضی معظمی گودرزی / ولی معین الدین / پروین معینی چاغروند / اکبر مقدم سلیمی / منیره مقدم نیا / علی مقیمی قادی اسکی / سقا مقیمیان / احمد منظم / فرهاد موسی پور لفمجانی / اسدالله مولایی / رضا مولیانی / قدرت الله مهاجر لیوانی / علی اصغر مهدیان جویباری / غلامرضا میرفندرسکی / فخرالسادات میرفندرسکی / عبدالله میزبان / سید محمود ناصری علی آبادی / فرهاد ناصری مهکی / حسن ناظری فینی / مجید ناظمی / عصمت نامدار / عفت نامدار / عیدی محمد نانوایی / قاسم نصراللهی / صبا نصیر مقدم / محسن نقشی نیا / نصرالله نکویی / بهرام نوروزی / زری نیک شناس / بهزاد وزیری / نسرین وفایی / محمد هادی بیگی / فاطمه هاشمی / سید مهراب هاشمی باجگیرانی / پروانه یزدان پناه / امیر یزدی فرشاد / سیده عذرا یعقوبیان / اعظم یوسفی شاتوری / مهین یزدان دوست
اسامی زندانیان زمان شاه که در فروغ جان دادند:
عباس آگاه اسماعیل زاده / ابوالقاسم آیتی / ابوالفضل امشاسپند / منصور بازرگان / محمد باقر بیگدلی / غلامرضا پورآگل / حمید رضا رابونیک / مرتضی کوهی کردستانی / معصومه جمالی / سید رحیم حاج سیدجوادی / سید رضا درودی (صفر) / خسرو روزی طلب / منصور زاهدی / علی زرکش یزدی / اصغر زمان وزیری / محمد سلیمانی راد / محمد حسین شیرخدا / محمد صادق صبور جهرمی / سید محمد مهدی صدر حسنی / حسن عامل جامه دان / مسعود عدل / حمید علی اکبر خوئی / فریدون فتح پور پاکزاد / سهراب فرمانی / فتح الله فریور / مهدی کتیرایی / غلامعلی کرمانی حسکویی / عبدالرضا کریم زاده الباقچی / محمود (مهدی) کلهر / محمد معصومی (مسلم)/ ابوذر ورداسبی
(نویسنده کتاب پُرارج «علل کندی و ناپیوستگی تکامل جامعه فئودالی ایران»، و...)
سلام بر شما، خواهش میکنم با کليک در اينجا و نظر خودتان، مرا راهنمائی کنيد.
با کمال احترام همنشین بهار