در يكصدمين سال تولد قمـر

بلبل پربسته زكنج قفس درآ

نغمة آزادي نوع بشر سـرا

هنر گوياترين بيان حقيقت است، آن حقيقتي كه در زبان نمي‌گنجد باهنر به‌سادگي بيان مي‌شود. ازاين روست كه ياد هنرمندان متعهد، همواره درحافظة تاريخي ملتها ماندگارترين است .
شايد بتوان گفت : هنر زبان قلبهاست، و يا زبان يكسان همة انسانهاست،
هرگز لازم نيست همزبان لئوناردو داوينچي بود تا راز نهفته در لبخند و نگاه موناليزا را دريافت و يا هموطن اديت پياف بود تا بر بال صداي او به‌عرش پروازكرد .
و اكنون ما از قمر، اين ماه آسمان هنر ايران، اين زن شگفت‌آور سخن مي‌گوييم و به‌بهانة صدمين سال تولد او يادش را گرامي مي‌داريم .
براي فهم شگفتي قمر بايد كمي با شرايط زماني كه او از قفس اسارت اجتماعي زنان در ايران پريد وخواندن راآغاز كرد، آشنا شد .
صد سال پيش بسيار بيشتر از اين روزها، زنان از حضور علني در عرصه هنر محروم بودند. و اين قمر بود كه همراه تار استاد ني‌داود، سدآن زمان را شكست و به‌عنوان اولين خوانندة زن ايراني جاي ويژة خود را در آسمان هنر ايران زمين باز كرد .
او تنها 13سال يا به‌روايتي 16سال داشت كه براي آزادي زنان به‌جان آمده در اندرونيهاي شيخ و شاه، با جسارت فرياد زد :بلبل پربسته زكنج قفس درآ
نغمة آزادي نوع بشر سرا
درنفسي، عرصة اين خاك توده را
پر شرر كن !

آري، درصد سال پيش زنان تنها در گوشة اندرونيها براي شاهان و اربابانشان مي‌خواندند چرا كه خواندن نيز بخشي از اسارتشان بود .
در چنان ايامي اين دختر نوجوان، در جشني در باغ عشرت‌آباد تهران، براي اولين بار به‌طور علني وخارج از اندروني آواز خواند و همه را غرق شگفتي كرد .
در آن شب مرتضي خان ني‌داود استاد توانمند موسيقي اصيل ايراني، آواز اين دختر شجاع نوجوان كه جسورانه از اوخواسته بود برايش ساز بزند درحالي‌كه با نگاهي تحسين‌برانگيز مي‌نگريست، با تارش همراهي كرد .
چنين بود كه قمر كوچك ما به‌همراهي استادي بزرگ، آن شب شگفتي آفريد .
اين حركت قمر آغازي بود برمبارزة علني و گستردة زنان براي آزادي درايران، زناني كه قرنها تحت ستم و محصور در همة سنتهاي ارتجاعي و مرد سالارانة آن زمانه بودند و قمر به‌قول خودش جانش را بركف دست گرفته و قدم در راه گسستن همة بندهاي انقياد و ستم گذاشت .
اين زن بزرگ تا آن‌جا با سنتهاي دست و پا گير زنان درافتاد كه حتي نام فاميلش را خود انتخاب كرد و با زدودن نام پدر و همسر از شناسنامه‌اش و براي اداي احترام به‌استاد بزرگش كلنل تقي‌خان وزيري نام او را در شناسنامة خود به‌ ثبت رساند .
و باز اين قمر بود كه با صداي آسمانيش سكوت قرنها اسارت و سركوب خانگي زنان را بر سر بازار و در هر كوي و برزن شكست :
دختران سيه روز تا به‌كي در افسوس
زير دست مردان تا به‌چند محبوس
.......
چند در حجابي تا به‌كي بخوابي
از وجود شيخ است اين چنين خرابي
مملكت خراب است،
ملتش به‌خواب است
اي زنان ايران وقت انقلاب است
.......
تابه‌كي خموشي اي زنان ايران
هيچ‌كس خبر نيست، فكر خيرو شر نيست
اي رجال ايران، زن مگر بشر نيست؟
با اين حساب آيا تعجب‌برانگيز است كه فيلم مستند ساخته‌شده از زندگي او از طرف وزارت ارشاد آخوندي مجوز نمايش نگيرد؟
آشنايي با قمر
امروز ما در صدمين سال تولد قمر هستيم. صد سالي كه تنها 54 سال آن را قمر زندگي كرد و بسيار زود هنگام در نهايت فقر و تنگدستي در گمنامي بدرود حيات گفت .
يادم مي‌آيد، كلاس دوم دبستان بودم، يك روز وقتي از مدرسه برگشتم، پدرم را در ايوان حياط در حالي‌كه راديويش باز بود و به‌شدت گريه مي‌كرد، ديدم. تا آن روز گريه پدرم را نديده بودم .
لحظه‌يي قلبم فروريخت و فكر كردم شايد بلايي بر سر مادرم آمده اما صداي مهربان مادر كه از داخل اتاق به‌پدر دلداري مي‌داد خيالم را راحت كرد. مادر مي‌گفت: «مرد گريه نكن، جلو بچه‌ها خوب نيست، ناراحت مي‌شوند، خوب خدا رحمتش كند، او كه قبل از رفتن از اين دنيا بهشت را براي خودش خريده بود »!
راستي چه كسي بود كه قبل از مرگ بهشت را براي خودش خريده بود و اكنون مرگ او پدرم را اين‌چنين پريشان كرده است؟
اولين بار نام قمر را آنجا شنيدم و اين نامي بود كه همراه با بزرگ شدن من هرلحظه در ذهنم بزرگتر و برجسته‌تر مي‌شد .
بعد از آن هربار كه فرصتي دست مي‌داد از پدر دربارة قمر مي‌پرسيدم. و او از مهرباني و روح بزرگ و گشاده دستي قمر داستانها برايم مي‌گفت .
چه شبهاي درازي را در كنسرتهاي او گذرانده و ديده بود! شبهايي كه پول و سكه‌هاي طلايي كه به‌پاي او ريخته مي‌شد و كف سن را پر مي‌كرد .
اما ازاين ميان يكي ازهمه بيشتر در ذهنم نقش بست، داستان اولين ديدارش با قمر .
پدر مي‌گفت شبي بعد از برنامه تنها سيني نقره‌يي باقيمانده ارث پدري را به‌قمر هديه كردم و او لب سن آمد و خم شد درگوشم آهسته گفت بعد از برنامه پشت سن بيا با تو كار دارم و من بي‌قرار تا پايان برنامه در اين فكر كه با من چه كاردارد، منتظر ماندم. برنامه تمام شد و من درحالي‌كه سرازپا نمي‌شناختم خودم را به‌پشت سن رساندم و او را منتظر خودم در آنجا ديدم. به‌او تعظيم كردم و ايستادم. او درحالي‌كه با تواضع زيادي از من تشكر مي‌كرد يك تكه كاغذ كوچك را كف دستم گذاشت و گفت
اين هديه را فردا صبح زود ازطرف من به‌اين آدرس برسان .
من آن شب ديگر خواب به‌چشمم نرفت .
صبح زود با خوشحالي از اين كه هديه‌ام مورد توجه او قرار گرفته آن را برداشتم و به‌دنبال آدرس رفتم. آدرس، خانه مخروبه‌يي در جنوب تهران بود، وارد خانه شدم زن جواني را درحالي‌كه دو كودك دركنارش بود در بستر بيماري يافتم. هديه را به‌او دادم وگفتم قمر برايش فرستاده است و زن كه رمقي براي حرف زدن نداشت لبخندي زد و به‌زحمت گفت خدا او را بزرگتر از اين كه هست بكند ...
و اين چنين بود نحوة آشنايي من با زني جسور كه نه فريادي بود عليه خاموشي و بي‌پناهي زنان ميهنم. بعدها هرچه او را بيشتر مي‌شناختم احترام بيشتري در قلب و ذهنم نسبت به او احساس مي‌كردم. چرا كه قمر فقط ماه آسمان هنر و موسيقي اصيل ايراني نبود بلكه زن مبارزي بود كه تمام هنر را در دو كلمة مقدس انسانيت و آزادي براي من معني مي‌كرد .
اگرچه ماه اين آسمان در تاريكيهاي استبداد شاه و شيخ در محاق فرو رفت ولي هر بار با طلوعي تابنده درقلب و روح هر ايراني آزاده تابيدن گرفت .
از روحيات انساني و گشادگي قلب و روح قمر داستانها گفته‌اند. دراين داستانها آن‌چه كه حتي شخصيت هنري او را بعضاً تحت الشعاع قرار مي‌دهد همين ويژگيهاي انساني و مبارزاتي اوست .
او زني بود كه با شهامت بي‌نطيري ترانة مارش جمهوري ساخته عارف قزويني را خواند. ازآن‌جا كه جمهوري‌خواهي و دموكراسي‌طلبي آن روزها هم مثل امروز جرم بود صفحة اين ترانه ازطرف نظميه رضا‌خاني جمع‌آوري و ضاله اعلام شد .
مي‌گويند يك جوان قهوچي به‌نام فتحعلي يك صفحه از اين ترانه را پنهان كرده و براي دوستانش مخفيانه در قهوه‌خانه‌اش پخش مي‌كرد. خبرتوسط خائنين و خبرچينهاي حكومتي به‌نظميه درز مي‌كند. فتحعلي دستگير و زنداني مي‌شود. خبر زنداني شدن فتحعلي به‌گوش قمر مي‌رسد. كمي بعد از اين ماجرا كنسرت بزرگي براي قمر در همدان تدارك مي‌بينند. قمر در برابر انبوه تماشاچيان مشتاق و منتظر روي صحنه ظاهر مي‌شود. همه بي‌صبرانه منتظرند كه او خواندن آغاز كند. اما قمر وقتي كه لب باز مي‌كند مي‌گويد: «تا فتحعلي در زندان است من نخواهم خواند». آنگاه خطاب به‌رئيس نظميه كه در كنار ديگر دولتمرادن درآن جمع بوده است مي‌گويد: «يا اورا آزاد مي‌كنيد و به‌اين‌جا مي‌آوريد يا من امشب هرگز نخواهم خواند». رئيس شهرباني كه رويارويي با جمعيت عظيمي كه براي شنيدن صداي قمر آن‌جا گرد آمده‌اند را درتوان خود نمي‌بيند دستور آزادي فتحعلي را صادر كرده و او را از زندان به‌كنسرت مي‌آورند و قمر با ديدن او شادمانه كنسرتش را آغاز مي‌كند .
درهمين شب شاعر آزاده، عارف قزويني كه مدتهاي مديدي در تبعيد توسط رضا خان به‌سر برده بود، در كنسرت حضور مي‌يابد. در پايان كنسرت برگزاركنندگان يك گلدان بزرگ نقره‌يي به‌قمر هديه مي‌دهند و او بدون لحظه‌يي ترديدو در برابر چشمان حيرت‌زده تماشاچيان گلدان را با دست خود به‌عارف اين شاعر برزگ تقديم مي‌كند .
شايد تصور اين كه اين گونه كارهاي قمر در70ـ80 سال قبل و در زمان حاكميت رضا‌خاني دل شير مي‌خواست، براي ما كه امروز در سختترين دوران ديكتاتوري رژيم ضد‌زن و آزادي‌كش ملاها بسر مي‌بريم كار دشواري نباشد .
آري، به‌راستي كه قمر جرأت و جسارت شير و تردي و لطافت گل و خوش نوايي بلبل را همه يك جا در خود داشت و به‌دوستدارنش عرضه مي‌كرد .