قَره بالا ( کوچولوی سیاه) !

در گراميداشت ياد معلم انقلابی ، صمد بهرنگی!

در سی و نهمین سالگرد مرگ این آموزگار انقلابی و فراموش نشدنی توده ها!

39 سال از زمانی که " قَره بالا "،خالِقِ" قره بالاجا بالیخ" (ماهی سياه کوچولو)  پس از عمری تلاش و مبارزه در راه ايجاد  ایجاد جهانی امن و انسانی برای کودکان فقر ،برای والدین رنج ،برای زحمتکشان با دستان پینه بسته شهرو و روستا ،  به" آراز " پیوست، گذشت . و زمان چه سریع چهار نعل می تازد ، بی وقفه وبدون تأ مل ولی هنوز در گذر خشم کار،صاحبان و مدافعين سرمايه  ، شمشیر از رو بسته و نان قندی با گلوله های سربی را به تساوی بین فرزندان پا برهنه و زخمی از محیط پیرامونی ، تقسیم می کنند .در تکميل کار آنان قلم بدستان نان به نرخ روز خور و تحصيل کرده هائی که "نان آلوده" می خورند  از هر سکویی برای اعمال تزهای گندیده خود برای آلوده کردن هوای پاک و صا ف برای درهم شکستن ارادۀ آهنین نسل بپا خاسته و خواهان انقلاب ، استفاده می کنند تا چند صباحی بیشتر به خرناسه های خود ادامه دهند .

با این مقدمه می خواهم یاد معلم انقلابی صمد بهرنگی را در شهریور ماه امسال دگر گونه با سالهای قبل در خاطره ها زنده نگهدارم ، به خصوص  که اتفاقأ سالگرد مرگ اوامسال مصادف با انتشار صدمین شماره دوره جدید پیام فدائی گشته ، پیامی که در بوجود آمدن نسل جدیدی از رزمندگان سیاهکل نقش به سزائی عهده دار خواهد بود.

 

" قره بالا " اسمی بود که پدر صدایش میکرد : « چه بچه ای است ، این قره بالا! با همه بچگی اش خودش را تو دل آدم جا میدهد .» و روزی که از شلوغی خانه استفاده کرده و سراغ  ظرف ماست رفته ویک مشت در دهان ، مشت دیگر به سر و صورت مالیده بود . پدر گفت:" خوب دیگر ، بچگی است و نادانی ، یکی با سیلی صورت زردش را سرخ میکند ، بچه هم با ماست پوست سیاهش را سفید می کند ." قره بالا نیز همانند میلیون ها کودک همسن و سال خود که در ميان رنج و فقر بدنيا آمده بود   از همان کودکی مزه تلخ عدم وجود شیر در پستان مادر را چشید ، اسمش را " صمد " گذاشتند .

 

دوران اولیه زندگی صمد بهرنگی با اشغا ل تبریز توسط قشون روس وباز بیکاری پدر و فقر بیشتر همراه بود ، نا امنی ، گرانی و بیکاری عمده ترین مشغولیت فکری اکثریت خانواده ها  و از جمله خانواده صمد در اين دوره بود ، به اين ترتيب دوران اوليه رشد صمد در خانواده ای زحمتکش که به سختی در تلاش بود تا شرايط زندگی خود را مهيا نمايد آغاز شد و او تحصیلات ابتدائی و متوسطه را از سر گذراند و خودش را برای گام گذاشتن در متن جامعه آماده نمود. خود وی اين دوران را چنين تعريف می کند :" مثل قارچ زاده نشدم بی پدر ومادر ، اما مثل قارچ نمو کردم ، ولی نه مثل قارچ زود از پا در آمدم ، هر جا نمی بود به خود کشیدم ، کسی نشد مرا آبیاری کند ، نمو کردم مثل درخت سنجد ، کج و معوج و قانع به آب کم ، و شدم معلم روستاهای آذربایجان " .

 

                                                      *** * **                                                         

 

به ادامه مطلب فوق نپرداختم چون در ميانه نگارش اين مطلب بودم که کتاب خاطرات آن افسر ژاندارمری (حمزه فراهتی) که در شهريور سال 1347 با " صمد " به قربانگاه " آراز" رفت و تنها بازگشت بدستم رسيد. کنجکاو بودم که ببينم کسی که خود شاهد لحظات آخر زندگی اين معلم انقلابی بوده پس از گذشت بيش از 30 سال رويدادهای آن سالها را چگونه تعريف می کند به همين دليل مطلب نيمه تمام را کنار گذاشته و به مطالعه اين کتاب 525 صفحه ای به نام "از آن سالها ...و سال های ديگر" پرداختم که تقريبا سالی از انتشارش می گذرد .  اما هر چه بيشتر می خواندم می ديدم که بر عکس انتظار من و امثال من  همه سعی اين کتاب آنست که با استفاده ازنام پر آوازه صمد بهرنگی از زندگی خودش گفته و با لحن لمپنی خاص خودش اراجيفی را به خورد ديگران بدهد و تنها چيزی که در آن وجود دارد همانا کوشش در طفره رفتن از افشای  "راز مرگ صمد " می باشد .  اين کتاب بيانگر تلاش مذبوحانه افسر مزبور جهت تخطئه شخصيت معلم انقلابی ما،(و نه تنها او بلکه همه انقلابيون و برای نمونه شاعر گرانقدر کارگران سعيد سلطانپور) و ريختن  آب به آسياب تبليغاتی است که مدتهاست در رژيم جمهوری اسلامی برای خراب کردن شخصيت های شناخته شده گذشته شکل گرفته و همچنين کوشش برای بی اعتبار کردن مبارزات ياران صمد می باشد. که بعد ها سازمان چريکهای فدائی خلق را شکل دادند.  با توجه به اين که  نويسنده اين سطور به اين امر آگاه است که با تخريب چهره انقلابی صمد بهرنگی در حقيقت ادامه دهندگان راه و افکار او را می کوبد. تصميم گرفتم ادامه مطلب در رابطه با گرامی داشت ياد معلم انقلابی، صمد بهرنگی را به روشنگری در مورد يکی دو نکته از غرض ورزيهای افسر معلوم الحال مزبور اختصاص دهم که نامش حتی در جريان جنايت رستوران "ميکونوس" در المان که طی آن رهبران حزب دمکرات کردستان ايران به دست تروريستهای اعزامی جمهوری اسلامی به قتل رسيدند هم به ميان کشيده شد ودر همان رابطه معلوم شد  که وی نشست و برخاستهائی با ماموران وزارت اطلاعات داشته است. اگرچه حتی کلمه کلمه حرفهای اين دروغگوی حقير نياز به شکافتن و پرده دری دارد،در اينجا به دو مورد مشخص می پردازم .

 

مورد اول : در بخشی از نوشته ، نامبرده برای اينکه خشم وغضب خود را در باره اين واقعيت که آوازه صمد آنقدر بالا گرفت که کسان بسياری در باره اش نوشتند به اين کشف نائل می شود که آنها صمد را "نمی شناخته و نديده بودند"به آنچه که او نوشته دقت کنيد: " بعد از مرگ صمد ، کسان زیادی در رسای « صمد » مطلب ویادواره نوشته و می نویسند که وی را نمی شناخته و ندیده بودند " . و سپس برای نشان دادن نفرت قابل فهم خود از اينکه کسان زيادی به چگونگی مرگ صمد مشکوک بودند و هستند به جای تلاش در رفع اين شبهه با ارائه واقعيت آنچه که در مقابل چشمان او اتفاق افتاده و وی تنها شاهد زنده آن فاجعه است آنهم نزديک به 40 سال پش از اين اتفاق مدعی می شود که :" مرگ صمد بازار مکاره ای شده است که در آن هر کسی سعی میکرد متاع خود را عرضه کند ."

 

 در دسته بندی ایشان آنهائی که از « صمد » حرف میزنند یا در " رابطه ی خویشاوندی و دوستی با صمد ......." بوده و هستند و يا" افرادی که نه « صمد » را دیده و می شناختند و نه در ارتباط دور و نزدیک با او قرار داشتند و نه حتی از پیش نامش را شنیده بودند ....... "

 

در اینجا گذشته از مورد « خویشاوندی و دوستی .... » ، افسر نامبرده آگاهانه فراموش میکند که در پدیده های تاریخی ، علمی ، اجتماعی ،سیاسی و............ تمامی انسانها نمی توانند در یک مقطع زمانی حضور داشته و با قرار گرفتن در شرایط « حسی ، بویایی ، چشایی ، لمسی وشنوایی » ، توان بررسی و ابراز نظر در مورد خاصی را داشته باشند . او خود در آن کتاب حتی سعی کرده است که حقارت خود را با افتخارات انقلاب مشروطيت که مهد آن تبريز بودبپوشاند. در اينجا او يادش رفته که  در آن زمان حضور نداشته است. رويدادهای تاريخی و اجتماعی  سینه به سینه از نسلی به  نسلهای بعدی انتقال پیدا میکنند . مگر محققین و تاریخ نگاران که وقايع تاريخی را بررسی می کنند آن دورانها را خود به چشم ديده اند؟ کدامیک از تئورسین های مارکسیست معاصرایرانی و دیگر کشور های دنیا ، با مارکس ، لنین ، مائو و دیگر معلمین پرولتاریا رابطه نزدیک یا دور داشتند که اینک درخصوص آنها و یا نوشته هایشان ، اظهار نظرنموده  و یا مطالبی را به نگارش در می آورند ؟

 

مگر نه اینکه با مراجعه به متون تاريخی موجود و تحقیق و بررسی ، توانایی تجزیه و تحلیل متون فوق و رويداد های تاريخی را می توان کسب نمود . پس چه ايرادی به کسانی وارد است که صمد را نديده در باره اش نوشته و يا مينويسند ويا می گويند!؟

 

زندگی و آثار بجا مانده از معلم عزیزمان ، کسی که زندگی خود را صرف خدمت به  مردم کرد ، انسان وارسته ای که تنها با گریه های دخترک روستایی در مانده از فشار روزمره نامادری  اش، های های گریه کرده و در راه بازگشت بخانه ، داستان دختر ناتنی « اولدوز و... » را شروع به نوشتن می کند ، انسان متعهدی که با « بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری » می خواهد در هر مقطعی « گذشته ، حال و آینده » به بچه ها بگوید که حرکت به سوی ناشناخته های جهان هستی و مبارزه با بدی ها و زشتی ها لازمه زنده بودن است. وی می گويد که   کسی که نشسته و چشم به همه چیز جهان بسته و می خواهد فقط زنده بماند ، خود به خود مرده است و برای مبارزه با بدیها باید آگاه شد وبه جنگ پليدی ها رفت ..................... !                                     

 

آیا اینهمه کافی نیست تا با مراجعه به نوشته های صمد و تجربه دیگر یاران متعهد ، هر کسی با هر چه در توان دارد یاد « صمد بهرنگی » را در هر شرایط زمانی و مکانی گرامی داشته وحتی در حسرتش قطرات اشک بر چهره جاری سازد ، و به اين وسيله  عليرغم نيات بد خواهان نشان دهد که  او در قلبهاست و همیشه جاودانه است؟

هارای ! منی غم باسدی                   آهای ! غم مرا از پا انداخت

ئولدورمیه وار قصدی                     قصد کشتنم را دارد

بولبوللر فغان ائیلر                         بلبل ها دست به فغان گذاشته اند که :

گول بوداغین کیم کسدی ؟                بوته گل را کی شکست ؟

 

 ( از دو بیتی های عامیانه آذربایجان ، انتخاب و ترجمه : صمد بهرنگی .)

 

مورد دوم : دربخشهای متعدد کتاب افسر مزبور وی تلاش کرده است تا به خواننده کتابش بقبولاند که  صمد ! آدم معروفی نبود که هیچ ، اصلأ شناخته شده نبود :" زیرا که ریشه های «اسطوره » بودن صمد نه در نوع زندگی ، بلکه در مرگ او ، نه در نوع مرگ ، بلکه در خود مرگ او ، نه در خود او ، بلکه در خارج از او و در شرایط زمانی خاص آن دوره نهفته بود . و بطور قطع ، نه تنها کتابهایش در آن تیراژ وسیع چاپ نمی شد ، همانگونه که در زمان حیاتش چاپ نشد ، بلکه اکنون بزرگترین بخش از نوشته های آن دوره اش ، روی دستش مانده بود و نمی دانست با آنها چه کند ." 

 

اين اراجيف که فرد معلوم الحال فوق الذکر آنها را بر عليه صمد بهرنگی بکار برده تنها بيانگر تلاشی مذبوحانه برای تخطئه  شخصیت و موقعیت ومحبوبیت صمد در میان افکار عمومی را  می رساند. بر کسی پوشيده نيست که "شاهکار صمد زندگی او بود" نه مرگش که خود البته به اندازه کافی مشکوک بود. و راوی سخنان فوق برای فرار از روشن کردن همين مرگ مشکوک است که در سراسر کتاب با لحنی لمپنی به توهين و بی احترامی نسبت به صمد و ياران او متوسل می شود.  توهین و بی احترامی به صمد که ميليونها نفر اورا معلم خود و در تظاهراتها راه او را به عنوان راه خود فرياد می زدند  و هم اکنون نيز  در ميان مردم فقير شهر و روستا از ارج و احترام خاصی برخوردار است واز سمبل های مبارزاتی و فرهنگی مردم  آذربايجان می باشد، تنها  با زير پا گذاشتن  تمامی پرنسیپ های اجتماعی ميسر بوده و تنها از کسانی ساخته است که "به فرموده" سخن می گويند.

 

اینکه « صمد » تا چه اندازه در دوران خودش ودر میان مردم عامی شهری ، روستائی و قشر دانشگاهی ، روشنفکری و آگاه جامعه « ایران » بویژه آذربایجان ، جایگاه خاص خودش را پيدا کرده بود را بيشتر  همدوره ای های او بايد بگويند که تا حدی هم گفته اند . من فقط برای نشان دادن وقاحت آن افسر خلاصه وار اشاره می کنم که:

 

 " چاپ کتاب پاره ،پاره « سال 1342 » برای اولین بار پای صمد را به ساواک کشاند . چند روز بعد احظاریه دادگاه نظامی « 8/1/1343 » به صمد ابلاغ شد و با اولین احظاریه او منفصل از خدمت شد و مدت شش - هفت ماه « 22/1/1343 » بیکار ماند . دوستان صمد مثل بهروز ، کاظم و دیگران نگذاشتند که او از لحاظ مالی احساس کمبود کند . "

 

دکتر غلامحسین ساعدی در باره کتاب پاره ، پاره می گوید :

" ....درست زمانی که پاره ، پاره را تدوین و چاپ کرد . تنها به این دلیل نام مستعار برای خود بر گزید که از شهرت کاذب ، بشدت بیزار بود ،جز این که هر چه را می پسندیده چیده و کنار هم گذاشته ، جزو فضلا جا بخورد . پاره ، پاره هنوز پخش نشده بود که از طرف مأمورین امنیتی جمع آوری و معدوم گشت ........ " « کتاب جمعه ، ش 6 ،15 شهریور58 »

 

م. فرزانه محققی که چند سالی با صمد همدم بود ، می گوید:

" من صمد را با کتاب پاره پاره شناختم ، وقتی کتاب به دستم افتاد دیدم کسی که این شعر ها را در این کتاب جمع آوری کرده آن هم در این اوضاع و احوال بایستی دل و جگر حسابی داشته باشد ، آن وقت برای شناختن اش سعی کردم . "

در همین دوران است که صمد به اکثر دهات سر زد وبا خیلی ها همصحبت شد و کسب تجربه بیشتر ، نتیجه کتابهای بعدی « متل ها ، چیستانها و کند و کاو در مسایل تربیتی » بود . در این پرسه زدن هاست که بفکر نوشتن داستان برای کودکان افتاد . 

 

مجله فردوسی ، شماره 791 ،1/آذر/ 45 ، ص13 . در باره کتاب « اولدوز و کلاغ ها » :

" .......... قصه اولدوز و کلاغ ها برای کودکان نوشته شده ،قصه بسیار شیرین و خوب و شاعرانه است . کتاب به مراتب از تمام قصه های خارجی که با اسامی عجیب و غریب ترجمه می شوند ، بهتر است . نثر کتاب ساده است ، توصیف ها شاعرانه ، قصه افسانه ای که در آن ......."

 

روزنامه کیهان ، شماره 7302 ،9/آذر 46 ، ص10 : در ستون کتابهای تازه ، در معرفی کتاب « ...عروسک سخنگو » می نویسد :

" قصه ایست برای کودکان ، اما چنان زیبا و شیرین نوشته شده است که بزرگتر ها را نیز از آن می تواند بهره ای باشد .... نویسنده این قصه با ارزش بهرنگ است ......که نویسنده ایست توانا و آشنا با زندگی و اگر این رشته کار را دنبال کند بی گمان کاری بزرگ و کم سابقه را در این سرزمین انجام داده است . "

 

روزنامه آدینه ، شماره اول ، پنج شنبه اول مهر ماه 44 ، :

 

" یک روزنامه ادبی ، سیاسی تمام عیار . در هشت صفحه پر بار ، با صفحه بندی بسیار زیبا . شعری از « احمد شاملو » که برای اولین بار چاپ می شد ، مقاله ای با عنوان « در باره شعر امروز » از الف بامداد . این مقاله هم اولین بار چاپ میشد . "

" صمد ، بهروز ، فرنود ، رئیس و دیگر دوستان ، توانسته بودند اولین شماره روزنامه را چنان جالب و پر بار بدهند که در دنیای مطبوعات آن روز شگفت آور باشد . "

 

18/شهریور 45 ، شماره هفده آخرین شماره است .

صمد از تعطیلی روزنامه این افسوس را داشت که : " فحش ها توی سینه مان ماند ."

 

غلامحسین فرنود در مصاحبه ای در این باره می گوید : ".........صمد به این مسأله می رسد که به مردم آگاهی بدهد . بعد از صحبت با این و آن به این نتیجه می رسد که باید یک روزنامه منتشر و هدف این روزنامه ،  باید فکرو روحیه انتقاد درمردم ایجاد کردن و عرضه ادبیات مترقی باشد . خلاصه اداره « مهد آزادی آدینه " به گردن صمد و رفقایش می افتد..........."

حال بد نيست اشاره ای هم به تاثير اين فعاليتها در صفوف مرتجعين بکنم.  روزنامه « خاک و خون » ارگان انشعاب کنندگان از پان ایرانیست ها به رهبری پزشکپور ، بدنبال چندین بار حمله در مطبوعات سرسپرده رژیم به روزنامه آدینه ، در صفحه اول خود با عنوان درشت نوشت : « جوجه های مارکس از تبریز سر بر آورده اند » و با اين تيتر حملات مستقیم به صمد و بهروز و ديگر يارانشان تشديد شد . 

به هر رو با چند نمونه کوتاه و تیتری دیگراز موفقيت های صمد در خارج از ايران  که هيچ ربطی هم به شيوه مرگ او نداشت ، این بخش را هر چند ناقص خاتمه می دهم.

 

جایزه نمایشگاه سولون ایتا لیا در 1969 !

 

جایزه بی نیال براتیسلاوا چکسلواکی !

 

کتاب برگزیده کودکان سال 1347  !

 

جایگاه نوشته های صمد بهرنگی در کشور های همسایه ، عراق ، افغانستان ، ترکیه  ، بویژه درجمهوری آذربایجان شمالی و در اروپا و غیره......   !که هر کدام به توضيح مفصلی نيازمند است  و از همه مهمتر « طنز در آثار صمد » که خود قصه دیگریست !

تا اینجای کار نمونه هایی را بیان کردم که بیشتر خلاصه ای از بودن صمد در بین مردم و اندکی کارهای فرهنگی – اجتماعی را شامل میگشت و اشاره ای به ارتباطات وی با افراد و شخصیتهای سیاسی و صاحب نظر را بعلت طولانی شدن مطلب ، به آینده ای نزدیک ، موکول میکنم .

 

و اما کلام پایانی این مطلب :

 

ببینید « صمد بهرنگی » انسانی وارسته ،آگاه و به تمامی معنی دارای تعهدی انقلابی و رادیکال ، در قبال تک ، تک افراد جامعه بود .  نه تنها مردم « آذربایجان » که خود بعلت زیستن صمد در این منطقه و علایق زبانی و فرهنگی ، صمد در قلبشان جايگاه ویژه ای داشته و دارد  بلکه اکثر مردم ايران انديشه های صمد را ترجمان نيات قلبی خود می دانند  . واین تفکر و بینش نه تنها خاص صمد ، که روش تمامی یاران نزدیکش ، رفیقان همیشه ماندگار « بهروز دهقانی ، کاظم سعادتی ، علیرضا نابدل ، مناف فلکی و.............» نیز بود . واین نگاه ، باور و روش کهنه شدنی و میرا نبوده و نخواهد بود .

 

در ایراد گيری افسر نامبرده و بیان ايده هايش مشکلی نیست ، چرا که خود نشان دهنده عمق گندیدگی و بی وجدانی او، وبر عکس پویایی و شکوفائی انديشه صمد و يارانش می باشد  . اما زمانی که سخن در ارتباط با اثبات و یا رد موردی طرح میشود . قابل تأمل میگردد . توجه کنید ! نقل قولی را از کتاب (افسر ژاندارمری مذکور!!!!!که مدعی است دوره "رنجری " هم ديده)  در اينجا ذکر می کنم.

 

در مورد آوازه « صمد » بعد از مرگش می گوید : " ............آوازه صمد به سرعت برق از محدوده آذربایجان فراتر رفت ..........جوان ها و نوجوان های عاصی و کنجکاو کشور ، دیگر پراکنده نبودند . روح صمد آن ها را به هم متصل کرده بود .

سالها بعد ، با شلیک اولین گلوله ها در سیاهکل و پس از آن دستگیری تعدادی از فعالین ، از جمله بهروز دهقانی ، علیرضا نابدل ، مناف فلکی و نیز خودکشی کاظم سعادتی ، که همگی از یاران نزدیک صمد محسوب می شدند ، نام صمد را با چریکهای فدایی خلق پیوند داد  . اکنون جوان هایی که به نام صمد قدم به میدان گذاشته بودند ، تحقق نهایی آرمانهای خود را از طریق پیوستن به سازمان چریکهای فدایی خلق ایران ممکن می دانستند . "(تاکید از من است)

 

درست با توجه به چنين پيوندی است که  سرتاسر کتاب مزبورپر است از حمله هستریک به صمد . به واقع زير نام صمد او دارد يک جريان سياسی مشخص را می کوبد ! و در کنارش با نام بردن از شخصيتهای شناخته شده   با چاشنی استفاده از کلمات رکیک در شوخی با آنها ( منجمله در مورد سعید سلطانپور!) . اين کار را انجام می دهد.

وبلاخره با کبرا ، صغرا چیدنها ، با مطرح کردن پاراگراف «آوازه صمد» در(ص 2-191 )،  هدف خود از کوبیدن « صمد » و آه و ناله از سالها سکوت !!!؟؟  را در معیت « حجاریان ها ، ایرج جمشیدی ها و وزارت اطلاعاتی های رژیم » در پاراگراف( ص522) ، کلاسه میکند .

 

ببینید : ! ؟

 

" این خوشبختی بزرگی ست که فصل « قهرمان » هایی از آن دست دیگر به سر آمده و  « قهرمان » ها مدت هاست که در موزه آثار دوره های سپری شده  به فراموشی سپرده شده اند . دیگر کسی به « مسلسل پشت ویترین » فکر نمی کند . ...............................« ماهی سیاه کوچولو » نیز دیگر پیر شده است و دنیا را از روزنه کودکی هایش نگاه نمی کند . آنهایی که « مسلسل پشت ویترین » را بر داشتند و به پیکاری نابرابر با تیرگی بر خاستند ، یا با تنی غربال از گلوله در زیر خروار ها خاک خفته اند ، یا با سری سنگین ، به سنگینی همه ی تجربه های تلخ ، سالهای بیهودگی را پشت سر می گذارند . « صمد شهید » هم مدتهاست که با طی احتضار ، از آخرین ایستگاه رد شده است و دیگر جز برای اندک شماری که همیشه در پی رد قافله هستند بدون آن که توانایی رسیدن به آن را داشته باشند ، ؛ قهرمان ؛ و ؛ الگو ؛ محسوب نمی شود . سالهاست که در نوای « عاشق » ها ، « ارس » خاموش شده است . "

(تمامی تاکید ها از من است)

اما به کسانی که دستشان به خون مردم ما آلوده است و مردم هرگز جنايات آنها را در چهارچوب سازمان "اکثريت" فراموش نمی کنند بايد گفت:     «   زهی خیال باطل   »   مردم ما ياد گرفته اند که با از دست دادن هر قهرمانی با خود زمزمه کنند: "پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است  » و به همين دليل هم نزديک به چهل سال پس از مرگ مشکوک صمد جوانان با الهام از همان انديشه ها  فرياد می زنند    «    وای به روزی  که مسلح شویم    »

 

اینها شعار های جنبش دانشجویی – مردمی اخیر است !    

«   صمد معلم ماست         راه صمد راه ماست »         

 

نصیر تبریزی                                                                                                   

شهريور 1386