ریشه های قوم گرائی

فرهاد عرفانی - مزدک

- در تحلیل مواضع اجتماعی و یا سیاسی افراد وگروهها ، تنها نباید به درک آنچه از جانب ایشان بیان می شود اکتفا کرد و فقط بدان پرداخت ، چرا که ، پس زمینه های جامعه شناختی تفکری که خود را در بیان سیاسی  و یا حتی یک رفتار اجتماعی بروز می دهد ، قابل تأمل است و از اهمیت بسزائی برخوردار است . هم از اینجهت است که در مقالهء حاضر ، تلاش می شود پس زمینه های گرایشهای قوم و قبیله ای و تمایلات عشیرتی ، که در اساس ، بنیان تمایلات سیاسی مبتنی بر خودمحوری ، نزدیک بینی سیاسی ، تنگ نظری گروهی ، احساسات استقلال طلبانه بر محور تمایزات قومی و مذهبی یا نژادی و زبانی و اقلیمی ، و همچنین ، دستاویزی بر رفتار های شبه فاشیستی در جامعهء مدرن است را کاویده و چشم اندازی هرچند محدود تصویر شود تا چهرهء مرتجعینی  که به ضرب سکهء امپریالیسم برای آیندهء ایران ، تحت عناوین حقوق اقلیتهای قومی ، حق تعیین سر نوشت خلقها؟!! و... فدرالیسم ؟!!! مشغولند ، بیش از پیش ، افشا شود ...

***

 از همان هنگام که انسان ، زندگی در جنگلها و غارها را رها کرده ، به زندگی در حاشیهء رودها روی آورده و به اهلی کردن حیوانات پرداخت ، اجتماع انسانی ، پابپای این تحول ، بخاطر تقسیم کار اجتماعی ، دارای هویت و معنای تازه ای نیز شد. خانواده معنا و کارکرد اجتماعی یافت و به اعتبار آن ، دارای هویت. بر این اساس ، پیوستگی و وابستگی خونی و خویشاوندی ، هویت جدید اجتماع انسانی شد. این روند ، با سکنی گزیدن انسان در یک مکان مشخص و پرداختن به کشاورزی و شکل گیری روستا ، و همچنین ، رشد و توسعهء روابط کوچ نشینان با روستائیان و پیدائی مفهوم داد و ستد ، به تدریج ، به مفهوم خانواده و قوم و خویش ، ابعاد تازهای بخشید که ، طبیعتا ، انبوهی از مفاهیم فرهنگی - اجتماعی و سنن و آداب را نیز ایجاب می کرد. بر این اساس ، برای درک آنگونه روابط اجتماعی که : قوم ، بمثابه پیوند خونی و خویشی و به تبع آن ، فرهنگی - زبانی واقلیمی ، خود را توضیح می دهد ، و بنیانهای یک رفتار اجتماعی خاص را پی می ریزد ، هیچ جا بهتر از روستا نیست.

 با شناخت این محیط ( روستا ) است که می توانیم به چرائی رفتار قوم گرا یان و قبیله پرستان و عقب افتاده هائی از این دست پی ببریم و نقاب ، از چهرهء روشنفکران خرده بورژوائی که در پوستین انقلابیگری خزیده اند ، کنار زده ، چهرهء حقیقی این دایناسور های آلت دست امپریالیسم را به مردم بنمایانیم.   

***

در میان انواع اجتماعات انسانی ، اجتماع روستائی ، از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است . ویژگیهائی همچون محدودیت جغرافیائی و اقلیمی ، ارتباط مستقیم با طبیعت ، وابستگی متقابل انسان و عوارض طبیعی به هم ، وابستگی و نزدیکی خویشاوندی ، انسجام فرهنگی و مذهبی ، اجبار به کار سخت بدنی ، تمایز مفهوم زمان با مناطق اجتماعی دیگر ، اهمیت و ارزش فوق العاده منابع طبیعی ، عدم ارتباط وسیع اجتماعی ، عدم درگیری با مشغله های خاص جامعهء شهری و صنعتی و ... ویژگیهای فراوان دیگر ، که همه و همه ، در بسیاری موارد ، بر انسان روستائی ، توسط طبیعت ، تحمیل می شود و او مجبور است خود را با آن وفق داده و همزیستی داشته باشد . دقیقأ از همینجا نیز هست که الزاماتی فکری ، روحی ، مذهبی ، فرهنگی و ... شکل می گیرد که ، بازتاب نهائی آن را ، در رفتار اجتماعی و یا سیاسی روستازادگان ، می توان مشاهده نمود .

 نظر به اینکه عوامل شخصیت ساز در انسان ، در هر دو وجه طبیعی و اجتماعی آن ، بنیان اسکلت و ساختار شخصیت را ، عمومأ تا سنین پیش از دبستان ، شکل می دهند و صد البته بخشی نیز مربوط به محیط خانواده و خاستگاه فرهنگی - طبقاتی آن است ، به سهولت می توان دریافت که تأثیرات چگونگی زندگی در  سالهای اولیه رشد و نمو انسان ، نقشی انکار ناپذیر در شکل گیری آنچیزی دارد که ، بعدها در بزرگسالی ، مبین یک شخصیت اجتماعی اند .

 اینکه می بینید عموم آدمها در همه جای کرهء خاک ، در همان دقایق ابتدای آشنائی با یکدیگر ، به گونه ای عرفی پذیرفته اند از یکدیگر بپرسند که ، مثلأ : (( کجائی هستی ؟ )) و یا (( از کجا می آئی )) یا متولد کجا و یا بچهء کدام محل و منطقه  و شهر و کشوری ؟ ناخودآگاه اشاره به گام مهمی در شناخت شخصیت و دنیای مخصوص افراد ، که منوط به خاستگاه ایشان است ، دارد.

 البته گاهی و شاید امروزه (( اغلب )) ، ارتباط و تأثیر پذیری از جهان بینی روستائی ، غیر مستقیم است . بدین معنی که ، فرد ممکن است ، خود ، زاده و بزرگ شدهء محیط شهری باشد ، اما با فاصلهء زمانی نچندان طولانی ، از طریق بستگان ، به فرهنگ روستائی وابسته باشد و یا در آن نشو و نما کرده باشد . این موضوع ، د رمورد اکثر مهاجرین دهه های اخیر به شهرها و شهرستانها و شهرهای بزرگ و مراکز استان ، صادق است . گاهی اوقات نیز ، این مهاجرت به خارج از کشور صورت پذیرفته ، که در اینصورت ، قضیه از پیچیدگیهای بسیار بیشتری برخوردار است و تضادهای عجیب و غریبی را هم در شخصیت و هم در جهان بینی فرد و افراد مذکور موجب می شود .

 ***

همانگونه که اشاره شد ، زندگی و بالیدن  در روستا و در آمیختن با این دنیای محدود و مسائل آن ، جهان بینی فلسفی و در ادامه ، جهان بینی اجتماعی  و فرهنگی فرد را شکل داده ، از وی شخصیتی ویژه می سازد که طبیعتا رفتارهای فردی و اجتماعی و شکل نگرش به جهان پیرامون و حتی خواسته ها و آرزوها را تحت الشعاع خود قرار می دهد. چنین فردی ، بدون اینکه اغلب (( خود )) متوجه باشد ، انعکاس همهء آن چیزی ست که تحت عنوان ، ویژگیهای منحصر به فرد ، دسته بندی کردیم :

 در داستان (( ماهی سیاه کوچولو )) نوشتهء زنده یاد (( صمد بهرنگی )) ، با ماهی پیری روبرو می شویم که ، برکهء محل زندگی خود را (( همهء جهان هستی  )) می پندارد ! و بهیچوجه حاضر نیست قبول کند که جهانی دیگر نیز وجود دارد و جالب تر اینکه مدعی نیز هست ، که همه چیز این جهان ( برکه ) را می داند و نیازی به مکاشفه و تحقیق و تفحص و پرسش هم ندارد !!

 شاید هم ، شما خوانندهء عزیز ، با اینگونه افراد ، در زندگی روزمره برخورد کرده باشید ، که همه چیز را با دنیای محدود  خود در کفهء قیاس قرار داده ، هر آنچه با آن هماهنگ نباشد را رد می کنند ! شاید در وهلهء اول غافلگیر شده باشید و علت اینگونه رفتار عجیب را نتوانید بفهمید ، اما با کمی دقت متوجه می شوید که فرد نامبرده ، در رجعتی دائمی به خاستگاه اجتماعی خویش است و بقول معروف (( دنیا را از منظر سوراخ سوزن می بیند ! )) .

 

 در مورد زندگی روستائی به ویژگیهائی اشاره کردیم که اکنون ، با کمی ریز شدن در این موارد ، می توانیم شناخت بیشتری پیدا کرده ، به علت رفتار قوم گرایان ، در بیان خواستهای سیاسی - اجتماعی ، پی ببریم .

 اولین موردی را که در مورد زندگی روستائی مطرح کردیم ، محدودیت جغرافیائی و اقلیمی بود . اینچنین محدودیتی ، به شکل طبیعی ، اولین عارضه اش ، محدود یت روابط اجتماعی ست . نظر به اینکه انسان موجودی اجتماعی ست و به شیوهء آزمون و خطا ، به بازسازی هویتی ، شخصیتی - روانی و رفتاری خود می پردازد ، خودبخود ، محدودیت در روابط اجتماعی ، محدودیت در موارد آزمون و خطا را موجب شده ، فرد مذکور را دچار محدودیت دید اجتماعی می نماید . از منظری دیگر ، رفتار اجتماعی وی ، در بوتهء نقد دیگران قرار نگرفته ، صیقل نمی خورد . چنین شخصیتی زمخت و سخت می نماید . مغرور و خودبین می شود و حاضر به پذیرش نقد اجتماعی نیست . روستائی  کم می داند ، اما پرمدعا و مغرور است . علت آن همین محدود بودن جهان او،  و به تبع آن ، جهان بینی اوست !

مورد دیگر از ویژگیهای برشمرده شده ، ارتباط مستقیم روستائی با طبیعت  و وابستگی متقابل وی با عوارض و تبعات مثبت و منفی آن است . واقعیت اینستکه روستائی ، جزئی از طبیعت پیرامون خویش است و میان او و یک شهر نشین ، در این رابطه ، دنیایی از فاصله وجود دارد . روستائی ، همه چیز  خود را مدیون طبیعت است ، کار و غذا و امکانات زندگی و پناهگاه و تکیه گاه او ، همان طبیعتی ست که وی را در برگرفته . بر این اساس ، هاله ای از تقدس ، هر آنچیزی در این طبیعت را در برگرفته ، از آب رودخانه گرفته تا سنگ کوه و خار صحرا و بوته و درخت و کشتزار و حیوانات ، هر کدام ، از آنجهت که سازندهء گوشه ای از زندگی وی اند ، به همان میزان که زندگی عزیز است ، آنها نیز عزیز اند ! اینچنین است که احساس مالکیت و سپس ، احساس تعلق به محیط ، از چنان قدرت و تقدسی برخوردار است که حتی فکر تعرض به آن ، روستائی را آشفته کرده ، بر می آشوبد ! نبردها و جنگهای خونین و کینه های شتری و اختلافات دیرینه ، مابین ساکنین روستاهای همجوار ، افسانه ای دیرپاست که ، در همهء موجودیتهای روستائی ، موجود است و دستمایهء نگارش داستانهای بسیاری قرار گرفته است . این تقدس تا آنجا پیش می رود  که ، در بسیاری موارد ، شکل آئینی و مذهبی بخود گرفته ، حتی به ستایش و زیارت منجر می شود !

 بسیاری از جامعه شناسان ، آغاز گرایش به مذهب و پیدایش ادیان را  همین  نقطه می دانند . شاید شما هم با درختان ، غارها و معبرهای مقدسی روبرو شده باشید که زیارتکده اند و در نذر و نیاز ، جایگاه ویژه ای دارند!

 این احساس تعلق شدید ، پایه و اساس آنچیزی ست که در شکل اجتماعی خود ، به حفظ حدود و ثغور و پاسداری از خاستگاه سرزمینی منتهی می شود و در ضمیر ناخودآگاه روستائی ، مقدس و تعرض ناپذیر است .

 

همانگونه که پیشتر اشاره شد ، نظر به اینکه همه چیز در روستا بسختی فراهم می شود ، یعنی همهء امکانات زندگی و اموال و دارائی ها ، خودبخود ، هر چیزی ، هر چقدر خوار و خرد ، از ارزش ویژه ای برخوردار است و طبیعتا این ارزش با میزان مالکیت رابطهء مستقیم دارد و به تبع این ، مالک و صاحب این اموال و دارائی ها و امکانات ، با توجه به میزان برخورداری از ارزش های مادی ، در نزد دیگران ، از ارزش و احترامی خاص برخوردار می شود. بر همین اساس است که خانها و مالکها و اربابها ، در نزد روستائیان ، از احترام و جایگاه ویژه ای برخوردارند . میزان و قدرت اعمال ارادهء اجتماعی در روستا نیز ، تابعی از همین مسئله گسترهء مالکیت است .

 و اما قدرت مالکیت به اینجا ختم نمی شود ، که طبعا حامل ایجاد ویژگیها و خصوصیاتی فردی و شخصیتی نیز هست . به عنوان مثال ، خصوصیاتی همچون تنگ نظری ، حسادت و بخل ، گدا صفتی و قدرت طلبی ... ، عوارض قرار گرفتن در چنین موقعیتها و فضائی ست . روستائی به آنکه بیشتر دارد ، حسادت می ورزد ، چرا که مالکیت بیشتر را مترادف با موقعیت بهتر ، احترام بیشتر و امنیت و آسایش فراوان می داند . بر این اساس بخیل هم می شود. او نمی خواهد کسی بیشتر از او داشته باشد . تنگ نظر می شود . او نمی خواهد و نمی تواند موفقیت دیگران را تحمل کند . وی گدا صفت است و حاضر نیست هیچ چیزی ، هر چقدر ناچیز  را از دست بدهد ! اگر هم سخاوتی از خود نشان می دهد ، مثلا در برخورد با میهمان ، مطمئن باشید حساب و کتابی در کار است و او در واقع دارد با شما معامله ای را صورت می دهد ! او در این ویژگیها تا حد زیادی با خرده مالکان شهری وجه اشتراک دارد . فقط شکل اعمال ایشان ممکن است متفاوت باشد .

 

***

 موردی دیگر که در تکوین نگرش روستائی به جهان پیرامون ، نقشی اساسی دارد ، موضوع روابط خونی و خویشاوندی ست . در همین ابتدا بگویم که مابین روستائیانی که به کار کشاورزی و باغداری مشغولند ، با چادر نشینان و صحرا گردان و ایل نشینان و عشایر و دامپروران ، اگرچه از نظر امکانات و شکل اقامت ، تفاوتهائی وجود دارد ، که البته قابل توجه است ، اما از بسیاری جهات ، وجوه اشتراک وجود دارد . بخصوص اینموضوع ، در مورد کوچ نشینان و عشایر ایرانی ، نسبت به سایر مناطق جهان ، بخصوص نقاط دیگر آسیا، بیشتر صادق است . همانگونه که می دانیم ، فلات ایران ، بخصوص خطهء جنوب ، که از منظر تاریخی ، جنوب کشور کنونی عراق را نیز شامل می شود ، از جملهء اولین مناطقی ست که بشر اقدام به کشاورزی کرده است و در یک جا اسکان گزیده و زندگی مدنی و شهری را آغازیده است . طبیعتا ، گسستن از زندگی مبتنی بر شکار و رفتن بسوی اهلی کردن حیوانات و کشاورزی ، نمی توانسته است همهء افراد را وارد یک چرخهء مشخص اقتصادی کند . به همین جهت است که زندگی کوچ نشینی یا دامداری ، بشکل زندگی ایلیاتی و عشیره ای ، در کنار کشاورزی و همپای آن ، نه رقیب  ، که اغلب به عنوان کامل کنندهء صورتبندی زندگی دهقانی و ارباب و رعیتی ، رشد داشته است . به همین دلیل است که ، تشابهات فراوان فرهنگی ، توجیه پذیر می نماید. از جملهء این تشابهات ، همین پیوستگی خونی و خویشاوندی و محدود  و بسته بودن آمیختگی نژادی است ، که در ادامهء خود ، به مفهوم قوم و قبیله و عشیره ، معنا می دهد . ازدواج بین نزدیکان در یک روستا ، آمیختگی در بین روستاهای نزدیک ، به لحاظ تشابهات اقتصادی - اقلیمی - مذهبی ، و در ادامه ، در بین کشاورزان و دامپروران و کوچ نشینان و عشایر ، سنتی دیرینه بوده است ، که بتدریج ، هرم اقتصادی  را ، به هرمی قومی ارتقاء داده ، قدرت قدرتمندان قوم و قبیله را بمثابه قدرتمندان اقتصادی و همزمان ، رئیس قوم ، معنا بخشیده ، آنها را به عنوان (( صاحب همه چیز )) مطرح می کرده است (1) در اینجاست که پیوستگی اقتصادی ، پیوستگی خونی ، پیوستگی آئینی و مذهبی ، قوم و قومیت را ، نه تنها به عنوان یک اجتماع انسانی و اقتصادی - اقلیمی ، که مهمتر از آن ، به عنوان یک اجتماع عشیرتی و عاطفی ، با پیوستگی های عمیق خونی و تعصبات خانوادگی ، موضوعیت می داده است .

 این روابط تنگاتنگ ، که از همهء مظاهر فرهنگ ، از جمله زبان ، دین ، آئینها و مراسم ، سنتها و روابط عمیق ، اشباع می شده است ، بتدریج پایه گذار نوعی از وحدت می شده است که ، در دورهء ماقبل مدرنیته ، اس و اساس ایجاد قدرتهای منطقه ای بوده است. قدرتهائی که در کشمکش و یا سازش با واحدهای همسان ، در اقلیتهای دیگر و در طی زمان طولانی ، منجر به شکل گیری ساختار قدرت ، بمثابه ملت ! بوده است .

 جغرافیا و مشترکات خونی و قومی و آئینی و فرهنگی ، مرز تعیین کنندهء روابط ، تحت عنوان جغرافیای داخل و خارج ملتها ، تا پیش از مدرنیته بوده است . طبیعتا ، جنگها و کشمکشها ، مابین حوزه های اقتدار اقوام ، دایرهء مفهوم ملت را تنگ و گشاده می کرده است . بنابراین ، مفهوم ملت ، از نظر حقوقی ( حقوق جامعهء مدرن ) با همین مفهوم ، از منظر روابط ماقبل مدرنیته ، تفاوت دارد .

 در دوران مدرن ، با تثبیت مرزها ، شکل گیری نظام اداری قدرت ، بوجود آمدن نظام اجتماعی و سازمانهای مدنی ، حاکمیت دولت ملی به مفهوم طبقاتی و نه قومی ! ، به رسمیت شناخته شدن حاکمیتها از منظر حقوق بین الملل ، معنا یافتن  مفهوم تبعه ! و ... همهء اینها ، طبیعتا معنای ملت را ، از مجموعهء اقوامی که پیوستگی های خونی و عشیرتی و قومی و زبانی ، آنها را بهم وصل می کرد ، به مجموعهء اجتماعات انسانی از طبقات گوناگون  ، که در یک واحد جغرافیائی با مرزهای مشخص ، حکومت مشخص ، پرچم واحد، زندگی می کنند و تابع مجموعهء قوانین مشخصی هستند ، ارتقاء داد. بنابراین ، در جهان کنونی ، هنگامی که صحبت از ملت می شود ، بهیچوجه مبانی قومی و خویشاوندی و حتی زبانی ، مورد نظر نیست ! بلکه مبنای حقوقی آن ، به عنوان اتباع ساکن یک کشور است ، که ممکن است از اقوام متفاوت ، نژادهای مختلف ، فرهنگهای گوناگون ، زبانها و لهجه های متنوع و انواع و اقسام دین و آئین و مذهب باشند ! در برخی موارد ، این اتباع ، دارای وجوه اشتراک هستند ( مانند ایران ) و در برخی موارد وجوه اشتراک بسیار کم و ضعیف است ( مانند آمریکا ) که البته وجود وجوه اشتراک ، می تواند در عمق و معنا بخشیدن به مفهوم احساسی ملت نقش بازی کند ، اما در معنای حقوقی آن ، از منظر حقوق مدرن بین الملل ، نقش ایفا نمی کند !

 

***

و اما ویژگی دیگری که ذکر آن رفت ، وجود انسجام فرهنگی  و مذهبی ست . در زندگی روستائیان و کوچ نشینان ، به دلایلی که پیش تر گفته شد ، نوع زندگی و ارتباط تنگاتنگ با طبیعت و رفع نیازها از این طریق ، خودبخود ، جهان بینی فلسفی خاصی را نیز به ایشان ؛ اگر نگویم تحمیل ! ، که اعطاء می کند .

 یک روستائی ، جدا از اینکه هم اکنون و در عصر حاضر چه دین و آئینی دارد ، طبیعتا خرافاتی و مذهبی ست ! تقدس منابعی که برای او منشاء بقاء اند ، همچون زمین ، آب ، خورشید و ماه ، درختان و باد و فصل ها و حتی ایام خاص ، هر کدام بخودی خود قادرند که اعتقاداتی را شکل دهند و همانگونه که می دانیم ، پیدایش بسیاری از مذاهب ، ارتباط مستقیم با همین زندگی کشاورزی و یا شبانی داشته است .

 روستائی همواره چشمی به آسمان دارد و چشمی به زمین ، و از نظر اعتقادی ، بین ایندو معلق است . نظر به اینکه همواره زور طبیعت ، بر قدرت روستائی ، می چربد ، بنابراین ، قضای خداوندی ، که اختیار دار همهء هستی طبیعی ست ، جبر زندگی او نیز هست . هم اوست که قادر تواناست و هر چیزی در ید توانای اوست و هر چه او بخواهد ، همان می شود . بنابراین ، اعتقاد دینی و مذهبی و توحید و ارادهء الهی ، برای روستائی امری شوخی بردار نیست و در زندگی او نقشی محوری دارد . طبیعتا ، بر همین اساس است که تمامی روابط اجتماعی و آئین های فردی او نیز ، تحت الشعاع این فرامین الهی قرار گرفته ، هستی معنوی روستائی وی را شکل می دهد .

 در اجتماع شبانی و روستائی و زندگی قومی ، پیوند عمیقی بین صاحبان زمین و رمه ، نمایندگان خدا ( روحانیت ) و مکانهای مقدس ( مساجد و امامزاده ها ) وجود دارد و این هر سه در پیوندی تاریخی ، مدار قدرت را معنا می بخشند . همهء سنن و آداب روستائی ، مستقیم و غیر مستقیم ، تحت تأثیر این عوامل اند . از همین روست که سنتها ، پایدار و خدشه ناپذیرند . نظام قدرت ، تزلزل ناپذیر است و اوامر الهی و دینی و مذهبی لازم الاجرایند . در چنین فضائی ، آداب اجتماعی بندرت تغییر می کنند و در مقابل تغییر و جبر به تغییر ، سر سختی از خود نشان می دهند .

 بنابر آنچه آمد ، به راحتی می توان تشخیص داد که : هر حرکتی رو به جلو و تغییر در مدلهای تفکر روستائی ، تا چه حد می تواند با مقاومت وی روبرو شده ، وی را به مرتجعی آشتی ناپذیر تبدیل کند! مبارزهء قوم گرایان با مفاهیم مدرن و همچنین دستاوردهای مدرنیسم همچون : حقوق انسانی بر مبنای حقوق فردی و برابری حقوقی و اجتماعی افراد ، صرفنظر از تعلقات قومی و مذهبی یا نژادی و رنگ پوست و زبان و لهجه و...، یا ساختار قدرت ، مبتنی بر آراء شهروندان ، یا ارجح بودن تابعیت افراد در یک کشور، و نه تعلق قومی و نژادی! ، وهمچنین منافع ملی ، و نه منافع منطقه ای یا قومی و...  بسیاری مفاهیم دیگر ، ریشه در همین جهان بینی محدود و نظام تفکر روستائی دارد.

 

***

عنوان دیگری که می توان کمی به آن پرداخت ، مسألهء اجبار به کار سخت بدنی ست . اگر بخش کوچکی از جهان مدرن بورژوائی ، که در آن ، اساسا ، نوع زندگی روستائی ، دچار تغییرات شگرفی شده است ، را کنار بگذاریم ، در اکثر نقاط جهان و بخصوص ایران ، هنوز هم کار بدنی ، به اشکال گوناگون ، حرف اول را در تولید روستائی و یا شبانی می زند .

همانگونه که می دانیم ، در تقسیم کار روستائی و شبانی ، بشکل طبیعی ، امور خانه و تولیدات این بخش ، در اختیار زنان است ، و امور بیرون از خانه و اقتصاد مربوط به آن ، در اختیار مردان . در هر دو قسمت ، زن و مرد مجبورند تمامی توان فیزیکی خود را ، برای بهره وری بیشتر از امکاناتی که در اختیار دارند ، بکار اندازند. در همینجاست که ارزشهای معنوی کار یدی شکل می گیرند و اساسا کار یدی (( کار )) حساب شده و دارای ارزش فی الذاته می شود .

 روستائی ، همواره در کشاکش دو تضاد قرار دارد . از سوئی با کار فکری تعارض دارد و از سوی دیگر با زندگی شهری ، که تقسیم کار و مفهوم کار در آن دگرگون می شود. این دو تضاد ، کشمکش بین شهر و روستا ، از منظر شکل و تقسیم کار ، و شیوهء زندگی قومی و روش زندگی مدرن  را ، عمق و معنای عمیقتری می بخشد! اینچنین است که از منظر یک روستائی و یا کوچ نشین ، شهری مفتخور می شود !! و فعالیتهای وی فاقد ارزش است و از طرف دیگر ، خود وی خالق همه چیز می شود و دارای اصالت و محور هستی !!! است .

 نظام فکری متکی به کار یدی ، فرهنگ خاصی را نیز در خانواده بوجود می آورد . در خانواده ، هر که قویتر و بزرگتر است ، طبیعتا از ارزشهای والاتری نیز برخوردار است . پدر ، حرف اول را می زند . پس از او پسر بزرگتر قرار دارد ( و احتمالا پسران بعدی ) ، سپس مادر قرار دارد و در نهایت دختران ( به ترتیب از بزرگ به کوچک ) . این سلسله مراتب قدرت در خانواده ، با جهان بینی مذهبی و نظام اقتصادی جامعهء روستائی و  عشیرتی نیز در تطبیق است .

 اینچنین است که قوم گرایان ، حقوق زنان و کودکان را بر نمی تابند ! چرا که آنرا با جهان بینی مذهبی و اقتصادی خود در تضاد می یابند !!
 

***

ویژگیهای دیگری که اکنون می توان پرداخت و در ابتدا بدانها اشاره رفت ، عبارتند از: تمایز  مفهوم زمان روستائی ، با زمان در مناطق شهری ، و عدم ارتباطات وسیع اجتماعی و نقش آن در شکل گیری جهان بینی روستائی ، و همچنین دور بودن وی از مشغله های خاص جامعهء شهری و صنعتی  .

 مفهوم زمان ریاضی ، همانگونه که می دانیم ، مفهومی تجریدی ست که از نظم لایتغیری ( در شکل و نه در محتوا ) پیروی می کند و محیط بر دگرگونیهای طبیعی ست . مبنای سنجش چنین زمانی ، نه از یک سیستم و یا چند نظام طبیعی ، که از کل مفهوم حرکت پیروی می کند . اما در جهان روستائی و زندگی او ، زمان ، متغیری ست که با توجه به مقتضیات طبیعی ، کش و قوس می یابد . به معنی دیگر ، بستگی تام دارد به شکل دخالت عوامل طبیعی و نوع  هماهنگی روستائی با این عوامل .

 طلوع و غروب خورشید ، دگرگونی فصل ها ، گرم و سرد شدن و اعتدال هوا ، زمان آغاز بادهای فصلی ، زمان آب شدن برفها ، زمان بارش بارانهای فصلی ، زمان زاد و ولد دامها ، زمان تخم ریزی ملکهء زنبورها ، زمان شکوفه کردن و یا میوه دادن درختان و ... ، همهء این عوامل آنچه را از آن به عنوان (( زمان طبیعی )) یاد می کنند ، شکل می دهد. بر این اساس ، زمان از دید روستائی ، بر محور شکل گیری انجام نوعی کار که با زندگی او در ارتباط است ، معنا یافته و یا تغییر معنا می یابد . روزهائی را ممکن است در کنار چشمه با اقوام نشسته ، انگشت به بینی فرو ببرد و آفتاب بگیرد و چپق بکشد و روزهائی دیگر را بی وقفه ، طلوع تا شام ، کار کرده ، فرصت سر خاراندن نداشته باشد ! ماههائی از سال را ممکن است مجبور شود در بیابان و دشت و کوه بخوابد و یا ماههائی دیگر را در زیر کرسی و لحاف لم داده ، به عبادت و یا تولید بچه مشغول باشد ... ، بر این اساس  نظم و ریتم زندگی او گاه تند و گاه بسیار کند است و در کل ، با منطق ریاضی زندگی شهری ، همخوانی ندارد . از دید او ، زندگی شهری ، با طبیعت زندگی جور نیست و صد البته می دانید که طبیعت ِ زندگی روستائی ، همان (( طبیعت )) است ! و با طبیعت زندگی شهری ، که در تلاش برای تغییر جهان است ، فرق دارد . از همین روست که روستائی  هماره به هماهنگی با طبیعت و ثبات آن می اندیشد ، چرا که ثبات در ریتم طبیعت ، به معنای ثبات در زندگی اوست . برای او تغییر زمان بارش باران یا برف ، بمعنای فاجعه است. بنابراین ، ترجیح می دهد همه چیز،  به همان شکلی که هزاران سال تداوم داشته ، تداوم یابد ! بتدریج ، این روند و این تطابق حرکت طبیعت ، که اغلب نیز از نظم خاص زبان ریاضی پیروی نمی کند ! و کشمکش روستائی و سعی او در هماهنگی با آن ، تأثیر خود را بر نگرش روستائی به زندگی و محیط پیرامون می گذارد .

این رقص زمان طبیعی ، نوعی عدم ثبات شخصیتی ، هراس دائمی از تحولات ، گرایش شدید به ثبات در هر چیز ، مخالفت با تغییرات وسیع در هر چیزی ، مقابله با پدیده های نو ، نظم ناپذیری و آنارشی شخصیتی ( از منظر نظم شهری ) و ... اینگونه خصوصیات ، بتدریج جزئی از زندگی و منش و شخصیت و جهان بینی و در ادامه ، نوعی فرهنگ ویژه می شود که ، از آن می توان به فرهنگ روستائی و روستازادگان ، یاد کرد .

 در بعد دیگر همین فرهنگ ، مدار بستهء روابط اجتماعی روستائی قرار دارد . دایرهء روابط روستائی بسیار محدود است . در حالت عادی ، محدود به خانواده و نزدیکان و اقوام است و در ایام عزا و اعیاد و جشنها ، محدود به اهالی روستا و حداکثر اهالی یکی - دو روستای نزدیک و همجوار .

 در زندگی شبانی نیز تقریبا وضعیت مشابهی برقرار است . ارتباط کوچ نشین و روستائی با جهان بیرون از محدوده و منطقه خود ، حداکثر در حد معامله و بده - بستانهای اقتصادی محدود با شهر است که طبیعتا ارتباط اجتماعی مستمر و قوی را در پی نداشته ، تأثیرات آنچنانی بر وی نمی گذارد .

 بنا بر این ، تأثیر پذیری روستائی از جهان پیرامون و قرار گرفتن در بطن تحولات آن ، گاهی در حد قرن ها و هزاره ها ! به درازا می کشد. البته در قرن گذشته و حاضر ، بسرعت این وضعیت در حال تغییر است . اما باید توجه داشت که : تغییرات و تحولات فرهنگی ، معمولا هماهنگ و همزمان با تحولات اقتصادی - سیاسی نیستند و زمان زیادی لازم است تا دگرگونی های اجتماعی - اقتصادی و سیاسی ، نوعی از فرهنگ را در نوعی دیگر مستحیل کرده و چیزی جدید بوجود آورند.

 آری ، در چنان فضای بسته ، همراه با روابط محدود است که ، صبر و شکیبائی و تلاش برای سازش با دیگران و تطبیق با سرعت تغییرات و بده - بستان  فرهنگی با دیگر افراد و تحمل نظرات متفاوت و گوناگون  که از ویژگیهای زندگی شهری ست ، در زندگی و جهان بینی و نگرش روستائی جائی ندارد . او همه چیز را از دریچهء جهان خط کشی شده و محدود خود می بیند و بر سر آن ، حاضر به هیچگونه معامله و مسامحه ای نیست ! تحول و تغییر در مبانی عقاید خود را نمی پذیرد ، با دگرگونی در شیوهء زندگی خود به مقابله می پردازد و همواره از گسترش مدنیت در هراس است ، چرا که پیشرفت آن را ، بمعنای نابودی هویت و محدودهء اقتدار خود می پندارد.

 

***

اکنون ، با توجه به همهء آنچه آمد  و ویژگیهائی که برشمرده شد ، می توان ریشه های تفکر قوم گرا و روستازادگان استقلال طلب و یا فدرالیست؟ را دریافت ! اینکه چرا ایشان با تغییر و تحول مخالفند ، تمرکز گریزند ، دید محدود دارند ، پیشرفت و دگرگونی را بر نمی تابند ، اهل مسامحه و کنار آمدن با دیگر مردمان نیستند ، متعصب اند و بر ویژگیهای قومی خود پای می فشارند ، نظم گریزند و بر حفظ آنچه دارند پای می فشارند و حاضر به هماهنگی با جامعهء بزرگ مدنی نیستند ؟ چرا از ارزشهای کهنه دفاع می کنند و زیرعلم هر تفکر و ایدئولوژی مترقی ای که بروند ، فی الذاته مرتجع اند و آن تفکر را به شکل خود در می آورند ، بجای اینکه خود به شکل آن تفکر مدرن در آیند !!

 و اما چه می توان کرد ؟ حقیقت اینستکه ، تغییر جهان بینی روستائی ، با تغییر زندگی او ، میسر است . شیوه و سطح زندگی او باید تغییر کرده و ارتقاء یابد.

از دید نگارنده ء این سطور ، راه حل مسألهء قوم گرائی و گرایشات اینچنینی ، نه تن دادن به آنچیزی ست که تحت عنوان حق تعیین سرنوشت ؟! مطرح می شود ، که در چنین صورتی ، درست است که به مسئله ، پاسخ سریع و ساده ای داده ایم ، اما مشکل را حل نکرده ، بلکه آن را تثبیت کرده ایم ! ، راه حل : کم کردن و نابودی تضاد بین شهر و روستا و اختلاف سطح زندگی و مدنیت ،  بین مناطق قومی و روستائی ، با مناطق شهری و مرکزی ست .

 باید در اینجهت حرکت کرد که : از نظر آموزش ، بهداشت ، امکانات رفاهی ، کار ، تغذیه ، مسکن  و کلیهء امکانات مدنی ، فاصلهء بین شهر و روستا از سوئی ، و از سوی دیگر ، بین مناطق کوچ نشین و یا استانهای مرزی کم شود . تنها در چنین صورتی ست که مردمان این مناطق احساس خواهند کرد شهروند درجه دو و سه نیستند و از همان منظری به آنها نگریسته می شود که به دیگران نگاه می شود . همزمان ، از اینطریق راه بر سوء استفاده کنندگان خارجی ، امپریالیستها و مزدورانشان نیز بسته خواهد شد .

 اقوام مختلف در ایران ، باید احساس کنند که از حقوق اجتماعی و سیاسی - اقتصادی برابر با دیگر مردمان برخوردارند . همزمان نیز باید درک کنند که این حقوق ، حقوق انسانی ، شهروندی و مدنی آنهاست ، نه حقوق قومی و طایفه ای و ... امثالهم !

 آنها باید بفهمند که در یک نظام دمکراتیک ، حق تصمیم گیری ، بدست آوردن پست و مقام ، ریاست ، اختیار داشتن و امثالهم ، بر اساس لیاقت و شایستگی و تخصص و مقبولیت از جانب مردم اعطاء می شود ، نه داشتن خون کردی ! و یا ترکی ! و لری !  در رگها !!! و یا داشتن افکار مذهبی خاص در کله !! و یا تعلق جغرافیائی به یک منطقهء بخصوص .

 آنها باید بفهمند که در یک نظام دمکراتیک ، انسان بودن ! ، ایجاد حق می کند ، نه کرد بودن و ترک بودن و بلوچ بودن ! آنها هم شهروندی هستند مانند دیگر شهروندان ، نه کمتر از ایشانند و نه امتیازی بر ایشان دارند. بنابراین ، مبارزه در راه احقاق حقوق انسانی ، از جمله برابری و عدالت و آزادی و استفاده از برکات زندگی همراه با آرامش و آسایش ، و همزمان ، احساس مسئولیت در برابر جامعه و دیگر شهروندان ، مبارزه ای است مربوط به همهء مردمی که فاقد این حقوق اند ، جدا از اینکه دارای چه ویژگیهای نژادی و خونی و قومی و مذهبی و جنسی و ... هستند !

***

زیرنویس :

 

1 - پیداشدن عبارات و الفاظی همچون کدخدا ، خان ، ارباب و .. امثالهم ، نیز بخودی خود ، نشان دهندهء موضوعیت مسألهء ارتباط دارائی با قدرت و ریاست بر اجتماع روستا و یا قوم و قبیله و طایفه و عشیره است . اگر دقت کنیم ، در جنبش هائی که مبنای قومی دارند و استقلال طلبانه اند و یا علیه حکومت مرکزی اند ، این روءسا نقش محوری بازی می کنند ، چرا که با پیدایش دولتهای مدرن و شکل گیری قوانین عمومی ، ساختار قدرت قبلی ، که متکی بر قدرت محلی خانها و اربابها بود ، زیر سوال رفته و نفی می شود . به همین دلیل ، قدرتهای محلی ، که قدرت تاریخی خود را ، در منطقهء قومی ، در خطر اضمحلال می بینند ، زیر علم حقوق  قومی رفته ، طوایف خود را به حرکت واداشته ، جنبشهای قوم گرایانه را تحت عناوین مشروع ، همچون احقاق حقوق فرهنگی ، زبانی ، ... و یا مذهبی ، شکل می دهند .

 در واقع ، آنچه به عنوان جنبش های قوم گرا تا کنون شکل گرفته است ، پیش از آنکه مسأله ای حقوقی و مربوط به همهء مردم باشد ، مربوط به تضاد و تعارضی ست که صاحبان قدرت محلی ، با حکومت مرکزی پیدا می کنند . اگر دقت کنیم ، می بینیم که وجود رهبرانی همچون بارزانی ، رئیس ایل بارزانی ، همزمان ، هم به عنوان رئیس قوم و قبیله ، و هم رهبر سیاسی ، موید این نظر است که تغییر صورتبندی اقتصادی - سیاسی در سطح کلان ، که منجر به  نابودی اهرام کوچک قدرت در سطح مناطق می شود ، چگونه موجبات پیدایش حرکتهای قومی و استقلال طلبانه را فراهم می آورد .

 این حرکات ، ماهیتا ارتجاعی اند ، به این دلیل که در نقطهء مقابل جنبش های ملی و طبقاتی ، برای خواستهای عمومی ، در سطح جوامع جدید هستند . این جنبش ها ، مطالباتی همچون آزادی بیان ، مطبوعات ، تشکیلات صنفی - سیاسی ، حقوق شهروندی و مطالبات کارگری - دهقانی ، حقوق زنان و ... امثالهم را برنمی تابند ، که همچنین ، این خواستها را به سطح مطالبات محدود قوم و قبیله ای و منطقه ای ، که عموما به حفظ قدرت صاحبان قدرت در منطقه ای خاص منجر می شود ، تقلیل می دهند و آن مبارزات ترقی خواهانه را به انحراف می کشند.