ششممرداد 1386

يادداشت هفته :  قطبيت ، بحثی در مقوله رهبری

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                           bijanniabati@hotmail.com 

" جدايی و تفرقه در صفوف جنبش کمونيسم کارگری بالا گرفته است. ترکيب و سيمای حزبی و سازمانی جنبش کمونيسم کارگری بطور قابل ملاحظه ای  تغيير کرده است . چه بايد کرد ؟ "

جمله بالا از آن من نيست ! اين پرسشی است که حزب جديد الولاده" اتحاد کمونيسم کارگری"  جلوی پای علی جوادی انداخته که قرار است طی يک جلسه پالتاکی توسط  وی  حل و فصل گرديده  و راه انقلاب سوسياليستی  در راه ، گشاده شود .

آنچه بر جنبش کمونيسم کارگری رفته  و می رود ، اگر چه پس از درگذشت منصور حکمت به خوبی قابل گمانه زدن بود ، با اينحال  ترديدی بر جای نيست که  قلبهای هر انقلابی  را بدرد آورده  و هر عنصر ترقيخواهی را به انديشه  وادار می کند  که آخر چرا ؟  براستی چرا ؟ 

اين کدام  دانش آموز تنبل  ولی  پرمدعای مدرسه سياست معمول است که نداند  راه  تصرف قدرت سياسی از هرطريق که ممکن باشد از طريق تفرقه و تجزيه و تلاشی ، امکانپذير نيست. تصرف قدرت سياسی پيشکش ، راه  جدی گرفته شدن در صحنه سياست نيز هر چه باشد ، اين  نيست !

آخر اين کدام آدم عاقلی است که سرنوشت خود را بدست آدمهايی  بسپارد که  سازماندهی طبقه کارگر !  بجای خود ، توان سازماندهی  و ايجاد  يک  تنظيم رابطه اصولی  در ميان  صفوف اندک خود را نيز ندارند ؟

آن  کدام  رژيمی است که  برای  شعارهای شداد و غلاظ  " زمين را زير پايتان داغ می کنيم " و  " اجازه نمی دهيم "  و  " بايد چنين  و چنان شود "  چنين  نيرويی ، تره ای هر چند اندک هم که شده خرد کند و با نگاهی عاقل اندر سفيه و پوزخندی بر لب ، از کنارشان نگذرد ؟

جالب آن است که از قضا همانهايی  که بيشترين سهم را در چه در انشعاب اول و چه در انشعاب دوم  در صفوف حزب کمونيست کارگری داشته اند ، حالا  با شعار وحدت  صفوف  کمونيسم  کارگری  و با نام بی مسمای " اتحاد ! کمونيسم کارگری " به ميدان آمده اند .

بی دليل نيست که فريادهای وحدت طلبانه ای را که  به سمت  حکمتيستها روان می سازند از سوی  طرف مقابل جدی گرفته نمی شود  و دوباره  بسمت خودشان بازگشت داده می شود . به موضع  حکمتيستها  دقت کنيد :

" رهبران جريان اتحاد کمونيسم کارگري خود از جمله تئوريسين ها و سردمداران تعرض به خط حکمت و زير پا گذاشتن آگاهانه اصول و موازين سازماني حزب کمونيست کارگري و تحميل کردن جدائي ما از اين حزب بودند. "

1

" حزب  "اتحاد کمونيسم کارگری"  پرچمی  برای  جمع آوری " مخالفين"  و  "ناراضيان" در حزب کمونيست کارگری  و حزب حکمتيست است . چنين حزبی  از حد يک جريان  محفلی بی آينده  عبور نخواهد کرد . "

به نقل از ارزيابي حکمتيستها از حزب “اتحاد کمونيسم کارگري                              تاکيدها از من است

براستی مشکل  جريان  چپ  غير مذهبی  در کجاست ؟  چرا همواره  درست در همان نقطه ای که  اين جريان  می رود تا پتانسيل  تبديل شدن به يک  ثقل  قدرتمند اجتماعی را بالفعل نمايد ، چند پاره می شود ؟  هنوز خاطره تلخ  تجزيه  و تلاشی " جنبش فدايی " از حافظه  تاريخی  جامعه پاک نگرديده است . هنوز زخم عميق تازيانه غدر و خيانت رهبری " جنبش توده ای " و تلاشی  و گسست  ايدئولوژيکی ، سياسی  و تشکيلاتی آن  بر شانه های  چپ جامعه التيام نايافته برجا مانده است . ريشه های عميقا مشکوک و ضد انقلابی متلاشی کردن سازمان رهبری کننده جنبش مسلحانه عليه نظام ستم شاهی  را در کدامين " خاک" جستجو بايد کرد ؟

و اينک  فصل لاله ريزان  " جنبش کمونيسم کارگری " است !  درست در بزنگاهی  که ضدانقلاب " راست داخلی  و بين المللی " همچون هيولايی در کمين ، تير در کمان ، افتادنمان  را  به نظاره  ايستاده است .....   و بازهم  پاشيدن  بذر ياس  و انفعال  در ميان جمعی  و نفرت  و انزجار  در برابر رفيق ديروز  و  رقيب امروز  در ميان  جمعی  ديگر .

گزينش  واژه  نفرت  ، انتخاب من نيست !  اشاره صريح حزب اتحاد کمونيسم کارگری  است  که  در نقد خود بر سند ارزيابی حکمتيستها آورده اند .  دقت کنيد :

" اين سند با هدف مستحکم کردن ديوار  نفرت فرقه ای  که دارد فرو می ريزد ، نگاشته شده است . "

نقد ی بر سند ارزيابی حکمتيستها از  حزب " اتحاد کمونيسم کارگری "                      تاکيد از من است .

و  چپ ...   همچنان  دوره  می کند  ...   شب را  و روز را  ....    هنوز را  !

" کمونيسم کارگری "  می توانست که  در يک  شرايط  دمکراتيک متعاقب هر تغيير و تحولی در ايران ، بخش مهمی از چپ سکولار  و ضد مذهب جامعه را حول محور خود سازمان دهد . بشرط آنکه  تا آنروز موفق به حفظ تشکيلات  و کادرها و انسجام تئوريک  خود می گرديد . اينرا در بحث سترونی که سالها پيش با همين سردمدار کنونی حزب "اتحاد کمونيسم کارگری" مکتوب کرده بودم ، بصراحت آورده بودم .

"  سرمايه گذاری  روی  موضوعاتی  از جمله " آ زاديهای جنسی "  و شعار خردمندانه ! " عشق آزاد " ، مذهب ستيزی   و غربگرايی ، نشاندهنده  يک  ديد  واقع بينانه  نسبت به پتانسيل های  موجود  در جامعه  و حساب باز کردن  رهبری  " حککا "  بر روی سوار شدن  بر موج  اينگونه  گرايشات  می باشد .

در همين  رابطه  به عقيده من در يک  " شرايط  دمکراتيک " حککا ، يک پروسه رشد اجتماعی  را ( البته بشرط  حفظ " کادرها "  و " تشکيلات " )  در پيش رو خواهد داشت  که

2

 البته  با توجه  به  تعادل  قوای   پس از سرنگونی   " رژيم  جمهوری  اسلامی "   بسيار هم  ضروری  خواهد بود . "

                                                          برگرفته از ادامه بحث با علی جوادی       12 مهر ماه 1381

و حالا ابدا جای خوشحالی نيست که حککا  نه  فقط موفق به  حفظ  کادرها و تشکيلات منسجم نشد  که با ادامه  روند کنونی  ، شرکت موثر در  تحولات  محتوم  آتی  بکنار ، امکان هر گونه رشد اجتماعی  در  شرايط پس از تحولات را نيز بايد  به فراموشی سپارد .

فکر نمی کنم که هيچ عنصر تازه کار سياسی هم به اين مسئله اساسی آگاهی نداشته باشد که  مسير کسب قدرت سياسی  نه  با پراکندگی  و انفراد  که  با  انسجام  و تشکيلات ؛ گشاده و هموار می گردد .  بچه مدرسه ای ها هم برای پيروزی در جدالهايشان  می دانند که بايد يارگيری کنند .  بنابراين  ريشه  مشکل ، اصلا  معرفتی  نيست ،  خصلتی  است !

قطبيت  و فرديت

تاريخ آيينه تجربيات تلخ و شيرين بسياری است  که همواره  تکرار می شود . ديدن اين  تجربيات بيشمار تنها زمانی ميسر است که  ما تنها به نظاره تصوير خويشتن بسنده نکنيم !

نگاهی به تجربيات جنبشهايی  که  نسل ما چه در ابعاد جهانی و چه در حيطه داخلی  پس پشت نهاده است ، بوضوح  تمام  حکايت غم انگيز " فرديت " نفرت انگيزی است که  در راس اين جنبشها تنها به خود و منافع خود عنايت داشته  و ديگر هيچ !

اينکه  در ميان احزاب و سازمانهای انقلابی  معاصر ، همواره در کنار " کار معرفتی " بسا  بيشتر به " کار خصلتی " بها داده  می شده است ، اصلا  تصادفی  و از سر ايجاد مشغله ذهنی برای نيروهای تشکيلاتی نبوده است . ضرورت بی اما و اگر انقلابی بودن  و بسا مهمتر از آن  انقلابی  ماندن  فرد  و تشکيلات است .    

تبديل شدن " فرد " در تشکيلات  به  " قطب" ،  پيش از گذار از " خود" ، فساد  گسترده ای را  در پی  دارد که کمترين بی توجهی به آن  بويژه در بالای  تشکيلات ، يا به  باند بازی  و تعدد کانونهای قدرت  در  حزب و سازمان می انجامد  و يا به  تجزيه  و تلاشی .  درست به همين اعتبار هم  هست که اگر چه " فرديت " به مثابه يک  واقعيت عينی  پذيرفته شده  و  تلاش  در جهت  مقابله  اصولی  با آن  از طريق  يک " کار خصلتی " مداوم  می شود ، اما  " قطبيت " در  درون يک تشکل  انقلابی  ، اساسا  پذيرفتنی  و تحمل کردنی  نيست .

تفاوت  " قطب "  با  " فرد "  در اين است  که  اولی  " نقطه نظر"  دارد  و دومی  نه .  تعدد  نقطه نظرات  بويژه  آنجايی که جنبه های سياسی  و استراتژيکی  بخود می گيرد ، اگر در چارچوب  يک حزب سياسی  که  در يک شرايط دمکراتيک  به مبارزه روتين سياسی اشتغال دارد  مثبت و پذيرفتنی باشد ، در ميان سازمانی  که دست اندر کار يک مبارزه خونين و تمام عيار  با يک ديکتاتوری وحشی  و لجام گسيخته است ، کارکرد سمی کشنده  را  دارد .

3

متاسفم که  بايد  بگويم  با  حزب  مدرن " تعدد نظرات " همه کار شايد بتوان کرد  الا انقلاب !  چرا که  شمشير از نيام  برکشيده  ارتجاع  خونريز را پاسخ  نه  نظر  که عمل  است . عملی  که البته بر مبنای  يک  تئوری  منسجم  و  يک ايدئولوژی انقلابی  و  يک  رهبری ذيصلاح  و  با  نسلی از انقلابيون پاکبازی  عينيت سياسی  و اجتماعی  می يابد  و  راه  به  جلو می گشايد که  بيش از هر چيز  و پيش از هر چيز از " خود " گذشته اند  و به  " خاک "  نشسته اند  .

شقه شقه نشدن  سازمان چند هزار نفره ای  که در گوشه و کنار دنيا پراکنده است  و شب  و روز زير فشارهای  مستمر ارتجاع  و استعمار به مفهوم واقعی کلمه دست و پا می زند ، فشارهايی  که  اعمال  تنها  بخش  کوچکی  از آنها  بر  جنبشهای گوناگون  تاريخ معاصر ، می توانست  آنها را از درون  منفجر کند ،  حتما  " حکمتی "   دارد !

اينکه سازمان مجاهدين  و ارتش آزاديبخش  در غياب رهبری عقيدتی و فرماندهی  کل  نظامی  خود  می تواند کارش را بکند  و با اشغالگر و اشغال شده  تنظيم رابطه کرده و در ميان دريای  توطئه ، مسائل  و  مشکلات  چند هزار نفر را هم  حل  و فصل  کند  و منشعب نشود ،  حتما  " حکمتی "  دارد !   

اگر  " مسعود رجوی"  می تواند  سازمانش  را  با  خيال  راحت  تنها  بگذارد  و  برود   و هراسی از کودتا  و سر برآوردن  يک "  تقی شهرام "   و  يک  " فرخ نگهدار "  گونه ای  ديگر  در ميان تشکيلاتش  نداشته باشد   و  " منصور حکمت "  نمی تواند  با  خاطری آسوده   سر بر خاک بگذارد  و مطمئن  باشد  حزبی  را که  از ميان  فراز  و نشيبهای  بسيار  وارد  هزاره  سوم  کرده است ، دچار تجزيه  و انشعاب   نمی گردد ، حتما " حکمتی " دارد !    

اگر همه تحليلگران دنيا اعم از ذيصلاح  و بی صلاح ! و دون پايه و عالی مرتبه  و کذا و کذا ، يکپارچه  بر اين عقيده اند که ماندن در عراق کاری عبث و بی حاصل است و آخر و عاقبت آمريکا  و رژيم بر سر مجاهدين به توافق می رسند و بايد به اروپا و آمريکا عقب نشينی کرد  و اين  تحليلها به عقل يکنفر از مسئولان سازمان  مربوطه نمی رسد که تعدادی را با خود برداشته و به  خارجه  بياورد  و حزب  مدرنی  تاسيس  کند ، حتما " حکمتی " دارد !

و همين " حکمت" است که در تحليل نهايی جايگاه هر فرد و گروه  و سازمانی را در معادله قوا  مشخص می کند  و " قدر " آنان را رقم می زند .

اين " حکمت "  راز چندان  پيچيده ای نيست .  در يکی  " خود "  محور  است  و در ديگری  نه . حلقه مفقوده ای در بالا ! اين عصاره  و چکيده انقلاب ايدئولوژيک درونی  مجاهدين بود.

4