گفت و گويي صميمانه با مخالفان فمينيسم در ايران

نوشين احمدي خراساني
سيل خروشان حملات خشن و سراسر تهمت و افترا نسبت به جنبش فمينيستي در ايران شتاب گرفته است. دامنه‏ي اين حملات از برخي برنامه‎هاي صدا و سيما، روزنامه‎هاي محافظه‎كار، محافل آكادميك، كلاس‎هاي آموزشي گرفته تا جلسات خصوصي، گسترده شده است. زير تاثير اين تبليغات غيرمنصفانه و يك سويه، فمينيسم را مترادف با فساد اخلاقي، زورگويي زنان، دشمني با نهاد خانواده، اباحه‎گري، زن‎سالاري، هرج و مرج جنسي و... قلمداد مي‎كنند. و براي القاء اين تهمت‎ها، برخي جوامع غربي را مثال مي‎آورند. مخالفان جنبش فمينيستي ايران از آن‎جا كه به لحاظ وسعت امكانات و در اختيار داشتن بلندگوهاي متنوع اطلاع ‎رساني، نسبت به ديگر گروه‎ هاي اجتماعي،‌ دست بالا را دارند بدون كمترين دغدغه‎اي مي‎توانند هر برداشتي را به فمينيست‎ها نسبت دهند. با اين وضعيت ناعادلانه، روشن است كه ما فمينيست‎ها امكانات لازم را براي دفاع از خودمان در مقابل حجم عظيم اين حملات غيرمنصفانه نداريم.
اما پرسش از مخالفان فمينيسم اين است كه اتهام‎زني، تبليغ نفرت، و كريه جلوه دادن فمينيسم چه مشكلي را در جامعه‎ي ما حل مي‎كند؟ آيا تحقير و وارونه جلوه دادن حرف‎هاي حق‎خواهانه‎ي فمينيست‎ها، راه حل معضلات بي‎شماري است كه در مقابل زن ايراني قرار گرفته است؟ بي‎شك معتقد نيستم كه نبايد ضعف‎ها و مشكلات فمينيسم و حركت‎هاي زنان را در ديگر كشورها لاپوشاني كرد، چون قرار است ما از تجربيات مبارزات زنان در ديگر كشورها بياموزيم و نه تقليد كنيم. بنابراين نقاط ضعف به همان اندازه‎ي دستاوردهاي آن مي‎تواند آموزنده باشد. اما پرسش اين است كه آيا پايمال كردن دستاورد جنبش‎هاي اعتراضي، جنبش‎هايي كه از آدم‎هاي عدالت‎طلب، شوريده و عاشق تشكيل شده (كه لزوما مثل ما نمي‎انديشند اما سر در گرو تغيير به نفع زنان دارند) به نفع جامعه و تعديل نابرابري است؟ آيا مخالفان فمينيسم قائل به اين هستند كه بايد زنان ايراني تهي از هر انديشه‏ا‎ي و از طريق سنت‎هاي موروثي، هر آموزه‎اي كه به آن‎ها ارث مي‎رسد بدون هيچ فكر و مقاومتي، پذيرايش ‎شوند و يك عمر با آن زندگي ‎كنند و بعد هم بميرند؟ استقلال فكري و با انديشه زندگي كردن مي‎تواند نقطه شروع انسان بودن ما باشد. از همين‎روست تبليغاتي چنين بي‎رحمانه عليه جنبش‎هاي اعتراضي مانند جنبش فمينيستي، كه زمينه‎ساز طلوع خورشيد انديشه در ذهن زنان و سرچشمه‎ي انديشيدن انسان‎ها به وضعيت خود است، نه تنها غيرمنصفانه، بلكه شايد سركوبگرانه است. اگر قرار بر انديشيدن درباره زندگي‎ و جامعه به ‎عنوان انسان نبود اكنون نه از خانم‎هاي نماينده در مجلس شوراي اسلامي اثري بود، نه از زنان صاحب‎ قدرت و ضدفمينيستي كه نوشتن و قلم زدن را از قضا مديون فمينيست‎ها هستند، چرا كه همتايان مردشان در همين چند دهه‎ي گذشته، باسواد شدن زنان را باعث اضمحلال خانواده مي‎دانستند!و مي‎گفتند اگر زنان باسواد شوند نامه‎هاي عاشقانه خواهند نوشت و آبروي خانواده را خواهند برد! (ببينيد در طول تاريخ چگونه هر خواسته‎ي زنان حتا نوشتن و خواندن، به بهانه‎ي حراست از نهاد خانواده، تحقير و سركوب شده است)، اگر مبارزه و استقامت زنان حق‎طلب (بي‎بي خانم استرآبادي، طوبا آزموده، صديقه دولت‎آبادي و...) نمي‎بود، نه از دانشجويان دختر در ايران خبري بود و نه حتا از زنان پزشك كه بتوانند ”مشكلات شرعي معاينه زنان“ را حل كنند! احتمالا مخالفان جنبش فمينيستي فراموش كرده‎اند كه فمينيست‎ها چقدر براي كسب حق تحصيل زنان و بعد هم براي ورود آنان به مجلس و دانشگاه‎ها تلاش كرده‎اند، خون دل خورده‎اند، زندان رفته‎اند، تبعيد شده‎اند و تهمت‎ها را به جان خريده‎اند.
مي‎خواهم بگويم كه دستاوردهاي جنبش فمينيستي واقعا غيرقابل انكار است و از همين‎رو از زنان محافظه‎كار كه صاحب قدرت‎اند و ساز مخالفت با فمينيسم مي‎نوازند مي‎پرسم كه اگر شما باسواد شده‎ايد و به ‎راحتي ”نماينده مجلس“ مي‎شويد يا مؤسسات مختلف ضدفمينيستي را اداره مي‎كنيد آيا مديون تلاش زناني هم‎چون بي‎بي‎خانم استرآبادي، طوبا آزموده و امثال ايشان نيستيد كه براي تاسيس مدرسه دخترانه در جامعه‎ي سنتي آن ‎روز، با چه مشكلات و مخالفت‎هاي سهمگيني دست و پنجه نرم كردند؟ درحالي‎كه اگر بنا بود زنان را در موقعيتي نگه دارند كه همتايان مرد شما در زمان‎هاي گذشته خواهان آن بودند، مطمئنا شما در جايگاهي كه الان هستيد نبوديد.
به‎هرحال به‎ نظر مي‎رسد بحث بر سر فمينيسم نيست، بلكه بحث بر سر حق‎خواهي زنان و منازعه بر سر حفظ قدرت و منزلت است كه مردان و زنان صاحب قدرت، آگاهانه با جنبش فمينيستي دشمني مي‎كنند وگرنه فمينيسم هم در واقع مجموعه‎اي از تلاش‎هاي زنان حق‎طلب است كه در طول سال‎ها تلاش زنان مدون شده و نامي به خود گرفته است.
مخالفان محافظه‎كار جنبش فمينيستي مي‎گويند جايگاه زنان در ايران با ديگر كشورها فرق دارد و معتقدند ”در غرب و جهان مسيحيت و يهوديت جايگاه زنان به تمامي و هميشه سيري نزولي داشته ـ يعني از ”جاهليت اولي“ به ”جاهليت مدرن“ رسيده ـ اما در جهان اسلام جايگاه زن يكسره صعودي بوده است“ (فمينيسم در آمريكا تا سال 2003 – همايش سراسري زنان ـ 1384). از ايشان مي‎پرسم اگر وضعيت زنان در غرب فرقي نكرده و به قول خودتان ”از جاهليت اولي به جاهليت مدرن رسيده“، پس چرا فمينيسم را تخطئه مي‎كنيد؟ يعني گناه فمينيسيم در جامعه‎اي كه در ”جاهليت“ در جا زده است چيست؟ چون در واقع جامعه از مدل جاهليت سنتي به مدل جاهليت مدرن رسيده است و حالا چه فرقي مي‎كند چه نوع ”جاهليتي“ وجود داشته باشد؟ يعني تمام معضلاتي كه به حساب فمينيسم مي‎گذاريد لااقل به‎پاي ”جاهليت مدرن“ بايد گذاشت.
از طرف ديگر اگر به ‎راستي چنين افتراق عظيمي در جهان اسلام با دو جهان مسيحيت و يهوديت بين جايگاه زنان وجود دارد، پرسش اساسي اين خواهد بود كه چرا بسياري از مسائل و معضلاتي كه ما هم‎اكنون با آن روبه‎رو هستيم اين‎چنين با معضلات زنان غربي مشابهت دارد؟ براي مثال چرا در كشور ما ايران هم‎چنان فحشاء، تجاوز، پورنوگرافي، خودسوزي، افسردگي شديد ميان زنان، اعتياد، آزار جنسي در معابر عمومي، خشونت‎هاي گسترده‎ي خانگي و غيرخانگي، استفاده ابزاري از زن‎ها، شي‎ءسازي جنسي از آن‎ها و جز آن موج مي‎زند؟ آيا اين ستم‎ها (كه جلوه‎ي كريه اقتدار بي‎مهار مردانه است) همان معضلاتي نيست كه زنان جوامع غربي هم با آن روبه‎رو بوده و هستند؟ پاسخ من به اين پرسش آن است كه نظام مردسالاري فارغ از مذاهب مختلف و حتا پيش از ظهور آنان، در جوامع وجود داشته است و انتقاد فمينيست‎ها هم در رابطه با همين نظام كهن‎ و پرخشونت مردسالاري است.
بحث اين است كه بپذيريم اكثريت آدم‎ها در جهان با مذهب، آرمان‎ها و انديشه‎هايي كه در ظاهر به آن احساس تعلق دارند زندگي نمي‎كنند بلكه بر مبناي منافع و نيازهاي خود در زندگي روزمره عمل مي‎كنند. يعني قرائتي خاص از مذهب‎شان ارائه مي‎كنند كه با منافع و سبك زندگي‎شان همخواني داشته باشد (اگر غير از اين مي‎بود كه اين همه تفاسير متعدد از يك مذهب واحد به ‎وجود نمي‎آمد) در ضمن يادمان نرود كه بسياري از همين آدم‎ها مي‎توانند از هر مذهب و مرامي براي پاسداشت منافع خود سود ببرند (منافعي كه مي‎تواند مشروع يا حتا نامشروع باشد). اگر اين فرض درست باشد بنابراين مشكل اين‎جاست كه برخي از مردان فكر مي‎كنند ادامه‎ي اين رابطه نابرابر با زنان، براي آن‎ها ”منفعت“ دارد، درحالي‎كه بحث فمينيسم اين است كه به آن‎ها بگويد در اين رابطه‏ي نابرابر هر دو طرف صدمه مي‎بينند. در نتيجه، پيشرفت و توسعه جامعه با مانع روبه‎رو مي‎شود. يعني در چنين رابطه‎اي، اصلا منفعتي وجود ندارد.
از جمله رايج‎ترين تهمت‎ها به جنبش فمينيستي اين‎كه ادعا مي‎كنند فمينيست‎ها با ”نهاد خانواده“ دشمن‎اند. در ايران و بسياري ديگر از جوامع، نهاد خانواده مقدس است، در نتيجه هرگونه نگاه غيرقدسي به اين نهاد، مورد شماتت قرار مي‎گيرد. بخصوص اگر نگاه فمينيست‎ها باشد كه معمولا با گله‎مندي و انتقاد نسبت به اين نهاد همراه است. به‎راستي چرا فمينيست‎ها به نهاد خانواده (مثل بسياري ديگر از نهادهاي جامعه مردسالار) نگاهي انتقادي دارند؟ به چه دليل روابط درون اين نهاد را معمولا ظالمانه و نابرابر مي‎دانند؟ آيا ساختار مردمحور خانواده ايراني واقعا معضل‎آفرين است يا انتقاد فمينيست‎ها از سر دل‎سيري و بالهوسي است؟
مي‎گويند و بسيار مي‎شنويم كه ”نهاد خانواده سمبل عشق و ايثار و محبت و صميميت است“ (همان ماخذ)، حقايق بي‎شماري ما را وامي‎دارد كه به اين صميميت و صفا و عشقي كه مي‎گويند در خانواده وجود دارد شك كنيم. اگر به آمارها كه تنها بخش كوچكي از واقعيت هستند نگاهي بياندازيم اين قدر قاطعانه از نهاد خانواده‎ي خيالي كه ”با عشق و صميميت همراه است“، صحبت نمي‎كنيم. مسلما براي بسياري از زنان ايراني، زندگي در خانواده‎اي كه مملو از صميميت، امنيت و محبت (كه آقاي جلايي‎پور خانواده‎هايي از اين دست را خانواده مدني نام نهاده) باشد ايده‎آل است، اما مسئله اين‎جاست كه (بجز در قشرهايي از خانواده‎هاي روشنفكري طبقه متوسط مدرن) چنين خانواده‎هايي به ‎ندرت پيدا مي‎شود و اگر هم پيدا شود در برخي مواقع فضا و سنت‎ها و قدرت بي‎مهار مردان، سرانجام رابطه‎ زن و مرد را در آن معيوب مي‎سازد چون اختيارات گسترده‏ي تفويض شده از سوي قانونگزار و جامعه به مرد، نه تنها نمي‎گذارد رابطه‎اي عادلانه و سالم شكل بگيرد، بلكه هر فردي را با اين همه قدرت تقويض شده به او ممكن است ”خراب“ كند، زيرا تجربه زندگي به ما زنان ثابت كرده است كه نظام عدالت ‎ستيز و بي‎مهار مردسالاري، مردان و زنان را در بسياري از خانواده‎هاي ايراني، آن‎چنان نسبت به هم بيگانه مي‎كند كه نمي‎توانند در چنين رابطه‎ي مدني و انساني قرار بگيرند. بيشترين خشونت‎ها عليه زنان و دختران اتفاقا در نهاد ”خانواده“ و زير سايه قوانين مردمحور، رخ مي‎دهد و چه بسيار زن‎هايي كه به فحشا روي مي‎آورند عموما در كودكي تجاوز جنسي را در همين نهاد خانواده‎ تجربه كرده‎اند! در كشور ما در دهساله بين سال 55 تا 65 جمعيت ”مردان بيش از يك همسر“ حدود 145 درصد افزايش داشته است، يعني اگر در سال 55 از هر 1000 مرد ، 10 مرد بيش از يك زن داشتند، اما در سال 65، به جاي 10 نفر، تعداد 24 مرد از ”قانون تعدد زوجات“ استفاده كرده‎اند. آيا امنيت و عشق در نهاد خانواده با وجود ”قانون تعدد زوجات“ امكان‎پذير است؟ پشت سر اين اعداد و ارقام درباره‎ي ظلم و نابرابري و خشونت، انسان‎ها قرار دارند يعني زن‎هاي بي‎پناهي كه تمام زندگي‎شان داغان شده است. مي‎دانيد چقدر آمار خودسوزي زنان افزايش داشته، بسياري از آن‎ها را ثبت نمي‎كنند و عواملي غير از خودسوزي را در پرونده درج مي‎كنند چون خانواده‎ها نمي‎خواهند ”آبروريزي“ شود. اما اين‎ها انسان‎ هستند كه پرپر، متلاشي و نابود مي‎شوند. ميزان افسردگي ميان زنان چندين برابر مردان است. شهلا طاهري با همكاري استانداري زنجان تحقيقي را در سال 1379 در مورد خشونت فيزيكي عليه زنان درخانواده در ميان مراجعان به پزشكي قانوني شهرستان خدابنده انجام داده است. اين تحقيق نشان مي‎دهد كه زنان خشونت ‎ديده در خانواده در همين شهرستان كوچك در يك سال (سال 78) از 116 نفر تجاوز كرده است. هم‎چنين به گواهي آمارهاي صفحه حوادث روزنامه ايران در طول يك سال (77) زن‎هايي كه توسط شوهران‎شان در ايران شكنجه شده يا كتك خورده ‎اند رقم باورنكردني 9000 زن را نشان مي‎دهد. اين‎هاست كه بايد تغيير كند وگرنه اگر خانواده‎ي با صفا و عشق و امنيت وجود داشته باشد كه كسي آ ن‎را نفي نمي‎كند. مسئله آن است كه چگونه به اين نوع رابطه مدني و صميمانه بين زن و مرد دست يابيم. اگر منصفانه نگاه كنيم متوجه مي‎شويم كه برخي از مردان هستند كه دارند با رفتار‎شان (خشونت و ستم بر زنان) خانواده را نابود مي‎كنند وگرنه زنان ذله شده‎اند از اين‎كه نمي‎دانند در اين خانواده‎ها فردا چه بر سرشان مي‎آيد. ما با نصايح شعارگونه اخلاقي و تقديس نهاد سنتي خانواده (بدون آن‎كه فكري به حال موقعيت متزلزل زنان در آن بكنيم)، نمي‎توانيم به 35 ميليون جمعيت زن ايراني بگوييم همه چيز را تحمل كنند چون به نظر برخي آقايان، همين نهاد خانواده با تمام معايب ‎اش خيلي هم خوب و مقدس است. بسيار خوب اگر تنها با اظهار نظر مي‎توانست معجزه شود و فضاي خانواده گل و بلبل و سرشار از امنيت شود كه حرفي نبود!! براي برخي از زنان هموطن شما، معناي خانواده با كتك، با خشونت و با اضطراب مداوم برابر است، با سايه هوو، با سايه بي‎پناهي، با سايه پرخاشگري برابر است. چنين زندگي بي‎ثباتي براي زنان مخصوصا اكنون كه قوانين حمايتي هم براي آنان گذاشته نشده، واقعا تحمل‎ناپذير شده و اين معضلات ساختاري هم ربطي به حضور فمينيسم ندارد. اگر كسي مي‎تواند اين معضلات را حل كند، و واقعا خانواده‎هايي مدني با ”صميميت، صفا، محبت و عشق“ ايجاد شود يعني اگر رابطه ‎ي انساني و عادلانه و برابر بين زن و مرد به ‎وجود آيد و تثبيت شود، مطمئن باشيد كه ريشه‎ي فمينيسم از سراسر دنيا كنده خواهد شد، اما متاسفانه اين معضلات، بسيار پيچيده و تاريخي است و فمينيست‎ها هم به همين منظور دنبال راه حل مي‎گردند. اگر دولتي واقعا مي‎تواند مثلا يك نوع پوشش را بر 35 ميليون زن اعمال و اجرا كند، چرا نبايد بتواند جلوي اين‎ همه خشونت و نابرابري را بگيرد؟ ولي مسئله آن است كه زندگي زنان در نظر دولت‎ها خيلي مهم نيست، براي همين هم فمينيست‎ها با عملكرد انتقادي‎شان، با برگزاري سمينارها و تجمع‎هاي اعتراضي، با نوشتن داستان و مقاله و بحث و گفتگو سعي دارند مسئله زنان، مسئله‎ اي مهم و حساسيت‎برانگيز بشود تا جامعه درصدد تغيير و اصلاح برآيد چون جان و زندگي بسياري از زنان در چنين شرايطي در خطر است و اينها هم شهروندان اين جامعه هستند، اما شهرونداني كه بي‎پناه رها شده‎اند و قوانين موجود هم نه تنها به آن‎ها كمكي نمي‎كند بلكه به آنان ضربه مي‎زند.
اگر من نوعي نديده بودم كه مادرم كتك مي‎خورد، اگر نديده بودم كه سر خاله ‎ام هوو آمده است، اگر نديده بودم كه دوستم به خاطر مشت محكم شوهرش با دماغ شكسته به خانه‎ ي من مي‎آيد، اگر نديده بودم كه بسياري از زنان به ‎خاطر عدم استقلال مالي مجبور هستند هوو يا كتك‎هاي شوهران‎شان و هزاران معضل ديگر را با صبوري و خفت تحمل كنند، اگر صدها و صدها مورد از اين ظلم‎ها را نديده بودم، مجبور نمي‎شدم كه اين ”بهشت“ خانوادگي را نقد كنم و مثلا بخواهم مدني و عادلانه‎تر باشد!