گلِ سرخی برای گل سرخی

1-نمايندگانی از مساجدِ هميشه و همواره داير به نمايندگی از احزابِ سياسیِ هميشه و همواره تعطيل، پيش قراولانِ انقلاب بودند و «شهيد» کليدِ حلّ معمّایِ آن روز به سودِ اينان بود به شهادتِ سينما رکسِ آبادان.
2-سه ماه و ربع قرنِ پيش جنازه ی مادرم از غسّالخانه ی بهشتِ زهرا بر دوشِ مردمی «شهيد پرور» با شعارِ «اين صنعتِ جنايتِ پهلوی ست(سند نه، صنعت) » روان شد.... در انتها با پا درميانی بستگان و آشنايان پذيرفتند که اين جنازه «شهيد» نيست و آنگاه رها کردندش. آن ها «شهید» میخواستند.
3-توجیهِ تاراجِ ثروتهای ملّی بسیار آسان است، آنگاه که بتوان استفادهی هم زمان از دو واژهی متضادّی چون «تبریک و تسلیت» را مقبول و متداول کرد و یا برای بهرهبرداریِ از بار و اعتبار تعیین کنندهی «شهید» با استفاده از عنوانی ناممکن مانندِ «شهیدِ زنده» سود برد.
4-برخی از آنان که نا همگونیِ فرج سرکوهی با خویش را بر نتافتند- نادم از «دفاع از حقوقِ انسانیِ» او- پرسیدند؛ چکونه او توانسته است از ایران بیرون بیاید؟ و... یعنی نجاتِ یک دگراندیش خرسندشان نکرد. به راستی اگر او «شهید» میشد؟ شاید. . .
5-در شب نشستی در کلیسایی در نیویورک، در دفاع از حقوقِ انسانیِ فرج سرکوهی با حضور بسیارانی از اندیشه ورزان، میانِ همهی گفتن- شنیدنها، شاعری به نکتهای اشاره کرد که شوربختانه فردائی بی پژواک داشت. رنجنامهی فرج سرکوهی بازتابِ پذیرشِ مردم درمقبولیّت و حجّت بودنِ گفتهها و نوشتههای اسیرانِ سیاسی زیر فشار و شکنجهیِ «بازجویانِ عزیز» بود. یعنی اگر یک زندانی زیر فشارها حرفی مخالفِ با باورها و سلیقههای خود بیان کرده باشد و پس از «آزادی» فریاد برآورد که آن ها را زیر شکنجه گفته است و باورشان ندارد، فریادش بی ثمر خواهد بود.
6-خلبانی آمریکائی و اسیر، زیر فشار و تهدیدِ «طالبان» در برابر دوربینِهای تلویزیون، هرچه از او خواسته بودند تا بگوید، گفته بود. پس از بازگشت به آمریکا خبرنگاران از او پرسیدند؛ چرا و چگونه علیهِ منافعِ آمریکا سخن راندی؟ در پاسخشان گفت؛ آن چه را گفتم برایِ آزاد شدن و نجاتِ خودم از مرگ بود و مردم آمریکا هم پذیرفتند،همین و تمام.
7-کشمکش برای از آنِ خود کردنِ اعتبار این «شهید» با تکیه به نقلِ قولهائی از او چون «مولا علی...» از یک سو و «اوّلین سوسیالیستِ...» از سوئی دیگر، یادمان باشد! ... آری، فرهنگ و ُسنّتِ «شهید پروری» دست بردار نبود و این گونه که در چشمانداز است، گویا دست بردار هم نیست.
8-در اوّلین سخنرانیِ عبّاسِ سماکار پس از «آزادی»اش از او پرسیدند؛ چرا شما را اعدام نکردند؟ ... اسف بار است، تنها اندیشه هایِ «شهید» مقبول و معتبراست. آخر آن ها هم آن روزها همه «شهيد» ميخواستند.
9-آرمانِ خسرو گلسرخی تقسیمِ نان و گرسنگی به تساوی بود، نه تقسیمِ نان میانِ بالادستان و گرسنگی میانِ محرومان. او با شناخت از روانشناسیِ جامعه و معیارهایِ جاری در ارزیابی مبارزان، دفاع نکردن از باورهایِ سیاسی و انسانیِ خود را، «کوتاه آمدنِ»، «سرشکستگی» و به درستی دستآویزی برای سوءاستفادهی حکومت میدانست. و سوءاستفاده از «کوتاه آمدنِ» برایِ او هرروزمردن ، بد تر از یک بار مردن بود. خسرو گلسرخی میان این دو بود که انتخاب کرد و با شهامت از جان خود گذشت و بی آنکه جرمی مرتکب شده باشد از عشق به انسان و آرمانهایِ انسانیاش دفاعی جانانه کرد و خون داد تا آرزوهای انسانیاش را تبلیغ کرده باشد.
10-پاسخ ما چیست؟ - چرا و تا کی نسل پشتِ نسل، هنوز و همواره باید خون بدهند، «شهید» شوند تا اندیشه هایشان به گوش مردم ِشان برسد؟ پاسخ من این است؛-« تا تعطیلِ زندانهای سیاسی»! آیا شما پاسخ بهتری به این پرسش دارید؟
به راستی «کابوس خون سرشته بیداران» را فرجام چیست؟
آزادی!... پرتابِ گلِ سرخی برای گل سرخی!
Feb.2005 27 بهمن 1383/ اسفنديارمنفردزاده