آيا گذشته چراغ راه آينده خواهد شد؟

افشين کوشا

 

دست اندر کار تهيه نامه ای سرگشاده به رفقای دانشجوی بازداشتی (آذر ماه سال گذشته) بوديم. می خواستيم پس از آزادی اين رفقا، مسائل مهمی در ارتباط با جمعبندی از ضربه آذر ماه را با آنها در ميان گذاريم. در حال انجام اين وظيفه بوديم که با نوشته های برخی رفقای دانشجو و برخی گرايشات مختلف چپ روبرو شديم که هر يک از زاويه ای جنبه هايی از ضربه آذر ماه را مورد بحث قرار داده اند. در نتيجه تصميم گرفتيم که به جای نامه سرگشاده به برخی موضوعات مهم مندرج دراين نوشته ها بپردازيم.

متأسفانه هياهويی که حول مقاله درج شده در وبلاگ "تريبون مارکسيسم" (1) تحت عنوان "برخورد پليسی" راه افتاده، فضايی را به وجود آورده که مانع از طرح موضوعات کليدی شده است. در آن مقاله عملاَ بر برخی اتهامات وزارت اطلاعات به دانشجويان بازداشتی صحه گذاشته شد و برخی فعالين بازداشت شده به يکی از احزاب چپ منتسب شدند.

به نظر ما  جدل بر سر اهداف اين کار يا هويت نويسنده اين مقاله و انگيزه های فردی اش فايده و ارزشی ندارد. فعالين چپ دانشجويی بايد خود را از اين جنجال ها کنار کشند و اينگونه روشهای کاری را مورد انتقاد قرار دهند. مسئله اصلی، موضوعات مهم  سياسی است که در پس هر يک از اين جدل ها طرح می شوند. مهم نيست که چه فرد يا گروه و حزبی آن ها را طرح می کند. برخورد نکردن به مسائل سياسی پشت هر هياهو، قبل از هر چيز نشانه وجوه اشتراک سياسی طرفين درگير در آن جنجال هاست.

هر روشی ناشی و بازتابی از يک ديدگاه معين است. روش غلط، نشانه ديدگاه غلط است. تائيد اطلاعات دشمن و اشاره به برخوردهای درون زندان و مهمتر از آن، قضاوت در اين مورد، آنهم زمانی که هنوز بسياری از مسائل  ناروشن مانده و رفقای بازداشت شده هنوز فرصت و زمان مناسبی برای انتقال اخبار زندان به جنبش به دست نياورده اند، نه تنها از نظر اخلاق انقلابی نادرست است بلكه از زاويه متدولوژی علمی - يعنی جستجوی حقيقت از دل واقعيات - نيز صحيح نيست.

اما در مورد برخی احزاب و جريانات متشکل چپ درگير در اين هياهو می توان گفت كه بحث و جدل آنها بر سر مبانی فکری، پايه نظری و جهت گيری های اساسی ايدئولوژيک سياسی يكديگر نيست. اين واقعيتی است كه بايد مورد توجه و پرسش همه ما قرار گيرد. تفاوت ميان آنها بر سر تاکتيک ها گره خورده است و نيز ارزيابی های متفاوتی كه از موقعيت سياسی جامعه ارائه می كنند و البته ميزان لاف و گزاف های شان در برابر يكديگر. اين ارزيابی ها آغشته به محدودنگری، رقابت های شخصی و پدرکشتگی های قبلی است. سرگرم کردن خود و فعالين چپ به اين نزاع و توجه به لاف و گزافها، اتلاف وقت است. دوری جستن از اين قبيل هياهوها خود نشان مصمم بودن کسانی است که واقعاَ می خواهند گذشته را چراغ راه آينده کنند.

"ما بر حق بوديم!"

 

ابی هافمن از انقلابيون سرشناس آمريکايی و فعالين  دهه 60 ميلادی که سالها مورد حبس و آزار پليس آمريکا قرار داشت زمانی خطاب به هيأت حاکمه آمريکا گفت: "بيشرفها! ما جوان بوديم، بی تجربه بوديم، اشتباه هم کرديم ولی ما بر حق بوديم!" (2) 

اين بيان برخورد صحيح به اشتباهات انقلابيون است؛ برخوردی که  مرز روشنی ميان دوست و دشمن می کشد.

اين که ضربه آذر ماه تا چه حد اجتناب ناپذير بود، تا چه حد بايد ريشه آن را تفکرات غالب بر فعالين چپ دانست، تا چه حد بايد آن را سياسی يا صرفاَ امنيتی - فنی دانست، ذره ای از حقانيت مبارزه ما نمی کاهد. اين حقانيت مستقيماَ ربط دارد به اهداف سياسی عمومی که بخش چپ جنبش دانشجويی در مقابل روی خود قرار داد و با تلاش شبانه روزی پرچم آزاديخواهی و برابری طلبی را در جامعه برافراشت و مهمتر از آن، خون تازه ای به جنبش چپ ايران رساند.

ضعف ها و قوت های واقعی را بايد در چارچوب اين اهداف و چگونگی تحقق شان جستجو کرد. همه می دانيم از زمانی که چپ دوباره در دانشگاه های ايران سر بلند کرد زمان زيادی نمی گذرد. نوپايی جنبش ما و گسستی که در اثر سرکوبگری دشمن بين تجارب اين نسل با تجارب نسل های قبل به وجود آمده بر کسی پوشيده نيست. بدون قرار دادن تمامی کمبودها و اشتباهات در چنين چارچوبی نمی توان به بررسی دقيق مسائل پرداخت و به نتايج همه جانبه دست يافت.

ما حقانيت داشتيم و داريم چرا که اهداف ما منطبق بر منافع اکثريت مردم ايران و جهان بوده و هست. ما حقانيت داشتيم و داريم چرا که متکی بر شور، شعور و وجدان آگاه پيشروترين دانشجويان اين آب و خاک بوده و هستيم. هر تلاشی که سازمان داديم آگاهانه، آزادانه و داوطلبانه بود. نه آلت دست بوديم نه قربانی.

دشمن همواره سعی می کند که حقانيت تاريخی جنبش ما را به اشکال مختلف زير سئوال برد. چه زمانی که انواع و اقسام حيله های کثيف پليسی را برای سرکوب و دامن زدن به تفرقه ميان ما به کار می گيرد، چه زمانی که برای درهم شکستن اراده ما از شکنجه سود می جويد. بی جهت نيست که همواره يکی از شگردهای موذيانه دشمن اين است که مبارزان نسل جوان را "قربانی سياست بزرگترها" نشان دهند و آنان را وادار به چنين اعترافاتی کند. از دشمن نبايد انتظاری غير از اين داشت.

اما زمانی كه بخشی از جنبش چپ، رفقای ما را "در بهترين حالت قربانی" می دانند و از آنان به عنوان کسانی نام می برند که "قربانی جهل و دورويی و ماجراجويی خود نيز" شده اند،(3) اين ديگر به معنی مخدوش کردن مرز ميان دوست و دشمن است. در اين جا هدف، ديگر کشف حقايق نيست. بلكه تضعيف روحيه انقلابی نسل جوانی است که به پا خاسته و عليرغم هر اشتباه بزرگ و کوچکی که مرتکب شده، دشمن را به چالش طلبيده است.

بدون شك هر اشتباه، زمانی که تشخيص داده شود بايد عميقاَ مورد انتقاد قرار گيرد. اما نحوه برخورد به اشتباهات يک مسئله بينشی است كه جهت گيری طبقاتی افراد و جريانات را به محک می گذارد. ماركسيسم علم است و اوليه ترين شرط برای داشتن ديدگاهی علمی، رويكرد نقادانه به وقايع و تاريخ است. بی شک جنبش دانشجويی مسير طولانی و پر و پيچ و خمی را پيش رو دارد. در اين مسير حتماَ اشتباهات ديگری رخ خواهد داد كه جمعبندی از آنها، بخشی از فرايند دستيابی به شناختی گسترده تر است. بدون پيکارهای مکرر و کسب موفقيت ها و پيروزی ها، بدون برخورد با دشواری ها و وقايع ناخوشايند، و بالاخره بدون مقايسه موفقيت ها و ناکامی ها نمی توان به يک شناخت کامل يا نسبتاَ کامل دست يافت. اين الفبای برخورد ماترياليستی به فرايند کسب شناخت است.

رويدادهای اخير به بسياری از فعالين چپ دانشگاه کمک کرد که مسائل را عميق تر از قبل ببينند و بيشتر به جدی بودن مبارزه با دشمن و جدی بودن برخوردهای دشمن پی ببرند. بدون کسب چنين تجاربی هيچ جنبشی آبديده نمی شود.

 

مقاومت در زندان بخشی از مبارزه است!

 

در مورد  رفتار و عملكرد رفقا در زندان بحث های زيادی به راه افتاده است. شايعات در اين زمينه را بايد کنار گذاشت. آنچه که روشن است مانند تمامی تجربه های زندان اين بار نيز ما با درجات متفاوتی از ضعف و مقاومت روبرو شده ايم. مسئله اساسی نحوه نگرش ما به اين تجربه است. مبارزه در زندان ادامه مبارزه در بيرون بوده، به هيچوجه نقش و ماهيتی خنثی ندارد. مقاومت کردن يا نکردن  از يک ماهيت سياسی طبقاتی معين برخوردار است. به نظر ما ارزيابی هايی نظير آنچه نقل خواهيم كرد نادرست است و ما را در برابر دشمن خلع سلاح می كند. اينکه:

"هر روشی که دوستان مان برای دفاع از خود در مقابل شکنجه و اعتراف گيری استفاده نموده اند، در جهت منافع جمعی ما بوده و به آن احترام می گذاريم. ما جنبش قديسان نبوديم." (4)

ما مجاز نيستيم "هر روشی" را برای دفاع از خود بکار گيريم. 

يکم، به خاطر اينکه برخی روش ها کاملا در تضاد با منافع جمعی ما، و فراتر از آن، در تضاد با منافع جنبش ما قرار می گيرند (و قرار گرفته اند)؛ در نتيجه قابل احترام نيستند و نبايد مورد تأييد قرار گيرند.

دوم، "هر روشی" که افراد برای دفاع از خود اتخاذ می کنند نيز از يک خصلت سياسی و طبقاتی برخوردار است. مارکسيستها روش های خود را دارا هستند. تأكيد بر "هر روشی" بيان برخوردی پراگماتيستی است.(مبنی بر اينکه "آنچه مفيد است حقيقت دارد"، "حقيقت، همان مصلحت است" يا اينکه "آنچه موجود است، معقول و واقعی است.") پراگماتيسم به جای حل مسائل آنها را توجيه می کند. اين روش مانع از نقد سازنده برای تکامل جنبش ما خواهد شد.

پايبندی به اصول انقلابی و وفاداری به آرمانهای انقلابی ربطی به قديس بودن کسی ندارد. هيچ قديسی به فکر رهايی جمع و بشر نيست. قديسان رستگاری خود را از قدرتی می خواهند که موجود نيست. اما اعمال و رفتار ما مستقيماَ در ارتباط با قدرت مردم قرار دارد؛ يا آن را تقويت می کند يا موجب تضعيف آن می شود. هر برخوردی که موجب تضعيف قدرت مردم در برابر دشمن  شود نادرست است. هر برخوردی که حقانيت ما را زير سئوال کشد غلط است. طی تاريخ مبارزه طبقاتی، انقلابيون توانستند به معيارها و روش های مختص خود در قبال دشمن دست يابند. حداقل معيارها اين است که :

يکم، نبايد روش هايی را برای دفاع از خود بکار گيريم که دشمن از آن بتواند برای تضعيف جنبش انقلابی استفاده کند.

دوم، آدم فروشی هرگز!

اين دو شرط شايد ابتدايی به نظر برسند اما وفاداری به آنها تضمينی برای حفظ آينده سياسی فرد و جنبش ماست.

هيچ جنبشی بدون فداکاری و از خود گذشتگی توده های شرکت کننده در آن به اهداف خود دست نخواهد يافت. متأسفانه جنبش ما در فضای سياسی ای سربلند کرد که از چپ و راست آرمان های انقلابی تحت عناوينی چون پوپوليسم و رمانتيسم و "قهرمان بازی" به تمسخر گرفته می شد.(5) اين فضا حتی از جانب فعالين جدی تر چپ نيز چندان به چالش کشيده نشد و آگاهانه در هم شکسته نشد. اين امر پيشاپيش بعضی از ياران ما را در موقعيت ضعيفی قرار داده و توان مقاومت شان را محدود کرده بود. به علاوه بسياری از اين رفقا از کمترين تعليم و تربيت در چگونگی برخورد با پليس سياسی محروم بودند. آنان حتی درک چندانی از ملزومات فعاليت متشکل و کسب آمادگی های لازم برای آن نداشتند. برق علنی گرايی و قانونی گرايی ناشی از تشعشعات باقی مانده از دوم خردادی ها موجب نابينايی و جدی نگرفتن دشمن شد. 

در نظر نگرفتن مسئله فوق (که مسئوليتش بر عهده کل جنبش انقلابی قرار دارد) و متهم کردن اين رفقا به "دورويی سياسی" و "دوگانگی سياسی" (و اين را علت اساسی برخی برخوردهای ضعيف دانستن) روشی غير رفيقانه است و خدمتی به جمع بست درست از نقاط قوت و ضعف مان نمی کند. مقايسه  با مواردی ديگر در جنبشهای توده ای نيز کمکی به حل مسئله نمی کند. کسانی که چنين قياس هايی را صورت می دهند هدفشان نه آموزش و آبديدگی رفقای ما بلکه تحقير نسل جوان است. وانگهی قياس بين تجربه رفقای دانشجو با رفقای قديمی تری چون محمود صالحی از فعالين جنبش کارگری نيز نادرست است.

يکم، فرق است بين کسانی که تجارب مبارزاتی مختلف را از سر گذرانده اند و به درجات زيادی با شيوه های دشمن برای به زانو درآوردن زندانی سياسی آشنايی دارند، با کسانی که برای نخستين بار با چنين موقعيت دشواری روبرو شده اند.

دوم، فشاری که بر رفقای دانشجو وارد آمد عمدتا از جنس ديگری بود. دشمن عمدتاَ در مورد اين رفقا به روش های دهه شصتی رو آورد: يعنی سرکوب ايدئولوژيک و اعتراف گيری زير شکنجه مبنی بر شکست کمونيسم و حقانيت اسلام. در صورتی که عمده فشارها بر رفقايی چون محمود صالحی يا برخی فعالين جنبش زنان، در مرحله کنونی عمدتاَ با هدف دست کشيدن آنان از مبارزه بر سر برخی مطالبات اجتماعی معين انجام شده است. مسلماَ همواره بايد از استواری و شجاعت هر فعال اجتماعی در هر حيطه ای آموخت و آن را در جامعه فراگير کرد. اما اگر معضلات اساسی شناسايی نشوند، فرع به جای اصل می نشيند و نمی توان به بالا بردن درک و عملکرد مجموعه جنبش ياری رساند.

تجربه اخير رفقای دانشجوی ما در زندان يک بار ديگر اهميت توجه و پرداختن به ايدئولوژی کمونيستی را به ما نشان می دهد. بدون آموزش همه جانبه مارکسيسم، بدون بالا بردن درک علمی همگان از آن  و ارتقا دانش مارکسيستی نمی توان استحکام لازم را برای گذر پيروزمند از پيچ و خم های مبارزه طبقاتی (در زندان يا بيرون از آن) فراهم آورد. اين مهمترين درسی است که فعالين چپ دانشگاه و کلاَ جنبش چپ ايران بايد از اين تجربه بگيرند. متأسفانه برخی از رفقای بازداشت شده تحت تاثير گرايشاتی بوده اند که  ايدئولوژی و آرمان انقلابی را تحقير کرده يا آنرا به چند شعار بی محتوا تقليل داده اند.

 

آيا علل ضربه را بايد در برپايی تظاهرات 13 آذر جستجو کرد؟

 

تظاهرات 13 آذر عملاَ به مرکز جدل های سياسی پيرامون ضربه وارده بر پيکر جنبش دانشجويی بدل شده است.  بعضی ها تلاش برای سازماندهی اين تظاهرات را سر منشاء ضربات دانسته يا آن را حرکتی زودرس و ماجراجويانه قلمداد می كنند که منطبق بر تناسب قوا  و واقعيات سياسی موجود در جامعه نبوده است. بر همين مبنا چنين نتيجه می گيرند كه اين كار نه تنها دستاوردی به بار نياورد بلکه جنبش دانشجويی را به عقب راند.

اين تصويری وارونه از واقعيات است. اين نشانه دست بردن "مصلحت" در "واقعيت" است. چرا؟

به اين دليل روشن که علت اصلی بازداشتهای اخير تظاهرات 13 آذر نبود. طبق اطلاعاتی كه در دسترس است اکثر اين رفقا از 3 سال پيش تحت کنترل بودند. بسياری از فعاليت ها و ارتباطاتشان را پليس سياسی  تحت نظر داشت. مدارکی که در بازجويی ها ارائه شده عمدتاَ شامل کليه تحرکات سه ساله آنان بوده است.(6) رژيم از قبل قصد وارد آوردن چنين ضربه ای را داشت. تحرکات و جنب و جوش های حول و حوش 16 آذر فقط به معنی انتخاب لحظه مناسب برای رژيم بود. چه 13 آذر اتفاق می افتاد چه نمی افتاد رژيم اين کار را انجام می داد.(7)

بر خلاف برخی ادعاهای پر طمطراق مبنی بر فقدان "ارزيابی های سياسی دقيق برای تعيين تاکتيک ها"، ذره ای سياست (سياست به معنای مارکسيستی آن)  در چنين ارزيابی ای وجود ندارد. محرک سياسی ضربه، به تناسب قوای نامساعد يا اعمال ماجراجويانه عده ای در جنبش دانشجويی تقليل داده می شود و بدين سان عرصه کلی سياسی قربانی جزييات می شود. جزيياتی که فقط در چارچوب روندهای سياسی کلی تر قابل تحليل و بررسی است.

برخورد سرکوبگرانه به دانشجويان بخشی از طرح بزرگتر سرکوب و مهار و کنترل جامعه است. امری که کليه جناح های حاکم در مورد آن اختلافی ندارند. به ويژه آنکه بخش چپ جنبش دانشجويی پا را از خط قرمزهای ترسيم شده توسط حاکميت بيرون گذاشت، به طور مشخص دفتر تحکيم وحدت را دور زد و  چارچوبه های قابل تحمل را زير سئوال برد. (كه اگر زير سئوال نمی برد هويت خود را زير سئوال برده بود.)

علاوه بر اين اگر زمانی حاکميت فکر می کرد در مقابل خطر حمله آمريکا، می تواند چپ ها را به پشت جبهه خود بدل کند و به همين جهت مدتی کوتاه به ديده اغماض به فعاليت های شان نگاه می کرد، با برافراشته شدن پرچم "نه به استبداد داخلی! نه به دخالت خارجی!"، "نه به ديکتاتوری! نه به جنگ!" خطر قدرت گيری چپ انقلابی را بيشتر حس کرد. اين خطر تا بدان حد بود که حتی روزنامه معتبری چون "اينترنشنال هرالد تريبيون" نيز در مورد آن هشدار داد و نارضايتی هيأت حاکمه آمريکا از بروز مجدد روحيات ضد امپرياليستی در جنبش دانشجويی ايران را منعکس کرد. ليبرالهای طرفدار آمريکا  فکر می کردند جنبش دانشجويی ايران ذخيره سياسی طرح ها و نقشه های آمريکا خواهد شد، اما چپ دانشجويی اين معادله را بر هم زد و اين يکی از دستاوردهای مهم مبارزات اخير بود.

بنابراين كمال محدودنگری است که دليل برخورد حاکميت به بخش چپ دانشجويی صرفاَ سازماندهی تظاهرات  13 آذر دانسته شود.

چنين نقدهايی از يک ديدگاه عميقاَ محافظه کارانه برخاسته است. اين ديدگاه برای جنبش دانشجويی ايران آشناست. در طول تاريخ اين جنبش همواره کسانی بودند که رويکرد حاکميت به سرکوب بيشتر و عريان تر را به "چپ روی" انقلابيون نسبت می دادند. حزب توده نمونه بارز چنين تفکر و ديدگاه سياسی بود. اين حزب علت ديکتاتوری عريان شاه را به عمليات مسلحانه چريکها نسبت می داد. يا ديگرانی که دليل سرکوب خونين دهه شصت توسط جمهوری اسلامی را به "ماجراجويی" انقلابيون آن دوران نسبت می دادند. اين منطقی وارونه و به شدت ذهنی گرايانه است. اين منطق محافظه کارانی است که با تراشيدن "لولويی" به اسم "ماجراجويی" تنها عجز خود  را از درک دلايل واقعی سرکوب و ضرورت های سياسی آن به نمايش می گذارند.

البته  "لولوی ماجراجويی" که با عباراتی چون "ذهنی گرايی"، "عمل کردن بر مبنای (وجود) موقعيت انقلابی" و "ناديده انگاشتن تناسب قوا" تزيين می شود تا شکلی منطقی به خود گيرد. اما تا کنون کدام برهان منطقی توانسته عليه  واقعيت های سخت زمينی و تاريخی کاری انجام دهد؟  ظاهراَ از نظر حاميان اين ديدگاه، سازماندهی يک تظاهرات فقط تحت شرايط و موقعيت انقلابی مجاز است!!! تا زمانی که چنين موقعيتی نباشد بهتر است خانه بنشنيم و منتظر بمانيم. (البته اينان فقط با برپايی اين تظاهرات مخالف نبوده بلکه با مضمون سياسی و شعارهای اين تظاهرات نيز مخالف بوده اند و آن را در تضاد با ديناميسم "مبارزه برای دمکراسی" به عنوان وظيفه اصلی جنبش دانشجويی می دانند. مسئله ای که در بخش "استراتژيهای سياسی پيشنهادی" بيشتر بدان خواهيم پرداخت.)

گويی تاريخ تاکنون شاهد برپايی صدها و هزاران تظاهرات در دوره های مختلف سياسی منجمله در بدترين شرايط افت سياسی نبوده است. دهه چهل و پنجاه شمسی, جنبش دانشجويی در اوج خفقان رژيم شاه و تناسب قوای نامساعد مبتکر صدها تظاهرات کوچک و بزرگ بود که در تاريخ ماندگار شد. از تظاهرات  16 آذر 1332 گرفته تا تظاهرات چهلم تختی در سال 1347 تا تظاهرات ضد افزايش قيمت بليط اتوبوس شركت واحد در سال 1348، تا تظاهرات های خيابانی در اعتراض به قتل جزنی و يارانش در سال 1354. هيچ يک از اين تظاهرات ها در "شرايط و موقعيت انقلابی" سازماندهی نشد. اما هر يک از آن ها موجی به راه انداخت که از درون آن صدها و هزاران انقلابی و کمونيست بيرون آمد.

نگاهی به يک دهه اخير بيندازيم. آيا خيزش  18 تير 1378 و يا خيزشهای شبانه خرداد 1382 که محرک هر دو آن ها جنبش دانشجويی بود تحت اوضاع انقلابی صورت گرفت؟ می دانيم  که بدون خيزش  18 تير و فروريختن توهمات دانشجويان نسبت به دوم خرداد اصلاَ چپ به اين زودی ها در جنبش دانشجويی طرح نمی شد. بدون زمين تمرين خيزش های شبانه خرداد 82، چپ دانشگاه روحيه انقلابی خود را باز نمی يافت و از "مارکسيستهای قانونی" يعنی جرياناتی همچون "دانشگاه و مردم" گسست نمی کرد.  

تئوری "فقدان موقعيت انقلابی و تناسب قوای نامساعد" پوششی است برای فرموله کردن سياست "آسه برو، آسه بيا که گربه شاخت نزنه"! اين تئوری به ظاهر می خواهد مبلغ "واقع بينی" و "واقع گرايی" باشد، اما بيشتر بيان واقع گريزی از قوانين حاکم بر مبارزات انقلابی است. هر مبارزه اقتصادی يا سياسی (حتی در محدودترين شكل خود) ضربه ای است بر تناسب قوای موجود ميان مردم و رژيم حاکم. مردم به خيابان می آيند که به خواسته های عادلانه خود دست يابند و اين کار به معنی بر هم زدن تناسب قوای موجود است. اين خصلت اساسی يک مبارزه معين را تشکيل می دهد. هدف اصلی يک مبارزه (حتی در ليبرالی ترين شکل) "رعايت تناسب قوا" نيست بلکه "تغيير تناسب قوا" يا حتی به تعابير ليبرالی "چانه زدن بر سر تناسب قوا" است. بی جهت نيست که برخی مواقع حکومتهای ارتجاعی حتی نسبت به کوچکترين اعتراض ليبرالی حساسيت بالا نشان می دهند. ترسشان از اينست كه حتی اين قبيل مبارزات حكم آخرين پرکاه بر بار شتر را داشته باشد و کمرشان را بشکند.

اين که در هر مبارزه مشخص تا چه حد و تا چه سطح و عمقی می توان پيشروی کرد به تحليل مشخص از اوضاع مشخص مربوط است. خطر اصلی در جنبش انقلابی همواره اين بوده که عينک محافظه کارانه مانع از درست ديدن واقعيت ها و ظرفيت های انقلابی شده است. در اين زمينه نيز همواره احزابی چون حزب توده مبلغ چنين محافظه کاری هايی بوده اند. تاريخ جنبش دانشجويی ايران در مقاطع مختلف تکاملش بارها با اين "ديدگاه و روش توده ای ها" روبرو شد و مجبور شد با آنان در بيفتد.  يعنی با کسانی  که همواره تحت عنوان اين که "اوضاع  مناسب نيست" و يا اين که "اگر اين کار را بکنيم چيزهايی که تا کنون بدست آورديم را از دست خواهيم ديد" با گسترش فعاليتهای انقلابی مخالفت می كردند.

البته تاريخ قوياَ نشان داده که تنها کسانی می توانند  تاريخساز باشند که "تناسب قوای موجود را رعايت نکنند" به اين معنا که حداکثر تلاش خود را برای برهم زدن تناسب قوای موجود در هر مقطع و لحظه معين بکار برند و تا آنجا که امکان دارد پيشروی کنند. اين مسئله حتی در زندان هم صادق است. چگونه می توان با تکيه بر تئوری "رعايت تناسب قوا" انتظار قهرمانی در زندان را داشت. يعنی در شرايطی که به ظاهر همه چيز به نفع دشمن است. گلسرخی و دانشيان نمونه برجسته انقلابيونی بودند که فراتر از تناسب قوای موجود عمل کردند. هيچ "تناسب قوايی" ميان آن دو نفر و رژيم شاه با آن يال و کوپالش وجود نداشت. حتی در ميان گروه حاضر در آن بيدادگاه نيز اکثريت يا وا داده بودند يا به درجات مختلف کوتاه آمده بودند. اما گلسرخی و دانشيان به يک تناسب قوای بزرگتر چشم دوختند، به تناسب قوايی که در پهنه تاريخ و جامعه موجود بود. آنان به قدرت آرمان انقلابی شان و نياز جامعه بدان تکيه کردند و صحنه را به کلی ضد رژيم شاه برگرداندند. برخورد انقلابی و از جان مايه گرفته شان موجب شد که نسلی از انقلابيون به صحنه مبارزه عملی سوق داده شوند و تناسب قوا به طور عينی نيز به نفع مردم تغيير کند.

تئوری "رعايت تناسب قوا" منعکس کننده روحيه کسانی است که اعتقاد چندانی به تغيير راديکال اوضاع ندارند. اين قبيل افراد  درايت سياسی را اين می دانند که خود را همساز با سطح کنونی جنبش کنند و همواره مبلغ احتياط در پيشروی باشند. از تنه درخت چنين تفکرات محتاطانه ای هيچ جوانه انقلابی ای نخواهد رست. به قول شاعر بزرگ شاملو:

غافلان همسازند

تنها توفان فرزندان ناهمگون می زايد

همساز سايه بانانند

محتاط در مرزهای آفتاب

 

آيا زمان عقب نشينی فرا رسيده است؟

 

بعضی ها (هر چند با اما و اگر و شايد و بايدهای مصلحت طلبانه) ضربه آذر ماه را يک شکست بزرگ تصوير کرده، فکر می کنند که جنبش دانشجويی (حداقل بخش چپ آن) دچار يک عقبگرد جدی شده است. اين نيز تصويری وارونه از دستاوردها و نتايج يک مبارزه است. حتی اگر تظاهرات 13 آذر را يک شکست ارزيابی کنيم (که به واقع چنين نيست) شکست در يک صحنه را شکست کلی نماياندن، عقب نشينی در يک جبهه را مساوی عقب نشينی در تمام جبهه ها قرار دادن، نشانه ذهنی گرايی و بدبينی مفرط است.

نه جنبش دانشجويی به بخش چپ آن خلاصه شده، نه بخش چپ آن محدود به رفقای بازداشت شده است. اين تصويری است که عمدتاَ برخی از كسانی كه زير چتر "دانشجويان آزاديخواه و برابری طلب" فعاليت می كنند (و بخشاَ برخی از منتقدان آن ها) مايلند ارائه دهند. اين تصوير غير واقعی است. اين  قبيل بزرگ نمايی از خود (همراه با کوچک نمايی ديگر بخش های جنبش چپ و نيز کوچک نمايی رقبايی چون  ليبرال های سکولار و ملی مذهبی ها) در خدمت اهداف سياسی معينی قرار دارد که در فرصت های آتی بيشتر به آن خواهيم پرداخت. قابل ذکر است که چنين برخوردهايی، در جريان تلاش برای متحد كردن گرايشات چپ طی چند ساله اخير(بطور مشخص برای برگزاری تظاهرات 13 آذر) نقش مخربی ايفا کرد.   

تا آنجا که به تظاهرات 13 آذر بر می گردد اين تظاهرات يک دستاورد مهم برای جنبش دانشجويی ايران محسوب می شود. (8) مهمترين دستاورد آن، طرح و انعکاس شعارهای چپ در سراسر جامعه بود. يکی از جوانب مهم اين دستاورد تقويت چپ در ديگر دانشگاه های کشور است. تظاهرات 13 آذر به امواج مبارزاتی که در شهرستان ها در حال ظهور بودند دميد و در حد توانش به آن ها جهت داد.

از نظر عملی نيز عليرغم دستگيری چند ده نفر از فعالين و جو خفقان آوری که دشمن بوجود آورد، به همت و تلاش بسياری از فعالين جنبش دانشجويی اين تظاهرات برگزار شد. اين امر خود قبل از هر چيز نشانه آن بوده و هست که بخش چپ دانشجويی به همين تعداد رفقای بازداشت شده محدود نبوده و نيست. اين تظاهرات بيان ظرفيت انقلابی واقعاَ موجود در جنبش دانشجويی است که می تواند دوباره به صحنه آيد. رشد خيزش دانشجويی در شهرستان ها (شيراز، تبريز و ...) و اخيراَ دانشگاه تربيت معلم کرج نشانه اعتلای نوين اين جنبش است. آنچه که عقب نشينی يا پيشروی جنبش دانشجويی را تعيين می کند، صحنه کلی سياسی، موقعيت تضادهای طبقاتی اجتماعی در جامعه و انعکاسش در دانشگاه و همچنين نقش و عملکرد آگاهانه نيروهای پيشرو است. تناسب قوای واقعی را اين چارچوب کلی تعيين می کند نه ميزان نفرات شرکت کننده در اين يا آن آکسيون معين يا تعداد افراد بازداشتی در اين يا آن تظاهرات مشخص، يا روحيات برخی که در اثر اين ضربه دچار گيجی و سردرگمی شده يا هراس شده اند.

تظاهرات 13 آذر شکست نخورد. آنچه که شکست خورد برخی درکهای رايج در ميان بخشهايی از جنبش چپ دانشجويی بود. يعنی همان کسانی که نسبت به دشمن توهم داشتند و اسير علنی گرايی بی حساب و کتاب بودند. اين امر برای جنبش جوانی که هنوز از تأثيرات سياسی و روش های عملی دوم خردادی ها بطور کامل گسست نکرده، امری طبيعی است. آن چه که طبيعی نيست فرموله کردن اين قبيل سياست ها و روش ها و رساندن آن به سطح يک برنامه سياسی توسط کسانی است که مدعی تجربه و سابقه انقلابی اند. مشکل از فداکاری ها و جسارت های نسل جوان نيست، بلکه عمدتاَ  ناشی از نسل قديمی است که از تاريخ پند نگرفته است و چه بسا گذشته انقلابی و درس های تجارب انقلابی کوچک و بزرگ را به دور افکنده است.

اين مقاله را با بحث بر سر موضوعاتی چون "استراتژی های پيشنهادی" برای جنبش دانشجويی، "رابطه فعاليت مخفی و علنی" و "رابطه جنبش دانشجويی با احزاب" پی خواهيم گرفت.

 

منابع و توضيحات:

 

1- عنوان اين مقاله "وضعيت فعلی و گامهای ضروری (نکاتی در مورد جنبش دانشجويی و چپ)- 30/2/1387" است که در وبلاگی به نام تريبون مارکسيسم درج شده است.

2- ابی هافمن (1989- 1936Abbie Hoffman ) از شخصيت های مبارز آمريکايی و بانی "حزب بين المللی جوانان Yippies" بود. در اواخر دهه 60 به جرم به خشونت کشيدن يک تظاهرات دموکراتيک ملی بارها دستگير و دادگاهی شد. او با 6 نفر از راديکالترين انقلابيون دهه 60 آمريکا گروهی بنام "Chicago seven” را ايجاد کرده بودند. دادگاههای جنجالی او و واکنش های او در دادگاه هنوز برای جوانان انقلابی جذاب و الهام بخش است. در سال 1971 هافمن کتابی نوشت با عنوان "اين کتاب را بدزد" که به يکی از پرفروش ترين کتابها تبديل شد. موضوع اين کتاب راهنمايی هايی برای يک زندگی آزاد بود. از سالهای 80 تا 86 او با تغيير قيافه، بصورت مخفی و با نام Barry Freed زندگی می کرد ولی در جريان يک تظاهرات دانشجويی در 1986 دستگير شد. بعد از اينکه مجدداَ شناخته شد، چندين مصاحبه و برنامه مختلف انجام داد و همچنين سخنرانيهای رسمی و مهمی در پرده برداری از کودتاهای آمريکا - بخصوص در مورد نيکارگوآ- پيش برد و در فيلم اليور استون بنام Born on the Fourth of July در مورد جنگ ويتنام هم بازی کرد. فيلم در دسامبر 1989 بنمايش درآمد واين دقيقاَ هشت ماه بود که هافمن خودکشی کرده بود.

3- رجوع شود به منبع شماره يک.

4- به نقل از نوشته بهروز کريمی زاده به نام " در دفاع از آزادی و برابری" درج شده در سايت اخبار روز - 6 خرداد 1387

5-  برای بحث بيشتر در اين زمينه به مقاله "جوانان، سرمشق ها و قهرمانی ها" منتشر شده در شماره 24 نشريه بذر، رجوع کنيد.

6-  با توجه به تجربه اخير اين هشدار به فعالين ديگر جنبش های اجتماعی ضروريست که دچار توهم و خوش خيالی نشوند و فکر نکنند روشی را که ماموران اطلاعات در مورد کنترل فعالين جنبش دانشجويی انجام دادند در ارتباط با فعالين علنی ديگر جنبش ها بکار نمی برند.

7-  در نظر نگرفتن اين مسئله خود نشانه اوج ذهنی گرايی کسانی است که مدام به دانشجويان اتهام ذهنی گرايی می زنند. يک نمونه از اين برخوردها در نوشته ای به نام "درسهای يک تجربه تلخ" ـ لنا، (درج شده در سايتهای اينترنتی) قابل مشاهده است. در اين نوشته که رونويسی "مودبانه" تر (و البته به همان اندازه محافظه کارانه تر) از مقاله درج شده در وبلاگ تريبون مارکسيسم است، تلاش شده که به اصطلاح "پايه های تئوريکی" نيز برای ذهنی گرايی دانشجويان در مقايسه با کارگران دست و پا شود. از نظر لنا: "ويژگی جنبش دانشجويی که عامل ذهنی در آن نقش قوی و پر رنگی در مقايسه با جنبش کارگری دارد باعث شد زمينه برای رشد انواع  سوسياليسم غير کارگری فراهم گردد." از نظر لنا اگر تشکل "دانشجويان آزاديخواه و برابری طلب" تهران از شورای همکاری تشکل ها و فعالين کارگری جدا نمی شد اينقدر ذهنی گرايی در ميان شان تقويت نمی شد!

صد رحمت به ماترياليستهای مکانيكی قرن هيجده و نوزده ميلادی. آنان حداقل ماترياليست های خوبی بودند و ماترياليسم را با کارگر و  ايده آليسم را  با روشنفکر معنی نمی کردند؛ و نمی گفتند که کارگران بر خلاف دانشجويان ذاتاَ سوسياليست هستند (البته از نوع کارگريش)  و نمی گفتند در ژن کارگران "عينی گرايی" است و در ژن دانشجويان "ذهنی گرايی" و کافی است دانشجويان کمی بيشتر کنار فعالين کارگری بنشينند تا ژن "عينی گرايی" به آنان منتقل شود. کمتر جنبشی به اندازه جنبش چپ ايران شاهد ظهور چنين استدلالات پا در هوايی بوده است. استدلالاتی که آگاهی کمونيستی را به عنوان يک علم و ايدئولوژی و ارزيابی از سياستهای غالب بر جنبشها را چنين به سخره می گيرند و پايه های مادی شکل گيری آگاهی و سياست را چنين مبتذل می کنند.

8- در اين زمينه به مجموعه مقالات درج شده در شماره 23 نشريه بذر رجوع کنيد.