گوادلپ  

 

اسب شیهه میکشید و سم بر زمین میکوفت

زمین زیر پای سیاست

باتلاقی را میمانست

تف کرده از حلقوم تساهلی پیر کفتار.

 

عصمت کلام

صحت احترام را

نه نسق گیر های فاحشه خانه فروخته بود

و روسپیان اندوهگین

ذوق بنگاههای شادمانی را

با زور بوق

در زیر حجاب برتر تزریق میکردند.

 

رئیس جمهوران مقطوع النسل

از زائیدن کودکان انقلاب ابا داشتند

و دست بستگان به زنجیر

سیاستمداران آلوده دامن هر کاره ای را میمانستند

که قداست خلل ناپذیر بکارت عشق را

در حریم خانه دریده بودند.

 

در قربانگاههای جنگ سیاسی عبادی

شیرین صلح را با دست خفاشان شبکار ذبح میکردند

و لاشخوران بامهای تا شام

بق بقوی کبوتران آسمان آزادیم را دزدیده بودند.

 

رئیس جمهوران مقطوع النسل

کودکان انقلاب را به ثمن بخس

در سبد کاسه شکسته تزویر میفروختند.

                  وقتی از خواب جستم
 

 آقای گوادلپ با پوتین هایش در حریم خانه مان

از درز دیوار های اعتماد

و از روزنه کاهلی های سیاست

بر روی تخت پدر بزرگم آرمیده بود.

آه

آه

مرا پای در حریم خانه ای نیست

مرا خانه ای نیست

گمگشته در صحرای آباد صنعت وتزویر

در حریم خانه ای که خانه ام نیست.

 

چرا زبان بگسلم

که نه فریاد رسی

ونه دادرسی نیست.

 

به اینجا آمده ام که چرا باز گویم؟

آنچه خود به چشم خویش دیده اید

و بر روی پوست احساس و عقل

روزانه درک کرده اید.

 

برای که بگویم؟

برای خانه بدوشی که خانه اش حریمی نیست؟

 

وقتی بر مزار سهراب رسیدم

کاشان مرکز زمین بود.

سهراب گفت میهمان ناخوانده

" دل خوش سیری چند؟

 

 ساعت 9 ابر آمد ، نرده ها تر شد

ابرها رفتند

فکر کردم در حضور سهراب و شمعدانی ها شقاوت آب خواهد شد

لحظه های کوچک من خوابهای نقره ای میدیدند."

 

اسب شیهه میکشید و سم بر زمین میکوفت

آقای گوادلپ در حریم خانه مان آرام

بر روی تخت پدر بزرگ آرمیده بود.

 

نوید اخگر

21  اکتبر سال 2003 میلادی   سوئد    استکهلم
 

Nawid_Akhgar@hotmail.com