همنشين بهار
کجاست سعيد سلطان پور تا چهره سيمون ماشار ميهنمان را به صحنه آورد ؟

اسرار ِ ُپشت ِ پرده ِ ُکشتار ِ زندانيان در سال ِ شصت و هفت

قسمت ِ چهارم 
در مقالات ِ پيشين
 بايد گردن ها را بزنيم
 راه قدس از اوين و گوهردشت ميگذرد
 و ، اين تو بميری اون تو بميری ها نيست

 گفتيم که سردمداران ِ ارتجاع که برای دوران " پسا خمينی " دندان تيز کرده بودند ، با شدت گرفتن بيماری او در سال شصت و هفت ، به تپ و َلپ افتادند تا علاوه بر مسئله جنگ و ِنق ِنق های منتظری ، از شر ِ زندانيان سياسی راحت شوند ، آنان از مدتها پيش براي سر به نيست کردن اسيران در بند توافق  اصرار و اجماع داشتند
 با پذيرش ِ ِخفت بار ِ آتش بس و ُرسواشدن ِ فرهنگ حوزه و بسيج  و وارفتنِِِِ ِ  ِسريُشم ِ ! جنگ که همه جناحها را بهم چسبانده و پيوند زده بود ــ خمينی فيل ِ ديگری هوا کرد
 و بايک تير يعني فتوای قتل عام زندانيان سياسی ، چند نشانه زد
در مقابل پيروان ُخلص ِ خويش که دست از پا درازتر و با روحيه خسته از جنگ باز گشته بودند ، جبهه تازه ای از به اصطلاح جنگ ِ حق عليه باطل گشود ، ضمن اينکه با سرند کردن مخالفين درون نظام امثال منتظری را هم سر جای خودشان نشاند

 سه تفنگدار خمينی  اشراقی - نيری - پورمحمدی 
 به فرمان وی بر مجاهد و غير مجاهد و زن و مرد وصغير و کبير رحم نکردند و همه را به َدم ِ تيغ دادند ، همچنين در ادامه اين فتوابرخي از زندانيان آزاد شده ُربوده و سر به نيست شدند وجمهوری جهل و جنايت که به دروغ نام اسلام را َيَدک ميکشد ، دشمنی با جريان روشنفکری ايران و ماشين ُکشتار را با ترور دکتر سامی و . . .  دوباره روي ِ غلطک انداخت . . .  و اينک ادامه ماجرا

خمينی براي قتل عام زندانيان يا به قول خودش تشخيص موضوع درهيئتی که بر ُگزيدعمدا آخوند نيری را گذاشت 
  انتخاب نيري دقيقا آگاهانه وِسنجيده بود ، چرا که نيري به بيت آيات عظام از جمله آية الله گلپايگانی نزديک بود و همچنين از شاگردان آية الله اراکی و . . . به شمار می رفت و اين برای خمينی که حواسش جمع بود و حساب همه چيز را داشت مهم بود که به اين وسيله َدم ِ آنها را ديده باشد   
 در حوزه علميه نيري ها يکي دو تا نيستند ، يکی از آنان کتاب " مجمع المسائل " را که پاسخ آية الله گلپايگانی به سئوالات و  استفتائات گوناگون است ، همراه با آخوند ثابتی همدانی ُمرتب نموده است
 
مرتضی اشراقی نيز همشهری گلپايگانی ست و جدا از همشهري گري ، از آقاي ِ لطف الله صافی داماد آية الله گلپايگانی که زماني رئيس شورای نگهبان بود و نيز برادرشان آقای حاج آقا علی صافی دور نبوده است 
  براي شناخت بهتر مرتضي اشراقي خوب است ماجرائي راکه بر من گذشت و پاي صحبت يکي از معلمين او نشستم ، تعريف کنم
  خويش - آوند و خويشي داشتم که در قتل عام شصت و هفت به دارش زدند، وي در اوين زندانی بود و مدتها ملاقات نداشت ، کلا فه و نگران بودم و دربدر به دنبال چاره ميگشتم ، يکی از دوستانم که از دانشگاه ُجندي شاپور اهواز فارغ التحصيل شده بود به من گفت - ناراحت نباش من يکی از همشهريان دادستان مرکز ، مرتضی اشراقی را می شناسم که در ضمن در گذشته معلم جغرافيا واستاد او بوده است ، بيا ايشان را که مردی محترم است ببينيم شايد مشکل شما حل شود
اين شخص آقای رضا تاجداری نام داشت که شنيده ام متاسفانه در قيد حيات نيست ، سلام بر مهر و ُعطوفت اين مرد نيک و بزرگوار ، ايشان با محبت فراوان پذيرای ِ ما ُشد ، من درد دل کردم و گفتم ِگره اين کار به دست آقای مرتضی اشراقی باز ميشود ، وقتي حال مرا ديد و شنيد زندانی مذکور تنها عضو خانواده است که زنده مانده  ! سکوت کرد و با من گريست ، سپس گفت ُمتاسفم او يک زمانی شاگرد من در دانشسرايعال 40; گلپايگان بود ، واقعش تيپ معتقد به مباني دين و اين چيزها نبود ، در درس هم بسيار بی استعداد بود ، اما مي شنوم در خيلی چيزها که از شأن آدمی به دور است بسيار خوش استعداد هستند ، خيلی محافظه کار و ترسو هم تشريف داشتند ، ايشان حالا خدا را هم بنده نيستند و با حُجَج ِاسلام واز ما بهتران فالوده می خورند ، ميدانم رويم را زمين خواهد زد يا خودش را به آن راه خواهد زد که از دستم کاري بر نمی آيد ، در گذشته که در همايون شهر اصفهان - سده خدمت ميکرد و در خود اصفهان شغل دادستانی داشت البته هنوز سجايای انسانی در وی نمرده بود و حتی َغضب ِ حزب اللهی ها را هم به جان خريد که خواهان اعدامهای بيشتر بودند ، اما قدرت آدمها را َمسخ می کند ، با اين حال اگر شما اصرار داريد من از طريق برادرانش که در گلپايگان دوچرخه سازی و موتور فروشی دارند اقدام می کنم ، شايد هم بد نباشد شما به آقا لطف الله صافی که داماد گلپايگانی ست و يا خود گلپايگانی ُمراجعه کنيد
َ
 بگذريم ، دقت خميني در انتخاب اعضای هيئت مرگ نشان ميدهد که همه جوانب را در نظر گرفته و همه را مستقيم و غير مستقيم در جنايت خويش سهيم ميکند ، چيزی که ممکنست روح گلپايگانی و اراکی هم از آن خبر نداشته باشد 
    ُ آيا بردن ِ اعضاي کمسيون مرگ در زير ِ نور و نشان دادن ِِ ُپشت ِپرده فتواي خميني و قتل عام سال شصت و هفت ، به دليل کينه های کور و انتقام گيری های شخصی ست ؟
  َابدا ، من شخصا نه تنها شکنجه گران خودم را بخشيده ام ، که برای آنان طلب رحمت هم می کنم ، اما آيا خويشان و نزديکان اعضای هيئت مرگ که هزاران نفر از بهترين فرزندان ايران را به دار کشيدند ، درد و رنج ما را می فهمند ؟ آيا احساس خانواده قربانيان قتل عام شصت و هفت را که غنچه لبخند بر لبانشان پژمرد ، درک ميکنند ؟ آيا ميدانند بسياری از خانواده ها تمامی فرزندانشان را از دست داده اند و از بيِکسی رو به کوه و بيابان گذاشتد و ازهم پاشيده شدند ؟ آيا شنيده اند که در رژيم شاه که البته ظالم و ستمگر و دشمن نهاد هاي دموکراتيک بود ، برخلاف ُمبالغه ها و دروغهاي خمينی که می گفت نظام شاهنشاهي هفتادهزار ! شهيد و بيش از صد هزار ! معلول و مجروح روی دست مردم ايران ُگذاشته ، تعداد قربانيان انقلاب در سالهای چهل و دو تا پنجاه و هفت بالغ بر 3164سه هزار و صد و شصت و چها ر تن است ؟ يعنی به مراتب کمتر از تعداد کسانی که فقط در سال شصت و هفت قتل عام شدند ؟
از حماسه سياهکل که خميني ميفرمود توطئه صهيونيست ! هاست تا حول و حوش انقلاب در مجموع سيصد و چهل و يک 341نفر از فدائيان و مجاهدين و . . . جان باختند ، اما هيئت مرگ خميني ، شاه و ساواک که هيچ ، فرانکو و پينوشه و شارون را هم رو سفيد کرده است و در اين هيچ اغراقی نيست
امثال آخوند نيري نه تنها از َپر َپر ُشدن ِ آنهمه جوان رعنا که برخی از آنان تازه با زيبائی هاي زندگی آشنا شده بودند ، َکَکشان نمي َگزيد ، که تازه بعد از آنکه جوانان اين ميهن را به دار می کشيدند ، مثل فاشيستها که پس از شکنجه و تيرباران اسيران با موسيقي کلاسيک حال ميکردند ! هوس ِ ُگل نموده و در ُگلخانه زندان به انتخاب ُگلهای زيبا می پرداختند
 باور کردني نبود ، نيري ساعتی قبل عزيز ترين ُگل ها را َپر َپر کرده بود و حالا در کمال آرامش به انتخاب ُگلدان برای بردن به خانه اش می پرداخت ، نميدانم چگونه خود را توجيه ميکنند ؟ " لورکا راست ميگويد
اگر نمی گريند برای اينست که به جای مغز ُسرب در ُجمُجمه دارند و روحی از چرم ِ برقي
اينجاست که بايد به قول جعفر هاشمی که اين آيه قران را خطاب به گندم نمايان جو فروش تکرار ميکرد ، گفت
  ويل ُ للُمکذبين
 وای بر دروغگويان ، وای بر حق ُکشان و حق پوشان ، واي بر دشمنان عدالت و آزادی که کلمات را نيز به صليب مي کشند 
کاک جعفر که اهل ِ ُتربت حيدريه بود و مرا به ياد حسين ُارگنجی شهيد مياندازد ، چهار سال در سلول هاي انفرادي مشهد و اوين و گوهر دشت به سربرد و از سمبل هاي مقاومت زندان بود
    در گوهردشت اولين سری زندانيان که تجت عنوان برخورد با هيئت عفو ! به بيدادگاه برده شدند ، زندانيان مجاهدي بود که از مشهد آمده بودندو اولين نفر نيز جعفر هاشمی معروف به کاک 
 به ُگزارش آقای ايرج مصداقی  " . . .  زندانبانان علی رغم تلاش بسيار برای درهم شکستن کاک جعفر احترام فوق العاده ای برايش قائل بودند ، زندانيان مارکسيست بعدا برايم تعريف کردند که آنها  بچه های مشهد را قبل از شهادت در حياط بندشان ديده بودند که با غرور ِ تمام قاتلان را کنار زده ، خودشان با شور و اشتياق درب بزرگ حياطی را که به سوله  -  محل اعدام -  ُمنتهی می شد باز کرده و به سوي دار رفته بودند  
 آنها بي اعتنا به  َعلمداران تکفير که با طناب و تسبيح برای به دار کشيدنشان اين پا و آن پا می کردند ، در حاليکه زندگی را دوست داشتند و به آن عشق می ورزيدند  خود پيش قراول شده با اشتياق تمام مرگ ِ روی ِ پاها را بر زندگی روی زانوها ترجيح دادند ، به قو ل شاملو نخواستند بميرند يا از آن پيش تر که ُمرده باشند بار ِ خفتی بر دوش گيرند
 کجاست سعيد سلطان پور تا چهره هزاران سيمون ماشار ميهنمان را به صحنه آورد ؟
در برابر ِ من و تو و هر انساني سه راه وجود دارد ، يا گوشمان را ببنديم که فرياد سيرون ها
sirene    
 را نشنويم ، يا گوش دهيم و در آن حل شويم ، و يا مانند " اوليس " ، قهرمان " هومر " خود را به َدَکل ِ کشتي ببنديم و گوشها را تيز کنيم ، آيا براستي ميتوان شاهد ظلمت بود و آرام نشست ؟
  بايد از اين سه راه يکي را انتخاب کنيم ، بايد ريشه هاي رنج و  خشونت و کين را جستجو نموده از برخوردهاي سطحي و شعاري پرهيز کنيم
مظلوميت زندانيان سياسي وجنايت طناب به دستان تنها با کار و تلاش زندانيان سياسي ، نمايشنامه نويسان ، آهنگسازان ، فيلم سازان ، شاعران ، نويسندگان و تمامي هنرمندان ميهنمان است که زنده ميماند
 نشان دادن ريشه هاي رنج و خشونت و کين ، از تکرار خشونت و کين ميکاهد و بر رنجها مرهم مينهد 
محسن يلفاني ، ناصر رحمانی نژاد ، علي اشرف درويشيان ، محمد شمس ، امير کوشيار، حميد رضا طاهرزاده ، نسيم خاکسار ، ايرج جنتی عطائی ، شاهپور باستان ِسير ، علی تجويدی ، کامبيز روشن روان ، دکتر اسماعيل خوئی ، بيژن نيابتی ، علی فياض ، محمد علی اصفهانی ، ناصر مهاجر ،اسماعيل  َوفا ، رضا شمس ، گيسو شاکری ، بصير نصيبی ، فريبا هشترودی ، علي ناظر ، صوفي سعيدي ، ميرزا آقاعسکری ، عبدالعلی معصومی ، بارُبد ِ طاهری ، رضا دقتی ، عباس سماکار ، شجريان ، الهه وشکيلا ومرتضي و داريوش و . . . ستار لقائی ، سيروس ملکوتی ، پرويز صياد ، شاپور ِ دانشمند ، رضا اولياء ، هادی خرسندی ، منصور قدر خواه ، مرتضی مير آفتابی ، اسماعيل اوجی ، بهروز حشمت ، رحمان کريمی ، بهرام بيضائی ، ميم - آزرم ، اسفنديار منفرد زاده ، دکتر مرتضی محيط ، ناصر کاخساز و ديگرهنرمندان دردمند و شريف م يهن مان . . . همه و همه  به قربانيان قتل عام سال شصت و هفت مديونند
    ازجنايت خميني  که همه سران رژيم اصلاح طلب ! و ِافساد طلب ! همه با هم ! روی آن اجماع و اصرار داشتند و از شرف و پايداري نسل وفا و ايمان ، بايد هنرمندان شريف ميهنمان سمفوني و ُاِپرا بيافرينند ، رمان بنويسند ، مجسمه بسازند ، شعر بسرايند ، کاريکاتور بکشند ، کارُتن و تابلوي نقاشي خلق کنند ، ترانه بخوانند  . . .فيلم بسازند نمايشنامه بنويسندو در صحنه تئاتر زنده نگهدارند  اطاقي که اسيران را چشم بسته نزد نيری و اشراقی و پورمحمدی به ميهمانی ِ مرگ ! مي آوردندتااز ميناي عقيق ! زهر در کامشان ريزند
  و به کمک و پامنبري امثال حاج داود رحماني و مجتبي حلوائي و سيد مجيد داديار و داود لشگري و مرتضوي و رئيسي و مبشري و . . .  فرمان قتلشان را امضاکنند ، صحنه هاي شادي ُکنان و شيريني خوران ِ قاتلان ِ طناب به دست که پس از دار کشيدن بهترين فرزندان ايران زمين ُسجده ِ  ُشکر ! بجا مي آوردند  و احساس رضايت خاطر ميکردند 
 شوق بي حد و حساب امثال آخوند نيري به ُگل ! بله به ُگل آنهم پس از اعدام آنهمه ُگلهاي رعنا 
 بندهاي غريب کهِ پس ازاعدام زندانيان بيکس و تنها شده بود ، بندهای ِ ُپر از سکوت ! سکوتهای شلوغی که سر به ابتذال ِ گفتن فرود نميآورند ، لحظات طاقت فرساي دلهره و انتظار خانواده زندانيان که هر روز هزار بار ميمردند و زنده ميشدند ، تَپه پلاستيکي صدها دمپائي ! که از پاي زندانيان پيش از اعدام در ميآوردند و در انتهاي ُکريدور زندان تَلمبار شده بود و با زباني که تنها يک شاعر و هنرمند ميفهمد حرف ميزد ، چشم بندهاي زندانيان اعدام شده که پاسداران طاهر و ُمطهر ! به آتش ميکشيدند که مبادا همه چيز را نجس سازد !و حتی ُفرقون ِ ُپر از طناب ! طناب ِ دار که قاتلان از اين سو به آن سو ميبردند . . .  بايد از آثار به ياد ماندنی در موزه انقلاب باشد تا وقتی من و تو نيز به خاک افتاده و صد کفن پوسانديم، فرزندان ما آنرا به ياد داشته باشند ، تا ديگر اينگونه جنايات روي ندهد 
تا قدر آزادي را " تنها خدائی که بايد به نيايشش بر خاست  . . . آن محبوب بی پايان ُمشترک که به تفرقه پايان ميدهد و سرودها و دستها را يگانه ميکند " بدانند 
 تا هيچکس خود و ديگران را بازي ندهد که من صرفا اجرا کننده ُحکم هستم و مامور ِ معذور ! تا خميني هاي جديد بر ذهنيت عاطفي و مذهبي مردم پاک ما سوار نشوند و رابطه " ُمريد و ُمراد " نسازند 
 تا بهشت موعود ِ هيچ رسول و امام و گروه و تشکيلاتي ، به اختيار و انتخاب آدمي َدَهنه نزند و امربر  ِ ُمطيع نسازد
همين جا اضافه کنم کمسيون ِ مرگ که خميني برای اعدام زندانيان معرفی کردآخوند نيّری ، مرتضی اشراقی ، و نماينده وزارت اطلاعات ، حتی از به دار کشيدن افرادی چون احسن ناهيد که شش گلوله در بدن داشت ، عباس پور ِساحلي که گلويش را عمل کرده و زخمش هنوز خوب نشده بود ، ناصر منصوري که با برانکارد از بيمارستان زندان آورد ه بودند ، محسن محمد باقر که از دو پا مادر زاد فلج بود ، کاوه انصاری که بيمار بود و صرع پيشرفته داشت و . . . و از آقای ارژنگ استادموسيقی کشورمان که با صدای زيبايش شور زندگی سر ميداد ، و عمري از او گذشته بود ، نيز نگذشتند 
 پيشتر گفتم که به دليل کينه خميني با عنصر زن انقلابي ِ يکتاپرست  که ماهيت مستبد و زن ستيز او را رو کرده بود ،اعدام ها اول با به دار کشيدن زنان مجاهد آغاز شد که تقريبأ همه آنان را ُکشتند
صد رحمت به يزيد که علي رغم اينکه زينب آبرويش را برد ، او و برادرش را که بيمار بود نکشت ، انهم در عصر بردگی و جاهليت 
باقتل عام شصت و هفت بی اختيار به ياد ِبيژن جزنی و کاظم ذوالانوار و يارانشان می افتم که در تپه های اوين جان باختند، دلم ميخواهد آنان را به جنگل ، به بوستان و به درختان بادام تشبيه کنم که در دل سرما و سوز ِ زمستان به شکوفه می نشينند 
  فتوای خمينی همچنين نسل ُکشی های ايتاليا و اسپانيا و اندونزي در دوران هيتلر و فرانکو و سوهارتو ، قتل و ربوده شدن زندانيان سياسي در آرژانتين و شيلی و بوليوی ، محاصره اردوگاههای صبرا و شتيلا و تراژدی جنين را تداعی می کند  
کمسيون مرگ در سال شصت و هفت مرا به ياد شجره طيبه شهيدان ميهنم می اندازد 
 زنان و مردانی که چون شمع شبانه سوختند تا روشنی بخش محفل ديگران باشند ، ستارخان ، ميرزا کوچک ، عمواوغلي ، ُقرة ُالعين ، کلنل پسيان ، خيابانی ، دکتر ارانی ، فاطمی ، روزبه ، پويان ، محمد حنيف نژاد ، بهکيش ، مرضيه ُاسکوئی ، دکتر اعظمی ،يوسف ِ ِکشی زاده ، چنگيز احمدی ، سليمان تيکان تپه ، آذر سليمانی ، ابوذر ورداسبی ، اسلام قلعه سری ، رضا ماهان ،علی َاتراک ( فرخ زاد ) ، زهرا خسروی ، رمضان گرامی ، حسين عبدالوهاب ، شعاعيان ، موسی ، ُشکرالله پاک نژاد ، الله ُقلی جهانگيري ، معصومه شادمانی ، رحمان شجاعی ، رحمان هاتفی ، جمشيد مير شهيدی ، صادق خزائی ، محمد رضا و علی سعيدی ، فرشته نوربخش ، شاهرخ نوری ،   عباس ِ َحَجري ، هيبت الله معينی  سيد فخر طاهری و هزاران هزار جويبار ُزلال ، هزاران هزار شاليزار   
    
آه که . . . از اين ُظلمت ِ شبانه دلم گرفت . . . خوب است ُسراغ نيمايوشيج بروم
ياد ِ بعضی نفرات روشنم می دارد . . . ُقوتم می بخشد
َره می اندازد و ُاجاق ِ ُکهن ِ سرد ِ سرايم
گرم می آيد از گرمی عالی َدمشان
نام بعضی نفرات رزق ِ روحم شده است
وقت هر دلتنگی سويشان دارم دست
جرئتم می بخشد ، روشنم می دارد
بايد با غم های عزيزی که قدَمش مبارک باد ، به  ُسراغ ِ سپيده دم رفته در آغوشش گرفته سلام کنم
 سپيده َدم ، سپيده ِ َسَحر ، فجر و سوره فجر  که  طناب به دستان
 وارثان فرعون وعاد و ثمود ، تحت الحنک بندان زير  ِ ريش 
 آيه اي از آن را در واکنش به عمليات فروغ جاويدان ،  ِکش رفتند
ِانَ  َربک  لبا لمِرصاد
آري
دست خدا که از دل قانونمندی ها و آستين توده های تحت ستم بيرون ميآيد ، قاتلان شهيدان را در کمين و ِمرصاد ِ خويش خواهد ِکشيد و در اين ترديدي نيست
  خروسان نيز در سحرگهان آواز نخوانند خورشيد خواهد دميد . . . ادامه دارد