از
هستی به نیستی در نگاه طوفان زدهات، عشق، سرود هستی سر داده بود به هنگامی که خفّاشان خدا تن برهنهات را به حراج آیههای قران سپردند. فریاد ت در پیچ و خم خندههای مریدان خدا شلاق خورد و گم شد و تو چون پرندهای زیر دستان خونآلودشان بر زمین غلتیدی! در این جدال، عشق را در ذهن زندگی به یاد معشوقات عبور دادی و این ناکسان خدا نور عشقی را که در آسمان چشمانات به بازی نشسته بود، به سیاهیها بردند و آنگاه زیباترین شکوفه فصل را هدیه (به عید فطرشان)کردند. طناب عید فطر را بر گردن عشق آویختند و تو این عشق را با تمامی زیباییش به ابدیت سپردی و داغ شرم را بر پیشانی سرسپردهگان راه خدا حک کردی....... ی. صفایی 8 نوامبر 2007
|