گزارشی از ضیافت "حقوق بشر" گنجی و خاطره پونزهائی که بر پیشانی زنان فرو می کرد!

 

در میسر رفتن به سالن دانشگاه سواز (در لندن –روز 14 جولای) هستم. پشت چراغ قرمز ،توجه ام رو حرفهای یکی از سه مردی که با هم اتفاقی هم مسیر هستیم جلب میکنه که داره میگه: سوسن به من گفت برو بچه ها رو ببین و گرنه من که از حرفهای گنجی خوشم نمیاد! پیش خودم میگم عجب شنونده های مشتاقی به  ضیافت حقوق بشر گنجی دعوت شدن!

به محوطه ساختمان دانشگاه سوآز نزدیک میشم ، به سالنی نزدیک میشم که قراره یک "حزب اللهی" دهه 60، یک عامل سرکوب همکار شکنجه گران یعنی گنجی برای مدعوین رنگارنگش از "حقوق بشر" حرف بزنه. آنهم در تابستانی که هر روزش یادآور قتل عام زندانیان سیاسی  سالهای 60 و 67 است. قتل عام نسلی که رژیم  جمهوری اسلامی براه انداخت و داغ ننگش از پیشانی این رژیم زدودنی نیست. قتل عامی که هر چه بیشتر از اون می گذره، اثرات ضد انقلابی اش رو بیش از پیش در پیشبرد اهداف شوم جنایت کاران میشه با پوست و گوشت خود لمس کرد،  نسل کشی و  قتل عامی که  عزیزترین دوست و همکلاسی ام سودابه رو  در اثر جنایاتی که همین عالیجناب گنجی در آفریدن اون نقش داشتن از ما گرفت. او هم مثل هزاران دختر مبارز دیگر در زندانهای جمهوری اسلامی بعد از شکنجه های "حقوق بشری" حامیان منافع سرمایه داران زالو صفت و امپریالیست ها به او، قبل از اعدام مورد تجاوز قرار گرفت و پدرش بعد از شنیدن خبر اعدامش،آواره خیابان ها شد. به قول معروف "سر به بیابان گذاشت" تا روزی که جسد او را در کنار خیابانی پیدا کردند! آیا کسی هست که همسایه، دوست، رفیق ، خواهر یا برادر، پدر یا مادرش توسط این جنایت کارها شکنجه و اعدام و یا تیرباران نشده باشد؟

 

سالن دانشگاه سوآز مملو از جمعیتی ست که آمده اند تا  به سخنرانی گنجی گوش کنند. عده ای نیز در بیرون سالن منتظر بودند که گنجی به داخل سالن برود. بی اختیار یاد حرف یکی از آن سه مرد که پشت چراغ قرمز ديده بودم می افتم! دور میز هایی که معمولا کتاب های مربوط به تم سخنرانی چیده میشود، تنها چند اعلامیه و دو کتاب به چشم میخورد! آخر اگر قرار بود که کتابهای "حقوق بشر" جمهوری اسلامی چیده می شد، آنوقت هم میز کم میامد و هم ظرفیت این سالن!! 

 گنجی در سوی دیگر میزهای خالی از کتاب، با چهره جنایت بار خود – هر چند دیگر همانند سالهای 60 ظاهر حزب اللهی ندارد- ابستاده و اینطور به نظر میرسد که سعی دارد که لبخند را از صورت خود دور نکند! او ظاهرآ به حرفهای مرد جوانی که مشغول گفتگوی آرامی با اوست گوش میکند! اما پس چرا چیزی نمیگوید؟

 

زنی در این هنگام با صدایی رسا خطاب به گنجی میگوید: آقای گنجی چرا جواب نمیدهید؟ حضار دعوت شده به "ضیافت سکوت" که گویا منتظر شکستن سکوتی بودند که گنجی داشت ،یکباره  سراپا گوش میشوند!

 

گنجی که با "خندان" جلوه دادن صورت خود همچنان سعی میکرد خود را بر خود مسلط کند میگوید: سوال نشده که جواب بدهم، جواب چه چیزی را بدهم؟ حتما گنجی پیش خودش میگوید الان از من میپرسد که نظرتان راجع به "آزادی بيان"  چیست؟ اما  زن دوباره با صدای رسا در همانجایی که ایستاده میگوید: جواب پونزهایی که در سال 60 بر سر زنان فرو میکردید تا به اصطلاح "حجاب" را رعایت کنند، تا حجابشان را بر سرشان "محکم" کنید را بدهید! پونزهایی که کروبی در سال 78- آن موقع که شما در جبهه "اصلاح طلبان" قرار گرفته بودید، با یاد آوری آنها  داشت دستتان را رو می کرد ! گنجی که رنگ از رخسارش پریده و لبخندش در حال محو شدن بود، در حالی که سعی می کند نقش حزب الهی  خود را در سال های 60 کتمان کند، خود را به نادانی زده و حدیث..."دختران معاویه، خسن و خسین...." را ذکر می کند. در این هنگام دو مرد جوان با ملایمت و حس همکاری با آن زن،  رو به او کرده و میگویند که ناطق نوری بود و نه کروبی! زن ضمن تشکر از انها دوباره به گنجی میگوید: اگر چه کروبی و ناطق نوری هر دو یک ماهیت دارند ولی با معذرت از حضار محترم ، بله ناطق نوری به شما آقای گنجی گفت.  مگر شما آقای گنجی همان کسی نبودید که در سال 60 پونز بر پیشانی و سر زنان فرو میکردید که حجاب خود را محکم کنند چطور حالا اصلاح طلب شده اید؟! گنجی که دیگر نه لبخند مصنوعی اش را بر صورت دارد و نه رنگی بر چهره، به جای پاسخ دادن  به زن شروع به طفره رفتن میکند و بر سر اشتباه اسمی ( کروبی و ناطق نوری) قصد در منحرف کردن سوال می کند که زن دوباره میگوید: آقای گنجی مگر شما همان نیستید که پونز بر سر زنان فرو میکردید جواب بدهید حالا چطور شده است که " دموکراسی طلب" شده اید؟ گنجی دستش را در جیب کتش می کند و پاسخ میدهد:

یک میلیون دلار میدهم که شما ثابت کنید!! چشمهای همه از تعجب گرد میشود!

یکی از حضار معلوم الحال به زن میگوید شما حرف ناطق نوری را باور میکنید؟ و به این ترتیب نشان می دهد که از مویدان گنجی است...

 

در اینجا کسانی که میزبانی گنجی را بر عهده دارند ( یعنی همان جنایتکاران توده ای -اکثریتی) سعی میکنند که زن را به سکوت وادار کنند. اما زن به گنجی میگوید : آقای گنجی یک میلیون دلار را از کجا میاورید؟ چند تا از این چک های یک میلیون دلاری را در جیب خود گذاشته اید که در اینجا خرج کنید؟ این پول ها را از کجا میاورید؟ شما آمده اید که تاوان سرکوب و شکنجه زنان را با پول بخرید؟ در این هنگام گنجی که آمده بود که به خیال خود شوی  قبل از سخنرانی حقوق بشرش(!!) را به نمایش بگذارد، دمش را روی کولش میگذارد و به داخل سالن میرود! و میزبانان او سعی دارند که صدای زن را خاموش کنند و او را تهدید به اخراج از محوطه بیرون سالن توسط ماموران حراست شان می کنند! با خود فکر میکردم که چه استقبال "گرانی" از گنجی شد! به خواب خود هم نمی دید که پونز هایی که بسته بیست تایی اش در سال 60 نباید بیش از دو یا سه تک تومنی ارزش داشته باشد و او آنها را بر پیشانی و سر زنان فرو میکرد ، امروز هر کدام برایش یک میلیون دلار تمام شود!

کسانی که معلوم است "دخیل های" خود را از خمینی باز کرده و امروز به گنجی آویران کرده اند دور زن جمع میشوند. فضای عجیبی ست! در محوطه خارج از سالن، دسته های سه تا چهار نفری مشغول بحث بر سر ماهیت گنجی و مطالبه ارائه سند از سابقه همکاری های ضد خلقی گنجی با نظام برای یکدیگر هستند! به یکی از آنها نزدیک میشوم و می گویم ، حتما برای اثبات جنایات خمینی از جمله دستور قتل عام زندانیان سیاسی هم سند و مدرک میخواهید!

 

در ادامه و با آغاز سخنرانی گنجی در سالن، معلوم می گردد که آنقدر سخنرانی گنجی "جذاب " ست که خیلی ها در محوطه بیرون ساختمان بی توجه به آن مشغول سخنرانی های خود هستند!! و من هم که از ورودم به سالن جلوگیری شد نتوانستم که گزارشی از سخنرانی گنجی برای شما تهیه کنم اما وقتی دوباره به زیر زمینی که سالن سخنرانی در آن قرار دارد میرسم در سالن را اینبار باز می بینم و جلسه ظاهرا به  بخش سوال ها رسیده که باز چنین به نظر میرسد که گنجی برای در رفتن از پاسخ به سوالاتی که مطرح شده اینبار اندر فواید "آزادی بیان" و نظم جلسات سخنرانی حرف میزند، که به تناوب، حضار حرفهای او را قطع میکنند و از او میخواهند که به سوالات پاسخ بگوید. در این هنگام زن دیگری با فریاد "مرگ بر گنجی" به طرف درب وردی سالن می آید که میزبانان گنجی به سوی او رفته و از رفتنش به سالن خوداری میکنند و دوباره درب سالن را می بندند. زن دیگری فریاد می زند مرگ بر حزب توده ، مرگ بر اکثریت و این شعار را مدام تکرار میکند. حال دیگر چهار نفر زن هستند که صدای فریاد های اعتراضشان به حضور گنجی جنایتکار  آن محوطه را پر کرده است. صدای هایاعتراض آنقدر بلند است که مانع شنیدن حرفهای گنجی در سالن سخنرانی می شود. چند نفری در بیرون از سالن با اعتراض به زنی که مرگ بر گنجی می گوید، مدعی میشوند که گوشهایشان از شیندن صدای فریاد ناراحت میشود! اما یکی بحق فریاد میزند:

 

"گوشهایتان سالهای 60 و 67 از گلوله هایی که بر سینه های زندانیان سیاسی می نشست، نارحت نشد! گوشهایتان از گلوله های جنایت کاران که نسل کشی میکردند، آزار ندید؟ به خمینی اعتراض نکردید که صدای تیرباران ها گوشهایتان را آزار میدهد؟ حالا امروز می گویید که صدای اعتراض به جنایت و جنایتکاران گوشهایتان را آزار می دهد؟ ننگ بر شما که امروز به جنایت کاران رژیم میکروفون میدهید که از دموکراسی حرف بزنند و از شنیدن صدای ما ناراحت میشوید!" در این هنگام مردی به طرف زن که با خشم از کشتار سالهای 60 و 67 حرف میزد آمد و او را تهدید کرد که برایش "پاسبان" میاورد. زن با تمام قدرت فریاد کشید: بس کنید دیکتاتور ها! بس تان نشد اینهمه کشتید؟ بجای گرامیداشت نسلی که مبارزه کرد و به جمهوری اسلامی نه گفت شما امروز گنجی را دعوت میکنید ، گنجی ، همکار همان جلادان است که شما را امروز به میهمانی "سکوت" دعوت میکند! بس کنید شریک جرمها! گورهای دسته جمعی خاوران ها را ندیده اید؟ نسل کشی را ندیده اید؟ نسل کشی که توده ایها و اکثریتی های خائن آن هم در آن نقش داشتند را ندیدید؟ و امروز برای ما پاسبان خبر میکنید؟ مگر کار دیگری هم به جز اینکار میدانید؟ بس  نشد آنهمه را به کشتن دادید؟ و امروز هم سرکوب مبارزات مردم آذربایجان را نمی بینید ؟ گوشهایتان از شنیدن گلوله هایی که در سینه بپا خاسته گان آذربایجان فرو رفت آزار ندید؟

 

 میزبانان( توده ای- اکثریتی) گنجی که مدام در حال پایین وبالا رفتن پله ها هستند، گویا استخاره می کنند که پاسبان ها را خبر کنند یا نه! و  عده ای نیز که به میهمانی "دموکراسی" گنجی دعوت شده بودند با حمله به زنان قصد کتک زدن یکی از زنان معترض را داشتند که در این هنگام با فریاد اعتراض " پاسداران سرمایه داری" شما همیشه شکنجه و سرکوب وسیله قدرت تا ن است، " عقب نشنی کردند! اما پسر جوانی که از سالن خارج میشود یکی از چهار زن را که میخواهد به درون سالن برود به زور به عقب هل میدهد اما زن همچنان که تلاش میکند که در سالن را باز کند فریاد مرگ بر گنجی میزند. بله! برگزار کنندگان ضیافت برای دشمنان مردم ، کسانی که دستهایشان تا مرفق بخون کارگران و زحمتکشان ایران آغشته است، توده ای ها و اکثریتیهای جانی ، امروز هم در این مراسم وظیفه "پاسداری" را بعهده گرفته اند! همان وظیفه ای که شایسته آنهاست! در این زمان  مردی که پیراهن آبی به تن دارد با خشم در حالیکه فریاد میزد که گنجی دورغ میگوید به عنوان اعتراض در حال ترک جلسه است! او بلند بلند میگوید: گنجی کسی بود که باعث شد مادر من شش ماه تمام شکنجه شود! و امروز حاضر نیست که به جرم خود اعتراف کند! پیش خود میگویم اگر قرار باشد که در ایران مردم در مورد جنایاتی که گنجی در آن دست داشته لب به سخن باز کنند، چه وضعی پیش می آید! - صدای فریادشان گنجی را از روی زمین محو میکند!

 زن دیگری که به زبان انگلیسی حرف میزد در این لحظه به سویم میاید و میپرسد آیا شما سندی دارید که به همسر من هم کمک کند ، چون هر چه به گنجی میگوید که من خود سند زنده هستم اما باز او سند چاپ شده  از شوهرم مطالبه میکند!

 

جلسه ای که قرار بود  با سخنرانی  " حقوق بشر" گنجی و با حضور جمعیتی از جمله نماینده گان عفو بین الملل و اکثریتی ها و توده ای ها و دانشجویان جوان  "بورسیه بگیر"  جمهوری اسلامی  به آرامی و بگونه ای برگزار شود که به حباب دموکراسی شان برنخورد از شروع تا پایان  با افشا گری ها و فریادهای خشم از جنایات جمهوری اسلامی و نماینده اش گنجی به پایان میرسد. در جلوی درب وردی سالن دانشگاه سوآز نیز که عده ای از مبارزین معترض جمع بودند،با فریاد های خشم اعتراض به میزبانان گنجی از آنان پذیرایی شد! همه این اعتراضات باعث شد که گنجی حالا دیگر  در ساعت ده شب هم هنوز برای خروج از ساختمان دانشگاه سواز تردید کند. گویا مشغول شماردن همان دلارهایی ست که که به خیال خود میبایست بخاطر زدودن واقعیت شریک و همدست بودنش در جرم و جنایات جمهوری اسلامی از اذهان مردم آزادیخواه ایران، خرج کند! بنظر می رسد بهای فرو کردن پونز های ارزان قیمت گنجی بر سر زنان محروم و مبارز برای محکم کردن "حجاب"، گران تر از آنست که  فراموش گردد و  بخشیده شود!

 

زحمتکش

14 جولای 2006