داستان کف زنها و دمکراسی!

با نگاهی به شانزدهمين کنفرانس بنياد در وين

گلرخ جهانگيرى
سپتامبر
۲۰۰۵

شروع جلسه را که اعلام کردند بطرف سالن حركت كردم. تازه روی صندلی ام جا گرفته بودم که نگاهم به روبرو جلب شد. طرف راست سالن زنی بلند قد پشت ميز سخنرانی، منتظر ايستاده بود. هنوز معلوم نبود كجا سخنرانی خواهد کرد. روسری تيره رنگی را دور گردنش انداخته بود و مانتوی طوسی رنگی به تن داشت. نگاهی بطرف ما انداخت و لبخندی زد. بعد از مکث کوتاهی با طمائينه روسری را از دور گردنش باز كرد و آنرا با احترام خاصی روی دسته‌ی صندلی گذاشت. هنوز سر پا بود. بعد از مكث كوتاهی روسری را برداشت و به تا كردن آن مشغول شد. فريده برگشت به طرف طاهره و فائزه گفت: "بچه‌ها نگاه كنيد، خانمه چيكار می‌كنه!" زن دوباره روسری تا كرده را از هم باز كرد، تكان داد و روی سرش گذاشت و دست به پيشانی و صورتش كشيد. دو باره نگاهی به جمعيت انداخت و لبخندی زد. در دست ديگرش پرونده‌ای بود. طاهره هيجان زده رو كرد به فائزه و گفت:" ای آن چره آتو كونه تازه لبخندم زنه." فريده دوباره رو كرد به طرف بچه‌ها و گفت: "بچه‌ها پاشيم سالن را ترك كنيم." فائزه گفت:" بهتره يه ذره صبر كنيم." در همين موقع صدای زنی از پشت ميز خطابه از طرف ديگر سالن بلند شد. نگاه‌ها به طرف او رفت. با صدايی رسا شروع كرد به معرفی زن سخنران. عجله داشت و از هر صفحه‌ای چند تا از شغلها و رتبه‌‌های او را نام برد و در حين خواندن با شوق تكرار می‌كرد:" نمی‌دانم كدام را بگويم، ايشان اينقدر فعاليت‌های گوناگون داشتند كه اگر بخواهم همه را نام ببرم خيلی طول می‌كشد." بعد هم خانم سخنران را صدا كرد و حاضرين شروع كردند به كف زدن. زن با قدم‌های تند و محكم بطرف ميز خطابه رفت. پشت ميز كه قرار گرفت، پرونده را روی آن قرار داد، دستی به سرش كشيد و روسری اش را مرتب کرد.

از ميزان كم حضور زنان در رده‌های مديريت در ايران گفت و مطرح كرد كه يك موسسه‌ی مهم دولتی به او ماموريت داده است تحقيق كند که چرا حضور زنان در عرصه مديرت در ايران كم است. ولی نامی از موسسه‌ی دولتی نبرد. اعتقاد داشت كه برای درمان هر دردی اول بايد از بيماری و دلايل بوجود آمدن آن شناخت پيدا كرد بعد به علاج پرداخت. از همان شروع سخنرانی بر اين نظر بود که مشكلات زنان جهانی است و مختص زنان ايران نيست. او ويژگی برای مشكلات زنان در ايران قائل نبود.۱. برخوردش به جمعيت طوری بود كه انگار در كلاس دانشگاه است و عده‌ای دانشجوی جوان مخاطبش هستند. من به يكی از زنان بغل دستی‌ام گفتم:" اين كه مثل آخوندها حرف می‌زنه." بعدا در بيرون كه با زنان ديگر حرف زدم نظرشان مثل نظر من بود. زنهای دورو برم همگی نا‌ارام بودند و به همديگر نگاه می‌كردند، هم تعجب در نگاهشان بود هم خشم و بعضی هم كاملا به وجد آمده بودند. در حين اين جنب و جوش‌ها، زنی از كميته تداركات بطرف ميز سخنرانی رفت و با لبخند يادداشتی را در دست خانم سخنران گذاشت. او نگاهی به يادداشت كرد و با خنده رو به جمعيت گفت، به من ۱۰ دقيقه وقت اضافی دادند، شما هم راضی هستيد؟ عده‌ای از زنان كه در همه‌ی جلسات حضور دارند و بيشتر نقش شنونده را دارند، داد زدند بله.

زنی از چند رديف صندلی جلوی من داد زد:" نه خانم." جمعيت ساكت شد. او نگاهی به بقيه كرد و گفت: "نه خانم من مخالفم، شما بايد همان نيم ساعت را حرف بزنيد." همهمه‌ای در سالن ايجاد شد. بعضی با نگاه دوستانه و تحسين آميز به زن و بعضی چنان با كينه به او نگاه می‌كردند، گويی او بدترين فحش را به زن سخنران داده است. هر آدم تازه كاری نيز می توانست چندگانگی را در سالن ببيند. سخنران ابتدا با تعجب نگاهی به زن انداخت و خونسرد گفت:" نود در صد در سالن موافق هستند و آن ده در صدی كه مخالفند می‌توانند از سالن بيرون بروند. به اين ميگن دمکراسی، مگه نه؟" تمام وجودم پر از خشم شد. چقدر اين شعار آشنا بود، بعد از قيام بعد از رای گيری جمهوری اسلامی آری يا نه، شعار دو در صدی ها سرنوشت خيل عظيمی از ما را رقم زد، نتيجه ی چنين شعاری يا فرار به خارج يا ماندن، به زندان افتادن يا اعدام بود. از جايم برخاستم با صدای بلند گفتم: خانم اين جا خانه ی ماست ما ساختيمش، شما نمی‌تونين ما را بيرون كنين. نگاه پر از كينه‌ی يك عده از زنان، آشفته‌ام كرد. در اين ميان زنی كه يادداشت را به سخنران داده بود دو باره پشت ميكروفون قرار گرفت و به اعتراض گفت:" اين يادداشت برای سخنران بود نه اينكه ايشان بخواهند در سالن رای گيری كنند."

سر آن ندارم در اينجا به محتوای بحث سخنران بپردازم چون اولين بار نيست كه چنين اتفاقی می‌افتد و اطمينان دارم كه اگر دو باره چنين سخنرانانی به برنامه های ما دعوت شوند باز هم اين مسائل تكرار خواهد شد.

بحث زنان ايران يا بطور كلی دگرانديشانی كه از ايران به خارج می‌ايند و برخورد به آنان از شانزدهمين سمينار بنياد شروع نشده است، بلكه از مدتها قبل آغاز شده و با سياست و ديدگاههای نظری افراد، سازمان‌ها‌ و گروه‌های اپوزيسيون نسبت به رژيم جمهوری اسلامی در دوره‌های گوناگون ارتباط تنگاتنگی دارد و همواره نيز دستخوش تغييراتی شده است، بر اين اساس بررسی اين موضوع کار ساده ای نخواهد بود.

من از تجربه‌ی خودم می‌گويم، نه ادعای خاصی دارم و نه به دنبال کسب قدرت هستم و نه اينکه قصد دارم با آب تطهير ريختن بر سر جناحی از حکومت جنايات رژيم را لاپوشانی کنم. تصميم دارم كه اگر عمر ياری كرد و اين رژيم از صحنه ی دنيا ناپديد شد و حتی اگر بهترين دولت‌های جهان هم در ايران به عرصه قدرت دست يافت در جايگاه کنونی خود باقی بمانم و هيچگاه هورا کش هيچ قدرتی نباشم.

بگذريم، سخنران در جوی آشفته با تيز هوشی، جو حاکم بر سالن را بر وفق مراد ديده چنان با اعتماد به نفس به كارش ادامه داد كه گوی هيچ اتفاقی در سالن نيافتاده است. يکی از دوستانم از جايش برخاست و آهسته بطرفم آمد و به نجوا گفت:" بهتره ما از سالن بريم بيرون چون داره به اعصاب همه‌مون فشار می‌اد. بعد از سخنرانی می‌تونيم دو باره بياييم تو." من گيج در سر در گمی و حيرت با درد گفتم: "من مخالفم اين جا را ما ساختيم،‌ ما كار كرديم، پوستمان کنده شد به همين راحتی بذاريم بريم بيرون؟ " همان جور كه بی‌صدا آمده بود برگشت سر جايش. طرف چپ ما، چند رديف جلو تر سه زن ما را به هم نشان می دادند و يكيشون رو كرد طرف ما و به بغل دستی اش گفت:" اينا رو ببين، هيچ چيز سرشون نمی‌شود، اين آدم محققه چون خودشان هيچ كار تحقيقی نمی‌كنند و بلدن فقط شعار بدن برخوردهايشان اين جوری است."

من فقط نگاهشان كردم و حرفی نزدم. آشفته بودم، قلبم بشدت می زد. دقايقی بعد يکی ديگر از زنان آشنا با رنگ و روی پريده از جايش بلند شد. دستش را گرفتم گفتم:" كجا می‌ری؟" گفت:" ديگه تحمل ندارم." سر راهش بعضی از بچه‌ها با او حرف زدند و از رفتن منصرف اش كردند.

سخنران بعد ۲۵ دقيقه وقت اضافی به آخر سخنرانی رسيد و رو به جمعيت گفت:" ما در کشور اسلامی زندگی می کنيم. ما ۲۶ سال است كه در ايران داريم تلاش می کنيم و شما به خارج آمده و اين گوشه نشسته ايد. و شعار می دهيد.

كف زن‌ها شروع كردند به كف زدن و عده‌ای نيز اعتراض كردند. همهمه سالن را پوشانده بود. همه هيجان زده بودند. هر چقدر خواستم اين بار نيز كف زن‌ها را ناديده بگيرم، نشد. چون برخورد با سخنران مهم‌تر از برخورد با ديگران بود. اين بار هم كف‌زنها به پرچم داری زنانی که به گونه ای از نظام اسلامی حاکم در ايران و رفرم پذيری آن دفاع می کنند، حمله را به معترضين شروع كردند. به نام "دمكراسی”! آنها با تمسخر معترضين را ديکتاتور، عقب مانده، اهل خشونت و دگم ناميدند.

 اين افراد (که من به عمد از آنها بعنوان کف زن ياد می کنم) در اکثر جلسات حضور دارند. بارها تجربه کرده ام که تقربيا برای هر حرفی از راست ترين تا چپ ترين از بيمايه ترين تا راديکال ترين حرفها دست می زنند و برايشان فرقی نمی کند که در يک ساعت برای دو نظر يا چند نظر مخالف هم دست بزنند. بعضی مواقع قضيه خيلی کمدی و خنده دار می شود. سخنرانها هم از وجود اين طيف باخبرند و هر کدامشان نيز بنا به زور و توانشان از بسيج اين نيرو بر ضد مخالفين نظری خود به نفع خودشان سود می برند.

همه ما اين كف زن‌ها را در جلسات بی‌شماری تجربه كرده‌ايم، شاخص ترين تجربه، كه گويا هرگز از حافظه‌ی ايرانيان خارج از كشور پاك نمی‌شود و از آن می‌توان به عنوان نقطه عطف و انشقاق در اپوزيسيون ايرانی خارج از كشور و خشن ترين روياروی آنان نام برد، كنفرانس برلين در خانه‌ی فرهنگ‌های جهان در سال ۲۰۰۰ است.

در آن زمان ما ۱۳ زن با ديدگاه‌های متفاوت در چند نشست تصميم گرفتيم كه به شركت عده‌ای از سخنرانان كه از ايران آمده بودند و دستانشان در سركوب و خفقان مردم ايران آلوده بود و بطور کلی شكل اجرای كنفرانس كه با حذف اپوزيسيون خارج از كشور همراه بود، اعتراض كنيم. چند اكسيون را انتخاب كرديم. اولين حركت ما در اولين روز پيش از سخنرانيها اين بود که: عكس‌هايی از كشته شدگان را بزرگ كرديم و در زير آن جمله‌ی: "تو مرگ مرا فراموش كرده ايی” را نوشتيم. قرار بود آنها را روی زمين در مسير رفت و آمد افراد بطرف سالن سخنرانی بگذاريم. اين كار را كرديم: اولين شكست. كسی حتی به زير پايش نگاه نكرد و همه بدون توجه به عكس‌ها از رويشان رد شدند. از فضای پليسی حاکم برآنجا که گردانندگان ايجاد کرده بودند، انتظار بيشتری را نمی شد از شرکت کنند گان داشت چون همه هيجان زده و مضطرب بودند.

شش چادر آماده كرده بوديم كه روی آنها شعارهايی در مورد اتفاقات روزمره در ايران، وضعيت اسفبار زنان، حجاب اجباری و سرکوب و اعدام هم‌جنس‌گرايان و... را نوشته بوديم. به سه گروه دو نفره تقسيم شديم و قرار بود كه بعد از اعلام ۱ دقيقه سكوت هنگام شروع برنامه، شش نفری روی صحنه برويم و چادرها را باز كنيم. با چه بدبختی چادرها را كه زير لباس‌هايمان قائم كرده بوديم از هفت خوان رستم گذرانديم و از زير شديدترين كنترل پليس به داخل سالن برديم. اولين اكسيون ما در سالن خواستن يك دقيقه سكوت برای جانباختگان و عزيزانمان بود كه قبل از اينكه شادی امين كه قرار بود به نمايندگی از گروه اين تقاضا را عنوان كند با اعتراض شديد بخشی از شركت كنندگان نتوانست حرفش را بزند. كار به دخالت پليس رسيد. من در شروع ماجرا مات و مبهوت به اين هياهو نگاه می‌كردم تا زمانی كه پليس به كتك زدن افراد پرداخت، برای نجات دوستانم وارد ماجرا شدم. دوستانم را بشدت كتك می‌زدند و عده‌ای سرپا ايستاده بودن و با كف زدن پليس را تشويق می كردند. تصور ديدن چنين صحنه‌ای را حتی در خواب نيز نمی‌كردم و فكر نمی‌كنم در تاريخ هيچ كشوری چنين چيزی رخ داده باشد كه عده‌ای “روشنفكر“ كه در فكر تغيير وضعيت كشورشان هستند و ادعای آزاديخواهی دارند برای پليس که به کتک زدن مخالفان نظرشان مشعول شده و کسانی که به پليس فرمان حمله داده اند كف بزنند و ابراز احساسات كنند. تازه آن هم به نام دمكراسی!

ما در نشست‌مان در باره عكس‌العمل شركت كنندگان حرف زده بوديم، ولی چنين رفتاری را پيش بينی نكرده بوديم. فكر می كرديم با چادرهايمان روی صحنه می‌رويم، آنها را باز می‌كنيم و يك تا دو دقيقه روی سن می‌مانيم و در بدترين حالت مسئولين ما را از سالن بيرون می‌كنند. همين. ماجراهای سه روزه كنفرانس نشان داد كه شناخت ما از"اپوزيسيون" چقدر كم و غير واقعی بود.

هفته بعد وقتی گزارشی از اين كنفرانس را در تلويزيون محلی ديدم، ساعتها به حال و روز خودمان اشك ‌ريختم، اپوزيسيون بعد از ۲۲ سال هيچ تکانی نخورده بود، گويا هيچ اتفاقی در آن مملكت و در تك تك مان نيافتاده است.

فكرم اين بود كه چپ و يا هر آزاديخواهی بعد از شكست اخير، در گير انتقاد از خود شده است و از جزم‌گرائی و الگو برداری های رايج كه بدترين ضربه‌ها را بر جنبش وارد كرده، دست برداشته و بررسی تاريخی پيشه كرده تا تاريخ نوينی بسازد.

كنفرانس برلين نمايشی بود غم‌انگيز از فرهنگ سياسی حاکم بر ما ايرانيان از چپ گرفته تا راست و حتی به اصطلاح روشنفكران، نمايشی كه همگی در آن نقشی ايفا كردند و فرهنگی را به نمايش گذاشتند كه سال‌ها از قواعد كلی يك فرهنگ كثرت‌گرا و دمكرات فاصله داشت.

بر اين نيستم اين كنفرانس را همه جانبه تحليل كنم، گزارشات، مقالات و كتاب‌های زيادی در اين باره انتشار يافته و بسياری از ناگفته‌ها گفته شده است. اما حرفم اين است كه ما چگونه با اين تجارب برخورد می‌كنيم و چرا اينگونه برخوردها همواره تكرار می‌شوند.

چگونه است که اپوزيسيون مدعی حقوق برابر زن و مرد و حتی فرا تر از آن برابری جنسی به ناگه با ديدن حرکت اعتراضی خانم پروانه حميدی هنرمند تئاتر از خود بيخود شده و به جای اينکه برخوردی سياسی با اين حرکت کند، به برخوردهای سکسيستی (سرکوب به خاطر جنسيت افراد) روی آورده و به لجن مال کردن اين حرکت سياسی پرداخته و با برخورد های غير انسانی به ترور شخصيت او پرداخته است (هنوز هم ادامه دارد). ناگفته نگذارم که بعضی از زنان در اين برخوردها در مواقعی حتی گوی سبقت از مردان نيز ربودند.

در سمينار زنان در وين دو باره شاهد چنين برخوردهايی بوديم اما نه به گسترگی و ابعاد كنفرانس برلين.

بعد از اتمام سخنرانی آن خانم، عده‌ی زيادی در صف سئوال و جواب ايستاده بودند اما گرداننده‌ی جلسه اعلام كرد كه: "ما فقط ۱۰ دقيقه وقت داريم و آن را هم به تساوی بين سئوال كننده‌ها و سخنران تقسيم می‌كنيم، ۵ دقيقه برای بيش از ده نفر و ۵ دقيقه برای سخنران." سه نفر اول سئوال‌هايی را مطرح كردن و خانم سخنران نيز جواب داد. نفر چهارم كه خواست سئوالش را مطرح كند، گرداننده جلسه، خاتمه وقت را اعلام كرد.

اعتراض بالا گرفت تمام سالن به هيجان آمده بود. در اين ميان مسئولين جلسه به جای اينكه به آرام كردن جمعيت بپردازند بيشتر به جو ناآرام آنجا دامن زدند، همان كاری كه تدارك دهندگان كنفرانس برلين كرده بودند. چند نفر از مسئولين با داد و فرياد خانم سخنران را درميان گرفتند و با عجله از سالن خارج كردند. انگاری که كسی قصد حمله به او را داشته است و از نيروی‌های انتظامی حاضر نيز كمك گرفتند! و هر كس را كه بلند حرف می‌زد و اعتراض می‌كرد نشان می‌دادند تا از سالن بيرون كنند. در اين ميان يكی از مردهای انتظامات بطرف استفان، پسر زيبا كاظمی كه متعجب از حضور چنين سخنرانی در اين کنفرانس از خود بيخود با زبان نيمه فارسی نيمه انگليسی بلند بلند حرف می‌زد رفت و از او خواست كه بيرون برود که او وقعی به حرف مامور نگذاشت و در سالن ماند.

سرانجام پس از وقفه ای که پيش آمده بود خانم گلناز امين مسئول بنياد پشت بلند گو قرار گرفت و از حاضرين معذرت خواست و اعلام وقت اضافی برای پرسش و پاسخ کرد و ظاهرا قائله خاتمه يافت.

اما جدل و بحث بين خود شركت كننده‌گان و زنان فعال درجنبش زنان به خارج از سالن كشيده شد.

زنی بطرفم آمد و با صورتی برافروخته و صدای بلند گفت:" شما دمكراسی را ياد نگرفتيد، سال‌هاست در خارج از كشور زندگی می‌كنيد و بويی از دمكراسی نبرده ايد. می بايست اجازه می‌دادين سخنران حرفش تمام شود، بعد با او متمدنانه برخورد می‌كرديد." گفتم:" دوست عزيز در هيچ جای دنيا بنام دمكراسی، دمكراسی را به سلاخی نمی‌برند، در كشور آلمان به حرمت دمكراسی به هيچ آدم فاشيستی اجازه صحبت نمی‌دهند. شما كه نمی‌تونيد آدمها را مجبور كنيد بيان يه جايی كه از قبل هم گفته نشده كه اين خانم چيكاره است، به حرفايی گوش بدن كه نفی همه ماست. تازه چه اتفاقی افتاده، خانم سخنران بدترين توهين‌ها را به همه كرده، بطور مستقيم از رژيم جمهوری اسلامی و آن نظام، نظامی كه سركوب زنانش آوازه دنياست، دفاع كرده، تازه می‌گويد ده در صدی‌ها برن بيرون، منم به حق گفتم نمی‌رم."

گفت:" اين خانم محقق است و كار تحقيقی‌اش را معرفی كرده بايد به او احترام گذاشت." گفتم:" اين كه نشد حرف در دوران رايش سوم در آلمان هم كلی تحقيقات صورت گرفته است، اين كه نشد دليل. تازه شما فكر می‌كنيد ما از تحقيق و پژوهش اطلاعی نداريم، در همين سالن اكثر زنان صاحب نظرند و تو سر هر كی بزنی ازش مدرك دكترا و فوق ليسانس می‌ريزه. اينا که ارزش نيست. ما بايد سر يه پايه هايی با هم وحدت داشته باشم. مرزها را نبايد قاطی كرد."

زن ديگری دخالت كرد و با مهربانی رو كرد به زن و گفت:" خانم خيلی از اين خانم‌ها درد كشيده هستند، عزيزانشان را از دست داده اند، خودشان در زندان بوده اند، بايد يک ذره دركشان كرد."

زن “دمكرات“ با عصبانيت گفت:" اين حرفا چيه خانم، آخه تا كی ما بايد اينا رو تحمل كنيم. ترو خدا اينقدر دسته گل بهشون ندين."

با عصبانيت گفتم:" خانم عزيز تو كه اينقدر ادعای دمكرات بودن داری، از زنی كه با تمام وجودش از سيستم و رژيمی دفاع می‌كنه كه بجز كشتار و سركوب و لگد مال كردن دمكراسی و حقوق بشر در ۲۷ ساله گذشته كار ديگه‌ای انجام نداده دفاع می كنی ولی با زنی كه بدليل همين سركوب‌ها داغان شده و بعضی مواقع حتی عكس‌العملش هم می تونه متاثر از گذشته‌اش باشد، ذره‌ای تفاهم نشون نمی دی. من اين زن‌ها را می‌فهمم حتی وقتی كه داد و فرياد می‌كنند، باهاشون درد می كشم و راستش يه موی گنديده‌ی اين زنها را با صد تا از اينجور محققين و طرفداران دمكراسی من درآوردی عوض نمی كنم."

حسابی جوش آورده بودم، دوستی بطرفم آمد و گفت:" گلی جان ما بايد با آرامش حرف بزنيم تا بتونيم روی مردم تاثير بذاريم."

گفتم:" ترو خدا از اين توده‌گرائی عاميانه دست بردارين. من اصلا هدفم اين نيست كه روی كسی تاثير بذارم. من كه نمی‌خوام رهبر باشم، سازمان بزنم و قدرت به دست بگيرم." با مهربانی گفت:" پس چرا مبارزه می‌كنی؟" گفتم:" برای گرفتن حق خودم، برای ادای حق دوستام كه ديگه با ما نيستند. يا همه در وحدت با هم مبارزه می‌كنيم و دنبال رهبر نمی‌گرديم و ديگر هم ادعای رهبری نمی کنيم، يا همه ول معطليم و بايد تاريخ را برای صدمين بار تكرار كنيم."

يكی از زنان گفت:" ۳۰ مليون زن در آنجا (ايران) منتظر ما‌ هستند، ما بايد كاری برايشان بكنيم."

اين ديد دارای ايرادهای اساسی و قابل بحث است، ما زنان فعال در جنبش زنان خارج از كشور هرگز نمی‌توانيم برای زنانی كه در آنجا زندگی می‌كنند تصميم بگيريم. زنان فعال بسياری در ايران مبارزه می‌كنند که شرايط را بهتر از ما می شناسند و درك می‌كنند. ارتباط ما با آنها بايد در حد تبادل نظر باشد، نه خط دادن و هدايت كردن آنها. از آنجائيكه ما در شرايط ديگر و بنوعی بهتر بسر می‌بريم، می‌توانيم بخشی از افشاگری و تبليغات را برای زنان ايران به عهده بگيريم و يا مطالباتی را طرح کنيم که آنها امکان طرحش را ندارند و از اين طريق به رشد آن کمک کنيم و آنها نيز می توانند در زمينه‌های ديگری ما را ياری دهند. اين همكاری سال‌هاست كه بين تعداد زيادی از زنان در ايران و خارج از كشور در جريان است.

سال‌هاست كه دوران “ناجی بودن“ و “فداكردن“ خود برای "خلق و توده‌ی زحمت‌كش" به سر آمده است. نگاه موشكافانه و نقادانه به سه دهه‌ی گذشته در ايران ما را با واقعيت‌هايی جدی روبرو می‌كند. واقعيت هايی كه چشم بستن به روی آنها اگر از سر سهل‌انگاری نباشد به يقين از نادانی و خامی سرچشمه می‌گيرد. اين امر كه هنوز زنانی هستند كه پرچم ناجی و رسول بودن را با خود حمل می‌كنند، امر تازه‌ای نيست و سال‌هاست كه در جنبش چپ وبه ويژه جنبش زنان مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است و هنوز هم ادامه دارد. به گمان من، دوران همه با هم سال‌هاست كه بسر آمده است، ما تنها با شناختن اختلاف‌ها و شكافتن مواضع نظری گوناگونی كه در ميان ما زنان وجود دارد، بدون تهمت زنی‌های شخصی و شناختن مرزهاست كه می‌توانيم در مسائل بسياری دست به دست هم عليه هر چيز كه بوی كهنگی می دهد از جمله رژيم جمهوری اسلامی مبارزه کنيم. مبارزه با اين رژيم هم با شعار صورت نخواهد گرفت بلكه بايد به مفاهيمی از قبيل دمكراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و.. كه در تئوری درست می‌دانيم، جامه عمل بپوشانيم.

سال‌هاست كه با اين جنبش حركت می‌كنم و صميمانه می گويم كه من از هر چه بوی تهمت و بی‌فرهنگی می دهد به تنگ آمده‌ام. در سال گذشته در پانزدهمين كنفرانس بنياد كه در برلين برگزار شد، گروه فتنه (يك گروه موسيقی زنان در برلين) با همكاری خانم پروانه حميدی برنامه موزيكال و انتقادی را بر صحنه آوردند كه مورد تشويق عده‌ای قرار گرفت برنامه، داستان زنی را نشان می‌داد كه در زمان شاه به مبارزه می‌پيوندد و در دوران قيام و بعد از سركوب‌ها، در همه دوران‌ها، جنسيت خود را ناديده گرفته و به هيبت مردان در آمده و از منافع زنانه‌ی خود می‌گذرد و آنرا قربانی منافع عمومی می‌كند.

دو مقاله‌ای كه در نقد و بررسی اين برنامه توسط دو زن از طيف چپ راديكال (خودشان خود را به اين نام می‌خوانند) نوشته شد كه به جز بهتان و توهين چيز ديگری نبود و عده‌ای از زنان نيز خط و نشانشان را با اين گروه مشخص كرده و بزور به آنها سلام می‌كنند. نمونه بارز اينگونه برخوردها را در سمينار سراسری زندانيان در كلن نيز به وضوح ديدم.

قصد ندارم خود را مبرا از اين برخورد‌ها دانسته و ديگران را مقصر جلوه دهم، اين گونه برخوردها جزء فرهنگ ماست و همه‌ی ما كمابيش درپايداری و تداوم چنين فرهنگی نقش داريم. اين فرهنگ به ما اجازه نمی دهد كه پای خود را فراتر از دانسته‌هايی كه بر درستی‌شان ايمان داشته بگذاريم و هر چيز ديگر را با انگ ليبرالی رد نکنيم.

در نزد بعضی از ايرانيان مدعی، درك نازل و سرو دم بريده از تئوری ماركسيسم، فقر پرستی و زحمتكش‌گرايی جهان سومی (از يك طرف طبقه كارگر را به منتها درجه‌ی بدبختی و بيچاره گی نزول دادن و از طرف ديگر آنرا ناجی بشريت دانستن و فرهنگ پرولتری را تبليغ کردن) كماكان عمل می‌كند. ما با تفكرات ۲۶ سال پيش روبرو هستيم گويا در اين مدت اين همه كار تئوريك، نگاه نقادانه به گذشته و به تاريخ ما در محافل روشنفكری بويژه زنان صورت نگرفته است. تو گويی هر كس رساتر و بلند تر از بقيه مرگ بر رژيم جمهوری اسلامی را فرياد كند، بر حق‌تر است و می‌تواند بقيه را به سكوت وادار كند. فرهنگی كه برای‌ همه‌ی ما آشنا است زمانی كه در رقابت با ديگر گروه‌های سياسی و اجتماعی قرار می‌گيريم، اگر از كميت نسبتا خوبی برخوردار باشيم، چنان نظرات و عقايد مان را به بقيه تحميل می‌كنيم كه جرئت اظهار وجود را پيدا نكنند و در حاشيه بمانند. اگر هم يك عده كف زن حرفه‌ای داشته باشيم ديگر نور علی نور خواهد بود و مخالفين را چنان ضربه ی فنی می کنم که نتوانند از جايشان برخيزند.

داستان کنفرانس را دنبال كنيم، كار بحث و جدل به روز بعد، يعنی به بخش انتقادات و پيشنهادات هم كشيده شد. اين بار شركت كنندگان نقش زيادی بازی نمی‌كردند و به عنوان شنونده، نه شنونده خنثی بلكه شنونده‌ای كه بر همه چيز محيط است و مراقب است كه از كسی اشتباهی سر نزد، در سالن حضور داشتند.

در آن جلسه معلوم شد (البته عده‌ای نيز از قبل می‌دانستند، از جمله خود من) به علت درگيری درونی كميته‌ی محلی كمتر از دو ماه قبل از تشكيل كنفرانس،۲۷ نفر از فعالين كميته استعفا داده اند. زنان مستعفی طی بيانيه‌ای كه در سمينار پخش شد و طبق اظهاراتشان در آخر سمينار دليل رفتنشان را روش كار غير دمكراتيك بنياد اعلام كردند. آنها گفتند چون اجرای برنامه‌ی مربوط به قتل زيبا كاظمی پيشنهاد شده هيئت مديره بنياد به كميته محلی با اكثريت آرا از طرف آنها رد شده بود و بنياد به رای اكثريت اعتنايی نكرد، ادامه همكاری برای آنها امكان نداشت. استدلال عدم قبول برنامه زيبا کاظمی از طرف زنان مستعفی، به خطر انداختن جان زنان سخنرانی كه از ايران به كنفرانس بنياد دعوت شده‌اند، ذکر شده و ديگر اينكه تعدادی از اعضای كميته‌ی محلی به ايران سفر می‌كنند و امكان اين ميرود كه با مشكلاتی روبرو شوند. خانمی كه اين قضايا را در بخش ارزيابی کنفرانس تعريف می‌كرد اضافه كرد كه كميته محلی برای انتخاب سخنران با شهلا شركت سردبير مجله زنان تماس گرفته‌اند و او زنان سخنران را از ايران معرفی كرده است.

قصد آن ندارم در اينجا در باره ی حقوق اقليت و رابطه ی آن با دموکراسی بحث کنم و يا اينکه به ديدگاه افرادی بپردازم که مبارزات زنان را تا حد مبارزات صنفی پايين آورده و به ناروا به بنياد انگ ايدئولوژيک- سازمانی زدند تا عملکردشان را توجيح کنند.۲كسانی كه در جنبش زنان فعال هستند به خوبی می‌دانند كه خانم شركت در چه طيف نظری قرار دارد. به اعتقاد من، زنانی كه اين طيف نظری را نمايندگی می‌كنند (كه گويا هواداران زيادی هم در خارج كشور دارند!) هرگز بطور بنيادی با نظام اسلامی حاكم در ايران به مبارزه نپرداخته بلكه هدفشان به اين خلاصه شده است كه با تفاسير جديد از قران و شريعت در راستای حفظ نظام و در چارچوب قانون اساسی رفرم‌هايی را در آن بوجود آورند. (من البته از هر رفرمی كه منافع زنان را به جلو ببرد، پشتيبانی می کنم). اينكه خانم سخنران به اين نتيجه‌گيری می‌رسد كه حضور زنان در شورای نگهبان و ارگان‌های بالای تصميم گيرنده كارساز خواهد بود، با تكيه بر استدلالات همان طيف نظری است.

اين كه بعد از ۲۷ سال به اين مهم دست يافته‌اند يا نه بحث ديگری‌ست، كه در جايی ديگر بايد به آن پرداخت.

 بايد بگويم اتفاقی كه در كميته‌ محلی وين افتاد، تنها اختلاف در " تنوع و چندگانگی فكر و سليقه‌ی” نبود بلكه اختلاف در جهان‌بينی و نظرات سياسی اين افراد بود كه عمل كرد. نديدن اين واقعيت می تواند ما را به نتيجه‌گيری‌های نادرست و كجراهه بكشاند.

چگونگی دعوت از ايرانيان فعال، چه زن و چه مرد، ازايران سال‌هاست كه مورد بحث و تبادل نظر اپوزيسيون خارج از كشور بوده و هنوز هم ادامه دارد و به درگيری هايی هم دامن زده است.

در بسياری از جلسات بعد از سخنرانی يا ارائه‌ی فيلم و... چنين از افرادی كه از ايران آمده اند در بخش سئوال و جواب درگيری‌ها شروع می‌شد، عده‌ای معتقد بودند كه بايد از آنها سئوال‌های «عجيب و غريبی» ۳ نكرد كه باعث بوجود آمدن مشکلاتی بعد از برگشتشان به ايران بشود كه تا اندازه‌ای هم حق با آنهاست وديگر اينكه اين بيچاره‌ها با آن امكانات كم، كار تحقيقی می‌كنند يا فيلمی می سازند بايد قبولشان کرده و به نوعی آنها را مورد حمايت قرار دهيم و عده‌ای معتقد بودند كسانی كه دعوت می شوند می‌دانند به كجا می آيند و جدا از اين دليل، ما بايد به سخنرانی‌های سانسور شده‌ای آنها گوش كنيم، بايد اين موضوع را به آنها ياد آوری کنيم. اگر قرار است كه ما با دعوت از آنها حمايت خود را از آنها اعلام كنيم، بايد برای هر دو طرف روشن باشد. در مورد تحقيقات و يا ساختن فيلم هم ما نمی توانيم هر چيزی را كه آنها ارائه می‌دهند بپذيرم، چون بايد از معيارهايی برای برخورد سود جست و از طرف ديگر بايد اين افراد را جدی گرفت. با ترحم به آنها نه به كارشان و مهمتر از آن نه با خودشان برخورد صادقانه می‌كنيم.

فراموش نكنيم كه بارها کسانی آمدند و از امكانات استفاده كرده و بر اساس هر چيزی كه خواستند گفتند، سياست‌های خود را پيش بردند و بعد از برگشت به ايران نيزدر مصاحبه و مقالاتشان با افراد اپوزيسيون در خارج از كشور خط و نشان ها کشيدند و آب به آسياب رژيم جمهوری اسلامی ريخته و افراد را قربانی منافع شخصی و گروهی خود كردند.

مسئله‌ی ديگری را كه بايد با دقت بررسی كنيم، رفت و آمد ايرانيان زيادی به ايران است. در حال حاضر زنان بسياری كه سال‌ها چه به عنوان پناهنده يا مهاجر در كشورهای اروپائی و امريكا زندگی می‌كردند، به ايران سفر كرده و برای نوشتن تز دكترا يا مدارك ديگر به تحقيقات" ميدانی” روی آورده اند. مسئله ارزش گذاری نيست و نمی خواهم اين كار را بد يا خوب ارزيابی كنم ولی اعتقاد دارم كه بسياری ازاين زنان كار شخصی خود را كه پروژه‌ای ست در محدوده‌ی خاص به وضعيت زنان در همه‌ی بخش‌ها گسترش داده و به نتايجی می‌رسند كه گويا در ايران تغييراتی صورت گرفته است كه زنان را به حقوقشان نزديك می‌كند. اين نظرات در دوره‌ی رياست جمهوری خاتمی به اوج خود رسيده بود و با اينكه ۸ سال تجربه نشان داد كه در ايران هيچ رفرم بنيادی صورت نخواهد گرفت تا زمانی كه قانون اساسی آن تغيير نكند، هستند بسياری كه هنوز به خود فريبی و يا آگاهانه به رياكاری ادامه می دهند و به خاطر پيشبرد منافع شخصی خود به نظريه پردازی در اين رابطه مشغولند.

زمان آن فرا رسيده که به طيف های نظری و خواسته های موجود در جنبش زنان نگاهی عميقتر بيندازيم و به شعار "همه با هم" بی شکل و محتوی خاتمه داده و آگاهانه با ديدن اختلافات به حرکتهايی بپردازيم که مرزها را مخدوش نکرده و با صداقت و جدا از تهمت و افترا به رشد فرهنگ کثرت گرا و دمکراتيک ياری رسانيم.

روند دموکراتيزه شدن جامعه و شکل مبارزات برابری طلبی و عدالتخواهی هشياری بيشتری را از زنان دگر انديش می طلبد. شناخت شرايط و به فراموشی نسپردن تاريخی که بر زنان ايرانی گذشت کار دشواری نيست، حافظه ی تاريخی گواه ماست تا از تکرار اشتباهات بپرهيزيم. با تکيه و آموختن از تجارب و نگاهی منتقدانه به گذشته و نقش خود در توليد و باز توليد تفکرات و روابط مردسالاری، مبارزات اجتماعی را سمت و سوی ديگر دهيم.

۱- سالهاست بعضی از زنانی که از ايران می آيند سعی دارند ثابت کنند که سرکوب زنان مختص ايران نبوده و جهانی است و با اين ترفند ا ز موضعگيری در باره ی وضعيت زنان در ايران که موضوع بحثشان است سر باز می زنند و به کلی گويی می پردازنند.

۲- در بيانيه ای زنان مستعفی که در سمينار پخش شد آمده است:"... و متاسف هستيم که عليرغم تاکيد و اصرار در اساسنامه برخی از تشکلات زنان بر اصل جدايی کار صنفی- دمکراتيک از مسائل ايدئولوژيک- سازمانی در عمل به ضد خود تبديل گرديده و عملکرد آنان مخالف اساسنامه و نظامنامه شان می باشد."

۳- در بيشتر جلساتی که شرکت کرده ام، سئوالهايی که از سخنرانان می شد به جا بود. بطور مثال شنيديم که فلان نويسنده در ايران به زندان و شلاق محکوم شده است، بعد از مدتی او را در جلسه ای بعنوان سخنران که از ايران دعوت شده بود ديديم و فردی نيزدر مورد جريان پيش آمده سئوال کرد چطور از ايران خارج شده، مسئول جلسه و همراه او کف زنان بشدت به فرد سئوال کننده اعتراض کردند که آقا اين چه سئواليست جان اين فرد را به خطر می اندازيد...

از اين مثالها به اندازه کافی موجود است