در باره مفهوم توتاليتر

 
خسرو ناقد: در فلسفه و علوم اجتماعي، تعريفي دانشنامه اي و دقيق از مفاهيم كليدي تقريباً غيرممكن است؛ زيرا توصيف و تعريف دقيق هر مفهومي بيش از آنكه بدانيم از چه سخن مي گوييم دشوار خواهد بود و درك و دريافت اين مطلب كه از چه پديده اي سخن مي گوييم، خود مستلزم بررسي كامل و همه جانبه آن است. مفاهيم دقيق و روشن، بيشتر حاصل و نتيجه مطالعات گسترده و تحقيقات علمي اند تا ابزارهاي از پيش تعيين شده. از اين رو بحث درباره مفهوم «توتاليتر» totalitarian (تماميت خواه، تمامت خواه، تام گرا، مطلق گرا، يكه تاز، استبداد فراگير و...) نيز از اين قاعده مستثني نيست. ناگزير من در اينجا تنها با برشمردن نكاتي و اشاره به چند نمونه تاريخي، مي كوشم كه محدوده مفهوم توتاليتر را تا اندازه اي روشن كنم.

مفهوم «توتاليتر» در عرف سياسي به معناي به كار بستن عنصر زور و خشونت است كه گروهي، يا دولتي براي دستيابي به خواسته ها و هدف هاي معين خود به طور آشكار و اغلب با تحريك دسته هاي اوباش و با پشتيباني توده هاي مجهول الهويه از آن سود مي جويد. اما از آنجا كه تقريباً تمام جوامع بشري _ احتمالاً به استثناي ساده ترين جوامع بدوي و بي خط _ در پيشبرد خواسته هاي خود به گونه اي حاوي عنصر زور و خشونت اند، اين تعريف كمك چنداني به ما نمي كند. حتي اگر منظور ما از خشونت، نوع سياسي آن، يعني «خشونت سازمان يافته» باشد كه واضح ترين نمود قدرت يا اقتدار است. در واقع خشونت جايي پديد مي آيد كه قدرت در مخاطره قرار گيرد. به هر حال، اگر به عرصه تاريخ و سياست بنگريم، نقش عظيم و تاثير عميق عنصر خشونت در حيات بشري، عيان تر و برجسته تر از آن است كه نيازي به شرح و بيان داشته باشد.

اما كسي كه مفهوم «توتاليتر» را با دقت و فراست به كار مي برد _ چنان كه از ريشه لغوي آن يعني total (در زبان لاتين totus تمام، تام، مطلق) نيز پيداست _ نظريه ها، جنبش ها و نظام هايي را در نظر دارد كه هدفشان در درجه اول برپايي جامعه اي است كه تمام مناسبات آن، از توليد مثل گرفته تا توليد و تقسيم كالا، و از حيات اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي و مذهبي گرفته تا نظام آموزشي و اداري، همه در خدمت ايدئولوژي اي واحد و فراگير و در مهار و تسلط و كنترل دستگاه مركزي واحدي قرار دارد. به عبارت ديگر، آموزه اي كه تمام آنچه را انسان از بدو تولد تا زمان مرگ با آن سروكار دارد، به طور كامل و بدون استثنا در برگيرد.

البته چند عامل مهم در چنين نظارت و هدايت متمركزي نقش اساسي و موثر دارد. نخست بايد نقش كساني را در نظر داشت كه در اصطلاح شناسي سياسي معمولاً از آنان به عنوان «پيشوا» يا «رهبر» (Fuehrer/leader) ياد مي شود. اين اصطلاح كه نخست در آلمان، در دوران رايش سوم و سيطره نازي ها بر بخشي از قاره اروپا، به «آدولف هيتلر» اطلاق مي شد، پس از آن معنا و وزنه سياسي _ تاريخي خاصي يافت. اهميت «اصل رهبري» در جنبش ها و نظام هاي تماميت خواه، تنها به اقتدار سياسي محدود نمي شود، بلكه اهميت آن شايد بيشتر به سبب نقشي است كه در تاثيرگذاري رواني بر توده ها و دادن هويت كاذب و تلقين احساس يگانگي به آنان، داراست. نقشي كه هيتلر و استالين در آلمان و روسيه شوروي در بسيج توده ها به منظور راه اندازي صنايع گوناگون، و از آن جمله صنايع تسليحاتي، و همچنين بسيج كامل آنان براي جنگ داشتند، بهتر مويد اين نظريه است.

يكي ديگر از عوامل موثر _ و شايد مهم ترين عامل _ كه جنبش يا نظام توتاليتر بدون آن قادر به پيدايش و رشد و گسترش نيست و ستون هاي نظام توتاليتر (تماميت خواه) بر بنياد آن استوار است، «ايدئولوژي واحد و فراگير» است كه اسطقس تماميت خواهي و مايه قوام و دوام آن است. از اين رو زماني كه جنبش و يا نظام تماميت خواه از لحاظ ايدئولوژيكي دچار سستي و عدم اطمينان شود، آسيب پذير و متزلزل مي شود. براي مثال شايد يكي از عوامل اصلي فروپاشي نظام كمونيستي در اتحاد جماهير شوروي را بتوان از اين منظر مورد مطالعه قرار داد. در كشورهاي بلوك شرق، طبقه حاكم ديگر اعتقادي به ماركسيسم كه ظاهراً زيربناي جامعه شوروي و كشورهاي اقمار آن را بايد تشكيل مي داد، نداشت. ايدئولوژي ماركسيسم بي اهميت شده و به امري صوري تبديل شده بود و فقط از زبان ايدئولوژيكي براي طرح شعارهاي جديد استفاده مي شد كه طبعاً كارآيي خود را از دست داده بود.بنياد ايدئولوژيكي نظام هاي تماميت خواه گاه بر پايه برتري نژادي و قومي و قبيله اي و گاه براساس برتري طبقاتي و گروهي استوار است. حتي در مواقعي در پوشش اعتقاد ديني، كه در واقع بايد به دور از شائبه ايدئولوژيكي باشد، ظهور مي كند. «آيين كالون» (calvinism) و دولت مبتني بر آن در ژنو سده ۱۶ ميلادي را شايد بتوان نمونه اي نزديك به يك نظام تماميت خواه مذهبي به شمار آورد. يكي از ويژگي هاي اجتماعي دوران كالون، نظارت شديد بر زندگي خصوصي شهروندان ژنو بود. مثلاً در سال ۱۵۴۶ ميلادي قانون ممنوعيت جشن ها، رقص، بازي با توپ و مهره تاس حاكم شد. افزون بر اين نه تنها قانوني براي چگونگي پوشش و لباس زنان و نوع كفش و كلاه و البسه به وجود آمد، بلكه در حكمي، عيار نقره ديس و كارد و قاشق و چنگال نيز كه شهروندان در منازل خود از آنها استفاده مي كردند، تعيين شد.

شهروندان موظف و مجبور به انجام مراسم و مناسك مذهبي و عبادي شدند و فقط به مومنان اجازه ازدواج داده مي شد.به كارگيري عنصر تبليغ و تلقين از ديگر عوامل موثر در پابرجايي نظام هاي تماميت خواه است. براي مثال مبلغان و سخنرانان حزب ناسيونال سوسياليست آلمان (نازي ها) كه به اهميت اين اصل واقف بودند، در برنامه هاي تبليغاتي و گردهمايي هاي خود، با زيركي تمام مي كوشيدند تا احساسات توده ها و هواداران و اعضاي حزب را چنان برانگيزند و به جهتي هدايت كنند كه هيچ گونه پرسش منطقي به اذهان آنان راه نيابد و امكان هرگونه برهان خواهي و حجت طلبي بسته شود. البته اين امر مستلزم در اختيار داشتن تمام دستگاه هاي تبليغاتي و امكاناتي از قبيل راديو و تلويزيون و روزنامه هاي سرتاسري و همچنين نظارت بر نظام آموزشي و تربيتي و نهادهاي فرهنگي و هنري و مذهبي است. با اين همه نظام هاي تماميت خواه از به كار بستن خشونت و اعمال زور چشم پوشي نمي توانند كرد. ارعاب منتقدان و سركوب معترضان و نابودي مخالفان و معاندان از ديگر عواملي است كه نظام هاي تماميت خواه بدون آن قادر به ادامه حيات نيستند.

بديهي است كه در تاريخ مكتوب جوامع بشري، نظامي وجود نداشته است كه معرف كامل تعريفي باشد كه در اينجا از نظام هاي توتاليتر به دست داديم. مفهوم توتاليتر فقط مشخص كننده حدودي است كه جوامع گوناگون كمابيش در چارچوب آن قرار دارند. اما به تحقيق مي دانيم كه «تماميت خواهي متمركز»، به مثابه شديد ترين نوع نظام هاي توتاليتر، تنها شكل نظام سركوبگر نيست؛ بلكه نظامي غيرمتمركز با سركوبگري پراكنده و رهبريتي نه چندان مقتدر نيز كه به هر دليل مورد پذيرش توده نسبتاً وسيعي قرار دارد و در اصطلاح به آن «توتاليتاريسم عام پسند» مي گويند، يكي ديگر از اشكال نظام هاي تماميت خواه است.

چنين به نظر مي رسد كه با برخورداري از اين الگوي نظري، جوامع موجود را كه در آنها عناصر و عوامل موثري از نظامي توتاليتر يافت مي شود، نسبت به دوري و نزديكي شان به اين محدوده، بتوان ارزيابي، رده بندي و مشخص كرد. هر چند كه دستيابي به واقعيت هاي ضروري و عيني و تفسير درست آنها دشوار خواهد بود. براي مثال چگونه به آنچه در حال حاضر در پشت ديوارهاي آهنين كره شمالي كه يكي از بارزترين نمونه هاي نظام توتاليتر است، مي توان پي برد و به شدت سركوبگري و درجه تماميت طلبي نظام حاكم واقف شد؟ اطلاعات و آگاهي هاي ما از درون جامعه كره شمالي بسيار كم و محدود به دوران فترتي است كه پس از مرگ رهبر اعظم، كيم ايل سونگ، تا جانشيني پسرش پديد آمده بود. با اين همه شايد از طريق اين الگوي نظري و با كمك داده هاي عيني، بتوان به تعريفي نسبتاً دقيق از مفهوم توتاليتر دست يافت. افزون بر اين، ما، به اندازه كافي با نهضت ها و نظام هاي سياسي كه در طول تاريخ، به ويژه در قرن بيستم، وجود داشته و كمابيش به اشكال گوناگون توتاليتاريسم نزديك بوده اند، آشنايي داريم. شايد در عالم تخيل، دو اثر معروف «جورج اورول»، يعني «مزرعه حيوانات» و «۱۹۸۴»، نمونه هاي مناسبي براي جامعه و نظام تماميت خواه تمام عياري باشند كه البته در عالم واقع _ با آن شدت و برجستگي كه اورول در اين دو رمان به تصوير كشيده است _ از وجودشان بي خبريم!