نامه هاي دختري به مادرش

          ( گام هاي فلسفي همسايه باستاني )     

        سارا ارمني  

   berlen83@web.de

-         مادر گرامي ، بي بي ميناپوليس عزيز !، پرسيده بودي درغرب چه خبر است؟، آنزمان كه جواهرلعل نهرو عنوان كتاب تاريخ جهانش را ( نامه پدري به دخترش ) گذاشت و از آدرنو تازه گيها كتابي به اسم ( نامه هايي به والدين ) منتشر شده، چرا گيرنده اين مقاله ، انسان گمنام و فراموش شده اي باشد؟ قرار بود اينروزها به مناسبت فرارسيدن اول ماه مه ، درباره زنان كتابخوان خطرناك ! از جمله روزا لوكزامبورگ برايت بنويسم ، ولي وقت كافي نبود. به اين دليل بد نيست امروز اشاره اي به حوادث فلسفي باستان در همسايگي ات بنمايم.-

اينها ميگويند؛ فلسفه گري راديكالترين شكل كوشش براي اعلان انسان بودن است،چون فاصله بين تولد و مرگ بايد اجبارا يك معني داشته و ارزش اينهمه درد و رنج را داشته باشد. اگر از ما بپرسند؛ فيلسوف كيست؟، چه جوابي خواهيم داشت؟. آيا كسيكه فلسفه بافي ميكند يا كسيكه دردانشگاه  فلسفه تحصيل كرده تااز آن طريق در يك نظام ديكتاتوري،ناني در آورد يا كسيكه سئوالات گوناگون مطرح ميكند و يا كسيكه راديكال و آشتي ناپذير فكر ميكند؟. در اينجا گفته ميشود كه فلسفه ممكن است با پرسشهايي كودكانه يا بحث هايي روشنفكرانه آغاز شود،يا بدليل تعجب ازمشاهده صحنه اي كه انسان را تشويق به جستجوي جوابي فلسفي نمايد. ولي افسوس ! چه كسي امروزه وقت آن دارد كه مثلا آثار افلاتون، كانت، ارسطو، و يا نيچه را به زبان اصلي آنها بخواند؟، چه كسي حوصله آن دارد كه دنبال بحث هاي آكادميك مانند هرمنويتيك، فنومنولوگي و يا پست مدرن برود؟.

عصرهاي مهم تاريخ جهان هم مانند دورههاي : باستان، سدههاي ميانه، عصر جديد، ويا عصر حاضر هركدام تاريخ فلسفه خاص خود را دارند و انسان ميتواند مطالعه اي پيرامون ؛ فيلسوفان، شاخه هاي فلسفي، يا دورههاي فلسفي مربوطه بنمايد.فيلسوفان در سير تاريخ انديشه معمولا راه متفكرين پيش ازخودرا ادامه داده ويا به نقد آنها همت گذاشتند. سقراط و افلاتون به انتقاد از فيلسوفان سوفيستي (سوفسطايي) پرداختند. دكارت درعصرجديد به انتقاد از فيلسوفان قرون تاريك وسطا پرداخت. لايبنيتس به نقدآثار دكارت همت گذاشت، كانت آثار لايبنيتس را زير زره بين قرار داد. هگل به انتقاد از كانت پرداخت. ماركس هگل را سر و ته نمود.پوپر از ماركس شكايت نمود. خلاصه اين راه و روش تا امروزه ادامه دارد.

اگرفلسفه در زبان يوناني به معني عشق به دانش است، امروزه ميتوان گفت كه اين عشق به ازدواج كشيد و اين زندگي زناشويي تا زمان حال تنها ازدواج موفق و مداوم درغرب بوده. چيني ها گويا هزار سال پيش از يونان باستان سراخ فلسفه رفتند.

تاريخ فلسفه غرب با مستعمرههاي يوناني درغرب آسياي صغير، يعني در تركيه امروزي،دركنار درياي مديترانه آغاز شد. دوازده شهر مهم آنزمان ساحل غرب آسياي صغير نه تنها محل تبادل كالا و بردهها بين شرق و غرب ،بلكه جايي براي داد و ستد ادب و فرهنگ، علم و صنعت نيز بودند.جنوبي ترين و ثروتمند ترين اين شهرها، شهر ملطا نام داشت كه در قرن يازده پيش از ميلاد ساخته شده است و امروزه بشكل روستايي نيمه متروك چرت ميزند تا ميزبان جهانگردان غربي شود. فيثاغورث، فيلسوف طبيعتگرا و اولين فيلسوف رسمي و ثبت شده يونان از اين شهر برخاسته بود.

قبل از سقراط ،سوفيستها يا سوفسطائيان در حوالي قرن ششم پيش از ميلاد نيز درآن شهر فعال بودند.آنزمان يونان از شهر-دولت هايي تشكيل ميشد كه مدام با فنيقي ها و ايرانيان در جنگ و نبرد بودند ، گرچه آنها از طريق شرق با سكه، وزن، تقويم، و ستاره شناسي آشنا شده و آنها را به اروپا منتقل كردند و هندسه و رياضيات را نيز از مصر و بابل به يونان آوردند.سه فيلسوف طبيعتگراي شهر ملطا ازجمله فيثاغورث زمينه را براي كنارگذاشتن اسطورهها و رونق علم وفلسفه در قرن 6 پيش ازميلاد آماده ساختند،يعني كوشش شد تافضاي فرهنگي از اسطوره گرايي به خردگرايي، از دين وخرافات به تجربه و مشاهده برسد.ازطرف ديگر، اسطورهها با تشكيل شهرها وآغاز دمكراسي اعتبار خودرا قدري از دست دادند،چون ميدان و بازار مركزي شهر،محل بحث براي دمكراسي و حاكميت قشر متوسط شده بود. انسان ،ديگر حاضر نبود خودرا با جهاني كور و خرافاتي قانع كند، او شروع به طرح پرسشهايي خردمندانه نمود.بعضي ها امروزه طرح پرسشهايي مانند: معني هستي چيست؟ و جهان چگونه تشكيل شده؟ را نيز نشانه اولين از خودبيگانگي انسان مرفه ميدانند،چون انسان حاضر نبود ديگر خودراباشرايط اطرافش سازگاردهد.

اسطورهها، هنر و ادبيات روايتي بودند كه بشكل افسانه و قصه پيرامون خدايان وقهرمانان واعمال عجيب شان ساخته شده بودند وتا قرن هفتم پيش ازميلاد درنظر مردم،معتبر و ناقل و حاوي حقايق لازم بودند و كسي به صحت آنها شك نميكرد. ولي بتدريج بجاي عرفان و اسطوره، فلسفه و علم ادعاي كشف حقيقت كردند. سوفيست ها مي گفتند، معيارها و اصول اخلاقي نيزبايد منطقي و عقلگرايانه باشند.اين كارآنها موجب شد كه علم اخلاق نيز آنزمان يك شاخه مستقل فلسفي شود.آنهابراي اينكه متهم به كفر و بيديني نشوند، جمله ظاهرا مذهبي و الهي : خود را بشناس !، را شعارفلسفه نمودند.حتا امروزه در دايرت المعارفهاي مدرن، سوفيستها يعني سوفسطائيان را متهم به روش و متد؛ مته به خشخاش گذاشتن،مو شكافي غير لازم، مو از ماست كشيدن، خرافي و سفسطه گري حقايق و غيره ميكنند. ضمنا سوفسطائيان فيلسوف نبودند بلكه معلم فلسفه بودند كه از شهري به شهري براي آموزش ميرفتند.آنها اولين فيلسوفان حرفه اي بودند كه تقاضاي دستمزد ميكردند و چون در جامعه طبقاتي برده داران و اشرافي آنزمان، كاركردن و دريافت حق الزحمه ننگ بود،آنها نيز مورد تنفر، اتهام و شك قرار گرفتند.سوفيستها يا فيلسوفان قبل ازسقراط، براي نخستين بار نه تنها به محيط اطراف و طبيعت پرداختند،بلكه نيازهاي انساني و جامعه و مسايل آنها را مطرح كردند. يعني بجاي تفكردرباره حقيقت و طبيعت و آسمان به فكر انسانهاي همنوع افتادند. اهميت آنها امروزه نه تنها در درسهاي اخلاقي و فلسفي،بلكه درساير علوم مانند: سخنوري، دستور زبان، ادبيات، فراموش نشدني است.آنها ميگفتند باكمك زبان و منطق و سخنوري يعني تبليغ و ترويج اصول، ميتوان نه تنها پزشك و نگهبان را نرم كرد،بلكه مردم شهر و روستا رانيز قانع نمود.آنها كوشيدندباكمك فلسفه،علاقمندان به شركت در موضوعات سياسي را براي رسيدن به قدرت و حكومت آماده كنند.يعني فلسفه ، ضرورت آزادي،دمكراسي، و وجود سازمانهاي سياسي و بقدرت رسيدن كادرها شد،چون خلاف حكومت هاي اشرافي و سلطنتي، وراثت مهم نبود،بلكه آگاهي و لياقت بعهده گرفتن مسئوليت اجتمايي،ميزان انتخاب شد.آنها ميگفتند كه حقيقت عيني و مطلق كه حاكمان و استثمارگران تبليغ ميكنند، فريب محض است، چون حقيقت نسبي است و بطرق گوناگون ميتوان ازآن استفاده يا سوء استفاده نمود.به اين دليل افلاتون آنها را متهم به سوء استفاده مالي و مادي از فلسفه نمود.از جانب ديگر، متد و روش فلسفي سوفيستي بزبان امروزي، داروينيستي بود،چون در بحث و جدل ميبايست روشنفكر قوي، مخاطب ضعيف را به سكوت وادار ميكرد يا او را بين شنوندگان و حاضرين افشا مي نمود.

درآغاز،سقراط نيز خود يك سوفيست بود.علاقه به سياست، دمكراسي، و شهر-جمهوري ها باعث شد كه اقشار متوسط نيز به بحث هاي روشنگرانه تمايل پيدا كنند.به علت شكوفايي فرهنگ ، اقتصاد و پيروزي در جنگ با ايرانيان، شهر آتن رونق تازه اي يافته بود. بعدها پيروزي اسكندر بر داريوش كبير باعث شد كه فرهنگ هلني 300 سال ،تاحدودي درشرق حاكم شود وتا هند به پيش برود، تا اينكه شك گرايي،فرزند ديگر فلسفه يونان حدود سيصد سال پيش از ميلاد رونق گرفت.آنها شك گرايي رايك سيستم فلسفي بشمار نمي آوردند،بلكه آنرا نقد احكام و دگم هاي مرسوم ميدانستند. سه شاخه مهم فلسفه يونان باستان شامل: شكاكيان، فيلسوفان آكادمي، و فيلسوفان جزم گرا، بودند. جزم گرايان را شامل فيلسوفان: رواقي، طرفداران ارسطو و اپيكور ميدانستند. بايد اشاره كرد كه شك گرايان همه چيز را رد نميكردند بلكه آنها فقط شناخت را نسبي ميدانستند و خواهان آزمايش و نقد و بررسي آن بودند.درقرنها بعد يعني درعصر جديد نيز در اروپا شكاكيان جديد يكبارديگر به دلايل گوناگون اجتمايي وياتاريخي به نمايندگي از جانب: دكارت، هيوم، و كامو وارد فضاي انديشه روشنفكرانه اروپا شدند.

كلبي ها نيز يكي ازمكاتب سقراطي يونان باستان بودند و ميگفتند كه حقيقت رابايد از واقعيت جدا نمود.آنها خواهان عشق به طبيعت و انسان همنوع بودند و قناعت،فروتني و عرفان را تبليغ ميكردند.صد سال بعد از شكاكيان، طرفداران مكتب التقاطي به ميدان آمدند.آنها در امپراطوري رم از زمان تولد مسيح به بعد طرفداران زيادي يافته بودند. مكتب فلسفه التقاطي از چند مكتب فلسفي ديگر ازجمله: افلاتوني،ارسطويي،اپيكوري، رواقي و شكاكي تشكيل شده بود، چون آنها مناسب ترين ايدهها رازهركدام از مكاتب فوق و باب سليقه خود انتخاب ميكردند. سيسرو، مشهورترين فيلسوف التقاطي در دوره باستان است.آنها گاهي به دلايل ساده و پيش افتاده، دگمي ، تزي، يا فكري را از مكتب ديگري به امانت مي گرفتند.

آخرين مرحله و اوج فلسفه باستان درقرن دوم پيش از ميلاد با وحدت: فلسفه افلاتوني و تاثيرات مذاهب شرقي و آسيايي پيش آمد. پرستش بت هاي شرقي، آموزشهاي نجات مسيحايي، ميترا پرستي ايران كهن، و اشاعه اسطورههاي اجدادي، با فلسفه يونان درآميخت.نوافلاتونيان را آخرين فيلسوفان سيستماتيك دوره باستان مي شمارند.يكي از مغزهاي آن مكتب، آمون سقا است كه بين سالهاي 175-242 ميلادي زندگي نمود. او معلم فلوطين، مشهورترين فيلسوف نوافلاتوني بود. فلوطين در مصر بدنيا آمده و باعث رونق اين مكتب شبه مذهبي- شبه فلسفي در سوريه آنزمان شد.به نقل از مورخين تاريخ،مكتب نوافلاتوني تاسال 624 ميلادي،يعني سال  حمله اعراب و تسخير شهر اسكندريه در آنجا فعال بود.پيش ازآن مسيحيان بنيادگراي معترض، خانم هپاتيه، يكي از زنان استاد فلسفه باستان را در سال 415 در دانشگاه اسكندريه بقتل رساندند.

به نظر پاره اي از مورخين، با سقوط استانبول ( قسطنطنيه )درسال 472 ميلادي ، فلسفه دوره باستان نيز به پايان رسيد و قرون وسطا آغاز گرديد. امپراطور دولت بيزانس،آكادمي افلاتون را در سال 529 تعطيل نمود، گروهي ديگر اين تاريخ را پايان فلسفه كلاسيك يونان بشمار مي آورند. آخرين فيلسوف مكتب نوافلاتوني بين سالهاي 480-524 زندگي نمود. او با ترجمه آثار افلاتون و ارسطو، منبعي براي رونق فلسفه مسيحي اسكولاستيك مشهور به مكتب مدرسين ، آماده كرد.