معركه گیری سید علی خامنه ای

فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

سیدعلی خامنه ای ؛ بخصوص در زمان هائی كه « سرحال ! » باشد ، در معركه گیری ید طولائی دارد . معركه گیر ، به معنی سنتی آن ، در میانه می ایستد و با به هم كوفتن دست ها وفراز و فرود لحن در بیان روایت ، آن هائی را كه دورش حلقه زده اند به وجد می آورد و دم به دم از حالی به حال دیگر می برد . آخوند عین همان كار را ، منتها بدون به هم كوفتن دست ها ، بر منبر انجام می دهد . این ویژگی را ، همه ی روضه خوان ها دارند ، اما سید علی خامنه ای كه حالا « امام » هم شده است ، با استفاده از موقعیت كنونی خود و تجربه ای كه در زندان زمان شاه با توده ای ها داشته ، سر آمد این حرفه است . تجربه ی بحث با توده ای ها كه در خلط مبحث و تغییر دادن ناگهانی موضوع بحث معروف اند ، در بیان موضوع و پرش های زیركانه از این زمینه به آن زمینه ، به موجودی كه اكنون عده ای از او به عنوان « رهبر عظیم الشان !‌» ، « امام ! » و از این یاوه ها یاد می كنند ، كمك كرده تا مسلط تر و مسلح تر با مخاطبان منتخب زبان بسته و احساساتی خود ؛ به ویژه آن كه در زمره ی « عاملان » این « آمر » هم باشند ، رابطه ایجاد كند و بر آنان تاثیر بگذارد . در این مهارت و تردستی ، نعل وارونه زدن ، عوام فریبی و مثل آب خوردن دروغ گفتن ، به قول نادرنادرپور ، به مثابه ابزار كار ساز « دستار بندان » عمل می كنند . و چنان سطح عاطفی و فرد پرستی مخاطبان را می آشوبند تا در تاثیر آشوبی كه در آن سطح به پا می شود ، سر از پا نشناسند و مدام در بزنگاه های خاصی كه او عمدا می آفریند ، شعارهای آتشین جان نثاری سردهند . اگر چه عواملی كارورز وآموزش دیده ، از پیش برای رهبری گروه كر تعیین شده اند ، اما شدت تاثیر كلام و نفوذ به حدی است كه جمعیت مخاطب ، اغلب از حیطه ی اقتدار رهبر مشخص اركستر هم خارج شده و خود ، تبدیل به رهبر می شوند . در آخرین معركه گیری « امام » عجالتا نا « راحل » ، و كاملا « سرحال ! » ، كه به مناسبت تولد «امام علی » در حسینه ی « بیت رهبری ! » صورت پذیرفت ، اوج مهارت و تردستی خامنه ای در نعل وارونه زدن و دروغ گفتن ، به صحنه رفت .

 

روز چهارشنبه بیست و ششم تیرماه ، برابر با شانزدهم ژوئیه كه سیزدهم ماه رجب بود ، سیدعلی خامنه ای بخشی از عاملان خرد و كلان خود را در حسینه ی بیت رهبری جمع كرد و با تردستی ، از عدالت علی به عدالت جمهوری اسلامی نقب زد و سر از ماله كشیدن بر مصاحبه ی چهارم ژوئیه 2008 علی اكبر ولایتی « مشاور بین الملل رهبر » و موضوع انرژی هسته ای در آورد و به «قطع دست » و « مجازات جرج بوش » و انداختن توپ مذاكره به زمین دولت رسمی رسید . روند سازمان یافته ی منبر او كه با هیجان عاملان مخاطب تنظیم می شد ، او را پله پله تا پیروزی مالیخولیائی بالا برد و در جریان تاثیر متقابل با واكنش مخاطبان ، مساله مذاكره با هاویر سولانا رئیس كمیسیون سیاست خارجی اتحادیه اروپا باحضور ویلیام برنز معاون سیاسی وزارت امور خارجه « شیطان بزرگ » را ، با تردستی زیر آبی در كرد .

جمعیت منتخب كه از اعضای دولت رسمی و دولت بیت رهبری و فرماندهان سپاه و بازجویان و سرباز جویان و آخوندهای آمر تحت فرماندهی خلیفه بودند ، دم به دم به هیجان در می آمدند و شعار می دادند كه « مرگ بر آمریكا / مرگ براسرائیل / مرگ بر منافقین و كفار / مرگ بر اسرائیل » و «مرگ بر اسرائیل » آخری را چنان آتشین می گفتند كه بر شدت فشار روی مرگ بر منافقین و كفار اثر می گذاشت و بر هیجان رهبر كه بنا به تجربه برصحنه و واكنش مسلط بود ، می افزود . این تاثیر متقابل بود كه خط رهبری را به سمت كوفتن بر طبل جنگ تنظیم كرد تا مساله ی مذاكره با معاون سیاسی وزارت امور خارجه ایالات متحده ؛ كه بنا به شدت بیان رهبر باید دستش قطع شود و رئیس جمهوری كنونی اش مستقیما از طرف « مقام معظم رهبری » به « مجازات برسد » ، لا به لای تند روی های لفظی از نظر دور بماند . از آنجا كه در عدالت مورد ادعای رهبر  ، مدام دست و پا و انگشت قطع می شود ، این جا هم به جای اصطلاح سیاسی كوتاه كردن دست متجاوز ، از تركیب  « قطع دست » استفاده می كرد كه لابد بوش و اولمرت باید هوای دست و پاشان را داشته باشند .

 

شباهت های ناگزیر

مقدمه ی « بحث رهبری » كه قرار بود بنا به سنت اهل منبر به صحرای كربلا زده شود ، در نعل وارونه زدن و دروغ گفتن ، مرا به یاد معركه گیری او در دانشگاه تهران به تاریخ بیست و نهم اسفند ماه 1359 ، و مقاله « چشم بندی های آمریكائی » هوارد زین در آوریل 2006 انداخت . در مورد اول ، كه الان به آن می پردازم ، خامنه ای كه عضو شورای موسس حزب جمهوری اسلامی ، فرمانده كل سپاه پاسداران ، عضو شورای انقلاب و معاون وزارت دفاع ملی « امام » ( روح الله موسوسی خمینی ) بود ، با صدائی كه جوان تر بود و عینا صدای معركه گیران سنتی را می مانست ، قداره بندهای حزب اللهی را با روش به نعل و به میخ زدن ، به جان دانشجویان انداخت . در مورد دوم ، هوارد زین كه كتاب « تاریخ مردم آمریكا » ی او – با فروش میلیونی – تاریخ رسمی ایالات متحده را بی اعتبار می كند ،  در مقاله اش به مردم آمریكا می گوید كه روسای جمهوری ایالات متحده، چه از حزب جمهوریخواه بوده باشند ، یا از حزب دموكرات ، همواره به مردم آمریكا دروغ گفته اند و تاریخی كه در مدارس به بچه های آمریكائی تدریس می شود ، واقعی نیست . در اشاره به نمونه ی دوم ، متوجه شباهت این واقعیت و خصلت در دو حكومت و تركیبی  می شوید كه همواره دروغ را به جای واقعیت به خورد مردم خود داده اند .

 

شعار « مرگ بر منافقین و كفار » كه با بحث خامنه ای در موردعدالت علی و جاری بودن آن عدالت مورد ادعا در جمهوری اسلامی در تضاد است ، باردیگر در ذهن من كه از طریق تلویزیون حرف های چهارشنبه بیست و ششم تیرماه 1387 او را دنبال كردم ، حرف های تحریك آمیز جمعه بیست و نهم فروردین ماه 1359 او را تداعی كرد . در سال 1359 هم ، ضمن آن كه آمریكا شیطان بزرگ بود و در مقابل اسلامیسم ساخت بریتانیا و خودش شكست خورده بود و بنا به ادعای خمینی دانشجویان و دانشگاهیان و دانشگاه رفته ها آمریكائی بودند ، « منافقین و كفار » كه اسم مستعار اسلامیست های حاكم برای مخالفان بود – و هنوز هم هست – ، باید به « مرگ » محكوم شدند كه دریا دریای شان از آن زمان تا كنون شدند ، و در ادامه این حاكمیت ، بازهم باید به  «مرگ» محكوم شوند . ملاحظه می فرمائید كه در آخرین معركه گیری همان خامنه ای كه امروز «خلیفه مسلمین » و « امام » از كار در آمده است ، در ظاهر شعارهای مورد تائید او مرگ بر امریكا و مرگ براسرائیل مطرح می شود كه با طبل جنگ می رقصد ، اما قتل عام و تعقیب مداوم و دستگیری ها و اعدام های مخفیانه – به موازات اعدام های علنی برای نسق گیری از جامعه – ، در شعار « مرگ بر منافقین و كفار » ، همچنان به عنوان هدف اصلی بر كاكل عاملان سرمست قرار می گیرد .

بر گردم به توضیحی در مورد نمونه اول – 29 فروردین سال 1359 – كه در كتاب  «شبیخون تاتارها » به همین قلم كه در طرف مقابل ماجرا فعال بود ، از سیر تا پیاز خاطره نویسی شده است . توجه به شباهت ها و روش ها و عوامفریبی ها ، از سال 1359 تا 1387 ، به ما این هشدار را می دهد كه به هر بهانه ای ؛ چه در تناقضات درونی برسر تعادل قوا ، یا عمده كردن دشمن خارجی كه نتیجه اش تا كنون تشدید سركوبی ها و « قطع دست » ها و « مجازات » های داخلی بوده ، نیروهای مخالف فاشیزم مذهبی كه سهل است ، حتی آن هائی هم كه خودی بوده اند و در انجمن های اسلامی و دفتر تحكیم وحدت و انجمن های اسلامی كارخانه ها و مدارس  و اداره ها سازمان دهی شده بوده اند، از گزند « خلیفه گری اسلامی » كه منشاء انگلیسی و آمریكائی دارد ، در امان نمانده اند .

 

نمونه ی اول – شباهت ناگزیز

روز سه شنبه بیست و ششم فروردین ماه 1359 ،‌ حزب الله به دانشگاه تبریز حمله می كند ، نیروهای سیاسی كه هنوز قلع و قمع نشده بودند ، پی در پی هشدار می دهند ، و همه متوجه می شوند كه زمینه های به خون كشیدن دانشگاه های ایران ، مو به مو طراحی شده است .

اول فروردین ماه همان سال – 1359 – ، خمینی با پیام سیزده ماده ای ، جاده را برای مرگ بر منافقین و كفار باز می كند .   ( توجه داشته باشید كه در بازجوئی های اوین ، دست كم  از سال 1360 ، به همه زندانیان سیاسی می گفتند منافق و كافر و ماركسیست ، حتی اگر از نمازگراران بودند . )

پس از پیام سیزده ماده ای خمینی كه دانشجویان و دانشگاهیان را آمریكائی ، خود پرست و غیر مردمی خواند ، ابوالحسن بنی صدر رئیس جمهوری او با « سه مطلع » فدائی – كه بعدها اكثریتی از كار در آمدند و حكم قطعی صادر فرمودند كه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز كنید – ، در تلویزیون « بحث آزاد ! » راه انداخت ، كه یعنی این ها هم حق حرف زدن دارند و بهتر است رام شوند ؛ كه آن جماعت شدند . و در مورد آنان ، در هنوز هم بر همان پاشنه می چرخد . آن « بحث آزاد » ، تصویر دامی را كه در حال گسترش بود ، درچشم انداز قرار می داد . در همان « بحث آزاد» بود كه تاكید بر موضوع « تخلیه دفاتر دانشجوئی » ، توطئه برای درهم كوبیدن جنبش دانشجوئی را پررنگ تر از پیش می كرد .

خامنه ای خط ارتجاعیون شورای انقلاب و حزب جمهوری اسلامی را پیش می برد كه تبلور هیئت های موتلفه ی اسلامی و نقطه ی شاخص « خط امام »  و « مانیفست ولایت فقیه ، یا حكومت اسلامی » بود ، ابوالحسن بنی صدر هم خط لیبرال های اسلامی حاضر در حاكمیت را كه نقش پله های صعود « امام » را بازی می كرد .

« این هر دو جناح كه گاهی جنگ های زرگری هم با هم راه می انداختند ، در استراتژی اساسی رژیم وجه مشترك و تفاهم داشتند . سعی شان هم این بود كه با سخن گفتن به دو زبان ، هم جامعه را بفریبند ، و هم در نیروهای سیاسی امیدی به دامنه دارشدن این تضاد صوری ایجاد كنند . اختلاف برسر شیوه بود ، نه مضمون ، و مضمون خلع سلاح  نیروهای سیاسی ، متوقف كردن هسته ی مركزی جنبش دانشجوئی و ایجاد آرامش و زمینه های مطلوب اجتماعی برای پیش بردن دعوای قدرت در میان خودشان بود . دعوا بر سر من بیشتر ببرم یا تو بود و در این دعوا ، هیچ یك تحمل آزادیخواهانی را كه ماهیت هر دوجناج را می شناختند و به ایشان می تاختند ، نداشتند . ..

« مسلح بودن نیروهای سیاسی و باز بودن دست ایشان در كار سیاسی و تبلیغ خویش ، در نهایت می توانست به درگیری های موجود شكل و مضمون خطرناك تری بدهد و رژیم را ؛ با هر دو خط حاكم، تهدید به سرنگونی كند ...

« دفتر یا اتاق های دانشجوئی هم ، در واقع پیش از آن كه صنفی باشد ، اجتماعی – سیاسی بود و عرصه ی عملش ، تنها به امور دانشگاهی محدود نمی شد .هر دفتر یا اتاقی ، وابسته به یكی از نیروهای سیاسی بود و بنا به مضمون و ماهیتش ، نمی توانست از لزوم خلع سلاح نیروهای سیاسی ، واقعه ی گنبد ، كردستان ، انزلی ، و مقوله ی آگاهی دادن به توده ها برای ایستادگی در برابر تعمیق ارتجاع ، جدا ارزیابی شود . پرونده یكی بود : مقاومت در برابر شكل گیری و گسترش و استحكام عقاید و هدف های ضد ملی خمینی . پس باید بسته می شد . هر دو جناح ، ضمن در گیری درونی برسر كسب قدرت كه به وجود تضاد در درون حاكمیت تعبیر می شد ، تشنه ی بستن این پرونده بودند... » ( شبیخون تاتارها ص 111 و 112 ) .

 

لیبرال ها ( نهضت آزادی ، جبهه ملی و جریان های معتدل اسلامی كه بنی صدر ضمن فرمانبرداری از خمینی ، در ظاهر سیاسی قضیه ، و در مقام ریاست جمهوری ، ایشان را نمایندگی می كرد‌) معتقد به برخورد ملایم و استفاده از تزویر سیاسی بودند و با پنبه سر بریدن را بنا به ماهیت شان تجویز می كردند تا خیزش مسلحانه ی كردستان پیش آمد و بنی صدر زد به منتها الیه ارتجاع كه « تا تكلیف كردستان را روشن نكرده اید ، چكمه ها را از پا در نیاورید . » ارتجاعیون تندروتر ؛ پیش از حمله به كردستان كه مشتركا انجام شد ، می دانستند در صورت جا افتادن و پیروزی احتمالی نیروهای سیاسی مخالف ، اثری از ایشان باقی نخواهد ماند . پس تندروی و صراحت و سرعت در قلع و قمع مخالفان را پیشه كردند .

با استفاده از چنین موقعیتی بود كه سید علی خامنه ای ، برق آسا زد به صحرای كربلا و با تكیه به پیام سیزده ماده ای نورز 1359 خمینی كه می گفت گروه روشنفكران دانشگاه رفته اكثر ضربات را به جامعه زده اند و چیزی كه برای آنان مطرح نیست ؛ مردم اند ، نه تنها دست و بال بنی صدر را بست ، بلكه او را به موضع خود كشاند تا هم فرمان حمله به كردستان را صادر كند ، هم به دانشجویان التیماتوم بدهد كه اگر فورا دانشگاه ها را تخلیه نكنند ، از مردم خواهد خواست وارد صحنه شوند . خمینی هم ، همین تهدید را كرده بود كه عملی هم شد . فرقش فقط این بود كه خمینی می گفت « امت » و بنی صدر می گفت « مردم » .

 

احكامی كه خامنه ای امروز در مقام « امام » و « خلیفه مسلمین » صادر می كند ، عین حكمی است كه روز جمعه بیست و نهم فروردین 1359 در دانشگاه تهران صادر كرد . آن جا هم آمریكا و اسرائیل چاشنی تهدید بودند ، این جا هم – بخصوص در همین چهارشنبه بیست و ششم تیر ماه 1387 – چاشنی بحث تهدید آمریكا و اسرائیل است ، اما شعار « مرگ بر منافقین و كفار » كه با طنازی های رهبر مورد تائید خردمندانه ! قرار می گیرد ، جنبش های اجتماعی و كارگری و اعتراض های گسترده ی توده ای و مخالفان حاكمیت را ، با اسم مستعار « منافقین و كفار » ، به عنوان هدف اصلی دارو دسته ی خامنه ای كه جنگ حاكمیت با توده های ستمدیده است ، تبلیغ می كند ، منتها این بار در لوای عدالتی كه به قول « رهبر » از عدل علی برخاسته و برجامعه حاكم است .

در فروردین سال 1359، لحن به همین تندی بود ، كلمات به همین شدت بودند، منتها زرادخانه وارداتی ، استحكامات امنیتی و سركوبگران آموزش دیده و پروار شده ، دارای این حد وحجم نبودند .

 

آن روز ، خامنه ای كه از عناصر مسلح به پنجه بكس و چاقوی ضامن دار و زنجیر و چماق برخوردار بود ، در نماز جماعت محوطه ی دانشگاه تهران ، در كمال آرامش و از موضع قدرت ، دانشجویان ایران را « قداره بند » و « ششلول كش » به مردم معرفی كرد و گفت :

« ما نمی توانیم بگذاریم كه به بهانه ی كار سیاسی ، عرصه ی مقدس دانشگاه جولانگاهی برای قداره بندی و ششلول كشی بشود . » ( شبیخون تاتارها ص 109 )

و درست مثل مراحل پیشرفت خود در جریان تحكیم استحكامات امنیتی – پلیسی ، تهدید كرد كه : «‌اگر تا سه روز دیگر ( دانشجویان ) دفاترشان را تعطیل نكنند و آدم نشوند ، سركوب خواهند شد . »

خامنه ای می دانست كه فالانژها از همان روز و همان لحظه ، تهاجم و تخریب و سركوبی را آغاز خواهند كرد و با پیام معكوسی كه می داد ، همین وظیفه را هم حالی ی اوباش امام می كرد كه : از همین حالا ، و پس از پایان نماز جمعه ، بكوبید و به صغیر و كبیر شان رحم نكنید . منتها ، سعی می كرد به پیام معكوس خود جامه ی رسمی بپوشاند كه  شما نمازگزاران سر خودعمل نكنید  ( یعنی بكنید ، ) و بگذارید مقامات مسئول اقدام كنند . ( یعنی معطل مقامات مسئول نشوید ) :

« من از شما مردم می خواهم سرخود عمل نكنید و بگذارید پس از پایان مهلت سه روزه ، نهادها و مقامات مسئول در جهت برچیدن دفاتر دانشجویان اقدام كنند . » ( همان ماخذ. )

دوازده و ده دقیقه بعد از ظهرفروردین 1359 ، خامنه ای حكم غیر مستقیم امام را به اوباش اعلام كرد و سه ساعت بعد ، اوباش امام كه حالا هركدام برای خود وزیر و وكیل و قاضی و استاندار و فرماندار و صاحب شركت و رئیس جمهوری و سرداری شده اند ، با پنجه بوكس و چاقو و چماق و ساطور و قمه ، ریختند به جان دانشجویان و مردم حامی آنان و حالا نزن ، كی بزن . و دانشگاه های ایران را به خون كشیدند و به بهانه انقلاب اسلامی بستند .

 

لحن امروز خامنه ای ، و عملكرد 29 ساله ی اسلامیست ها ، تكامل همان 29 فروردین است كه با خریدن بزرگترین انبار مهمات خاورمیانه ، بسا هارتر و برهنه تر و گسترده تر شده است . و الا كه شعار « مرگ بر آمریكا و مرگ بر اسرائیل » چه ربطی می تواند با « مرگ بر منافقین و كفار » داشته باشد . ربطش این است كه در ذهن خلیفه مسلمین و پیروان پول در جیب و جان بر كف او ، همان مفهوم و قصدی وجود دارد كه از 29 سال پیش به این سو وجود داشته است . برای چپاول دارائی های مردم و هرگونه معامله و مراوده ی خارجی ، فضای داخلی باید مرعوب شود . فضای داخلی ، بدون مرگ برای مخالفان ، هموار نخواهد شد . زمان گذشته ، به قول ت. س الیوت شاعر نامدار دهه های اول قرن بیستم ، در زمان حال و آینده تكرار می شود . مخالفی نباید وجود داشته باشد كه اسلامیست ها بتوانند هفته ی پیش موشك پرانی كنند و امروز ، به موازات تهدید متقابل نظامی ، با رئیس كمیسیون سیاست خارجی اتحادیه اروپا و معاون سیاسی وزارت امور خارجه ایالات متحده به مذاكره بنشینند و رهبرشان ، در معركه گیری ولادت علی ، بازی كلت و كیك  را كه از آمریكائی ها یاد گرفته ، به اجرا در آورد و به مخالفان هم ، با همان لحن 29 سال پیش ، تشر بزند كه آدم شوید ، والا از این هم بیشتر سركوب خواهید شد .

مضمون همان مضمون است ، شكل هم همان شكل است ، منتها موقعیت به یمن دلارهای نفتی مستحكم تر شده است .

 

* * * * *

رهبری اسلامیسم ؛ كه در مورد ایران اشاره ام به خامنه ای است ، همیشه ماموریت داشته كبریت را بكشد و حریق ایجاد كند . بنا به تاریخ مدون صد سال گذشته ، جریانی را كه انگلیسی ها و وهابی ها،   بنا به نظریه ی پان اسلامیسم سید جمال الدین اسد آبادی پایه اش را ریختند و از سال 1945 ایالات متحده زنجیر از پایش گشود و از بنیادگرایان اسلامی در جریان جنگ سرد ابزاری در مقابل كمونیسم ساخت ، همیشه به نقش لعبتی در صحنه ایفای نقش كرده كه سرشار از تابلوهای تمكین و معامله پنهانی ، یا جنگ و خونریزی بوده است .

علاوه بر آن كه در مبانی قرار دادی خود اسلام ، سازش ، یا درگیری ، تعریف ها و عنوان های خود را دارند و ، مثلا ، دروغ مصلحت آمیز و تقیه را با زبانی ریاكارانه و ظاهر اقناعی به خورد پیروانش می دهد ، لعبت بازان اسلام سیاسی كه انگلیسی ها و آمریكائی ها و روسیه و فرانسه و آلمان باشند ، سر نخ لعبت ها را در دست دارند و چنان تغذیه و تربیت شان می كنند كه بتوانند در هر مورد و از هر زوایه ای ، پیروان شان را با منافع مقطعی ، یا استراتژیك سرمایه داری جهانی ، سازمان دهی و هدایت كنند .

یكی از این تدبیر ها و آموزش های مستقیم و غیر مستقیم ، رسیدن به درجه ی اجتهاد در دروغ گفتن است . صاحبان سرمایه كه هرزمان به شكلی ، و با بهانه هائی ، به تقسیم منابع و منافع جهان میان خود می پردازند ، به رهبران دست افزاری به نام اسلام سیاسی آموخته اند كه چگونه با استفاده از جوهر فلسفی و احكام دین و فرقه ی خود ، به مردم دروغ بگویند . و دروغ را چنان تر دستانه بگویند كه نزد پیروان شان عین واقعیت جلوه كند . اگر چنین نتیجه ای از دو آموزش موازی حاصل نشود ، سركوبی و اخنتاق و توجیه و سازش و جنگ ، تاثیر اجتماعی خود را از دست خواهند داد .

استعمار گران كه در تكامل خود به امپریالیسم برهنه ی امروزی ره برده اند ، با استفاده از همان زمینه های مذهبی و ساده اندیشی ملت های خود را فریفته اند و به آنان دروغ گفته اند ، كه اسلامی ها و بنیادگرایان اسلامی . خامنه ای و سایر رهبران مذهبی ، با استفاده از همین آموزش دو جانبه است كه هم قادرند در میان پیروان خود دروغ و ریا و سازش و جنگ و اخنتاق درونی را توجیه كنند ، هم می توانند ظلم و ستم را عین عدالت تحویل آنان بدهند و فقر و ثروت را به ناف خدائی كه برای آنان ساخته اند ببندند ، هم برای تغییر سیاست های داخلی و خارجی ، ساده ترین بیان را برای قلب واقعیت به میان توده های نا آگاه ببرند .

 

نمونه دوم –  اصل دروغ است

هر دو جریان مخرب و مهلك اسلام سیاسی و امپریالیسم كه خالق و مرشد اصلی آن است ، به قول هوارد زین استاد تاریخ دانشگاه ماساچوست ، برخوش باوری مردم سوار می شوند و بردریای ریاكاری می رانند . عناصری چون جرج بوش و خمینی و خامنه ای و حسن نصرالله و محمودعباس و اسماعیل هانیه و پوتین و آنجلا مركل و ساركوزی و بگیرید بروید تا طول و عرض تاریخ زورگوئی و تجاوز و اختناق و ستم سرمایه داری در مراحل مختلف تكاملی خود ، همواره بر چنین دریائی رانده اند و كسانی را كه حاضر نشده اند برای آنان پارو بزنند ، زیر پا له كرده اند .

خامنه ای در ایران همان كاری را می كند كه سلف او خمینی می كرد . خمینی همان كاری را كرد كه شاهان و امیران و سران مذهبی و عشایر ایران با مردم كردند . و جرج بوش هم ، همان وظیفه ای را انجام می دهد كه اسلاف او – چه از جمهوری خواهان ، یا دموكرات ها – انجام داده اند . همه به مردم شان دروغ گفته اند ، منتها در میان آنان ، آدولف هیتلر اعتماد به نفس بیشتری در دروغ گفتن داشت . ولی همان خطی را پیش برد كه امروزه جرج بوش در جهان پیش می برد و همان پاروئی را زد كه رهبران اسلامی ، و اكنون در راس شان خامنه ای و رفسنجانی و حسنی مبارك و صعودی های شبه جزیره عربستان و اعوان و انصارشان می زنند .

 

در نمونه ی ایالات متحده كه در صف اول می راند و بقیه را هم وامی دارد كه تندتر از پیش پارو بزنند تا نظم نوین جهانی جا بیفتند ، اشاره هائی به « چشم بندی های آمریكائی » هوارد زین ، كه چشم بندی های « رهبر معظم انقلاب !‌» و سایر رهبران اسلامی و اروپائی و اسرائیلی و سایر « دول تابعه ! » را تداعی می كند ، ضروری است . این مقاله را ، هم زمان با انتشارش در «پروگرسیو » ، صاحب این قلم به فارسی برگردانده كه شاید دراین روزهای بحرانی تجدید چایش ضروری باشد .

هوارد زین با تاكید برای این كه شواهد فریب كاری و حیله گری دولت آمریكا در مورد حمله به عراق ، با تاخیری هولناك افشا شده است ، می پرسد : « باید از خود بپرسم چگونه این همه انسان ، به آن آسانی فریب خورده اند ؟ »

 

دین و مذهب آدم ها به جای خود ، اما عین همین پرسش در مقابل كسانی قرار می گیرد كه چه به عنوان فرد ، یا جنبش و سازمان سیاسی ، در مقاطع مختلف به آسانی در دام اسلامیست ها و امپریالیست ها افتاده اند و هرگز از خود نپرسیده اند كه امثال خامنه ای و بوش ، ‌از كدام عدالت حرف می زنند و چرا باید انسان هائی كه طور دیگری فكر می كنند ، مستحق مرگ و زندان و شكنجه و تهدید آنان باشند ؟ و این كه آیا لحظه ای خواسته اند از یقین مطلق فاصله بگیرند و فكر كنند كه ادعاهای آن كه او را رهبر خود می دانند ، با واقعیت چه فاصله ی هولناكی دارد ؟ و آیا لحظه ای به خود این حق انسانی را داده اند كه فكر كنند بنا به چه منطقی رهبر شان از آن سو با شلیك موشك و تهدید ، بر تنور جنگ می دمد ، و از سوی دیگر ، همین امروز با نماینده رسمی طرف دعوا به مذاكره می نشیند تا برسر بسته پیشنهادی چانه بزند و از آن كه او را دشمن می نامد و فقط بنا به آمار رسمی ، از سال 2000 تا كنون صادراتش به ایران ده برابر شده است ، امتیاز بگیرد ؟ یعنی معامله تا حد ویرانی ، یا مردم فروشی و معاملات و مراودات آشكار و پنهانی ، منطق بی اساس و زبونانه حكومت های ضعیف و مزدور نیست ؟

 

هوارد زین می نویسد كارگزاران رسانه های خبری ایالات متحده هم – درست مثل شهروندان عادی – به هیجان در می آیند و از جنگ پشتیبانی می كنند . آیا این پرسش ، در مقابل رسانه های خبری ایران هم – جز موارد كاملا استثنائی – قرار نمی گیرد ؟ و مردمی كه مثلا روزنامه كیهان را می خرند ، نباید فكر كنند كه سردبیر آن حسین شریعتمداری ، مشاور همان رهبری است كه دروغ را با استفاده از هیجان بخش هائی از مردم ، به عنوان واقعیت جا می زند ؟ 

هوارد زین در رابطه با آمریكا می گوید :

« ... به نظر من دو دلیل اساسی وجود دارد كه عمیقا بر می گردد به فرهنگ ما آمریكائی ها . این دو علت اصلی ، آسیب پذیر بودن مطبوعات و شهر وندان ما را چنان تنظیم می كند تا دروغ هائی را باور كنند كه منجر به كشته شدن ده ها هزار انسان می شود . اگر این دو دلیل اساسی را درك كنیم ، بهتر می توانیم از خود در مقابل فریبكاری ها و دروغ ها محافظت كنیم ...

« ... یكی از این علت های فرهنگی ، مربوط می شود به ابعاد و اهمیت زمان كه در چشم انداز تاریخ ما غایب است . دلیل دیگر ، بر می گردد به ابعاد و اهمیت فضا و فرصت ، یعنی ناتوانی ما در فكر كردن خارج از چهار چوب های ناسیونالیستی كه برای ما ساخته اند . ما را در حصاری از عقاید متكبرانه و پر از نخوت و خودخواهی گذاشته اند كه به ما می گوید این كشور – ایالات متحده – مركز جهان است ، فضیلتی استثنائی دارد ، ستودنی است و عالی ترین فرهنگ است ... »

اگر به جای « چهار چوب های ناسیونالیستی » بگذارید « چهار چوب های اسلامی كه از مایه های ناسیونالیستی هم ، بنا به فرصت طلبی های مقطعی ، سوء استفاده می كند ، » نتیجه گیری بحث ما در نمونه ی دوم ، درست به نقطه ای می رسید كه از كتاب ولایت فقیه خمینی در سال 1356 شروع شد، به حاكمیت او در سال 1357 ره برد و به فلاكت بارترین زندگی مردم ایران كه یكسره دروغ می شنوند و مورد وسیع ترین انواع آزار واذیت قرار می گیرند ، منجر شد . رهبران اسلامی حاكم برایران هم ، چه با كلمات كتاب ولایت فقیه خمینی ، یا گفتار و عمل او در حاكمیت ، و چه با كلمات سیدعلی خامنه ای و عوامل او ، یا عمل این جمع ، در حالی كه ظلم و ستم و بیداد و تحمیق را از هر خط واقعی و مفروضی گذرانده اند ، ادعا می كنند كه ایران اسلامی مركز جهان است ، این اسلام باید جهانی شود ، این شیوه ی رفتار فضیلتی استثنائی دارد و در مردمی بودن و عدالت و « كرامت انسانی » ، ستودنی و عالی ترین ارزش است . اگر دروغ حناق بود كه الان باید هر دو طرف قضیه كه در واقع جبهه ی واحد ضد انسانی را تشكیل می دهند ، دیرگاهی پیش از این خفه شده باشند .

 

هواردزین ، با دلیل و مدرك ، وبی آن كه تفاوتی میان دو حزب حاكم برجامعه آمریكا قائل شود ،

دست كم از پرزیدنت « پولك » كه در سال 1846 با دروغ گفتن به مردم آمریكا علیه مكزیك جنگید تا نیمی از خاك آن كشور را مال خود كند ، تا مك كینلی كه در سال 1898 به ملت دروغ گفت كه می خواهد برای رهائی مردم كوبا از سلطه ی اسپانیائی ها به آن كشور لشكر كشی كند ، و هری ترومن و جان كندی و رونالد ریگان و بوش پدر و بوش پسر را ، روسای جمهوری می داند كه با دروغ گفتن به مردم خود ، به جنگ ملت های ضعیف رفته اند و فقط كارگزار شركت های آمریكائی و حافظ منافع سرمایه داری بوده اند ، نه آزادی بخش :

« ... همه ی روسای جمهوری در مورد ویتنام دروغ گفته اند :  – كندی در مورد توسعه ی تعهد ما در آن منطقه ، جانسون در باره خلیج تونكین ، نیكسون در مورد بمباران سری كامبوج ، و جملگی شان در این ادعا كه می خواهند ویتنام جنوبی را از كمونیسم خلاص كنند – ، واقعیت این بود كه می خواستند ویتنام جنوبی را در دهنه ی قاره آسیا مال خود كنند ...

« ... رونالد ریگان دروغ می گفت كه تجاوز به گرنادا به این جهت بود كه ایالات متحده را تهدید می كرد ...  

« ... بوش پدر ، در مورد تجاوز به پاناما كه به كشته شدن هزاران شهروند عادی انجامید دروغ می گفت ...

« ... بوش پدر ، دوباره در سال 1991 در باره دلیل حمله به عراق دروغ می گفت كه می خواهد از حق حاكمیت كویت دفاع كند . هیچ ساده دلی می تواند باور كند كه قلب بوش به خاطر اشغال كویت از طرف عراق زده باشد ؟ دلیل واقعی این بود كه آمریكا می خواست از دارائی های نفتی غنی خود در خاورمیانه دفاع كند ...

« ... با نگاهی گذرا به سیاهه ی این دروغ هائی كه برای توجیه جنگ ها ساخته می شدند ، كسی می تواند دروغ های بوش جوان تر را در مورد دلایل تجاوز به افغانستان و عراق باور كند ؟ ...

نتیجه گیری هوارد زین ، مشمول ایران و همه ی كشورهای تحت ستم حكومت های محلی و جهانی می شود :

« ... اگر ما شهر وندان به این درك و دریافت نائل شویم كه آن بالائی ها ، از رئیس جمهوری گرفته تا كنگره و دادگاه عالی و همه ی موسسات و نهادهائی كه تظاهر می كنند مردمی هستند ، علایق و انتظارهای ما مردم را نمایندگی نمی كنند ، به این واقعیت می رسیم تا در مقابل سرنوشت دروغینی كه برای ما رقم می زنند ، بره ای بی دفاع باقی نمانیم ...»

 

آیا ما مردم ایران كه دست كم از اول فروردین ماه 1359 ، تا چهارشنبه بیست و ششم تیرماه 1387، تهدید و توبیخ و توهین و زندان و شكنجه و اعدام های عنان گسیخته و ضرب و شتم خیابانی و تعقیب و مراقبت و همه ی آثار و عوارض فاشیسم اسلامی و چشم بندی های اسلامیست ها و چپاول ها و دروغ هاشان را تجربه كرده ایم و سه نسل قربانی جلادان شده ایم و هفتاد و پنج در صدمان زیر خط فقر زندگی می كنیم و از حداقل حقوق انسانی محروم مانده ایم ، نباید به درك مورد تاكید هوارد زین برسیم كه این نظام منافع مردم ایران و عدالت را نمایندگی نمی كند ؟!

نظام ریاكار ، عوام فریب ، چپاولگر و دروغگوی فقاهتی كه رهبرش هنوز حق به جانب معركه می گیرد ، كدام عدالت و كدام علی و مساوات مورد ادعای خامنه ای را نمایندگی می كند كه پس از بیست و نه سال كشتار و آزار و اذیت دگر اندیشان ، هنوز سخن از مرگ بر دگراندیشان می گوید و شمشیر پشت شمشیر از غلاف بیرون می كشد ؟ آیا ما مردم به هیچ نشانه ای بر نخورده ایم كه این حاكمیت علاوه برآن كه با چنین وقاحت فقاهتی دروغ می گوید ، سیاست های خارجی و منافع سرمایه داران داخلی و خارجی را نمایندگی می كند ، نه منافع مردم ایران را كه خامنه ای آنان را حامی خود قلمداد می كند ؟  

یعنی ، حتی با تماشای این معركه گیری ها و زد وبندها و ماله كشی ها ، به این نتیجه نرسیده ایم كه بنا به درك عملكرد بالائی ها ، بگوئیم مرگ یك بار و شیون یك بار ، تا بره ای بی دفاع باقی نمانیم ؟!

 

بیست و نهم  تیر 1387آ