هشت مارس هشتاد و چهار!

تجربه اي كه اجرا نشد.»                        

مریم خراسانی
http://www.iranianantiglobalists.com/

حدود يك ماه مانده به 8 مارس از طرف فعالان دانشجويي دانشگاه تهران دعوت شدم تا در يك گردهمايي به نسبت «بسته» كه بيش تر زمان آن قرار بود به گفت و گو و پرسش وپاسخ به نسبت «تخصصي» با دانشجويان بگذرد، در سالني خارج از دانشگاه در تاريخي نزديك به هشت مارس، شركت كنم. از آن زمان دانشجويان حدس مي زدند كه امسال هيچ دانشگاهي مجوز براي روز جهاني زن دريافت نكند؛ و يك ماه بعد چنين شد: هيچ يك از دانشگاه هاي ايران چه در تهران و چه در شهرهاي ديگر نتوانستند مراسمي برگزار كنند؛ در حالي كه چندسالي بود بر اثر تعدد مراسم گاه برنامه ها با هم تلاقي مي كردند و سفرهاي پي در پي از يك هفته به هشت مارس شروع مي شد.

فعالان دانشجويي دانشكده ي پرستاري دانشگاه تهران به گمانم تنها كساني بودند كه به طرزي معجزه آسا توانستند با يك ماه دوندگي، مراسم را با حضور دوسخنران برگزار كنند: خانم فريبا داوودي مهاجر و من؛ با نمايش فيلم «دو زن» اثر تهمينه ي ميلاني.

دانشجويان دانشگاه تهران موضوع فمينيسم و سياست را انتخاب كرده بودند و دانشجويان پرستاري موضوع را آزاد به انتخاب خودمان محول كردند و من تصميم گرفتم متني تهيه كنم كه عمده مسائل درون جنبش زنان و جنبش هاي ديگر را در برگيرد و در هر دو مكان كه هم زمان براي دوشنبه 15/12/84 تعيين شد، ارائه كنم. همانند «نامه اي كه هرگز فرستاده نشد!»، متني باموضوع فمينيست ها و سياست ها كه درجوار اين يادداشت خواهد آمد «هرگز خوانده نشد»؛ اميدوارم توسط شما خوانده شود!

روز دوشنبه، درست يك ساعت مانده به شروع مراسم، زماني كه قصد داشتم خانه را به سمت سالن همايش ترك كنم، يكي از دانشجويان برگزار كننده تلفني تماس گرفت و اطلاع داد كه مجوز لغو شده و بهتر است كه من مستقيم بروم دانشكده ي پرستاري تا لااقل در آن جا ... بعدا شنيدم كه يكي از مسئولان سالن همايش (مركز توان مند سازي نهادهاي غيردولتي) به افرادي كه قصد شركت در مراسم را داشتند و پشت درهاي بسته مانده بودن گفته «دستور از بالاست»!؟ بعضي پراكنده مي شوند و بعضي بحث ها و حرف هاي شان را در محوطه ي باز آن جا ارائه مي دهند.

و ادامه ي ماجرا در دانشكده ي پرستاري: پيش از شروع مراسم دانشجويان گفتند كه با سختي و مشكلات بسيار مجوز مراسم امروز را گرفته اند و نيز بعضي مسئولان گفته اند در سالن حضور مي يابيم تا اگر خلاف مصالح حرفي زده شود درخواست تريبون كنيم.

مجموعه ي فضاهاي آن روز و روزهاي قبل به گونه اي بود كه ناگهان مرا به تصميم تازه اي رساند. در همان مدت كوتاه فرصت تا شروع مراسم در دفتر انجمن دانشجويان كاغذي خواستم و فهرست عناوين تازه اي را كه با حركتي تند تصوير مي شدند  يادداشت كردم و به جاي متن از قبل نوشته شده، در سالن ارائه دارم؛ با اين توضيح براي دانشجويان كه «فضاي امروز به گونه اي است كه نمي توانم مطالب قبلي را برايتان بازگو كنم، ناگزير في البداهه آن چه را كه سر ريز كرده ...

****************

چه هراسي از زن و طرح مسئله ي زن هست؟ چرا اين همه لغو مجوز و ممنوعيت؟ دانشجويان مي گفتند چون اين جا دانشكده ي پرستاري است و اعتقاد به «پيشگيري پيش از درمان» در همه ي فضاها موجود است، مجوز امروز را صادر كرده اند! هم چنين شنيدم كساني در سالن حضوردارند تا اگر بر خلاف حرفي زده شد ... از هم اكنون ايشان را به مناظره دعوت مي كنم!

مروري سريع بر رويدادهايي كه به سرعت زماني سركوب شده عبور كرده اند: انقلاب 57، حضور ميليوني زنان در صحنه هاي شورش و اعتراض و سرپيچي از قانون «پدر- ديكتاتور» ، به قدرت رسيدن يكي از نيروها و ايدئولوژي ها به يمن حضور همه ي مردم و همه ي انديشه ها و عمل ها! مصادره ي دستاوردها به نفع يك ايدئولوژي.

نظير تاريخي: انقلاب عظيم اكتبر 1917 و شركت ميليون ها روستايي و كارگر و طبقات متوسط شهري و غيره و مصادره ي بلشويكي انقلاب! انقلاب سر ريز ناخودآگاه سركوب شده ي اجتماعي به لايه هاي بيروني و به نسبت خودآگاه تر جوامع است و به همين دليل مردم عموما بدون ايدئولوژي خاصي صرفاً براي اعتراض به آن چه نمي خواهند بيرون مي آيند؛ ميل، آرزو و آن چه كه آن ها مي خواهند هرگز در هيچ انقلابي با اقتدادهاي جديد پس از انقلاب هماهنگ نبوده است؛ چون ميل ناخودآگاه كه با لذت كامل و وجد و سرخوشي سر و كار دارد با هيچ ساختار و چارچوب واقتدار و ايدئولوژي واحدي پاسخ نمي گيرد و از اين رو از فرداي انقلاب ها سرپيچي هاي جديد عليه اقتدارهاي جديد شروع مي شوند تا سركوبي ديگر، سال ها وقفه و سرريزي ديگر ...! و اين روال عمومي همه ي جوامع سركوب شده در ابعاد مولار و روند شخصي همه ي انسان هاي سركوب شده در بعد مولكولي بوده است. نمي توان به حقيقت تمرد گونه ي انقلاب ها شك كرد، مي توان هم چون جويباري هنگام برخورد با صخره هزار راه تازه گشود ...

فرداي حاكميت جديد، شروع هجوم به آزادي ها و حقوق زنان، حجاب اجباري، لغو قانون حمايت خانواده كه در دهه ي 40 با كوشش زنان حقوق دادن و خواست جامعه ي زنان ايران تصويب شده بود، باز خريدهاي اجباري زنان، نيمه وقت كردن يا پاره وقت كردن آن ها، دوره جنگ و فشارهاي رواني و عرفي و اجتماعي بر زنان براي فرزند آوري بيشتر جهت سربازگريي براي جنگ هاي طويل المدت (تا فتح كربلا و فلسطين و ...) تا آن زمان قانون «پدر-ديكتاتور» در اين سرزمين يا درخواست هاي زنان و دستاوردهاي شان را به نام خود ثبت كرده بود (كارنامه ي رضاشاه: ثبت حق آزادي حجاب و آموزش عالي و كار، به نام خود در تاريخ مذكر و كارنامه ي پسرش: حق راي زنان و اصلاحيه ي قانون ازدواج و طلاق وحمايت خانواده به نام خود!) و يا آنان را سركوب كرده بود! شكل گيري موج جديد جنبش زنان به عنوان واكنشي در برابر سركوب ها و تبديل مسئله ي زن به مسله اي عمومي و بحراني عمومي؛ شروع رقابت جناح هاي درون حاكميت و مخالفت هاي اپوزيسيون داخل وخارج با سيستم بر سرمسئله ي زنان و سربازگيري از درون آنان براي اثبات «حقانيت» خود! جمع آوري راي در انتخابات از ميان زنان، غوغاي دولت هاي مخالف حاكميت، بر سر مسئله ي زن در سطح جهان (كه در واقع پوششي ظاهري براي پيش برد منافع استعماري خودشان بود)، و از اين سو، فشار حاكميت بر زنان براي هم سو شدن با اهداف دولت به بهانه ي منافع ملي و اسلامي (كه در واقع پوششي ظاهري براي پيش برد منافع ناسيوناليستي خودشان بود). ]درحقيقت، در همه ي كشورهاي جهان اختراع واژه ي دولت- ملت براي استتار منافع نامشروع و تصرف ها و مداخلات حاكميت ها درمنابع و زندگي هاي يك سرزمين است.[

ظاهراً همه ي اقتدارها- چه حكومت ها و چه اپوزيسيون آن ها كه سوداي اقتدارهاي بعدي را در سر دارند- از اعتبار و نيروي جنبش ها خواسته اند به نفع خود بهره ببرند بي هيچ سمپاتي و احساس حمايت و همبستگي دروني و حقيقي با آن ها و البته اين وظيفه ي جنبش ها است كه استقلال دروني و ذهني و عملي خود را هم از حاكميت ها و هم از احزاب و سازمان هاي در پي قدرت حفظ كنند. و در مورد جنبش زنان ايران، زنان با سه نيروي مردانه ي اقتدار طلب مواجه اند: حاكميت داخلي، اپوزيسيون آن و دولت هاي استعمارگر خارجي؛ هر سه ي اين نيروها در كشمكش سه جانبه ي خود، سنگ منافع حقيقي زنان را به سينه مي زنند و حفظ استقلال جنبش از هر سه اقتداد مذكور اگرچه دشوار اما ممكن است. براي رسيدن به اين هدف جنبش زنان به يك راه برد تئوريك وعملي حياتي نياز دارد: در عرصه ي تئوريك، تركيب كردن و پيوند زدن بين هستي شناسي فمينيستي با هستي شناسي هاي پسا استعماري، پساناسيوناليستي، پساساختارگرايي و پسا مدرنيستي؛ و در عرصه عملي، همراه با جنبش هاي مترقي ديگر، كوشش در جهت ساختن دنيايي بديل كه در خود اقتصاد و سياست و هنر و فرهنگ و روابط شخصي بديل را مبتني بر عشق و مشاركت و آزادي به همراه دارد.

 

«فمينيست ها و سياست ها»

برای 8 مارس 84

با سلام و تشکر از دوستان عزیز دانشجو، شرکت کنندگان و برگزار کننده ها که در این سال های پر تلاطم ، علاوه بر خود زنان ، شما نیز زحمت برگزاری مراسم جهانی روز زن را به عهده گرفته اید و همواره با مرامی انسانی فرصت های اصلی را برای بیان مسائل به زنان داده اید و زمان فرارسیدن روز دانشجو نیز در مراسم خودتان باز هم نخست فرصت های اصلی را به زنان و دیگران سپرده اید و خود در حاشیه و انتهای زمان مسائل تان را طرح کرده اید. که این منش والا و عارفانه حکایت از این دارد که شما از وارثان حقیقی فرهنگ و اسطوره ای هستید که عشق و توجه به دیگری سرشت عام و جوهر ارزش مند آن است.

با درود و سپاس مجدد از شما.

پیشنهاد شد امروز در مورد فمینیسم و سیاست صحبت کنم؛ پیشنهاد من بحث اطراف فمینیست ها و سیاست ها است. از نگاه من فمینیست های متاخر طی سی چهل سال گذشته به ویژه در انواع پسا ساختارگرا و پسا مدرن خود با اجتناب از هر نوع "ایسم" و ساختار و مکتب به سمت نوع رهایی اندیشه و عمل از انواع کلیشه و ژانر حرکت می کنند و با کسب هویت های آزاد و پیوندی به فراسوی فمینیسم می رسند؛ روال هایی که آنان در پیش می گیرند با درونی کردن هستی شناسی زنانه و ترکیب آن با هستی شناسی های مردم در کف جامعه و اقلیت های قومی و نژادی و جنسی و فکری و نیز با نگاه شاعرانه و عارفانه و طبیعت گرایانه ، به منشورهایی چند وجهی می ماند که از درون آن هستی را در کثرت و تنوع و بی کرانگی و جوهر وحدت وجودی اش می توان دید.

سیاست از نظر بیشتر فمینیست ها مسئله ای مربوط به روابط قدرت و آن عواملی است که توازن تثبیت شده ی قدرت را در هم می ریزد. فمینیست ها از تعادل سنتی و ساختاری شده ی قدرت بین زن و مرد ساخت شکنی می کنند و در برابر ، موضوع توان مند شدن و روابط ضد قدرت را جایگزین می سازند؛ سیاست توان مند سازی و خود استقلالی به جای سیاست اقتدار طلبی و اعمال فرادستی! فمینیست ها، هم چون فوکو که معتقد بود روابط قدرت در همه جا حضور دارد و نه فقط در رابطه ی حکومت و مردم، عرصه های وجود قدرت را تا شخصی ترین لحظات زندگی می گسترانند و از آن جا به این شعار می رسند:« شخصی، سیاسی است.» چیزی که در وهله ی نخست از دید سیاست رسمی و حکومتی مسئله ی مهمی به نظر نمی رسد و شاید حتی قابل توجه رسانه های جنجال دوست هم نباشد! ولی به قول ویرجینیا وولف هر گاه رابطه ی زنان و مردان تغییر کرده سیاست و حکومت نیز تغییر کرده اند. در جامعه ی امروز ما، تصاویری که قبلا از روابط زنان و مردان داشتیم گاه چنان دچار تحول شده که گویی در جامعه ی دیگری زندگی می کنیم. و شگفت در این میانه این که قوانین و مقررات رسمی و قراردادهای حقوقی اکثرا بدون تغییر مهمی هم چون روکشی نامتناسب و ناریخت و بی تاثیر بر زندگی اکثر زنان جامعه به زیست بیگانه شده ی خود ادامه می دهند.

هر امر مربوط به رابطه ی قدرت خصلت سیاسی دارد و چون روابط قدرت در همه جا وجود دارد، هر تغییری در موازنه ی قدرت قبلی و ایجاد رابطه ی قدرت جدید سیاسی است. فمینیست ها و سیاست های گفتمانی:  نقد فمینیست های غیر لیبرال از گفتمان " ضرورت وجود دولت و قانون"

« دولت عموما به معنی سازمانی است که بر یک منطقه یا گروه هایی از انسان ها از طریق به انحصار در آوردن حق استفاده از زور فرمان می راند.» یا « دولت بی طرف نیست بلکه برآیندی از نیروها و یکی از قوی ترین نیروهای سلطه گر مردانه ی موجود است.» یا « دخالت دولت در فرایندهای باز تولید زیست شناختی-درست مثل سایر فرایندهای بازتولید اجتماعی- کنترل این بخش را از دستان زنان خارج کرده و به مردان سپرده است.» و « دولت کارکردهای تولیدی و بازتولیدی خانواده را در کنترل خود گرفته تا روابط تولیدی سرمایه داری را حفظ کند.» و در مورد قانون، « ساختار قانون- نظام سلسله مراتبی اش، روش خصومت آمیزش و جبهه گیری پنهان اش به نفع عقلانیت- ذاتا مرد سالارانه است.» ( فرهنگ نظریه های فمینیستی)

 و جالب توجه این که این تعاریف از طرف فمینیست ها در دهه های هفتاد و هشتاد قرن بیستم، در اوج تغییرات قانونی دولت های رفاه تحت تاثیر جنبش های زنان انجام گرفته است! قانون در همه ی جوامع همواره برای انتظام ها و سامان بندی های اجتماعی به نفع اقتدارها عمل می کند و در مورد زنان به نفع اقتدار مردانه ی پدر ، مرد، دولت ، حزب ، دین و غیره!

هم چنین قانون به لحاظ روان شناختی با تعمیم و گسترش قانون پدر به مثابه نابود کننده ی وحدت لیبیدویی مادر و فرزند به کل جامعه در هیئت قانون اساسی و سراسری، وحدت انسانی کل جامعه و نیز وحدت انسان با کل هستی را نابود می کند. قانون و دولت برخلاف معنای "خورا" در نظریه ی کریستوا، به معنی فضا- مکان یگانگی، عمل می کند و در واقع، به جای وحدت، خصومت و خشونت را می نشاند. وحدت وجود نه از طریق انواع اقتدارها و سرکوب ها بلکه به یاری آگاهی های نوین و دگرگونی های درونی و روانی و طی راه ها و روندها خلق می شود. زنان به کمک آگاهی های انتقادی جدید که حل مسئله ی زن را از طریق اصلاح قوانین میسر ندید، به نقد فضاهای سنتی قانون پدر در جوامع سنتی و نیز نقد فضاهای مدرن قانون مرد در جوامع مدرن می پردازند و راه حل های عمیق را در اصلاح درون سیستم دولت های مردانه ی موجود نمی یابند و به خلق راه های بدیل دست می زنند. از این جا به نقد بعضی سیاست ها در 8 مارس امسال می رسم که اگر نقد نباشد حیات جنبش ها پایان می یابد: نقد گرایشات لیبرالیستی و سازمان مللی و سوگیری های مدرنیستی که در اوضاع سیاسی جهان امروز مرز باریک و خطرناکی با استعمار گرایی و راسیسم دارند؛ نقد فراخوان فمینیست های لیبرال داخل برای پیوستن به کنوانیسیون رفع تبعیض از زنان که در اوضاع کنونی جهان به اهرمی در دست « سازمان دول سفید» جهت جهانی سازی استعماری تبدیل شده و نیز نقد تجمعات فمینیست های لیبرال خارج جلوی دادگاه لاهه (یکی از نهادهای وابسته به سازمان ملل) . بصیرت های فمینیستی پسا استعماری با نقد عملکرد همه ی دولت های شمال و جنوب در سرکوب همه ی زنان جهان ( اگر چه با شیوه های مختلف) به خلق آلترناتیوهای غیر دولتی می پردازند: دنیای بدیل بر مبنای شوراها و خودگردانی ها ، دنیایی بدون انواع اقتدار از جمله اقتدار دولت و خانواده. در این جا، هم چنین اشاره ای دارم به نقد مفاهیم "بسیج کردن" و "بسیج گرایی" که چندی است در میان فعالان فمینیست لیبرال و مارکسیست – لیبرال رایج شده!؟ مفهوم مستعمل و کهنه و نخ نما شده ی بسیج گری به درد سرباز گیری می خورد برای اقتدارهایی که به سرباز و عامل اجرایی نیاز دارند. سازمان ها و احزاب قدرت خواهی که به مردم و به زنان به چشم سیاهی لشکر می نگرند هم ردیف همین اقتدارها قرار دارند. مفهوم بسیج زنان دقیقا ارتباط دارد با مفهوم روشنفکر یا حزب یا ایدئولوژی پیشتاز برای به اقتدار رسیدن ائتلافی یا حزبی یا فردی. فلان رهبر دینی مردم را بسیج می کرد برای به اقتدار رسیدن کاست روحانیان و امروز انواع ائتلاف های سیاسی لائیک و سکولار، زنان ، کارگران ، دانشجویان و مردمان را می خواهند بسیج کنند برای ... اینان از درخواست های بسیج گر حرف می زنند! نظریه ی بسیج گر از آن سو به طرح نظریه ی وفاق گسترده بین گروه های مختلف زنان می پردازد تا این وفاق به کمک آن بسیج به یاری اقتدارهای مردانه ی آینده بیايند البته با قائل شدن چند کرسی برای زنان در مجلس دولت مدرن و وزیری در کابینه (وضعیت اسف بار کنونی زنان در دولت های لیبرال دموکراسی). سیاست های فمینیستی رادیکال «نظریه ي وفاق را به این دلیل رد می کنند که استفاده محدود از قدرت دولتی و فمینیسم لیبرالی را توجیه و جنبش زنان را بیش تر دچار اختناق می کند تا رادیکال". ( فرهنگ نظریه های فمینیستی)

سیاست هاي رادیکال فمینیستی در کنار نقد انواع دولت بنیادگرا، لیبرال دموکراسی، سوسیال دموکراسی و سوسیالیسم دولتی، به نقد جغرافیای روابط سیاسی دولت های مردانه ی جهان می پردازند: بعد از پایان دوران جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق، نظریه ی جهانی سازی و ایجاد دهکده ی جهانی به سرکردگی امریکا! بر هم خوردن این نقشه ی سیاسی مفروض با قدرت گرفتن نیروهای بنیادگرایی دینی (اسلامی) در بعضی کشورهای جهان «جنوب»! و تشکیل بلوک «جنوب»ي ها مرکب از چند دولت اسلامی و چند دولت تازه به قدرت رسیده در امریکای لاتین نظیر بولیوی ، اکوادور ، ونزوئلا و احتمالا در آینده ی نزدیک نیکاراگوا و قدرت قدیمی فیدل – کوبا در برابر بلوک "شمال" ی ها ( ایالات متحده و اتحادیه ی اروپا)، و بعضی قدرتهای دیگر نظیر چین و روسیه و ژاپن فعلا در فضاهای بینابینی این قدرت ها در چرخش اند! جنبش های حقیقتا مستقل از جمله جنبش مستقل زنان (مستقل از انواع دولت ها و اقتدارها و احزاب مردانه) در دوران پسا استعماری و پسا ساختار گرایی، جنبش های حقیقتا شالوده شکن از ساختارهای لیبرالیسم و اسلام واقعا موجود ، با روش در پیش گرفتن انقلاب های حقیقی مولکولی ( و شاید مولار در آینده) و رادیکالیسم پی در پی متحول، راه خلق بداعت ها برای زندگی های نوین را در پیش می گیرند : خود گردانی و خود اتکایی و خود استقلالی در زندگی شخصی و زندگی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی... بر مبناهایی کاملا متفاوت با دنیای رقابتی مردانه.

و نگاهی گذرا به چند گفتمان دیگر:

- مبحث روان کاوی لکانی چند سالی است که در جامعه ی ما مطرح شده . به لحاظ ارتباط درونی و معنوی این علم به ویژه نوع لکانی آن با زنان و عرفان جا دارد که در این جا اشاره ی هر چند مختصر به آن داشته باشم. روان کاوی لکانی در جامعه ی ما نخست به کوشش خانم میترا کدیور روان کاو لکانی و با تعهد و مسئولیت ایشان به حفظ اصالت معانی و مفاهیم این مکتب در ترجمه – در بیشترین حد امکان – و نه آغشته با تفسیرهای شخصی انتشار یافت. دیدگاه های لکان به نظریه های فمینیستی یاری رسانده. از جمله این نظر او که زبان شخص اجتماعی را می سازد و هم چنین اعتقاد او به تمایز میل که مردانه است و لذت کامل (ژويی سانس) که زنانه است. لذت کامل بیرون از هنجارهای زبانی و در قلمرو شعر وجود دارد. فمینیست ها نتیجه گرفته اند که " زنانه" با ناخودآگاه و شعر و لذت کامل سر و کار دارد و در تقابل با معیارهای مسلط و عقل محور " مردانه" است و از این رو انقلابی است. شعر که از حال و هوای درونی و پنهان جامعه خبر می دهد و پیشگوی تلاطمات اجتماعی است با زنان پیوندی درونی دارد و هر انقلابی در شعر و ناخودآگاه جامعه پیش درآمدی بر تحولات سیاسی – اجتماعی می تواند باشد؛ که حقیقت همه ی انقلاب ها انفجار ناخودآگاه انسان ها، تمرد و سرپیچی و طغیان درونی آن ها علیه انواع اقتدارها است. البته آثار روان کاوان فمینیست که نقدهایی بر آثار فروید و لکان دارند در جامعه ما هنوز ترجمه نشده. روان کاوانی هم چون ژولیا کریستوا و لوس ایری گری که به دلیل انتقادات اش از روان کاوی مردانه از جامعه ی روان کاوی فرانسه اخراج شد. در نظرات این دو ونیز هلن سیکسو نویسنده و فیلسوف فرانسوی که نوشته های ادبی اش ارتباط نزدیکی با روان کاوی فمینیستی می یابد، (وآثار او نیز ترجمه نشده) مقولاتی وجود دارند که پیامدهای رادیکالی بر سیاست های فمینیستی داشته اند؛ از جمله زبان بدن، زبان زنانه، شادی کامل ( وجد عارفانه) و مفهوم "خورا" که نزدیکی بسیاری با مفهوم "وحدت وجود" عارفانه دارد. مفهوم دیگر که بر سیاست رادیکال فمینیستی تاثیر گذار بوده، مفهوم کار اختیاری و لذت بخش و هدف مند می باشد که رابطه ای آزاد و تعاملی مستقیم و احساسی با طبیعت و موضوع کار دارد؛ هم چنین لذت جنسی متکثر زنانه که با سیاست انتشار نیروها رابطه دارد و لذت فالوس محور مردانه که با سیاست تمرکز نیروها! همه ی این ها به علاوه ی مفهوم لزوم استقلال روحی و ذهنی و روانی زنان و انسان ها ( علاوه بر استقلال مادی) از انواع اقتدارها، ما را به سیاستی نزدیک می سازد که خلق دنیایی بدیل است، دنیایی که در آن هماهنگی بین انسان ها و انسان و طبیعت و اراده ی آزاد آن ها در ساختن زندگی ای بدون رئیس و سرور (مشابه حزب و دولت) پایه ی همه ی چیزها است. در این جا لازم است نقدی داشته باشم بر تفسیرهای سیاسی مردانه ی ژی ژک از لکان. ژی ژک روان کاو لکانی چندی است در جامعه ی ما مطرح شده و بعضی مقالات اش ترجمه شده اند. ترجمه ای که در جای خود جای نقد بسیار دارد. تفسیر خاص و مردانه ی ژی ژک از لکان به سمت نوعی محافظه کاری دانشگاهی و ماندن در چارچوبی کاملا آکادمیک پیش می رود و نمی تواند به جایگاهی اعتراضی برسد. ژی ژک در آرای سیاسی اش به لنین می رسد! ژی ژک چاک خورده بین لکان و لنین، شکافی بین نظرات روان کاوانه ی او و نظرات سیاسی اش؛ وقتی به سمت لنین می رود، گویی روان کاوی لکاني کنار می رود و ژی ژکی طرفدار سیاستی مردانه و تمرکز گرا و حزبی باقی می ماند! آن گونه نظریات سیاسی لکان که به کار زنان می آید و با تفسیری فمینیستی ، در عرصه ی سیاست، در مورد ابژه ی  a  است؛ مازادی که از میل دیگری بزرگ تخطی می کند و میلی یکتا و منحصر به خود شخص می شود که تابع میل دیگری بزرگ ( میل مرد ) نیست. علاوه بر این لکان در یکی از سمینارهای دهه 70 خود مفهوم ژویی سانس زنانه را با لذت و وجد عارفان زن مسیحی مثل قدیسه ترزا مقایسه می کند. این ژویی سانس زنانه ژویی سانس بی نهایت است که در تقابل با ژویی سانس محدود فالیک قرار می گیرد. وجد زنانه و عارفانه که وجدی ناگفتنی است و در زبان بیان نشده است.

مفهوم دیگری که در فلسفه و روان کاوی از سیاست فمینیستی تاثیر گرفته و به نوبه ی خود بر آن تاثیر عمیق و رادیکال باقی گذاشته، مفهوم زن شدن در کتاب "هزار فلات" دولوزوگتاری است. آن دو معتقدند زن شدن کلید همه ی "شدن " های دیگر است و "شدن " های دیگر گونه ای زن شدن را در پیش انگاره ی خود دارند. مفهوم اقلیت شدن، حیوان شدن، گیاه شدن نیز طرح می شوند و سیاست اقلیت شدن با زنان پیوند می خورد. و در موج سوم جنبش های زنان سیاست "اقلیت شدگی " درون اقلیت زنان توسط نیروهای در حاشیه ی گفتمان مسلط فمینیستی طرح می شود: سیاست زنان کارگر، زنان لزبین ، زنان سیاه و رنگین پوست و زنان جهان سومی؛ و در این سوی جهان ، سیاست زنان ترک و کرد و ترکمن و بلوچ و... سیاست زنان روستایی و کارگر و سیاست گروه های فکری غیر لیبرال.

- سیاست زنان روستایی، زن و روستا، جنبش احیای روستاها ( نقد مدرنیته و ویرانی روستاها و نقد گسترش بیمار گونه ی شهرها) خود گردانی اقتصادی و فرهنگی روستاها مشابه جنبش احیای حیات درهند توسط وندانا شیوا فمینیست واکولوژیست هندی ، تعاونی های روستایی، تعاونی های زنان روستا، مسئله کارآفریني و اشتغال زایی برای زنان روستایی، ساختن مدرسه و کشیدن جاده در روستا ها توسط تعاونی های زنان، پیشنهاد شبکه ی تعاونی های روستایی زنان و برگزاری کلاس های آموزش شبکه سازی توسط فعالان زن، درست کردن نانوایی، کتابخانه، طرح جمع آوری شیر و استفاده از بودجه ی خیریه ها برای ایجاد کارگاه ها و تعاونی ها (نمونه مشخص: در روستای امیر آباد کلات خراسان)، سیاست تغییر زندگی به جای سیاست تغییر دولت، و زیستن آگاهی به مثابه یگانه انقلاب واقعی انسانی.

نقد سیاست سبزها در ایران: جنبش سبزها و موج متاخر جنبش زنان در ایران تقریبا از اوایل دهه ی 1370 شمسی آغاز شد؛ ولی بر خلاف جنبش زنان، جنبش سبزها بسیار محافظه کارانه، کند و کم تاثیر حرکت کرده و بسیاری وظایف و مسئولیت های آن را دیگران انجام می دهند؛ از جمله نهضت های احیای روستا بر علیه مدرنیزاسیون ضد حیات و ضد طبیعت و هم چنین سیاست تولید زندگی و یاری رساندن به روستاییان جهت مقابله با انواع جهانی سازی که منجر به بحران تولید محصولات کشاوری نظیر چای و برنج شده و نیز مقابله با انواع آلودگی های مهم صنعتی و تکنولوژیکی- دست کم در سطح اتخاذ مواضع رادیکال. برای مثال، عدم موضع گیری در مورد بحران نیروگاه های هسته ای! اما در ایران، سیاست فمینیستی رادیکال در این زمینه هم مثل خیلی عرصه های دیگر موضعی مهم و موثر اتخاذ کرد: علیه ایجاد و گسترش نیروگاه های هسته ای در همه جای دنیا؛ و موضع گیری علیه هم راسیسم دولت های سفید شمال و هم ناسیونالیسم دولت های جنوب و لزوم به پا خاستن تمام نیروهای مترقی دنیا علیه این نیروگاه ها و جایگزینی تولیدات آن از طریق انرژی های طبیعی . و طرح مسئله خطرناک دفن زباله های هسته ای این نیروگاه ها که یکی از انواع مضرات آن برای طبیعت و انسان است!

- نقد فارس محوری و مرکز گرایی در جامعه ی ایران: سیاست فمینیستی رادیکال و رادیکالیسم پسا ساختار گرا و سیاست رادیکال پسا مدرنیستی و آنارشیستی بر عدم تمرکز قدرت بر یک طبقه و یک جنس و یک قوم و یک نژاد تاکید می کنند. و به جای اجرای سیاست های تمرکز گرای دولت مرکزی، در جهت تحقق روندهای خود گردانی و اداره ی امور همه جا توسط شوراهای محلی و منطقه ای و خود استقلالی درونی در همبستگی و پیوند با سایر خود گردانی ها مبارزه می کنند.

جامعه ی ترک ها و کردها و اقوام – ملیت های دیگر علیه اقتدار نظام فارس محور و مرکزگرای جامعه ی ایران، پیشنهادهای خودگردانی جوامع خود را ارائه کرده اند. خودگردانی فرهنگی و اقتصادی و سیاسی توسط نیروهای درونی این سرزمین ها در راستای تزهای انقلابی جوامع خود گردان بدون دولت و در ارتباط با هم درون شبکه های گسترده ی قاره ای و جهانی است.

خطر درگیری بین اقلیت های مختلف و نقد فمینیستی بر آن: به عنوان مثال: گرایشات ضد ارمنی و ضد کردی در جنبش ترک ها و گرایش ضد ترکی در جنبش کردها! منازعات ترک ها و کردها در شهرهای مرزی دو استان، تظاهرات اخیر ترک ها در تبریز و قم (روزهای پنجم و ششم اسفند) در اعتراض به کشتار ترک ها به دست ارمنی ها در ماجرای قره داغ! ( آیا ترک ها به کشتار ارمنی ها در ترکیه هم اعتراض کرده اند؟) نفی انسان کشی و نفی تشدید تضادها در میان گروه های قومی و نژادی و دینی و تاکید بر اصل همبستگی بشری و وحدت با بقیه ی عناصر هستی باید دستور کار همه ی جنبش ها شود. برگزاری تظاهرات علیه ارمنی ها جلوی کلیسای شهر تبریز در میانه ی غوغای تصنعی بر انگیختن تضاد مسیحیان و مسلمانان در راستای منافع استعمار جهانی و دولت های بنیادگرا لزوم این نقد را تشدید می کند.

در ضمن، سیاست رادیکال فمینیستی در مورد وضع زنان درون انواع اقلیت همواره متوجه این موضوع است که مسئله ی جنسیتی تحت الشعاع مثلا مسئله قومی – ملی قرار نگیرد و همواره مسائل مختلف طبقاتی، قومی ، جنسیتی و غیره هم ارز مطرح شوند. اگر در زمان هایی خاص به دلیل آشنا نبودن جامعه با مسائل اقلیتی خاص ناگریز از درشت نمایی یک چیز هستیم، پس از دیده شدن آن، می توان به همه ی چیزها با لنز نرمال نگریست!

در متن این صحبت، تا کنون ، روشن شده که اصولا در همه ی جنبش ها در ایران و جهان امروز دو نوع نگرش که دو نوع راه  و کار خلق می کند به موازات هم در گردش اند! لیبرالیسم و اصلاح طلبی درون ساختارهای موجود یا شالوده شکنی از تمام ساختارهای تثبیت شده و پارادایم زدایی از تمام گفتمان های مسلط و خلق و ابداع زندگی ها و دنیاهایی نو بر مبناهایی نو که مدام در روند "شدن" مداوم اند و از ساختاری شدن می گریزند و ایجاد تعادل های به نسبت پایدار بین دو وضعیت "بودن" و "شدن " مستمر...

در مراسم 8 مارس 83 شاهد دو گونه سیاست فمینیستی بودیم: لیبرال ها و بحث رفراندوم و زنان و انتخابات، رادیکالیست ها و طرح مضامین موج سومی در جنبش زنان: درشت نمایی مسائل زنان در حاشیه ی گفتمان فمینیستی مسلط، بررسی تفاوت ها و تشابه ها بین گروه های مختلف زنان شهری و روستایی، کارگر و معلم و پرستار و دانشجو و غیره و نیز تعمیق دریافت ها از مسئله ی زن و خلق راه حل ها ، خود اتکایی ها و خودگردانی امور مربوط به زنان و همه ی انسان ها و منتظر ناجی و نیروی بیرونی نبودن و...

در مراسم 8 مارس 84 ، لیبرال ها و تکرار مضامین مستعمل و کهنه ی حقوق برابر (آنان به زعم خود بر درخواست های بسیج گر! تاکید کرده اند؛ حقوقی که بیشترشان توسط زنان و در فضاهای غیر رسمی سال ها است که اجرا می شود. زنان بر خلاف گفته های مدعیان و پیشتازان نجات زنان، منتظر ناجی نمانده اند و خود قانون خود را در زندگی اجرا کرده اند) و بدتر از آن تاکید بر پیوستن به کنوانسیون منع تبعیض علیه زنان که در سال های اخیر به درخواست سازمان ملل تبدیل شده است؟! و در سمت سیاست رادیکال: مفهوم و اجرای خودگردانی در میان انواع جنبش ها به ویژه با توجه به تجارب تازه ای که در میان کارگران آغاز شده و زنان نیز در این روند بدیل مشارکت دارند. تحقق روند خودگردانی در بیمارستان و مدرسه و دانشگاه و کارخانه و خانه، محل تلاقی و همبستگی زنان و دیگران می تواند باشد. اگر حرکت های سندیکالیستی و اتحادیه گرایی در میان کارگران، دانشجویان، معلمان، پرستاران و غیره محل تلاقی سیاست های اصلاح طلبانه ی درون سیستمی است، "خودگردانی" خبر از رشد آگاهی ها و پراتیک های رادیکال نوین می دهد.

"خودگردانی" مثل وضعیت هر آگاهی نوین در هر جامعه ای از مناسب ترین جا شروع به تحقق می کند. در ایران، کارخانه های ورشکسته ی دولتی این "جای مناسب " بوده اند. (تجربه ای مشابه کارخانه های ورشکسته ی خصوصی در آرژانتین که سبب پیدایش جنبش "پس گرفتن" کارخانه ها توسط کارگران و شوراهای شان شده است.) امپراتوری ، افقی آن سوی مرزهای انحصاری خود را به وجود آورده . جهانی سازی جنبش جهانی مخالفان خود را ایجاد کرده. در آرژانتین و ایران و جاهای دیگر، کارگران و جنبش انقلابی نیروهای کار بحران های ناشی از اقتصاد و سیاست بیمار و انحصار طلب امپراتوری را به میدان رزمی علیه خودش تبدیل کرده اند!

در شرایطی که دولت های جهان "جنوب" در بحران اقتصادی یا ضعف سیاسی یا هر دو به سر می برند، در موقعیتی که جهانی سازی سرمایه داری جهان "شمال" این بحران های مختلف را ایجاد کرده و سرمایه داری بخش خصوصی در کشورهای دچار بحران در تنگناهای مختلف است ( مثلا در ایران، سرمایه داران از هر تهدید امریکا می ترسند و سرمایه های شان را به دوبی، کویت و کشورهای دیگر می برند)، میدان مناسبی برای مصادره های کارگری به وجود آمده، در ایران، آرژانتین، مکزیک، هند، کشورهای افریقایی و جاهای دیگر اوضاع مستعدی برای کنترل و اداره ی تولید به دست تولید کنندگان فراهم شده است. در آرژانتین حدود 60% کارخانه ها را کارگران اداره می کنند و در ایران در ابتدای شروع این روند هستیم با نمونه های چند. به ویژه در ایران تجارب و انرژی های هنوز قابل حصول و در دسترس شوراهای کارگری بر آمده از تلاطمات انقلابی سال های 59-57 و نیز استفاده از تجارب کارگران جهان در دو دهه ی اخیر به سکوی پرشی تبدیل شده برای عمل کردهای شورایی و خودگردانی امروز کارگران و همه ی مردمان.

مسئله ی خودگردانی همه ی واحدهای اجتماعی از جمله کارخانه، دانشگاه، مدرسه، بیمارستان و غیره با اتکا به تجارب شوراهای این واحدها در دوران انقلاب و تلاطمات به نسبت پایداری که پس از گذشت سال ها هم چنان ادامه دارد و طرح و برنامه ی هیچ گروه و سازمان و حزبی از دولتی تا غیر آن نتوانسته پاسخی برای این تنش ها بیابد و با توجه به تجارب همه ی گروه های در حاشیه ی انواع قدرت در چند دهه ی اخیر (به اصطلاح خیزش حاشیه ها علیه مرکزها) و به زیر سوال رفتن انواع اقتدارهای گفتمانی و ایدئولوژیکی در عرصه های مختلف، به نظر می رسد خوداتکایی و خودگردانی همه ی روال های اجتماعی از ضرورت های حقیقی جهان امروز و جامعه ی ایران باشد. به پایان رسیدن ایدئولوژی های اقتدارگرای انواع قیم ها و ناجی ها چه به نام انواع دولت بنیاد گرا و لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی و چه به نام احزاب و سازمان های به اصطلاح پیشتاز مردم، و مشارکت های مستقیم تر و صریح تر مردم در تجارب حقیقتا انقلابی و دگرگون خواه در دهه های اخیر از ظهور پدیده های جدیدی خبر می دهد که بر مدار توانایی ها و خلاقیت های انسان ها در خلق " آن چه که می خواهند" می گردد و نه بر محور آن چه که به آن ها تحمیل می شود.

جنبش های ضد اقتدار (Anti Authority) در ایران و جهان به دریافت چنین جوهر و حقیقتی نایل شده اند؛ و از این پس دگرگونی اساسی ای در نقش روشنفکران و نخبگان پیش می آید (که بسیاری فیلسوفان مانند فوکو پایان این نقش را مدتی است که اعلام کرده اند.) ترک موقعیت پیشتاز بودن و حرکت افقی با مردمان و نفی جایگاه اقتدار و سلطه بر مردمان. انقلابی بودن مداوم برای روشنفکران به معنی زدودن مداوم اقتدار و جاه طلبی و شهرت خواهی است؛ و در عوض، در کنار جنبش های انقلابی بودن، با نیروهای بالنده ی جامعه حرکت کردن، کارکردن و حمایت کردن و فهمیدن و درک عمیق این رویدادها و رویدادهای دیگر بومی و جهانی و نوشتن تجربیات و استخراج معانی عمیق آن ها و یافتن حقایق درونی آن ها و انتقال این همه به دیگران و همکاری با نیروهای مترقی دیگر جهت ایجاد شبکه های حمایتی ساختن دنیایی دیگر در سطح منطقه ای و جهانی و...

انقلاب مولکولی درست مانند نفوذ حقیقت ذره ذره و آرام آرام جلو می رود. "او" است که دارد می نویسد، "او" یی جمعی! بینا متنیتی که انرژی جمعی جهان را در خود باز می تاباند! درون روشنی که هم چون منشوری انوار پراکنده و منفرد را به درون خود جذب می کند و پس از عبور از صافی و بلور و شفافیت درونی ، با کیفیتی دیگر به بیرون می تاباند و جهان را گرم می کند با درخشش تابناک اش ! "او" ی تک تک ما در حالت وجد رسیدن به حقایق و بیداری و بصیرت درونی، "او" ی جمعی را می نویسد و باز می تاباند...

مریم خراسانی

اسفند ماه 84

 

****************

 

«ادبيات زنان»

گفتگوي شراره كامراني با مريم خراساني

براي 8 مارس 84

1- آيا اگر مرزهاي جنسيت برداشته شوند مشكلات زنان حل مي شود يا مشكلات جديدتري در راه است؟

- مرزهاي جنسيت  مرزهاي طبقه  مرزهاي قوم  مرزهاي نژاد  مرزهاي انديشه و ... آن چه باعث تبعيض است باعث مرز مي شود و گرنه تقسيمات طبيعي و تمايزات بي تبعيض را با «مرز» بيان نمي كنيم مثل تفاوت انسان و گياه و حيوان  مرز يعني حصاري دور قلمرويي و قلمرو سازي با اقتدار و سركوب و تبعيض همراه است و گرنه سرزمين هاي بي مرز يك پارچه كران تا كران را قلمرو نمي نامند. مرزها و ساختارهاي هرمي و سلسله مراتبي با هم شكل گرفته اند و محو يك مرزبندي و يك قلمرو و يك ساختار با محو بقيه سر و كار دارد و آزادي يكي بدون ديگري ميسر نيست. شوربختي ها به هم گره خورده اند و شادكامي ها به هم انرژي مي دهند!

و اگر در شرايط فرضي همه ي اين مرزها برداشته شوند و جهان زميني (دنياي سياره زمين) يك پارچگي و بي قلمروي و هماهنگي و وحدت از دست رفته ي پيشين خود را به اشكالي تازه تر بازيابد («خورا[1]»ي نشانه اي كريستوا يه يك «خورا»ي واقعي و حقيقي تبديل شود)، آن زمان محدوديت ما در واقعيت و حقيقت سياره اي مان ناپديد و خواست فراروي به سوي ناشناخته هاي كيهاني و افق حقايق جديد كل هستي فرا روي ما گشوده مي شود. در چنين افق هايي ما با زنان و مردان آزادي روبه روييم كه رفتارها و ذهنيت ها و خلق و خوهايي منحصر به خود، متفاوت و مستقل دارند. هر انسان موجودي است خارج از قراردادها و كليشه ها (كه در آن شرايط قرارداد و كليشه اي وجود ندارد) و متفاوت و درعين حال متشابه، در وجوهي با بقيه ي انسان ها و با بقيه ي عناصر هستي.

منش هاي آزاد و خودآفريده و ابتكاري و يگانه كه درعين حال تشابهاتش با عناصر ديگر نه بر اساس قراردادهاي استثماري بلكه به جهت تشابهات همه ي عناصر هستي با هم است (در حين داشتن تفاوت هاي غير سلسله مراتبي). بدون شك چنين آميزه ي آرماني اي در عين حال كه قابل حصول است (هم  اكنون نشانه هاي آن در زندگي هاي افراد و انسان هاي آزادي كه در گوشه و كنار جوامع گاه شناخته شده و گاه گمنام زندگي مي كنند پيداست)، طي روندهايي طولاني به طور گسترده ميسر مي شود و طي اين روندهاي صيرورت مداوم، انسان ها چه مرد و چه زن عادات ذهني و رفتارهاي سابق و كهنه و قديمي خود را از دست مي دهند و به تدريج به انسان هاي نويني بدل مب شوند. هويت هاي كليشه اي و قراردادي از بين خواهند رفت و هر انساني طبق ميل و خواست خود هويت آزاد خويش را مي سازد و خود همين هويت آزاد هم تبديل به ساختاري ايستا و منجمد نشده  مرتب متحول مي شود. در چنين موقعيت هايي تفاوت بين انسان ها، تفاوت هايي اند بر مبناهاي اختياري و دل بخواهي وتنوع و تكثر هويت ها غير سلسله مراتبي خواهد بود.

2- سير تحول آثار نويسندگان زن؟ عمده مطالبات زنان؟ معضلات اين گونه نوشتارها؟

- طي دو سال 81-79 كه آثار زنان نويسنده را درجلساتي بررسي ونقد مي كرديم، به تحليلي در مورد اين آثار رسيدم كه صحت اش، از نظر من، هنوز باقي است. ادبيات زنان هم زمان با رشد جنبش زنان گسترش و تعميق يافته است. اين ادبيات متناسب افزايش آگاهي زنان نسبت به موقعيت «مستعمره» شدگي خود حالت اعتراضي و انتقادي داشت و دارد. زنان نويسنده با تمركز بر شخصيت هاي زن و زندگي هاي آنان براي نخستين بار جاي زنان را در متون ادبي از حاشيه به متن آورده و فضاسازي و شخصيت پردازي و ساختار روايي و زبان و لحن داستان هاي شان را متناسب اين چرخش و دگرگوني متحول كردند. گويي جهان داستان نيز مانند جامعه ي بزرگ بيرون داستان دچار تكانه هاي دروني شده بود. در روابط زنان و مردان و نيز دريافت زنان از درون و بيرون خود، هم در داستان و هم در زندگي، انقلابي رخ داده بود.

داستان نويسان زن براي نخستين بار در تاريخ داستان نويسي ايران از طريق راوي زن يا دانايي كل و محدود، به درون ذهن و ناخودآگاه واميال زنان مي رسيدند و آن سرزمين پر راز و رمز را براي ما باز مي گشودند. و همان طور كه در زندگي واقعي، زنان گاه راه رهايي را در ترك مردان مي ديدند و گاه آنان را وادار به تغيير مي كردند، در دنياي داستاني نيز زنان زماني مقابله به مثل، ترك و جدايي و زماني مصالحه و راه اصلاحات را در پيش مي گرفتند.

البته، زنان عميقا آزادي كه راه سومي در زندگي در پيش گرفته اند و دنياي بديل شخصي شان را مثل يك اثر هنري خلق كرده اند هنوز به داستان ها راه نيافته اند. در آثار زنان، انتخاب از ميان راه هاي موجود توسط زنان داستان و نه آفريدن راهي بديل، در ارتباطي نزديك با زندگي نويسندگان اين آثار قرارداشت. مشابهت هايي بين مولف و فضاي مخلوق اش.

و هنوز، به گمانم، فضاي چند سال پيش در داستان هاي زنان تكرار شده! بدعتي نمي بينم. شايد سه سال زمان كوتاهي باشد براي تحول مولفان و آثارشان.

عمده مطالبات زنان در  جهان داستاني و بيرون از آن يكي «آزادي» است كه معاني اش به تدريج پر رنگ تر و عميق تر مي شوند. آزادي از زيربار انواع اقتدارها: پدر، شوهر، رئيس، حزب، دولت و ... و ديگر، درخواست و ميل به آفرينش عشق؛ كه عشق و آزادي همواره با هم بوده اند و دوبال پرواز به سوي بالندگي و تعالي ... يكي از معضلات اين گونه نوشتارها سانسور دروني و بيروني است. خودسانسوري بلاي عظيم و مهلك نويسندگان زن است كه سانسور بيروني هم آن را تكميل مي كند! عادات پوسيده، تفكرات كهنه و فرهنگ ضد زن كهن به علاوه ي قوانين و مقررات، تارهاي متعدد، نامرئي و گاه آشكاري هستند كه نوشتار زنانه از آن ها رنج مي برد.

3- جمله كريستوا و چرا ادبيات؟

- يكي از مهم ترين دستاوردهاي انسان عشق بوده كه زنان در آن بي پيرايه ترين وعميق ترين تجربيات را داشته اند. زنان طي زمان طولاني سركوب مردانه، خود را در عشق به فرزند و هم نوع و طبيعت و انواع خلاقيت متجلي كرده اند. عشق گرايش به ديگري است و معطوف به بيرون از خود و نارسيسيسم (خودشيفتگي) مردانه معطوف به خود و خود محور است و ناخودآگاه زنان كه مفري به سوي خودآگاه جامعه نداشته، به درون ناخودآگاه اجتماعي جاري مي شود و هم دلانه وهم بسته عشق و شور هنري مي آفريند. شعر كه به قول كريستوا از حال و هواي لايه هاي دروني و پنهان جامعه خبر مي دهد و پيشگوي تلاطمات اجتماعي است با زنان پيوند دروني دارد. اوراق سفيد كاغذ هم چون همزاد و محرم راز زنان بوده اند، آن چه از درون آنان سرريز مي كرده و نمي توانسته جايي جاري شود بر سفيدي هاي كاغذ مي نشسته و اين چنين شعر و داستان زنان شكل گرفته. در ضمن هزينه ي نوشتن نسبت به بسياري هنرهاي ديگر پايين بوده و عموم زنان را قادر به خلق اثر كرده.

4- زبان زنانه و فمينيسم؟

- بسياري گروه هاي اقليت اجتماعي در برابر زبان مسلط معيار، زبان هاي خاص خود را آفريده اند، چه در تكلم و چه در بيان انواع هنر و علم از جمله زبان ادبي؛ از اين گروه اند در جامعه ما زبان زنانه در ادبيات يا زبان تركي وكردي كه ادبيات خاص خود را اجرا مي كنند. البته هر اقليت اجتماعي در درون خود نيز با پديده ي اقليت شدگي روبه رو است مثل زنان كارگر درون اقليت جنسيتي زنان و اين اقليت شدگي تا آن جا مي تواند پيش برود كه ويژگي هاي فردي در هنر آفريده شوند مثل زبان و كيفيات ادبي خاص يك زن در داستان نويسي؛ و درهمين جا است كه به همان مفهوم تفاوت هاي آزاد مي رسيم؛ تفاوت هايي كه ازتبديل شدن به ژانر و ساختار مي گريزند. زبان شناسان و پژوهشگران فمينيست در مورد انواع زبان زنانه اي كه در ادبيات خلق شده اند تحقيقاتي داشته و بعضي ويژگي هاي مشابه را چنين توصيف كرده اند: زبان زنانه برخلاف نحو مسلط زباني، كه مردان ايجاد كرده و زنان نيز پيش از روند آزادي دروني از آن تبعيت مي كرده اند، حركت مي كند.

هم چنين به قول كريستوا وجه نشانه اي زبان زنانه مهم تر از وجه نمادين آن است؛ زبان نشانه اي در برابر زبان سمبليك! عناصر زيبايي شناختي در زبان زنانه نيز، با زبان مردانه تفاوت دارد؛ همان طور كه در كل، زيبايي شناسي آثار هنري زنان ارتباط نزديكي با هستي شناسي زنانه دارد. زنان درون زمان زنانه اي زيسته اند كه متفاوت با زمان مردانه شكل گرفته و هر عنصري از اين «فضا-زمان» ويژه، ويژگي خاص خودش را دارد؛ و اين تمايزات گاه الهام بخش مردان هنرمند نيز بوده كه امروز زبان شيزو، زبان زنانه و زبان عارفانه (شطحيات) و حتي سكوت خاص زنان و عارفان، در هنرها بحث انگيزترين است.

5- باز تعريف مفاهيم و كليشه زدايي از نقش هاي مادري و همسري، نفي اخلاق سنتي و جايگزيني اخلاقيات نوين؟

- «مادري» درون پارادايم هاي سنت و مدرن معاني مختلف دارد و «مادري» با مفاهيم فمينيستي منتقد هر دو پارادايم، مادري از نوع ديگر است. «همسري» نيز از ديد فمينيست هاي مختلف مسيحي و مسلمان و ليبرال و پست مدرن متفاوت است. اين مفاهيم مانند ساير مفاهيم بر ساخته ي ذهن انسان  از زماني به زمان ديگر و با نگرش هاي مختلف و در جوامع گوناگون تغيير يافته اند و ما امروز در جهاني به سر مي بريم كه به يمن دسترسي نسبي به اطلاعات براي همه، انسان با گزينش هاي مختلفي روبه رو است علاوه بر اين كه ساختن فرصت ها و خلق معاني تازه براي همه كس مقدور است. اخلاقيات نيز يكي از بنيان هاي اجتماعي بوده كه چالش هاي بسياري را طي تاريخ برانگيخته كه اخلاق پيوند نزديكي دارد با معيارهاي ارزشي و اين نيز به نوبه ي خود در ميان مردمان گوناگون تنوعات شگفت انگيزي داشته است؛ و مقوله ي بر چسب زني اخلاقي، بي ترديد و آشكارا به گروه هاي فكري و ايدئولوژيكي خاصي تعلق داشته و دارد كه خود را واضعان يا وارثان «حقيقي» اخلاقيات مي دانسته اند و هر نوع اخلاقيات متفاوت ديگر را به نام بي اخلاقي نفي كرده اند! آزادترين روندي كه امروز به نظر مي رسد وجود دارد، در ميان تنوعات اخلاقي بي شمار، چالش بر سر انواع ارزش ها، اجراهاي آزاد و باز هم چالش ها و اجراهاي گوناگون اخلاقيات گوناگون است. سانسور و سركوب و انگ زني هرگز چاره نبوده است.

6- جشنواره هاي غيررقابتي، آثار زنان و ديگران و چگونگي اجرا؟

- طبق اشارات مقالات پيشين، هستي شناسي زنانه و عارفانه و بديل، غيرمقايسه اي وغيررقابتي است و جهان ارزشي متفاوتي خلق مي كند. از نظر من، جشنواره هاي رقابتي و جوايز مرسوم به جز ايجاد فضاي رقابت ودشمني ميان هنرمندان و خالقان آثار مختلف و ايجاد دسته جات متعدد و خصومت ميان آن ها و در پاره اي موارد نيز ايجاد غرور كاذب در هنرمندي جوان كه مانع اعتلاي بعدي آثار او شده چيزي در بر نداشته اند. با توجه به تفاسير مختلف از آثار و چالش هاي اين تفاسير با هم و با توجه به نسبي بودن ملاك ها و معيارهاي داوري و ارزشي در تعيين «جايگاه» آثار و نيز با در نظر گرفتن محدوديت فيلترهاي ذهني هيئت داوران درهر جشنواره (نسبت به وسعت ذهنيت يك جامعه) كه سليقه هاي شخصي جزو ذات آن است، آشكار است كه «سردوشي» دادن به آثار تاچه حد اشتباه است!

هر اثر هنري در جهان خود اثري است منحصر به فرد كه حتي با آثار ديگر همان خالق هم قابل مقايسه نيست؛ هر متن در جهان خاص خود ارزش ها و ضد ارزش هايي خلق مي كند كه خواننده، منتقد و خود خالق نيز با معيارهاي جنسيتي، طبقاتي، قومي يا نژادي و ايدئولوژيكي خاصي به آن محك مي زنند و همه ي اين تفاسير مي توانند در چالشي برابر و غيررقابتي به نمايش درآيند.

و در مورد نحوه ي اجراي جشنواره هاي غير رقابتي پيشنهاد من، همان طور كه قبلاً گفته ام، اين است كه در محلي مثل دانشگاه يا يك فضاي بي طرف (در بعضي كشورها با كوشش جنبش هاي آلترناتيو هنري به قصد برگزاري همايش هاي غيررقابتي، فضاهاي دائمي براي اين نوع جشنواره ها و گردهم­آيي ها حاصل شده است.) يك جشنواره ي هنري غيررقابتي (ادبي، سينمايي، نقاشي، نمايشي، عكس و غيره) مي تواند فراخوان دهد. در اين فراخوان، يك بيانيه ي توضيحي در مورد اين نوع جشنواره ها (شامل تاريخچه و اهداف، تجارب و دستاوردها با اشاره به نمونه هايي خاص) مي تواند انتشار يابد و ارتباط نظريه هاي هنري و نقد هنري غير رقابتي با جوهر اين جشنواره ها عرضه شود. هم چنين نقد ساختارهاي سنتي و سركوب گر جشنواره هاي رقابتي و سلسله مراتبي و اقتدارگرايي منتقدان و داوران مطرح شود همراه با تاكيد برآزادي اثر و خالق آن و مخاطبان و نظرات آنان. نقد و اظهار نظر در جشنواره هاي غير رقابتي فاقد هيئت داوران، از سوي مردم عادي، منتقدان، خالقان آثار، روزنامه نگاران و غيره و از طريق تريبون هاي آزاد، ميزگردها و انواع گفت و گوهاي آزاد و چالش اين نقدها با يكديگر، بدون دادن جايزه و «سردوشي» مي توانند اجرا شوند. جشنواره هاي غير رقابتي و پايان هاي باز ...

7- جبران تحقير تاريخي زن و چگونگي نمايش قدرتمندي و ارزش مندي او؟

- تحقير كردن وتحقير شدن، فراتر بودن و فروتري را پذيرفتن، و اين چگونه ممكن مي شود؟ نظريه، فرهنگ، فلسفه، علم، دين، عرف، سنت، قانون و نظام زندگي (به ويژه در حوزه ي خصوصي) همه دست به دست هم مي دهند تا ايدئولوژي برتري يك جنس و فروتري جنس ديگر را به هر دو سو بقبولانند؛ و روزگار چندان دوري نيست كه اين منطق استعماري واستثماري به هم ريخته، نخست آشوب و بعد پذيرش برابري و آزادي انسان ها صرف نظر از جنس و طبقه و قوم و نوع زيست و غيره؛ واين روند ويژه ي زنان نبوده بلكه دست كم نيم قرن است كه همه ي به حاشيه رانده شده ها به خيزش عليه انواع مركزها دست زده اند و اين بار دوران نمايش توانايي ها و ارزش هاي آنان است، توانايي اينان در برابر اقتدار آنان! طرح دوباره ي ارزش هايي كه توسط معيارهاي مسلط به ضد خود تبديل شده بودند يعني به ضعف و بي ارزشي! با انقلاب هاي پي در پي و بي وقفه ي فرهنگي و فكري و عملي در عرصه شناخت ارزش هاي نوين و تغيير ذهنيت ها و حمايت عمومي از توان مندي اقليت «فروتر» ها همه چيز ميتواند به تعادل تازه اي برسد؛ نوعي هماهنگي زيباي انساني و طبيعي ...

8/12/84

horizontal rule

1- «خورا» در دايره ي واژگاني كريستوا به معناي «فضا- مكان» حقيقي و مجازي يگانگي است. مثال غير مجازي او فضاي رحم مادر است.