ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست
مارکس علیرغم اینکه در درجه نخست منافع مبارزه طبقاتی پرولتاریا کشورهای پیشرفته را مد نظر داشت ، هرگز از اصل اساسی انترناسیونالیسم غافل نبود و در این مورد چنین می گفت :
" ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست " .
این گفته مارکس در حالی بود که پرودون با طرح کلی " انقلاب اجتماعی " ، مسئله ملی و استقلال ستمدیدگان را نفی می کرد .
مارکس از موضع منافع انقلابی جنبش کارگران آلمان در سال 1848 می طلبید که دموکراسی پیروزمند آلمان ، بمعنی آزادی ملل تحت سلطه آلمان می باشد و باید آنرا عملی گرداند . از همین موضع بود که در سال 1869 از جدائی ایرلند از انگلستان حمایت نمود . در واقع برای مارکس شرط پیروزی پرولتاریا انگلیس آزادی مردم ایرلند بود .
لنین کبیر می گفت سه نمونه ممالک وجود دارند :
" .... سوم : نیمه مستعمرات نظیر چین ، ایران و ترکیه و تمام مستعمراتی که دارای جمعیتی در حدود 100 میلیون نفر هستند . در آنها جنبش بورژوا- دموکراتیک قسماً و به زحمت در مراحل نخستین قرار دارد و بخشاً هنوز به انتها نرسیده اند . سوسیالیست ها نه تنها باید آزادی فوری و بدون قید و شرط مستعمرات را بطلبند- این خواست از نظر سیاسی معنی دیگری نمی دهد بجز برسمیت شناختن حق خود تعیینی سرنوشت ملل- بلکه آنها باید عناصر انقلابی در جنبش آزادیبخش ملی ، بورژوا- دموکراتیک این کشورها را قویاً حمایت کرده و از شورش ، مقاومت ، رستاخیز و همچنین جنگ انقلابی علیه ممالک امپریالیستی ستمگر پشتیبانی نمایند "
حال گفتار واقع بینانه لنین کبیر پیرامون جنبشهای ملی ، حق ملل ، میهنی که مورد تهاجم دول امپریالیستی قرار گرفته را ، با بیانات سخیف پیروان مکتب حکمتیسم که لغات میهن- وطن و ملت را ضد مارکسیستی و برابر با جنایت و فاشیسم می دانند مقایسه کنید تا بعلل دفاع بی شائبه آنها از امپریالیسم آمریکا و صهیونیستهای اسرائیلی پی ببرید .
مارکس ، انگلس و لنین آموزگاران پرولتاریا همواره از استقلال ملتها و مبارزه ملی آنها حمایت کرده اند . کسی نمی تواند ادعا کند که مارکسیست است و آن هم از نوع " مارکسی " مارکسیست ولی وقتی از ملیت ، منافع ملی ، استقلال و آزادی ملی ، حق خود تعیینی سرنوشت ملل سخن به میان می آید چهره درهم بکشد ، روترش کند و با عصبانیت هیستریک علیه مارکسیسم لنینیسم لشگرکشی نماید.
حال بار دیگر این گفته پر معنای مارکس را مرور کنیم : " ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست " . در واقع این باید مبنای تفکر انترناسیونالیستی ، مبنای تفکر مبارزه ملی ملت های ستمکش بر علیه ملت های ستمگر باشد و تمام هنر دیالکتیکی مارکس و انگلس در این است که نشان می دهند پرولتاریای ملت ستمگر باید از مبارزه ملی پرولتاریا و نه تنها پرولتاریای ملت تحت سلطه بلکه از مجموعه مبارزه ملت تحت سلطه علیه استعمار حمایت کند . و نه اینکه به بهانه اینکه " میهن پرستی " بورژوازئی است از حمایت از این مبارزات سر باز زند و عملاً بجائی رسد که مبارزات مردم فلسطین و مردم عراق در مقابل قوای تجاوزگر امپریالیستی- صهیونیستی آمریکائی و اسرائیلی را به بهانه "تروریستی" بودن تخطئه نماید و در مقابل دریائی از جنایات و غارتگری این خون آشامان را تحت لوای دولت های " دمکراتیک " کتمان کند .
کسی که این مفهوم دیالکتیکی را نفهمد نتیجتاً بین این دو گفته مارکس " پرولتاریا میهن ندارد " و " ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست " ، تناقض پیدا خواهد کرد و با عصبانیت هیستریک می خواهد " مانیفست کمونیست " را به زباله دانی پرتاپ کند و تصور می کند مارکس و انگلس دیوانه بوده اند که این چنین : هم هوادار نفی وطن و هم حامی ملت هائی هستند که برای وطن و استقلال ملی خود می رزمند .
رفیق لنین که نظریاتش چون خاری در چشمان این متکبران فضل فروش و اکونومیست فرو میرود این گفته مارکس را با توجه به تغییرات جهان از سرمایه داری به انحصارت امپریالیستی بدین صورت فرموله کرد : " پرولتاریای جهان و خلق های ستمکش متحد شوید " و این آن رهنمودی بود که پرولتاریای همه کشورها بویژه پرولتاریای دول امپریالیستی می باید آویزه گوش خود کنند . یعنی اینکه ؛ پرولتاریای همه کشورها همراه با پرولتاریای کشور متجاوز به پشتیبانی ملت مورد تهاجم قرار گرفته برخیزند . در حالیکه پرولتاریای کشور تحت ستم برای آزادی میهن اش جهت رهائی از زیر سلطه اسارت امپریالیستی می رزمد- پرولتاریا در کشورهای امپریالیستی بورژوازی خود را تحت فشار قرار داده ، با اعتصاب کردن ، با نمایشات خیابانی ، با نیروهای کمکی بیاری و پشتیبانی پرولتاریای ملت ستمکش بپردازد ، تا روح همبستگی جهانی پرولتاریائی را به نمایش بگذارند .
مارکس کاملا آگاه بود که شرط آزادی پرولتاریای ممالک استعمارگر و سرمایه داری برافکندن یوغ استعمار از گردن ملت های تحت سلطه می باشد . یعنی " میهن نداشتن " یکی همراه با " میهن پرستی " دیگری شرط آزادی هر دوی آنهاست . دقیقاً ضرورت پشتیبانی از مبارزه ملت های تحت ستم از همین مضمون شکل می گیرد که باید بربرمنشی استعمار را مورد حمله قرار داد .
پیروان مکتب حکمتیسم که افتخار می کنند ضد وطن اند ، ضد منافع ملی ایرانند ، جهان وطنند ، هنر آنها در این است که " بیگانه پرستی " را زیر لوای کمونیسم تبلیغ می کنند و مارکسیسم لنینیسم را جعل می کنند . نفی لنینیسم را از همان آغاز کارشان با نفی موذیانه استالین آغاز کردند . نفی لنینیسم را از همان آغاز با تکیه مشکوکی بر تفسیر " سرمایه داری " با نسخه برداری از مانیفست کمونیست مارکس و انگلس و رقیق کردن ماهیت و نقش امپریالیسم شروع نمودند . سرمایه داری را در مقابل امپریالیسم قرار دادند به این بهانه که گویا سرمایه داری امر" کلی تری " است و امپریالیسم را نیز در بر می گیرد .
ولی هر عنصر سیاسی می فهمد که چنین بیان کلی نه برای رهگشائی بلکه به منظور گمراهی و منحرف کردن جنبش صورت می گیرد بخصوص که با برنامه حساب شده ای از همان زمان پیدایش این جریان مجهول الهویه طرح ریزی شده است .
کمونیستها باید مشخص و روشن سخن بگویند تا بتوانند به مردم آگاهی دهند . کسی که از همان روز نخست با پرچم و هدف مشوب کردن افکار و مخدوش نمودن مرزها به میدان پا می گذارد و نظریاتش را بزدلانه کتمان می کند و قطره قطره آنرا بخورد هوادارانش می دهد و علیرغم علنیگرائی در شناساندن کادرها ، اعضاء و هوادارانش ، فاقد شفافیت در نظرات سیاسی- تئوریک می باشد . علنی گرائیش در خدمت ظلمت تئوریک وی است ، در خدمت پنهان کردن چهره واقعی اش می باشد . این جریان فاقد سلامت ایدئولوژیک است .
بهمن ادیب 20/03/2006