"دن كيشوت اصلاحات و اصحاب اش"

اكثريت قريب به اتفاق آناني كه امروز _  به اصطلاح مرسوم _ ملي مذهبي ناميده ميشوند، كساني هستند كه در برپايي، استقرار و ماندگاري رژيم جمهوري اسلامي نقش هاي سياسي و حساس و پر منفعتي داشته اند. به عبارتي پادوها و فراشان سر سپردة " جمهوري اسلامي" و به قول خميني، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه بيش بوده اند. در بحبوبة انقلاب و جنگ و اعدام و مهاجرت اجباري و اجراي فرامين الهي _ عبادي امام، سينه چاك مي كردند. به احلام و مهملات امامشان مباهات مي كردند. و گفتار گهربار امام را چون ايه هاي نازل شده و مقدس، آويزة گوش و سرلوحة اعمال شان مي دانستند و نشخوار مي نمودند.در دم و دستگاه ارعاب و شكنجه و كشتار و ترور " دگرانديشان" آن سوي مرزها و درون مرزها، يا سهيم و صحنه گردان بودند و يا سكوت كردند و چشم مصلحت فرو بستند. حال چه پيش آمده است كه همين پويندگان خستگي ناپذير راه  و خط امام، فرياد و استغاثه مي كنند و خود را "دگر انديش" منتقد و مخالف نظام الهي قلمداد مي نمايند ! اكنون حرف و حديث و دعوا مرافعه بر سر تقسيم قدرت است و پسوند مذهبي، يعني اسلام ناب محمدي،  تنها وسيله اي بي خاصيت براي رسيدن به هدف است. هرچند كه از معنا و مفهوم ملي بودن هم درك و برداشت روشن و شفافي ندارند. شايد اين حضرات و رجال شيرافكن فهميده اند كه اسلام سياسي و حكومتي طبل توخالي است.اما هنوز با اصرار و تحميق و تبليغ و مماشات، وانمود مي كنند كه خير، مي توان با اسلام سياسي و حكومتي، مدارا و گفتگو، طرح تازه و ديگري در انداخت و تنور اسلام عزيز را همچنان گرم و پر مشتري نگه داشت. در واقع و به زباني ديگر _ و نيز از دير باز ‌_  ملي مذهبي ها، دلاك هاي آخوندها محسوب مي شدند. دلاكان بيباكي كه اكنون خود مي خواهند دكان دين و گرمابة مذهب را مالك شوند و پر واضح است كه چيزي از درك و شعور و بلند پروازيهاي ابلهانة ولي نعمتان و مولاهاي روضه خوان ديروزي خويش كم ندارند.

در دوران سردار سازندگي، رفسنجاني و شركاي جان بركف، همين عاليجنابان ملي مذهبي در پي ريش رفتند و كوسه برگشتند. تمام وعده و وعيدها و تبديل ايران اسلامي به ژاپن ثاني منطقه، پوچ و بي اساس و توزرد از اب در امد. كم كم فهميدند كه اي بابا، مرده گور ميخواهد و زنده سور. چرا كه بازي را بد جوري باخته بودند و نهايتا اينكه در دام تارعنكبوتي كه خود تنيده بودند، با سر در افتادند. در لاي و لجن جمهوري اسلامي، مانند وزغ باد كردند كه به بزرگي گاوي شدند. هنگامي كه تيغة گيوتين را بر گلوي خويش ديدند و چيزي نمانده بود كه ذبح شرعي رفسنجاني و مافياي مخوف و هزار توي او شوند، اندكي عقب نشيني تاكتيكي را ترجيح دادند. پس سرناي اسلامي و ملي را از سر گشادش نواختند.

در روزگار درخشان خاتمي، فيل اصلاحات را طوري باد كردند و به هوا فرستادند كه سرنخ از دستشان در رفت و گم شد. و به عيان ديدند كه جناب سيد خندان، از كدام قماش است و درفشاني هاي مشعشع اش نيز كاري از پيش نبرد و چيزي جز فريب و نيرنگ نبود. يابوي مردني اصلاحات به سر و صورت ملي مذهبي ها سفت و سخت لگد پراند. و تمام سرمايه گذاريهاي سياسي اسلامي اقايان برباد فنا رفت. حتي سينماي جسور ! اسلامي با سفيران نوكيسه و پيشاني سفيد و فراماسونهاي اختاپوسي اش نيز نتوانست تتمة حيثيت سوخته و ابروي طاعون زدة جمهوري اسلامي را مسترد دارد. عجب نيست كه اين نظام، جام زهر خوري را از امام راحل اش به ارث برده باشد، چه در قرارداد اتش بس جنگ و چه امضاي پروتكل الحاقي منع گسترش سلاح حاي اتمي و ...

حكايت خاتمي، حكايت برادر حاتم طايي است كه براي كسب شهرت در چاه زمزم شاشيد. خاتمي دن كيشوت و پهلوان پنبه اصلاحات، با دروغگوييها و حرف درماني و ژست هاي "ارتيستي" اش، به عنوان مردي فخيم و فيلسوف و حليم به شهرت جهاني رسيد و اسباب خنده و سرگرمي جهانيان را، نيك فراهم كرد. كارنامه درخشانش كه به جنگ اسيابهاي بادي و ابدنگها و گله هاي گوسفند و نعل وارونه زدن و ازاد كردن جنايتكاران و گريه و تاسف از مرگ انان و به زندان انداختن بي گناهان و ... بي نياز از مرور است. اما ملازمان ركابش را _ در درون و بيرون ايران _ حسابي بور و ناميد و سنگ روي يخ كرد. به ريش همه مومنين و معتقدين با تقوايش كه دل به گفتار و رفتار و كردار حكيمانه و دلسوزانه اسلامي و خدا پسندانه اش دل سپرده بودند، بلند بلند و از ته دل خنديد.

ميراث خواران خميني صاحب جامعه اي بحران زده، نا امن، غارت و تحقير و اهانت شده، بيمار و ورشكسته در تمام سطوح سياسي، اقتصادي و اجتماعي اند. خميني سوداي برقراري امپراطوري اسلامي و حكومت ادم كشان از مراكش تا اندونزي را در سر مي پروراند. جهان اكنون با فاجعه اي جزامي بنام جمهوري اسلامي رو در رو است و حتي كشورهاي مسلمان و عرب نيز، جمهوري اسلامي را منزوي، طرد شده و منفور ميخواهند و حتي بدست هم پيمانانش چون سوريه و ليبي، از پشت خنجر مي خورد.

و اكنون خانم شيرين عبادي برنده جايزه نوبل صلح، در پيش چشمهايمان ظاهر شده است. صد البته بردن جايزه نوبل به هر دليلي باشد حداقل براي برنده اش، بسيار پسنديده و غرور افرين است انهم هنگامي كه روح وي حتي از نامزدي اش براي دريافت اين جايزه خبر ندارد و ايشان در كنار ياران و همفكران هنرمندشان سخت به  به به و چهچه كردن براي فيلم هاي ارسالي به فستيوال فيلم ... رنگ كني مشغولند و چنانكه در مقاله قبل اشاره كرده ام حداقل نيمي از مخارج سفر، ( پول توجيبي و ...)،  ايشان به پاريس براي شركت در فستيوال فيلم پاريس كه از سوي كشور استعمار گري چون فرانسه و نيمي ديگر از سوي جمهوري اسلامي، براي زيبا جلوه دادن عجوزه جمهوري اسلامي برگزار ميشود، پرداخت شده است و ميدانيم كه در اينگونه فستيوال ها جايي براي هنرمندان خطرناك و زبان درازها و معترضين به سيستم حاكم وجود ندارد! (خوب فكر كنيد!!). بگذريم، خانم عبادي در جواب خبرنگار روزنامه كويتي كه مي پرسد : اگر شما در هيئت داوران بوديد، جايزه نوبل صلح را به شيرين عبادي ميداديد يا به خاتمي ؟ مي فرمايد به خاتمي. چرا كه ميدانم ايشان چقدر زجر و رنج كشيده اند تا طرحهاي اصلاحات را به سر منزل مقصود برسانند ( انهم زماني كه عاليجناب خاتمي مي فرمايند جايزه نوبل صلح ارزش ندارد. جايزه نوبل ادبيات خوب است. حتما منظور شريف ايشان ادبيات جمهوري اسلامي است ! ادبياتي مشحون از شهادت طلبي، معجزه و جهل، گريه و زاري و خواري.و باحتمال قوي ايشان فراموش كرده اند كه سلمان رشدي هم جايزه ادبيات را دريافت كرده است !! اخر بما بگوييد ايشان چه كاري براي صلح كرده اند كه مستحق جايزه نوبلش باشند ؟ جز اينكه در پناه گروههاي فشار، لباس شخصي ها و انصار حزب الله و اعتصاب شكنان حرفه اي و جلاد به رهبري قاضي سعيد مرتضوي نظر كرده خامنه اي، ملت بي چاره را از جوان و پير به ميخ و سيخ و زنجير كشيده و خون زيبا كاظمي ها را پايمال كرده است ؟ جز پشت به مردم كردن و سد راه جنبش هاي دانشجويي و حق طلبانه مردم شدن و انها را مشتي اراذل و اوباش ناميدن، ويراني بيش از حد و حراج كشور، چه كرده است؟

حال اين طنز غمناك و گريه اور خانم عبادي را به چه ميتوان قياس و تشبيه كرد و سنجيد؟ خانم عبادي مدعي است كه ميخواهد اسلام و اخونديسم و مفتخور پروري را با دموكراسي غربي سازش و اشتي دهد ( انهم تادهسال ديگر!!! حالا چرا دهسال؟؟؟ شايد ايشان چيزهايي را ميدانند كه ديگران نميدانند!!). جل الخالق كه خانم عبادي همچون جادوگري رسيده از سياره ديگر سخن ميگويند. " بالماسكه" جمهوري اسلامي و دعوت به مراسم گردن زني، چه ربطي به دموكراسي و ازادي دارد؟ ايا ايشان معتقد به نظام جمهوري اسلامي، ولايت فقيه و قانون اساسي اش مي باشند؟ نظامي كه شهروندانش را به درجه يك و درجه دو، خودي و غيرخودي تقسيم ميكند. پس 25 سال جنايت و ادم كشي و ويراني و نيستي مردم سرزميني به گروگان گرفته شده را به حساب چه كساني بايد نوشت؟ حتما ميخواهند تاريخ خونين و ننگين و سياه 25 ساله جمهوري اسلامي را با اب زمزم بشويند! شايد قرار است سناريوي رضاخان مير پنج را كه در مراسم تاسوعا و عاشورا كاهگل به سرش ميزد و فرياد واي مصيبتا سرميداد و از هر مسلماني دو اتشه تر شده بود، دوباره اجرا شود؟ 

شما خانم شيرين عبادي در مقام قاضي برگه برائت جمهوري اسلامي را صادر ميكنيد؟ اگر چنين است در همين جا بايد اعلام كرد كه هركس به هر نحو، از جمهوري اسلامي دفاع كند، شريك جرم اش محسوب خواهد شد و ميبايست در دادگاهها و مجامع بين المللي جوابگوي مردمي در بند و در زنجير و اواره باشد (حتي اگر سي سال از اين همراهي هاي اگاهانه هم بگذرد!). خانم عبادي ميفرمايند قرائت ما از اسلام بد است. ايا حد و قصاص و رجم و تعزير، قرائت ديگري ميطلبد؟ ايا مخالفت با قوانين اسلامي و نص صريح قران، در حكم ارتداد و كفر و زندقه نيست؟ اسلام در زمينه قوانين مدني، حقوقي و مجازاتهاي جزايي و برابري و ... چه گلي به سرزنان تحت ستم، زده است كه قرائت ديگري طلب كند؟ در مكتبي با خدايي قلدر و مقتدر، و به شدت مردانه كه زن را شيئي زينتي و جنسيتي دست دوم، توسري خور، مكار، محكوم به پرده نشيني حرم مردان، مزرعه اي كه ورود به ان از هر طرف ازاد است، ناقص العقل، محتاج و ضعيفه و منزل ... ميداند، قرائت و تفسير و تعبير ديگري ميطلبد؟ شما در مكتبي كه خدايش جبار و بشرش بي اختيار و محكوم ابدي به شنيدن و اطاعت نمودن بي چون و چرا است، چه قرائت تازه اي سراغ داريد؟ خانم عبادي مي فرمايند روزي كه در سياست دخالت كنم، روز مرگ من است. مي بخشيد، واقعا جسارت است اما بفرماييد كه از نظر شما كه مدافع حقوق بشر در ايران هستيد اين مردم ايران هستند كه رعايت حقوق بشر را نميكنند يا رژيم؟ اگر رژيم است كه با مردمش سر جنگ دارد و حقوقش را پايمال ميكند پس شما بعنوان مدافع حقوق اين مردم (بشر!) سالها است كه بنظر خودتان مرده ايد! چون با رژيم درافتاده ايد!!! و انچنان در افتاده ايد كه به پاس اين خودسري هايتان براي شما مسافرتهاي فستيوالي با همه مزايا در نظر ميگيرند. راستش حرفهايتان و كارهايتان بسيار بسيار ضد و نقيض است. شايد هم مي خواهيد نقش " سانچو پانزا" مهتر دن كيشوت را بازي كنيد! انهم سوار بر خر خاكستري اصلاحات و در پي دن كيشوت خاتمي دويدن! نه خانم عبادي، اگر در قبال وظيفه انساني !!! كه بر عهده تان گذاشته اند ناتوانيد،با شهامت اعلام كنيد  كه اين هم سرابي بيش نيست و فرزندان تشنه ازادي ايران را بدنبال خود نكشيد و جايزه صلح را هم به همان خاتمي بسپاريد. و بدون دلواپسي بازهم به مجلس شوراي اسلامي برويد و اصرار كنيد و تا دست يكي يكي نمايندگان را چندبار نبوسيده ايد بيرون نياييد چون يكبار دست بوسي براي نمايندگان مجلسي كه همگي از صافي شرايط نماينده شدن گذشته اند (اعتقاد راسخ و سرسپردگي كامل به جمهوري اسلامي!)  و قوانين شرعي را به قوانين مدني تبديل كرده اند و بيچاره ها حقوقهاي ناچيز و بخور نميرشان حتي شكم زنها و بچه هاي بيشمارشان را سير نميكند كافي نيست و مطمئن باشيد كه جز همان بله بله قربان گويان بادي كسي دنبال شما نخواهد امد.

 اما امان از دست ملي مذهبي هاي خارجه نشين و ايران نشين كه چنان هول هولكي و ذوق زده از اين معجزه جديد اتحاديه اروپا، به بدرقه و پيشباز خانم عبادي رفتند و چنان حرفها و كلمات قصاري را قرقره كردند كه براي چندمين بار جز تاسف و حيرت و دريغ، نتيجه اي نداشت. بهرحال، همه حضرات به بوي كباب رفتند ولي ديدند كه خر داغ ميكنند.

تذكر مهم: دن كيشوت قهرمان كتاب سروانتس، انساني است بسيار ساده دل ومهربان و در عين حال شجاع كه با ظلم و ظالم و بديها در افتاده است و ميخواهد دنيا را از بديها پاك كند، درست برخلاف بسياري از تحصيلكرده هاي ايراني كه درخوش خدمتي و همراهي وهمزباني با جانيان و ظالمان وطني و خارجي، گويي با يكديگر مسابقه گذاشته اند. و اگر من بعضي ها را به قهرمانان كتاب سروانتس تشبيه كرده ام از روح سروانتس پوزش ميخواهم، اخر دون كيشوت كجا اينها كجا!!! 

                                   مهرداد بهيار