متن سخنرانى ميهن جزنى در كنفرانس

نگاهى به انقلاب ايران پس از يك ربع قرن؟
ميهن جزنى
فهرست واره نسل ها
:

در پس پشت هزاره هاى عقب ماندگى و نادانى روييد و رشد كرد . . .
9 ساله بود كه به مسلخ شوهر پير و بدخلقش كشاندند و به بردگى خو كرد . . .
او يك زن بود.

همچون شهاب ثاقب در آسمان ظلمانى جهل و عقب ماندگى درخشيد، سوخت و سوزاند. ايستاد و حجاب از سر و بدن برگرفت. خواست برابرى زن و مرد را با خون خود هزينه كرد.
او كسى جز طاهره قرة العين نبود كه به قدر قدرت جاهل و ظالمى چون ناصرالدين شاه نه گفت. و او يك زن بود.

در كنار مشروطه خواهان ايستاد. چادر به كمر بست و اسلحه به دست گرفت و فرياد برآورد كه: "ما هم در اين خانه سهمى داريم" فرهنگ مردسالار را به چالش طلبيد و سنتهايى در مبارزه زنان براى احقاق حقوق فردى و اجتماعيشان پديد آورد كه تا به امروز تداوم يافته و تكميل شده است. آرى او يك زن بود.
خيانت و شكست رهبران حزب توده را، تسليم طلبى و امروز و فردا كردنهاى جبهه ملى را برنتابيد. قاطعيت در عمل و نظر را برگزيد. متكى به نفس بود و مستقل. او از اسارت تحليل هاى "اردوگاهى" خلاص شده بود. مسلح به خانه تيمى قدم گذاشت و خواست با تبليغ مسلحانه به مردم بگويد، ديكتاتورى قدر قدرت شاه ضربه پذير است. با خون خود اميدى ايجاد كند تا توده ها از "سكون" و "نوميدى و تحمل به ستم" دست بكشند. او ميدانست "پيشاهنگ قادر نيست بدون اينكه خود مشعل سوزان و مظهر فداكارى و پايدارى باشد، توده ها را در انقلاب بسيج كند." و او يك زن بود.
ققنوس وار از ميان خاكستر جنگ ايران و عراق سر بركشيد. بال و پرش را سوزاندند، به بندش كشيدند، در تابوتش نشاندند، توابش كردند، دشمن كوشيد او را از هستى خويش تهى سازد، هيچ سازد. اما او بر جا ماند، ايستاد و همچنان ايستاده است. او يك زن است! او تست! او ماست!

بررسى و شناخت ريشه ها و علل جامعه شناختى مردسالارى خود احتياج به تحليل جامع و كامل، حداقل از جامعه فئودالى زمان ساسانيان تا حمله عرب دارد كه مسلما از حيطه اين مقاله آن هم براى سخنرانى به مدت بيست دقيقه خارج است. با اين حال ميتوان به نكاتى چند در اين زمينه اشاره كرد:
گذر از پرستش خدايان متعدد به تك خدايي، همانطور كه همه ميدانيد، تاريخا در ميان قوم يهود صورت گرفت و اسطوره آفرينش جهان و انسان به دست خداى يگانه در ابتدا در ميان قوم يهود پديد آمد و بعد با مسيحيت و اسلام ــ كه با يهوديت ارتباط تاريخى دارند ــ كامل تر شد.
?در اين اسطوره بويژه گزارش مسيحى آن، آدم به وسوسه جفت اش حوا و در واقع از راه نفوذ شيطان در او از ميوه ممنوعه خورد و چشمان درونش باز شد و با ديدن عريانى خود شرمگين شده از آن به بعد اين سرپيچيدن از دستور و اين شرمگينى از خود برهنه گناهكار سرآغاز تاريخ انسان به مثابه موجود اخلاقى "آگاه به نيك و بد" گرديد و زن مظهر گناه و وسوسه مرد درآمد? (از كتاب حافظ و رندى ـ داريوش آشورى)
قرنها گذشت و در مسيحيت رفرم صورت گرفت و بالاخره پس از رنسانس مذهب به درون كليساها رفت و حكومت استقلال خود را به دست آورد. در غرب مدرنيته متكى بر جنبش روشنگرى بود كه بر مبناى رنسانس قرن 16 و 17 آغاز شده بود و از نظر اقتصادي، جنبشِ طبقه بورژوازى بر ضد فئوداليسم بود. بنابر اين مناسبات توليدى فئوداليسم ميبايست جاى خود را به مالكيت خصوصى سرمايه و بازار آزاد و رقابت آزاد بدهد. و در پروسه اين رقابت براى كسب سود و سرمايه، فرهنگ و سياست مدرن ناچار به جدايى مذهب از حكومت و عقب راندن آن در حوزه هاى خصوصى مانند كليساها بود. جايگزينى پارلمان، ايجاد قانون و دموكراسى بورژوايى به جاى سيستم اليگارشى و سلطنت، تعبير حقوقى از انسان و جامعه به جاى تعبير مذهبي، گسترش شهرها و . . . كه تا آن زمان فقط در انحصار اشراف و كليسا بود، از همين نياز سرچشمه ميگرفت.
حال همين تلاش را از طرف بورژوازى نوظهور در ايران در قرن نوزدهم در نظر بگيريم. اين تلاشها از زمان فتحعليشاه و عباس ميرزا خصوصا پس از شكست در جنگهاى ايران و روس پيگيرتر ميشد زيرا اين شكست يك حالت خودآگاهى در روشنفكران و نخبگان ايران به وجود آورد و آنان عقب ماندگى صنعتى و تكنولوژى را در برابر غرب به شدت حس كردند. و آنچه افرادى مثل ميرزا ملكم خان، طالبوف، ميرزافتحعلى آخوندزاده و . . . را به هم نزديك ميكرد، اين مسئله بود كه آنها واقف بودند كه براى استمرار حيات ايران و جلوگيرى از شكستهاى خفت بار تكيه بر قدرت دينى كافى نيست، به همين جهت در تمام آثار اين روشنفكران از قبيل طالبوف تمجيد از تمدن و پيشرفت به بهترين شكلى ديده ميشود. طالبوف ميگويد: دوران ما دوران پيشرفت است و بايد ايران پرده جهل و انكار را كنار بزند. ميرزا حسين خان مشيرالدوله كه موجبات سفر ناصرالدين شاه را به اروپا در سال 1873 فراهم كرد ميگويد: تا كى بايد شاهد ترقى ديگران باشيم؟ ديگران هر روز ترقى ميكنند و ما بى حركت سر جايمان ايستاده ايم.

شرح و بسط پروسه انقلاب مشروطيت نيز از حوصله اين مقاله خارج است. تنها اشاره ميكنم كه در همان نخستين گام نويسندگان نظامنامه انتخابات دوره اول مجلس شوراى ملى با اعتقاد به فرهنگ و سنتهاى مردسالارانه حاكم بر جامعه ايران، زنان را نه تنها از بسيارى از حقوقى كه ميرزا آقاخان كرمانى پيشنهاد كرده بود محروم نمودند از حق راى نيز محروم كرده و آنان را در رديف مجانين و سفها قرار دادند.
". . . به تعبير ديگر از آزاديهاى اجتماعى و طرح مباحث آن به شيوه اصولى سخن بلند و درخورى مطرح نميشد و يا اگر ميشد چنان دست و پا شكسته و رنگ باخته مطرح ميشد كه راه به جايى نميبرد. ثقة الاسلام تبريزى از مشروطه خواهان اين دوره است كه آنچه از "مجموعه آثار قلمى" برميآيد از جناح روحانيون مشروطه خواهى بود كه برداشتهايش از مشروطه و شيوه تبيين آن در عين سادگي، همان مفهوم عامى را منعكس ميكرد كه در فضاى جامعه اسلامى آن زمان از مشروطيت وجود داشت يا ميشد به شيوه علنى از آن سخن گفت. او مشروطه خواهى را اينطور توجيه ميكند: حكومت كامل شرعى و عدالت حقيقى فقط با حضور امام زمان ميتواند تحقق يابد. پس در غيبت امام، سخن از حكومت مشروعه گفتن نقض غرض است و مغاير با اسلام. ميماند سلطنت، كه به تعبير او سلطنت سلطان مسلمان بر ملت مسلمان "سلطنت اسلامى" است. اگر چنين سلطنتى مطلق و مستبد باشد فساد آن بيشتر از سلطنت مقيد و مشروط است. پس شرعا در غيبت امام بايد از سلطنتى حمايت كرد كه فساد كمترى داشته باشد و چون در سلطنت مشروطه و دولت مشروطه، نمايندگان ملت با دارالشورا (پارلمان) و وضع قوانين در امور عرفي، سلطنت را از خودسرى و تجاوز به حقوق مردم مانع ميشوند، چنين سلطنتى ميتواند به حفظ "بيضه اسلام" بكوشد. به تعبير ديگر نه تنها در سلطنت مشروطه قوانين شرع به حكم محكم خود باقى ميماند بلكه با وضع قوانين براى امور عرفي، عدالت بيشترى نصيب ملت مسلمان خواهد شد.
. . . تبديل مشروطه ايرانى آنگونه كه اينان منظور ميكرده اند يعنى تقليل بنيادى ترين مفاهيم و اصول مشروطيت، به تعبير امروزى ها يعنى "اسلاميزه" كردن همه آن مفاهيم." (از كتاب مشروطه ايرانى آقاى آجودانى).
قصد از ذكر اين مختصر آن است كه بگويم در ايران برخلاف اروپا، پس از رفرم يا انقلاب، هرگز دين به مساجد بازنگشت و پادشاهان همه سلسله ها به طور اعم و پادشاهان سلسله هاى قاجار و پهلوى به طور اخص همواره دست در دست ملا و آخوند براى تحميق توده ها و تاراج مايملك آنها به كثيف ترين توطئه ها و جنايات دست يازيده اند و آخرين نمونه اش همدستى آيت الله كاشانى با شاه براى سرنگونى دولت ملى دكتر مصدق و برقرارى كودتاى 28 مرداد سال 32 ميباشد.
بنابر اين مذاهب به طور اعم و مذهب اسلام به طور اخص بند و زنجير اصلى قدرت مردسالارى است. همانطور كه آمد قوانين مردسالار از عهد ماقبل فئودالى تا به امروز برقرار است. پيغمبران كه "راهنمايان" انسانها هستند همگى مرداند. و وقتى مثلا پاى حضرت مريم به ميان ميآيد خود او چيزى نميگويد و ميگويند خدا در مريم دميد و مريم، عيسى را به وجود آورد. بنابر اين زن ابزار بى اهميتى است كه خدا ميتواند از طريق او كودكى را به وجود بياورد كه الزاما آن كودك پسر است و آن پسر مامور نجات بشر! به وضوح ميبينيم مذهب، فرهنگ نظام مردسالارى است، از آغاز پيدايش تا به حال و اينكه با وجود همه تغييرات ساختارى و انقلابات اقتصادي، اجتماعي، فرهنگى اين سنت همچنان پابرجاست، به خاطر حضور دائمى آن در جامعه است.
"ولى آنچه مسلم است ريشه هاى اين همه تبعيض و نابرابرى و ستم به زن عميق تر از اينهاست كه تنها جوامع شرقى و آسيايى را دربربگيرد. بلكه در اروپا نيز به علت تسلط و ذهنيت و عملكرد مردسالارانه در همه عرصه هاى اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اكثريت زنان تا اواخر قرن هيجدهم در انتظار ورود به اين حوزه بودند . . . در سراسر قرون وسطى فقط پسران در خانه ها آموزش ابتدايى فرا ميگرفتند و تازه وقتى در قرن 16 موقعيتى به وجود آمد كه پسرها از سنين 9ــ8 سالگى به مدرسه بروند، اين امكان براى دختران وجود نداشت و تنها دختران خانواده هاى اشراف يا بورژواهاى ثروتمند، آنهم در صورت اجازه پدر امتياز آموزش ديدن در خانه را به دست ميآوردند." (برگرفته از كتاب زنان و اسلام سياسى خانم شهلا شفيق).
سيمون دوبوار در كتاب "جنس دوم" تصويرى دردناك از موقعيت دشوار زنانى ترسيم ميكند كه در قرن نوزدهم ناچار در نهان مينوشتند و ميآفريدند. چرا كه از استقلال كه شرط لازم آزادى انسان است محروم بودند.
جامعه مردسالار نقش سازنده زنان را فقط در چارچوب خانواده به عنوان همسر و مادر تحسين ميكند و مادر را معلم اول كودك مينامد. پس همه چيز در حيطه خانه و در چهارچوب خانواده ميگذرد نه بيرون از آن. ليدى وين هيلى زن اشراف زاده اى كه "نوشتن" را تجربه ميكند مينويسد: "بدبختانه زنى كه قلم به دست ميگيرد، موجودى چنان پرنخوت تلقى ميشود كه هيچ چيز براى شستن گناهانش كفايت نميكند." (برگرفته از همان كتاب)
"هلن سيكسوس" زن اديب فرانسوى در پايان قرن بيستم پا ميفشارد كه "آزادى زن در گذار از زبان روى ميدهد." . . . "كه زن نخست بايد بگويد"، "ميبايد گفتار آغاز كند و باور نكند كه چيزى براى گفتن ندارد. نپذيرد كه در مدرسه به او بياموزند كه زن براى گوش سپردن، باور كردن و كشف نكردن و خلق نكردن آفريده شده است." و اما در كشور سنتى ــ مذهبى ما طبيعى است كه يك عارضه صدها قرنى نميتواند اثرات خود را بر روى حتى روشن ترين قشر جامعه به جاى نگذارد. يكى ديگر از دلايل بى توجهى يا كم توجهى به مسئله زنان از طرف روشنفكران چپ، وجود ديكتاتورى هاى خشن و ديرپا بوده كه همواره رهايى زنان از كانال مبارزه با ديكتاتورى ميگذشته و چون مرد و زن به يكسان تحت فشار، حبس و شكنجه قرار ميگرفتند، بنابه مثل معروف ظلم بالسويه عدل است، ديگر ظلم خصوصى چندان مطرح نميشد حتى نمونه هايى از مقاومت زنان قبل از مشروطيت در دست است كه آنها نيز طالب حكومت قانون و رفع ظلم و استبداد بودند و مسئله شان قبل از اينكه ستم مردسالارى باشد، ستم حكومتى بود.
اذعان ميكنم مردها به لحاظ تاريخى و شركت طولانى در مبارزات اجتماعى فرصت داشته اند كه در صفوف رهبرى جاى بگيرند و به طور غالب، آنان انباشت بيشترى از نقطه نظر دانش سياسى و ايده هاى اجتماعى پيدا ميكنند كه در نتيجه، تجربه و تخصص بيشترى در ابراز و ارائه اين نقطه نظرها دارند و همين سبب ميشود كه آنها هميشه حس برترى و تفاخر داشته باشند. آري، مبارزه نه تنها با عملكرد مردسالار كه با ذهنيت مردسالار يكى از اهداف بسيار بزرگى است كه ميبايست براى آينده اى بسيار دور كه از همين فردا شروع ميشود، در نظر گرفته شود و ما زنها ايمان بياوريم به اينكه هيچ جنبش به واقع دموكراتيكى نميتواند بدون حضور آگاه و فعال ما پا بگيرد و دموكراسى در ايران آينده بدون به رسميت شناختن اين حق، كامل نخواهد بود.
تجربه تلخ گذشته به ما نشان داده كه هرگاه و به هر دليلي، زنان، از جنبش مستقل خود دست برداشته اند هم خود زيان ديده اند و هم جنبش عمومى. تازه ترين نمونه تاريخى آن، قربانى شدن مبارزات زنان در مسلخ مبارزات "ضدامپرياليستى" رژيم متحجر ولايت فقيه در انقلاب بهمن 1357 بود.
ولى از طرفى اگر نخواهيم از جاده انصاف منحرف بشويم بايد بپذيريم كه بار همه انحرافات و كج فهمى هاى تاريخى ــ اجتماعى و عدم درك دموكراتيسم را به دوش رفقا و مبارزان مرد انداختن دور از انصاف است. زيرا انقلاب مشروطه اى كه نزديك به صد سال پيش انجام گرفت يكى از اهدافش تحقق آزادى و حكومت قانون بود كه بايد در ايران به وجود ميآمد. يعنى جامعه اى كه مردم در آن از حقوق مدنى برخوردار باشند و دولت در برابر مردم مسئول باشد و نظام دموكراسى برقرار گردد كه در نتيجه آن، حقوق فردي، حقوق انكارناپذير به شمار آيد.
ليكن با آغاز سلطنت رضاشاه و استبداد رضاشاهى دموكراسى در ايران نابود شد و رضاشاه كه بانى نمايش جنبه هايى محدود از مدرنيزاسيون معرفى شده است با بى اعتنايى به ضرورت هاى مدرنيته به اين نمايش دست زد. و از آنجا كه آزادى از ميوه هاى اصلى درخت مدرنيته است كه در زمان پهلوى پدر و پسر به شدت لگدكوب و محو و نابود شد، در نتيجه نيروها و سازمانهاى سياسى نيز نتوانستند در ايران ريشه پيدا كنند.
مدرنيته چه به صورت كشف حجاب و چه به صورت واردات صنعتى و تكنولوژى هرگز عمق و زيربنا نداشت. زيرا مدرنيته سياسى كه در قالب مفهوم مدرن عبارت است از دموكراسى به علاوه شهروندى هرگز در كشور ما مفهوم و مصداق پيدا نكرد. كجا دموكراسى وجود داشت، كجا حقوق شهروندى كه اساسش آزادى است وجود خارجى داشت. خواندن يك كتاب "مادر ماكسيم گوركى" ده سال زندان داشت. و قبل از انقلاب و در جريان انقلاب بنابه ضرب المثل معروف "سنگها را بسته و سگها را رها كرده بودند" در حالى كه زندانها پر از مبارزين بود، مساجد و تكايا محل سازماندهى مذهبى ها شده بود و دستور شركت زنها در تظاهرات با حجاب اسلامى ابتدا از مساجد آغاز شد. از همين نمونه باز هم ميتوان بيشتر به سرسختى و ديرپايى ذهنيت مردسالارانه پى برد. بدين لحاظ به عنوان يك زن در عرصه مبارزاتى گذشته و حال بايد اعتراف كنم كه روابط و مناسبات هزاران ساله مردسالار در ضمير يكايك ما (زن و مرد) چنان درونى شده كه درهم شكستن و محو آن به اين زوديها ميسر نسيت.
ما درد خصوصى نداريم. اين درد مزمن رنج آور مرد ــ پدرسالاري، دردى همگانى است كه بدون يك برخورد جدى و پيگير از طرف زنان و مردان علاج نخواهد شد.
14 فوريه 2004 دانشگاه تورنتو كانادا