ميزان                                                                                                                                                  

خودسانسوری فعالان سیاسی و فقر اخلاقی، درباره "فقر حافظه جمعی تاریخی ایرانیان...."

نوشته حميد احمدي،

 

 

سخنی کوتاه با حمید احمدی

 

با عرض تبریک سال نو به خواننده محترم، جمله پربهای زیر از درون مقاله " فقر حافظه جمعی تاریخی ایرانیان در انقلاب بهمن 57" نوشته حمید احمدی مرا برآن داشت تا این یادداشت را تقدیم نمایم.

 

"....در چنين وضعيتی، بيشترين وزنه سنگين بر دوش پيکارگران فرهنگی باقی می ماند تا با نقد و انتقاد دائمی و از جمله در چالش با آنان زمينه بيشتری را برای فرهنگِ گفتگو و نه « با هم بودن» مصنوعی بلکه فضايی که در آن هستی شناختی گفتگو صورت گيرد، فراهم آيد."

اگر منظورنویسنده مقاله از "فقرحافظه" - همانگونه که ازمتن مقاله استنباط میشود- ضعف حافظه و فقر مطالعاتی و تعلیم وتربیتی سیاسی-اجتماعی مردم دراول انقلاب، از موارد به انحراف کشیده شدن آن به حساب آید، باید گفت که اصلی ترین آن اما " فقراخلاق سیاسی" در بین روشنفکران میباشد.

در آنچه که به برداشتها و تجزیه و تحلیل های تاریخی و اجتماعی و سیاسی در آن مقاله هست صحبتی نمیکنم و همه آنها را به عنوان نظرات نویسنده محترم میشمارم. اما میخواهم در اینجا از دردی صحبت به میان آورم که آن را "درد تاریخی" ایران می نامم، وبرای درمان این درد از همه، منجمله آقای حمید احمدی استمداد طلب کنم. دردی که چرائی جدائی فعالان سیاسی از مردم را باعث شده است. دردی که مسبب اصلی استقرار استبداد در کشورمان است. دردی که علاج آن آسان است، اما اخلاق میخواهد و همت.

حافظه جمعی تاریخی را روشنفکران آن جمع میسازند. اگر فقری در این حافظه جمعی دیده شود، باید علت را در روشنفکران آن جماعت جستجونمود.

نویسنده مقاله، جریان های سیاسی بعداز انقلاب را دسته بندی کرده و یکی پس از دیگری را با انتقادات صوری از صحنه خارج میکند تا یکی را بنمایاند. البته این حق هرکسی است که اندیشه مقبول خویش را تبلیغ نماید اما برای این کار حق سانسور تاریخ را به عنوان یک روشنفکر نباید داشته باشد، چه ریشه فقر از همینجاست. دراین مقاله میخوانیم: " در طول 25 سال اخير، حکومت اسلامی در ايران نمونه های پرشماری از اين واقعيت را به نمايش گذاشته است. به رغم همه اختلا فات بين اسلام گرايان، اما از نظر ايدئولوژی اسلامی، همه آنها « مدينه فاضله» واحدی دارند و آن دخالت دين درامر نظام حکومت و استقرار دولت اسلامی يا حفظ نظام اسلامی کنونی و يا « نجات» آن نظام است."

دراین مقاله از اشخاص و گروهها و جریانات مختلف ، از وزیرنفت مهندس بازرگان تا مرحوم دکتر سنجابی به عنوان یک جریان سیاسی و...سخن به میان است، اما گویی حادثه ای به نام بنی صدر درایران رخ نداده است.

سانسورحادثه بنی صدردرجامعه سیاسی داخل ایران قابل فهم است، سانسور آن در کتابهای تاریخ مدارس قابل فهم است، سانسور آن در رادیو وتلویزیون ایران قابل فهم است، اما سانسورآن در خارج از کشور و توسط کسی که خود در دوجلد خاطرات آقای بنی صدر را انتشار داده است قابل هضم نیست. آیا میتوان این قصور را به حافظه نویسنده نسبت داد؟ ازآقای بنی صدر به عنوان یک شخصیت سیاسی، گاهگاهی در رسانه های خارج از کشور، مصاحبه هائی شنیده یا دیده میشود، اما بنی صدر به عنوان یک حادثه تاریخی، چه در محیط احزاب و گروههای داخل کشور، چه در محیط روشنفکری خارج کشور در سانسور کامل قرار دارد. روشن شدن چگونگی انتخاب شدن اولین رئیس جمهورعلی رغم مخالفت قریب به اتفاق تشکیلات و احزاب سیاسی با انتخاب او، وکمی بعدازآن، کودتای مجلس اول برضد او و سکوت آنها و بعضا دست داشتنشان مثل حزب توده و دسته ای از فدائیان خلق در این کودتا، زیاد خوش آیند به نظر نمیرسد. درست است که آوردن نام بنی صدر مشکل ساز است، اما تاچه وقت میتوان آن را سانسور کرد؟ در حقیقت اگر نام بنی صدر برده شود، باید بر آن شد تا پاسخی برای سئوالات زیر پیداکرد:

1- چگونه وچرا ، با وجود مخالفت تمام گروه های سیاسی و احزاب موجود، مردم به فردی اقبال کردند که در صحنه سیاست ایران آنچنان شناخته شده نبود.

2- چگونه و به چه نحوی مردم در سراسر ایران بدون وجود مرکزیتی برای هماهنگی، خود هزینه و تبلیغات انتخاباتی وی را فراهم کردند؟

3- چگونه در کشوری که در آن هیچگاه نظرمثبتی درقبال حزب وجود نداشته، به ناگهان و باسرعت درسراسرآن سرزمین در شهرهای کوچک وبزرگ، خودجوش، ملتی دست به تاسیس تشکیلاتی سیاسی (دفاتر هماهنگی) میزند و از پائین خواستار انسجام این تشکیلات میگردد؟

4- و سئوال مهمتر، به چه دلیل این تشکیلات علی رغم حضور و آمادگی مردم نتوانست به عنوان یک حزب قوی شکل گیرد؟

5- مردم اگر به اسلام گرا بودن او رای دادند، چرا به کاندیدای موردحمایت حزب جمهوری اسلامی رای ندادند. اگر برای آزادی خواهی و مردمسالاری وی موردحمایت مردم قرارگرفت، چرا به دیگرکاندیدهایی که همین ادعاراداشتند اقبالی نشان ندادند؟

6- چرا بر ضد او کودتا کردند؟ دلائل عدم کفایت کدامها بودند که طبق آن، حاکم شرع وی را به هفت بار اعدام محکوم نمود؟

7- نقش گروهها و احزاب و فعالان سیاسی در موفقیت چنین کودتائی چه بود؟

 

از درون سئوالات بالا، سئوالات فراوانی دیگر طرح میشوند که کلا تفکر و مشی تمام گروههای سیاسی و احزاب و روشنفکران را زیر سئوال میبرد . پاسخ به این سئوالات میتواند دگرگونیهائی در روش و طرزفکر جو غالب قشر روشنفکر ایرانی ایجاب نماید. و در ضمن معلوم کند که دلیل این خودجوشیهای سراسری، از روی احساسات و تحریک مردم بوده ا ست یا به غنای حافظه جمعی تاریخی جامعه ما مربوط میشود. اگرروشنفکر ایرانی پاسخی برای سئوالات بالا یافته بود، شاید در خرداد 76 ، نه تنها از حرکت مردم دچار تعجب نمیشد، چه بسا آن را پیش بینی هم می نمود. و به این امر معتقد میشد که مردم همواره حضوردارند، و آماده اند که تحول را صورت دهند. آنگاه به کاوش میپرداخت تا مانع تحول را شناسائی نماید. به خود می پرداخت و دردهای خود را درمان میکرد. و پی میبرد که لازمه تحول جامعه، تحول درقشر روشنفکر است و قدم اول آن مبارزه با خودسانسوری میباشد. زیرا خود سانسوری یعنی خودراازدیدن حقایق محروم کردن. آنگاه که انسان دید خود را از حقیقت محروم کرد، دیدی تار و تارتر وتاریک پیدامیکند و خود و دیگران و جامعه وهمه چیز را با آن دید تاریک میبیند و دنیائی مجازی برای خود به وجود می آورد. گرفتار در دنیای مجازی وقتی با واقعیت جامعه روبرو میشود، در جریان مخالف جامعه، خود را مجبور می بیند تا در جهت "خیروصلاح" مردم به استبداد پناه ببرد. همان راهی را که شاه و آقای خمینی و دیگر مستبدین تاریخ طی کرده اند. باکمی دقت به این جمله از مقاله، به این پدیده که نتیجه خود خودسانسوری است، بهتر پی میبریم:

" زيرا از نظر يک جريان و يا شخص لائيک، جدايی دين از دولت اساس اوليه تفکر او را می سازد و معتقد است، مذهب يک امر شخصی و خصوصی است. لذا چگونه مسلمان بودن اکثريت مردم يک کشور، می تواند معيار و ملاک تعيين نوع حکومت باشد؟ "

از نظر نویسنده، ملاک تعیین نوع حکومت، اعتقاد شخص یا یک جریان به تفکر یا مرامی است نه چگونگی و خواسته های اکثریت مردم!! یعنی تعیین نوع حکومت در اختیار "نخبگان" است. حال گاهی این "نخبگان" لائیک میشوند، گاه کمونیست میشوند، گاه سلطنت طلب میشوند و فعلا اسلامی اند! در برابر چنین بینشی چگونه میتوان از مردم انتظار داشت یکی را بردارند ودیگری مثل او را جایش بگذارند؟ حادثه بنی صدر درمخالفت با این بینش شکل گرفت. وتا این بینش، بینش غالب قشر روشنفکر ما است، حادثه بنی صدرهم در سانسور خواهد ماند و تحول صورت نخواهد گرفت.

پس اگر روشنفکر با اخلاق سیاسی آنچه را در تاریخ است با امانتداری به مردم منتقل کند-( کارپرارزشی که مثلا مرکز تاریخ شفاهی انجام میدهد)- خود او دچار" فقر حافظه جمعی تاریخی" نمیشود. و با شجاعت و شهامت با حقایق برخورد میکند. در کشوری که مردمش از چند نسل پیش آزادی و استقلال را آرمان خود کرده اند و در بدست آوردن آن همواره تلاش کرده اند، کار بر روشنفکر بسیار آسان است. کافیست فعالان سیاسی مردمسالار خود را به مردم نزدیک کنند تا اعتماد آنها را جلب نمایند، آنگاه تحول به آرامی صورت میپذیرد. بدیل استبداد آزادی است نه چیز دیگر. در استبداد دعوای عقیده جز به کار دوام استبداد نمی آید. در محیطی آزاداست که اندیشه جریان مییابد و بهترین، مرام مردم میگردد.

  http://www.tohid.org

دوم فروردین 1383

Mizan_57@yahoo.fr