مبارزه گری و درک درد دیگران

  

کورش عرفانی                                                                     korosherfani@yahoo.com

مبارزه ی سیاسی در یک نظام استبدادی امری مکانیکی نیست. امری است به طور عمیق ارادی. همه ی آنها که به طور اشتباهی یا تصادفی به میدان مبارزه پا گذاشته اند دیر یا زود در مقابل موج مشکلات و سختی ها و یا در برابر طولانی شدن مدت مبارزه جا زده و صحنه را خالی می کنند، چنانکه دهها و صدها هزار نفر در طول بیست و چند سال گذشته در اپوزیسیون ایرانی چنین کرده اند.

وفاداری به مبارزه نیاز به خصلت هایی دارد که کسب و حفظ آنها آسان نیست و نیازمند آگاهی، کار فکری، هشیاری و مراقبت است. خصلت هایی که یک انسان مبارز به عنوان گنجینه ی گرانبها از آن مواظبت کرده و نمی گذارد که رفاه و لذت زندگی عادی و منافع شخصی آنرا دستخوش قلب و جعل و تخریب کند.

فرد مبارز ضمن آنکه هرگز رابطه ی منطقی و طبیعی خویش را با زندگی و لذات آن از یاد نمی برد، اما هرگز میدان را به تمامی به دست حیات مادی مرفه خویش نمی سپارد و پیوسته مراقب است که توازنی همگون و متناسب میان زندگی و مبارزه وجود داشته باشد.

پایدار بودن در میدان مبارزه ی سیاسی در نظامی استبدادی که بهای اعتراض گری در آن سخت گران است نیاز به انگیزه هایی دارد که باید مورد توجه و ترمیم و تقویت قرار گیرد. از جمله این انگیزه ها همدری است. انسان مبارز به واسطه ی درک انسانی خود، درد دیگران را درد خود می داند و رنج دیگران را رنج خویش. عادی شدن رنج و محنت سایرین گام اصلی تبدیل شدن به انسانی غیر مبارز است. این تنها در درک آگاهانه ی رنج انسان های فقیر، محروم، ستمدیده و مظلوم است که انسان مبارز می تواند تن به عادی گری مادی و رفاه جویی شخصی ندهد و به وظیفه ی انسانی خویش که واکنش نشان دادن به درد دیگران است عمل کند.

هر انسان فقیری که شب را گرسنه سر به بالین می گذارد، هر کودکی که به دلیل فقر به جای مدرسه به سر کار می رود، هر دختر و زنی که برای تامین مادی خویش تنش را می فروشد، هر بیماری که به دلیل نداری خود را درمان نمی کند، هر انسانی که برای کسب معاش تن به بی احترامی می دهد، هر کارگری که برای تامین نان خود و خانواده دانسته به استثمار رضا می دهد، هر جوانی که به دلیل فقر از تشکیل خانواده یا از تحصیل باز می ماند، همه و همه حکایت از رنج بارز انسانی دارد. رنجی که اگر ما آنرا بدانیم و در مقابل آن کاری نکنیم از ما موجودی بی تفاوت خواهد ساخت که، به دلیل آگاه بودن بر این بی تفاوتی، دچار نوعی مسخ ماهوی می شویم و از اصالت انسانی خویش فاصله می گیریم، چه بخواهیم و چه نخواهیم.

مشکل آنجا آغاز می شود که برای کسانی که جامعه به آنان به چشم مبارز می نگرد این دردهای فردی و اجتماعی تبدیل به اعداد و ارقام  و اموری روزمره و «معمولی» شود. زمانی که به رنج  انسان ها به چشم آمار بنگریم فاجعه رشد می کند، فاجعه ی فردی در ماهیت انسانی ما و فاجعه جمعی در اخلاق اجتماعی.

در داخل کشور رژیم ضد بشری جمهوری اسلامی با سرکوب و ترس آفرینی جامعه را واداشته است که در مقابل هزاران هزار نمود و مصداق ظلم و ستم فاحش بر میلیونها انسان محروم سکوت و انفعال را پیشه کند. انفعالی که ایرانی ها را نا خواسته از ارزش های انسانی، هنجارهای اخلاقی و باورهای معنوی شان دور کرده و آنها را به ملتی پراکنده و گم گشته و دچار بحران هویتی تبدیل کرده است، ملتی  که بیش از یک ربع قرن است رژیمی جنایت پیشه، استثمارگر و ضد انسانی را تحمل کرده است.

اما در خارج از کشور نیز گذر زمان و فرورفتن به درون مکانیزم زندگی در جامعه ی سرمایه داری هزاران هزار تن از ایرانیانی را که زمانی در مسیر مبارزه برای تغییر رژیم و شرایط در ایران فعال بودند  به افرادی بی تفاوت نسبت به این همه رنج و محرومیت و ستمی که بر هموطنانشان می رود تبدیل کرده است.

این نکته هشیاری همه ی آنهایی را می طلبد که از این بابت نگرانند و نمی توانند وجدان بیدار خویش را آرام سازند. در ورای بحث های سیاسی تکراری و نازا باید هم چنین قدری به این نکته   به ظاهر بدیهی بپردازیم که بدون یک دیدگاه فلسفی انسان گرا نمی توانیم منتظر معجزه ی سیاسی خاصی باشیم ؛ دیدگاهی که در آن باید به انسان به عنوان موجودی که از حق مسلم  تعالی مادی و معنوی برخوردارست نگاه شود، دیدگاهی که توضیح می دهد هرگز در دنیایی که به طور ساختاری بدبختی جمعی  می آفریند به دنبال خوشبختی فردی نباشیم، دیدگاهی که سبب می شود تا زمانی که انسان هایی دردمند وجود دارند از پای ننشینیم تا مشکل آنها را به طور ریشه ای حل نکرده باشیم. این تنها در رفع رنج دیگران است که افق رضایت درونی و احساس خوشبختی به معنای اصیل کلمه در وجودمان شکل خواهد گرفت.

هر یک از ما در دنیایی که وسایل ارتباط جمعی نیروهای طبقاتی – سرمایه داری، صهیونیسم، ارتجاع – تلاش دارند تا نابرابری ها و ستم گری ها را عادی و غیر قابل پرهیز جلوه دهند وظیفه داریم با کار فکری و تلاش اخلاقی در خودمان این نکته را درونی کنیم که رنج هیچ انسانی «عادی» نیست، بی حرمتی به هیچ انسانی «عادی» نیست، مرگ پیش رس هیچ انسانی «عادی» نیست، محروم ساختن هیچ انسانی از آزادی «عادی» نیست، فقر مادی یا معنوی هیچ انسانی  «عادی» نیست.

آنچه عادی باید باشد این است که همه انسان ها به صرف انسان بودن خویش حق برابر و امکانات عادلانه ی تعالی مادی و معنوی خویش را داشته باشند.

تنها با باور آگاهانه ، شجاعانه و عمل گرا به آرمانی عمیق و اصیل از این دست است که می توان در جهان امروز یک مبارز بود.

 

**

www.korosherfani.com

26/09/2005