مشکلی بنام ولایت فقیه!

فرهاد عرفانی مزدک

از جنبه های مذهبی نظریۀ ولایت فقیه می گذریم و اینکار را به اهل قبور، منبر و معاد و آن دنیا وامی گذاریم! آنچه در این نوشتار می خواهیم به آن بپردازیم، وجه سیاسی این نظریه است، که با شکل گیری رژیم اسلامی، مانند بختک بر سینۀ  این ملت افتاده است.

ولایت فقیه، یا به زبان ساده تر؛ حاکمیت یک فرد بر سرنوشت یک ملت، به بهانۀ نمایندگی از جانب خدا و اعمال حاکمیت وی بر روی زمین؟! در اصل، بازسازی رژیم پادشاهی است اما بدون مشروطه و در قالب استبداد مطلق، با این تفاوت که شاه، خدا را نمایندگی نمی کند و نماد وحدت و قدرت و سنن ملی است، لیک ولی فقیه، متصل است به قدرت خدا و اساسأ نیازی به تأئید از جانب ملت ندارد! و نماد وحدت فرقه ای و تداوم حاکمیت اعراب بر ایران است.

 این نظریه ( ولایت فقیه )، توهین مستقیم به شعور انسانی است. بر اساس این نظریه، مردم، قادر به تشخیص مصالح و منافع دنیوی واخروی خود نیستند و فقیه عالم؟! و عادل؟! بجای آنها می اندیشد و تصمیم می گیرد و ایشان، موظف به اجرای اوامر وی هستند. نتیجۀ عملی چنین تفکری، اینستکه مدیریت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و همۀ سرنوشت یک ملت، در اختیار یک فرد قرار می گیرد، که در عمل، به معنی زیر  پا گذاشتن ابتدائی ترین حقوق انسانی  است. حقوقی همچون؛ حق تفکر، قدرت و حق انتخاب، امکان و حق تصمیم گیری، حق تعیین سرنوشت و حقوق مدنی و فردی و ... همۀ آنچه انسان را از یک گوسپند جدا می سازد!

 از نظر سیاسی، ولایت فقیه، خشن ترین شکل نقض آزادی انسان است و وی را بطور کامل از همۀ هویت و شرافت و عزت انسانی، تهی می سازد و از وی، برده  و بنده ای می سازد، که از خود هیچ اختیاری ندارد.

دولت، مجلس، قوۀ قضائیه، نیروهای مسلح، امکانات رسانه ای و همۀ سازمانهای لشکری و کشوری، در چنین ساختاری، تحت امر یکنفر هستند و بدون نظر این یکنفر فاقد مشروعیت هستند. بزبان دیگر، یعنی اعمال دیکتاتوری مطلق فردی! در چنین نظامی، مردم به تودۀ بی شکلی تبدیل می شوند که بتدریج، هویت، عزت نفس، حس استقلال، خود باوری و اعتماد به نفس خود را از دست می دهند و به راحتی، بازیچۀ افکار و امیال دیکتاتور و همچنین باندهای مافیای اقتصادی – سیاسی می شوند. انگیزه ها برای تلاش اجتماعی، از دست می رود. سازمان و ساختار اجتماعی، دچار هرج و مرج و رکود و رخوت می شود. فساد و زد و بند و ریاکاری و دروغ و چاپلوسی، بر روابط حاکم می شود. ضوابط از بین رفته، و قوانین، با توجه به منافع رأس هرم قدرت، تغییر می کنند. با حذف شدن مردم و قدرت آراء و نظراتشان، جامعه دچار رخوت و ایستائی شده و بشدت در برابر عوامل تهاجم بیگانه، تضعیف می شود. در چنین نظامی، با توجه به اینکه مدیران جامعه فاقد قدرت تصمیم گیری و استقلال رأی هستند، عملأ به مهره هائی بی بو و خاصیت تبدیل می شوند. امکانات به هرز می رود و برنامه های اقتصادی – اجتماعی پیش نمی رود. هیچکس احساس مسئولیت نمی کند، کسی احساس وظیفه نمی کند و هیچکس پاسخگوی عدم انجام هیچ طرح و برنامه ای نیست... در یک کلام؛ جامعه به بن بست می رسد.

 نظر به اینکه خروج از چنین بن بستی، بجز از طریق نابودی ساختار قانونی چنین نظامی میسر نیست و نابودی ساختار قانونی قدرت ( یعنی اصل ولایت فقیه و دنباله های قانونی آن )، عملأ به معنای نابودی حاکمیت شکل گرفته بر اساس این اصل است، امکان دگرگونی از بالا وجود ندارد. دگرگونی از پائین هم، به دلیل نابودی تشکلات، سازمانهای اجتماعی غیر دولتی و همینطور احزاب سیاسی، به سختی امکانپذیر است و اگر نتیجۀ بن بست فوق الذکر، انفجار اجتماعی باشد، عملأ علاوه بر اینکه منجر به پدیده ای مثبت نمی شود، که شیرازۀ جامعه را نیز از هم می پاشاند!

 رژیم ولایت فقیه، بزرگترین تهدید علیه منافع ملی، وحدت ملی و تمامیت ارضی کشور است! این رژیم، با توجه به تأکید بر منافع و اهداف عقیدتی ( ایدئولوژیک )، در تضاد با منافع راهبردی، در سطح ملی می  شود و به راحتی، منافع کشور را، فدای مصالح عقیدتی می کند. بر اساس همین ویژگی، قادر به دفاع از کشور، در شرائط بحرانی نیست و عملأ به دستگاه خلع سلاح اجتماع  در برابر تهاجم خارجی مبدل می شود. این رژیم، نظر بر آینکه بجای وحدت بر اساس منافع ملی، به وحدت بر اساس یک عقیدۀ خاص، تأکید می کند، به تعارضات درون جامعه دامن زده، موجبات تفرقه و فروپاشی را فراهم می آورد.

 

 ولایت فقیه و سیاست خارجی؛

هماگونه که ذکر شد، اساس سیاست خارجی رژیم مبتنی بر اصل ولایت فقیه، دفاع از مصالح عقیدتی است. بر این اساس، دفاع از مرزهای  عقیدتی، جای دفاع از مرزهای ملی را می گیرد و مصالح ملی، تحت الشعاع مصالح عقیدتی می شود. چراغی که به مسجد رواست، به خانه حرام می شود! امت، جای ملت را می گیرد و وحدت ملی بی معنا می شود و جای خود را به وحدت امت می دهد.

 در چنین نظامی، بجای مشترکات سیاسی و اقتصادی، یا حتی فرهنگی در روابط با کشورهای دیگر، مشترکات  عقیدتی، معیار نزدیکی یا دوری رابطه می شود. رابطه با کشورهای مسلمان و عربی، حتی اگر هیچ سودی به حال ملت ایران نداشته باشد و حتی متضمن ضررهای هنگفت باشد، در اولویت قرار می گیرد و رابطه با کشورهای غیر مسلمان، حتی اگر متضمن منافع راهبردی برای ملت ایران باشد، مورد توجه قرار نمی گیرد و حتی بدلیل کینه های مذهبی و یا اختلافات عقیدتی، ممکن است این روابط  قطع گردیده و حرام اعلام شود!

 ضررهائی که از جهت حاکمیت این نگرش، بر دستگاه وزارت خارجۀ رژیم ولایت فقیه، متوجه ایران شده است، بر همگان آشکار و از حد بیرون است. کوچکترین مورد آن، محروم ماندن ملت ایران، از همۀ حقوق بین الملل و حتی سرزمینی خود، در مجامع جهانی است. نمونه های مشخص چنین خساراتی، تحت فشار قرار گرفتن ایران از جهت برخورداری از امکانات هسته ای، تضعیف موضع ایران در سهم از دریای مازندران، نقض حاکمیت سرزمینی در حوزۀ خلیج فارس، محرومیت از مبادلات عادی اقتصادی ( همچون خرید هواپیما برای هواپیمائی کشوری و در معرض خطر قرار گرفتن جان ایرانیان )، محرومیت ایران از عضویت در سازمانهای تجاری بین المللی، محدودیت شدید قدرت نفوذ ایران در مجامع حقوقی و بین المللی،و ... بوده است. پیامدهای چنین سیاست های نادرستی ، مستقیمأ، متوجه عزت و احترام و حقوق ملت ایران بوده و سی سال است که این مردم را از برخورداری از یک زندگی شرافتمندانه، همراه با آرامش و آزادی و رفاه اجتماعی و اقتصادی، محروم کرده است! قابل توجه است که این سیاست خارجی، مستقیمأ تحت نظر ولی فقیه اعمال می شود و هیچ ارگان و سازمانی، قادر به ایستادگی در برابر آن نیست. در واقع، هفتاد میلیون ایرانی، گروگان این یکنفر، و دیدگاهها و امیال و توهمات این عالیجناب ! هستند.

 

سیمای آینده:

نظم بوجود آمده بر اساس رژیم ولایت فقیه، بزرگترین مانع بر سر راه هر گونه تحولی در همۀ زمینه های حیات اجتماعی مردم ایران است. حتی اگر عناصر و جریانهائی از داخل خود رژیم نیز، خواهان دگرگونی در وضعیت فعلی باشند، بدون کنار گذاشتن اصل ولایت فقیه، قادر به انجام چنین کاری نیستند، اگر هم قادر به انجام چنین تغییری شوند، این اقدام مساوی خواهد بود با فروریزی کل بنای جمهوری اسلامی، چرا که رژیم ولایت فقیه، ستون فقرات  ساختاری معیوب است که با در هم شکستن آن، همۀ ساختار، فرو خواهد ریخت. شاید مردم ایران نیز متوجه این موضوع شده باشند و شاید به همین دلیل است که شعار محوری در جنبش پس از بیست و دوم خرداد، شعار مرگ بر دیکتاتور است. حقیقت اینستکه جمهوری اسلامی، بدترین نوع نظام سرمایه داری، از منظر اقتصادی، و ارتجاعی ترین ساختار، از نظر سیاسی ( رژیم ولایت فقیه ) است. ادامه حیات چنین نظمی، جز از طریق سرکوب دائمی و خونین ملت ایران، میسر نیست و جمهوری اسلامی، در حیات سی سالۀ خود نشان داده است که از استعداد خوبی در این زمینه برخوردار است!

 اما مردم چه؟ آیا مردم ایران همچنان حاضرند به چنین وضعیتی تن دهند و بپذیرند که حقوق انسانی آنان، به زشت ترین شکل ممکن پایمال شود؟

 حقایق تاریخی جامعۀ ایران، به این پرسش، پاسخ منفی می دهد! جنش خرداد هزار و سیصد و هشتاد و هشت نشان داد که رستاخیز بزرگ و درخشانی در راه است که در گام اول، رژیم ولایت فقیه و نمایندۀ خدا بر روی زمین را نشانه رفته است!... هیچ ترفندی، قادر به جلوگیری از چنین رستاخیزی نیست و دیر یا زود، آذرخش خشم ملت ایران، نه تنها ایران، که جهان را تکان خواهد داد... و بر ویرانه های ستیز با انسانیت و عقلانیت، جامعه ای آزاد، پیشرفته و انسانی را بنا خواهد کرد!

                                  دوم مرداد هزار و سیصد و هشتاد و هشت

 

www.maghalatemazdak.blogspot.com