مقابله يا معامله آری مسئله اين ا ست

 

پرسش:سهيلا محبی

پاسخ: بصير نصيبی

 

*رابطه دوستانه چين کمونيست و امريکا در اوج خصومت، با مسابقات پينک پنگ اين دوکشورآغاز ميشود؛ودر های بسته غرب با حضور  فيلمهای جمهوری اسلامی در جشنواره های اروپائی.( رضا علامه زاده در کتاب سراب سينمای اسلامی /قبل از خرداد 76)

 

س: اين دومين بار است که با هم گفتگو می کنيم بار نخست انگار 2 سال پيش بود آن بار فرصت نشد به بسياری از مسايل بپردازيم با اميد اينکه که اين دفعه،اين نقص جبران شود.

 

ج:اين بار هم بعيد ميدانم بشود به تمام مسايل رسيد .چرا که شرايط سياسی در ايران دايما تغيير می کند وهمزمان ،شرايط اجتماعی  فرهنگی وهنری رژيم از آن تاثير می گيرد. آخوندها فقط در زمينه سياسی نيست که با نيرنگ وشگرد به عمر انگل وار خود تداوم می بخشد بلکه از مسايل فرهنگی هم لحطه ای غافل نمی مانند  همانگونه که  دلال های سياسی ؛ امور سياسی را سرو سامان می دهند کارچاق کنهای فرهنگی هم در اين امور به ياری حکومت می شتابند و الان که مردم داخل رژيم را از نظر سياسی به بن بستی ناگشودنی رسانده اند، اتفاقا کوشش های فرهنگی رژيم در اروپا گسترش بيشتری يافته  است . پس می بينيد که مسايل زيادی هست که بايد با هم بشکافيم  حا لا می رويم جلو تا ببينيم به کجا می رسييم.

س:ايا توجه  تو  به سو ء استفاده های رژيم از هنر به خصوص سينما  از همان زمان آغاز شد که برخی فيلمهای  داخلی  در اروپا وامريکا نمايش داده می شد   ويا برخی از خوانندگان ونوازندگان داخلی   پايشان به اروپا وامريکا باز شد.؟

 

ج: من هم آن سال ها و در ابتدا   اين تصور را داشتم که با حمايت از کار هنرمندان مقيم ايران که به  اينجا  می آينددر نهايت رژيم وادار به عقب نشينی می شود ودريچه های بسته به تدريج  گشوده خواهد شد . اما سالها گذشت  ، ديديم اين برداشت ما توهمی  بيش نبود، رژيم  به تدريج از حضور هنرمندان زبان دراز در مجامع خارج از کشور ممانعت  نمود وکار کنترل آنچه که ميخواست اينجا عرضه شود را در اداره ای متمرکز  کرد وبرخی از کانونهای  فرهنگی به ظاهر اپوزسيون را هم به خدمت گرفت. نه منع خوانندگی زنان  برداشته شد ،نه از سانسور فيلم  وکتاب  کاسته شد ؛ هنوز هم رويت  آلات  و ابزار موسيقی در سيمای لاريجانی منع شرعی داردو حضور در جشنواره های مهم خارجی همچنان در انحصار چند فيلمسار  خودی وبه به گو باقی مانده است، سانسوز کتاب  به احمقانه ترين شيوه اعمال می شود.يکی دو هفته پيش بود که جهانگير هدايت از سانسور وحشتناک وتوقيف کارهای صادق هدايت به فرمان وزارت ارشاد  خاتمی؛ پرده برداشت. ايا هيچ فکر کرده ای که در طول عمر 24 ساله اين رژيم هنر پرور!! چرا يک خواننده  متولد نشده؟ وهنوز رژيم از خوانندگان زن ومرد به گفته خودشان دوران طاغوت تغذيه می کند.چرا همچنان سميرا مخملباف  تنها دختر جوانی است که ادعا می شود نابغه است؟  به گفته ی کاظم موسوی دلال دست دوم  مقيم پاريس ( امتياز سر دلالی همچنان برای محمد حقيقت محفوظ است)  وظيفه طلايه داری نسل جوان بعهده اوست .يعنی هيچ دختر جوان ديگری  استعداد برای کار سينما ندارد ؟اينها سينما را موروثی کرده اند همين آقای مخملباف علاوه بر فيلم هايی که به اسم دختر ها  وپسرکوچکه به فستيوال ها تقديم می کند هر چند گاه يکبار در خانه فيلم مخملباف فيلمی هم زير نام همسرآقا محسن  ساخته می شود... اصلا انگار کار اين خانواده از   تاثير  دلايل موروثی هم گذشته ؛ آقامحسن نوعی ويروس انتقال می دهند چون  بيماری  وی به همسر دوم هم سرايت کرده است . نوع کارشان هم جالبه اول پاپا جان وسميرا يک فيلم سرهم می کنند،  وجايزه ای بابتش می گيرند وبعد حناخانم يک فيلم از سرصحنه سميرا می سازد باز يک ديپلم وجايزه ميگيرد. حالانوبت آقا زاده است که او هم از پشت صحنه خواهر يک فيلم می سازد وجايزه اش   هم از قبل بسته بندی شده است.. حتی آقای کيارستمی هم که انگار ديگر چنته اش خالی شده بعد از انجام تعزيه گردانی در ايتاليا برای کن امسال پشت صحنه فيلم ده را تقديم خواهد کرد.   می بينيد چه بساطی راه انداخته اند.؟

 

س: من در اين چند سال که بطور پی گير نوشتار های تورا دنبال می کنم همينطور  به نظرها وحرف های مخالف هم توجه می نمايم . نميدانم چرا اعتراص ها  همه مثل همه انگار يک نفر گفته وبقيه از رويش کپی کرده اند و دايما تکرار می شود ...  می گويند: تو همه هنرمندان  داخل را مزدور می دانی؛ همه را جاسوس معرفی می کنی ؛ به آنها حسادت می کنی؛ مخالف حضور سينمای ايران در  رويد اد های بيرون از ايران هستی؛ به ارزش های هنری کارها بی اعتنايی  و..........

 

ج: راست ميگی منم به  تشابه مطالب ونظر های مخالف برخورد کرده ام ؛  در نامه  اعتراض  آميز عباس معروفی عليه من به کانون نويسندگان  «در تبعيد » درويژه نامه ای که باند بابک امير خسروی برای عباس کيارستمی به کمک علی امينی نجفی تدارک ديد ؛ در مطلبی که احمد طالبی نژاد نقد فيلم نويس مجله فيلم چاپ تهران  بعد از بقول خودش غور وبررسی کتابها ومجله های سينمای آزاد نوشت . در محتوای شب نامه ای که به خواست خانبابا تهرانی وبا دستياری کيف کش های نويسندگان دوم خردادی  در فرانکفورت آلمان  فراهم شد. همينطور در نوشتاری با عنوان چه پر ستاره بود شبم.  که سيد ابراهيم نبوی. عليه مواضع من سرهم کرد  وهمچنين مطلب مثلا طنز گونه ای که  عسکر آهنين برای ستون  خرمگس روزنامه تعطيل شده اطلس چاپ سوئد نوشت و همينطور اشخاصی که در جلساتی که من ميهمان اطاق های پالتالک بوده ام با ماسک حمايت از هنرمندان داخلی  به ميدان آمده اند . همه وهمه همين اتهامات را متوجه من کرده  اند .خوب منهم  بار ها از اين ها حواسته ام   استدلالشان را با مدرک همراه کنند . اگر با مطلبی بر خورد کردند که من کسی را مزدور دانسته ام خوب بگويند کجا؟ توی چه کتابی ؟وتوی کدام شماره مجله های سينمای آزاد؟ که هرگر از جانب آنان اقدامی برای مستدل شدن ادعايشان نشده است. يا واژه جاسوس را هم من هر گر  در مورد هيچ کس بکار نبرده ام .رژيم برای اين امور نيازی به جاسوس ندارد يعنی اگر کسی هم تمايل به اين کار شرافتمندانه!! داشته   باشد معلوم نيست به سادگی اورا مفتخر کنند  . سه سال پيش به هنگام برپايی نخستين برنامه تبليعاتی مشترک جمهوری اسلامی و دو لت شرودر که به کنفرانس برلين مشهور شد. خانمی به اسم نسرين بصيری که  از روشنفکران انديشمند!! است در گزارشی با صراحت وبا اسم وفاميل کامل من را  يکی ازسر کردگان اخلالگران معرفی کرد ( اخلالگر ديگر خانم مينا احدی بودند) وبه رژيم خط داد تا  اخلالگران شناسايی شده را تنبيه کند وکيهان  لندن آن دوره که سر وپايش آلوده به باند خاتمی بود وحامی کنفرانس مذکور ؛هم به خاطر حرمت به آزادی بيان !!عين نوشته آن خانم را به زيور طبع آراست.

وقتی يک  روزنامه اپوزُسيون مترقی !! وخبرنگارش اخلالگران!  را شناسايی  ومعرفی می کنند . چه نيازی هست رژيم برای اين امور پيش پا افتاده!! خودش را  مستقيما در گير کند ؟

حسادت من هم به هنرمندان به شوخی بيشتر شبيه است. ايا من فيلمی داشتم که پشت در ورود به فستيوال کن مانده است؟ ويا جايی  ميخواسته ام برسم که حضور اينان مانعش شده است؟ و من در حقيقت با آنان که به خاطر اينکه نخواسته اند به فرامين جمهوری اسلامی گردن بنهند واز همه امتياز هامحروم مانده اند ابراز همبستگی مي نمايم و نسبت به کسانيکه که برای کسب امتيار های حکومتی به هر خفت وخواری تن می دهند يک حسی نزديک   به ترحم دارم  ؛فکرش  را بکنيد که آقای عباس کيارستمی  کارگردان جهانيشان بهمراه با داريوش مهرجویی،مسعود کيميایی،عزت اله انتظامی،داريوش ارجمند،و... را به قبر خمينی کشاندندو وادارشان کردند که همراه  با آهنگران مداح حکومت که نوحه مبخواند سينه بزنند . ايا تن دادن به اين حقارت جايی برای حسادت دارد؟ توجه داشته باشيد که من اينان را  در نهايت مقصر نميدانم  بلکه رژيمی را نشانه می گيرم که  هنرمندان را تا اين حد به کرنش کشانده است ؛  به قول پرويز صياد هامبورگر فروشی به  اينگونه فيلمسازی  رجحان دارد.

من کی گفته ام که نبايد فيلمسازان داخل در محافل سينمايی خارج حضور يابند ؟. آنها که اين حرفها را به من می بندند خوب ميدانند من چه می گويم ولی حرفهای مرا طوری تعبير می کنند که تاثير آنرا محدود کنند . وقتی هر کس  توانست خودش تصميم بگيرد که در جشنواره ای  شرکت بکنند ويا نه؛ وقتی کميته ای که تشخيص می دهد چه فيلمی برود وچه فيلمی نرود بر چيده شد ،  وقتی ماده 5 فرمان نامه وزارت ارشاد خاتمی که صدور فيلم به خارج را بهر شکل وبهر منظور در يد قدرت رژيم می داند ملغی شد، وقتی وسايل وامکانات وکمک ها بطور تساوی بين همه فيلمسازان تقسم شد؛ وقتی چاپلوسی وکرنش  وحمايت از سانسور جواز ورود به فستيوال ها و مراکز فرهنگی  بيرون از ايران نبود؛ وقتی   هر فيلمی  که با پول مردم  سا خته می شود ابتدا برای همه مردم سراسر ايران نمايش داده شد ودست بنياد فارابی وخانه سينما ، بنياد های رنگارنک ديگر که  دنبالچه رژيمند از دخالت در اين امور کوتاه شد. آنوقت فيلمسازان ما با برخوردازی ازيک حد امکانات ، پای به عرصه رقابت های جهانی خواهند گذاشت.   استعداد وتوانايی های سازندگی پشتوانه  آنان خواهد بود نه ارتباط ج .ا. با دول اروپایی ،تا  فرا رسيدن آن روزمن در حد توانم همچنان مدافع آن اکثرت محروم خانواده درد کشيده سينمای ايران خواهم ماند وآنهاهم همزبان با دلال ها، اين چند ُُُسينماگر بند وبست چی را همه سينمای ايران  بدانند. بيادتان بياورم که سينمای ايران  4000 عضو دارد من افتخار می کنم که  مغضوب حاميان سينمای گلخانه ای  و همراه آنان باشم.

ديگر اينکه هر کس برای کار خود شيوه ای   دارد من توجه ام به تاثيری است که سينمای جمهوری اسلامی در بزک  چهره کريه اين جانيان داشته  ودارد ودر مطالب من به ده ها سند  اشاره شده که   مقامات رژيم وسينماگران وابسته به آنها خود به صراحت از تاثير مثبت اين فيلمها برای چهره سازی يک حکومت سرکوبگر سخن گفته اند  . خوب چطور می شود پذيرفت کسی که سرنگونی اين حکومت را طالب است  خود به وسيله ای برای بقای آن بدل شود. من هم بلدم ؛ خوب هم بلدم که به شيوه متداول ،اين فيلمها را بررسی کنم  ،  اينها اينقدر شبيه هم هستند که می شود  يک نقد نوشت و بقيه از رويش کپی بردارند به مثلا نقد وبررسی منتقدين فرنگی توجه کنيد انگار همه آنها را آقای ژيل ژاکوب مدير بند وبست چی جشنواره کن ديکته می کند .

تعداد ما   که از اين زاويه به سينمای جمهوری اسلامی  نگاه می کنيم شايد از انگشتان دست هم تجاوز نکند چرا اين جمع معدود اينقد ر وحشت واضطراب  ايجاد می کنند.؟ نکند در اين  نحوه رفتار حقيقتی نهفته وترس اينان از تاثير  حرفهای ماست.  

 

س: وقتی با تو گفتگو می کنم ميدانم که جواب هايت خود  سئوال های ديگری را باعث می شود اشاره ای به نامه عباس معروفی  عليه خودت به کانون نويسندگان« در تبعيد» نمودی .  توکه عضو کانون نبودی؟ آدم کنجکاو می شود که بداند  قضيه چه گونه بوده است؟

 

 ج: البته من بهتر می دانم که اعضاء هيئت مديره آنوقت کانون بپذيرند که در يک مناظره با من شرکت کنند (اطاق های پالتالک  که علاقمندان داخل ايران هم می تواننددر آن شرکت کنند برای اين گونه برنامه ها مناسب است) ودر آنجا من تمام مکاتباتی که بين من وکانون رد وبدل شده  وشکاياتی که از من به دفتر کانون رسيده  وجواب خودم را هم خواهم خواند  وديگر مسايل را  هم می شکافم وآنان نيز فرصت خواهند داشت که جواب بگويند ودر نهايت شنوندگان  هستند که داور نهايی توانند بود.

 اما من الان و بطور خيلی خلاصه  می توانم بگويم که  در همان ماه های آغاز خيمه شب بازی دوم خرداد جمعی ازچپ نمايان حامی انقلاب  شکوه مند!!خرداد 76 هم که  بعضا ء با کانون ميانه ای هم نداشتند حسابگرايانه پای به کانون گذاشتند تا  با تکيه بيشتر به صنفی بودن کانون ، در واقعيت امر کانون را بيش از گذشته سياسی کنند ،منتهی در خدمت سياست باند خاتمی ،عباس معروفی آن موقع مقيم  کلن بودو تصميمات کانون هم در کلن اتخاذ می شد. البته جمعی  ازمخالفان جدی ج.ا هر چند عضو کانون بودند اما اکثرا به کارهای کانون بی  توجه شده بودند  و خلاءا ی  ايجاد شده بود که مورد سوء استفاده باند معروفی ووابستگان احزاب حامی رژيم  قرار می گرفت. من وچند تای ديگر بر اين باور بوديم که با وردو خود می توانيم وزنه آن بخش خاموش اما نيالوده کانون  را سنگين تر کنيم وبا اين انگيزه من پيش قدم شدم و تقاضای عضويت در کانون را دادم  وبر اساس مقررات بايد هر عضو  جديد 3معرف داشته باشد که بهرام چوبينه، عباس سماکار وفرهاد مجد آبادی معرف من بودند ،  با کمال تعجب در برابر اين تقاضا بشدت  مقاومت شد . وبا زير پا گذاشتن مقررات کانون، با ميان کشيدن يک اعلاميه که من و16 نفر ديگر امضاء کرده بوديم  ودرمحتوای آن رفتار چند گانه معروفی زير سئوال  رفته بود ( البته حتی اگر برداشت  از آن اطلاعيه درست هم می بود چون به گذشته برمی گشت نمی توانست معياری برای پذيرش  ويا رد تقاضای کسی باشد  در همان زمان ايرج جنتی عطایی عضو هيئت مديره بود ونسبت به اين رفتار اعتراض کرد اما به ياد آوری او هم اعتنايی نشد ودر تصميم گيری بعدی اصلا او را در جريان نگذاشتند)به هر حال به آن اطلاعيه اتهام مغاير باحقوق بشر! راچسباندند! البته کانون هيچگاه به من جواب نداد که در کدام دادگاه مفاد آن اعلاميه مطرح ومغاير با حقوق بشر ارزيابی شده بود ؟

کانونيان با توسل بهر شگردی که بود مانع ورود من به کانون شدند. واما قضيه کش پيدا کرد ومن بی آنکه وارد کانون شوم از آن استعفا دادم و فرهاد مجد آبادی  عيلرغم تمايل بخشی از هيئت مديره استعفانامه مرا در جلسه همگانی خواند  ودر نهايت اکثريت مجمع عمومی رای داد که بايد از من خواسته شود که به کانون برگردم   ودر اين خصوص نامه  نا مفهومی برای من ارسال کردند که گويا زير فشار باند معروفی تنظيم شده بود.  البته آن شرايط ويژه ای که من می خواستم به کانون بروم ديگر وجود نداشت ومتمايلین به  بقاء حکومت در هيئت مديره هم نفوذ کرده بودند  منهم ديگرتمايلی   به حضور در اين جمع نا همگون را نداشتم وتوجهی به دعوتشان نکردم . اماچون اين پرونده بطور سمبليک نشان دهنده زد وبند باند معروفی در درونکانون است بايد شفاف شود . در شرايط امروزهم وجود همين ها در کانون چنان وضعيتی را ايجاد می کند که يک اطلاعيه ساده اش که به حق به يک نمايشکاه سمبليک  که جلاد بزرگ تاريخ را انسانی مينماياند که مادر گيتی نظيرش را نزائيده معترص است ( از خانه فرهنگان جهان سوال می کنيم اگر اين هنرمندان خلاق از ديدار موزه جماران موزه های مربوط به جنايات دوران هيتلر در ذهنشان تداعی می شد وانرا باز سازی می کردند باز هم اين مرکز آثار آنها را نمايش می داد وسفارت جمهوری اسلامی تا اين حد گسترده همکاری می کردو اجازه سفر به هنرمندان شرکت کننده را هم صادرمی نمود؟) با عکس العمل سازشکاران مواجه می شود .

بهمن نيرومند به خود حق ميدهد که اين حرکت درست کانون را بيشرمانه ارزيابی کند واما همين حضرت چرا در برابر دولت شرودر که لوحه ياد بود جنايت کافه می کونوس را به نفع رژيم تغيير می دهد ويا  در برابر رفتار حزب سبزها که در چاپيدن مردم ما همدست آخوندها شده است عکس العملی  نشان نمی دهد؟ايشان همکاری آلمان باخونخوارترين رژيم روی زمين را با چه واژه ای تصوير می کنند؟ آيا آقای نيرومند که به هنگام کنفرانس اول برلين تا حد همکاری برای شناسايی مخالفين به پليس سقوط کرده بود نمی داند  که سفارت جمهوری اسلامی در تنظيم اين برنامه سهم دارد؟ 

اصولا اين اطلاعيه دست خيلی ها را که ادعای مخالفت با کليت رژيم را داشتند باز کرد. معلوم نيست چراکسانی سعی می کنند برخورد های متفاوت با اعلاميه کانون را متوقف کنند؟اصلا تکليف ما با اين سينه چاکان مدافع آزادی بيان چيست؟ در کنفرانس جمهوری اسلامی در برلين که دامنه اعتراضات به داخل سالن کشيد. جمعی از اينان ايراد ميگرفتند و می گفتند که اگر حرف داريد چرا متمدنانهنطرتان را نمی نويسيد ؟ودر جشن امسال جمهوری اسلامی  / بنياد هنزيش بل که  اعتراص ها در اطلاعيه واعلاميه خلاصيه شده  است  اينبار  می گويند چرا می نويسيد؟ در يک کلام بگوييذ چرا مزاحم تبليغات جمهوری اسلامی مي شويم وخيالمان را راحت کنيذ. جرا واژه بيچاره آزادی بيان را مستمسک  خوش رقصی  خود قرار می دهيد؟  اما به نظر من  بايد به جای سر پوش گذاشتن بر اتفاقات داخل کانون آنرا شفاف کرد با اين اميد  که اين نهاد پر سابقه از آلودگی ذهن های  وابسته ويابی هويت پاک شود. بايد از اقدام وايستادگی عباس سماکار و جواد اسديان دربرابر فشار های سازشگران پشتيبانی کرد.  

 اين هم يک خلاصه ای از ماجرايی که کنجکاو بودی در باره اش بدانی .

س در باره جشنواره مشترک جمهوری اسلامی وبنيادهنريش بل تو اولين عکس العمل را نشان دادی  ومطلی نوشتی با عنوان هديه نوروزی جمهوری اسلامی به سرنگونی طلبان برلين نشين اما در اين مطلب هيچ اشاره ای به نمايشکاه وسايل شخصی خمينی  نکرده بودی اما الان انگار اين نمايشگاه و اصل ويا بدل بودنش  به مسئله اصلی تبديل شده است.

ج: من وقتی  به يک رپرتاز آکهی مفصل برخورد کردم که برای راه گم کردن شخصی به اسم پيام يزدانی هم امضاءپايش گذاشته بود ؛ نگاهی گذرا به برنامه انداختم . خوب می دانی که من با اين گونه برنامه هاکه در حقيقت خوش رقصی دول اروپايی برای جمهوری اسلامی انگيزه برپايی آنست آشنايی کامل دارم ونياز به تامل نداشتم   که دليل اين مهر ومحبت بنياد هانريش بل را به فرهنگ وهنر ايران که هزينه کلانی برداشته است  را در يابم به خصوص  که رزا عيسی  دلال فرهنگی/ سينمايی مقيم لندن آنرا می چرخاند . وقتی مشخص شد که عباس معروفی  هم  يک پای جريان است جايی برای شک وترديد نماندکه سر نخ قضيه به کجا بند است. .پس ديگر چه برلين نشينان  با رويت زير شلواری امام متبرک می شدند ،چه از آن محروم می ماندند برای من واز ديدگاهی که من به صادرات هنری /فرهنگی حکومت نگاه می کنم  فرقی نمی کرد .رژيم جمهوری اسلامی از هنر استفاده سياسی می کند وبايد با تمام قوا جلوی اين رفتار ايستاد حالا اگر  اينقدر ما را بی بخار تصور کرده اند که تنبان امام را هم برايمان هديه می آوردند که وای به حال ما.

البته همان موقع هم دريافتم که برای پاک ومنزه جلوه دادن برنامه از بعضی شگرد های نخ نما شده هم بهره گرفته اند برای نمونه وبا تاسف پای  خانم پرستو فروهر را هم به نوعی به برنامه هايشان  کشانده اند. خوب کسی نيست که نداند خانم پرستو فروهر فرزند پروانه وداريوش است که هر دومخالف کليت رژيم  شده بودند  که باشقاوت وبيرحمی  توسط همين رژيم  به قتل رسيده اند وآن دو اگر با باند دوم خرداد همراه بودند هرگز به چنان  سرنوشت درد ناکی  دچار نمی شدند . خانم فروهر  نبايد  اين امکان را به همکاران اقتصادی آخوندها می دادکه از ايشان سوء استفاده کنند . همانگونه که خواسته شد با هر شگردی ، سهراب مختاری را هم همراه اين برنامه بنمايانند که با پاسخ دندان شکنی  ازسوی وی مواجه شدند. اما ما  وقتی به قصد ونيت اين برنامه ونظايرش کاملا آگاه شديم هيچ اسم وهيچ کسی نمی تواند  مارا از تصميم برای مقابله  با برنامه هاِی نمايشی رژيم باز دارد. همانگونه که ديديد  بدون توجه به نام هايی که همراه  آنها شدند.اعتراض ها آغاز وادامه يافت.

 البته اين ها اول جا زدند ونمايشگاه را جمع کردند. اما جواب سفارت را چه می دادند ؟اگر سفارت اجازه خروج هنرمندانش را پس می گرفت  که گند کار بيشتر در مي آمد وافتضاح کنفرانس اول تکرار می شد  . اما  آنهادور هم نشستند وروشنفکران انديشمند!!  ايرانی راهم برای مشورت به جمع خود افزودند وماحصل  اين شد که برای اين نمايشگاه يک پوشش سمبليک ساختند وپيام يزدانی نامی پا را از اين هم فراتر گذاشت ومدعی شد که اصلا اين يک کاری است که استغفراله حضرت امام را مسخر ه کرده است .يعنی يک چيز هم بدهکار شدند واز فردا بار ديگرنمايشگاه را برقرار کردند واينبار جريمه مان هم کرده اند وبرای رويت زير شلواری وعينک و...  امام بايد وروديه هم پرداخت ؟.

اگر اطلاغيه کانون که در حد خود  خوب و  موثر بود کمی فراتر می رفت  ومقابله با سوء استفاده ی سياسی از هنر  در رژيم های سرکوبگررا واضح تر نشانه می گرفت. اينقدر قضيه تنبان امام برجسته نمی شد. راهی که عباس سماکار در دومقاله پی در پی اش پيمود راهی است که اگر کانون بخواهد بانيرنگهای رژيم که در  قالب هنر حويش را مينماياند مقابله کند بايد مد نظرش  باشد وگر نه آنها  باز هم به کمک روشنفکران بی هويتی که درون کانون هم نفوذ دارند بساط فريبشان را خواهند گسترد.  البته شيوه رفتارشان را عوص می کنند.

س: توعلاوه بر  مطالبی که در زمينه کار خودت می نويسی گاه نوشتار های  غيرسينمايی هم داری؛  چه انگيزه ای تورا وادار می کند که در باره مسايل ديگر هم بنويسی؟

 

ج: من بی آنکه بخواهم شکسته نفسی بکنم  خودم را نويسنده نميدانم  ونويسنده  هم نيستم ؛ حرفها يی در دل دارم که ديگران نمی گويند وياکم می گويند  ومن يک تبعيدی ام و وظيفه اوليه يک آدم تبعيد شده اينست که عليه رژيمی که عامل وباعث اين وضعيت است حرکت کند.  جو جالبی در ست کرده اند بيک پناهنده سياسی می گويند چرا  نسبت به مسايل سياسی حساس است،؟ من حتی پاسپورت  پناهندگی ام را  حفظ کرده ام  ، نخواسته ام دومليتی باشم ويا آلمانی بشوم وازمزايايش بهره بگيرم . کاش حرفهايی که بايد گفته شودتوسط ديگران بدرستی وبطورپيوسته مطرح می شد تا من تمرکزم را می گذاشتم روی کارم . اما اگرطی اين سالها مسايل خوب شکافته شده بود   که ديگر برای اصل ويابدل بود ن تنبان امام اينقدر انرژی مصرف نميکرديم .  خوب رژيم با بهره سياسی از هنر زهری می پراکند که نياز به پادزهر دارد تا آن را خنثی کند اين نوشتار ها که تماما به اسنادی متکی است که از همان مطبوعات داخلی استخراج می شود پادزهری است که بايد اثر زهر را کم کند چون با آن برخورد می شود .چون عليه آن موصع می گيرند .چون برای بی اثر کردنش به دروغ وريا متوسل می شوند پس انگار  همين قلم الکن من  نا نويسنده جايی را می سوزاند . اين واکنش های منفی برخلاف تصور آنها مرا تشويق می کند که همچنان وبا قاطعيت بنويسم.

  بله من نوشتارهای غير سينمایی هم دارم اما گمان نمی کنم اين گونه مطالبم هم بی ارتباط با مسايل هنری باشد. اما برخی وقتها هم خوب من به مباحثی کشيده می شوم که خواستم نيست برای نمونه وقتی به خانم عبادی آن جايزه را دادند شور وهيجان همه جا را فراگرفت.من چون ايشان را تا آن حد که نياز برای اظهار نظر صريح داشتم نمی شناختم کمی صبر کردم و اظهار نظر های ديگران را گوش دادم وخواندم وآنگاه دعوت آقای فرهاد رحيمی  را برای يک گفتگو پذيرفتم وهمانجا هم گفتم که کار اين رژيم از اين خراب تر است که بااين خوش رقصی های اتحاديه اروپا بشود برايش آبرو خريد.

 هنوز خانم عفت ماهباز   ظرف شيرينیشان را بين مشتاقان تقسيم نکرده بودند که  دستها رو شد . اما معلوم نشد به چه دليلی اين مصاحبه من به سيد ابراهيم طناز گران آمد وعليه آن موضع گرفت چندتا از حواريونش هم شروع به فحاسی کردند خوب من البته برای سفارشی نويسا جوابی نداشتم اما اپوزسيون مترقی!! سيد ابراهيم خان را بعد از پنچر گيری باد کرده بودو برايش يک شخصيت قلابی ساخته بود ،پس نياز بود اورا به سرجايش  نشاند تا بعد از اين  به حد توانش سخن بگويد. اين بود که عليرغم ميلم وبا اکراه مقاله  چوب وگربه دزده را نوشتم. اما همين چند روز پيش به مناسبت سالگرد فاجعه  تصفيه دانشگاه از نيروهای مترقی که انقلاب فرهنگی اش ناميده اند  نقش اين سيد اولاد پيغمبر مشخض تر شد .

 در آن ماجرای ننگين ايشان نقششان از يک حزب الهی  خشک انديش فراتر بوده است  ودر ضرب وشتم دانشجويان هم دخالت داشته اند وچه بسا از اين هم فراتر رفته باشند ودردستگيری وتنبه اسلامی !خاطيان هم سهمی داشته اند که البته در صلاحيت من نيست که در مواردی که بی اطلاعم حکم صادر کنم اما گذشته سياه سيد نبوی وديگر مشاطه گران دوم خردادی را در نوشتار فاش کننده آقای سياوش فرجی در سايت های ايتنرنتی بايد خواند. اميد اينکه روزی اين مسايل هم مشخص شود ؟ خوب ببينيد اينها با اين سابقه درخشان!  چقدر گستاخ شده اند که آمده اند اينجا باز هم از  خاتمی  ونمايندگان دست نشانده  مسجد اسلامی حمايت می کنند  . نقد و نظر های مخالف رژيم را نمی توانند تحمل کنند  و  به سايت ها امر ونهی مي کنند که مطالب چه کسانی را چاپ بکند وچه مطالبی را توقيف نمايند. چماقدار، چماق دار است يک روز به جان دانشجويان  می افتد تا صدای برحق آنان را خفه کند وبا تغييرشرايط قلم مسمومش را جانشين چماق می کندو می شود طنزنويس برجسته معاصر . اين خود طنز درد ناکی نيست.؟

خلاصه کنم بخشی از جامعه روشنفکری ما ادعا دارد که با رژيم جمهوری اسلامی مقابله می کند اما در عمل رفتار اورا با واژه معامله بهتر می توان معنی کرد . ايااينان با همه ادعا هايشان از درک يک واقعيت ساده و ثابت شده يعنی استفاده سياسی از هنر ناتوانند ؟ با توجه به شباهت های انکار ناپذير دارالخلافه اسلامی   با رژ يم هيتلر جوابشان را به برتولت برشت واگذار می کنم که گفت:

آنکه واقعيت را نميداند نادان است وآنکه می داند وانکار می کند تبهکار.

ج: سپاسگزارم 

 

نشانی وبلوگ سينمای آزاد

 www.cinemayeazad.blogspot.com

TEL:0049681 39224