پرسش :بصير نصيبی

پاسخ:پروانه حميدی

من برای ايستادگی زنان ايران ارزش قايلم

«سالها ار دوستی پروانه و من می گذرد وبر خلاف رسم رايج اين دوستی هيچگاه متزلزل نشده و حتی گذشت زمان پايه های آنرا استحکام بخشيده است. احترام من به پروانه نه فقط به خاطر ارزشی است که برای کارش قايلم بلکه ايستادگيش در برابر حکومت جهل وخرافات ،صراحت و شحاعت رفتار او هم برايم مهم وشايد هم در برانگيختن انگيزه برای انجام اين گفتگو موثر بوده است.

اين کفتگو با طرح سئوالهای کتبی به انچام رسيد واگر جوابی از پروانه نياز به توضيح من داشت اين امکان فراهم نبود، برای نمونه من نتنها سئوال در باره کنفرانس برلين را تکراری نميدانم بلکه معتقدم به خاطر تاثير مهمی که مقابله با رويدادفوق در شکل گيری حرکت های اعتراصی بعدی داشت هنوز می توان در باره اش گفت ونوشت. به خصوص در اين شرايط که بوی عفونت جريان معروف به اصلاح طلب هر شامه ای را می آزارد ياد آوری آن اتفاق قصد ونيت واقعی همه ان کسانی که مخالفين کليت نظام منفور ج.ا.را حزب اله ناميدند و رفتار شهامت آميز پروانه را نکوهش کردند ، عيان می نمايد. با ياد آوری اين نکته گفتگو را آغاز می کنيم . ب.ن

***

س:از آغاز کارت در ايران بگو کارتئاتر را چگونه شروع کردی دوره آموزشی هم گذراندی؟

ج: من هميشه به كارتئاتر علاقه داشتم. در دوران دانشجويي ام با يك گروه تئاتر دانشكده مان كار ميكردم. ميخواستيم به سبك برشت كاري خياباني اجرا كنيم ولي بدليل حمله حزب اللهي ها به دفاتر سازمان ها و جو بدي كه در اثرآن بوجود آمد, تمرين را موقتا تعطيل كرديم و فكر كرديم صبر كنيم اوضاع سياسي بهتر شود (كه كماكان منتظريم).

در سال 60 به مدرسه آناهيتا به سرپرستي مصطفي اسكويي رفتم, ايشان

در همان گفتگوي اول نظر مرا راجع به جنگ ايران و عراق پرسيد و وقتي من علت

اين سوال را پرسيدم، گفت فكر نكنيد كه اينجا تفتيش عقايد است من ميخواهم ببينم بيان شما چطور است، ولي در نظر داشته باشيد كه اينجا يك موسسه نيمه دولتي است و ما عوامل ضد انقلأب را نميتوانيم در خود راه بدهيم، من كه به هر شكل ممكن ميخواستم دوره بازيگري را ببينم گفتم دوستي كه اينجا را به من معرفي كرده توده اي است ، آقاى اسكويي هم خيالش راحت شد و گفت بله حزب توده در خط امام است و قابل قبول بهر جهت ايشان مرا پذيرفتند و يك ترم در آنجا دوره بازيگري گذراندم, ولي ديدم زياد بدرد من نميخورد چون آقاي اسكويي در طول يك ترم تنها يكبار راجع به استانيسلأوسكي صحبت كرد،و تمام مدت مشغول تعريف و تمجيد از اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي بود تصميم گرفتم از راه ديگري وارد كار تئاتر شوم، از طريق رضا كرم رضايي با منيژه محامدى آشنا شدم كه« پرواز برفراز آشيانه فاخته» راتمرين ميكرد، اين ماجرا مال سال 1363 است و كار با منيژه محامدى سرآغاز كار ممتد تئاتر من شد، پرواز بر فراز آشيانه فاخته مدرسه خيلي خوبي براى من بود چون بازيگران خوبي مثل آتيلا پسياني و محمد اسكندري را در طي كارديدم. دقيق بودن در تكنيك بازيگري را از محمد اسكندري ياد گرفتم واز پس همكاران مرد برآمدن را از منيژه محامدي, ولي بازيگري كه بيشترين تاثير را روى من و كار من گذاشت آتيلا پسياني بود كه تا ابد سپاسگزار او خواهم بود، اخلاق بازيگري آتيلا پسياني الگوى من بود وهست وخواهد بود وهمواره هرگاه كه به روى صحنه رفته ام ياد او و اخلاق كارى او همراه من بوده است،

غرض از تمام اين زياده گويي ها: من هيچگاه دوره بازيگري را بطور سيستماتيك تمام نكردم و بقول آلماني ها اريبي وارد اينكار شدم ولي با مطالعه زياد وشركت درworkshop هاى مختلف تلاش در جبران اين نقص كردم

س: در سالهای پر التهاب بعد از انقلاب که جو بشدت سياسی بود تو هم از اين جو تاثير گرفته بودی؟ با چه گروهی در زمينه سياسی فعاليت ميکردی؟

ج:سال 57 دانشجوي دانشكده ادبيات بودم و از آنجايي كه هميشه به موضوعات سياسي علاقه داشتم, تحت تاثير جو سياسي در جستجوى سازمان سياسي مناسب با نظرات وروحياتم بودم، سال 58 با يك گروه كوچك كمونيستي به نام رزمندگان آشنا شدم وشروع به همكارى كردم. اين همكاري تا اوايل سال 60 ادامه پيدا كرد و بسيار هم دشوار بود چون نه روحياتم با كار تشكيلاتي همخواني داشت (وهنوز هم ندارد) ونه ديگر قادر بودم از مواضع سياسي و يا حتي انساني سازمان دفاع كنم به همين خاطر اوايل سال 60 از آنها جدا شدم. حدود يك سال در يك گروه مطالعاتي بودم وبسياري از آثار تئوريك ماركسيسم را با هم بازخواني وبحث كرديم و سال 61 براى هميشه از تئوري ماركسيسم بريدم.

سال 60 و 61 دچار افسردگي شديد روحي شدم چون از يك طرف خلابزرگي در زندگي ام ايجاد شده بود و از طرف ديگر اعدام هاى دستجمعي بيداد ميكرد، يكي از مشكلات من حافظه نفرين شده ام است اينكه هيچ چيز را نميتوانم فراموش كنم، هنوز هم حس تلخ آن دوره كه با دستهاى لرزان كيهان را باز ميكردم وليست طولاني اعداميان راميخواندم؛ در من زنده است انگاركه همين ديروز بوده.

از همان دوره از مخالفين سرسخت مجازات اعدام شدم، بنظر من هيچ انساني تحت هيچ شرايطي حق كشتن انسان ديگري راندارد، اگر روزي رژيم جمهوري اسلامي سرنگون شود ودولت جديد قصد اعدام عاملان اين رژيم را داشته باشد جزو اولين ها خواهم بود كه با تمام قوا در مقابل آن مي ايستم، چون براي حق حيات احترام قائلم حتي براي هر نوع هيولاي سياسي،

چند سالي از اينكه وارد كار سياسي شده بودم ; سخت پشيمان بودم واحساس ميكردم وقتم را تلف كرده ام ولي امروز طوري ديگر ميبينم، آن دوره در شكل گيري شخصيت امروزي من سهم بزرگي داشته وبخشي از زندگي من است،

س: جه شرايطی پيش آمد که مجبور به خروج از ايران شدی؟

ج: پاسخ دادن به اين سوال برايم بسيار دردناك است چون من هيچگاه نميخواستم از ايران خارج شوم.برادرم در آن دوره بسيجي بود و نه تنها مرا لو داد بلكه شخصا هم دنبالم ميگشت به همين دليل حتي پيش اقوامم هم نميتوانستم بمانم چون چند روزي يكبار در جستجوي من به خانه همه سرميزد، واين درسالهاي 60 و 61 بود. باخوش شانسي تمام از دو تهاجم پاسداران جان سالم بدر بردم. سال 61 برادرم در جبهه جنگ اسير شد و وضعيت من كمي بهتر شد و توانستم اطاقي اجاره كنم وكمي راحت تر زندگي كنم و اين دوره اي بود كه كارتئاتر را شروع كردم. در ايران در مجموع دو بار به روي صحنه رفتم و در دو فيلم بازي كردم و هر دفعه با ترس اين كه مبادا كسي مرا شناسايي كند. سال 64 متوجه شدم كه اين وضعيت من موقتي است ونميتواند براي هميشه ادامه پيدا كندو بالاخره روزي جنگ تمام خواهد شد وبرادرم باز خواهد گشت و دوباره همه چيز از نو شروع خواهد شد. بعد از يك سال جنگ دروني تصميم به ترك ايران گرفتم.

س : در دوره ای که در انتظار دريافت تقاضای پناهندگی ات بودی به زاربروکن مرکز استان زارلد آمدی توی خانه پناهندگان هم کار می کردی کمی از آن دوره بگو

ج: يكي از خوش شانسي هاي من در زندگي انتقال من به زاربروكن بود وآشنايي با تو و كانون فرهنگي پيوند, كه مرا  غرق در كار كردو در شرايطي كه اكثر پناهندگان در دوران انتظار دچار افسردگي روحي ميشوندچون هيچ كاري ندارند, من بقدري سرم شلوغ بود كه فرصت افسردگي نداشتم.

نتيجه دو سال دوره انتظار در خانه پناهندگان سه كار تئاتر بود وچندين وچند اجراي رقص، يكي از كارهاي با ارزشي كه در آن دوران با پشتيباني تو انجام دادم كارگرداني يك نمايش با بازي پناهندگان بود، از نظر هنري كار با ارزشي نبود وهيچ كجا هم در كارنامه هنري من نمي آيد ولي از نظر انساني كار خيلي مهمي بود، بچه هايي كه هيچ كاري نداشتند, ناگهان بطور مرتب تمرين ميكردند و مسئوليتي داشتندو چند ماهي درگير اين كار بودند، ما حتي چند اجرا در شهر هاي مختلف ارگانيزه كرديم وخيلي خوب يادم است كه چقدر روحيه آنها بهتر شده بود، براي همين اين كار در كارنامه من يكي از زيباترين كارهايم است .همانطور كه گفتم نه از نظر هنري بكلی انساني،

س: کار طراحی برای رقص ورقصندگی را هم در همين زمان آغاز کردی در اين زمينه چه کردی وتا کجا پيش رفتی؟

ج :كار رقص در واقع ناني بود كه تو در دامن من گذاشتي. يكبار همينطور كه حرف ميزديم برايت تعريف كردم كه در ايران دوره رقص گذراندم چون براي كار بازيگري روي صحنه خوب بود و توهم كه هميشه همه چيز را در هوا ميزني گقتي كه خوب چرا اينجا گروه رقص درست نميكني. من خودم اميد زيادي به اين نداشتم كه بتوانم چنين كاري كنم ولي خوب باترديد شروع به تمرين با چند نفري كردم ونتيجه كار بد هم نشد وطوري شد كه در سه فستيوال خيلي مهم در زاربروكن با گروه رقصم اجرا داشتم. خودم هم لذتي در رقص داشتم و به اين كار ادامه دادم و طوري شد كه ايرانيان كلن تا سالها مرا به عنوان رقصنده ميشناختند ونه بازيگر. كارم هم مرتب بهتر ميشد تا جائيكه در يك فستيوال آلماني_ ايتاليايي در ايتاليا شركت داشتم وذر يك فستيوال بين المللي تئاتر در آفريقاي غربي در بوركينافاسو و در خيلي از شهر هاي اروپايي.

زيباترين كارهاي رقص من سه رقص نمايشي بود يكي به اسم «زن» كه در سال 92 تنظيم كردم و تا همين دو سال پيش هم هنوز اجرايش ميكردم. موضوع اين رقص زندگئ يك زن است از بدو تولد وبعد ازدواج و تجاوز در زندگي زناشويي. يايد در نظر گرفت كه در سال 92 حتي در آلمان هم مسئله تجاوز در زندگي زناشويي مطرح نشده بود و اين كار در زمان خودش خيلي جنجال برانگيز شد وبحث ها برانگيخت وبدوبيراه هاي زيادي را نصيب من كرد. سال 89 يك رقص نمايشي ديگر تنظيم كردم بر اساس داستان زال و رودابه كه آن كار هم با استقبال خوبي روبرو شد. سال 95 هم«گل سرخي در ويرانه» را بروي صحنه بردم كه در مورد زنان وجنگ بود و با اين كار هم دو سال تمام در شهر هاي مختلف آلمان تور داشتيم و خيلي خوب استقبال شد، «گل سرخي در ويرانه»يكي از كارهاي مورد علاقه خودم است كه با عشق فراوان من و همكارانم تهيه و اجرا شد.

س: بعد رفتی کلن وآنجا مقيم شدی توی کلن چه کردی تئاتر ورقص و..؟ توی سريالهای تلويزيونی هم مدتی شرکت داشتی دنیاله اينکار راچرانگرفتی؟

ج: حدود 12 سال در كلن زندگي كردم و سه كار رقص نمايشي كه اسم بردم در كلن تهيه كردم.

درهمين شهر با يك خانم كارگردان آلماني مدتي همكاري كردم ودر چند كار او بعنوان دستيار كارگردان ويا طراح رقص شركت داشتم. چند تا كار كوچك تلويزيوني هم داشتم ولي راستش خودم دنبالش نرقته بودم بلكه پيش آمد. هيچوقت مايل به كار تلويزيوني نبودم_ البته سينما را خيلي دوست دارم_ در تلويزيون آلمان حتي يك سريال وفيلم تلويزيوني هم توليد نميشود كه ذره اي برايم جذابيت داشته باشد. حتي سينماي آلمان هم بنظرم نسبت به سينماي كشورهاي ديگر اروپايي بسيار عقب مانده است. تا زماني كه شرايط فيلم وتلويزيون در آلمان چنين است من هم صرفا گاهي بخاطر غم نان اينجا و آنجا بازي ميكنم ولي عشق و زندگي من تئاتر است.

س :بعدبه برلين آمدی شهری که الان هم محل زندگی توست اونجا تو در زمينه تئاتر بيشتر فعاليت کردی. چند تا کار با گروهای آلمانی داشتی؟ چه تجربه هايی زا در همکاری با آنهاکسب کردی؟

ج: بخاطر تئاتر به برلين آمدم. كار تئاتري ام در كلن به بن بست رسيده بود وشروع به تكرار خودم كرده بودم. سال 99 پيشنهادي از برلين از طرف ميترا زاهدي شد كه ميخواست نمايشنامه «فرهاد و شيرين» اثر ناظم حكمت شاعر ونمايشنامه نويس معروف تركيه را كارگرداني كند. اين نمايش به سه زبان آلماني,فارسي وتركي ا جرا شد

وبازيگران اغلب ترك وايراني بودند. اين كار مدت چند ماهي روي صحنه بود و به همين خاطر مجبور شدم كه چند ماه در برلين بمانم. در طي تمرين هاي فرهاد وشيرين پيشنهاد كار ديگري داشتم كه در واقع يك روخواني بود كه به مناسبت سال 2000 در فيلارموني برلين اجرا ميشد. واينطور شد كه مقيم برلين شدم. به مدت دو سال و نيم هم با يك گروه رقص نمايشي كره اي_ آلماني كار كردم كه با آن كار هم دو سال تور اروپايي داشتيم.

زيباترين تجربه من در برلين همان فرهاد وشيرين به كارگرداني ميترا زاهدي بود. چون از يك طرف كار بسيار خوبي بود واز طرف ديگر گروه هم خيلي خوب بود وتنها تجربه من با يك گروه بزرگ است كه بدون هيچگونه دعوا وداد وبيداد كار روي صحنه رفت. در اين كار از يك طرف با ميترا زاهدي از نزديك آشنا شدم كه هنرمندي بزرگ وانساني بزرگتر است واز طرف ديگردوستي نزديكي با بازيگران ترك گروه پيدا كردم. از طريق اين دوستان جديد وارد محيط هنرمندان ترك شدم وبه اين نتيجه رسيدم گر چه ترك ها در نظر اول خيلي شبيه ايرانيان هستند ولي از نظر فرهنگي حدود صد سالي از ما جلوترند.

س: ُمشخص ترين کار تو باگروهای ايرانی کار با نيلوفر بيضايی است اين کار ها را نام ببر ونقش هايی که در اين کار ها بازی کردی؟ نحو ه کار نيلوفر با بازيکر را چگونه ارزيابی می کنی؟

ج :آشنايي من با نيلوفر بيضايي به سال 1987 برميگردد. ولي از سال 1995 دوستان نزديك هستيم. سال 97طراحي هاي رقص كار «بازي آخر« را برايش انجام دادم وسال 98 «سرزمين هيچكس» را باهم كار كرديم. سال 2000 «روياهاي آبي زنان خاكستري» را و سال 2001 هم با هم شروع به تمرين «سه نظر درباره يك مرگ» را كرديم كه دو هفته قبل از اجرا دست من شكست و ساحل بدرود نقش مرا به عهده گرفت.

بدليل دوري راه قادر به بازي در كارهاي پر بازيگر نيلوفر نيستم. نمايشنامه هاي سرزمين هيچكس و روياهاي آبي ،،، در تمرينات فشرده روزي 10 ساعت به روي صحنه رفت.

همكاري من با نيلوفر هميشه پر بار بوده چون از طرفي سليقه ما در تئاتر واز طرفي ديگر انديشه مان به هم نزديك است.

نمايشنامه هاي نيلوفر را خيلي دوست دارم گر چه خودش معتقد است كه نمايشنامه نويس نيست بلكه كارگردان است ولي خوب من نمايشنامه هايش را دوست دارم و زيباترين و بهترين نقش هاي من در نمايشنامه هاي نيلوفر بوده.

يكي از نكات مثبت در نيلوفر اين است كه شديدا به حرفه تئاتر و تماشاگر احترام ميگذارد. اين خصوصيت وقتي با ارزش تر ميشود كه با تئاتري نماهايي كار كرده باشيد كه هرچند روز يكبار سرتمرين ميگويند«آخ بي خيالش تماشاگر نمي فهمه». نيلوفر بخصوص در جزئيات كار وسواسي است و اين دقت و وسواس او در كار بسيار با ارزش است. ممكن است برخي اين كارها رامبالغه آميز بدانند ولي هنرمندي كه براي بيننده اش احترام قائل باشد بايد با همين دقت و وسواس كار كند.

س: به هنگام برپايی کنفرانس جمهوری اسلامی در برلين که به کنفرانس برلين معروف شد تو در اعتراص به حجاب در جمهوری اسلامی يک کارکوتاه نمايشی انجام دادی که بهر حال جزيی از کارنامه تو محسوب می شود الان به جزئيات کار نمی خواهيم به پردازيم اما عکس العمل شديدی که با اين رفتار شد خود نشانگر تاثير مثبت آن در افشای حکومتی بودکه ميخواهند کليت ان زير چادر ريا وتزوير پنهان بماند. ايا ايرانيانی که رگ غيرتشان متورم شده بود انقدر از مرحله پرت بودند که نميدانستند اين يک شيوه متداول اعتراض در لااقل کشورهای اروپايی است ؟ ويا آلمانی های معترص به خصوص مسئولين هانريش بل از يادشان رفت که به هنگام جداشدن بخشی از گروه ها بعداز همکاری اين حزب با دولت شرودر يکی از اعصا حزب در حلسه ای که آقای فيشر هم حصور داشت کاملا عريان شد؟ پشت اين عکس العمل های نابجا چه انگيزه ای پنهان بود؟

ج: ببين در مورد كنفرانس برلين به اندازه كافي گفته و نوشته شده وهمه اش هم تكرار مكررات بوده بنابراين مرا از تكرار خودم معذور دار! فقط اجازه بده اين نكته را روشن كنم كه اعتراض من تنها به جمهوري اسلامي نبود. جمهوري اسلامي بقدري در نوع خودقرون وسطايي و وحشيانه است كه با فرم هاي نمايشي ساده تري ميتوان به آن اعتراض كرد. كار نمايشي من در واقع انگشت گذاشتن به علل وجودي نظامي مثل جمهوري اسلامي است كه آن را بايد در سنت هاي پوسيده آن جامعه جستجو كرد. اعتراض در واقع به جامعه روشنفكر نمايي است كه تا مغز استخوان سنتي و گنديده است.

اينها همواره خود را پشت ملت يا مردم يا خلق يا امت يا طبقه كارگر يا... مخفي كرده اند. هيچكس نميگويد كه خودچه ميخواهد بلكه ميگويند مردم ايران اين يا آن راميخواهند. از مردم مثل يك موجود صغير صحبت ميكنند كه احتياج به وكيل و وصي دارد. بعد به من اعتراض ميكنند كه چه كسي مرا بعنوان نماينده زنان ايران انتخاب كرده. البته معلوم نيست كه در كدام انتخابات مردم اينها را بعنوان نماينده خودشان انتخاب كرده اند، و وقتي ميگويم من نماينده كسي نيستم بلكه حرف خودم راميزنم طوري نگاهم ميكنند كه انگار از كره مريخ آمده ام.

نتيجه از طرف مردم حرف زدن اين ميشود كه تصور ميكنند هر كاري ميكنند هم براي مردم ميكنند ومنت آن را هم گاه و بيگاه سر مردم ميگذارند. بخاطر مردم مي نويسند, بخاطر مردم به زندان ميروند, بخاطر مردم زجر ميكشند و غيره، اين تفكر به آقاي دولت آبادي اجازه ميدهد كه در كنفرانس برلين با صداي بلند بگويد كه 40 سال براي مانوشت و بخاطر ما پير شد، كسي هم نيست كه بگويد آقاي دولت آبادي عزيز شغل شما نويسندگي است كما اينكه شغل من بازيگري است ( حالا اينكه آيا از اين طريق نان ميخوريم يا نه مهم نيست، مهم اين است كه اين شغلي است كه خود انتخاب كرده ايم و منتش را نمي توانيم سر ديگران بگذاريم)

بدون اينكه بخواهم به آثار ايشان ويا خود ايشان بي حرمتي كنم ولي حتي اگر فردوسي هم از گور برخيزد و منت شاهنامه اش را (كه در ارزش فرهنگي آن هيچكدام از ما شكي ندارد) سر من بگذارد خواهم گفت «ميخواستي ننويسي»

اين تفكر ريشه در روابط فئودالي دارد و اين جملات قصار را از هيچ هنرمند يك جامعه مدرن نميشنوي.

شاهد ديگر اين تفكر آقايي به اسم سيروس سيف است. يك هفته بعد از كنفرانس برلين در هلند اجرا داشتم وبعد از اجرا بحثي طولاني باايشان كه چرا اينكار را كردم ومعتقد بودند كه 90 درصد زنان ايران اختياري چادر سركرده اند. بگذريم از اينكه در ايران حتي اداره آمار هم آمار درست و دقيقي نميتواند ارائه دهد و حالا آقاي سيف چطور اينقدر دقيق ميدانند كه 90 درصد زنان ايران اختياري چادر سر ميكنند بماند. گفتم خوب قبول تكليف 10 درصد ديگر چه ميشود؟ نگاه حكيمانه اي به من انداخت وگفت خوب تو بخاطر 10 درصد راي 90 درصد را از دست ميدهي، تا آنجا كه من ميدانم در تمام دنيا فقط سياستمداران هستند كه بدنبال راي مردمند ( والبته آنهم فقط قبل از انتخابات )شايد قرار است آقاي سيف روزگاري كانديداي رياست جمهوري بشود يا وكالت مجلس ولي من چنين قصدي را ندارم.

نتيجه اين تفكر فرهنگ شهيدپروري و شهيد نمايي ميشود، جانبازان اسلام شهيد راه اسلام ميشوند و روشنفكرنماها شهيد راه مردم وبعد هم مرده پرستي آغاز ميشود. ذر جامعه ما هنرمند خوشبخت هنرمند مرده است. زيرا كه جامعه هاله اي از تقدس دور او ميكشد وتا عرش اعلا بالايش ميبرد ( حتي اگر در زمان حيات هنرمند او را با فحاشي سنگسار كرده ، يكي ازنمونه ها فروغ فرخزاد است). اگر من هم در كنفرانس برلين بجاي نيمه عريان شدن خود را به آتش كشيده بودم ء بحث ها كاملا عوض ميشد.

در جلسه اي كه چند روز بعد از كنفرانس برلين برگزار شدء روشنفكرنماها داد وفغان ميكردند كه ناموس ملي بر باد رفت. در آنجا گفتم كه دوره اي هم بود كه وقتي بانو لرتاروي صحنه رفت همه فرياد سردادند كه ناموس ملي بر باد رفت. در طول تاريخ هميشه امثال شما امثال من را به هتاكي گرفته اند. آقايي گفت دختره چقدر پرروه خودش رو با بانو لرتا مقايسه ميكنه. ميخواستم به او بگويم كه آقاي عزيز اولا كه من خودم رو با بانو لرتا مقايسه نكردم بلكه شما را با جماعتي كه او را به سلاخه كشيد ولي حتي اگر هم مقايسه ميكردم چرا كه نه؟؟ شما كه نه بازي بانو لرتا را روي صحنه ديده اي و نه بازي من. در ثاني بانو لرتا بخاطر قدرت بازيگري اش در تاريخ ايران ثبت نشده بلكه با رفتن بروي صحنه و ايستادگي اش در مقابل سنت هاي جامعه و خوب منهم كه همين كار را ميكنم. تنها تفاوت من با او در اين است كه او مرده و من زنده ام. وقتي به گذشته ايران نگاه ميكني ميبيني كه همواره زناني بوده اند كه به سنت هاي متعفن و مردانه جامعه نه گفته اند وسنگسار فرهنگي و فيزيكي شده اند. نميدانم زن ايراني امروز كجا ميبود اگر استقامت اين زنان نبود. اگر امثال طاهره قرةالعين نبودند امثال من هنوز با برقه به خيابان ميرفتند. اگر امثال وارتو طريان نبودند بجاي بازي بنده در مده آ كماكان عباس سبيل مده آ را بازي ميكرد. اگر امثال صديقه دولت آبادي نبودند بنده احتمالا هنوز مشغول انگشت زدن بجاي امضا كردن بودم. اگر امثال فروغ فرخزاد نبودند بنده احتمالا هنوز برده جنسي و فرهنگي «مرد»ام بودم.

همين حقوق كمي كه امروز زن ايراني دارد ميراث اين زنان بوده. چطور ميتوانم همين اندك را هم از دست بدهم چون صرفا دوران، دوران تاخت و تاز اسلاميون است؟ ميراث ما براي زناني كه بعد از ما خواهند آمد چه خواهدبود؟؟

من«سياسي كار» نيستم. نه بدنبال پست وزارت و وكالت هستم ونه ميخواهم رژيمي را سرنگون كنم. كار من كار فرهنگي است. سرنگوني جمهوري اسلامي ممكن است براي خيلي ها هدف باشد ( گر چه طوري بنظر ميرسد كه خيلي ها نظرشان را عوض كرده اند و به جمهوري اسلامي هم رضايت داده اند) ولي براي من هدف نيست بلكه اولين گام براي يك دگرگوني فرهنگي است. من فراسوي جمهوري اسلامي ميروم و خيمه جنگم را جايي ميزنم كه فقط جمهوري اسلامي دشمن نيست.

يكبار با آقايي سر مسئله حجاب اجباري بحث ميكرديم ومعتقد بودند كه در حال حاضر اوضاع كمي بهتر شده و حكومت زياد سختگيري نميكند. پرسيدم ولي هنوز حجاب اجباري است يا نه؟ گفت بله خانم هدف اين است كه زماني زنان ايران بدون روسري هم بتوانند در ملأ عام ظاهر شوند ولي طول ميكشد و اوضاع كم كم بايد عوض شود. گفتم آقاي عزيز لغو حجاب اجباري شايد براي شما هدف باشد ولي براي من نيست. براي من حتي برابري جقوق زن و مرد هم هدف نيست.تمام اينها براي من پيش شرط است براي رهايي زن. بحث من و امثال من اين نيست كه به عده اي كه هنوز در قرون وسطي زندگي ميكنند ثابت كنيم كه زن هم آدم است. بحث من با امثال آقاي سيف ويا دولت آبادي هم نيست كه تصويري از زن امروز ايراني دارند كه مادربزرگ من هم از آن مدرن تر است.آقاي دولت آبادي در شاهكار ادبي اش «كليدر» عشقبازي رابه سوار ماديان شدن تشبيه ميكند.

افتخار من در 25 سال گذشته زن ايراني بوده. اولين حمله قرون وسطايي جمهوري اسلامي به زنان بود. اولين تظاهرات ضد جمهوري اسلامي تظاهرات زنان بود كه از طرف بسياري از اين روشنفكر نماها تخطئه شد چرا كه جنگ با امپرياليسم برايشان مهمتر بود.( كه البته حتي در اين جنگ هم ارتجاعي بودند و خواهان برقراري روابط فئودالي ،)

اگر جمهوري اسلامي نتوانسته حجاب اجباري را آنطور كه ميخواسته به زنان ايران حقنه كندءنه از لطف و مرحمت آقاي خاتمي است و نه روشنفكرنماها ونه سازمان هاي سياسي. بلكه تنها وتنها نتيجه مقاومت زنان ايراني بوده. نتيجه مبارزات زنان ايران اين بوده كه امروز حتي يك سازمان سياسي هم نميتواند بدون برنامه زنان عرض اندام كندولي كماكان براي روشنفكرنماها زن ايراني مادياني است كه سوارش ميشوند،،،

خيلي زياده گويي كردم ببخش، ولي منظور اين بود كه كار نمايشي من در كنفرانس برلين تيشه به ريشه سنت هايي در آن جامعه ميزند كه نه فقط جمهوري اسلامي تلاش به حفظش دارد بلكه بسياري از روشنفكرنماها.

و اما اينكه چرادولت آلمان وحزب سبزها اينطور برخورد كردند،،، نميخواهم وارد علل سياسي آن شوم.بلكه جنبه ديگري در اين برخورد برايم مهمتر است و آن يك نژادپرستي پوشيده در جنبش روشنفكري آلمان است كه خود را در تئوري« نسبيت فرهنگي» آشكار ميكند. تصوير اينها از زن ايراني زن چادر بسر،باكره،محجوب وبا حياست. بنابراين اگر يك زن آلماني عريان شود اعتراض است ولي اگر زن ايراني اين كار راكند ديوانه است. كمااينكه نشريه تاس كه يكي از نشريات چپ آلمان است درباره من اينگونه داوري كرده بود. اين نژادپرستي به جايي ميرسد كه وقتي با ما «جهان سومي ها» بحث ميكنند هم نوع استدلالشان «جهان سومي» ميشود.

در نمايشگاهي كه چند ماهي در خانه فرهنگ هاي جهان در برلين دائر بود، ويترين خميني خيلي جنجال برانگيز شد. اعتراضات زياي از طرف ايرانيان به خانه فرهنگ هاي جهان شد. جواب اين بود كه شما طرفدار سانسور هستيد وهيچ فرقي با جمهوري اسلامي نداريد. همزمان با اين نمايشگاه در يك گالري در برلين مجسمه هيتلر به نمايش گذاشته شد كه آنهم باعث جنجال شد. صاحب ساختمان اجاره نامه گالريست رافسخ كرد. شوراي مركزي جامعه يهوديان در آلمان اعتراض شديدي به اين گالري كرد. سخنگوي فرهنگي سياسي حزب سوسيال دمكرات در اعتراض به اين گالري گفت :«نشان دادن هيتلر به سخره گرفتن قربانيان است».آيا كسي جرئت ميكند به اينها بگويد كه طرفدار سانسور هستند و هيچ فرقي با هيتلر ندارند؟؟گفتن چنين جمله اي باعث سقوط دولت آلمان ميشود. ولي خوب ظاهرا حق اعتراض براي شهروندان آلماني وجود دارد امابراي ايرانيان تبعيدي نه به نام نسبيت فرهنگي دو ترازوي عدالت در آلمان بوجود ميآيد يكي براي آلماني ها ويكي براي «جهان سومي ها».

يكي ديگر از انگيزه هاي من براي اين كار نمايشي اين بودکه به نظر من هيچ جنايتي حتي با گذشت صد سال هم نبايد به دست فراموشي سپرده شود. اين با كينه توزي فرق ميكند. من نه كينه خميني به دل دارم ونه رفسنجاني وغيره بلكه صرفا عاملين جنايت بايد محاكمه شوند. كما اينكه هنوز هم با گذشت بيش از 50 سال از جنگ دوم جهاني اگر يكي از افسرهاي اس اس در گوشه اي از جهان شناسائي شود، دادگاهي ميشود و در صلاحيت دادگاه است كه تشخيص دهد كه آيا او نيز مرتكب قتل شده يا نه. 25 سال است كه رژيم جمهوري اسلامي اعدام ميكند وهزاران هزار انساني كه قرباني اين رژيم شده اند كم كم بدست فراموشي سپرده ميشوند زيرا ناگهان محبت اسلاميون در دل آقايان سابقا «انقلابي» جا گرفته. من وظيفه خودم ميدانم كه تا آنجا كه ممكن است جلوي اين فراموشي رابگيرم. اشتباه نشود ! كسي اين وظيفه را به من محول نكرده بلكه خواست خودم بوده است چون اينگونه هستم كه هستم وطور ديگري نميتوانم باشم وخيالتان هم آسوده باشدكه براي خودم اينكار را ميكنم و منت آن را هم سركسي نخواهم گذاشت.

س: چند ماهی است که يک کابارت را تنطيم وچند اجرا هم داشته ای دز اين مورد هم کمی توضيح بده ايا ميخواهی کاباره ايست بشوی ويا اينکار را هم همراه با بازيگری ورقص ادامه میدهی؟

ج: اول يك توضيح كوتاه براي خوانندگاني كه« كابارت»را نميشناسند بدهم: كابارت يك نوع    Stand up comedy سياسي اجتماعي است كه شديدا انتقادي و تند است. چند سالي بود كه ايده اي براي كابارت داشتم. سال گذشته بيمار شدم واين بيماري طولاني شد طوري كه كار رقص اصلا نتوانستم انجام دهم و كار تئاتر هم به دو كارخلاصه شد. بدليل محدوديت هاي فيزيكي كه پيدا كردم دوباره به فكر كابارت افتادم. در ماه نوامبر سال گذشته در برلين در برنامه اي كه براي زيبا(زهرا) كاظمي برگزار شد، براي اولين با راجرايش كردم كه با موفقيت هم روبرو شد.

همچنين در اين برنامه قرار بود آقای عبدالکريم لاهيجی هم به عنوان عضو کميسيون حقوق بشر سخنرانی کند ولی ايشان بدليل حضور من از شرکت در برنامه امتناع کردند.

برداشت جهان سومی ! اين افراد از دومکراسی اينست که اگر ما اشخاصی مثل اکبر گنجی يا جلايی پور وجميله کديور را بايکوت کنيم از دومکراسی بويی نبردايم چرا که بايد با آنها وارد ديالوگ شد یعنی اين آقايان با کسانی که با رژيم بوده اند وهستند وارد ديالوگ می شوند اما از کنار من ايستادن پرهيز می کنند.

به احتمال خيلي زياد كار رقص رابايد براي هميشه كناربگذارم. كار تئاتر هم هنوز مشخص نيست وحداقل امسال امكان بازي در تئاتر را ندارم تا ببينم سال بعد چه خواهد شد.فعلا قصد ادامه كار كابارت را دارم. برنامه فعلي من عنوانش «هرآنچه كه هميشه راجع به ايران ميخواستيد بدانيد و هرگز،،،» است.اين كار به زبان آلماني اجرا ميشود و در ماه جون در برلين و كلن بروي صحنه است.

ج: با سپاس واميد موفقيت

نشانی پست الکترونيکی پروانه

p.hamidi@gmx.de

نشانی وبلوگ سينمای آزاد

www.cinemayeazad.blogspot.com