اول مسئله و بعد حل آن!
نسرين الماسي ـ تورنتو
nasrin@shahrvand.com

ببينيد من معتقدم تا وقتي صورت مسئله را كامل جلويمان نگذاريم هرگز نميتوانيم در حل آن بكوشيم. براي همين هم هست كه روي بعضي چيزها اصرار ميكنم بدون آن كه لج باز باشم.
شما خودتان را جاي من بگذاريد و بعد تيتر اين سه خبر را بخوانيد«تاييد تجاوز به زنان و دختران بمي»، «در هر بيست ثانيه يك زن در سراسر دنيا به ايدز آلوده ميشود»، «زنان روشنفكر ايراني تحت تاثير نوع بسيار بدي از فمينيسم هستند» چه حالي به شما دست ميدهد؟
يا بايد به خودتان بگوييد«انشاءالله گربه است» و خودتان را به «كوچه علي چپ بزنيد» كه اين بسيار دردناك است چرا كه در عين فهميدن خود را به نفهميدن زدن تواني بيش از يك انسان معمولي و عادي ميخواهد، يا بايد در نقش عرفای بزرگ فرو رويد و از سر بي نيازي بگوييد مردان هم در اين دنيا رنج بسيار ميكشند، انسان مطرح است و نه جنسيت! كه باز هم اين از توان منِ انسان خارج است چرا كه مثل هر انسان ديگري جدا از زن و مرد بودنم، از مشتي گوشت و پوست و استخوان و عصب درست شده ام و نيازهايي دارم كه بسيار عاجلند، مثل حق زندگي كردن!
آخر اين ديگر چه دنيايي ست كه مقوله تجاوز به زنان و دختران به راحتي در آن جاي ميگيرد!
و فكر نكنيد كه اين مسئله فقط در بم زلزله زده و آوار شده يا در ناكجاآبادها اتفاق مي افتد، نخير در همين آمريكاي شمالي كه اين همه به دستاوردهاي دمكراتيكش مينازيم نيز اين پديده زشت بخشي از زندگي روزمره من و شماست؛ و البته ديري نيست به همت و پشتكار جنبش زنان اين ننگ بشري از پرده بيرون افتاده است و حداقل در اين جا ديگر حرف زدن از آن تابو نيست و ميشود حتي از نوع خانگي آن حرف زد و دادخواهي كرد.
خيلي دوست دارم به باور اين مسئله بنشينم و بگويم كساني كه فمينيسم و مردستيزي را برابر با هم ميدانند از سر ناآگاهي شان هست و نيت بدي پشت اين فكرشان نيست، ولي بعضي وقتها چنان غلغلك ميشوم كه نميتوانم.
آخر اين ديگر چگونه تحليلي است كه برابرخواهي زنان با مردستيزي يكي دانسته ميشود؟ اگر ما ريگي به كفش نداريم چرا وقتي زن ميگويد انا شريك فوري نگران ميشويم، ميترسيم، حمله ميكنيم و جوري نگاه ميكنيم كه انگار جن ديده ايم. من فكر ميكنم كساني كه در برابر اين جمله كه "من همانقدر حق زندگي ميخواهم كه تو" جبهه ميگيرند و بلافاصله به سپر و زره و كلاهخود مسلح ميشوند حق دارند؛ چرا كه براي رسيدن به چنين موقعيتي از اساس بايد همه چيز تغيير كند و آن وقت ظاهرا بخشي از جامعه مجبورست بسياري از امتيازات ناحق را واگذارد.
مردستيزي همانقدر مذموم و نكوهيده است كه زن ستيزي؛ در واقع "زن ذليل" روي ديگر سكه ي "مرد‌ ذليل" است و هر دو از يك آبشخور تغذيه ميشوند، فرهنگ مردانه!
پس مبارزه با فرهنگ مردانه به معني مردستيزي نيست.
چه خوب خواهد شد اگر ما ستم مضاعف را بر زني كه در كنارمان روزگار ميگذراند (مادر، خواهر، همسر، نامزد، دوست، همكار و . . .) جايز ندانيم و منتظر حكومت و دولت و ايدئولوژي اي نباشيم كه ناجي ست و خواهد آمد و معجزه خواهد ‌كرد و فرهنگ ما را يك شبه تغيير خواهد داد! باور كنيم قرار نيست معجزه اي اتفاق بيفتد. راه سخت و دشواري در پيش داريم. دل كندن از عادات و فرهنگ بخصوص وقتي پاي منافع هم در ميان باشد بسيار سخت است.
اگر تك تك ما به اين آگاهي برسيم كه فمينيسم مترادف با مردستيزي نيست همدل تر و همگام تر ميتوانيم در اين راه قدم برداريم. بياييد اول برادري/ خواهري/ مان را ثابت كنيم بعد بر سر ميراث چانه بزنيم.
راستي چرا سهم ما زنان از ايدز جهاني همانقدرست كه از فقر جهاني؟