الزام تحریم گسترده انتخابات قلابی رژیم و تشجیع مردم به یورش

 

 به مراکز کلیدی و سرانگشتان نظام

نوید اخگر

Nawid-_Akhgar@hotmail.com

 

آنچه از چشم ناظران بی طرف سیاسی در چند ماه گذشته دور نبود صحت این نظریه بود که اوج گرفتن عملیات تروریستی در بغداد و شهر های بزرگ این کشور ونیز قتل آیت الله حکیم ارتباط مستقیم با منافع دولت ایران دارد و آنان در این جنایات نقش مستقیم دارند.

 

 سران نظام با ایجاد تنش در بغداد و شهر های بزرگ این کشور ابتدا به ضعیف کردن روحیه نیروهای ائتلاف میپردازند و سپس در پس عملیات تروریستی به مبادله و مذاکره با غرب دست میزنند و با نوعی باج گیری و گرو کشی به شکاف بین اروپا و آمریکا میافزایند، و با فرستادن پدیده های جدید نظیر شیرین عبادی و جایزه صلح به درون اپوزیسیون با از هم پاشانیدن نیروهای مقاومت تا رسیدن به مرحله اتمی شدن برای خود زمان میخرند.

 

 هر نوع انحراف از استراتژی مبارزه قهری و ممانعت از  تشجیع و فرستادن مردم به خیابانها برای اعتراض و یورش و حمله به رژیم وکشاندن مردم به لاک دفاعی و فرستادن آنان به پای صندوقهای کذائی رای و رای کشیهای  امتحان شده باهر ادعای سخیفی کمک به ادامه عمر ننگین رژیم منحوس مذهبی محسوب میگردد و محکوم به شکست است.

 

سر نخ تضاد بین اروپا و آمریکا  در منافع کوتاه  و بلند مدت آنان در عراق  افغانستان، ایران، و بخشا در منطقه خاور میانه قرار دارد. ایجاد ظرف جدید برای پدیده ای بنام جهانی شدن سرمایه و گلوبالیزاسیون به رقابتهای شدید کلان سرمایه داری اروپا و آمریکا دامن میزند. و رژیم از آن سود میجوید.

برای تطبیق بیشتر با جوهره گلوبالیزاسیون کشور های  خاور میانه نظیر ایران دیگر نمی توانند همچون گذشته و با همان روش سابق بر زندگی مردمان گرد مرگ بپاشند و با نقض مستمر آزادی بیان و عقیده و نیز با نقض مستمر حقوق اولیه انسانها با اتکاء به سیستم های دیکتاتوری مذهبی روزگار بگذرانند.

 

پای گذاشتن عنصر" انقلاب " بدرون جامعه در فرم حمله و هجوم دانشجویان ،کارگران، معلمین، ومردم عادی به مراکز رژیم و به آتش کشیدن شهر ها در خیزشهای چند ساله گذشته خبر از تغیر کیفیتی به کیفیتی بر تر،  در رو در روئی با گارد های مسلح رژیم ومقابله با رژیم سرکوبگر  را میدهد .

 طرح مقوله  اصلاحی " رفرندام " با سوق دادن مردم به پای صندوقهای رای بجای تشجیع آنان در گسترش حرکتهای اعتراضی و انقلابی، میخواهد  پرچم پر اهتزاز " انقلاب" را  همراه فرو کردن مردم به لاک دفاعی  به حضیض ذلت فرو برد.

پیش زمینه های رفرندام چگونه شکل گرفت؟

 آقای حاج حمزه از اعضای شورای ملی مقاومت در مصاحبه با سیمای مجاهدین وقتی مقاومت ایران را با آ،ان، سه در آفریقای جنوبی  مقایسه میکنند به یک قیاس مع الفارق دست میزنند.

نیروی سیاسی ایران نه همپای آ،ان، سه   در روابط سیاسی عمل کرده و نه به نیمه قامت فرهنگی آ ، ان ، سه  توانسته برسد، ونه در روابط بین المللی توانسته به دامنه کوه مرتفعی که آ ،ان ، سه از آن صعود کرده نزدیک گردد.

 

 آ، ان ، سه در زمان بر کناری آپارتهاید در چه موقعیت نظامی بسر میبرد؟

 

 آ، ان ، سه  تا انتهای برکناری دولت نژاد پرست آفریقای جنوبی تحت هیچ شرایطی از سلاحش جدا نگشته بود و بر مبارزه قهری پای میکوبید وهر شعاری را در کنار قهر مسلحانه تدبیر کار آمد میدانست.

 

 به عبارتی آ، ان ، سه تمام تخم مرغهایش را در یک سبد نچیده بود که در صورت هجوم شغالهای گرسنه نظیر هجوم ساواک شاه در دهه پنجاه دارو ندار مبارزاتی مردم ایران را یکجا به یغما برند و در پریود افلاس و اسیر جنگی بودن تن به خواری هر شعار ضد انقلابی نیز بسپارند. مردم و ملت ایران این توهین های سیاسی و این تحقیر های دیپلماتیک را نخواهند پذیرفت و به آن تن نخواهد داد.

 

همانطور که در مقاله " شکست کودتای نافرجام رفرندام در محضر عالی انقلاب" به تاریخ 2 نوامبر 2003 نوشتم، طرح  رفرندام ، اگر قبول کنیم که رفرندام تاکتیک است، در این مقطع بدون مبارزه قهری جانشین استراتژی مبارزاتی میگردد و بر خلاف نظر آقای پاک نژاد که معتقد است رفرندام یک تاکتیک است، بدین خاطر که سلاحی برای جنگیدن در دست مقاومت نیست و مقاومت نمیتواند در آن  واحد دو استراتژی مختلف را به پیش ببرد، نظریه رفرندام بجای استراتژی قهری خواهد نشست و تاکتیک جایش را با استراتژی عوض خواهد کرد و اینجاست که کل ساختار های ایدئولوژیک موردتهاجم قرار میگیرند. 

 

چرا وچگونه ساختار های ایدئولوژیک مورد تهاجم قرار میگیرند ؟

 

آ ، ان  ، سه طرح بایکوت اقتصادی / فرهنگی /سیاسی آپارتهاید را چنان جهانی کرده بود که وقتی ماتس ویلندر تنیس باز سوئدی که همسرش از  اهالی آفریقای جنوبی بود و میخواست برای بازی تنیس به آن کشور سفر کند با بایکوت جهانی مواجه شد. آری درست شنیدید ، ماتس ویلندر تنها یک تنیس باز سوئدی بود.

 

حال مقایسه کنید وضعیت شیرین عبادی را با ماتس ویلندر تنیس باز سوئدی، حدودا یک یا دو سال قبل از انهدام سیستم آپارتهاید.

 اگر مردم جلو مجاهدین و شورای ملی مقاومت سد نمی کشیدند و استوپ و ایست نمی دادند، معلوم نبود که نمایندگان مقاومت که جان و قلبشان را با حلقه های گل بر گردن خانم عبادی آویخته بودند خود پای در رکاب هواپیمای ایران ایر ننهند و تاکتیک و استراتژی رفرندام را یک کاسه به حلقوم مردم ایران سرازیر نفرمایند، زیرا که حتما پس از 25 سال مبارزه طاقتشان برای نمایندگی خلقشان که در انتظار آنان بسر میبرند طاق گشته است. البته این بیطاقتی کاملا مفهموم است.

 

طرح رفرندام مجاهدین  مانند پیر مرد گرسنه ای است که در کنار دریا با یک کاسه ماست میخواست با مخلوط کردن کاسه ماستش دریا را به دوغ  تبدیل کند و هر چه باو میگفتند که این کار وی به بهای از کف دادن  سرمایه اندک و کاسه ماست او خواهد انجامید، بحرف کسی گوش نمیکرد و مرتب با حرص و ولع و کشیدن زبان به دور دهانش میگفت :

" فکرش را بکنید که اگر با مخلوط کردن کاسه ماست من در این دریا، آب دریا تبدیل بدوغ شود  تمام مردم دنیا با خوردن آن سیر خواهند شد."

یعنی اینکه نمیشه ولی اگه بشه چی میشه. 

      

 اگر در طرحهای تاکتیکی مثلا حلقه گل به گردن خانم شیرین عبادی یعنی در اساس به گردن آقای خاتمی و یا بخشی از حاکمیت آویزان کنید و تاکتیکی رژیم را به سلاح سنگین صلح مسلح کنید واگر در طی سالیان بر خلاف طرح بایکوت رژیم به لحاظ فرهنگی و سیاسی و بجای پیوستن به شعار "جهان میبایستی  با ایران همچون آفریقای جنوبی سابق رفتار کند" از گلشیری و دولت آبادی ومخملباف وآمد و شد های هنرمندان و نویسندگان به  غرب و از همپالگی های آنان در خارج کشور حمایت کنید و در انتها آنان را بر سر سلطانپور ها بنشانید و تاج گل شاعر شاعران بر گردنشان بیاویزید، و هر کس را که نقدی بر این کار های شما نوشت اورا متهم به منیت و خود بینی بفرمائید و تمام خاک ایران کهن را زیر نگین خود بپندارید و این همه گل افشانی های غیر علمی ضد انقلابی خود را به  سر و کله و در و دیوار ارتجاع و استعمار، سخاوت و دور بودن از منیت های فردی بیانگارید و خیال بفرمائید که آنچه میبخشید ارث پدرتان بوده و نقض کلیه تئوریهای علمی و ایدئولوژیکی در قباله هفت جدتان قرار داشته و شما هر جور که دلتان بخواهد میتوانید ببرید و بدوزید و یک عده الاغ و مهجور و مالیخولیائی ، و پیر و پاتال و غرغرو دور وبرتان را گرفته اند که با این بذل و بخشش های بیدرو پیکر عالیجنابان هر روز بهتر از دیروز گل از گلشان میشکفد، و بر این همه از خود گذشتگی و بدور از منیت   های ! شمایان احسنت و صد آفرین میگویند. بایستی بدانید که از واقعیات روز بسا دور افتاده اید.

 

 در انتها از دل تمام این افعال ضد انقلابی یک توله ناقص الخلقه گورزاد مانند رفرندام زائیده میشود که بر روی دستتان بعنوان یک جنس بنجل غیر قابل مصرف باقی خواهد ماند و سود هایش به جیب شیرین عبادی ها و در اساس به جیب جناحهائی از رژیم خواهد ریخت و استعمار را پروار تر و مردم ایران را گرسنه تر و بیچاره ترخواهد کرد.

 

این کودک گورزاد( رفرندام ) که خود به استراتژی شما مبدل شده چون میبایستی ریشه در قوانین ایدئولوژیکتان داشته باشد شما را در مکتب اسلام از پیروان امام حسین بعنوان راهبر عقیدتی به پیروان امام حسن تبدیل خواهد کرد، و اتودینامیک یک انقلاب ایدئولوژیک جدید را در آینده در دستور کارتان قرار خواهد داد.

 

چون صحبت از دریای دوغ کردیم یاد نوشته  آقای پرویز خزائی در چند سال گذشته افتادم که بر علیه نویسندگان و شعرا نگاشته بود و نشریه مجاهد شماره 404 تاریخ دهم شهریور 1377 در صفحه    13  آنرا درج کرده بود. آقای خزائی برای خرد کردن هنرمندان مردمی بدون جدا سازی آنان از هنرمندان وابسته به رژیم چنین نوشته بود:

" بعلاوه خودت که بیست سال است در آلمان و اروپا و سوئد و لس آنجلس اقامت فرموده ای ، با همه آن ارتباطات و کارهای بیست ساله ات چه کردی؟ از این عنصر اجتماعی و دریای دوغ چند هزار چند صد تا ، چند ده تا ، چند تا دور خودت داری ، تو که مثل مجاهدین مسلمان ، خشن و بد اخلاق نبودی خیلی هم ملاء اجتماعی داری و داشتی و .........."

 

به پرویز باید بگویم که مواظب این دریای دوغی  که سالها پیش درست کردی  باش ، زیاد بهمش نزن که بجای دوغ  عنقریب است کره و دیگر مشتقات آن نیز ظاهر شود.

 

در جواب به خانم ایران رهامی از اعضای اپوزیسیون مجاهدین که در نقد دوستانه ای مطرح کرده بودند که چرا من روی خوش به افرادی که به اپوزیسیون نزدیک میشوند و در گذشته با شاه و شیخ کار کرده بودند نشان نمی دهم، باید بگویم که این حرف درست نیست، آغوش من همیشه بروی هر کس که از ارتجاع کنده شود و به جبهه مبارزه بپیوندد باز بوده و خواهد بود. بشرطی که خنجر از پشت فرود نیاورد.

 آقای پرویز خزائی  که نقد های بسیار تندی را هم بر علیه نوشتارش بار ها نوشته ام در زمان شاه کنسول سفارت شاه در استکهلم بود و سپس سر کنسول خمینی در نروژشد و در ابتدای دهه 1360 نیز به مقاومت پیوست.

 

پرویز خزائی نمونه خوبی است برای نفی تمامی آنکسانی که مایلند اتهامات نا مربوط نظیرروی خوش نشان ندادن به افرادی که به جبهه مبارزان میپیوندند و از این قبیل مسائل را بمن نسبت بدهند.

پرویز خود میداند که طرح پرواز وی بسوی جبهه مبارزه توسط من و آقای مهدی خدائی صفت انجام شد و  باز پرویز است که میداند شهر به شهر و کشور به کشور را با او به تنهائی سفر کردم تا از طریق رادیو تلویزیونها وکانالهای دیپلماتیک و سیاسی و مطبوعات خارجی او را بعنوان سخنگوی جبهه مردم به جهانیان و اسکاندیناوی بشناسانم و پرویز جواب تمام آن محبت ها و ارتباطات را با یک سیلی آبدار بربنا گوش فرهنگ وهنر ایران در نشریه 404 مجاهد داد.

اما:

 من هیچگاه بروی پرویز روی ترش نکردم اگر چه با شدید ترین لحن در جواب نوشته هایش بوی برخورد کرده ام. ولی چون هنوز در وجودش آتش مبارزه با رژیم خونخوار اسلامی میجوشد ، و بعنوان مبارزی که بیش از پیش باید مواظب گاف ها و شکافهایش باشد به وی احترام میگذارم.

 

اینکه آ، ان ، سه با یک بینش سکولار به جهان و جامعه مینگریست و با فرهنگ و فرهنگیان چگونه برخوردی داشت و نیز با فرهنگ جهان چگونه ارتباط بر قرار میکرد و از طریق آنان به چه کمک های مالی ارزشمندی  برای امر مبارزه دست میآفت خود موضوع بحث جداگانه ایست که در این مقال نمی گنجد.  علاقمندان باید به تاریخ نوشته شده آفریقای جنوبی و مبارزات مردم آن کشور بر علیه سیستم آپارتهاید  مراجعه بفرمایند.

 

آموختن  دست آ ورد های فرهنگی مبارزات سایر کشور ها و رواج آن در شئونات اجتماعی و سیاسی  اپوزیسیون بصورت جریان وار یک الزام است.

 برگزاری شب رقص و پای کوبی تاکتیکی   آنهم  با زور پول و بوق و نور و جیغ و دود، و  همزمان  بر زمین کوبیدن یک طرح سیاسی از پیش به سمع هیچ بنی بشری نرسیده بعنوان رفرندام ، و فردای آن روز  دمیدن در شیپور تبلیغی رفرندام که گویا 20 هزار نفر به رفرندام آری گفتند عملی است خلاف شئونات سیاسی.

 

 گوئی در آن شب پر سر و صدا کسی را جای اظهار نظر و یا گفتمانی  بوده است که بر اعلام حمایت 20 هزار نفری که در صدی از آنان را نیز خارجیان تشکیل میداده اند تاکید میشود.

  یکی از هواداران مجاهدین که در آن کنسرت شرکت کرده بود میگفت:   " با طرح مسئله رفرندام در آن شب همه چیز کوفتمانمان شد."

 

یکی از دست آورد های بی بدیل  کنسرت از هم گسستگی ،  رفرندام بود،  این طرح باعث مسئله دار کردن عالم و آدم شد، آیا این را میگویند یک کار علمی که تمامی پروسه های  تکاملی خود را نیز گذرانده است و بصورت طبیعی از مادر زائیده شده است؟

اگر روند به ظهور رسیدن هر پدیده ای همانند ظهور رفرندام است پس ظهور جبهه همبستگی در بستر سیاسی ایران چه نام دارد؟

  جبهه همبستگی سیر طبیعی خود را طی کرد وبا زور و فشار مردم و ورود خود جوش آنها به صحنه که باعث تعجب مسئولین مجاهدین و شورا نیز شده بود  شکل گرفت و از طریق شورا فقط اعلام شد، ولی هیچگاه در گل گرفته اش باز نشد، باید توجه کرد در پشت در های بسته جبهه همبستگی بود که نطفه نوزاد ناقص الخلقه ای شکل گرفت که نامش را رفرندام گذاشتند و در هیبت شیرین عبادی قبر ارتجاع هار وخمینی جنگ طلب  را  با پیام صلح  گلباران کردند. قبر همان امام جنگ طلبی که بایستی صدای انفجار و منهدم شدنش  را عالم و آدم میشنیدند. اگر باور ندارید که اهمیت ندادن به حضور مردم در صحنه چه فجایعی را خواهد آفرید یکبار دیگرهمین تاریخ چند ساله گذشته را مرور بفرمائید. تا متوجه اهمیت حضور عنصر سکولار در جنبش آزادیخواهی مردم آفریقای جنوبی در پیروزی بر توان اهریمنی آپارتهاید شده باشید.

 

 مردم ایران انتخابات را تحریم خواهند کرد و تا جائی که از دستشان برآید با عملیات قهری و حمله و هجوم به پاسداران جهل و جنون و مراکز دشمن واعتصاب و تظاهرات لحظه ای صحنه خیابانها را به نفع سالن های رای و رای کشی ترک نخواهند کرد. مردم ایران پرچم انقلاب را به اهتزاز بر خواهند افراشت و بر هر رفرم و اصلاحات و رفرندام خط بطلان خواهند کشید.

 

خاطرم هست در پایان فاز سیاسی تمامی سیاسیونی را که میشناختم به این نتیجه رسیده بودند که چرا مبارزه قهری با این رژیم که بدین گونه با مردم و نیروهای سیاسی برخورد میکند شروع نمی شود. یعنی اینکه مردم قبل از شروع مبارزه قهری بی صبرانه آماده پذیرش آن بودند. آیا امروز هم مردم ایران بیصبرانه  منتظر رای و رای کشی قلابی آخوندی بودند که رفرندام را در دامنشان  گذاشتید؟ یا در آخرین انتخابات قلابی جواب تاریخی خود را در کف رژیم گذاشته بودند؟

 

 در انتهای فاز سیاسی نه تنها مجاهدین که اکثر سازمانهای سیاسی زیر فشار هواداران و اعضای خود بسر میبردند و همه شکایت از جو پلیسی و سرکوب و ارعاب و حذف و سانسور میکردند.

پاسخ طبیعی به آنهمه سرکوب را مردم ایران در بر پا خاستن و سینه سپر کردن در جلو این نظام قرون وسطائی میدانستند.

حال پس از گذشت 25 سال کشتار و شکنجه و حبس و ترور و جنایت و دهها بار تجربه رای و رای کشی و رای قلابی دادن و رای ندادن آیا مردم ایران به این نتیجه رسیده اند که باید دوباره  رای ورای کشی  بشود؟ و یا ضرورت های تحمیل شده بر یک یا چند سازمان سیاسی میخواهد رفرندام را بر مردم بجای انقلاب تحمیل کند؟ شعار های میکشم میکشم آنکه برادرم کشت یعنی رفرندام؟ رهبران رهبران ما را مسلح کنید یعنی رفرندام؟ مرگ بر شاه مرگ بر شاه اکبر شاه یعنی رفرندام؟ توپ تانگ مسلسل دیگر اثر ندارد به مادرم بگوئید دیگر پسر ندارد یعنی رفرندام؟ به مادرم بگوئید دیگر پسر ندارد یعنی به مادرم بگوئید میخواهم بروم رای بدهم و رفرندام کنم؟ تازه نوه رضا خان قلدر که میگوید رفرندام منظورش پس از سرنگونی است نه قبل از آن. این شورایملی مقاومت یک گام از مقام معظم !سلطنت نیز عقب تر حرکت میکند.

 

اعضای شورا و اپوزیسیون هر کدام به نوبه خود به میدان فرستاده شده اند که در مزیت های رفرندام و در بد بختی هائی که انقلاب بر سر مردم ترسیده !از انقلاب  خواهد آورد سخن بگویند. خانم ایران رهامی در نامه  سرگشاده شان  به من بخوبی از ترس مردم! از انقلاب سخن گفته اند، و آقای نصرالله اسماعیل زاده  متذکر میشوند که مخالفین رفرندام را باید افشا کرد.

باید به آقای اسماعیل زاده عرض کنم که رفرندام  در مقابل انقلاب افشا شده هست ، من فقط توضیح در مورد آنرا بعهده گرفته ام، البته اگر تمایل به افشا شدن نشان دهید رفرندام زمینه های وسیع تری برای افشا شدن دارد شما سیگنال بدهید عمل با ما.

 

در ضمن توجه خانم ایران رهامی را به این جلب میکنم که دو مقاله اخیرشان که یکی در سایت ملوک الطوایفی درج گشته بود باید این سئوال را در ذهن ایشان ایجاد کند که سانسور مقاله دومتان که نامه سرگشاده ای بود بمن و در حمایت از شورا و مجاهدین نوشته شده بود چرا در زیر تیغ سانسور بیرحمانه ملوک الطوایفی پرپر شد؟ شما را بعنوان نویسنده آن مقاله به ارزش آزادی بیانتان توجه میدهم که توسط اعضای به اصطلاح شورای ملی مقاومت سانسور گشت. 

 افرادی که راجع به  رفرندام صحبت کرده اند  جز باز خوانی پرونده های گرد و خاک گرفته گذشته و روضه خوانی های درد مندانه که دل هر دردمندی را بیشتر به درد میآورد متاسفانه کار بیشتری نکرده اند و گره های بیشتری را بر اشکالات گذشته افزوده اند، از آن جمله باید به مقاله نصراله اسماعیل زاده و سخنان پرویز خزائی و آقای حاج حمزه اشاره کرد.

زیرا تعویض ریل مبارزاتی از امام حسین به امام حسن کار هر لکوموتیو رانی نیست و اینها همه یا از خط خارج میشوند و یا بیشتر ملوک الطوایفی را در صحبت هایشان رواج میدهند.

 

عنی اینکه وقتی پای استراتژی و تعویض آن بمیان میآید بدین خاطر که پای ایدئولوژی به میان کشیده میشود مسئله از حیطه قدرت پرویز جان و نادر جان و حمزه جان خارج میگردد ، زیرا شورا را با ایدئولوژی میانه ای نبوده و نیست و در صلاحیت آنان نیز نیست که در اعماق به جستجو برخیزند، شورا قرار بود در سطوح سیاسی شنا کند و نه اینکه مجبور به غواصی در اعماق آبهای ایدئولوژیک گردد.

پس اجازه بفرمائید صحبت پیرامون بحث شیرین رفرندام را به بعد از انقلاب ایدئولوژیک آینده موکول کنیم که توسط اعضای مجاهدین و نه شورا برای مردم باز گویه خواهد شد.

دست و پا زدن در رود خانه بی آب بمعنی شنا کردن نیست.

رفتن آقای لیگابو نماینده سازمان ملل در امر آزادی بیان به ایران آقای مهدی سامع را نیز بر آن داشته بود که در این مورد اجمالا سخن بگویند.

 

بدرقه پر سر و صدای آقای سامع از خانم شیرین عبادی که با نقد های بیشماری همراه بود به مسئله احترام گذاشتن به آزادی بیان و عقیده بیش از پیش دامن زد، نقد هائی که  از آقای سامع  شد هیچ کدام  در رسانه های مربوط به سازمان چریکهای فدائی درج نشد، در صورتی که مقالات موافق درج گردید.

خاطرم هست پس از شکل گیری فروم اجتماعی در نامه تبریکی به آقای سامع بر ارزشمند بودن آزادی بیان و عقیده که مورد توجه فروم اجتماعی نیز قرار گرفته بود تاکید کردم و آرزو داشتم که این اصل اساسی دمکراسی خواهی یعنی آزادی بی قید و شرط عقیده و بیان در همین محیط کوچک اپوزیسیون مورد احترام قرار گیرد.

آقای سامع!

 جدا متاسفم که در شروع کار فروم اجتماعی در پیمودن این گدار اصولی که آزادی بی قید و شرط بیان و عقیده در جلو پایتان نهاده بود موفق نبودید.

 

 پس از نوشتن نقد هائی که به  بر خورد مثبت آقای سامع به خانم شیرین عبادی به عنوان عضوی از اعضای کانون نویسندگان داخل ایران  مربوط میشد به این نتیجه رسیدم که گوئی در رودخانه بی آبی مشغول شنا هستم.

 رودخانه ای که از ارس  سر چشمه گرفته بود ، رود خانه ای پر از آب و پر از ماهی های سیاه بازیگوش کوچولو، رودخانه ای که میرفت تا با ماهی های پر جست و خیزش به دریا بپیوندد، کسانی با باز کردن درب های سد  نهنگ های عظیم الجثه ماهیخوار را بدرون رود خانه کشاندند و با برقرار کردن روابط و ضوابط نهنگانه بر رودخانه، ماهی های سیاه کوچولو را زخمی کردند ، پولکهایشان را کندند، زبانشان را با قلابهای ماهیگیری بستند، آنها را به در و دیوار های رود خانه کوفتند ، و آب رودخانه را بطرف باتلاق  روان کردند بر حرکت ماهی های سیاه کوچولو خط بطلان کشیدند.

 من تنها شدم و تصور کردم که در رودخانه بدون آب هم میشود شنا کرد. چه خیال باطلی وقتی که ماهیهای سیاه کوچولو نباشند، وقتی که رودخانه آبش خشک شود، وقتی که نهنگ ها همه چیز را خورده و ویران کرده باشند. وقتی با چشمان از حدقه در آمده شاهد ریختن آب زلال رود به باتلاق باشی، هر اتفاقی امکان بروز خواهد یافت حتی اگر تا امروز در مخیله تو آن اتفاق  شکل نگرفته باشد.

ولی نه من به سرچشمه ارس باز خواهم کشت وحتی اگر شده بدنبال رد پای صمد بهرنگی ها تک تک قلوه سنگ ها را زیر و رو خواهم کرد. من به ارس پر آب و پر از ماهی های سیاه کوچولو که به دریا خواهند رسید تعلق دارم و به آنجا باز خواهم کشت زیرا از دست و پا زدن در رودخانه های بی آب و بی ماهی های سیاه  منزجرم.  

 

نوید اخگر

11 نوامبر سال 2003 میلادی                سوئد     استکهلم