نه خود مختاری ! نه فدرالیسم !

 

ایرانی متحد ، یکپارچه و دمکراتیک !!!

 

فرهاد عرفانی - مزدک

 

-ایران ، از لحاظ تاریخی ، در مقطع حساس و خطرناکی قرار گرفته است. از یکسو با حکومتی روبرو هستیم که همچون حکومتهای گذشته ( در طی حداقل بیست  هفت قرن ) باتوسل به زور و خشونت و افکار ارتجاعی ، و همچنین غارت و چپاول ثروتهای ملی ، و بدون پایگاه مردمی ، سعی در ادامهء بقاء دارد. از سوی دیگر ، جهانی ، که عرصهء تاخت و تاز چپاولگران و غارتگران بین المللی شده است و عملا جز معیار توازن قدرت ، هیچ معیار دیگری ، تنظیم کنندهء روابط بین دول ، و به تبع آن ، ملل ، نیست.

 در این بین ، مدافعین ملت ایران را داریم ، که ظاهرا نقش مخالفین حکومت فعلی را بازی می کنند و قرار است ، نقطهء امید مردم ، برای ساختن آینده ای بهتر باشند. اپوزیسیونی که با همهء فداکاریها ، گذشت ها ، تلفات دادنها و حماسه آفریدنها ، از مشکلات عدیده ای رنج می برد. مشکلاتی که نه یکی - دو تا هستند و نه یک دلیل و دو دلیل دارند و نه چشم اندازی روشن ، حداقل در آیندهء نزدیک ، برای اتحاد عمل ایشان ، وجود دارد.آنچه در این میان ، بسیار مهم بنظر می رسد ، دور اندیشی رهبران اپوزیسیون ، د رتشخیص اولویتها و به طریق اولی ، منافع ملی است. هر چند بر سر تعریف همین منافع ملی هم ، وحدت نظری وجود ندارد. متاسفانه باید اذعان داشت یکی از موارد رنج آوری که پیش تر از آن یاد شد ، همین نکته است. کدام نکته؟ ؛بله... بیسوادی ! تعجب می کنید ، نه؟

 تعجب هم دارد ! در نظر عوام و صد البته اقشار میانه ، با تحصیلات متوسط ، اصل براین است که کسانیکه داعیهء رهبری یک جریان سیاسی و یا روشنفکری را دارند ، طبیعتا باید از حداقل اطلاعات در حوزه های مختلف برخوردار باشند . ولی متاسفانه اینگونه نیست. شاید تصور عده ای این باشد که با لیست کردن گروهی تحت عنوان دکتر و پروفسور و استاد و مهندس و ... چه و چه و چه ، و یا روشنفکر چند کتاب مارکسیستی خوانده و زندان رفته و چهار مقاله نوشته ، می توان ادعا کرد یک جریان سیاسی دارای رهبری فرهیخته ! در تشخیص و مدیریت یک راهبرد سیاسی است، اما چنین نیست ! در اینجا نمی خواهم به چرائی این قضیه بپردازم. فقط می توانم بگویم که : هدایت نظام مند و مدیریت جامع ، مستلزم داشتن تربیت و آموزش نظام مند و جامع است و چنین چیزی ، حداقل تا آنجا که تجارب طولانی بنده گواهی می دهد ، در هیچکدام از احزاب و جریانات سیاسی ایران نبوده و نیست. از انگشت شماری در تاریخ سیاسی صد سالهء اخیر که بگذریم ( که محصول شرائط ویژه ای هستند ) ، تمامی فعالین سیاسی این یک قرن اخیر ، در بدترین شرائط ممکن رشد کرده اند و طبیعتا برخوردار از جامعیت ، که لازمهء مدیریت است ، نبوده اند. بر همین اساس هم هست که جنگ الفاظ و مفاهیم ، محوری ترین نبرد ، در بین نحله های مختلف فکری اپوزیسیون ایران است. مانند آن داستان معروف مولوی ، همه در اتاقی تاریک ، دست به جائی از بدن فیل می کشند و هر آنچه می خوانندش ، جز فیل !!!

من ، قدرت تجزیه و تحلیل ، بر پایهء داده های علمی ، و بر اساس یک متدولوژی مشخص ، که همچنین از یک جهان بینی علمی  پیروی می کند را ، معلومات دانسته ، صاحب چنین قدرتی را باسواد می دانم. صاحب چنین قدرتی ، هر چند دارای محفوظاتی اندک باشد ، قادر به تشخیص خطوط اصلی درک حقیقت است و درست بر همین اساس ، ضریب انحراف وی ، بسیار اندک است.

 بنا بر یک درک غلط آکادمیک ، میزان معلومات را ، با میزان محفوظات ! می سنجند ، که البته این خطائی عظیم است ! یک مغز با اندوخته های بسیار ، حداکثر به نوار ضبط صوت ، دیسک و یا حافظه رایانه ای می ماند که نقش یک بایگانی را می تواند بازی کند ، در حالیکه ، مفهوم معلومات ، به قدرت پردازش و استحصال اندیشه نوین ، باز می گردد ، که معمولا قرین ادراک و خلاقیت نیز ، می باشد.

با توجه به آنچه آمد ، اکنون می توان به عمق مشکلات پی برد و با توجه بدین عمق ، به طرح مسالهء اصلی مورد بحث این مقاله پرداخت.

 چندی ست ، که با توجه دگرگونیهای سیاسی جدید در جهان و بخصوص منطقهء خاور میانه ، دوباره مسائلی از جمله حقوق قومی ، مسائل ملی ، بحث اقلیتها و رابطهء آنها با حکومت مرکزی ، زبانهای قومی و زبان مشترک ( مخرج مشترک اقوام با زبانها و لهجه های گوناگون برای ارتباط با همدیگر ) حکومت متمرکز و غیر متمرکز ، و ... امثال این مباحث ، باب روز شده است و افراد و گروههای مختلف ، با توجه به خواستگاه ایدئولوژیک و یا خاستگاه قومی خود ، به آن پرداخته و دیدگاههای مختلف  و گاه متضادی را مطرح می کنند.

 پیش از هر چیز ، می خواهم همهء آنهائی را که به این مباحث می پردازند ، به دو گروه بزرگ تقسیم کنم :

1- گروهی که مشکلات نظری و مفهومی دارند و براساس داده های غلط به استنتاج غلط می رسند.

 2- گروهی دیگر که می دانند از چه صحبت می کنند ، اما بر اساس طرحهای پیش ساختهء امپریالیستی حرکت می کنند.

  ابتدا می خواهم به گروه اول بپردازم. همانگونه که پیش تر اشاره شد ، این گروه ، با مفاهیم بنیانی ، مشکل دارند . سعی می کنم ساده بگویم؛ مثلا ، تفاوت بین واژه هائی همچون قوم، ملت ، ملیت ، مردم ، خلق و ... را نمی دانند. یا خیلی راحت این واژه ها را بجای همدیگر استفاده می کنند. سپس در ادامهء این خطا به خطاهای بزرگتری می رسند ، که علاوه بر اینکه راه حل نیست ، که خود بنا کنندهء مشکلات بزرگتری ست. مثلا کاربرد ترکیباتی همچون خودمختاری و .. یا واژه هائی همچون فدرالیسم و ... امثالهم.

 همانگونه که می دانیم ، هر واژه دارای بار معنائی ویژه ای ست ، که د رعمق خود ، مضمونی را حمل می کند. مثلا واژهء قوم ، به معنی گروهی از انسانهاست ، که مبنای روابط آنها ، رابطهء خونی و خویشاوندی است. این رابطه ، د رشکل متکثر ، به قبیله و سپس به طایفه ، منتهی میشود. شکل تنظیم روابط در صورتبندیهای ماقبل سرمایه داری ، عمدتا بر این محور استوار بوده است. قدرت و گستردگی هر طایفه ، حرف آخر را در ادارهء سیاسی جامعه ، یعنی تشکیل حکومت می زده است. یعنی اقوام و قبایل و طوایفی که از نفوس و امکانات بیشتر برخوردار بودند ، اقوام و طوایف دیگر را به انقیاد در آورده ، آنها را به اطاعت وا می داشتند. طبیعتا پس از استیلای یک یا چند گروه قومی بر اقوام دیگر ، ساختار فرهنگی ، مذهبی و زبانی و حتی سنن و آداب ، تحت تاثیر ارادهء  اقوام مسلط قرار می گرفت و بسته به تداوم دورهء استیلا ، به لحاظ زمانی ، عمق و وسعت بیشتری می یافت.

 در این مورد ، بهترین شاهد ، تاریخ کشور خودمان ایران است ،  سیطرهء طولانی مدت اقوام پارس و پارت ، همهء اجزای فرهنگ ایران را تحت تاثیر قرار داده ، مشترکات بسیاری را در طی زمان موجب شد ، تا آن حد که ملل دیگر ، اساسا اقوام ایرانی را بر اساس داده های فرهنگی یک قوم ، یعنی پارس ها ، که به مرور زمان معرف ویژگیهای همهء اقوام شده بود ، می شناختند. دادن عنوان پرشین به سرزمین ایران ، بر همین اساس بوده است . درست یا غلط ، این گذشته ای ست که وجود دارد و چرخ زمان را هم نمی توان به عقب راند و از یک منظر ، در زمان حاضر ( بر روی زمان حاضر تاکید می کنم ) این در آمیختگی بسی مایهء شادمانی و افتخار است ! چرا که آنچه را بسیاری تلاش می نمایند با هزار چسب ِ نچسب و زور و قدرت سرمایه و اسلحه در گوشه و کنار جهان ایجاد نمایند ، یعنی برداشتن مرزها و ایجاد اتحادیه ها ، در میهن ما ایران ، بشکل طبیعی ، در طی قرنها بده - بستان اقتصادی - سیاسی و بخصوص  فرهنگی ، ایجاد شده است. برای آنان که به جز انسان بودن و حقوق انسانی ، هیچ چیز دیگر ، از جمله رنگ پوست و زبان و جنسیت و قومیت و مذهب و ... اهمیت ندارد. این آمیختگی ، البته که مایهء مباهات است و هر گونه تلاش ایشان ، در جهت استحکام و تداوم چنین پیوندی ست.

 

*********

به بحث اصلی باز می گردم: تا اینجا به این قضیه پرداختیم که مفهوم قوم ، به مبنا قرار دادن رابطهء خونی باز می گردد و به دوران استیلای افکار ماقبل مدرنیته مربوط می شود ، و همچنین ، مبنای تنظیم روابط گروههای انسانی در صورتبندیهای برده داری و فئودالی بوده است.

 در یک رابطهء قومی : مذهب ، لهجه یا زبان ، آداب آئینی و رسوم و مناسبت ها و همهء اشکال متمایز کنندهء یک قوم ، از اقوام دیگر ، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده است. در یک نگرش قومی ، هر چه توان تمایز بیشتر باشد ، آن قوم ، از اصالت و حقانیت ! بیشتری برخوردار است. بر همین اساس هم هست که می بینیم آنانی که اینگونه می اندیشند ، برای پوشاک ، زبان و یا لهجه ، مذهب و آداب و رسوم و حتی سنگ و کلوخ و درخت و رودخانهء یک منطقه ، اهمیت فوق العاده ای قائلند و تعصب زیادی بر حفظ و تثبیت این ویژگیها بخرج می دهند ، آنگونه که هاله ای از تقدس ، چنان ذهنیت شان را فرا می گیرد که هیچگونه تعرضی را نسبت به این حریمهای مقدس ! نمی توانند بپذیرند. آنان ، هویت خود را با این ویژگیها ، آنچنان پیوند می زنند ، که اساسا انسانیت خود را فراموش می کنند. به همین دلیل نیز قادر به دست زدن به هر عمل نامعقول و  نسنجیده ای هستند ، تا آنجا که در همین  اواخر قرن بیست و اوائل قرن بیست و یک ، در گوشه و کنار جهان ، شاهد فجایع بزرگ انسانی ای بوده ایم ، که صرفا بخاطر اثبات همین تمایزها و ویژگیهای منحصر بفرد ! و دادن حقانیت به آنها ، صورت پذیرفته است. جالب اینجاست که تمامی این وحشیگریها نیز تحت عنوان احقاق حقوق تضییع شده صورت می پذیرد! !

 در چنین نگرشی ، قومیت پرستان ، با سلاح شوونیزم به جنگ ناسیونالیسم می روند !!! آنان عمدتا بر این استدلال هستند که :(( ما بخاطر در اقلیت بودن و یا داشتن فلان قومیت و ملیت ( در اینجا واژهء ملیت را صد درصد به غلط بکار می برند ! ) مورد ستم قرار گرفته ، حقوقمان ضایع شده است ))، سپس ، به جهت دادخواهی ، نه به درخواست برای احقاق حقوق انسانی ( از جمله حق پیشرفت ، رفاه ، برابری حقوقی در جامعه، آموزش ، بهداشت ، مسکن ، آزادی اندیشه و بیان و ... ) که به تاکید بر ویژگیهای قومی پرداخته ، به هر دستاویزی که بتواند بین ایشان و دیگر مردم ، خط کشی کرده ، مرز و تمایز ایجاد کند ، تاکید ورزیده و چهرهء عریانی از شوونیزم قوم گرا و حتی نژاد پرست را به نمایش می گذارند ، و نکته جالب اینجاست که بسیاری شان هم ، زیر عّلّم چپ ! ( که اساسا اعتقادی به این خط کشی ها ندارد ) سینه می زنند !!!

اینهم البته طبیعی ست ! هیتلر هم برای مشروعیت بخشیدن به نظریه کثیف نژادی خود ، نام حزب سوسیالیست ... را بر فرقه خود نهاده بود !

 

**********

 

 و اما ، در پی تغییر صورتبندی ِ اجتماعی ، از نظام فئودالی به بورژوائی ، نظر به اینکه تفکر ِ تولید برای مصرف بیشتر، وسود بیشتر ، اتکا به نظریهء گسترش بازار، از یکسو، و متشکل کردن نیروی کار و تنظیم حقوقی جامعه و روابط بین طبقات ، از سوی دیگر ، داشت ، طبیعتا ، تفکر قومی ، بسته بودن جامعه ، خط کشی های پایدار مذهبی و قومی و سنتی و... امثالهم ، نمی توانست پذیرفتنی باشد. بر این اساس بود که نظریهء دولت فراگیر و انسان حقوقی ، صرفنظر از تعلقات قومی شکل گرفت. انسان حقوقی از منظر بورژوازی ، در چهارچوب روابط طبقات  معنی می یافت و از منظر سوسیالیستی و کمونیستی در چهارچوب حذف طبقات.

 در این مرحله، سرمایه داری با تاکید بر واژهء ملت ، که بر دولت واحد ، مرز مشخص ، پرچم مشخص ، قدرت نظامی مشخص ، اقتصاد مشخص ( بر اساس رشد و توسعهء مالکیت خصوصی ) و واحد ( مدیریت سیاسی اقتصاد بر مبنای ایدئولوژی بورژوائی ) ، زبان مشترک ( زبان اداری برای تنظیم روابط در جامعهء متشکل از اقوام مختلف ) و در برخی موارد ، دین واحد ، عملا ، شکلی جدید از روابط را در جوامع انسانی بوجود آورد که از آن به عنوان پدیدهء (( دولت - ملت - کشور)) ، یاد می شود.

 در اینجا لازم به ذکر است که این شکل از ساماندهی جامعه ، با کمی  اغماض ، و به شکل طبیعی ، در برخی از جوامع شرقی با تمدنهای کهن و برخوردار از ثبات صورتبندی ، قبلا بوجود آمده بود. بهترین نمونه در اینمورد ، ایران است. در این کشور ، به دلیل ویژگیهای اقلیمی و ثبات طولانی مدت نظام ارباب و رعیتی و سابقهء دیرین نظام اداری و ضرورت وجود نظام قدرتمند مرکزی ، برای برخورد با حوزه های انسانی در خارج از فلات ایران ، وحدت اقوام و درآمیختگی قومی ، همانگونه که قبلا اشاره شد ، همواره بر تمایل به تفرق ، چربیده بود و این آمیختگی نظام ملی ِ متکی بر ملت را ، بسیار پیش تر از غرب ، شکل داده بود. اما این وحدت ، هماره شکننده بود ، براین اساس که مانند دولت - ملتهای بوجود آمده در غرب ( در دوران بورژوازی ) متکی بر نظریه انسان ِ حقوقی نبود ! پس کمبود اصلی در مورد ایران ، به رسمیت شناختن انسان حقوقی ، حقوق شهروندی و حقوق بشر است، که در صورت شکل گیری یک نظام دمکراتیک ، مبتنی بر حقوق برشمرده شده ، طبیعتا حقوق قومی ، به خودی خود ، محقق شده است !

 

**********

  بر اساس آنچه آمد ، دو نتیجه می توان گرفت: اول اینکه واژهء ملت ، واژه ای حقوقی ( نه حقیقی ! ) است ، که دربردارنده مضمونی نژادی و یا مذهبی ، قومی و زبانی و ... امثالهم نیست. دوم اینکه بر این اساس ، در کشور ایران ، ملل مختلف وجود ندارند ، بلکه اقوام مختلف وجود دارند. کاربرد کلمه ملیتها  هم غلط است ! چرا که ملیت صفتی ست که توضیح دهندهء تعلق ملی یک فرد به  یک کشور مشخص با مرزها و پرچم و حکومت واحد است ، که از منظر روابط بین الملل ، به رسمیت شناخته شده است ، نه یک قوم خاص که روابط خونی با همدیگر دارند !

 اینچنین است که : یک کرد و یا بلوچ و ترک و ... می تواند بگوید ؛ من از قوم کرد یا ترک هستم ، اما نمی تواند بگوید ، من ملیت کرد و یا ترک دارم و ملت من کرد است  یا ترک ! همهء این اقوام ، یک ملیت دارند و از یک ملتند و آن ملت ایران و ملیت ایرانی ست.

 از ابتدای تشکیل اولین دولت هخامنشی در ایران نیز ، فرض بر همین بوده است. شاهان ایرانی ، خود را شاه شاهان ، شاه اقوام ایرانی می خواندند و نه ملتها ! به مفهوم بورژوائی و مدرن آن !!!، هر جا هم صحبت از ملتهاست ، منظور کشور های مسخر شده است ، نه محدودهء زندگی اقوام آریایی !

در این رابطه ، گروهی نیز ، مسائل مضحکی را مطرح می کنند که اساسا از برداشت سطحی و از سر تعصب است. مثلا آقای یوسف عزیزی بنی طرف ، در نوشته ای مطرح کرده بود که تا زمان قاجار، از ایران ، تحت عنوان ممالک محروسه ایران نام برده می شده است و این نشان دهندهء این است که تا همین اواخر کشور ما از ممالک مختلف تشکیل می شده و این موضوع به رسمیت شناخته می شده است !!!

 این اظهارات خنده دار ! نشان دهنده این است که جامعهء روشنفکران خرده بورژوای شهرستانی ما ، تا چه حد از جهان امروز ، سیاست و دانش مدرن بی خبر و بی اطلاعند. همچنین ، نشان دهندهء سطح سواد این عالیجنابان همه چیزدان ! است  که تصور می کنند ، اگر پزشک خوبی هستند ، طبیعتا باید مکانیک خوبی هم باشند !! یک تصور صد درصد عقب افتادهء باقیمانده از دوران ارباب و رعیتی !!!

در رابطه با موضوعی که ایشان مطرح می کنند ، باید گفت : اولا که منظور از ممالک محروسه ، مملکت ها یا کشورهای !! حراست شده نیست ، بلکه منظور سرزمینهای حراست شده و تحت نظر و کنترل حکومت ایران است. همانگونه که می دانیم در تاریخ ادبیات  و همچنین ادبیات سیاسی ایران ، اغلب به جای کلمه سرزمین ، واژهء  (( مُلک )) بکار می رفته،  و حتی گاهی به یک منطقه بزرگ هم (( ممالک )) اطلاق می شده. گاهی حتی به یک ولایت عنوان مملکت داده می شده و اینها ، هیچکدام بار ِحقوقی نداشته ، بلکه صرفا معطوف به بزرگی و کوچکی منطقه ، و یا قدرت اقتصادی و اهمیت آن محدوده ، و یا صرفا منظور (( یک سرزمین مشخص )) بوده است که اقوام خاصی و یا محدودهء جغرافیائی خاصی ، همچون ویژگیهای اقلیمی ، آن را از سایر مناطق جدا می کرده است و صد البته این جدائی ، جدائی به مفهوم جدا بودن یک کشور از کشوری دیگر در ادبیات سیاسی امروز، نبوده است. مثلا در تاریخ ادبیات ایران ، با ترکیبات ، مملکت خراسان ، سرزمین عراق عجم ، سرزمین آذربایجان ، مملکت فارس ، و ... امثالهم بسیار برخورد می کنیم ، که همه خوب می دانیم که استفاده از این ترکیبات ، به هیچوجه ! بار ِ حقوقی نداشته ، یعنی اینکه محدودهء یک کشور ، یک حکومت ، یک ارتش و یک ساختار اداری ، جدا از ممالک دیگر ، را مشخص نمی کرده است و تنها یک کارکرد زبانی داشته است و بس !

ایشان در جای دیگری می فرمایند که : (( از خوزستان تا زمان رضاخان ، به عنوان عربستان یاد می شده است )) !!! ( منظور از بکارگیری لفظ عربستان ، فقط و فقط ، اشاره به منطقه ای بوده که عربهای مهاجر و عرب زبانها در آنجا زندگی می کرده اند ، نه اینکه حکومت داشته اند ! ) و می خواهند بگویند که عربها هم به عنوان یکی از اقوام ایرانی ؟!! ، صاحب اصلی این منطقه از ایران  هستند ، پس حق و حقوق خاصی بر آنها ملحوظ است ! واقعا که !!!

 همانگونه که همگان مطلعند ( و قطعا ایشان هم می دانند ، ولی خود را به نفهمی می زنند ) ، اعراب از نژاد سامی هستند و ایرانیان از جملهء اقوام هند و اروپائی و آریائی. ریشه های زبانی ایشان هم از دو شق کاملا متفاوت است و هیچ قرابتی با یکدیگر ندارد. از نظر منطقه سکونت هم ، اتفاقا از نظر تاریخی در همه جای خاور میانه سکونت داشته اند ، جز همینجا که آقای (( بنی طرف  )) مورد نظرشان است !

 بر این اساس ، آنانی که تحت عنوان عرب خوزستانی در جنوب ایران زندگی می کنند ، یا اعراب مهاجرند و یا ایرانیانی که به دلیل سلطهء فرهنگی و یا سلطهء موقت اعراب مسلمان بر این منطقه ، به زبان عربی تکلم می کنند. قصدم در اینجا این نیست که به مسائل تاریخی ، نژادی و یا زبانی بپردازم ، فقط خواستم اشاره ای به بعضی سوء تفاهمات داشته باشم ، که بر بستر آن ، عده ای قصد دارند از آب گل آلود ماهی بگیرند ! یا شاید هم تصور می کنند که  با بستر سازی ، بتوانند یک اسرائیل کوچولوی عربی ! هم ، در جنوب ایران راه بیاندازند که ، آری ! ما همانها هستیم که چهار هزار سال قبل ، چند صبائی ، در اینجا اتراق کرده ایم !!!!

 

********

و اما ، در ادامهء بحث به آنجا رسیدیم که دریافتیم ، واژه های قوم و ملت و ملیت ، دارای چه بار و کارکردی در ادبیات و ادبیات سیاسی هستند و از لحاظ حقوقی جایگاهشان کجاست؟ اکنون می خواهیم به مسالهء نظریه حقوق خلقها و حق تعیین سرنوشت و همچنین مسالهء خودمختاری و یا فدرالیسم ، بسیار مختصر و در سطح اشاره ، بپردازیم.

 متاسفانه ! به عنوان فردی با دیدگاه چپ ، باید اذعان دارم که این کک را ما به تنبان مردم ایران انداختیم !! کدام کیک را ؟ مساله حقوق خلقها و حق تعیین سرنوشت را می گویم ! برای اینکه قضیه روشن شود ، باید گریزی هر چند کوتاه به تاریخ بزنم :

همانگونه که می دانید ، انقلابیون کمونیست در روسیه ، پس از انقلاب ، نه روسیه ، بلکه امپراطوری تزار را به ارث بردند. یعنی اینکه ، غیر از محدودهء مرزهای روسیه و اقوام ساکن آن ، سرزمینهای بسیاری را که امپراطوری تزار، به زور اسلحه از دیگر کشورها جدا کرده بود ، بخصوص از ایران ! نیز ، طبیعتا پس از انقلاب ، در محدودهء حکومت جدید قرار می گرفت. اما نظر به اینکه حکومت جدید ، بنابر طبیعت خود ، ضد استعماری بود و معتقد به حق تعیین سرنوشت مردمی که جبرا به انقیاد در آمده بودند ، رهبری انقلاب بر اساس نظریه لنین تحت عنوان ، حقوق ملیتها و حق تعیین سرنوشت ، حکم بر انتخاب آزاد این مناطق ، در استقلال و یا پیوستن به صورت خود مختار و یا جمهوری ، به حکومت جدید را داد. نظر به اینکه در زمان مورد نظر، حکومت ایران ، حکومتی استبدادی ، ضعیف و عقب افتاده بود و پذیرش تسلط آن ، هیچ امتیازی نمی توانست در بر داشته باشد ، طبیعتا مردم نواحی قفقاز و اطراف دریای مازندران ، یا بصورت خودمختار و یا جمهوری اعلام استقلال کرده و یا در طی زمان و در پی حوادث داخلی ، که منجر به روی کار آمدن کمونیستها شد ، به اتحاد جماهیر شوروی پیوستند.

 در پی این اتفاق ، نظر به اینکه مردم این مناطق دارای پیوندهای عمیق تاریخی و فرهنگی و نژادی و زبانی و مذهبی با اقوام ساکن ایران بودند، طبیعتا تحولات در این مناطق ، نمی توانست بستگان ساکن ایران ایشان را تحت تاثیر قرار ندهد. از همین روی ، بسیاری از مهاجرین ایرانی ساکن این مناطق ، که به جهت کار و یا تجارت ، در رفت و آمد بوده و یا بعضا به ایران بازگشته و ساکن می شدند ، در جهت رهائی هم میهنان خویش از سلطهء دیو استبداد ، از آنجا که زورشان به تغییر حکومت مرکزی نمی رسید ، به نظریه حق تعیین سرنوشت ملل متوسل شده و در دوره های مختلف اعلام استقلال کرده و یا خواهان خودمختاری می شدند.

 متاسفانه ، برخی از چپ های ایران ، با برداشت سطحی از نظریه لنین ، آتش بیار این معرکه شدند ! آنها متوجه نبودند که این نظریه ، بنا بر تحلیل شرائط خاص امپراطوری به جا مانده از تزار ، ارائه شده بود و به هیچوجه نمی توانست به عنوان نسخه ای ، برای مردمانی که هزاران سال در کنار هم زیسته و از همه نظر با هم آمیخته شده اند ، پیچیده شود . آنها نمی توانستند درک کنند که وظیفهء اصلی ایشان ، تلاش در جهت ایجاد نظام دمکراتیکی است که حقوق همهء شهروندان ساکن این سرزمین را تضمین کند ، نه اینکه با پاشیدن تخم تفرقه بر اساس قومیت ، نژاد ، زبان ، مذهب و چه و چه و چه ، عملا در مقابل آن آرمانهائی قرار گیرند که اساسا ، اعتقادی به خط کشی بین مردم ، بر اساس این اختلافات ، ندارد !!!

 پیروی کورکورانه از سیاست احزاب برادر ، در زمینه های مختلف ، متاسفانه ضربات سختی به جنبش آزادیخواهانه ملت ایران زد و عملا آب به آسیاب امپریالیسم و ارتجاع ریخت ! این پیروی کورکورانه که عملا هیچ قرابتی نه با مارکسیسم داشت و نه با لنینیسم ، و به هیچوجه منطبق با اصل لنینی (( تحلیل مشخص از شرائط مشخص )) نبود ، بتدریج کار را به آنجا رساند ، که تحت عناوینی همچون حقوق خلقها ! و حق تعیین سرنوشت ملتها !! کمونیستها را که باید پرچمدار وحدت بین مردم ، دفاع از حقوق اجتماعی زحمتکشان و برابری و برادری باشند ، اینک تبدیل به مبلغان جدائی و تفرقه و خط کشی بین مردم ، بر اساس نوع لهجه و گویش و لباس و اقلیم و قومیت کرده بود !!! و همچنان کرده است !

 در این رابطه ، نقش کمونیسم روستائی ! و یا کمونیستهای خرده بورژوای دهاتی ، از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. این جماعت که بنابر خاستگاه و خواستگاه طبقاتی خود ، هیچ قرابتی با فلسفهء مارکسیسم و جهان بینی و نگرش آن ، بمثابه اندیشهء مدرن متعلق به جوامع پیشرفتهء صنعتی  ، ندارند و از سوی دیگر نه شناختی نسبت به این تفکر داشته و نه اساسا به دلیل عقب افتادگی اجتماعی ، توانائی برخورداری از چنین شناختی را دارند ، با رفتن زیر بیرق مارکسیسم ، علاوه بر اینکه به اعتبار این تفکر  ضربه می زنند ، که انواع و اقسام افکار خرافی ، عقب افتاده ، متحجر و غیر علمی و غیر منطقی خود را ، تحت عنوان کمونیسم انقلابی در بوق کرده، به خدمت سیاستهای امپریالیستی ، کمر همت می بندند ! و ناسیونال - شوونیزم خود را در بسته بندی ، چپ دمکرات و یا کمونیسم کارگری !!! و انقلابی و یا انترناسیونالیسم اتوپیک وحتی سوسیالیسم علمی !!! ، به خورد توده های از همه جا بی خبر می دهند. 

 

************

بر اساس آنچه گفته شد ، اینک باید به صراحت گفت: بحث لنینیستی (( حقوق خلقها و حق تعیین سرنوشت )) در عین درستی ، هیچ ارتباط منطقی ، علمی و مشخصی ، با تحولات اجتماعی ایران نداشته ، و تمامی تلاشهائی که در جهت تطبیق این تحلیل بر شرائط قومی ایران صورت گرفته ، نه از موضع انقلابی و چپ و مارکسیستی ، که درست در تقابل با آن صورت پذیرفته است و همهء آنانی که در این جهت تلاش کرده و می کنند ، آگاهانه و یا ناآگاهانه ، در خدمت سیاستهای راست ، در عرصه ء ملی - منطقه ای و جهانی ، بوده اند و هستند !!!

 

********

 در ادامهء نوشتار خویش ، می خواهم به طرح مقوله ای دیگر ، که آن مقوله نیز ، سوء تفاهماتی را پیش آورده و همچون مبحث قبلی ، می رود که مشکلاتی را فراهم آورد، بپردازم. این بحث ، بحث مقولهء خودمختاری و فدرالیسم است.

همانگونه که می دانیم ، در پی تحولات جهانی ، بخصوص در غرب و در اروپا ، و بخصوص از قرون شانزده به بعد ، جهان ، عرصهء تاخت و تاز استعمارگران و مهاجرینی بوده است ، که سرزمینهای جدید ( از نظر ایشان ! ) را ، یکی پس از دیگری ، به تسخیر خود در آورده ، در آنها مستقر می شدند. این استقرار ، طبیعتا ، اشکال مختلفی داشته است. در برخی از این سرزمینها ، حکومتهائی با ساختار محکم اداری و فرهنگی ، از قبل وجود داشت ، که به روال منطقی ، تسلط را مشکل می پذیرفت. در برخی دیگر ، حکومت مرکزی وجود نداشت و هر منطقه ، بر اساس تفکیک قومی و یا اقلیمی ، بگونه ای خود مختار ، توسط یک حکومت محلی ، اداره می شد. در برخی دیگر ، قبایل کوچ نشین زندگی می کردند و اساسا ، تعلق مکانی از اهمیت چندانی برخوردار نبود ، جز اینکه مراتع و شکارگاهها ، اهمیت داشتند . برخی دیگر ، اساسا مسکونی نبودند ، اما در اختیار مردمی بودند ، که از دیرباز ، به این مناطق رفت و آمد داشتند. بر این اساس ، لازم بود استعمارگران ، با توجه به ساختار سیاسی ، فرهنگی ، اقتصادی و اقلیمی منطقهء به تصرف و تسخیر در آمده ، نوعی از شکل  ادارهء جامعه را ، مطابق با منافع خود ، تعریف کرده ، بر پایهء آن مدل ، نظام مدیریت سیاسی جدیدی را پایه گذاری نمایند.

 از سوی دیگر ، در پی انقلاباتی همچون انقلاب کبیر فرانسه ، و شکل گیری مقولهء ملت- دولت - مملکت واحد )) ، تعارضاتی در بین مردمی  که تا پیش از این ، بر اساس یک ساختار منعطف اقتصادی - اجتماعی ، و اقتصاد کشاورزی و خرده کالائی زندگی می کردند ، پیش آمد. بدین معنی ، که تصرف قدرت مرکزی پدید آمده  در نظام جدید ، به معنای تصرف (( همه چیز )) بود . و این لقمهء بزرگ ! البته که مورد علاقهء همهء گروههای مختلف اجتماعی - طبقاتی ، قومی و... بود.

چنین شرائطی ، چه در عرصهء  اداری کشورهای استعمارگر، همچون فرانسه ، و چه د رعرصهء مناطق به تسخیر در آمده ، همچون آمریکا ، مدیران سیاسی را به اندیشه واداشت ، تا (( باز تعریفی )) از شکل اداری تقسیم قدرت و ساختار سیاسی جامعه داشته باشند. مقولات مناطق خودمختار و فدرال ، از دل چنین تحولاتی برآمد!!! و البته ، صددرصد ، منطبق بر همان شرائط ویژه ای بود که برشمردیم. واقعا چه ساختار سیاسی - اجتماعی ای می توانست ، مردمی را که از همه جای اروپا به آمریکا سرازیر شده بودند ، با انواع و اقسام گرایشها و فرهنگ ها و زبانها و نژادها و قومیت ها ، در کنار هم قرار داده ، چفت و بست ایشان را به عنوان ( ملت - دولت - مملکت ) محکم کند؟! ، جز طرحهائی همچون : شکل دهی جامعه بر اساس مناطق خودمختار و فدرالیزه کردن سیاست اداری آن ؟ ( این قضیه ، در مورد دوک نشینهای اروپائی نیز، که زیر علم یکدیگر نمی رفتند ، مصداق دارد! همچون آلمان ، سوییس ، ... ) .

 

برپایهء آنچه گفته شد، اکنون می توان گفت که : طرحهائی همچون خودمختاری و فدرالیسم ، به جهت ایجاد وحدت اداری ، وحدت در قدرت ، و همچنین ایجاد ملت ، پدید آمده اند ، درحالیکه این وحدت ، در یک مسیر چند هزار ساله، به شکل کاملا طبیعی و در یک بده - بستان فرهنگی و تاریخی ، در ایران وجود داشته و دارد و عّلّم کردن چنین مقولاتی در جامعهء ایران ، علاوه بر اینکه کمکی به حل مسالهء قدرت حکومتهای مستبد و دیکتاتور نمی کند ، که علیه منافع عمومی مردم ایران ، از هر قوم و مذهب و رنگ و نژادی است و تنها ، آب به آسیاب دشمنان مردم ایران (( امپریالیستها )) می ریزد !

 اینچنین طرحهائی ، جز در جهت ایجاد تفرقه ، تکه تکه کردن کشور ، و در نهایت ، نابودی مردمی که می توانند در یک نظام  دمکراتیک ، با آرامش در کنار هم زندگی کنند ، عمل نمی کند. راه رسیدن به دمکراسی ، آزادی و حقوق دمکراتیک ، برای همهء اقوام و کل ملت ایران ، گذر از خودمختاری و فدرالیسم نیست ، که برقراری یک حکومت دمکراتیک ، منطبق بر آراء همهء شهروندان ایرانی ، و بر اساس به رسمیت شناختن انسان ِ حقوقی و تعهد به مبانی حقوق بشر است.

آنانی که یک پایشان در کاخ سفید است و پای دیگرشان در کنفرانسهای برقرار شده در لندن !!! باید این پنبه را از گوش در آورند که زیر علم احقاق حقوق خلقها ! اقلیتهای زبانی ، قومی ، نژادی ، دینی و ... می توانند دست در دست غارتگران بیگانه ، به ایجاد تشتت در ملت ایران و تکه تکه کردن این کشور بپردازند. این خوابها هرگز تعبیر نخواهد شد! ملت ایران  به دمکراسی ، حقوق بشر ، عدالت اجتماعی و آزادی  و حق همهء افراد این ملت در پی گیری حقوق خود اعم از فرهنگی  و اقتصادی و سیاسی احترام می گذارد ، اما با هر طرحی که بر پایهء آن ، بوئی از جدائی و خط کشی بین مردم ، بر اساس قومیت و جغرافیا و اقلیم بیاید ، بشدت و قاطعیت مخالفت خواهد کرد !!!

 

***********

آخرین مقوله ای که در ارتباط با بخش اول این نوشتار ( یعنی مبحث مشکلات نظری مساله ملی ) مطرح است ، پرداختن به دو موضوع ظلم فارس ها ! و مساله زبان است ، که تکیه گاه اصلی جریانات قوم گرا ، در طرح مسالهء خودمختاری و یا فدرالیسم است.

 در رابطه با موضوع ظلم تاریخی فارس ها ! ، همهء جریانات روشنفکری قوم گرا ، با مبنا قرار دادن این سوء تفاهم که : حاکمیت در طی تاریخ ایران ، دراختیار فارس ها بوده است !!! و اقلیتهای قومی دیگر ، توسط این قوم ، مورد ظلم و ستم و استثمار ! قرار گرفته اند و حقوق آنان تضییع شده است ، تلاش می کنند تا مبنائی نظری ، برای در سایه قرار دادن تمایلات شوونیستی خود بتراشند و با چنین مظلوم نمائی ای ، به شیوهء عاشورائی آن !!! برای خود ، ایجاد (( حق )) نمایند.

 و اما واقعیت چیست ؟ واقعیت اینستکه ، همانطور که پیش تر توضیح داده شد ، جامعهء ایران ، از بدو تشکیل خود ، جامعه ای چند قومی بوده است ، که طبیعتا با توجه به ساختار اقتصادی و مسالهء جمعیتی ، اقوام ، همانند همه جای دنیا در دوران پیش از حاکمیت سرمایه داری ، در یک کشمکش دائمی ، برای تسلط بر منابع و امکانات و اعمال قدرت بر این مبنا بوده اند. این مساله ارتباطی با وجود یک قوم خاص نداشته است. در تاریخ ایران ، اقوام ماد ، پارس و پارت ، هر کدام در دوره هائی این امکان را یافته اند که نظام سیاسی را در دست گرفته ، چندی بر همهء سرزمین ایران ، یا بخش اعظم آن ، حکومت کنند.

 حداقل تا پیش از ورود اسلام به ایران ، وضعیت چنین بوده است ، و اما پس از اسلام ، اساسا قضایا شکل دیگری به خود می گیرد. از آن پس ، اقوام دیگر ، خارج از حوزهء تاریخی فلات ایران  ، برای مدت زمانهای نسبتا طولانی ، بر این سرزمین حکم رانده اند و اقوام ایرانی ، هیچکدام، نیروی مسلط نبوده اند. در تمامی این دوران طولانی تقریبا هزار و چهار صد ساله، بجز ایامی کوتاه ، هیچکدام از اقوام اصلی تشکیل دهندهء ملت ایران ، نتوانسته اند مستقیما و بنام قوم خود ، بر خاک ایران حکمروائی کنند و حاکمیت داشته باشند و اتفاقا یکی از اقوامی که در طی تمامی این دوران ، بیشترین ظلم را از جانب عربها ، ترکها ، مغولها و ... تحمل کرده است ، همین قوم فارس بوده است؟!

 و  اما حقیقت چیست؟ حقیقت اینست که تسلط فارس ها بر ایران ، تسلطی سیاسی نبوده است ! بلکه اتوریته ای فرهنگی بوده است !!! این قوم ، با توجه به شایستگی های فرهنگی ( زبانی ، ادبی ، هنری ، ... ) خود ، آنچنان لیاقتی در طی تاریخ از خود نشان داده است ، که بدون توسل به هیچ خشونتی و فقط با تکیه به قلم ، زبان و اندیشه ، توانسته است ، نه تنها اقوام ایرانی  ، که حتی مهاجمان عرب و ترک و مغول به این سرزمین را  وادارد که به این فرهنگ به دیدهء احترام نگریسته ، از آن تبعیت کنند!

 حقیقت دیگر اینستکه ، آنچه گروههای قوم گرا ، بعنوان  ستم قوم فارس ، مطرح می کنند ، ظلم این قوم نبوده است ، که در واقع ، ظلم و ستمی طبقاتی بوده ، که از نظر تاریخی بر همهء اقوام ایرانی ، از جمله فارس ها ، روا شده است.

آنان که بر این سرزمین حکومت کرده اند ، مساله شان ترک و کرد و فارس نبوده است ، که مساله اصلی شان ، چگونگی غارت و چپاول و اعمال حاکمیت بوده و برایشان فرق نمی کرده ، آن کسی را که استثمار می کنند ، چه نژاد و قومیتی دارد ، یا به کدام زبان صحبت می کند و یا حتی مذهب و دین و آئین اش چیست؟ اینها حقایقی ست که نفی کنندگانش ، یا جاهل اند و یا ریگی به کفش دارند.

 گروهی مطرح می کنند که : چرا آبادانی و عمران در یک منطقه صورت می گرفته و مثلا در منطقه ای دیگر ، صورت نمی گرفته ؟ و این مساله را ، به موضوع ستم قومی ربط می دهند ، در حالیکه هیچ ارتباطی بین این دو وجود ندارد!

 همه بخوبی می دانیم که از نظر تاریخی ، هر از چندی ، نقطه ای از ایران ، کانون فعالیتهای اقتصادی - سیاسی و یا فرهنگی بوده است. در دورانی این منطقه ، کرمانشاه و ایلام و شوش و مدائن بوده ، در دوره ای دیگر ، تبریز و آذربایجان و قزوین بوده ، دورانی در فارس و اصفهان بوده است و دورانی خراسان و قلب آن نیشابور و در دوران اخیر تهران ! طبیعتا ، با توجه به محل و منطقهء شکل گیری حاکمیت سیاسی - اقتصادی ، به نسبت دوری و نزدیکی به مرکز ، در یک نظام بسته طبقاتی ، امکانات تقسیم شده و یا گسترش یافته ، کم و زیاد می شده است. اینها ، مسائلی بسیار بدیهی ست ، که هر آدمی با هر سطح دانش عمومی و سیاسی ، به راحتی می تواند راجع به آن بیاندیشد و حقیقت را دریابد. اینکه رهبران سیاسی قدرت طلب و قوم گرا ، چگونه از فهم آن عاجزند ؟ پدیده ای غریب است !!! و البته قابل درک ! طبیعتا منافع شان ایجاب می کند ، خود را به نفهمی بزنند !!

 

و اما در رابطه با مساله زبان باید بگوئیم ؛ آنان که اندک آشنائی با مقولهء زبان شناسی دارند ، می دانند که بجز زبانهای ترکی و عربی ، که زبانهای مستقل و وارداتی به فلات ایران هستند ( به دلیل تهاجم و یا تسلط اقوام خارجی ) ، همهء انواع گویش ها و لهجه های ایرانی از تیرهء زبانهای هند و ایرانی هستند ، که اغلب با زبانهای اروپائی از یک خانواده اند.

آنچه از آن ، در تبار شناسی زبان ، به عنوان بخشی از زبانهای تیرهء هند و ایرانی نامبرده می شود ، شامل گویش های کردی ، گیلکی ، مازندرانی ، دری ، فارسی ، بلوچی ، تاجیک !؟ و بسیاری دیگر ، همه و همه ، دارای یک ریشه اند و در تعریف مقولهء زبان ، زبانهای جدا و مستقل محسوب نمی شوند ! حال اینکه عده ای امروز می آیند و به شکل مضحکی اهواز را (( احواز )) و یا (( اّحه ِ واز )) می نویسند ، آنهم با رسم الخط من در آوردی ! و تلاش مضحک تری راه انداخته اند ، تا گویش هائی را که فقط شکل محاوره دارند ، عینا به زبان نوشتار در آورند و برای آن دستور زبان (1) ! هم بنویسند ، تا ثابت کنند که آنها زبانی مستقل !!! داشته اند ، البته که شاید از نظر عقده گشائی ! مشکل ایشان را حل می کند ! اما از نظر احقاق حقوق مردمی که داعیهء طرفداری شان را دارند، علاوه بر اینکه باری از دوش شان بر نمی دارد ، که مشکلی بنام زبان هم بر مشکلات شان می افزاید و ارتباط این اقوام را با تاریخ و فرهنگ سرزمین شان قطع می کند !!! و چه کسی است که نداند ، چنین چیزی در نهایت ، تنها و تنها بسود دشمنان تاریخی ملت ایران و همهء اقوامی ست که هزاران سال در کنار هم زیسته اند.

 حقیقت اینستکه ، آنان که بواقع دلشان در گرو خدمت به مردم و میهن شان و حتی قوم خودشان ! است ، می دانند که در یک نظام دمکراتیک ، که حق همهء شهروندان در آن محفوظ باشد ، حق فراگیری و آموزش و گویش به زبان مادری ، یکی از حقوق مسلم همهء افراد است. اما در عین حال ، کدام عقل سالمی ست که وجود یک زبان رسمی و مشترک ، در کشوری به پهناوری و تنوع قومی در ایران را بتواند نفی کند ؟ و آیا اساسا چنین چیزی در یک ساختار ملت - دولت - کشور مدرن می تواند وجود داشته باشد ؟ حتی در همان کشورهائی هم که با هزار چسب ِ نچسب ! ملتهای کاملا از هر نظر متفاوتی را به هم چسبانده اند ، زبان مشترکی وجود دارد که آموزش سراسری ، ارتباطات اداری و تبادل اجتماعی را ممکن می سازد. آنان که امروز در شیپور جدائی خط و زبان و منطقهء جغرافیائی بر اساس قومیت می دمند ، بی شک ، فردا در شیپور جدائی کامل خواهند دمید ! در (( این )) کوچکترین شکی نباید داشت و صدالبته جدائی و تکه تکه کردن کشور ، با همین بهانه ها آغاز خواهد شد و تنها بسود قدرت طلبان ، طبقات استثمارگر و امپریالیستها تمام خواهد شد ، نه تودهء مردمی که مساله شان آزادی ، عدالت و حقوق انسانی ست !

 

************

 

 (( بخش 2 ))

 

در آغاز سخن ، مدافعین مسالهء عدم تمرکز و طرحهای قومی - عشیرتی ، خودمختاری و فدرالیسم را به دو گروه تقسیم کردیم و تا اینجا در مورد گروه اول ( یعنی کسانی که از سر ناآگاهی و داشتن مشکلات نظری بدنبال این مقولات هستند ) صحبت کردیم. اینک به اختصار به گروه دوم ، یعنی کسانیکه آگاهانه بدنبال چنین طرحهائی هستند و به زعم این قلم ، مجریان طرحهای امپریالیستی اند ، صحبت می کنیم.

 - همانگونه که می دانیم ، سیاست از هم پاشیدن قدرتهای منطقه ای و متمرکز ، از نظر سیاسی - اقتصادی و فرهنگی ، بهیچوجه سیاستی جدید نیست. استعمارگران در طی تاریخ ، همیشه از این سیاست بهره برده اند. در این رابطه ، بخصوص انگلستان ِ قرن نوزده ، و انگلستان و آمریکای قرن بیست ، بسیار کارکشته و پخته اند !!

پس از تحولاتی که به تغییر جغرافیای سیاسی اروپای شرق و اتحاد شوروی منجر شد و در ادامهء طرح استراتژی جهانی سازی سرمایه ، به شکل هرم آمریکا - انگلستان ، اروپا - ژاپن ، جنوب شرق آسیا ، و سپس بقیه جهان ! و در این راستا ، اینک با طرح منطقه ای این قدرتها ، برای خاورمیانه ، روبرو هستیم. به جهت طرح تقسیم کار جهانی سرمایه ، این منطقه  1- باید تبدیل به یک بازار بزرگ مصرف شده ، 2- نیروی کار ارزان را فراهم آورد ، 3- مادهء خام و انرژی صنایع را تامین کند و در نهایت 4- پایگاه کنترل قدرتهای بالقوهء منطقه ای همچون چین  ، هند ، روسیه باشد !

در جهت اجرای این طرح استراتژیک ، اولین گام ، د راختیار گرفتن و به انقیاد در آوردن حاکمیتهای سیاسی ، در این منطقه ( خاور میانه و بخصوص ایران ! ) است. نظر به اینکه وضعیت ایران با افغانستان و عراق ( که اینک در اختیار گرفته شده و در جهت تثبیت اوضاع پیش می روند ) از منظر جمعیتی ، وسعت ، توان ژئوپلتیکی و ژئواستراتژیک در یک نبرد نظامی ، و همچنین یکدستی نسبتی ایدئولوژیک ( در بنیان ها و نه اندیشه سیاسی ) و فرهنگی و زبانی ، فرق دارد و همهء این عوامل ، خطر برخورد مستقیم با ایران را ابعاد هراسناکی می بخشد ! از جملهء راهکارهائی که می تواند برای غلبه بر این مشکل ، مورد توجه سیاستگذاران غرب قرار گیرد ، دامن زدن به تشتت داخلی ، بخصوص از منظر قومی است ! در این رابطه رفت و آمدهای سران برخی گروهها به محافل استراتژیک غرب و برقراری کنفرانسهای رنگارنگ پیرامون مسائل ملی در مناطق مختلف اروپا ، بخصوص لندن !!! بی جهت و اتفاقی نیست. همه و همه از پی ریزی یک کار حساب شده در جهت فراهم آوردن شرائط لازم به جهت استفاده در زمانی است که حکومت مرکزی قادر به اعمال اتوریته و کنترل خود بر کشور نباشد !

 برای پیشبرد این سیاست ، لازم است تا یک کار فرهنگی و تشکیلاتی میان مدت صورت پذیرد. هم از اینجهت است که آنان سعی می کنند ، نیروهای دارای انگیزه را متشکل کرده، از لحاظ امکانات تقویت نموده ، نظریه (( ایران کشوری چند ملیتی و کثیر المله است !!! )) را تئوریزه کرده ، در میان سران گروههای سیاسی و سپس مناطق قومی جا انداخته ، بتدریج به سمت ایجاد شکاف فرهنگی ، از طریق جداسازی زبانی !! حرکت نمایند .

 آنها می دانند که مهمترین رکن از ارکان پیوند ملت ایران ( نه تنها ملت ایران ، که همهء ملل  در همهء جهان ! ) زبان است. کافی ست ، مردمی که در یک سرزمین زندگی می کنند زبان هم را نفهمند! بقیه مسائل خودبخود حل است !!! چاشنی اختلاف زبان هم بدنبال خواهد آمد ؛ اختلاف مذهب ، اختلاف آداب و رسوم ، اختلاف لباس ! اختلاف اقلیم و امکانات ! ، رنگ پوست !! و و و ... همهء اینها را که جمع ببندی ، نتیجه اش می شود بستر آماده ! که بر این بستر آماده ، البته که سرمایهء جهانی نقشه های خود را پیاده خواهد کرد  و نه گروههای فسقلی قومی ! ، و کیست که نداند ، پیاده شدن این نقشه ها ، بنفع هر کسی می تواند باشد جز ملت ایران !

 

***********

 

آنچه در پایان نوشتار خویش می توانم بگویم ، خیلی خلاصه این است که : ادامهء بقای ملت ایران ، در گرو تقویت وحدت ملی بر پایهء دمکراسی ، تمرکز فرهنگی ، بر پایهء مشترکات قومی و زبانی ، توانمندی اقتصادی ، دستیابی به فن آوری نوین ، وسرانجام ، سرنگونی جمهوری اسلامی ، با تکیه بر ارادهء مردم ایران ، بدون هر گونه دخالت خارجی ست. بر این اساس ، نگارنده ، به خودمختاری و فدرالیسم ، نه ! می گوید و به یک ایران ِ دمکراتیک و متحد ؛ آری !!!

 

**********

زیرنویس :

1- در مورد این گویشها ( کردی ، بلوچی ، مازندرانی ، گیلکی ، ... ) بد نیست به موردی اشاره شود که دقیقا آنچه را آوردیم تائید می کند. عبدالرحمن قاسملو ، رهبر فقید حزب دمکرات کردستان ، د رکتاب خویش تحت عنوان (( کردستان و کرد - چاپ سوئد - 1996 )) در صفجهء 32 چنین می گوید: (( زبان کردی جزء مجموعه زبانهای ایرانی است ( گویشها - در اینجا آقای قاسملو بدلیل عدم شناخت مقولات زبانشناسی  دچار یک اشتباه سهوی شده  و به جای گویشهای ایرانی ، ترکیب زبانهای ایرانی را به جای تیرهء هند و ایرانی بکار برده ) که شاخه ای از زبانهای هند و اروپائی را تشکیل می دهد و شامل زبانها (( گویشها )) ی کردی ، فارسی ، افغانی ! ( دری ) و تاجیکی !! میباشد )).

 همانطور که می بینیم ، ایشان تائید می کند که کردی با فارسی و افغانی ( البته منظور ایشان دری است ! ) و تاجیکی ! از یک ریشه اند و در بنیان ، زبان واحدی هستند.

 حال ممکن است برای خواننده این سوال پیدا شود که : چرا ما با استقلال این گویشها ، به عنوان زبان ، مخالفیم؟ این امری فنی است ، که باختصار توضیح داده می شود.

 واقعیت این است که کردی و تاجیکی و دری ، بجز در تلفظ ، آنهم نه کاملا ، از نظر ساختمان زبانی ، واژگانی ، دستوری و خط ، از قاعدهء مشترکی پیروی می کنند ، که همان زبان مادر ، یعنی فارسی است. علت اختلافاتی که امروز در برخی موارد ، همچون بکار گیری ده تا پانزده درصد واژه های قدیمی پارسی و اوستائی و پهلوی ، یا تغییراتی در شکل دستوری بکار گیری زبان ، مشاهده می کنیم ، در نکته ای است که خود آقای قاسملو ، ناخودآگاه ، بدان اشاره داشته اند. دقت کنید ! ایشان می فرمایند : (( زبان (( گویش )) کردی ، تا کنون فاقد زبان ادبی واحد ( زبان استاندارد ) بوده است ! ... ( ص 34 ) و در جای دیگر ، ادامه می دهند که ... ملت کرد از نعمت سواد برخوردار نبوده است !! ... (ص 36 )   )) ایشان ، ناخودآگاه ، دقیقا علت پیدایش این گویشها را از دل زبان فارسی بیان داشته اند:

 بله ، درست است ! نظر به اینکه روند تکامل زبان و استقلال آن ، ارتباط مستقیم با انتقال صحیح آن ، از طریق زبان ادبی و نوشتاری دارد ، از آنجا که در گذشته ، ارتباطات مناطق ضعیف بوده ، رسانه های جمعی وجود نداشته ، عموم مردم از سواد بی بهره بوده اند و زبان نوشتار و ادبی ، تنها در بین نخبگان و وابستگان حکومتی رواج داشته ، طبیعتا (( زبان )) ، در بسیاری از مناطق ، تنها از طریق محاوره و سینه به سینه ، ادامهء حیات می داده است و همانگونه که می دانیم ، انسان بیسواد ، قادر به انتقال شکل صحیح واژه ها و کاربرد درست آنها ، از لحاظ ساختاری (( مانند تلفظ صحیح و ... )) و دستوری نیست ، طبیعتا در طی قرون و با توجه به افت و خیزهای اجتماعی - سیاسی و دست بدست شدن مناطق توسط حکومتهای مختلف ، اندک اندک ، بجز در مرکز که از یکنوع نظام اداری ( متناسب با زمان ) پیروی می کرده ، در سایر مناطق ، بین زبان مادر و گویشهای منطقه ای و محلی فاصله می افتاده است. به این معنی که ، ما از سوئی با تکامل زبان در مناطق مرکزی ( حکومتی ) و نزدیک به آن ، که زبان نوشتار رایج بوده ، روبرو هستیم ، و از سوی دیگر ، با عقب ماندن و تغییر شکل تدریجی کاربرد زبان ، در مناطق جا افتاده ، و یا دور نسبت به مرکز قدرت.

 علت اصلی وجود واژه های قدیمی در این گویشهای محلی نیز ، نهفته در همین نکته است. این ، مناطق شهری و حکومتی بوده است که ارتباط اقتصادی - سیاسی با جهان خارج داشته است و طبیعتا با سرعتی بیشتر به بده - بستان فرهنگی - زبانی با کشورها و زبانهای دیگر می پرداخته و صیقل می خورده و تکامل پیدا می کرده ، در حالیکه مناطق روستائی ، غیر شهری ، ایلیاتی و کوهستانی و دور افتاده ، از این بده -بستان فرهنگی محروم بوده اند و در همان ساختار کهنه در جا می زده اند !

 بر این اساس ، نیروهای پیشرو جامعه ، اگر هم به زبان اهمیت می دهند ، باید از دریچهء تقویت زبان مادر باشد ، که نسبت به سایر شاخه ها ، تکامل بیشتری یافته و صیقل پیدا کرده و از نظام ساختاری قویتر و بهتری برخوردار است. بخصوص این امر، در مورد زبان فارسی ، بیشتر از سایر زبانها صادق است ، چرا که این زبان را حداقل هزار و دویست سال ادبیات نوشتاری قدرتمند از هر جهت ، پشتیبانی می کند و به آن اعتبار جهانی ، در بین فرهنگ ملل بخشیده است.

 طبیعتا در این راستا ، گویش های محلی ، همچون کردی ، دری و تاجیکی و مازنی و ... می توانند به عنوان انبار واژگانی مناسبی در جهت تکامل زبان مادر عمل کنند. همانند  همان نقشی که زبان مردهء لاتین در تقویت زبانهای اروپائی بازی می کند. یعنی در برابر واژه های وارداتی بیگانه ، از واژه های این گویشها ، برای جایگزینی ، می توان ( و باید! ) استفاده نمود. اما علم کردن این لهجه ها ، به عنوان یک زبان مستقل ! در برابر زبان مادر ، آنهم بشکل بسیار تصنعی که در جریان است ( مانند کردی ) ، نه از نظر منافع درازمدت ملت ایران و نه از منظر فرهنگ و تاریخ و زبان این ملت ، صحیح نبوده وکاری مغرضانه است که دودش ، پیش از هر کس ، به چشم خود این مردمان خواهد رفت !

 

*********

 

(( 25/4/1383 ))