اوباما، جهان، منطقه و ایران

کورش عرفانی                                                                                                              korosherfani@yahoo.com

 

روز سه شنبه 4 نوامبر 2008 در جریان انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، باراک اوباما، نامزد حزب دمکرات به پیروزی دست یافت و از روز 20 ژانویه 2009 به طور رسمی کار خود را آغاز خواهد کرد. در همین انتخابات دمکرات ها موفق شدند اکثریت را در کنگره آمریکا ( سنا و مجلس نمایندگان) به دست آورند.

این انتخاب برای آمریکایی های معنای خاص داشت. کشور در بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی بسرمی برد و مردم این کشور تمام نفرت خویش را از جمهوریخواهان با رای وسیع به دمکرات ها ابراز کردند. در عین حال این نخستین بار است که یک سیاهپوست به مقام ارشد قدرت سیاسی در آمریکا، ریاست جمهوری، دست می یابد.

کسانی که ساختار سیاسی در آمریکا را می شناسند خوب می دانند که دولت در این کشور به شدت تحت نفوذ لابی های بزرگ و قدرتمند که منافع شرکت های چند ملیتی را نمایندگی می کنند هستند. لابی ها به سه نوع اقتصادی، سیاسی و اجتماعی-فرهنگی تقسیم می شوند و در تعامل و تضاد با همدیگر فعالیت دارند.

در دوران هشت ساله دولت جرج دبلیو بوش لابی صهیونیست ها و لابی صنایع تسلیحاتی و نفتی از نفوذ بسیار زیادی برخوردار بودند. در این مدت سرمایه داری وحشی توانست با غارت ثروت های جهانی و منابع مالی دولت آمریکا سودهای نجومی  را که در تاریخ سرمایه داری بی سابقه بوده است به جیب زند. اما اثر این غارتگری در صحنه ی داخلی آمریکا فقر و ورشکستگی و نارضایتی بود و در صحنه ی خارجی تشنج، درگیری، جنگ و بحران های مالی و سیاسی پیاپی.

بدین ترتیب در شرایط ورشکستگی مالی از یکسو و فروپاشی سیاسی و اجتماعی از طرف دیگر، مردم آمریکا به انتخابی روی آوردند که قرار است سبب «تغییر» شود. «تغییر» مفهومی بود که باراک اوباما استراتژی انتخاباتی خود را از ابتدا روی آن بنا نهاد و با تبلیغ آن به مدت نزدیک به دو سال موفق شد 53 درصد آرا مردم آمریکا را به خود اختصاص داده و به مقام ریاست جمهوری آمریکا دست یابد.

اینک این سوال مطرح است که اوباما قرار است چه تغییراتی به وجود آورد. بحث در این باره مفصل است. به برخی از موارد اساسی در عرصه خارجی خواهیم پرداخت. اما نخست اشاره ای به وضعیت داخلی آمریکا بکنیم.

در عرصه داخلی آمریکا:

 در عرصه ی داخلی اوباما قول داده است تا به هزینه های هنگفت دولت حمله ور شود، مالیات بر ثروت را افزایش دهد، مالیات طبقه ی متوسط و کارگر را ثابت نگه دارد، قدرت خرید را افزایش دهد، پوشش بیمه اجتماعی را فراگیر سازد، نظام آموزشی را به سمت کیفیت بهتر و امکانات بیشتر متحول سازد، به شرکت های کوچک اقتصادی یاری رساند، بازارهای مالی و بورس را قاعده مند سازد و چندین میلیون شغل بوجود آورد. این موارد که ذکر شد در یک شرایط بحرانی که سرمایه داری می تواند با تلاطم های جدی و خطر ساز روبرو شود جزو بدیهیات است و به نوعی اجتناب ناپذیر می باشد. انتخاب اوباما به معنی این است که از این پس سیستم سرمایه داری آمریکا باید قدری شدت یا شکل غارتگری را کاهش و تغییر دهد و مقداری از سودهای به دست آمده در جامعه تقسیم شده تا نوعی توازن اقتصادی که برای حفظ نظم طبقاتی لازم است انجام شود. تغییراتی که اوباما وعده آن را داده است، در صورتی که عملی شود، هیچ یک ساختارشکن و زیربنایی نیست، همگی به عنوان سازوکارهای مهندسی اجتماعی، روبنایی و اصلاح گرایانه خواهد بود تا جامعه ی آمریکا، به عنوان پایگاه سرمایه داری جهانی، رونق از دست رفته ی خود را بیابد. به همین دلیل نیز غول های بزرگ سرمایه داری در عرصه های صنعتی و فن آوری اطلاعاتی و حتی صنایع داروسازی به حمایت وسیع مالی و تبلیغاتی از او پرداختند و تا حد زیادی پشت جان مک کین، کاندیدای جمهوریخواهان و نماینده صنایع تسلیحاتی-نفتی را خالی کردند.

پس، در عرصه ی داخلی نمی توان انتظار هیچ معجزه ای که بوی ضدسرمایه داری یا تغییر ساختاری از آن بیرون آید را از اوباما داشت. اما بی شک بهبود عمومی وضعیت اقتصادی و اجتماعی طبقات متوسط و مزدبگیر آمریکا شرایطی را فراهم خواهد ساخت که نیروهای چپ، مترقی و رادیکال آمریکایی بتوانند خواست های بهتر، عمیق تر و فراگیرتری را در جامعه مطرح ساخته و با بالا بردن سطح توقعات و مطالبات اجتماعی و صنفی شرایط را برای گرفتن باج های بیشتراز سرمایه داری و امکان ناپذیر ساختن بازگشت شرایط مشابه دوران دولت بوش فراهم سازند. این به همت و درک و تلاش نیروهای مردمی در آمریکا بستگی دارد که با گسترش شبکه های کار اجتماعی، توده ای وصنفی مردم را از موضع دفاعی و کنش انتخاباتی صرف به موضع تهاجمی و کنش سندیکایی و مبارزاتی هدایت کنند.

رشد جنبش های اجتماعی و صنفی و افزایش مطالبات از این حیث اهمیت دارد که توان و آمادگی سیستم را برای جنگ افروزی های داخلی کاهش خواهد داد. به همین دلیل نیز هرچه ضرورت هزینه گذاری در داخل بالاتر باشد و خطر انفجار اجتماعی ناشی از نپرداختن به مطالبات داخلی شدیدتر باشد احتمال ماجراجویی های پرهزینه و ضد انسانی خارجی برای دولت آمریکا کمتر خواهد بود. پیوند نیروهای سیاسی ایرانی و جهان سومی با نیروهای سیاسی انقلابی و رادیکال در آمریکا از این چشم انداز قابل توجه است.

در عرصه ی سیاست خارجی :

در عرصه ی خارجی اما موضوعات مهمی در انتظار دولت آینده آمریکا به ریاست جمهوری اوباما می باشد.

ا1) عراق

نخست جنگ در عراق است. اوباما قول داده است در طی 16 ماه پس از آغاز به کار خود با سپردن مسولیت به دولت بومی عراق نیروهای آمریکایی را از آنجا بیرون بکشد. دو استدلال وی برای پایان دادن سریع به جنگ عبارت است از غلط بودن ریشه ی این جنگ، که لشگرکشی به کشوری بود که هیچ ارتباطی با حمله ی 11 سپتامبر نداشت و دیگری هزینه ی ماهانه ی 10 میلیارد دلاری این جنگ برای دولت آمریکا. دولتی که 1000 میلیارد دلار قرض بالا آورده است. به عقیده ی اوباما موضوع اول سبب بازسازی تصویر تجاوزگر آمریکا شده و مورد دوم اجازه می دهد که این پول در داخل کشور هزینه شود. بدیهی است این استراتژی اوباما به منافع شرکت های تسلیحاتی و امنیتی و وزارت دفاع که دارند این بودجه را به جیب می زنند لطمه خواهد زد. اما باید دید که آیا این شرکت ها و گروه های فشار پشت پرده ی وابسته به آنها توان مسدودکردن راه اجرای طرح اوباما را دارند یا خیر.

نباید از نظر دور داشت که علاوه بر مقاومت مسلحانه ی مردمی ملت عراق در مقابل تجاوز گران، نیروهای مشکوک و مرموز دیگری نیز به اسم القاعده و تبعات آن در این کشور عمل می کنند. عراق جولانگاه نیروهای نفوذی مستقیم یا جیره خوار امنیتی-جاسوسی-ضداطلاعاتی و خرابکاری کشورهای ذینفع از جمله اسرائیل، جمهوری اسلامی ایران، سوریه، عربستان سعودی، اردن، کویت و ترکیه است. برخی از این کشورهای برای تامین منافع خویش قادرند در صورتی که طرح عقب نشینی دولت آتی آمریکا با آن در تضاد باشد جو را در آن کشور به شدت متشنج ساخته و از این طریق این طرح را عقیم بگذارند. به طور مثال سرویس های خرابکاری موساد که تا به حال ردپای آنها در بمب گذاری ها و ترور دانشمندان و دانشگاهیان عراقی کشف شده است می توانند به سفارش این یا آن جریان حامی صنایع تسلیحاتی و نظامی، باردیگر موجی از کشتار و بی امنیتی در عراق به وجود آورند. به نقش تخریبگر رژیم ایران در این میان باید توجه خاصی مبذول شود. در این باره قدری دورتر توضیح خواهیم داد.

2) افغانستان:

مورد دیگر که چالشی اساسی در مقابل حکومت آمریکا می باشد مورد افغانستان است. می دانیم که شکست متفقین در افغانستان به دلیل تمرکز بر راه حل نظامی و نادیده گرفتن اهمیت بهبود زیر بنایی شرایط اقتصادی و اجتماعی این کشور است. فقر و گرسنگی و بیکاری در کشور چنان بیداد می کند که نیروهای طالبان برای دستیابی به قدرت کمترین مشکلی در جذب نیروهای تازه ندارند. تاریخ و جغرافیای افغانستان تصور پیروزی نظامی یک نیروی خارجی یا حتی سلطه ی یک دولت متمرکز را ناممکن می سازد. بافت قومی این کشور شانس شکل گیری یک دولت مرکزی دارای مشروعیت ملی را مردود می کند. به همین دلیل تا زمانی که رشد اقتصادی و ساختن زیر بناها از یکسو و برداشتن سلطه ی دولت دست نشانده ی حمید کارزای از طرف دیگر صورت نگیرد، افغانستان هیچ گاه به امنیت اجتماعی لازم برای رفتن به سوی یک جامعه ی معمول و یک کشور متعارف دست نخواهد یافت.

اگر اوباما مانند بوش بخواهد برای تامین نیازهای استراتژیک ایالات متحده در مقابله با محور چین-روسیه-هند با استفاده از زور نظامی در آنجا مستقر شود آینده ای روشن تر از بوش نخواهد داشت.

در عرصه ی«مبارزه با القاعده» اوباما قول داده است که آن را در افغانستان دنبال کرده و در صورت لزوم کار را در پاکستان تمام کند. این تصور خام که القاعده چند متعصب مذهبی ریشو هستند که در غارهای کوهستان های مرزهای افغانستان و پاکستان پنهان شده اند سبب خواهد شد که باردیگر دولت اوباما نیز در دام همان ماجراجویی های نظامی هفت ساله گذشته جرج بوش بیافتد. درک بافت واقعی القاعده، فهم چرایی رشد تفکر آن در میان جوانان مسلمان و نیز برخورد شفاف با نیروهای پشت پرده ی این شبکه که، اگر نخواهیم از همه اسم برده باشیم شامل سرویس های اطلاعاتی اسرائیل، پاکستان و عربستان سعودی می شود ، بی شک می تواند موفقیت نسبی در این زمینه به همراه داشته باشد. در غیر این صورت باید سرنوشتی مشابه بوش برای اوباما در افغانستان پیش بینی کرد.

3) روسیه

مورد مهم دیگر روسیه است. سیاست تنش آفرین دولت بوش در استقرار سپر دفاع موشکی در لهستان و چک با واکنش شدید روسیه روبرو شده است و سایه بازگشت جنگ سرد در همه جا دیده می شود. اینکه اوباما و جریانی که وی نمایندگی می کند بخواهد پیرو همان سیاست پیش رود و یا دست به تنش زدایی بزند تعیین کننده ی این خواهد بود که آیا جنگ سرد دیگری که می تواند به سرعت به یک جنگ گرم تبدیل شود آغاز خواهد شد یا خیر. سرمایه داری وحشی آمریکا با پیروی از خطوط استراتژیک ترسیم شده ی صهیونیست ها در صدد است تا محاصره نظامی روسیه را به عنوان یک استراتژی پیشگیرانه سازمان بخشد. اما آیا روسیه اجازه خواهد داد که خط مرزی خطر ساز برایش دائم توسط ناتو به جلو کشیده شود. تصمیم امروز روسیه دایر بر استقرار موشک های کوتاه برد در مرزهای غربی این کشور نشان دهنده ی واکنش عملی و بی معطلی این کشور به تهدید ضمنی غرب برای امنیت روسیه می باشد. در صورتی که اوباما تغییر استراتژیکی که باید شامل برچیدن طرح سپر دفاع موشکی در لهستان و چک باشد را مدنظر قرار ندهد تنش ها رو به افزایش خواهد گذاشت. برخی از ابزارهای فشار روسیه بر آمریکا که می تواند به سرعت فعال شود عبارت است از: به سرانجام رساندن و یاری رساندن به طرح های نظامی فعالیت های اتمی رژیم ایران، تجهیز سوریه  به سلاح اتمی، ایجاد دردسر در عراق و افغانستان برای زمین گیر کردن ارتش آمریکا در آن، یاری رسانی به حکومت های چپ آمریکای لاتین برای مقابله با سلطه ی اقتصادی و سیاسی آمریکا در این قاره، تنش آفرینی در خاورمیانه، گسترش محور چین و روسیه و افزایش همکاری های نظامی با هند و... نباید فراموش کرد که در این میان ایران و پرونده ی اتمی ایران یکی از ابزارهای معامله میان این دو قدرت خواهد بود.

4) روند صلح خاورمیانه:

موضوع دیگر روند صلح خاورمیانه است. اسرائیل که به هیچ عنوان خواهان صلح نیست امیدوار است تا بتواند اوباما را نیز مانند هشت سال دوران بیل کلینتون با قرار دادهای سراپا دروغ و بی ارزش سرگرم ساخته و از این طریق کار شهرک سازی و اشغال و تصرف هرچه بیشتر زمین های فلسطینیان را ادامه دهد. تا جایی که در فرصتی مناسب به قول خود در «نبردی سرنوشت ساز» مانند جنگ 67 و 73 سرزمین های اعراب را اشغال و با اخراج و قتل عام آنها طرح و رویای اسرائیل بزرگ را تحقق بخشد. البته در این میان مقاومت توده ها در فلسطین و لبنان به صهیونیست ها اجازه پیاده کردن این طرح را نداده و آنها را تا حد زیادی بر سرجایشان نشانده است. اما امید اسرائیل این است که با درگیر ساختن آمریکا در جنگ های درازمدت منطقه ای مانند عراق و افغانستان و ایران خود را از هر گونه فشار بیرونی از جانب این حامی اساسی خود رها سازد.

بدیهی است که صهیونیست ها به همان گونه که با 11 سپتامبر ارتش آمریکا را در خاورمیانه زمین گیر کردند برای دوران اوباما نیز طرحی از این دست خواهند داشت و بدین ترتیب می روند که ابرقدرت آمریکا را آنگونه که می خواهند برای قلع و قمع ملت هایی که دایه مخالفت با آنها دارند استفاده کنند. بنظر می رسد که اسرائیل در صدد باشد این بار پای ارتش آمریکا را به جنگی با ایران باز کند. در این باره در زیر به توضیح بیشتر خواهیم پرداخت. 

در این نباید شک کنیم که اسرائیل و عملکرد نظامی آن بزرگترین چالشی است که در مقابل دولت اوباما در عرصه ی سیاست خارجی وجود خواهد داشت و خواهیم دید که آیا این آمریکاست که سیاست های اسرائیل را تعیین می کند یا این اسرائیل است که با عملکرد آشکار یا پنهان خود سیاست خارجی ایالات متحده را شکل می دهد.

5) ایران

مورد مهم دیگر ایران است. بد نیست اشاره کنیم که اوباما استراتژی خود را در این باره از ماه ها قبل توصیف کرده است. «گفتگوی مستقیم بدون قید و شرط با حکومت ایران». در این باره برخی منابع می گویند که دولت اوباما پیشنهادات مهمی را به دولت ایران ارائه خواهد داد که دربرگیرنده ی دو عنصر اساسی هستند: نخست آنکه دولت آمریکا رژیم جمهوری اسلامی را به عنوان یک حکومت متعارف پذیرفته و دیگر در صدد حذف و براندازی آن نخواهد بود. دوم اینکه آمریکا شرایط پذیرش {رژیم} ایران در جامعه ی جهانی را فراهم خواهد ساخت تا با آن به عنوان یک دولت معمولی مراوده و تعامل شود. به عبارت دیگر آمریکا رژیم ایران را از انزوا و تحریم و بی آیندگی بیرون خواهد آورد. در ازای آن، ایالات متحده از رژیم خواهد خواست تا غنی سازی اورانیوم را متوقف کرده و کلیه فعالیت های هسته ای خویش را تحت نظارت کامل آژانس بین المللی انرژی اتمی قرار دهد.

این سناریویی است که دولت آتی آمریکا به ریاست جمهوری باراک اوباما برای برخورد با ایران پیش بینی کرده است. در صورتی که این مذاکرات صورت بگیرد در نهایت و پس از بده بستان های فراوان از جانب دوطرف دو نتیجه برای آن قابل تصور است: 1) موفقیت مذاکرات و 2) شکست مذاکرات

در حالت نخست، رژیم باید آماده ی تحولی جدی در رفتار، تصمیمات استراتژیک، عملکرد و به تدریج در ساختارهای خویش باشد. امری که به عنوان پیش زمینه ی برای تغییرات مهم دراز مدت در بافت و کارکرد رژیم جمهوری اسلامی عمل خواهد کرد. آیا جمهوری اسلامی توانایی پذیرش این بازی را خواهد داشت؟

 آیا کنار گذاشتن پروژه ی هسته ای که از حیث اقتصادی برای رژیم به معنای رفتن زیر چترحمایت اقتصادی-انرژیی آمریکا و غرب خواهد بود امکان پذیر است؟ آیا کنار گذاشتن خط ضدآمریکایی و بسیاری از شعارها و ارزش ها و وعده های داده شده به جهان اسلام و تعطیل کردن بساط حمایت از گروه های ریز و درشت ضد آمریکا در منطقه و جهان امکان پذیر است؟ آیا بازکردن درهای اقتصاد بسته بازاری-مافیایی کشور به روی سرمایه گذاری ها و واردات آمریکایی و اروپایی بدون به خطر انداختن منافع چرخه ی سرمایه داری سنتی طبقه ی حاکم برایران شدنی است؟ آیا گسترش یکباره فرهنگ غربی در جامعه با توجه به حضورآمادگی و زمینه ی آن مورد تحمل نظام قرار خواهد گرفت؟ آیا ریزش نیرویی رژیم در عرصه های فرهنگی، مذهبی و ایدئولوژیک به امنیت ساختاری آن لطمه نخواهد زد؟…

این ها سوالات حیاتی و سرنوشت سازی است که سران نظام جمهوری اسلامی باید در مقابل سناریوی موفقیت مذاکرات احتمالی آینده با دولت اوباما برای آن پاسخ هایی روشن و عملی بیابند. و این در صورتی است که ما فشارهای اجتماعی و نارضایتی توده ها در داخل کشور را به دلیل عدم انسجام و سازماندهی آن به عنوان یک عامل فشار در محاسبات سناریوی نخست نیاوریم.

اما اگر به نتیجه منفی این پیشنهاد بنگریم برای دولت آینده ی آمریکا چاره ای نخواهد بود جز دو راه حل: نخست راه حل نظامی که به نظر می رسد خود اوباما زیاد مایل به آن نیست و دیگری شدت بخشیدن بسیار زیاد به تحریم ها و انزوای اقتصادی و سیاسی رژیم است که با توجه به وخامت اوضاع مالی و نارضایتی جامعه می تواند سبب فروپاشی آن را از درون فراهم سازد. در این میان باید به اهرم های فشار رژیم نیز توجه کرد. از جمله آتش افروزی در منطقه که شامل افغانستان، عراق، لبنان و کشورهای حاشیه ی جنوبی خلیج فارس می شود.

پس، گزینه های  رژیم به استحاله ی اجباری از یکسو و به در گیری منجربه فروپاشی یا سرنگونی از طریق شورش مردم گرسنه ازسوی دیگر محدود می شود.

بر این دو سناریو باید یک احتمال دیگر را هم افزود و آن، خطر حمله ی نظامی اسرائیل به ایران است که می تواند مسیر سومی را باز کرده و اوباما را به سان بوش در صف جنگ قرار دهد. جنگی که بسیار خطرساز و پرهزینه است اما بعیدنیست که لابی صهیونیستی برای حفظ اسرائیل، که کشوری است بی آینده و با تکیه بر بحران و دشمن سازی می تواند بقای خود را تامین سازد، و نیز برای حفظ منافع صنایع تسلیحاتی و نفتی که به شدت در اختیار اقلیت یهود سالار است، در این جنگ پیشقدم شود. هر چند که اوباما خواهان این احتمال نیست اما تیمی که در حال شکل دادن به آن است می تواند این وظیفه را برعهده داشته باشد. در اولین انتخاب خود و در فردای پیروزی در انتخابات باراک اوباما به یک یهودی صهیونیست آمریکایی به نام «رام امانوئل» پیشنهاد کرد که ریاست امور داخلی کاخ سفید را عهده دار شود.[1] «رام امانوئل» فرزند «بنجامین امانوئل» بوده است که در در دوران جوانی از اعضای یک گروه تروریستی صهیونیستی به نام «آیرگون»[2] بوده است. خود وی در دوران جنگ اول خلیج فارس به عنوان داوطلب در یک پایگاه ارتش اسرائیل خدمت می کرده است. حضور عناصری از این دست میان مشاوران و وزرای اوباما خط کلی سیاست  های وی را در مسیر منافع صهیونیسم و اسرائیل تعیین، تامین و تضمین خواهد کرد.

چندین پارامتر درآینده باید در این محاسبات دخالت داده شود. آغاز مذاکرات میان دولت اوباما و حکومت ایران و تعیین تکلیف های اولیه ی آن مصادف خواهد شد با زمان انتخابات آتی در اسرائیل در ماه فوریه. در صورت انتخاب بنیامین نتانیاهو رهبر فعلی حزب لیکود می توان چشم اندازی از تدارک تحقق سناریوی حمله به ایران به دست آورد. هرچند که عدم انتخاب او به معنای کنار گذاشتن این سناریو توسط اسرائیل نیست. مورد دیگر انتخابات آینده ی ریاست جمهوری در ایران است که اگر استراتژی چرخانندگان نظام به سوی سازش با آمریکا پیش رود می توان پیش بینی کرد که یک عنصر مناسب برای این منظور روی کار آید. چنین امری البته آسان نخواهد بود زیرا زمینه ی داخلی کشور انتخاب های سخت و محدودی را مطرح می سازد. برای درک هرچه بهتر این چرخش احتمالی رژیم بد نیست شرایط داخلی و صف بندی های درونی رژیم را در چشم انداز این سیاست جدید آمریکا مرور کنیم.

 1-5 ) شرایط داخلی ایران

وضعیت اقتصادی ایران رو به وخامت بی سابقه ای گذاشته است. کاهش چشمگیر قیمت نفت سبب شده است که درآمدهای نفتی ایران در سال جاری با کاهش 50 تا 60 میلیارد دلاری روبرو شود. کارشناسان اظهار می دارند که هر یک دلار کاهش قیمت نفت، یک میلیارد دلار درآمد نفتی ایران را کم می کند. این کاهش درآمد زمانی روی می دهد که بنا به اطلاعات رسیده تنها 7 میلیارد دلار در صندوق ذخیره ارزی باقی مانده است. پیش بینی می شود که بسیاری از واحدهای اقتصادی تحت نظر دولت در نیمه ی دوم سال جاری با بحران مالی مواجه شوند. در شش ماه گذشته نزدیک به 250 هزار کارگر در سراسر کشور کار خود را از دست داده اند.

دولت احمدی نژاد که با مدیریت ناقص خود کشور را به مرز بحران کشیده است اینک با یک خطر چند جانبه روبرو شده است. از یکسو بحران اقتصاد جهانی به ایران فشار می آورد، از طرفی از قیمت نفت کاهش یافته است، از سویی تحریم اقتصادی و سیاسی رژیم افزایش یافته و همه ی این ها در نارضایتی اجتماعی رو به رشد کشور برجسته شده است.

آیا رژیم مثل سی سال گذشته از این بحران نیز جان سالم به در خواهد برد و سی سالگی پیروزی انقلاب را جشن خواهد گرفت و یا این بار باید منتظر وقایعی وخیم تر برای این پیچ جدید در مسیر رژیم بود؟

نگارنده در این رابطه این فرضیه را عنوان می سازد که بعید است برون رفت از بحران اقتصادی کنونی برای رژیم بدون تلفات سیاسی  باشد. به عبارت دیگر جمهوری اسلامی باید پذیرای یک شکست سیاسی باشد تا یک موفقیت اقتصادی به دست آورد.

اما سوالی که در این رابطه مطرح می شود این است: از آنجا که رژیم جمهوری اسلامی یک پیکره ی چند قسمتی، متشکل از جناح ها و باندهای متفاوتی است، کدام بخش یا بخش های نظام باید این بهای سیاسی را بپردازد؟ آیا کلیت نظام باید قربانی بدهد یا تنها قسمت هایی از آن؟ کدام ها؟

 

نخست شرایط فعلی و روابط بین باندها را بررسی کنیم:

می دانیم رژیم بر سه پایه ی اصلی استوار است:

1-     روحانیت که در درون خود جناح بندی دارد اما درنهایت به عنوان یک تن واحد در صدد حفظ سالاریت آخوندها بر کل نظام کنونی است.

2-     بازاری-سرمایه داران که اهرم های مهم اقتصادی و سلطه ی اجتماعی در جامعه دارند.

3-     پاسداران و نهادهای وابسته به آن که قدرت نظامی و امنیتی کشور را در اختیار دارند.

نقطه ی مشترک این سه پایه که آنها را به هم پیوند داده است حفظ نظام و در واقع حفظ قدرت است. اما نقطه ی افتراق آنها در چگونگی تامین این هدف است. در این جا صحبت بر سر اختلاف سلیقه های سطحی و روبنایی که نمایش دوم خرداد نیز بخشی از آن بود نیست. اشاره ی ما به اختلاف در تصمیمات بنیادی نظام است.

اتفاق جدیدی که از سه و سال و نیم پیش روی داد و تا حدی باید سرنوشت نظام را در سایه ی آن بررسی کرد این بود که سپاه پاسداران، که تا آن موقع بیشتر در پشت صحنه و در نهادهای نظامی، اطلاعاتی و امنیتی رژیم پایگاه داشت و اعمال نفوذ می کرد، به جلوی صحنه آمد و با اشغال نهاد مجلس و ریاست جمهوری، کنترل قوه ی اجرایی و مقننه را به دست گرفت. احمدی نژاد که نماینده ی سپاه بود به سرعت هزاران نفر از سپاهیان را با لباس شخصی به عنوان مدیران وزارتخانه های دولتی، نماینده ی مجلس، شهردار، استاندارو ریس دانشگاه و غیره از پادگان ها درآورد و در دل نهادهای حکومتی مستقر ساخت.

روحانیت و بازاری ها که شاهد استقرار سپاه در دستگاه دولت بودند قدرت چندانی جز هیاهوی تبلیغاتی و رسوا کردن برخی از پاسدار-وزیرهای دولت احمدی نژاد نداشتند. اما به هر روی سپاه کار خود را کرده بود.

مدیریت پاسدارگونه ی کشور توسط باند احمدی نژاد توانست فجایع خود را با کمک درآمدهای غیر قابل تصور نفتی بپوشاند. در سه و سال و نیم گذشته باند سپاه نزدیک به 200 میلیارد درآمد نفتی را مصرف مدیریت ضد عقلایی و ضد مردمی خود کرد و صندوق ذخیره ی ارزی را خالی نمود. بیش از 40 درصد از کل درآمدهای کشور را به فقط به دستگاه های دولتی و اعوان و انصار خویش دادند وبا واریز کردن پول برای تسلیحات، سرکوب اجتماعی و امور هسته ای مردم را به فقر مطلق کشاندند.

تورم در ایران برای کالاهای اساسی در دوران احمدی نژاد از 100 درصد هم عبور کرد و ارزش پول و پشتوانه ی مالی کشور به حداقل رسید. احمدی نژاد تمامی روسای نهادهای مالی را اخراج و سازمان برنامه و بودجه کشور را منحل و روش اقتصادی پادگانی و قاجاری را بر کشور حاکم ساخت. اینک ایران در آستانه یک بحران مالی حاد قرار گرفته است.

برای مقابله با فشارهای مالی ناشی از کاهش قیمت نفت پاسداران شروع به چنگ اندازی به روی متحدان خود کرده اند. از جمله بازار و ماجرای مالیات بر ارزش افزوده که تابوی سنتی بازار بود. واکنش بازاری ها به این موضوع نمودی است از یک شکاف در اتحاد سی ساله سه پایه ی نظام یعنی روحانیت-بازار و سپاه.

صلح این سه تا به حال علاوه بر مشابهت پایگاه طبقاتی و تشابه ایدئولوژیک آنها به خاطر باز بودن خوان یغما بود. اما اینک که 80 درصد جامعه به زیر خط فقر نسبی هل داده شده است. نزدیک به بیست میلیون ایرانی در زیر خط فقر مطلق هستند و درآمد نفت نیز کاهش یافته و خزانه ی دولت خالی مانده است، سپاهی ها با اتکا به خوی نظامی خود، به متحد سنتی خویش بازار حمله ور شده اند. اما واکنش بازاری ها و عقب نشینی سریع دولت احمدی نژاد نشان داد تا چه حد محاسبات سپاه در برخورد با پدیده بازار خام و ناشیانه بوده است.

نباید فراموش کرد که از زمان انقلاب مشروطیت تاکنون بازاری ها به طور عملی تمامی حکومت هایی را که می خواسته اند حساب و کتاب و دخل و خرج بازار را زیر کنترل یا قانونمندی درآورند سرنگون ساخته اند. اما تا سال 57 بازار از بیرون بدنه ی حاکمیت به آن تاخته است ولی بعد از انقلاب، بخش مهمی از بازاری ها در حاکمیت ادغام شدند. پس این بار سرنگون سازی یک رژیم خودی برایشان ناممکن است. ضمن اینکه جامعه فقرزده و گرسنه چون بشکه ی باروتی در انتظار جرقه است، حتی اگر این جرقه توسط بازاری ها زده شود.

بر این اساس، این بار کار تغییر و جابجایی مهره ها در رژیم، برخلاف سال 1378 و روی کار آوردن مهره خاتمی و به راه انداختن نمایش دوم خرداد، مشکل شده است. کنار زدن سپاه از طریق انتخابات آتی ریاست جمهوری رژیم تبدیل به یک دردسر بزرگ شده است. مهره های در انتظار برای این تغییر چندان شانسی ندارند. قالیباف هر چند که می تواند جایگزین مناسبی برای احمدی نژاد باشد اما مورد پذیرش همه جناح های رژیم نیست و کسی به توانایی او باور ندارد. حمایت مردمی از وی نیز پایین است و لذا فقط ممکن است بر اساس توافقات پشت پرده ی جناح ها و فشار لابی های فراماسونری فرانسه او شانسی برای این موضوع داشته باشد.

کروبی و خاتمی کارت های بازی شده و رنگ باخته هستند. آوردن مهره ای مثل میرحسین موسوی به دلیل تغییرات ناشناخته ای که می تواند همراه داشته باشد برای نظام خطری بزرگ محسوب می شود. بازار می تواند به انتخاب وی واکنش منفی نشان دهد و کاندیدای خاص خود را معرفی سازد. افراد دیگری چون حسن روحانی یا محمدی پور نیز شانس زیادی ندارند.

می ماند نظام در تمامیت خود با سپاهیانی که قدرت را قبضه کرده اند، کشور را به مرحله بحرانی رسانده اند و علیرغم آن، به واسطه ی کنترل توان نظامی-امنیتی کشور، حرف آخر را خواهند زد. در این حالت به نظر می رسد که احمدی نژاد علیرغم همه ی دردسرهایی که می تواند برای نظام بسازد به واسطه ی مقبولیت او در سپاه از شانس بیشتری برای باقی ماندن در راس قدرت برخوردار است.

اما نباید فراموش کرد که تصور چهار سال دیگر مدیریت پادگانی کشور در شرایط تحریم، بحران اقتصاد جهانی، ورشکستگی مالی دولت، شورش داخلی و احتمال بروز یک جنگ چشم اندازی نیست که بسیاری از حافظان ساختاری نظام بخواهند به آن تن دردهند. به همین دلیل می توان پیش بینی کرد در ماه های آینده اختلافات درون نظام بیشتر شده، شکاف هایی در اتحادهای ضد مردمی سابق پدید آید و برخی تصفیه حساب ها در سطوح بالا و پایین شدت گیرد. این پیش بینی در صورت بروز یک جنگ می تواند تا حدی معلق بماند اما در نهایت با شدت بیشتری دوباره بیرون خواهد زد.

حال باید درنظر داشت که انتخاب های رژیم بسیار محدود است: یا تن دادن به سلطه ی سپاه بر حاکمیت و پرداخت هزینه ای که بین جنگ خارجی یا شورش داخلی در نوسان است. یا تصمیم به کنار زدن سپاه که به قیمت یک خونریزی داخلی در پیکر نظام تمام خواهد شد.

راه حل سومی، اگر قابل تصور باشد، همانا کنارآمدن سپاهیان با دولت اوباما می باشد. این نیز، چنانکه گفتیم به معنای این است که بسیاری از پایه های فرهنگی، سیاسی و حتی اجتماعی جمهوری اسلامی در داخل و خارج باید به دست خود نظام فروبریزد و رژیم باید متحدان منطقه ای خود را یکی بعد از دیگری به زیر تیغ آمریکا و اسرائیل بدهد تا خود جان سالم بدر برد. آیا این کار از سپاه ساخته است؟ آیا سپاه فقط به شرطی حاضر خواهد شد پای میز مذاکره برود که ریس جمهور آینده ی نظام همچنان یک سپاهی باشد، حتی اگر این سپاهی احمدی نژاد نباشد؟  آیا این احتمال شانس قالیباف را افزایش خواهد داد؟  آیا سوالاتی که در بالا مطرح شد می تواند پاسخ هایی را در کل نظام بیابد که وحدت و انسجام درونی آن را حفظ کند؟ آیا تلاشی و فروپاشی رژیم با گام گذاشتن در مسیر خروج از بحران سالاری سی ساله اش آغازی برای غلطیدن در سراشیبی نابودی نخواهد بود.

پس در این میان می بینیم که به طور مشخص و این بار نه بر اساس ذهنیات خود با یک رژیم در بن بست مواجه ایم. اما یک ضمانت امنیتی وجود دارد که به رژیم قدری اطمینان خاطر می دهد و آن اینکه هیچ جایگزین جدی و خطرسازی برای رژیم حاضر نیست. به همین دلیل می تواند با دست باز یا سرکوب کند و یا به سازش و یا جنگ خارجی بپردازد.

از جمله دلایل نبود جایگزین، دورافتادگی اپوزیسیون از واقعیت های داخل، نبود پیوند میان سازمان های سیاسی و نیروهای اجتماعی، نبود فرهنگ کار جمعی میان اپوزیسیون و نیز عدم امکان کار سازماندهی مردم در داخل کشور است. پرداختن به هر یک از این مشکلات وظیفه ی اصلی هر یک از مخالفان رژیم در دراز مدت است. لیکن در کوتاه مدت وظایف مشخص دیگری مطرح است.

وظایف ما:

اما برای ما به عنوان ایرانیان متمایل به تغییر باید چندین موضوع در نظر گرفته شود:

الف) در جریان مذاکرات با آمریکا رژیم می تواند خواست های ضد دمکراتیکی مانند فشار بر مخالفان رژیم در آمریکا و اروپا و نیز دور ساختن خطر مجاهدین از عراق را مطرح سازد. باید از حالا در این باره هشیار و آماده بود تا مانند مارس 2003 و هجوم دولت فاشیست فرانسه به مقرهای مجاهدین غافلگیر نشویم.

ب) کسانی که به این نوع از فعالیت های برون مرزی باور دارند می توانند از همین حالا با فشار به دولت آتی آمریکا درخواست کنند که مواردی مانند نقض حقوق بشر، اختناق و پایمال ساختن آزادی های فردی و اجتماعی در متن مذاکرات قرار گیرد و فقط موضوع هسته ای عمده نشود.

پ) برای هر یک از ما باید به عنوان فرد یا تشکل سیاسی مشخص باشد که در صورت تحقق سناریو نخست، یعنی توافق رژیم با آمریکا، چگونه می توانیم مبارزه را در داخل کشور در فضایی جدید گسترش داده و تعمیق کنیم و به سوی مبارزه ی برای تغییرات بنیادین به پیش بریم.

ت) در صورت عدم توافق رژیم و آمریکا چگونه می توانیم از فضای رو به تخریب اقتصادی و اجتماعی برای تحریک خشم و نارضایتی توده ها با داشتن حداقلی از برنامه و سازماندهی برای نتایج و آینده ی قیام استفاده کنیم.

ث) در صورت بروز جنگ، که در جلوگیری از آغاز آن باید هرتلاشی که ممکن است بکنیم، چگونه می توانیم در داخل کشور با سازماندهی شبکه های عملیاتی مردمی به سوی کنش آفرینی و خطرسازی برای رژیم و پایان دادن به سلطه ی آن در کشور و به دست گرفتن کنترل مناطق مختلف و نهادهای قدرت به پیش رویم.

در نهایت می بینیم که برای هریک از این سه سناریو کنش های مشخصی لازم است که کسب آمادگی برای آن نمی تواند به تاخیر افتد. اگرقرار است تماشاچی منفعل این احتمال ها نباشیم باید به هریک از آنها از حالا اندیشیده و تدارک ببینیم.

 

 

 

* *

www.korosherfani.com

06/11/2008


 

horizontal rule

[1] http://www.bbc.co.uk/persian/world/2008/11/081105_si-obama-team.shtml

[2] Irgun