Obama، معجزه انتخابات امريکا
حضور باراک اباما در انتخابات امريکا و جذب قشر بزرگی از جوانان و طبقات مختلف ، به
معجزه بيشتر شباهت دارد تا به راه و روندی عادی در امريکا . امريکايی که هنوز با
سياه و سفيد ، زن و مرد ، دين و مذهب و به عبارت ديگر خودی و غير خودی مسئله دارد و
اباما را در چارچوب اين مسائل می افشرد . مسائلی چون نام و نشان ، مسلمان و مسيحی ،
پوشش محلی ، تأکيد در مادر سفيد پوست برای تأييدش و بالاخره خويشی دادنش به ديک
چينی ، مرد هراس انگيز و نامحبوب عصر حاضر ، برای تضعيفش اگر هم درست باشد . در
کنار اين علم شنگه ها که ادامه اش ناممکن نيست و اسارت ذهنی بخشی از جامعه را می
رساند ، ديگر بخشِ گرويده به داوطلب جوان و متفاوت با حريفان ، نشان می دهد که نه
تنها اعتنايی به اين لطايف الحيل ندارد ، به آنهايی هم که ادعای تجربه اندوزی در
سياست و ديگر مسائل را دارند ، و با اين حربۀ کُند و زنگ زده به مقابله و مبارزه
برخاسته اند ، نه اعتمادی دارد نه اعتباری می دهد . تجربه ای که امروز جز بی توانی
و درماندگی مادی برای آنها وکارنامه تيره و سياه معنوی برای نام کشورشان نداشته
است. اين قشر به ستوه آمده از وعده وعيد های به ثمر نرسيده و دروغ های شاخ و شانه
کشيده ، سيه چُرده ای را انتخاب می کند که دامان زندگيش سپيد و برخوردار از ادب و
ملايمت و کلامی مستدل و کوبنده است .
------
سربازِ وطن مک کين ، بيش از هفتاد سال از عمرش می گذرد و مريض احوال هم است ولی
اشتياق و شهوت قدرت آنچنان در جسم و جانش چنگ انداخته که قادر نيست جای خود را به
جوان تر از خود حتا در حزب خود بدهد و ايام بازنشستگی را مانند هر شهروند ديگرش
بپذيرد . هر چند قانون باز نشستگی در حق او و همانندانش جاری نيست و اين تبعيض برای
اين کشور هم که ادعای دمکراسی دارد نه تنها مستحب بل که حلال است . اما آن کسی که
خير خواه مردم و مملکتش است قانونی را که در حق ديگران اجرا می شود برای خودش هم
اجرا می کند و از قانونی که خلاف برابری و حقوق بشر است بهره برداری نمی کند . ولی
تاريخ دنيا مکرر در مکرر می گويد صاحبان و طالبان قدرت هرگز رابطۀ دوستانه و
منصفانه با برابری حقوق بشر نداشته اند و در حالی که هوس های احمقانۀ امپراطوران
مليون ها جوان خودی و غير خودی را برای کشتن و کشته شدن راهيِ جبهه های وحشت انگيز
جنگ کرده اند ، فرزندان خود را در کاخ ها و عمارت های گرم و نرم پناه داده و پرورده
اند و اين پرسشی است که امروز در ميان مردم امريکا مطرح است ولی هرگز پاسخی نداشته
است .
جان مک کين هنوز در نخستين سال از هشت سال تخريب و ويرانگری جرج بوش سير و سياحت می
کند و همچنان هيولای القاعده را به خواب و بيداری امريکائی ها می فرستد و اين
داستان کهنه و فرسوده را برای هوادارانش تکرار می کند و با تيغ کُند و ترک خورده ای
که ميراث جرج بوش است ، my
friends گويان می خواهد صد سال در
عراق ترکتازی کند و جوانان ناچار و نادار را به بهشتی که اربابش از همانجا فرمان
يافته بفرستد . می گويد تا موفق و پيروز نشويم عراق را ترک نمی کنيم . ما بايد عراق
را با افتخار و سربلندی ترک کنيم ولی به روی خود نمی آورد که ويتنام را هم با
افتخار و سربلندی ترک نکرده است . اين جنگندۀ داوطلب برای رياست جمهوری ، که فرمان
مرگ را برای مردم و جوانان غير خودی ، صد ساله مُهر می زند ، از هستی و خون جوانان
کشورش نيز بذل و بخششی صد ساله دارد يعنی برای خود از , همانجا , صد سال ديگر گريز
از باز نشستگی کِش می رود تا به وسوسه سرشت جنگجويانه اش با حذف عراق و کشور های
همسايه و همجوار آن کمر شکسته امريکا را شکسته بندی کند . که آرزو بر صد و هفتاد
ساله ها هم عيب نيست ولی نشان از جِرم گرفتگی و پوسيدگی سلول ها دارد .
سرباز وطن که پنج سال در ويتنام زندانی بوده و با سرافکندگی به وطن باز گشته ، واژه
قهرمان را بر پيشانی فرسوده و پر چين و شکن کوبيده است ولی هرگز نمی گويد برای چه
کار مهمی به ويتنام رفته بود . آيا او را به ضيافت شام دعوت کرده بودند ؟ به نام
کدام مأموريت در آن خاک فرود آمده بود که گرفتار شد ؟ خاکی که خاک نشينان اسير و
دليرش علف می خوردند و تا آخرين قطره خون رگهايشان و تا آخرين نفسِ گلوله خورده
جانشان از آن دفاع می کردند تا آنجا که نه تنها سربازانِ چون او که سر سربازانِ سر
و گردن بالا تر از او هم آنجا را با شکست و سرافکندگی ترک کردند .
عراق هم نسخه دوم ويتنام است . کشتن و به کشتن دادن سربلندی نمی آورد که هيچ ، سرخی
و سياهی تاريخ را در هم می تند و بر پيشانی متجاوزانِ به خاک ديگران ، حک می کند .
-------
در شوق و شورِ ديدار پاپ از امريکا و بحث و گفتگوی , و خدا در شش روز جهان را آفريد
, ، خانواده کلينتون دسته جمعی مبارزه انتخابات موروثيِ هلری کلينتون را اداره می
کنند و لابد سگ ها و گربه هايشان هم ( اگر دارند ) به زودی به آنها خواهند پيوست و
بنا بر تعليم و تربيت به روی اباما پارس خواهند کرد و خرناسه خواهند کشيد . خانم
کلينتون در پناهِ خانواده گاه با اشک نباريده و گاه با خنده های عصبی و در هم
تابيده ، با کت شلوار های ازهمه رنگ و زينت آلات مناسبِ هر رنگ در ميان زنان جلوه
گری می کند . زنانی که در تاريخ مردانه امريکا نه اينهمه کت شلوار داشته اند و نه
جرأت و فرصت داوطلبی برای رياست جمهوری .
جمعيت انتخاباتی کلينتون جمعيتی زنانه است و اگر در آغاز کار در ميان گروه زنان بيش
از چند مرد به چشم نمی خورد امروز هم با وجود افزايش تعداد کمی از مردان باز اکثريت
با زنان است .
هلری کلينتون طبيعتی نا متعادل دارد نه به دوستيش می شود اعتماد کرد و نه به دشمنيش
می توان اعتبار داد و اين را در برخورد و رفتارش با اباما می بينيم . هلری کلينتون
در دومين جلسۀ مناظره اش در کداک استوديو ناگهان و بی مقدمه گفت من افتخار می کنم
که کنار اباما نشسته ام . افتخار می کنم . واقعاٌ افتخار می کنم . عبارت افتخار می
کنم را نه تنها چند بار تکرار که تأکيد هم کرد . موردی نبود که ايشان خود را مفتخر
بداند و هنوز برای من اين پرسش مطرح است که چرا اين را گفت در حالی که با برخی از
برنامه های اباما مخالف است . آيا اباما را آنچنان خام و هلری نشناس پنداشته بود تا
با کلامی مرحمت بار ولی کاذب از ميدان بدر برد و همانندش را از زبان او هم بشنود و
مانند ديگر سياستمداران زرنگ و فرصت طلب که از کوچکترين کلام و پيام رقيب بهره
برداری می کنند ، به وقتش از آن استفاده کند ؟ ولی اباما اين برنامه را تکميل نکرد
و در برابر اين هيجانِ نا بهنگام به امتنانی بسنده کرد. بيست و جهار ساعت از اين
افتخار اندوزی نگذشته
shame on you Obama را حواله اش
می کند . چه تغيير و تحول نا مطلوب و شگرفی در ابامای بيست و چهار ساعت بعد هست که
افتخار خانم کلينتون جای خود را به انفعال می دهد ؟ بينابينِ اين افتخار و انفعال
حکم معاونت را هم در رياست جمهوری رؤيايی و سودايی خود ، برای باراک اباما صادر می
کند .
shame on you Obama
جای ديگر بار ديگر و بار ديگر جای ديکر تکرار می گردد گويی مصرف کننده با اين عبارت
انس و الفتی ديرينه دارد و آن را در حق هر آنکه رقيب و حريف است بکار می برد . آيا
در رسوايی کاخ سفيد اين نقل و نبات را ارزانی همسرش هم داشته است ؟ يا جای انفعال
را به افتخار داده است ؟
باراک اباما در ادامه واويلای مبارزه انتخاباتی پنسيلوانيا توجيه می کند که ساکنين
شهر های کوچک در نتيجه بی توجهی به اوضاع اقتصادی و ديگر مسائلشان عصبی و خشمگين می
شوند و از فرط استيصال به دين يا کاربرد اسلحه پناه می برند . واقعيتی را بر زبان
آوردن همان و سر و صدای مردمی معترض که عادت ندارند حقيقت را بشنوند و واقعيت را
قبول کنند همان ، و ترقه در کردن تفنگداران و تفنگ بازان از جمله خانم کلينتون همان
. اين هم گفتنی است که طالبان و صاحبان آسوده خاطرِ قدرت هم از فرط آسودگی کاربرد
اسلحه را در پناه دين تطهير می کنند .
در امريکايی که جوانان آرزومند دبيرستان ها ، کالج ها و دانشگاه ها قربانی تپانچه و
تفنگ می شوند ، در امريکايی که سينمايش نمايشگر هراس انگيز ترين صحنه های کشت و
کشتار است ، در سينمايی که جان وين با همين تفنگ و فشنگ سرخ پوستان را درو می کند ،
و در دنيای غير امريکايی که مليون ها مردم بی گناه به همين طريق خونشان به خاک می
ريزد ، خانم کلينتون ، سياستمدار فرصت طلب ، معتقد است که نه خير تفنگ بازی فرهنگ
ديرينه امريکايی هاست و ربطی به درماندگی و گرسنگی و تشنگی مردم ندارد . اين فرهنگ
بايد از پدر ها به فرزندان و نوه ها و نتيجه ها برسد و هميشه باقی بماند . حکايت می
کند و به خود می بالد که وقتی دختر بچه ای بيش نبوده پدر يا پدر بزرگش در حيات خلوت
يا هر کجای ديگر به او ياد می داده که چگونه با تفنگ ، بازی و تيراندازی کند ( چيزی
در اين حدود ) . تفنگچی ها هم با او همصدا شده و حرمت تفنگ و فشنگ و هر اسباب و آلت
جفنگ از اين قبيل را از مواهب آسمانی و بقايش را واجب دانستند . از برکت باورمندی
به اين فرهنگ خشن و اعصاب نا متعادل همين روزهاست که خانم کلينتون لنگه کفشش را
حواله باراک اباما کند . خود شيفتگی تا بدان حد است که گستاخانه مشتاق افتادن رقيب
و خوشحال از برنخاستن حريف است و بيم آن ندارد که سرنوشت ملت امريکا را جرج بوش
ديگری به نام جان مک کين در دست بگيرد .
به خاطر همين فرهنگ است که امروز هم آقای بوش تفنگ از دستش رها نمی شود و به آسودگی
و برای پايداری اين فرهنگِ شريف آسوده و پايدارانه آدم می کشد . باز به خاطر همين
فرهنگ است که مک کين صد سال ديگر می خواهد در عراق تفنگ بازی کند و شگفتا که بی
شرمی و بی حيايی شامل حال او نمی شود . آيا هلری کلينتون از سربازی که موهايش را در
تمرين ماشه کشيدن سپيد کرده و صد سال ديگر می خواهد آن را تمرين کند می هراسد ؟ يا
آنچنان مفتون پيروزی خويشتن است که به حريف جمهوری خواه اعتباری نمی دهد .
اگر باراک اباما اين فرهنگ خانمانسوز را ستوده و حمايت کرده بود با او چه می کردند
؟
در ادامه مبارزه خانوادگی خانم کلينتون ، اخيراٌ در ميان جمعيتی که دختر ايشان چلسی
اداره می کرد تبليغ Brest
Cancer هم ديده می شود . چگونگی
اين برنامه برای من که شايد از اخبار مکرر غافل مانده ام تازگی دارد ولی حدس می زنم
هلری کلينتون که طرفدار فرهنگ قتاله است برای بکار گرفتن و بقای تيغ و چاقو فتوا
دهد که زنها از دَم پستانهايشان را ببرند تا هم به سرطان پستان مبتلا نشوند و هم
حرمت و کاربردِ تيغ و چاقو در کنار تپانچه و تفنگ کم گرفته نشود .
در پايان ، برای اينکه مبارزه انتخاباتی خانم کلينتون از دايره زنانگی بيرون آمده
تبعيضی هم در حق مردان نشود ، و روال مبارزه خانوادگی نيز محفوظ بماند ، بی مورد
نخواهد بود اگر آقای کلينتون هم تبليغ
Prostate Cancer
را هرکجا که مناسب تر است بچسباند تا هشداری داده باشد به آلات کننده در معرض فرهنگ
ادوات کشنده و بُرنده .
منير طه
ونکوور ، بيستم اپريل ، دوهزار و هشت