پراگماتیسم چیست ؟ پراگماتیست کیست ؟

 

فرهاد عرفانی - مزدک

 

- سود آوری عملی ! چه در اخلاق و چه در اخلاق سیاسی ، بن مایهء آنچیزی ست که از آن به عنوان (( پراگماتیسم )) یا (( مصلحت اندیشی بورژوائی )) یاد می شود . روی دوم این سکه ، لاابالیگری ( بی پرنسیپی ) و ماکیاولیسم ، بمثابه فلسفهء سیاسی ست .

 در کارآمدی این شیوهء نگرش ، شکی وجود ندارد . اصولا این طرز تفکر بوجود آمده است که به فلسفهء سیاسی بورژوازی ، جنبه کارکردی و عملی اعطا کند ! بنابراین بحث بر سر کارآئی و یا عدم کارآئی این نگرش نیست ، بلکه بحث بر سر درستی یا نادرستی آن است !! و همچنین ، میزان توافق آن با تمامی اندیشه هائی که مبتنی بر آرمانگرائی انسانی اند.

 پرسش این است که آیا می توان در تعیین اهداف سیاسی ، بر مبنای نگرشی انسانی ، از خود تعریفی ارائه داد ، اما در حرکت و در عمل ، و در تعیین تاکتیک ها و استراتژی میان مدت ، به پراگماتیسم متوسل شد ؟

واقعیت  اینستکه  هر جریان سیاسی ، بسته به پاسخی که بدین پرسش می دهد ، جایگاه خود را بمثابه نیروئی در کنار مردم ، و یا در برابر آن ، مشخص و تعیین کرده است .

 در واقع با این سنگ محک است که ، عیار صداقت و یا عدم صداقت هر جریان سیاسی را ، در مبارزات اجتماعی ، می توان سنجید !

 و اما مشخصه های پراگماتیسم سیاسی چیست و از کجا می توان آن را در موضعگیریهای یک جریان و یک تفکر سیاسی تشخیص داد ؟ ما تلاش می کنیم به اختصار ، این ویژگیها را برشماریم ...

اولین ویژگی یک نگرش پراگماتیستی ، ضد اخلاق بودن آن است . یعنی چه ؟ یعنی اینکه در این نگرش ، هر نوع چهارچوبی که رفتار را محدود به فضائل انسانی نماید ، مردود است ! فضائلی همچون راستگوئی ، پرهیز از دروغ ، پرهیز از فریب ، پرهیز از تهمت ، عهد شکنی ، ریاکاری و ...

 در چنین فضائی ، این فضائل ، تا آنجا پذیرفتنی هستند که ما را ، در رسیدن به اهداف ، مانع نباشند ! اگر قرار باشد ، یا مجبور شویم ، بین این فضائل و یا عقب نشینی و شکست و یا عدم دستیابی به آنچه مورد نظر است ، یکی را انتخاب کنیم ، بر مبنای نگرش پراگماتیستی ، باید بدون تأمل ، فضائل را کنار گذاشته و آنچه را که عملا ما را در رسیدن به هدف یاری می رساند، آن را برگزیده و عمل کنیم !

 اخلاق ، در این شیوهء تفکر ، اساسا  و در عمل ، موضوعیت خود را از دست می دهد . چرا که هر لحظه ، رفتار ما  را ممکن است مقید به قیدی نماید ، که بمثابه مانع عمل کند و نظر به اینکه پراگماتیسم و فلسفهء وجودی آن ، اساسا برای گذشتن از موانع ! بوجود آمده ، پس در عمل ، اخلاق را یکسره باید به سوئی نهاد و آنچه را مفید ! و سودمند است و منافع را تامین می کند ، آن را برگزید . ناگفته نماند که این نگرش ضد اخلاقی ، خود ، نوعی اخلاق است که از آن به عنوان اخلاق بورژوائی یاد می شود .

ویژگی دوم در این فلسفهء سیاسی ، رد هر گونه اصولگرائی است ! پراگماتیسم سیاسی ، با هر نوع قاعدهء از پیش تعریف شده ، مخالف است ، چرا که  پایبندی به هر اصل مشخصی ، لزوما ایجاد یک قید است و چون مقید بودن ، در نقطهء مقابل توانائی انعطاف ِ منطبق بر مصالح است ، خودبخود ، پایبندی بدان ، نقض غرض خواهد بود . بنابراین ، هر نوع اصولیتی ، جدا از ویژگی مثبت  یا آرمانی آن ، در این تفکر ، به عنوان مانع مطرح می شود و هر چه این اصولیت از ساختار محکمتری برخوردار باشد ، در این منظر ، ارتجاعی تر و عقب افتاده تر است !!

 

سومین ویژگی تفکر پراگماتیستی ، مصلحت گرائی ، و یا به عبارت پراگماتیستها ، دوراندیشی ! آن است . یک پراگماتیست ، همچون یک نرم تن ، منعطف است و همچون یک دوزیست ، قادر به تطبیق خویش با شرائط متضاد است ! بستگی به این دارد که مصلحت ! در چه باشد ؟ اگر مصلحت ایجاب کند دوست است و اگر ایجاب نکند ، دشمن است ، آرام است و مهربان و عادل ، یا سرکش است و خشن است و ظالم !! این شرائط است که تعیین می کند چگونه باشد ! پس ، تطبیق با شرائط و تشخیص کارآئی عملی اتخاذ یک رفتار ، صلاح بودن یا صلاح نبودن اتخاذ آن رفتار را تعیین می کند. در این تفکر ، از پیش نمی توان تشخیص داد و یا تعیین کرد که چه چیز به صلاح است و چه چیز به صلاح نیست ، بلکه در عمل باید دید که منافع ، در کدام جهت میل می کند ، به هر جهت که میل کرد ، صلاح در آن است ! و مصلحت ، اتخاذ یک رفتار ، در همان جهت می باشد !!!

 

تا اینجا ، دریافتیم که ، فلسفه سیاسی پراگماتیسم ، مبتنی بر عدم پایبندی به اخلاق و فضائل ، رد اصولگرائی و همچنین ، مصلحت گرائی در اتخاذ روش  و یا رفتار اجتماعی و سیاسی است . و اما ، در کنار این سه ویژگی اصلی ، یک ویژگی فرعی نیز وجود دارد که بن مایهء اتخاذ این نگرش ، از جانب فرد و یا افراد و جریانات و گروههای سیاسی - اجتماعی است و آن چیزی نیست جز محوریت فرد و عدم اعتقاد بنیانی به اجتماع انسانی ، در هر قالبی !

 در واقع ، همهء این فلسفهء سیاسی ، در وجه ریز شدهء آن ، به منافع فرد ختم می شود. بر همین اساس نیز هست که ، در تمامی جمع هائی که بر مبنای پراگماتیسم سیاسی شکل می گیرد ، فرد ، و تشخص فردی و شخصیت گرائی و کیش شخصیت ، عارضهء گریز ناپذیر است ! در چنین تشکل هائی ، چیزی بنام جمع و منافع جمعی ، بواقع ، وجود ندارد ، بلکه این افراد و همسوئی منافع ِ هرچند گذرای ایشان است که تعیین کنندهء همه چیز است . براین اساس ، آن فردی که قادر باشد از تفکر پراگماتیستی ، به بهترین وجهی بهره برداری کند ، طبیعتا بیشترین منافع را جذب کرده ، قدرت ، در جهت منافع وی ، سیر خواهد کرد . خود ِ تقدس منافع ، به چنین شخصیتی نیز تقدس بخشیده ، وی را به (( اسطوره قدرت )) ارتقاء درجه می دهد !!!

 

**********

 و اما بد نیست در اینجا ، اشاره ای گذرا به تاریخچهء پراگماتیسم ، بمثابه یک دیدگاه فلسفی ، داشته باشیم ، تا ریشه های پراگماتیسم سیاسی ، روشنتر خود را بنمایاند.

 پراگماتیسم ، بمثابه یک نظریهء فلسفی جدید ، نخستین بار توسط ویلیام جیمس ، فیلسوف و روانشناس آمریکائی مطرح شد ( تاریخ فلسفه - ویل دورانت ) . وی در برخورد با مقاله ای از یک محقق آمریکائی بنام چارلز پولیس که در مجلهء علمی ( 1878 )  به چاپ رسیده بود ، با این دیدگاه آشنا شد که : (( برای یافتن معنی یک عقیده و تصور ، باید نتایج عملی آنرا سنجید ، و الا بحث در بارهء آن بجائی نخواهد کشید و مطمئنا بی ثمر ! خواهد بود )) .

 جیمس ، که خود ، از نظر خاستگاه اجتماعی ، محصول جامعهء صنعتی عمیقا در تکاپوی اواخر قرن نوزده  آمریکا بود و طبیعتا همانند هر نظریه پردازی ، نمی توانست نسبت به محیط خود و دستاوردهای اجتماعی آن بی تفاوت باشد و از طرفی تلاش داشت تا ، بین فلسفهء متافیزیکی خود ، با واقعیتهای علمی پیرامون ( داروینیسم و مارکسیسم ) ، که بنیانهای نظری فلسفهء اسکولاستیک را به لرزه در آورده بودند ، پل زده ، توجیه گر وضعیت جدید باشد ، به سرعت ، دیدگاه چارلز پولیس را ، به سطح یک نگرش فلسفی ارتقاء داد ، و اتفاقا ، نظر به اینکه دیدگاه مطروحه ، عمیقا با خواست بورژوازی حریص  قرن نوزده آمریکا هماهنگ بود ، با همان سرعت ، مقبولیت عام یافته  ، از یک مقولهء تجریدی فلسفی ، به فلسفهء سیاسی ، و سپس ، عرف و سنت ادبی ، فرهنگی و بخصوص سیاسی ( در منش آمریکائی ) ، ارتقاء درجه پیدا کرده ، حاکم بر نگرش جامعه در همهء ابعاد شد . جیمس ، خود ، در کتاب پراگماتیسم ( 1907 ) ، بنیان نگرش خویش را چنین تئوریزه می کند : (( پراگماتیسم عبارت است از صرف نظر ( کردن ) از اصول و مقولات و مبادی ای که ضروری محسوب می شده اند و عطف نظر  ( توجه ) به عواقب و ثمرات و فوائد !! )) .

 شاید جیمز، خود ، نمی دانست که در حال انجام چه خدمت بزرگی به سرمایه داری است ، اما وقتی به رمان هموطن او (( آپتن سینکلر )) که شرح مهاجرت یک خانوادهء لهستانی به آمریکاست ( رمان جنگل ) می نگریم ، می توانیم به خاستگاه پیدائی چنین نظراتی ، که در واقع ، بمثابه فلسفهء عمل بورژوازی به میدان می آیند ، پی ببریم .

 سینکلر در کتاب شگفت انگیز خود شرح می دهد که ، چگونه کودکان هشت تا دوازده سال ، بر لبهء چرخ گوشتهای بزرگ ، با یک پارو می ایستند ، تا گوشتهائی را که از لبهء دیگ بزرگ به بالا می آیند ، به پائین هل دهند و گاهگاه پیش می آید که خود لیز خورده ، به درون چرخ گوشت می افتند و همراه با موشهای بزرگی که همواره در دور و بر چرخ گوشتها در رفت و آمدند ، چرخ شده ، به عنوان همبرگر ، به بازار عرضه می شوند ...

 درست در همینجاست ، که این فلسفهء سیاسی ، به یاری صاحب کارخانه می آید ! : چه اهمیت دارد؟ ، بگذار در برابر یکصد میلیون دلار سود در سال ، یک بچه یا چند موش هم به داخل چرخ گوشت بیافتند ! این مهم نیست !! این مهم است که نتیجهء عمل کار ما ، تولید ثروتی معادل یکصد میلیون دلار است !!!

 در تداوم همین نگرش نیز هست که ، هنگامیکه یک خبرنگار، از خانم مادلین آلبرایت ، وزیر سابق امور خارجه آمریکا ، می پرسد که : (( آیا محاصرهء اقتصادی عراق ، این اهمیت و  ارزش را داشت که به مرگ پانصد هزار کودک عراقی ، در اثر کمبود دارو ، منجر شود ؟ )) او با صراحت پاسخ می دهد : (( آری ! ارزشش را داشت !!! )) .  

********

اکنون ، بر اساس همهء آنچه آمد ، اگر بخواهیم در رابطه با پراگماتیسم و پراگماتیست ها قضاوت کنیم ، یعنی نتایج  کاربست چنین نگرشی در سیاست را بسنجیم ، تنها می توانیم بگوئیم ؛

 جدا از اینکه جریانات  سیاسی ( و یا فرد و افراد ) چه می گویند و در پشت چه دیدگاهی صف کشیده اند و سنگ چه آرمانی را به سینه می زنند ، هر لحظه  که در عمل ، اصول را فدای مصلحت  نمایند ، تا به سود و نتیجهء عملی دلخواه خود دست یابند ، و در این راه ، هیچ ابائی از زد و بند ، شامورتی بازی ، حیله و فریب و نیرنگ و دروغ و قلب حقیقت  نداشته باشند ، یا اینکه صف دوست و دشمن را ، با توجه به موقعیت و منافع خود ، جابجا نموده ، به جنگ رفته ، یا ترک مخاصمه  کنند ، آن افراد و جریانها پراگماتیست هستند و امکان ندارد چنین جریانات یا افرادی را بتوان آزادیخواه ، عدالت طلب ، دمکرات و انسانگرا دانست ! چرا که روح چنین فلسفه ای ، چه در عرصهء نظری ، و چه در حوزه ء عمل ، نه بر محور حقانیت بخشیدن به انسان ، بلکه بر پایهء حقانیت بخشیدن به فرد ، منافع فردی و سود آوری عملی هر عمل سیاسی ، در حوزهء کسب قدرت ، شکل گرفته است ، و چنین روشی ، چه در برخورد با جامعه ، و چه در تعیین استراتژی سیاسی ، فی نفسه ، در تضاد با هر چیزی ست که انسانی ست ، از جمله ؛ آزادی ، عدالت و دمکراسی !

 

*******

 یک پراگماتیست ، یک خائن بالقوه است ! هرگز به او اعتماد نکنید  !! نظر به اینکه او همواره ، نتیجه را در نظر دارد ، هر لحظه  که با نتیجه جمع نشوید ، به راحتی شما را می فروشد ! امروز ، برای جلب رضایت شما ، شعار ضد امپریالیستی می دهد، و فردا ، در زد و بند با امپریالیسم ، قربانی تان می کند !

 تضاد حرف و عمل ، بارزترین وجه مشخصهء یک فرد ، یا یک جریان پراگماتیست است ، چرا که این ، نتیجهء عمل است که برای ایشان اهمیت دارد ، بنابراین ، حرفها تا آنجا تعهد آورند ، که هموار کنندهء دستیابی به نتیجهء مورد نظر باشند ! در غیر اینصورت به کناری گذاشته می شوند و حرفهای جدیدی به میان می آیند !!!

 

شهریور 1383