پیوندهای سرنوشت حکومت اسلامی و اسرائیل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در موقعیت کنونی، حکومت اسلامی ایران و دولت راستی اسرائیل، با وجود تمام ویژگیهای به ظاهر متفاوتشان، به سرنوشت کمابیش مشابهی دچارشده اند. هر دو آنها از رژیم های دچار بحران های ساختاری به سوی حکومت های دارای ساختارهای بحران زا تبدیل شده اند. به طور معمول، اینگونه رژیم های بحران زده، با احساس اینکه در درون جامعه به بن بست رسیده اند تلاش می کنند با برانگیختن مصنوعی تنازعات بیرونی و جنگ های خارجی راه نجاتی هرچند موقت برای خود بیابند. این وضعیت مشترک، در دو بستر تاریخی- جغرافیایی جدا از هم، سبب شده است که هر دو حکومت ایران و اسرائیل در حال حاضر فرصت را غنیمت شمارند تا هم روابط به ظاهر تناضع آمیز خود را به یک نقطه تعیین تکلیف دراز مدت ببرند و هم به نجات مشترک و کوتاه مدت خود اقدام کنند برای مثال انتخاب خاتمی و حمایت او توسط اسرائیل و در پی آن نجات کوتاه مدت حکومت اسلامی و همچنین در حال حاضر از طریق بحران جنگی خانمانسوز. آیا سرنوشت رژیم های فعلی اسرائیل و ایران به هم گره خورده است؟ آیا نابودی یکی بقای دیگری را دربرخواهد داشت؟ آیا بقای این دو به هم مشروط است؟ نوشتار حاضر به بررسی پاسخ هایی برای این پرسش ها می پردازد و فرضیه ای را در این باره بررسی می کند.

 

گره سرنوشت اسرائیل به ایران

در سال ۱۳۵۷ زمانی که انقلاب ایران آغاز شد، دولت اسرائیل از طرق مختلف در پشت و در جلوی صحنه برای از میان بردن رژیم شاه در ایران دست بکار شد. نگرانی اسرائیل از آن بود که یک ایران قدرتمند از حیث اقتصادی، دیر یا زود، باید به دمکراسی تن در دهد و در این صورت، تبدیل به کشوری خواهد شد که می تواند به عنوان یک ابرقدرت منطقه ای جا را برای ظهور یک ابرقدرت دیگر – یعنی اسرائیل قرن بیست و یکم – تنگ کند. به همین خاطر با یک دید استراتژیک و پیشگیرانه، اسرائیل تصمیم گرفت با بهره گیری از بستر داخلی مستعد جنبش دمکراتیک  در ایران، کشور ما را به سمت سخت ترین اشکال افراطی گری مذهبی هل دهد. زیرا آنها می دانستند که در غیر این صورت دو آنترناتیو دیگر یعنی جریان ملی و یا جریان چپ شانس قوی تری را برای کسب قدرت در ایران خواهند داشت.

نسل های زمان انقلاب به یاد دارند چگونه رادیو اسرائیل نقش فعالی را در شناساندن، مشروعیت بخشیدن و موفقیت شخص خمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی بازی کرد. یهودیان شناخته شده ایرانی که بالاترین سود های کلان را از ایران تحت رژیم پهلوی برده بودند در آستانه انقلاب با ثروت های میلیارد دلاری متعلق به مردم غارت شده کشورمان، ایران را به مقصد اسرائیل، آمریکا و اروپا ترک کردند. آنها قبل از هر کس و بهتر از هرکس در جریان بودند که کار رژیم شاه تمام است. زیرا از همان ابتدای دهه پنجاه خورشیدی اسرائیل به ایران تحت یک رژیم ناسیونالیستی و جاه طلب، با چشم خوش نمی گریست. ایران، به ضم تلاویو، باید به سوی قهقرا می رفت تا اسرائیل بعد ها بتواند به عنوان ابرقدرت منطقه خاورمیانه ظاهر و تثبیت شود. راستهای اسرائیل که در توسعه طلبی سرزمینی بعد از جنگ دوم خویش با اعراب در ۱۹۷۳، دچار ایستایی شده بودند به جریانی احتیاج داشتند که بتوانند با دستاویز قرار دادن آن، توجه لازم جهت کشورگشایی و فتح سرزمین های جدیدی از اعراب را در اختیار داشته باشند. برقراری یک حکومت اسلامی در ایران بهترین محمل برای ایجاد یک جنبش تندروی منطقه ای بود که سود آن باید به طور کامل به رژیم اسرائیل می رسید. با به راه انداختن جریانی که نام انتگریسم یا فوندمانتالیسم یا همان بنیادگرایی مذهبی نام گرفت، حکومت بنیادگرایی یهودی اسرائیل، چماق لازم را به کف آورد تا با آن سیاست تجاوزطلبانه و توسعه گرانه خود را در میان همسایگانش تقویت و تشدید کند. حکومت جدید ایران  با مهره هایی که آگاهانه و به عمد، و یا از سر بیخردی و خصلت های ارتجاعی خود، به اسرائیل خدمات شایانی می کردند مواهب زیر را نصیب این کشور ساختند:

۱- تضعیف شدید دنیای اعراب در مقابل اسرائیل (از طریق جنگ ایران و عراق و تشدید اختلاف سنی و شیعه)

۲- جلب حمایت غرب (اروپا و آمریکا) نسبت به اسرائیل توسط مظلوم نمایی در مقابل خطر غول انتگریسم اسلامی و از این طریق برخورداری از حمایت مالی بی دریغ و کسب آخرین تکنولوژی های نظامی آمریکا و تبدیل شدن به یک ابرقدرت اقتصادی، تکنولوژیک و نظامی در منطقه.

۳- گسترش اشغال گری، شهرک سازی و باز کردن پای ارتش اسرائیل به سرزمین های مختلف فلسطینیان و یا تجاوز به سوریه و لبنان به بهانه های مقابله با حضور نیروهای وابسته به رژیم ایران (مانند حزب الله در لبنان)

۴- ایجاد جو جهانی ضد اسلام، ضد عربی و ضد ایرانی در سراسر جهان و مشروعیت بخشیدن به تروریسم دولتی اسرائیل تحت پوشش مقابله با یهود ستیزی، امری که سبب شد اسرائیل از این پس با دست باز بتواند بیگناهان فلسطینی را به اسم تروریست و اسلام گرا قتل عام کند.

 

خدمات تاریخی رژیم آخوندی به اسرائیل

حکومت اسلامی هر چهار وظیفه ای را که مورد نظر دولت اسرائیل بود به نفع آن و به نحو احسن انجام داد:

۱- قدرت نظامی دولت عراق را به عنوان بالاترین و جدی ترین خطر بالقوۀ عربی برای امنیت اسرائیل از طریق هشت سال جنگ خانمانسوز از میان برد.

۲- با تبلیغات پوچ و تهدید های توخالی، توجه سیاسی، مالی، نظامی و تبلیغاتی غرب را به سوی اسرائیل جلب کرد.

۳- با ارسال نمایشی برخی کمکهای مادی و تجهیزاتی به مبارزان لبنانی امکان این را داد که ارتش اسرائیل تا پایتخت لبنان به پیش تازد و یا تحت بهانه های امنیتی سرزمین های فلسطینی بیشتری را اشغال یا به شهرک های یهودی نشین تبدیل سازد.

۴- با دستگاه تبلیغاتی بی مایه و شعاری خویش نفرت جهانی از اسلام را به نفع دشمنان این مذهب در سراسر جهان دامن زد. افراطی گری اسلامی رژیم ایران به راحتی توجیه گر جنایات افراطی گری یهودی دولت اسرائیل شد.

به پاس این خدمات شایسته که به طور کلی سبب تغییر سرنوشت تاریخی اسرائیل شد، شبکۀ جهانی یهودیت حامی اسرائیل از طریق لو بی های خود و یا باند های فراماسونری در آمریکا، انگلستان، اروپا، اتحاد شوروی و بعد ها روسیه و نیز در نهاد های بین المللی، مانند سازمان ملل متحد، شرایط لازم برای دوام آوردن و بقای حکومت اسلامی را در طول بیش از دو دهه فراهم کرد.

بواسطۀ کارکرد های مثبت رژیم ایران، اسرائیل موفق شد از یک کشور کوچک منطقه ای که حیات خود را از طریق کمبود جلب سرمایه و کمک های مالی جهانی و یا به دلیل دشمنی اعراب در اطرافش در خطر می دید، به یک ابرقدرت منطقه ای تبدیل شود که امروز حتی داعیۀ هدایت سیاست خارجی ایالات متحده را در خاورمیانه دارد.

باید دانست که در داخل رژیم ایران، بخش قابل توجهی از کسانی که به تازگی یعنی در سالهای قبل از انقلاب، از یهودیت، در ظاهر، به اسلام روی آورده بودند نقش قابل توجهی در این باره ایفا کردند. افرادی که نقش های کلیدی را در پشت پرده یا در صحنۀ مسئولیت های دولتی ایفا نموده اند مانند حبیب الله عسگر اولادی تازه مسلمان، محمد علی خاموشی، کمال خرازی، عطاء الله مهاجرانی و یا علی یونسی وزیر فعلی اطلاعات حکومت اسلامی. پاره ای از این افراد تا حد فرماندهی عالیرتبۀ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سایر نهاد های حساس امنیتی بالا آمدند، مانند سعید امامی.

به عنوان نمونه باید گفت که در حال حاضر اسرار مهم نظامی و هسته ای رژیم از بالا ترین سطوح حاکمیت – از دفتر بیت رهبری- توسط این نفوذی های ناشناخته درز پیدا می کند.

علاوه بر این، بخش مهمی از سرکردگان حکومت اسلامی از وابستگان لژها بودند و هستند. فراماسونری نیز به عنوان یکی از ابزارهای اصلی صهیونیسم از این مهره ها در داخل ایران در جهت هماهنگی سمت و شدت رادیکالیزم رژیم بر علیه اسرائیل استفاده می کرد. آیت الله محمد رضا مهدوی کنی رئیس لژ اسد آبادی، حسن حبیبی و محمد خاتمی برخی از چهره های وابسته به لژهای مختلف اروپایی جریان فراماسونری هستند که به مقامات بلند پایه ای در داخل حکومت رسیدند.

برای پیشبرد باقی بدنۀ حکومت در جهت اهداف صهیونیسم بین الملل نیز کافی بود به بهره برداری هوشمندانه از جهل و خشم نیروها و شخصیت های مختلف درون نظام پرداخت. هدایت کلیت نظام به سمت یک موضوع ضد اسرائیلی شعاری و بی پایه و اساس کار آسانی بود زیرا پتانسیل لازم برای ایجاد این گرایش در میان نیروهای سیاسی و یا مردمی به دلیل علاقمندی به سرنوشت مردم فلسطین بالا بود. این در حالیست که با وجود آنکه حکومت اسلامی از دولت اسرائیل به عنوان رژیم صهیونیستی نام می برد، در زمان جنگ از طریق واسطه ها و با اطلاع رژیم صهیونیستی تجهیزات نظامی از این کشور وارد می کرد تا برای مقابله با ارتش عراق از آن بهره ببرد.

 

پایان خدمت رسانی متقابل

در مجموع این خدمت رسانی متقابل سبب شد که هر دو رژیم های اسرائیل و ایران به اهداف متقابل خود دست یابند: اسرائیل از کشوری کوچک و در حال خطر به قوی ترین قدرت نظامی منطقه تبدیل شد و رژیم فاقد مشروعیت، ضد دمکراتیک، ضد انسانی و ضد ملی ایران موفق شد با تمام این صفات منفی اش، از سرنگونی و براندازی رهایی یابد و بیش از یک ربع قرن عمر برای خود دست و پا کرد. به بهایی که مردم ما در طول این مدت با بیش از یکصد هزار اعدامی، نیم میلیون معلول جنگ، هفت میلیون معتاد، بیست میلیون فقیر مطلق، هشتصد هزار زن تن فروش، دویست هزار کودک خیابانی و ... بهای آن را پرداخت. اما این ماه عسل بیش از بیست و پنج ساله میان راست های ایران و راست های اسرائیل به پایان خود رسیده است. زیرا در چشم تئوریسین های یهود استراتژی اسرائیل در بهره وری از رژیم ایران برای خودشان جنبه استراتژیک و دراز مدت داشت، حال آنکه در مورد حکومت آخوند ها تنها جنبۀ تاکتیکی و گذرا داشت.

نباید فراموش کرد که دولت اسرائیل همیشه با هم پیمانان خود اینگونه رفتار کرده است. بنیانگذاران اسرائیل (روچیلدها) بعد از اینکه قول تصاحب دوستانۀ سرزمین فلسطین تحت قیمومت انگلستان را از لندن گرفتند، به طور مسلحانه انگلیس ها را از آنجا بیرون کردند. به همچنین وقتی دولت یهود توانست با نشان دادن خود به عنوان پشتیبان منطقه ای، فن آوری اتمی را از فرانسوی ها بگیرد با پاریس دشمنی سیاسی آشکاری را آغاز کرد. به همین ترتیب نیز بعد از اینکه اسرائیل خود را دهه ها متحد منطقه ای آمریکا اعلام نمود اینک کار به جایی کشیده که در بالا ترین سطوح تصمیم گیری دولت ایالات متحده، جاسوس مستقر می کند، واقعه یازده سپتامبر را مورد کنترل از راه دور قرار می دهد و با دادن اطلاعات سراپا غلط در مورد عراق و صدام، پای ارتش آمریکا را به جایی باز می کنند که باتلاقش برای آمریکایی ها، به گفتۀ خوش بین ترین کارشناسان، بسیار عمیق تر از ویتنام خواهد بود.

زمانی که اسرائیل با به ظاهر متحدان جهانی و تاریخی خود تا این حد به دور از هرگونه ارزش اخلاقی و بر مبنای صرف منفعت طلبی عمل می کند، چگونه می توان تصورکرد که حکومت اسلامی را به واسطه خدمات بیست و پنج ساله اش، آن هم به عنوان یک حکومت دشمن، تحمل کند؟ واقعیت این است که حکومت آخوند ها در ایران تاریخ مصرف خود را برای سیاست توسعه طلبانۀ اسرائیل از دست داده است و از دیدگاه باند شارون و همکارانش، این حکومت باید برود زیرا از این پس، بحران های داخلی ایران می تواند سبب شود که قدرت نظامی انباشته شده در کشور به دست یک حکومت ملی بیافتد و بار دیگر سناریویی که کابوس اسرائیل در مورد رژیم شاه بود از نو آغاز شود. این همان خطری بود که در مورد عراق زمان صدام نیز احساس شد. بنابراین، امنیت استراتژیک و دراز مدت اسرائیل ایجاب می کند که قبل از بروز یک جنبش سیاسی ملی و دمکراتیک و افتادن توان نظامی و هسته ای ایران به دست یک حکومت مردمی، قدرت تسلیحاتی، امکانات هسته ای و توان اقتصادی این کشور تا حد ممکن تضعیف و یا نابود شود. تبدیل ایران به عراقی دیگر سناریوی مطلوب اسرائیل است. بر این اساس ایران باید به کشوری تبدیل شود که ساختار و قدرت نظامی اش تار و مار شده، زیر ساخت های اقتصادی اش ویران گشته، امکانات تولید انرژی هسته ای را از دست داده، محیط زیست آن به شدت آلودۀ تشعشعات و آثار منفی انواع اورانیم ها شده، در مرز جنگ داخلی و اختلافات مسلحانه قومی و مذهبی قرارگرفته و در یک کلام، برای پنجاه سال آیندۀ خود، توان کمر راست کردن و تبدیل به رقیب سیاسی، نظامی و اقتصادی شدن برای اسرائیل در منطقه ندارد. در این باره منظور اسرائیل در عراق حاصل شده است، می ماند ایران.

بهانۀ لازم برای این منظور نیز فعالیت های اتمی رژیم ایران است. فعالیت هایی که قرار است با یا بدون دلیل و مدرک مبتنی بر نظامی بودنش، بهانۀ عراقیزه کردن ایران باشد.

 

سناریویی برای آیندۀ ایران

در این راستا سناریوی باز تولید فاجعه انسانی- تاریخی عراق گام به گام درحال پیش رفتن است. مراحل محتمل این فرضیه چنین است:

آخرین قطعنامۀ شورای حکام آژانس بین المللی انرژی اتمی در مورد ایران زمینۀ ارسال پروندۀ این کشور را به شورای امنیت سازمان ملل متحد فراهم خواهد کرد. این اتفاق در هفته ها یا حداکثر چند ماه آینده روی خواهد داد. شورای امنیت به سرکردگی آمریکا تحریم هایی را بر علیه ایران تصویب خواهد کرد. این تحریم ها برای اقتصادی که حیاتش به صادرات نفتش وابسته است می تواند کشنده باشد و به سرعت آثار پرقدرتی را در فروپاشی اقتصادی شکنندۀ ایران فراهم خواهد کرد. بحران های مهم اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به طور مستقیم از آن منتج خواهد شد.

اعمال تحریم ها، شرایط داخلی را به سمت رادیکالیزه تر کردن شرایط و تصرف کامل صحنۀ سیاسی داخلی پیش می برد. مافیای سپاه پاسداران با به عقب راندن بدنۀ سیاسی روحانیت سنتی در ساختار حاکمیت، قدرت را در بالا ترین سطوح قبضه خواهد کرد.

با نظامی شدن کادر سیاسی حاکمیت در ایران، استراتژی رویارویی نظامی تقویت و به سوی تحقق پیش می رود.

با متشنج شدن جو منطقه و آمادگی برخورد نظامی با ایران و چه بسا پیش از آن، مجموعۀ نظامی آمریکا و اسرائیل وارد عمل خواهند شد.

با بمباران پایگاه های اتمی ایران، فاجعۀ انسانی و زیست محیطی که عوارض آن می تواند تا چند صد هزار سال در سرزمینمان باقی بماند، آغاز می شود و همزمان با فروپاشی نظامی رژیم، زمینه های برخورد های نظامی داخلی از نوع مردمی، قومی، مذهبی و منطقه ای بروز می کند.

در صورت فراهم بودن شرایط و تار و مار شدن سریع و وسیع نیروهای نظامی حکومت اسلامی، اشغال نظامی ایران نیز می تواند مورد توجه آمریکا و اسرائیل قرارگیرد.

در فاز نهایی و در راستای برنامۀ مشترک اسرائیلی – آمریکایی « طرح خاورمیانۀ بزرگ » مرحلۀ مستقر ساختن آلترناتیو دست نشانده و مطلوب اسرائیل و آمریکا در ایرانی ویران انجام خواهد شد. در این آلترناتیو از عناصر سلطنت طلب پهلوی چی و اصلاح طلبان داخلی (ابراهیم یزدی یانکوفیل و شیرین عبادی و ...) و مجاهدین خلق به اصطلاح بازگشته به حکومت اسلامی، استفاده خواهد شد.

این سناریو هرچند به عنوان یک فرضیه است اما عوامل تحقق آن بسیار قوی می باشند. دولت اسرائیل که با یک بحران اقتصادی عظیم روبروست، نیاز دارد که مانند آمریکا، با فعال کردن اقتصاد جنگی خود، جان تازه ای به حیات مالی اش بدهد. وارد شدن مستقیم در نزاع با ایران، در کنار نیروهای آمریکایی، می تواند راه حلی، هرچند مسکن وار، در این زمینه باشد. بدون یک تغییر کیفی مهم در کارکرد سیاسی و نظامی خود، راست های اسرائیل می توانند با یکی از سخت ترین بحران های دوران حیات خویش روبرو شده و برای حداقل چهار سال از صحنۀ قدرت کنار زده شوند. این انقطاع می تواند ضربۀ جبران ناپذیری باشد برای پی گیری اجرای طرح « اسرائیل بزرگ از فرات تا نیل » که راست افراطی اسرائیل – لیکود و سایر احزاب راست رادیکال- فلسفۀ سیاسی وجود خود را بر مبنای آن قرارداده اند و توقف و یا وقفۀ آن می تواند بحران سیاسی عمیقی را در کشور اسرائیل بوجود آورده و صلح اجتماعی شکنندۀ آن  را از درون زیر سؤال برد. زیرا نباید فراموش کرد که اسرائیل بیش از آنچه که یک جامعۀ معمولی مانند سایر جوامع باشد، مجموعه ای است ناهمگون از مهاجران یهودی سرزمین های مختلف که با رویای تشکیل « اسرائیل بزرگ » در چارچوب یک کشور اشغالی تحت سیطرۀ نظامی گری به بقای خود ادامه می دهند. زیر سؤال رفتن این رویا می تواند انسجام شکنندۀ جامعۀ اسرائیل را فروبپاشد. انسجامی که راست های اسرائیل با قربانی کردن دهها و سیاه کردن حیات روزانۀ صد ها هزار فلسطینی آن را حفظ کرده اند.

از آن سو نیز می بینیم که حکومت اسلامی، غرق در بحران های اجتماعی و اقتصادی، بدون کمترین راه حلی در مقابل انتخابی اساسی و بدیهی قرارگرفته است: یا پذیرفتن سپردن قدرت به دست نمایندگان لایق مردم و یا اصرار برای نابودی حتمی خود. بافت طبقاتی و ماهیت ایدئولوژیک حکومت اسلامی طوری است که محال است به گزینۀ بدیهی نخست تن در دهد و لذا مانند هر رژیم دیکتاتوری ضد مردمی دیگر، نابودی خود را از این پس تشدید و تسریع خواهد کرد. فقط می ماند که این روند نابود شدن حتمی چقدر به طول می انجامد: چند ماه یا چند سال. معمولاً این طور است که رژیم های استبدادی محکوم به فنا، برای بقای عمر خویش، به بحران آفرینی های نظامی یا همان جنگ روی می آورند. زیرا جنگ شرایط عمومی جامعه و مناسبات میان حکومت و جامعه را به ناگهان تغییر شکلی داده و با حاکم ساختن یک منطق نظامی بر شرایط، امکان برخورد غیر عادی با مسائل جامعه و فوق العاده اعلام کردن شرایط را فراهم می کند. رژیم های بحران زده تلاش می کنند از این طریق و به زعم خود، اما نه در عالم واقع، بحران های اجتماعی و اقتصادی را به بحران های نظامی تبدیل کنند، از این طریق می اندیشند که می توانند خود را از پاسخ گویی به نیازهای حاد حیات روزمرۀ مردم برهانند. اقتصاد جنگی، حکومت نظامی و دولت در حال جنگ ابزارهای ادارۀ غیرعادی رژیم های استبدادی بحران زده مانند رژیم کنونی ایران در فازهای نهایی حیات خود هستند.

 

دکتر آرمان نوری

رهبر جنبش سپید براندازی

  

B.P. 6593 -- 75065 Paris Cedex 02 –France – TEL : 0033(0)140266630

FAX: 0033(0)140266051 – Site Web: www.pars1.com -- www.armanemihani.com

info-Iran@aliceadsl.fr      ---       sazmanepars@aliceadsl.fr