خطابة تدفينِ “منِ” رأي دهنده

 

      اينها، اين حضرات، اين بزرگان، از صورت به صورت مي روند. از صورت به معنا نقب نمي زنند. چون نقاب تقلب و مماشات بر چهره دارند. صورت فرع است و معنا اصل. معناي تمام اين صورتها و صورتكها در نظام هاي ظالم و ظلمت گستر يكي ست. ورنه هيچ كس “منِ” خويش را تابع و فداي فرع نمي كرد، پيش از آنكه اصل را فهميده باشد. “من” مظروف است، مردم ظرف اند. “من” ظرفيت ظريفي است كه بي مردم، هيچ و پوچ است و خالي و خلوت است. مظروف بي ظرف هدر مي رود، هلاك مي شود. آنكه از “من” اش بي محابا مايه مي گيرد، مردم را قربانيِ جهلِ حاكمان نادان مي خواهد تا بيشتر بر مدارِ تاراج بمانند. اين “منِ” رأي دهندة آگاه، ملول و مسكين نيست، از ريزشِ خويش شرم نمي كند، در عجز و ناتواني اش نخواهد سوخت؟ اين “منِ” نابهنگام سخت نمكسود است. بر زخمهاي بي پايان نمك مي پاشد. بي پايان مردم اند كه      مقيم اند و باقي اند. “منِ” رأي دهنده در گذر است و حقير است. به غلط مي افكند “رأي دهنده” را و خويش را. شقاق مي آفريند، حايل مي شود ميانِ “منِ” جعلي و “منِ” حقيقي. “منِ” جعلي به راحتي فريب مي خورد و به صراحت فريب مي دهد. “منِ” حقيقي مردم اند كه همه چيزي را در پيش چشم دارند و نمي بخشند ايشان را. “منِ” جعلي بر سرِ سفرة گسترده اي مي نشيند كه طعام اش مسموم است. مالامالِ طعنة تاريخ است. از هر كجاي اين گوشت به شدت گنديده و متعفن و نذري، خوراك بسازند، حاصل يكي است. زهر هلاهل است. پس به لباس و هيئت محافظه كاران ظهور مي كنند. از “نه” گفتن گلويشان باد مي كند. به مستمسك آري مي چسبند تا تن فربه تر كنند. آري، خطابة تدفين است بر ايستادگان و ستم رسيدگان. انكار ايستادگي ست. ترويج تمكين و وازدگي و واپسگرايي ست. سرچشمه و آبشخورشان گٍل آلود است. مجيز         مي گويند، ياوه مي خرند و همچون مبلغانِ درازگوش بر تثبيت ستم اصرار مي ورزند. به خيالِ خوش خويش با انتخاب اين و آن براي مردم محنت زده تخم دو زردة زرين كرده اند. غافل نيستند، مي دانند كه دارند سرسپرده و سينه چاك، بر دستان متصديان گورستان بوسه مي سپارند. “منِ” مخدوم، محو و منحل مي شود.

      اين “من”، مكاشفه و شناخت را به چالش نمي كشد. “منِ” مسخ و مستعمل و تباه شده ايست كه پشت به مردم دارد. اين “منِ” رأي دهنده، به صورت و معنا، باد سنج است و محاسبه گرست. عزلِ عقل و حذف فكر را پسنديده تر مي دارد. از معضلِ خودپرستيِ بسيار به فرد پرستيِ مفرط و بي حساب مي رسد. به چاپلوسي و زمين بوسي و دريوزگي دچار مي گردد. وگرنه چه تفاوت است ميان صورتهايي ـ چه در پيش و چه در پسِ پرده ـ كه اين نظام را تا كنون برقرار داشته اند؟ چه فرق است ميان كوسة ريش پهن و عباپوش و كوسة دنده پهن و كت شلواري! صورتها مختلف اند وگرنه معنا در همه يكي ست و مشترك است، همانيِ معنايي يا همانيِ مطلق. اثبات معني، سلب تمام صورت هاست. اصلاح طلبان همان لحن محترمانة “طالبان” وطني ست. دزد حاضر بز حاضر. كارنامة كساد و درخشانشان در مقابل است. از تداركچي هاي كوچك و بزرگ بگير تا گفتگوي تمدنها و مقصد مدينه النبي. از مغز متفكر اقتصادي و بزرگترين انديشة قرن بگير تا سردار سازندگي و سيدٍ اصلاحات: مردي كه مي خندد؛ تمام معجزه و كرامات، شعبده و عجايب! و اينك “رابين هود” اقتصادي سوار بر خرِ لنگ مي آيد تا بر كرسي صدارت جلوس كند و جهانيان را به شگفت وادارد. اين “بوريا نشين” از پيش، بوي ريايش در مشام مردم پيچيده است. بوي هر هيزم پديد آيد ز دود(مولانا). از استاد كيارستمي و مخملباف نابغه تا محمود دولت آبادي و هم پالكيان و باز گولِ گوسالة “سامريِ” ديگري را خورده اند. پس اصالت حواسشان در حصار مي ماند و به اصحاب گوساله پرست تقليل مي يابند. فضيلت را به رذيلت تاخت ميزنند. شماتت تاريخ مي خرند. به تعبير و تأويلي، ملازم و انباز ظالم بودن، خود عين گمراهي و هم كيشي با مرگ انديشان است. شليك ناشيانه ايست به وجدانهاي بيداري كه كليت اين نظامِ تاريك كردار را نمي خواهند. تزيينِ تزويرهاي تازه است بر قامتٍ تقابلِ قاطع مردم. آنكه به معين يا به رفسنجاني يا به احمدي نژاد رأي مي دهد “منِ” خويش را به منفعتي مي فروشد و منفعل مي شود از تنِ پر التهاب مردم. آب تطهير بر دستٍ ستمگر مي ريزد. مبهوت، در اقتدار او مستحيل مي شود. لاجرم همه شان با جاهلان درمي آميزند، به خواست آنها چهره مي آرايند و به يك جوال مي روند تا نام و نان شان در انبان محفوظ بماند. چون مرغ به طمع دانه در دام           چون گرگ به بوي دنبه در بند. (سعدي)

      پرسيدني ست كه اين مجذوبان در جوي جمهوري اسلامي چه ديده اند، چه به كف آورده اند كه همچنان به غواصي و حفاري و كشف مشغول اند! چرا شعورشان را به شعارهاي چندين سالة اين و آن صورت به سهولت مي فروشند و باز درگير دگرديسي اند؟ نمي بينند با خردمندان و دگرانديشان و حتي با محرمان و خويشاوندان خودي ـ معاشران و مباشرانشان ـ چه مي كنند؟ رفسنجاني عكس برگردان بني صدر، معين عكس برگردان خاتمي، احمدي نژاد عكس برگردان رجايي و

گوش خر بفروش و گوش تازه خر         كاين سخنها درنيابد گوش خر. (مولانا)

      اين حضرات را، كهولت روح، قصور استعداد و هوشياري، به خواب خرگوشي درغلتانده است. فهم شان را به وهمِ غولان عهد دقيانوسي وام داده اند. “منِ” رأي دهنده به معين يا به رفسنجاني هرچه بيشتر در تحقير و ريشخند خويش كوشيده است. اين خوش باوران و ياورانِ گرگ آشتي، باد در قفس و آب در غربال كرده اند. چنانكه ديديم از جعبة جادوگران همان درآمد كه مي بايست و مي خواستند. در واقع اين نوابغ رأي به صندوق و كابين احمدي نژاد ريخته اند. آري گويان بذر نفاق پراكندند و براي سلاخان اتفاق آوردند.

      افسوس! چه هستي ها كه نسوخت. چه زخمها و جراحت ها كه بر پي و پيكر مردم و آرمانهاي سترگ شان فرود نياورد. چه آرزوها و رؤياهايي كه نمردند و در خواب نشدند. اما، مردمي كه تاريخ را مي سازند و       مي نويسند، فراموش نمي كنند و به ياد خواهند آورد.

             

                                                                                                        م.بي شتاب

                                                                                                       31.7.2005