راهيان واهي و تباهي                                       

   نوشتة رضا بي شتاب              آبي كه گاو مي خورد شير مي شود و آبي كه مار مي خورد زهر.

جهان عجيبي ست. آن اندازه رازآميز و شگفت و پيچيده كه به هذياني مزمن  مي نمايد. هذياني زهرآگين و تلخ و تاريك و تاريخي. هنگامي كه اين هذيان با ذهن و زبان و حافظة ما مقابل مي شود، به معضلي مضحك و بيمارگونه و به شدت فراموشكار مبدل مي گردد. خبر اين است كه محسن مخملباف در پاريس خانه خريده و تقاضاي مليت كرده، خانة آخرت و بهشت و حوريان را به پشيز غرب فروخته است. از ما بهتران، آنانكه روي آب راه مي روند و به شعبده و دعا زمان را به يك نظر متوقف مي كنند و به كشف و شهود مي رسند و هر لحظه حضور دارند و طيارند و حادثات هولناك دهر را به آساني از قاموس حوصلة انساني مي سترند، ماه را به چاه چپاول اندر، نهان و مهار كنند، روز را به غم و غربت مردمان، سياه و زار كنند، به خلعت و خرقة خويش افتخار كنند، پر درآرند و به سماعِ سيم و زر پرواز كنند،  به طرفه العيني ترتيب همة كارها را خواهند داد، غمت مباد كه شب دراز است و قلندر بيدار!

آيا غربيهاي از خدا بي خبر واقعاً مفتون و اغفال هنر تصوير سازي سينماي اسلامي شده بوده اند؟ آنان اغفال دلارام خويش، دلارهاي سبز نفتيِ يامفت از كيسة گشاد و پر بخشش خليفه ـ البته به ضرورت ـ  با بستن قراردادهاي هنگفت اقتصادي در اغما شدند. قلم و زبان و مطبوعات و رسانه ها يكصدا در خدمت تعريف و تمجيد و بزرگ انگاري و يگانگي اين سينما ـ تافتة جدا بافته ـ قيام كردند و سهمِ الست خويش ربودند. كذابان هر خزفي را به نرخ گوهر در بازار تزوير و به ترازوي تبليغ قالب كردند و فروختند و به سور و سود سرشارش پروار شدند. آنهمه همهمه و هياهو، هبا شد. طوفان به زير پتو سخت فسرد. فتيلة قنديل حقه بازان پت پت كنان و زردروي فرو لرزيد و مرد. شيرش، به موش كوري بدل شد و سوراخ خانه گم كرد. آنچه مسجل است اينكه اين سينما ديگر قدر و قيمتٍ دروغين و خريدار سينه چاك ندارد و دفتر و طومارِ فتنه و شيرازه اش، به آبِ روشن شسته و از هم دريده است.

به ياد آوريم كه مخملباف قول داده بود كه سينماي ناب و خداپسندانة اسلامي را چنان پي بريزد كه رشك عالم و آدم شود. او كه حاميِ بي چون و چراي گروگان گيري و عربده جويي و گردن كشي بود و با احمدي نژادهاي آنروزها مجالست داشت و همپيمانه بود، اكنون دست طلبِ مليت به سوي جهانخواران دراز كرده است. او كه خط امام را خط الهي و عبادي و سياسي مي دانست، حاليا رنگ دگرگون كرده است و جامه پشت و رو. او كه زير بيرقِ مبارزه با امپرياليسم سينه و زنجير مي زد، و هر صداي اعتراضي را در جهت مشاركت با شيطان مي شمرد، اكنون روان به اهريمن وام مي دهد و مي فروشد.

 همو نبود كه در كتاب “هنر اسلامي” نوشت:“ نمايشنامه نويس موظف است احساس يك مادر منافق را كه بر سر مزار فرزند ناخلف و معدومش شيون و زاري مي كند، به يك نحوي منتقل كند به سر مزار يك پاسدار شهيد كه مادرش شجاعانه ايستاده و لبخند مي زند.” تكيه بر عناصر اعتقادي؛ ايثار، شهادت و جهاد، همراه با فرهنگ عاشورا داشت، قرآن و احاديث و زندگي مردان صدر اسلام را بزرگترين منبع الهام در تمامي عرصه هاي هنري مي دانست و نسخه هاي غريب مي پيچيد و بر سانسور تأييد و تأكيد مي كرد. چگونه است كه مخملباف فيلم “ سكس و فلسفه” را مي سازد و روانة آمريكاي خونخوار و سردمدار امپرياليسم جهاني مي كند. آيا مي خواهد از دست “ شيطان بزرگ” و صهيونيسم بين المللي جايزه بگيرد و بر آن مباهات كند نعوذ بالله! به كسوت اهالي هاليوود در آيد، به جاي عرقچين بر سر و لنگ بر كمر، كلاهِ كابويي به سر و جين به پا، با سيگار برگ گوشة دهان، به عين درآيد و عيان گردد. آيا در بلاد كفر و زندقه، خمس و زكاتِ پولهاي بادآورده را مي پردازي. نماز و روزه و حج و جهاد را چه مي كني. گمان نمي بري كه اشتباهي آمده اي و قبله گم كرده اي و در غيبت و فراقت، اي قافله سالار و پيشقراول! مشتاقان و حاكمان مسلمان سخت تنها شده اند و در طلب ات اي فيلسوف سرگردان سينماي اسلامي، به غصه اندرند و گريبان دريده اند.

چونكه واگرديد گله از ورود                    پس فتد آن بز كه پيشاهنگ بود                   ( مولانا)

 چون حزب اللهي هستي، پس به لبنان برو و سرماية بي حسابت را در راه مبارزة آزادي فلسطين صرف كن، تا عاقبتت نيكو شود. هنوز هم به ولايت فقيه و قوانين جمهوري اسلامي و به رجم و حد و قصاص و تعزير باورمندي. فراموش نكرده اي كه در نامه اي به دخترت نوشتي كه براي بچه هاي ايران پدري نكرده اي. يادت هست زندانيهاي بي پناه سياسيِ زندان عادل آباد شيراز را به زور سر نيزه وادار كردي كه در فيلم “ بايكوت” بازي و ازگذشته شان استغفار كنند. از خاطر نبرده اي كه تماميِ هنرمندان را طاغوتي و خائن و فاسد خطاب كردي. براي كشتن فرخ غفاري و غلامحسين ساعدي، روزشماري مي كردي و تيم ترورت به ياريِ سپاهِ ترس و هراس توانست سعيد سلطانپور را تيرباران كند. هنوز هم با حسرت به نكشتن " سلمان رشدي" مي نگري و نگراني كه چرا كار را شخصا تمام نكردي. آري، تقيه مي كني. آيا نامه اي را كه به برادرت لاجوردي نوشتي و در آن دستگيريِ “حشمت الله رئيسي” را به اطلاعش رساندي به ياد مي آوري؟ كتمان مكن كه آن نامه در سطح جهان پخش شد. به ياد داري با برادر آهنگران نوحه خوانِ جنگ، چقدر عياق بودي. او با صوت ملكوتي و تو با نوشته ها و فيلم هايت، هزاران نوجوان را روي ميدانهاي مين فرستاديد. آيا بعد از كشته شدن “سرباز اسلام” لاجوردي و واجبي خوراندن به سعيد امامي و شليك به حجاريان، مدينة فاضله ات را ديگر محلي مناسب براي زيستن نيافتي و زان همه خواب و قريحه، تو را چيزي جز قيلوله اي اندك و بي قدر نمانده است. مگر همة شما هم افق فكري و اصحاب يك مكتب و مدرسه نبوده ايد.       كدام فيلمت پيامي مخالف جمهوري اسلامي داشته است كه تو مدعي آني. اكنون كه مدتهاست بيرون از ايران بسر مي بري و كنج عافيت گزيده اي، چه كرده اي، چه گفته اي، چه ساخته اي؟ واكنش ات در مقابل قتل عام سال 67، قتلهاي زنجيره اي، اعدام با جرثقيل و تازيانه و سنگسار، ترور مخالفان و سياسيونِ خارج از كشور چه بوده است. موضع ات در برابر وضع دهشتناك مردمي به اسارت گرفته شده چيست، كودكان كارتن خواب خياباني را به يادآر. آيا روح ات جريحه دار نمي شود از ديدن و لمس و حس كردن اين همه فجايع و جراحات بي التيام كه امثال شما خدا پرستانِ قدرت پناه بر جان و پيكر مردم و فرزندانشان زديد. چرا چشم و گوش و دهان بر حقايق بسته اي. گريه كن، گريه كن!

مگر خميني نمي گفت: “ آمريكا از انگليس بدتر، شوروي از هر دو بدتر”. احمدي نژادِ بنيادگرا را به ياد داري! آيا او سلاح هسته اي را براي سركوب و ترساندن مردم و روشنگران و براندازانِ درون ايران نمي خواهد. شعار نابوديِ آمريكا و اسرائيل و ضديت و ستيز با غرب آيا صحت دارد. پس چرا روسيه را فراموش كرده است. پس مسلمانان چچني چه مي شوند. احمدي نژاد را با شعار، دولت مهر پرور و عدالت گستر( جنگ پرور و آدم كش) و اينكه پول نفت را سرِ سفرة مردم مي آورد و مبارزه با راندخواران و مافياي سود و سودا و قدرت، به مردمي نيم بسمل و خسته، تحميل كردند. اما او قرار است كه بر سرِ سفره و زندگي مردم، جنگ و بمب اتمي و مسلسل بياورد. نظرت راجع به دوست و برادر قديمي ات، احمدي نژاد چيست؟ شنيده اي كه بسيار گفته است و از آن ميان اينكه: هالة نور او را فرا گرفته است و جهانيان مبهوت گشته اند و او منتخب امام زمان است و با او گفتگو مي كند. تو كه مرد خدايي و تائب و مسلمان و درستكار و راستگو، زبان بگشا و سخن بگوي. آيا خميني نگفت:“ هر چه بر سر ما مي آيد از يهود مي آيد”. پس تو چگونه در سازمانهاي يهودي مي چرخي و به تفرج سياحت مي كني و از آنان تقاضاي مليت داري و در سرزميني خانه مي خري كه مردمانش را هرزه و ملحد و مرتد و واجب القتل مي دانسته ايد. شايد بعد از فروريختن ايده آلها و آرمانهاي والايت، مترصدي تا اين بار در لباس يك مسيحي يا يهودي در پهنة كارزار روزگار ظاهر شوي. دروغ نگو و عمل بر مجاز مكن و از بيان آنچه كه بايد گفت طفره مرو و مانند گنگٍ خواب آلود و مست تلوتلو مخور. آنچه را كه بايد گفت و حمل آن جان و وجدانت را مكدر كرده است، بگوي و در آيينة تاريخ تكرار كن. بايد پاسخگوي تاريخ و ملت زخمي ايران باشي و در دادگاه وجدان، خويشتن ات را به نقد وكنكاش بكشي و تازيانة اندرز را بر تن ات فرو كوبي. در خلاء و پوچي سير مكن، با حفرة نفرتي كه در پشت سرت جا گذاشته اي چه مي كني. چگونه مي تواني آسوده و بي دغدغه سر بر بالين بگذاري در حالي كه به مردمان كشورت پشت كرده اي و ياوه باورانده اي، و آنان را در دام تباهي وانهاده اي. اي مرد مؤمن به مرگ بينديش و به جهان آخرت و بازخواستٍ كردگار از كردار و گفتار و پندارت. تصور كن زيرِ آفتاب قيامت ايستاده اي و از تو سؤال مي كنند و تو صيحه مي زني و از فريب و خدعه و درد و رنجِ گذشته ات به خود مي پيچي و گر گرفته و پشيمان به هر سوي ميدوي. دو فيلم ات، توبة نصوح و استعاذه را به ياد آر. اگر خميني گفت:“ ما براي خربزه انقلاب نكرديم و اقتصاد مالِ خر است”، تو اما براي شهرت و خربزه و پول، نوشتي و گفتي و ساختي. آيا در قبال گذشته ات مسئول نيستي، آيا همة شما الگو و انگاره اي از اشباح نيروهاي ظلمت نبوده ايد؟ اين همه فراموشكاري و لاپوشاني از نابغة خداگرايي چون تو بعيد است، به خود آ، اي مرد خدا 

 

رضا بی شتاب

 

 

یک توضیح :

انجمن هنر در تبعید بارها از اقای مخملباف خواسته است که در گفتگویی با این انجمن شرکت نماید تا اگر جوابی در تایید یا رد نوشته هایی که درباره ی گذشته و حال ایشان است دارد با ازادی کامل بگوید که تاکنون از نامبرده خبری نشده است...