من دچار خفقانم خفقان

[در مورد آقای رحمانی نژاد، و فیلم / نمایش مصدق]

 


 

 

مُشت می کوبم بر در

پنجه می سايم بر پنجره ها

من دچار خفقانم خفقان

من به تنگ آمده ام از همه چيز

بگذاريد هواری بزنم آی

با شما هستم آی

اين درها را باز کنيد

من به دنبال فضايی می گردم

لب باغی ـ سر کوهی - دل صحرايی

که در آنجا نفسی تازه کنم

می خواهم فرياد بلندی بکشم

که صدايم برسد

من هواری را سر خواهم داد

چاره درد مرا بايد اين داد کند

از شما خفته ی چند

چه کسی می آيد با من فرياد کند

 

 


 

 

«دراين زمستان بی برگی و در اين گرداب تاريخی که جان و جهان را می بلعد»، در شرائطی که عقاب جور بر همه جا بال گشوده و از منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد، و در حالیکه «در اين سراي بي کسی ، کسی به در نمی زند...  ــ  آقای ناصر رحمانی نژاد، که تئاتر اجتماعی معاصر ایران با نام او عجین است ــ با بازی درخشان خویش، در «مُصدّق:تابستان، پائیز، زمستان»، سپیدی را در دل سیاهی، به تصویر کشید.  

***

در زندان شاه، که سرهنگ مُحرّری، با سرهنگ زمانی و نوچه هایش، نسق می گرفتند، به امثال او که شکنجه های ساواک بر جسم و جانش هويدا بود، خیلی حسّاس بودند.

انگار همین الآن است! سّتار مرادی، عروسک کوکی دستگاه سرکوب، در حیاط زندان قصر همه را چپ چپی ورانداز می کرد، سپس جلو می آمد و  می پرسید: «آده نمنه ده؟» اسمت چیه؟... و بعد زیر هشت... 

یادم می آید پائیز بود و تنگ غروب، و آقای ناصر رحمانی نژاد، با سعید سلطان پور، محسن یلفانی، و محمود دولت آبادی،... گوشه دنجی می نشست و بحث می کرد.

***

همیشه چهره آرام و پاهای زخمی اش مرا به فکر فرو می بُرد. یک روز ماه رمضان با هم کارگر بند شدیم، تلاش می کرد خسته نشوم، می گفت تو روزه ای... و من که کم سن و سال بودم و مثل حالا، سراپا شور، گوش نمی کردم. 

افتاده و صمیمی بود و چون در همان زندان قصر، رفتار شاهانه و شیخانه، و دبدبه ها و کبکبه ها، کم نبود ــ به فکر فرو می رفتم و از خودم می پرسیدم آیا ما به فروتنی بیش از ایدئولوژی نیاز نداریم؟...بگذریم...

 


 

 

 

 

من از تئاتر، سررشته ندارم و از این بابت از اهل هنر پوزش می خواهم. اگر اینگونه مطالب را می نویسم فقط برای این است که امثال آقای رحمانی نژاد را که در وطن خویش نیز غریب اند ــ به یاد آورم، همین.

اجازه می خواهم به برخی از کارهای اين هنرمند شریف اشاره کنم:

 

·        نمایشنامه In The Zone «در منطقه جنگی»، اثر «اوژن اونیل» Eugen O'neill که اولین کار آقای رحمانی نژاد به عنوان کارگردان، در ۴۲سال پیش است. ۱۹۶۳

 

·        حادثه در «ويشی»، از «آرتور میلر» Incident at Vichy, by Arthur Miller

 

·        «سایه یک مجاهد»، يا «تفنگدار» اثر «شون اوکیسی»،

The Shadow of A Gunman, by Sean O'casey

که در زمان شاه، از اجرای آن جلوگيری کردند و روی صحنه نرفت.

 

·        انگل ها، يا «خرده بورژواها» از ماکسيم گورکی

The Petit Bourgeois, by Maxim Gorky

این نمایشنامه فقط پنج شب در رشت روی صحنه رفت و سال ۵۳ پیش از روی صحنه رفتن آن در تهران ، کلیه اعضاء گروه تئاتر دستگیر و زندانی شدند و آقای رحمانی نژاد، نیز  ۱۲ سال حکم گرفتند.

 

·        «کّله گرده و کّله تيزها»، از برتولد برشت

Rounded Heads, Pointed Heads, by Bertodt Brecht

 

·        «چاره رنجبران»، از « داريوفو » كارگردان ايتاليايي

We Won't Pay, We Won't Pay, by Dario Fo

 

·        «مُحلّل»، از صادق هدايت

 

·        «سماور نديده ها»، از نصرت الله نويدی ، و ...

 

·        «خروس زري، پيرهن پری»، از احمد شاملو

 

·        در سال ۱۳۵۹ نمایشنامه «بازرس» (Inspector General)اثر «نیکولای گوگل» را برای تئاتر «پارس لاله زار » کار کردند.

 

·        کارگردانی یک نمایشنامه خیابانی در سال ۱۳۵۹ به نام «بزرگترین مسابقه بوکس روی زمین»، The Greatest Boxing Match in The World نوشته Arman Omid که مرتجعین، دو اجرای آنرا متوقف کردند.

 


 در آخرین اجراء در ترمینال خزانه، این هنرمند فرهیخته را با ۷ نفر از بازیکنان دستگیر می کنند و پس از دو بازجوئی در کمیته خزانه و نازی آباد، به کمیته مرکز می برند. آقای رحمانی نژاد گفته اند: «به کمیته مرکز که رسیدیم، وسیله یکی از زندانیان مجاهد سابق که در زندان شاه مواضع خود را تغئیر داده و به آخوندها پیوسته بود، آزاد شدیم.»

در کمیته مرکز بین ایشان و آن زندانی پیشین بحث در می گیرد که امیدوارم روزی نوشته شود.

یادآوری کنم که بعد از انقلاب کمیته مرکزی در اختیار امثال «عزّت شاهی» بود که در دافعه عملکرد نظائر «وحید افراخته» و... به مجاهدین دهن کجی کرده و به دامن ارتجاع غلطیده بودند.

 

·        کارگردانی نمایشنامه «مفسدین» اثر «علی عبدالخالق» برای تئاتر البرز (لاله زار‌‌) ، در سال ۱۳۶۰

در این نمایشنامه بازیگران «انجمن تئاتر ایران» و لاله زار، هر دو نقش داشتند.

 

·        در شب ژانویه ۱۹۸۴ نمایشنامه (My Heart, My Homeland) «قلب من، وطن من» را  به زبان فرانسه کار کردند که در Sarcelles در چند کیلومتری شمال پاریس اجراء شد. همین نمایشنامه در سال ۱۹۹۵ توسط دپارتمان تئاتر کالج کلمبیا ، شیکاگو به زبان انگلیسی هم روی صحنه آمد . نمایشنامه «قلب من، وطن من» نوشته خود ایشان است.

 

·        «نوروز در تبعید»، کار جمعی ۱۹۸۴

 

·        «اتلّلو در سرزمين عجائب»، از غلامحسين ساعدی ۱۹۸۴ 

 

·        «حاجي فيروز و عمو نوروز»، (نوروز پیروز است) اثر محسن یلفانی ۱۹۸۶

 

·        «مَترسک»، که اقتباسی بود توسط بهمن مفید از «چهار صندوق» اثر بهرام بیضائی،...۱۹۸۸

 

·         

Female Parts ( Three one act plays0), By Dario Fo & Franca Rame

1989 

 

·        «تهرانجلس پرس»، ۱۹۹۰

 

·        در سال ۱۹۹۲ در نمایشنامه ای به نام Buffalo Who? به زبان انگلیسی با یک گروه آمریکائی بازی کردند.

 

·        «آخرين نامه»، از نسيم خاکسار  ۱۹۹۳

 

·        Tularosa River , By David Halender

 

·        «به انتظار سحر»،  نوشته محسن یلفانی.

 

·        «پروانه ای در مشت» کاف کوچک، کاف بزرگ ۱۹۹۶

 

·        مهاجرت و تئاتر ایرانیان لس آنجلس

 

 

 

·        در سال ۱۹۹۸ نمایشنامه ناتمام خودشان را با عنوان: «يك صفحه از تبعيد»، به همراه یک تک پرده به نام ، Man Does Not Die By Bread از Alone Jorge Diaz  به انگلیسی کار کردند.

 

·        «مُهاجران»، اثر «اسلاوومیر مروژک» ۲۰۰۱ 

 

·        «از خلنگزار تبعيد»،  (خلنگزار = تیغستان؟)

 

·        «لس آنجلس پرس»، «هم از توبره هم از آخور»،... نیز، به قلم خود ايشان است.

 

آقای رحمانی نژاد، در برخی از نمايشنامه های فوق و نيز آثاری که ديگران نوشته و تنظيم کرده اند ــ مثل «ميهمانان هتل آستوريا»، از آقای علامه زاده، بازی هم کرده اند.

 

آنچه نوشتم، همه کارهای خارج از ايران، (کارگردانی و بازی و تأليف، و يا ترجمه هائی چون «جا به جايي شكنجه»، از «جين ماير»)، را شامل نمی شود.

 

آقای رحمانی نژاد يکی از بنیانگزاران «انجمن تئاتر ايران» به شمار می روند، ایشان که طی سال های ۵۱ و ۵۲ در زندان شاه نيز چند نمايشنامه کار کرده اند، با موسی خيابانی و ... بسیاری از زندانیان فرهیخته رژیم شاه، همبند بوده اند.

امیدوارم دوستان این هنرمند شریف، خاطرات ایشان را ثبت کنند.

افسوس که نسل جدید، نه امثال آقای رحمانی نژاد را می شناسد، و نه با غم و رنج شان آشنا است...

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

پاورقی:

 

شعری که در آغاز آوردم « مُشت می کوبم بر در ، پنجه می سايم بر پنجره ها - من دچار خفقانم خفقان...» ــ از « فریدون مشیری» است که «شجریان» آنرا با قدرت و زیبائی خوانده است . روی قسمت زیر بزنید و بشنوید.

 

ترانه فریاد، از محمد رضا شجریان

 

http://darvish.net/files/shajarian/29/4.ram

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

ـ پس از بازداشت دکتر مصدق، مردی که وطنش قلب او بود ــ زاهدی ها، باتمانقیچ ها و شعبان بی مُخ های بی وطن،... دُور بر داشتند، و به دلیل سرکوب آزادیخواهان، امثال نصیری، بلافاصله درجه گرفتند.

در آن شرائط حکومت نظامی هم اعلام کرد: «هرگونه تجمعی به جز در مساجد و تکایا ممنوع است» !!

فریاد مصدق بر سر آن همه بیداد، فریاد یک خلق خفقان زده بود که گوئی مشت می کوبید بر در،...

***

- «در تاریخ هنر ایران، این نخستین بار است که زندگی دکتر محّمد مُصّدق دستمایه هنر های نمایشی قرار می گیرد.» از رنج و شکنج این راهبر بینا، و آن مرداد گران، سالیان دراز می گذرد، اما در این باره هیچ اثر  هنری شایسته ای در زمینه سینما و تئاتر نداشتیم.

کار باارزش آقای علامه زاده، و همه هنرمندانی که: «مصدق: تابستان، پائیز، زمستان»، را به صحنه آوردند، یک نقطه عطف است و در یادها خواهد ماند. ای کاش زندگی پُر فراز و نشیب کلنل پسیان، و «شُکری»، (شکرالله پاک نژاد)، نیز که همواره ندا می داد: «گرچه شب تاریک است، دل قوی دار سحر نزدیک است.» ــ تصویر می شد.

***

ـ گورکی ГОРЬКИЙ به زبان روسی یعنی تلخ، و چون زندگی ماکسیم گورکی با رنج و زندان همراه، و سراسر تلخ بود، نام «گورکی» بر او ماند. اسم اصلی او Aleksei Maksimovich Peshkov «آلکسی ماکسی ماویج پیشکوف» Алексей Максимович Пешков است.

 

***

ـ در اوستا صفت خروس، parvah dar-sha «پروه درش» است يعنى «نخست بين»، زيرا به نظر زرتشت، خروس نور خورشيد را پیش از آنکه از راه برسد از وراى تاريكى شب هم  مى بيند.

گرچه در ایران زمین،۲۵۴۰ سال است که استبداد هر اسبی که دارد می تازد و جز زمان مُصّدق، و بهار انقلاب بزرگ ضد سلطنتی، نسیم آزادی نوزیده است اما، در بر این پاشنه نخواهد چرخید. خروسان نیز می خوانند از درون شب تار می شکوفد گل صبح.

 

همنشین بهار

hamneshine_bahar@yahoo.com