روش ها و ابزارهای بیمار کردن جامعه در بحران

فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

جنگ روانی علیه مردم ایران در برنامه ی خاور میانه ی بزرگ ایالات متحده ، بریتانیا و سایر هم پیمانان این دو قدرت ، تشدید شده است .  

آثار « بیماری جنگ » که معادل فارسی   War Sick   انگلیسی می تواند باشد ، پس از جنگ هشت ساله ی خمینی و صدام ، عوارضی از خود به جا گذاشته که در هر کوچه و خیابان و محله ای، مشاهده می شود . تنگ تر شدن دم افزای تسمه های اختناق جمهوری اسلامی ( که بخش اول عنوانش غیر واقعی است ) ، به گسترش و تعمیق این بیماری دامن زده است . در جریان این گسترش ، خلافت مورد ادعای اسلامی و حاکمیت فقاهتی که ابزارهای تبلیغی را تصاحب کرده و به قدرت سرنیزه و تحمیق و وابستگی متکی است ، توانسته است بخش بی تفاوت ، فرصت طلب و باد به پرچم جامعه را که عامل جا به جائی شکل های اجتماعی و ایجاد زمینه های سربازگیری برای رژیم شده است ، در اصطلاح اجتماعی « اینتگره » ، یعنی با سیاست های اجتماعی خود منطبق کرده و در صد وسیعی از این بخش را ، عملا تبدیل به خود کند . سیاستی را که به ایجاد این تغییر انسانی نظر دارد ، فاشیستی می نامند . آلمان ، همین سیاست اینتگراسیون ، یا منطبق سازی را ، با قانون جدید پناهندگی که عملا ؛ و رفته رفته، از سال 2005 به اجرا در آمده ، از طریق کلاس های اجباری و به زور اداره کار برای تزریق زبان و فرهنگ و آداب و رسوم و تاریخ سانسور شده ی آلمان به پناهندگان به پیش می برد ؛ چرا که هنوز سودای جهانی شدن هیتلر را در سر دارد ، حکومت اسلامی اما ، به زور بلندگوهای مساجد و محافل سرسام آور مذهبی و برنامه های رادیوئی و تلویزیونی و تخت تعزیر و سنگسار و تهدیدهای دم افزای خیابانی و زور و تحقیر و تطمیع و تحقیر این سیاست را  به بخشی از جامعه تحمیل کرده است .

مجموعه ی این عوامل ، « بیماری جنگ » ناشی از جنگ هشت ساله را ، در سطح جامعه توسعه داده است .

 

معمولا پس از هر جنگی ، روانشناسان و جامعه شناسان ، از طریق تحقیقات فردی ، ارزیابی مجدد روانشناسی اجتماعی و نمونه گیری های آماری ، به دامنه ی این بیماری می پردازند و در محدوده ی تخصص خود ، روش های درمان و جلوگیری از شیوع و تعمیق آن را از طریق ارگان های دولتی ، یا سازمان های غیر دولتی که به NGO  معروف اند ، در اختیار جامعه می گذارند . این اتفاق اما ، به دلیل توسعه ی عنان گسیخته ی اختناق و موانع جدی و تنبیهی که برای روانشناسان و جامعه شناسان مربوط به این گونه امور به وجود آورده اند ، در ایران نیفاده است . پس ، « بیماری جنگ » نه تنها مهار نشده و مدام توسعه یافته ، بلکه اساسا مورد بررسی و تحقیق قرار نگرفته است.

« بیماری جنگ » ، در یکی از عوارض قابل رویت اجتماعی خود ، بخش وسیعی از جامعه را، بخصوص اگر نتواند پس از پایان جنگ نیز از آزادی بیان و اندیشه وقلم برخوردار باشد و مدام در معرض سرکوبی مهار گسیخته ی دولتی و اجتماعی قرار گیرد ، عصبی می کند ؛ عصبی و پرخاشگر و بهانه جو و متاثر از واکنش هائی که از عوارض حاکمیت استبدادی و انتقال روحیه و خصلت استبدادی به بخشی از جامعه اند.

در کوچه ها و خیابان ها و محله ها و خانه های ایران ، به هر طرف که نگاه کنید ، این حالت های عصبی را که اغلب منجر به برخوردارهای تند لفظی و فیزیکی می شوند ، به چشم می بینید . دامنه دارتر شدن اختلافات خانوادگی ، تعمیق رفتارهای زورگویانه و خارج از حداقل موازین اخلاقی و مناسبات عادی اجتماعی ، استفاده از برتری جسمی و اقتصادی در مردان ، افسردگی رو به گسترش در بخش های وسیعی از زنان که به انقیاد و اطاعت از مردان می انجامد ، حاکمیت های خانگی و خیابانی ی ناشی از داشتن زور جسمی و اقتصادی بیشتر ، گسترش بهت آور اعتیاد ، توسعه دامنه ی فرار دختران ازخانه و گسترش موضوع تن فروشی برای دست یابی به مواهب بیشتر که آرزوی طبیعی هر انسان عادی جامعه است ، توسعه ی دم افزای روان پریشی در درجات گوناگون و اغلب حاد ، احساس خود کمتر بینی از سوئی و احساس خود برتر بینی از سوی دیگر، و بسیاری عوارض دیگر که تحقیق جامع در باب آن را به روانشناسان و جامعه شناسان مسئول وا می گذارم ، از نمونه های این به هم ریختگی اجتماعی است که البته مطلوب حاکمیت است ، آگاهانه به آن دامن می زند ، و خود نیز دچار آن است .

بسیاری از آن هائی هم که از همین « بیماری جنگ » رنج می برند و زیرفشارهای همه جانبه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی حاکمیت عنان گسیخته ی اسلامی ناچار به ترک سرزمین  مادری شده اند ، در تضادها و تناقضات درونی از سوئی ، و تعقیب ها و ترورهای چند سویه در خارج از سوی دیگر ، چنین زمینه هائی را با خود حمل کردند که به دو دلیل آخر ، مدام تشدید شده است . در مورد این قربانیان ، در هر زمینه و عرصه ای که بوده اند ، دو عارضه ی  « هوم سیک » و نوستالژی سرسام آور را هم باید اضافه کرد . وضع دم افزای موجود ؛ جز در مورد نمونه های اندکی که توانسته اند در مقابل مجموعه ی عوارض مقاومت کنند و خویشتن خویش را سالم نگه دارند ، باعث شده است که نه تنها پاسخ تاریخی ی حضور اجباری در تبعید در دسترس قرار نگیرد ، بلکه تنها نمونه هائی از عوارضی که نام بردم ، به آشفتگی ها ، تک روی ها ، فرصت طلبی ها و انحراف های جاری از اصول بینجامد . در حالی که عده ای از ایشان ، زیر فشار مضاعف « هوم سیک » و نوستالژی ، به بهانه های مختلف بازگشت و تبدیل شدن خود به توریست را نزد خود توجیه کرده اند و آگاهانه تن به خفت خود و تقویت جمهوری اسلامی در داده اند ، از توسعه ی عوارض این بیماری عاجز مانده اند . منتها ، نتیجه ی عمل این گروه دوم ، توانسته است مرزهای شناخت و تحلیل را در زمینه های مختلف ؛ بخصوص در زمینه سیاسی و تعریف مشخص از شرایط حاکم بر ایران و ماهیت جمهوری اسلامی ، عملا مخدوش کرده و راه های ورود طیف راست و وابسته به صحنه را ، روزبه روز هموارتر کند . نقشه های زیرکانه جمهوری اسلامی و سرویس های اطلاعاتی غربی ، توانسته است به این وضع مهلک دامن بزند و به توسعه و در گیری های خصلتی بیفزاید . این گروه ، در بالاترین و مقاوم ترین درجه خود ، هنوز در تعریف بحران دچار دور باطل است و پس از بیست و هشت سال ، تعریف مشخصی از خود ندارد .

 

( 1)

جنگ روانی مشترک امپریالیست ها و اسلامیست های وابسته به سرمایه داری جهانی علیه مردم ایران ، نه تنها دست رژیم اسلامی را برای تعمیق اختناق بازتر کرده و استحکامات امنیتی – پلیسی اسلامیست های ساخت انگلیس و آمریکا و متحدان شان را بالاتر برده است ، بلکه عوارض بیماری جنگ را که حتی در ایران مطرح نشده ، چه رسد به آن که مورد تجزیه و تحلیل علمی قرار گرفته باشد  ، به طرز خطرناکی گسترش داده است .

اجازه بدهید با اندکی حوصله به سابقه و روش دو طرف ایجاد این وضع که در نهایت به یک آبشخور ختم می شوند ، نگاهی بیندازیم :

 

سابقه و سیاست ایالات متحده

ایالات متحده که از سیاست ها و روش های جد اعلایش انگلیس و افسران کار کشته ی (SS) هیتلر برای ساختن و پرداختن سیاست های جهانی و بنا کردن سی آی ا و اقمار سازمان مرکزی اطلاعاتی خود بهره برده ، که مدارک و اسنادش به وفور در مقاله ها و رساله ها و کتاب ها افشا شده و مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است ، در ایجاد تشتت ها و آشفتگی های روانی و اجتماعی ؛ همان گونه که در جانشین سازی و خرید روشنفکران (!) و نویسندگان و روزنامه نگاران ولات و لمپن ها و ارتش و فرقه های مذهبی و رهبران اقوام و عشایر ، ید طولانی دارد . تا زمانی که نویسندگان غربی ، سازمان اطلاعات مرکزی و اقمار آن را سرنشینان صندلی عقب اتومبیل سرویس اطلاعاتی بریتانیا و حیات خلوت (MI6) ارزیابی می کردند – که به نظر من در عین رقابت های جاری ، هنوز هم در به همان پاشنه می چرخد – ، آمریکائی ها این شیوه ی عمل را از ماخذ تاریخی خود که من آن را جد اعلای ایالات متحده می نامم ، آموخته و در آن ورزیده شده اند . پس از جنگ جهانی دوم که قدرت نظامی – اقتصادی آمریکا در خاورمیانه رو به تثبیت گذاشت و بخصوص به لحاظ نظامی و اقتدار سیاسی ؛ با نسبت هائی البته ، جای پدربزرگش را گرفت ، ورزیدگی ایالات متحده ، بخصوص پس از تاسیس سازمان اطلاعات مرکزی ( سی آی ا ) ، روبه افزایش گذاشت و آموزش کارشناسان خود در امور اسلامی و خاورمیانه را ، جدی گرفت و توسعه داد . در امور آمریکای لاتین ، ایالات متحده  از این بابت دچار کسری نبود .

نوام چامسکی در سخنرانی های مدون و نوشته های فراوان خود ، و استیفن کینزر در کتاب «براندازی » که در سال 2006 منتشر کرده ، همه جانبه به سیاست های ایالات متحده در آمریکای لاتین پرداخته اند . اینان ، و بسیاری دیگر از تحلیل گران که با سند و مدرک حرف می زنند ، به شباهت های این سیاست ها با سیاست های ایالات متحده در سایر نقاط جهان ،  و بخصوص خاورمیانه ی عربی و ایران نیز می پردازند . اساسا این سیاست ، ضربه زدن به اعتماد ، سلب هر گونه امنیت فکری از جامعه ، گیج کردن توده ها ، تحمیل جنگ روانی ، یا در واقع ترور جامعه ، و بعد خریدن پاره ای روشنفکران فرصت طلب و روزنامه نگاران و اراذل و اوباش و ارتش و سران قبایل و عشایر است . آن روشنفکر، البته می تواند استاد دانشگاه و صاحب کتاب های فراوانی هم باشد، همان گونه که آن شاعر و نویسنده ای که خریده می شود ، ممکن است با استفاده از غفلت ها و نا آگاهی های اجتماعی و تبلیغات ، اسم و رسمی هم به هم زده باشد .

به دو نمونه از اجرای این سیاست ، در دو نقطه ی بسیار دوراز هم ؛ ایران و پاراگوئه در دهه ی پنجاه می پردازیم تا صورت مساله روشن شود . یکی از منابع مورد استفاده در بررسی این دو نمونه ، کتاب اخیر استیفن کینزر به  نام « براندازی » است . عنوان فرعی ، یا « سوتیتر » این کتاب ، چنین است « قرن تغییر رژیم ها به وسیله آمریکائی ها ، از هاوائی تا عراق » .  در رابطه با ایران که وزیر امورخارجه  بیل کلینتون پس از خارج شد اسناد از طبقه بندی محرمانه ، ناچار شده  از ملت ایران معذرت بخواهد ، توجه شما را بخصوص به فصل های مربوط به ایران در کتاب اخیر رابرت دریفوس که به همین قلم ترجمه شده و در دوجلد به بازار خارج از کشور آمده ، جلب می کنم. در داخل کشور ، قسمت به قسمت آن را در شهرهای مختلف از سایت های اینترنتی در آورده اند و به صورت های مختلف در دستری اهل آگاهی گذاشته اند . در مجموعه این مطالعه که در این مقاله فشرده اش را ملاحظه می کنید ، روانی کردن جامعه و ایجاد تزلزل روحی و دامن زدن به تضاد در خبرها و اطلاعات حساب شده برای پریشانی توده ها را در می یابید و متوجه می شوید که امپریالیسم جهانی به سرکردگی ایالات متحده ، چگونه برای رسیدن به هدف های خود ، ملت ها را نه تنها به لحاظ جسمی نابود می کند ، بلکه به لحاظ روحی به در هم شکستن ایشان می پردازد . وسیله برای رسیدن به هدف اول ، ماشین جنگی است و برای دست یابی به هدف دوم که به ترس و وحشت و پریشانی و در نهایت به هم خوردن تعادل روانی جامعه ی می انجامد ، ابزارهای تبلیغی و مانورهای سیاسی گیج کننده است : امروز به شما اطمینان می دهد که حمله می کند ، فردا خاطرتان را جمع می کند که حمله نخواهد کرد . و مردم ، در خلاء میان زنده ماندن و مردن ، بیمار می شوند .

 

/– ایران ، مصدق    

پس از جنگ دوم جهانی ، جریان های ناسیونالیستی و ضد استعماری ، در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین ، ریشه های قدرتمندی به هم زدند . از طرفی رهبران ملی و توده های آگاه متوجه شدند که کشورهای اروپائی به بهانه عمران و آبادی و تامین آموزش و توسعه ی انسانی ، منابع زیر زمینی و نیروی کارشان را تاراج کرده اند و در عین حال که مثل مصدق به لحاظ طبقاتی به بورژوازی ملی تعلق داشتند ، علم استقلال برافراشتند و بر تعلق دست کم پنجاه در صد از منابع زیر زمینی به مردم خودشان اصرار ورزیدند . به موازات رشد این جریان اجتماعی ، سوسیالیسم جوان که معتقد به قطع همه وابستگی ها و تعلق صد در صد منابع زیرزمینی و نیروی کار به مردم بود ، به ایجاد ، آرایش و سازماندهی خود پرداخت که لاجرم باید از دو مانع می پرید و برای پرش ، مستقل عمل می کرد ، نه آن که از جریانی موسوم به « اردوگاه سوسیالیسم » که مقرش در کرملین بود دستور می گرفت و تبدیل به مهره ای در شطرنج جهانی می شد .

رشد این دو جریان اجتماعی ، بخصوص در برخورد با جنگ سرد میان ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی ، استعمارگران غربی ؛ به ویژه بریتانیا و فرانسه و آلمان و بلژیک را خوش نیامد . در مورد خاص ایران و داعیه ها و مطالبات مصدق ، انگلستان حاضر نبود یک سانتی متر هم عقب بنشیند و سرزمینی دیگر را گاوی می پنداشت که وظیفه اش فقط شیر دادن به گوساله های انگلیسی است .

 

دکتر محمد مصدق ، اریستوکرات تحصیل کرده ی غرب بود و نخستین ایرانی بود که توانسته بود از سوئیس دکترای حقوق بگیرد ، بی آن که مثل خیلی ها که از همان کشور « دکترا » گرفته اند، نتیجه ی کار را در خدمت کلاشی و عوام فریبی و دزدی آشکار و خودنمائی های دیوانه وار بگذارد .

مصدق ناسیونالیست بود ، اما نه آن گونه ناسیونالیستی که نظر به توسعه ارضی و تجاوز به سرزمین های مجاور داشته باشد . ناسیونالیستی بود که معتقد به تعلق ثروت ملی به ملت بود ، منتها چون سوسیالیست نبود و بنا به پایگاه طبقاتی خود ، هیچ گرایشی هم به سوسیالیسم نداشت ، می خواست سهم انگلستان را به حد معقول برساند ، نه آن که به طور کلی منافع امپریالیست ها را قطع کند . این گونه ناسیونالیسم ، در فرهنگ سیاسی معادل همان است که ما به عنوان « ملی » و « ملی گرائی » می شناسیم . به همین جهت است که مصدق را رهبر نهضت ملی ایران می نامند. منتها کسانی که بر طبل این عنوان می کوبند ، خود قادر نبوده اند و به لحاظ ضعف شخصیتی نتوانسته اند از خصلت های مردمی مصدق ، حتی اندکی بیاموزند و در واقع به نوعی تبعیت صوری از اسم و عنوان های عمل او پرداخته اند . نمونه اش جریانی به نام جبهه ملی است که همواره با کلی بافی خود را چنان گیج کرده که معلوم نیست این وسط چه کاره است ، یا مصدقی هائی اصیل منفردی که هنوز دنبال چه باید کرد؟ می گردند ، چرا که به لحاظ موقعیت و مختصات طبقاتی ، نمی خواهند و نمی توانند باور کنند که با جمهوری اسلامی و حامیانش ، فقط باید جنگ مسلحانه کرد ، چون همه ی اشکال مبارزاتی و راه کارهای دیگر را وحشیانه زیر پا گذاشته است و اگر تضادی هم میان شان وجود داشته باشد ، به نفع خلق نیست ، و تضاد اصلی که خلق است باید تکلیف خود را با مبارزه قهر آمیز با حکومت روشن کند . والا که مصدق در وضع و شرایط خود ، سقف مقاومت در مقابل توسعه طلبان و مرتجعان را روشن کرده و درعمل خود نشان داده است . البته من نمی توانم جریان آگاهی بخش را نفی کنم . چرا که طبعا مبارزه قهر آمیز بدون آگاهی به انحراف کشیده می شود.

 

به دلیل همین تفکیک میان ناسیونالیسم متجاوز ( مثل ناسیونالیسم آمریکائی و ترکی و انگلیسی )، و ناسیونالیسم استقلال طلب ( البته به صورت نسبی ) ، استیفن کینزر در بخش پنجم کتاب اخیر خود مصدق را ناسیونالیستی می داند که پس از به قدرت رسیدن در بهار 1951 ، و در سن شصت و نه سالگی ، به دو مورد متکی است : خلع ید از شرکت نفت انگلیس و ایران ، و استفاده از در آمد ناشی از نفت ، برای آبادانی و توسعه کشور .

به قول استیفن کینزر در همان فصل از کتاب ، در ایران ناسیونالیسم به معنی تسلط ملی بر ذخائر نفت کشور ، و دموکراسی به معنی تمرکز قدرت در مجلس و نخست وزیر منتخب مردم بود ، نه در قدرت سلطنت محمد رضا شاه .

قدرت های استعماری ، و امروزه قدرت های امپریالیستی ، بنا به تجربه ای که از دوران اول (استعمار کهنه و نو ) دارند ، در منطق تحت سلطه ی خود ، زیر بار هیچ گونه استقلال عمل ، جنبش ملی و جنبش های سوسیالیستی نمی روند . درک نهائی صاحبان قدرت این است که هر گونه حرکت با هدف استقلال عمل – حتی اگر کاملا نسبی هم باشد – ، یا هر شکلی از جنبش اجتماعی ، سرانجام منافع آنان را بیشتر از آنچه جنبش نسبی استقلال طلب در نظر دارد ، به خطر خواهد انداخت . قدرت های بزرگ ، از رشد آگاهی که دستیابی جامعه را به سوسیالیزم امکان پذیر تر می کند ، می ترسند . جامعه ی آگاه که هدف های دموکراتیک ، یا سوسیالیستی را دنبال خواهد کرد ، در مقطع خاصی ، و در هرشکلی از شکلهائی که در این روند رشد قابل تصور است ، یا باید تحت تبلیغات امپریالیست ها وطیف راست متعلق به آنان قرار گیرد ، یا با تقویت حاکمیت و ایجاد بهانه برای آن ، تضعیف  شود واز پا بیفتند . برای ایجاد این زمینه ها وپیش بردن برنامه های متکی بر آن ، علاوه بر خریداری عناصر موسوم به روشنفکر و روزنامه نگار و هنرمند و شاعر و گوینده از هر دو سو – که لاجرم بودجه های کلانی برای آن در نظر گرفته می شود – ، روان اجتماعی باید به وسیله ی همین عناصر خریداری شده و سایر عوامل و ابزارهائی که سرمایه داری جهانی در اختیار دارد ، به هم بریزد . بر پریشانی خاطر مردم باید افزوده شود . عوارض بیماری جنگ هشت ساله ( در مورد ایران ) ، تشدید شود و ثبات روحی جامعه چنان به هم بخورد که بخصوص مردم محروم ، تکلیف شان را از امروز به فردا ندانند . از آن جا که ابزارهای تبلیغاتی به صورت گسترده ای در اختیار عوامل امپریالیستی قرار گرفته ، عقربه ی موقعیت سنج جامعه در تسلط طیف خریداری شده قرار می گیرد و نیروهای آگاه و مصمم دموکرات و چپ ( مصدقی ها و کمونیست ها ) ، ناچارند از حداقل امکانات ، حداکثر بهره را ببرند و از روی پل های بسیار باریک بگذرند .

ایالات متحده ، در همه کشورهائی که در 112 سال گذشته برای حفظ منافع شرکت های خود دولت هاشان را سرنگون کرده ، از همین سیاست که به هرحال اکنون با ابزارهای جدید مدرن تر و فوری تر شده ، استفاده کرده است .

 

در نمونه ی دکتر مصدق ، که تجربه کرمیت روزولت مدیر عملیات در ایران برای از بین بردن آن مرد درخشان ، عینا در سال 1954 ( یک سال پس از کودتای آمریکائی – انگلیسی علیه مصدق) در پاراگوئه تکرار شد ، استیفن کینزر مکانیسم این سیاست و روش آمریکائی – انگلیسی را باز می کند:

« در بهار سال 1951 ، هر دو مجلس ایران ، به اتفاق آرا به ملی شدن صنعت نفت رای دادند . لحظه با شکوهی بود و همه ی مردم به جشن و پایکوبی پرداختند و یکی از رادیو ها گفت که در پنجاه سال گذشته ، همه ی بدبختی ها و محرومیت های مردم ایران ، زیر سر شرکت نفت انگلیس و ایران بوده است .»

 

بنا به قانون ملی شدن صنعت نفت ، ایران قبول کرد که غرامت همه هزینه هائی را که بریتانیا برای حفر چاه های نفت و ایجاد پالایشگاه و موارد نظیر آن کرده بود ، پرداخت کند . منتها در مقایسه این هزینه ها با سود سرشاری که انگلستان برده بود ، ایران طلبکار هم می شد .

مصدق در توجیه این اقدام ملی خود ، علاقمند بود به این نکته اشاره کند که خود انگلیسی ها ، اخیرا صنایع پولاد و زغال سنگ خود را ملی کرده اند ، بدون آن که دولتی دیگرشمشیر را از روببندد و سعی کند روان شناسی ملی کشوری دیگر را به هم بریزد و روی اعتمادها که درنهایت از سیاست کودتا در  سر می آورد، اثر منفی بگذارد :

« مصدق اصرار داشت بگوید تنها هدفش بازگرداندن ثروت های ملی به مردم است ، و برای آن که مردم مجبور به انقلاب نشوند ، دست به اصلاحات زده است .»

استدلال استیفن کینزر که بر مبنای سند و مدرک حرف می زند ، در زمینه ی نظری هم درست است . بورژوازی ، حتی در اوج و شدت لیبرالیسم بورژوازی خود ، با انقلاب که نهادها و موسسات و شکل های حاکمیت را بکلی منهدم می کند تا نهادها و ارزش ها و نظام خود را جایگزین کند ، موافق نیست اما علیه آن شمشیر هم نمی کشد و توطئه نمی چیند. بورژوازی ملی ، ضد استعمار و ضد امپریالیست است ، اما به دلیل مختصات پایگاه طبقاتی خود ، انقلابی نیست . احتمالا منظور لنین هم از این که بورژوازی مدام در حال انقلاب است، تا جلو انقلاب واقعی را بگیرد ، باید اصلاحات و حرکات تکاملی در جهت اعمال سلطه ی بیشتر بر نیروی کار و منابع ملی باشد . بنابراین ، نویسندگان و تحلیل گرانی که مصدق را به سوسیالیزم نزدیک می دیدند ، یا هنوز چنین تعریفی از او می کنند ، دچار اشتباه نظری شده اند . بالاترین سقف مصدق که به آن وفادار ماند ، و در شرایط مادی آن دوران برای ایران می توانست حداکثرباشد ، سوسیال دموکراسی بود.

 

دهه ی پنجاه میلادی که سال های پس از پایان جنگ جهانی دوم در اواخر دهه چهل را پشت سر گذاشته بود ، و آسیب هولناکی از هر دو جانب دعوا را تحمل کرده بود، دوران رشد خیزش های ملی به رهبری بورژوا لیبرال هائی بود که کمونیست ها و سوسیالیست ها را هم تحمل می کردند ، گاهی پای برنامه های کوتاه مدت و مشروط مشترک با ایشان هم می رفتند ، اما ، ضمن آن که ضد استعمار و ضد امپریالیست بودند و برای استقلال ملی مبارزه می کردند ، بنا به موقعیت طبقاتی خود ، هیچ تمایلی نداشتند که کمونیست ها و سوسیالیست ها را فراتر از اشکال غربی دموکراسی –  پارلمانتاریسم ، آزادی احزاب و انتشارات و نظیر آن –  ، تحمل کنند . این خصلت ، بدیهی است که اکنون هم وجود دارد و نمایندگان طیف های رنگارنگ بورژوازی ، بنا به استدلال های خود با مبارزه قهر آمیز و قیام مسلحانه ی توده ای برای براندازی جمهوری اسلامی و درهم کوبیدن نظام طبقاتی حاکم ، موافق نیستند . ممکن است مستقیما سنگ نیندازند ، اما با آگاهی نسبت به این اصل دیالکتیکی که تضاد رژیم از درون قدرت سر بر می دارد ، میکروفون های خود را با اکراه و شاید گاهی ، در اختیار کمونیست ها و سوسیالیست ها می گذارند ، مگر آن که خود بدانند بعضی ها با سوء استفاده از این عنوان ها ، یا مستقمیا در خدمت  MI6  و CIA قرار گرفته اند ، یا از بودجه های تصویب شده در کنگره ایالات متحده و اتحادیه اروپا ، به هر بهانه سهمی می برند .

در دوران مصدق ، جریانی که به این نام معروف بود ، فقط حزب توده بود که بنا به تیتر صفحه اول روزنامه شهباز در بیست و پنجم مرداد ماه 1332 ، از طراحی کودتا خبر داشت ، اما لابد بنا به دستور کرملین ، نه تنها به صندوق های مهماتش در نقاطی مثل خیابان شهناز تهران دست نزد ، بلکه شاخه نظامی خود را هم که بخش وسیعی از ارتش را فرماندهی می کرد ، دست نخورده گذاشت تا پس از انجام کودتا و به هم ریختن وضع روانی ، کت بسته به تهران منتقل شوند و روزنامه کیهان آن زمان را ، پر از توبه نامه های خود کنند . جبهه ملی هم که ترکیبی بود از چند حزب بورژوائی ، می توانست با اقدام متقابل جلو کودتا را بگیرد ، اما فکر می کرد ؛ و چه باطل هم ، که اگر مقابله به مثل کند ، انقلابی اتفاق خواهد افتاد و مهار امور از کف شان به در خواهد رفت .

بنابراین ، عملا مصدق را تنها گذاشتند و آمریکائی ها و انگلیسی ها توانستند خط سیاسی خود برای تضعیف روحیه و تکان های روانی جامعه را به پیش ببرند و با خریدن عناصری که پیشتر از آن حرف زدیم ، مرحله ی وارد کردن چاقو کشان وارتشی های مزدور به سرکردگی سپهبد زاهدی مامور سی آی ا  به میدان را آماده کنند .

 

پس از بیان صراحت ملی دکتر مصدق ، دیپلمات های انگلیسی در خاور میانه ، وزارت امورخارجه و سرویس اطلاعاتی بریتانیا ، پیش از به خشم در آمدن ، گیج شدند. انگلیسی ها که یکی شان گفته بود : « صدها سال در مورد رفتار با جریان های محلی تجربه داریم ، حالا بیائیم ایران را به سوسیالیست ها بسپاریم ؟ » در همه ی مراحل پس از جنگ دوم جهانی ، بخصوص در خاور میانه که هنوز هم در برهمان پاشنه می چرخد ، هرگز ، و حتی با تظاهرات یک میلیونی کمونیست ها و سوسیالیست ها در بغداد ، زمینه ای وجود نداشت که کمونیست ها کشوری را بگیرند . حزب توده هم که همواره نوکر کرملین بود و کرملین هم قصد الحاق ایران به کشورهای اقمار خود را نداشت ، منتها در جریان جنگ سرد ، هریک از دو طرف مناقشه ، سعی می کردند یارگیری های خود را بکنند و از دخالت اقتصاد و نظامی درکشورهای مورد نظر خود ، لحظه ای غافل نشوند .

این جنگ طولانی ، به روحیه و ثبات روانی مردم کشورهای مورد نظر ، بخصوص در این بحث ایران ، لطمه های جدی زد و به جای رشد و ارتقا که مورد ادعای امپریالیست هاست ، سراشیبی را برای سقوط ارزش ها و آگاهی ها و جرئت ها ، هموار کرد .

پیشنهاد ایران ، آن بود که در آمد نفت پنجاه پنجاه تقسیم شود . ( اگر سوسیالیسم مسلط بود ، یا زمنیه هائی برای کسب قدرت سوسیالیستی وجود می داشت ، پیشنهاد پنجاه پنجاه هم به استعمارگران داده نمی شد . ) اما امپراتوری بریتانیا ، حتی این پیشنهاد را هم بر نتافت و وزیر امور خارجه انگلستان هربرت موریسون ، رسما اعلام کرد که « نفت ایران برای اقتصاد ما اهمیت حیاتی دارد . ما به هر اقدامی برای جلوگیری از پیشنهادهای تحمیلی  (!)  ایران دست خواهیم زد . کینزر می نویسد :  

 

« سال بعد ، بریتانیائی ها همین کار را هم کردند . از اقدام به خریدن مصدق ، تا نقشه ی قتل او و طرح اشغال نظامی ایران ، در نقشه جدول بندی شد . اگر پرزیدنت ترومن و وزیر امورخارجه اش دین آچسون به خاطر منافع خودشان مانع نشده بودند ، اشغال نظامی ایران قطعی بود . انگلیسی ها تاسیسات شان را در آبادان از کار انداختند به این امید که مصدق را قانع کنند بدون آن ها قادر به اداره صنعت نفت نیست ، حتی بندرهای ایران را بلوکه کردند تا هیچ کشتی نفت کشی نتواند در آن ها پهلو بگیرد . از این گذشته ، ( و در نهایت وقاحت استعماری ) ، به شورای امنیت ملی سازمان ملل و دادگاه جهانی برای عدالت ( معروف به دادگاه لاهه ) نیز شکایت بردند که کامیاب نبود . سرانجام ، تنها گزینه ای که برای انگلیسی ها ماند ، تدارک کودتا بود .»

 

برای تدارک کودتا ، باید روحیه ی جامعه ای که پس از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت هلهله راه انداخته بود و آن گونه از رهبر نهضت ملی دفاع می کرد ، مخدوش می شد و ثبات روانی جامعه به هم می ریخت . این ، آغاز بیماری اجتماعی پس از انقلاب بورژوازی مشروط بود . شیوع این بیماری به دست گروه هائی صورت گرفت که علف و علیق کلانی دریافت کردند . استیفن کینزر در کتاب اخیرش « براندازی » می نویسد :

 

« بریتانیا چند نسل بر ایران سلطه داشت . در این مدت زمان طولانی ، توانسته بود انواع افسران ارتش ، روزنامه نگاران ، رهبران مذهبی و سایرین را که در صورت لزوم می توانستند دولتی را ساقط کنند ، دور خود جمع کند . مقام های لندن ، به ماموران شان در تهران دستور دادند که نقشه ای را آماده کنند . اما پیش از آن که بریتانیائی ها بتوانند ضربه شان را وارد کنند ، مصدق نقشه شان را کشف کرد . تنها کاری را که می توانست برای خفظ خود و دولتش انجام دهد ، انجام داد . شانزدهم اکتبر 1952 ، دستور داد سفارت بریتانیا را ببندند و همه کارمندانش را از ایران اخراج کنند . در میان آنان ، ماموران اطلاعاتی هم که طرح کودتا را ریخته بودند ، مشاهده می شدند ...

« این اقدام مصدق ، بریتانیائی ها را خلع سلاح کرد . ماموران مخفی عملیاتی آنها ، از ایران اخراج شده بودند و مخالفان ترومن ، تجاوز نظامی را غیر ممکن ارزیابی کردند و سازمان های بین المللی ، حاضر به دخالت نشدند . دولت بریتانیا ارزشمندترین دارائی خارجی خود را در کشوری عقب مانده که به نظر آنان مردی « وحشی » « فناتیک » « پوچ » و « شبیه گانگسترها » آن را رهبری می کرد ، در چشم انداز می توانست از دست بدهد . »

 

مصدق به عنوان نخستین ایرانی که از اروپا درجه دکترای حقوق گرفته بود ، زمانی که به نخست وزیری انتخاب شد ، پشتوانه ی وسیعی در سیاست داشت که همه ی عمرش را شامل می شد. ضمنا ، سخت احساساتی بود و زمانی که در سخنرانی هایش از فقر و بدبختی مردم می گفت ، اشک از چشم هایش سرازیر می شد ، اما نه از قماش اشک های تمساحی که محمد رضا شاه پای روضه ی آخوندها در کاخ گلستان می ریخت .  مصدق از ته دل برای مردمش گریه می کرد ، پس قدرت های استعماری ، به کمک مزدوران اهل قلم ، اول باید با گیج کردن عقربه ی شناخت مردم ، ترساندن آن ها از کمونیسم و به هم ریختن روانشناسی اجتماعی و ایجاد پریشانی روانی در بخش هائی از مردم ، به اصطلاح چهره ی او را نزد مردم خراب می کردند تا خلاء لازم را برای  ورود لات و لمپن ها و ارتشی های مزدور به صحنه ، آماده می کردند .

صداقت عمل ، رفتار و واکنش مصدق را ، جز مزدوران داخلی و بازیگران سیاست استعماری جهانی ، همه قبول داشتند و کلاه شان را برایش از سر بر می داشتند . سیاست ، رفتار و صداقت و جسارت مصدق ، او را در خاور میانه یگانه کرده بود . با هر معیاری که به شباهت های جمال عبدالناصر و دکتر محمد مصدق نگاه کنیم ، ناصر شدیدا تحت تاثیر مصدق بود . ناصر هم ملی و سکولار بود ، نه کمونیست و سوسیالیست ، اما در عمل و رفتار و جسارت و صداقت ، توانسته بود خاور میانه را تکان بدهد و پشت امپریالیسم را بلرزاند .

به دلیل وجود همین خصلت ها در مصدق ، در حالی که مجله نیوزویک  او را فناتیک انعطاف ناپذیر خوانده بود ، مجله تایم در ژانویه سال 1952 ، او را مرد سال نامید و به لحاظ تاثیر گذاری و نقش تاریخی ، در ردیف وینستون چرچیل ، دوگلاس مک آرتور ، هری ترومن و دوایت آیزنهاور قرارش داد. اما چون باید سیاست خارجی دولتش را پیش می برد ، او را « فرصت طلب لجوج » و « جرج واشینگتن ایرانی » نامید .

 

از بریتانیا دیگر به تنهائی کاری بر نمی آید و در خرید و فروش عناصر قابل خرید برای سرنگونی مصدق ، در گل فرومانده بود . درست مثل جنگ های اول و دوم جهانی که ایالات متحده به در خواست انگلستان از آن سر دنیا به این سر دنیا لشکر کشی کرده بود ، در مورد جنگ تبلیغاتی و تدارک کودتا برای « راحت شدن از شر » مصدق هم ، دست به دامان فرزند رو به رشد خود شده بود که دست کم در جریان و نتیجه ی جنگ دوم جهانی و انهدام نازی ها به رهبری آدولف هیتلر ، محبوبیتی در جهان پیدا کرده و بال و پری در خاورمیانه گشوده بود . بال و پری که در جریان جنگ سرد و جنگ هائی که پس از جنگ جهانی دوم به راه انداخت ، اگر روی هیتلر را سفید نکرد ، باری باعث تخفیف تاریخی نسل کشی او شد . همان گونه که خمینی و پیروانش چنین کردند. و اخوان المسلمین در مصر و اردن و سوریه .

تقریبا دو هفته پس از آن که مصدق سفارت بریتانیا در تهران را تعطیل کرد ، آمریکائی ها رفتند پای صندوق های رای و آیزنهاور را به عنوان رئیس جمهوری انتخاب کردند . آیزنهاور هم جان فوستر دالس را که در مکر و حیله دست کمی از وینستون چرچیل و در تجاوز و دخالت در امور کشورهای دیگر و حادثه سازی ، دست کمی از جنایتکاران معروف تاریخ نداشت ، به عنوان وزیر امور خارجه اش معرفی کرد . غم و اندوهی که دولت بریتانیا را در خود فرو برده بود ، بر طرف شد .

در آن زمان ، به نوشته ی استیفن کینزر ، کرمیت روزولت رئیس دایره عملیات سی آی ا در خاور میانه ، پس از آن که غیر قانونی وارد ایران شده بود و به کشورش باز می گشت ، سر راه در لندن توقف کرد و پس از ملاقات های پی در پی با مقام های انگلیسی ، از او خواستند کودتائی را که خود آن ها نتوانسته اند در ایران به اجرا در آوردند ، سی آی ا  سازماندهی کند . انگلیسی ها از نماینده سی آی ا خواستند که سرنگونی مصدق ، بدون اتلاف وقت در اولویت برنامه های آنها قرار گیرد . انگلیسی ها اصرار داشتند که آیزنهاور جمهوری خواه ، حتی پیش از ادای سوگند در کنگره ، با نقشه ی کودتا به وسیله ی سی آی ا موافقت کند . سی آی ا در سال 1947 ایجاد شده بود و هری ترومن و وزیر امورخارجه اش آچسون ، بر آن بودند که از این سازمان جوان برای جمع آوری اطلاعات در مورد احزاب ضد کمونیست اروپا و اموری از این دست استفاده کنند ، نه برای براندازی دولت های خارجی . منطق این نظریه آن بود که این گونه دخالت ها در جریان جنگ سرد ، ممکن است به برخوردجدی ابر قدرت ها بینجامد . اما جان فوستر دالس ، ابزار لازم را برای براندازی دولت ها ، بدون دخالت نظامی و اشغال کشورهای مورد نظر ، در اختیار داشت . برادر کوچکترش آلن دالس که با او هماهنگی کامل داشت ، مدیر آژانس مرکزی اطلاعات ایالات متحده     ( سیا ) بود و می توانست بازوی مخفی را با استفاده از عناصر مزدور داخلی و خریدن روزنامه نگاران و آدم های معروف اهل قلم ، به کار اندازد و درست همان گونه که امروز این سازمان و سازمان جاسوسی بریتانیا عمل می کنند ، بلوا را با جنجال تبلیغاتی و منحرف کردن ذهن مردم از واقعیت ، با هزینه ای اندک راه بیندازد .

پیش از کودتا ، برادران دالس باید موافقت آیزنهاور را جلب می کردند . بالاخره در نشست چهارم مارس 1953 شورای امنیت ملی ، آیزنهاور ابراز تعجب کرد که چرا امکان ندارد به جای جلب مردم به دوست داشتن آمریکا ، آن ها را از آمریکائی ها متنفر کنیم . ولی جان فوستر دالس  آیزنهاور را قانع کرد که اگر چه مصدق کمونیست نیست ، اما زمینه را می تواند به آسانی برای کسب قدرت کمونیست ها آماده کند که در آن صورت ، ایالات متحده از بزرگترین ذخائر نفتی خود (!) ، محروم خواهد شد.

بازی افتاد دست آمریکائی ها که سر و ته قضیه را به ابتکار کرمیت روزولت ، با دو و نیم میلیون دلار هم آوردند . پول ها میان روزنامه نگاران ، اهل قلم ، چاقوکش ها ، رهبران مذهبی ؛ مثل آیت الله ابوالقاسم کاشانی نماینده اخوان المسلمین در ایران و وردست هایش روح الله خمینی و نواب صفوی ، و ارتشی های رده بالا تقسیم شد . شروع طرح کودتا هم مبتنی بر مخدوش کردن حافظه جامعه و ایجاد تزلزل و بیماری اجتماعی – روحی در مردم بود .

جان فوستر دالس ، پس از مشورت با همتای بریتانیائی خود ، ژنرال بازنشسته ای به نام فضل الله زاهدی را به عنوان رهبر کودتا انتخاب کرد . پس از آن یک میلیون دلار برای ایستگاه سی آی ا در تهران فرستاد تا به هر طریقی که به سرنگونی مصدق می انجامد ، از آن استفاده کنند . هزینه چندان سنگین نبود و زمینه های فرهنگی ، سیاسی ، اجتماعی نیز ، در بخش های مختلف ، آماده ی فروش امکان و توان خود بودند . جان فوستر دالس ، بیدرنگ به لوی هندرسون سفیر آمریکا در ایران رهنمود داد تا با ایرانی هائی که علاقمند به کودتا علیه مصدق هستند ، رابطه ی نزدیک برقرار کند .

دو مامور مخفی ؛ دونالد ویلبر از سی آی ا و نورمن داربی شایر از سرویس مخفی بریتانیا ، هفته ها در قبرس ماندند تا طرح کودتا را بررسی کنند. این کودتا ، شباهتی به کودتاهائی که در کشورهای دیگر انجام داده بودند ، نداشت . در این کودتا ، جنگ روانی ، تبلیغات سازمان یافته برای شست و شوی مغزی جامعه و قطع کردن رابطه ی مصدق با مردم از طریق مخدوش کردن اعتماد نسبت به او ، در درجه اول اهمیت قرار می گرفت و سرعت ورود چاقو کش ها و ارتشی های مزدور به صحنه را ، به سه شماره میسر می کرد . مردم عموما تبلیغ پذیرند ، بخصوص که مبلغان آدم های سرشناس و شارلاتان باشند . ملاحظه می فرمائید که در موقعیت موجود هم ، سی آی ا علاوه بر استفاده از چهره هائی مثل محسن سازگارا و منوچهر محمدی و فخر آور و  مصطفی هجری و عبدالله مهتدی و گله ای از مزدوران مشابه ، بخصوص از جریان از هم پاشیده ای که خود را کمونیست می نامد و با دریافت های کلان از هر سو ، به نام کمونیسم سیاست های آمریکا را به پیش می برد ، علی میرفطروس و اسماعیل خوئی را هم که ظاهرا اسم و رسمی دارند ، در صحنه ی مخدوش کردن حافظه اجتماعی و ایجاد راه بندان برای توده هائی که بدون دخالت امپریالیست ها مصمم به سرنگونی جمهوری اسلامی شده اند و حتی بخش هائی شان مبارزه مسلحانه توده ای را در عمل اجتماعی تبلیغ می کنند ، کنار ماموران کارکشته ی قدیمی مثل علیرضا نوری زاده و عباس پهلوان  و گله ی دیگری از این دست نشانده است . این ها می توانند به خاطر داشتن فانوس کم سوئی به نام چراغ ، کالا را گزیده تر ببرند . سیاست ایالات متحده و همتایش بریتانیا ، اگر چه شکل های مختلف داشته ، اما در مضمون و انتخاب عناصر و ابزارهای کارساز ، همواره از این دست بوده است . در این سیاست ، ابتکار قیام باید از دست نیروهای مستقل به در آید و در مسیر مطلوب امپریالیست ها بیفتد ، یا در نمونه هائی مثل ایران دوره ی مصدق و مصر دوره ی عبدالناصر و کشورهای مختلف آمریکای مرکزی و لاتین ، حاکمیت نیروهای مستقل ملی ، واژگون شود تا مشکلی برای شرکت های آمریکائی و اروپائی و عموما چند ملیتی ، ایجاد نشود .

 

بنا به طرح مقدماتی کودتا ، صد و پنجاه هزار دلار ( با ارزش سال 1953 )، باید از طرف آمریکائی ها به روزنامه نگاران ، سردبیران نشریات ، روضه خوان هائی که در مساجد به منبر می رفتند ، و سایر رهبران فکری داده می شد تا با خرید آنان ، راه برای خصومت با مصدق ، ترس از او و عدم اعتماد به او و دولتش را هموار می کردند . چنین شد .

در مرحله دوم طرح ، باید از اراذل و اوباشی مثل شعبان جعفری ( معروف به شعبان بی مخ )، برادران معروف به هفت کچلان و سایر چاقوکش ها مثل امیرموبور باج بگیر شاه آباد و سرچشمه را می خریدند تا حمله هائی را به نام طرفداری از مصدق به چهره های مذهبی و ایرانیائی که اعتباری برای خود داشتند ،  صورت بدهند .

با اجرای خیلی سریع این دو مرحله که جبهه ملی ، مرکب از چند حزب ، وارفته بود و حزب توده هم در انتظار صدور دستور از کرملین خشکش زده بود ، وضع روانی توده ها پریشان شد و زمینه را برای ورود ارتش مزدور به صحنه آماده کرد . بنا به اسناد و مدارک کافی ، 135 هزار دلار به ژنرال بازنشسته فضل الله زاهدی پرداخت شد تا یارگیری کند و عناصر کلیدی را بخرد . در واقع ، زاهدی که خریده شده بود ، مامور خرید هم بود . طرح کودتا ، هفته ای یازده هزار دلار هم – که آن زمان پول کلانی بود – ، برای خرید اعضای مجلس شورای ملی و سنا اختصاص داده بود . استیفن کینزر در کتاب « براندازی » ( صفحه 123 از فصل پنجم ) می نویسد :

 

« ... قرار بر این شد که در روز وقوع کودتا ( 28 مرداد سال 1332 ) ، هزاران تظاهرکننده که قبلا اجیر شده بودند جلو مجلس ( در میدان بهارستان ) تقاضای خلع مصدق را بکنند . اگر مجلس زیر بار نمی رفت ، واحدهای ارتش وفادار به سپهبد زاهدی وارد عمل می شدند و او را دستگیر می کردند .

وقتی نسخه ای از این طرح به دست جان فوستر دالس وزیر امور خارجه ایالات متحده رسید ، با ابراز خرسندی گفت : چنین است که ما از شر مصدق دیوانه راحت می شویم »

 

اسم رمز کودتا علیه مصدق « آژاکس » بود و مطبوعات خود آمریکا با دریافت دستمزدهای کلان ، نقش عمده ای در پشتیبانی از طرح داشتند . البته استثناهائی هم وجود داشت ، اما نیویورک تایمز او را دیکتاتور نامید و روزنامه های دیگر ، او را با هیتلر و استالین ، که هیچ ربطی از هیچ نظر با هم نداشتند ، مقایسه کردند . نیوزویک  گزارش داد که به کمک مصدق ، کمونیست ها قدرت را به دست می گرفتند . مجله تایم انتخاب مصدق به عنوان نخست وزیر ایران را ، پس از پیروزی سرخ ها در چین ، فاجعه ای برای دنیای ضد کمونیست ارزیابی کرد .

آلن دالس برادر کوچکتر جان فوستر دالس که مدیر سی آی ا بود ، نخبه ترین مامورش کرمیت روزولت سی و هفت ساله را که فارغ التحصیل دانشگاه هاروارد بود و از او وزریده تر در امور خاورمیانه وجود نداتشت ، برای اداره عملیات ، دوباره غیر قانونی از مرز گذراند . کرمیت ، نوه تئودور روزولت بود که نیم قرن پیش از آن ،  ایالات متحده را وارد دوران برانداز رژیم ها کرده بود. و ریاست پریشان کردن روحیه مردم و سوق دادن جامعه به سمت بی اعتمادی و بیماری های روانی ناشی از فشار و بلا تکلیفی و خریدن عناصر مورد نیاز را ، از پدر بزرگ و شاگردان او،  خوب یاد گرفته بود .

کرمیت روزولت با ایجاد شبکه ای از ماموران و گشاده دستی در تقسیم دلارهای سی آی ا ، موج اعتراضی وسیعی علیه مصدق به راه انداخت . اعضای مجلس شورای ملی ، حمایت خود از مصدق را پس گرفتند ، رهبران مذهبی او را خدانشناس و یهودی و کافر نامیدند . روزنامه ها پر شدند از مقاله ها و کاریکاتورهائی علیه مصدق و از همجنس باز تا مامور امپریالیسم انگلیس را به او نسبت دادند . اعتقاد مصدق به دموکراسی ، در حالی که می دانست خطر از کجا می آید ، مانع از این شد که جلو روزنامه نگاران و سردبیرانی را که پول گرفته بودند تا به او فحش بدهند و اغتشاش فکری ایجاد کنند، بگیرد .

مصدق برای خنثی کردن نقشه ی  سی آی ا ، تقاضای رفرنداوم کرد ، و رفراندوم را برد . طرح خریدن نمایندگان مجلس و روزنامه نگاران نگرفت ، اما کرمیت روزولت طرح دوم را اجرا کرد و از شاه خواست تا مصدق را عزل کند و ژنرال زاهدی را به نخست وزیری بگمارد . کرمیت  روزولت می دانست که مصدق حقوق دان برجسته ای است و خواهد گفت که این جا به جائی باید به تصویب مجلس برسد . مجلس را هم که بنا به رفراندوم که مراجعه مستقیم به رای مردم است ، منحل

کرده بود . پس شاه حق نداشت چنین حکمی صادر کند .

 

در نهایت ، کرمیت روزولت و ژنرال نورمن شوارتسکف ، که چند دهه بعد فرمانده ارتش آمریکا در تجاوز موسوم به توفان صحرا علیه عراق شد ، شاه را قانع کردند از صحنه خارج شود و به شمال برود تا آنها با خیال راحت کارشان را برای حفظ او انجام بدهند . شاه به این شرط حاضر شد حکم عزل مصدق را صادر کند که به شمال برود تا اگر نقشه نگرفت ، فرار کند . و چنین شد . اما چیزی نگذشت که ابزارهای آمریکائی و انگلیسی ، یعنی چاقوکش ها ، مطبوعات اجیر ، آخوندها- بخصوی آخوندهای وابسته به اخوان المسلمین مثل کاشانی وخمینی – و ارتش مزدور وارد عمل شدند، به خانه مصدق حمله مسلحانه کردند و محمد رضا پهلوی را سوار بر اسب سفیدی که بعدها هزاران مستشار نظامی و فنی و قرار داد کنسرسیوم و دریائی از قرار دادهای اسارت بار آن را همراهی کردند ، بازگرداندند تا کشور را از دست کمونیست ها (!) در آورد . توده های ساده ، تبلیغ پذیرند . به قول ارنستو چه گوارا ، تا انسان به آگاهی و تکنولوژی مسلح نشود ، کاری از پیش نخواهد برد . جبهه ملی و حزب توده ، نتوانسته بودند دست کم بستر این آگاهی را ایجاد کنند . و کودتا صورت پذیرفت و جامعه خاموش شد . مگر بعد ها که دوسازمان چریک های فدائی خلق و مجاهدین خلق از دل این دو جریان در آمدند که هم به اسارتگاه شاه رفتند ، هم به دست آخوندهای انگلیسی – آمریکائی که جایگزین شده بودند ، پرپر شدند .

جنگ روانی و لطمه ای که به اعتماد های مردم خورده بود ، پس از قیام ضد سلطنتی 1357 ؛ چه به دست جمهوری اسلامی ، یا سرویس های جاسوسی ایالات متحده ، بریتانیا ، فرانسه و آلمان ، ادامه یافت و تشدید شد . بخصوص پس از جنگ هشت ساله ایران و عراق که هر دو طرف دعوا از آمریکا کمک می گرفتند و ایران اسلامی ! ازکمک های اسرائیل هم ، علاوه بر کمک های آمریکا برخوردار بود ، تعادل روحی جامعه و احزاب و سازمان ها و نهادهای سیاسی مخالف رژیم اسلامی، به کلی به هم ریخت .

شگرد سرمایه داری جهانی به رهبری ایالات متحده ، همین است و تازگی هم ندارد .

 

آمریکای لاتین و مرکزی – گواتمالا

ده ها کتاب تحقیقی و صدها مقاله ورساله در رابط با جنگ های روانی ، مرزی و تجاوز نظامی ایالات متحده علیه سایر مردم کشورهای خاورمیانه ، و در این بخش از بحث ، آمریکای لاتین و مرکزی ، فقط در ایالات متحده منتشر شده است ، حالا سایر کشورهای بماند . همیشه به موازات قلم زنان مزدور و طبقاتی که وقایع را به نفع اربابان و عقاید طرفدار استثمار فرد از فرد خود رقم زده اند ، موجی از محققان ، روزنامه نگران و نویسندگان بوده اند که وقایع را آن گونه که وجود داشته نوشته اند . هر دو طرف قضیه را ، در طبقه بندی از نوع آنتونیوگرامشی در رساله « روشنفکر» به ترجمه فارسی منوچهر هزار خانی در چند دهه پیش ، روشنفکر نامیده اند ، اما من ، بدون آن که معتقد به اخص کردن این صفت از دیدگاه پال جکسون باشم ، کسانی را که از مذهب و سرمایه و تجاوز اقتصادی ، سیاسی ، نظامی و فرهنگی دفاع می کنند ، روشنفکر نمی دانم و به تقسیمات نوع گرامشی هم معتقد نیستم . عنصر مذهبی ، یا عناصری که سرمایه داری و بازار آزاد را در بیان عقاید خویش مورد حمایت قرار می دهند ، نمی توانند فکر روشنی داشته باشند که صفت روشنفکر برایشان مترتب باشد . حتی اگر ایشان رهبران سازمان ها و احزاب ، فیلسوف ، استاد دانشگاه و دارای چند درجه دکترا هم باشند .

به کار بردن اصطلاح روشنفکر برای روحانی ، حالا چه آخوند اسلامی ، کشیش مسیحی ، یا خاخام یهودی و جناب بهائی و سایرین ، فریبکارانه است و اساس روشنفکری و حضور روشنفکر در جامعه و جهان را زیر سئوال می برد . آن هائی که مثل آقای ساموئل هانتینگتون و برنارد لوئیس و مایکل لدین و همپالگی هاشان ، بر طبل جنگ و اقتدار و ایجاد امپراتوری ایالات متحده ، یا هر کشور دیگری ، می کوبند و در اثبات جنگ با اسلام ، و نه فقط اسلام سیاسی که محصول خودشان است ، مدام کتاب و مقاله می نویسند و درجه پروفسوری هم دارند و خود را فیلسوف هم می دانند ، نمی توانند روشنفکر باشند . آن که نظریه پرداز ایجاد تفرقه میان فلسطینی ها و لبنانی ها و سایر نقاط جهان است تا سلطه  سرمایه داری جهانی را هموار تر کند ، نمی تواند روشنفکر باشد . آن که نظریه پرداز دخالت در جنبش های داخلی کشورها و شیوه های تجزیه ی این کشورها برای ایجاد سهولت بیشتر برای هدف های سلطه جویانه و توسعه طلبانه است ، نمی تواند روشنفکر باشد . آن که نظریه پرداز اصلاحات در حکومت های جابر و وابسته است تا اقتدار و حاکمیت عمودی و افقی شان بر جامعه را حفظ کنند، نمی تواند روشنفکر باشد و بگیرید بروید تا آخر . روشنفکر کسی است که حتی ممکن است تحصیلات دانشگاهی هم نداشته باشد و چون غزالی کتاب ها را هم بار خر نکرده باشد ، اما ماشه را علیه ستم و ستمگران ، زور و زورگویان ، استثمارکنندگان و استعمار گران بفشارد و عامل رشد آگاهی و خرد و درک و دریافت در جامعه و جهان باشد .

بنا براین ، طیفی که نظریه پرداز سرکوبی و توسعه طلبی و زورگوئی و جنگ و ویرانی و زندان و شکنجه و کشیدن تسمه ازگرده مردم است و نژاد پرستانه و طبقاتی به جهان نگاه می کند ، نمی تواند مثل محافظه کاران جدید و گروه تحقیقاتی میهمان و پروفسورهای که می نشینند تا تئوری های «برخورد تمدن ها» ی ساموئل هانتینگتون و برنارد لوئیس را سبک و سنگین کنند ، در دایره ی تعریف مشخص از روشنفکری قرار نمی گیرد . اینان ، بیشتر به دزدانی ماننده اند که چون با فانوسی به نام چراغ راه متجاوزان به بدیهی ترین حقوق انسان ها آیند ، گزیده تر برند کالا.

گروه دوم ، مثل نوام چامسکی ، آمی گودمن ، آروند هاتی روی ، استیفن کینزر ، رابرت دریفوس و عموما نویسندگانی که در نشریاتی مثل « اسپوکس من » بنیاد راسل می نویسند و از هر کشوری در شبکه های جهانی به قصد ایجاد و تعمیق آگاهی توده ها به هم وصل شده اند ، واقعا روشنفکرند . اینان ، برای رهائی انسان و عیله قدرت غالب می نویسند و سخن می گویند و مبارزه می کنند و ماشه را می چکانند که اگر چنین نباشد ، ایالات متحده در طرح های توسعه طلبانه خود ، مثل عراق و افغانستان در گل فرو نمی رود و در سفر رئیس جمهوری اش جرج بوش به کشورهای آمریکای لاتین و مرکزی ، با امواج میلیونی مردم ضد امپریالیست برنمی خورد . و اساسا « قدرت غالب » چنان در توسعه طلبی و لطمه زدن به تعادل روانی و به بیراهه کشیدن جوامع و تحمیل سیاست های خود ؛ حالا به زور تبلیغات و عوامفریبی ، یا تهدید و قشون کشی ، پیش می رود که هیچ فرجی برای محرومان و ستمدیدگان باقی نمی گذارد . بنابراین ، روشنفکر انسانی است که به هر قیمت و به هر وسیله ای جلو تجاوز به حقوق انسان را بگیرد ، نه آن که به یمن دانش خود، راه را برای متجاوزان ؛ حالا در هر زمینه ای ، آماده کند و به تسهیل نیرنگ و گیج کردن جامعه بپردازد.

کسانی که به عنوان نویسنده و هنرمند و شاعر و جامعه شناس و روانشناس و تحلیل گر سیاسی و فیلسوف و استاد دانشگاه و نظیر آن ، بنا به گروه بندی نوع اول ، روشنفکرنامیده می شوند ، در واقع دلال مظلمه اند و به همین جهت است که راه را برای استحماق و استحمار هموارمی کنند تا سوداگران اصلی سیاسی واقتصادی وارد صحنه شوند . روشنفکر که خود فروشی و دلالی نمی کند و کاسبکار از کار در نمی آید .  

در نمونه های آمریکای لاتین و آمریکای مرکزی هم ، این جماعت همان نقشی را ایفا کرده اند که در فاجعه ی دوران مصدق ، پس از بازگرداندن شاه به قدرت و در دومین دوره حاکمیت او . نگاهی به مطبوعات و رادیو تلویزیون و نهادهای فرهنگی و موسسه های اجتماعی و نظام انتشاراتی، که هرگز مورد تحقیق جدی و جامع قرار نگرفته ، نقش این گروه را که به روشنفکر معروف بودند ، به خوبی نشان می دهد . و در کنار ایشان ، آن هائی را که براستی روشنفکر بودند و همواره و از هر طریقی زیر فشار و محرومیت قرار داشتند ، شاخص می کند . در آمریکای لاتین هم ، جاده صاف کن دیکتاتوری و فشار و اختناق و توسعه طلبی های امپریالیستی ، ازهمین قماش بودند .

بسیاری از روشنفکران واقعی خود ایالات متحده ، که در نسل های مختلف علیه فقدان دموکراسی در خود ایالات متحده  و وجود سیاست توسعه طلبی و تجاوز ایستاده اند و جریان های اصلی خبر که همواره وابسته بوده اند، هرگز میانه ای با آنان نداشته اند ، اعمال سیاست های مشابه با سیاست ایالات متحده در دوران مصدق و سال های پیش و پس از او ، تا پرتاب شدن اسلام سیاسی به قله قدرت را ،  به صورت وسیعی مورد تحقیق قرار داده اند و با قلم و قدم در برابرش ایستاده اند .  نمونه ی شاخص این روشنفکران واقعی نوام چامسکی است که برجسته ترین زبان شناس آمریکائی است ، اما لحظه ای از نوشتن و سخنرانی کردن برای طالبان آگاهی ، بخصوص در مورد آمریکای لاتین وعلیه « قدرت غالب » باز نایستاده است . بسیارند روشنفکرانی که از همان خطه ی متجاوز ، شبکه های وسیعی ایجاد کرده اند تا ماهیت توسعه طلب و سلطه جوی ایالات متحده را ، به خود آمریکائی ها که رای شان با سرمایه گذاری های کلان دچار نوسان می شود ، حالی کنند . ارزش روشنفکرانی مثل خانم امی گود من و استیفن کینزر در خود ایالات متحده ، مثل خانم آروند هاتی روی در هندوستان و هارولد پنتر در انگستان و بسیاری دیگر از این نمونه ها در کشورهای اروپائی و آسیائی و آفریقائی و آمریکای لاتین و مرکزی ، چه در عرصه ی قلم ، چه در عرصه ی عمل اجتماعی ، یا هر دو ، در فایده عمل اجتماعی ایشان است که روشن می شود . این اصل را اهل خرد پذیرفته اند که هر عملی ، با محک های فایده اجتماعی سنجیده می شود . بدون این خاصیت ، هیچ عملی ، هر چه هم که به ظاهر فریبنده و نام آور جلوه کند ، فاقد ارزش انسانی است .

بنا به تحقیقات و مبارزات اجتماعی مورد بحث در مورد آمریکای لاتین و آمریکای مرکزی ، سیاست سنتی ایالات متحده ، علاوه بر روش های چند جانبه  و یک جانبه ، همواره گیج کردن  عقربه ی شناخت و به هم زدن تعادل روانی واصل اعتماد توده ها و در نتیجه ، خنثی کردن بخش بی تفاوت جامعه و افزودن بر تعداد آنان را در صدر برنامه های توسعه طلبانه و تجاوز ارضی اقتصادی و نظامی خود قرار داده است . بنابراین ، نمونه ی سال 1951 که در سال 1953 علیه دکتر محمد مصدق در ایران به نتیجه رسید ، یا نمونه جمال عبدالناصر در مصر که پس از تجربه ی ایران به اجرا در آمد ، ضمن آن که مرحله ی تکاملی سیاست خارجی ایالات متحده بود ، تبدیل به الگوی جدیدی برای دخالت های مدرن تر در امور آمریکای لاتین شد .

استیفن کینزر ، در کتاب « براندازی » با عنوان فرعی « تغییر رژیم ها به وسیله ایالات متحده از هاوائی تا عراق » ، سیاست و ساختار عمل ایالات متحده در تغییر دولت ها برای حفظ منافع شرکت های بزرگ آمریکائی را ، با بررسی های همه جانبه مورد تحقیق قرار می دهد . خواندن این کتاب (عجالتا به زبان انگلیسی ) ، به کسانی که حمله نظامی آمریکا به مردم ایران و اساسا دخالت قدرت های بزرگ را تنها راه خلاص شدن مردم از شر آخوندها تلقی می کنند ، آموزشی تاریخی می دهد تا نیروهای امپریالیستی را به جای توده ها و سازماندهی توده ها ننشانند . حالا این بماند که در صورت وقوع چنین جنگی ، نه از تاک نشان خواهد ماند و ، نه از تاک نشان که باغبان مورد    علاقه ی ایشان باشد . کسانی هم که نمی دانند تجزیه کردن کشورها و دامن زدن به گرایش های تجزیه طلبانه از شگردهای قدیمی استعمارگران و امپریالیست ها است ، از چنین آموزشی با خواندن این کتاب و کتاب های مشابه ؛ مثل  « بازی شیطان » در خاور میانه ، برخوردار خواهند شد ؛ اگر چه این گونه آدم ها که جملگی خود را علامه دهر و رهبر مادر زادی می دانند ، اصلا نیازی به بیرون رفتن از دایره ای که به دور خود کشیده اند ، احساس نمی کنند . یا نه ، به قول اریک فروم چنان به  قلمرو خود عادت کرده اند که چون قلمرو جدید را نمی شناسند ، جرئت نمی کنند در آن پا بگذارند. البته تکلیف کسانی که به قول ژان پل سارتر ، فکر را شان مثل زیر شلواری شان هفته ای

یک بارعوض می کنند ، یا آن گروه که مزد می گیرند و هدایت می شوند ، از مقوله ی دیگری است.

کینزر ، بخصوص در فصل ششم کتاب مورد بحث ، شباهت سیاست های ایالات متحده در دفاع از منافع شرکت های آمریکائی برای تحمیل توسعه طلبی های خود را ، در نمونه گواتمالا به خوبی روشن می کند . ممکن است به قول یکی از استادان ایرانی تفاوت هائی در اعمال این سیاست وجود داشته باشد ، اما مقدمه ی کار ، در هر نقطه ای که آمریکا در پی تحمیل صد در صد سیاست های توسعه طلبانه ی خود بوده ، خریدن آدم های موثر همان کشورها و تضعیف روحیه جامعه و از هم پاشیدن وضع و حال روانی مردم به وسیله آن ها بوده است . ایالات متحده ، در مرحله دوم با یارگیری از عناصر همان کشور و سازماندهی آنان ، سعی می کند با پشتیبانی های علنی ، یا غیر علنی ، حکومتی را ساقط کند و حکومتی دیگر را به جایش بنشاند ؛ حتی اگر حکومت مورد نظر ، به لحاظ طبقاتی فقط طالب اندکی استقلال ملی و برابری بردن سهم از منابع ملی خود باشد . در مرحله سوم ،  تجاوز نظامی است که در مواقع بحران های موثر سیاسی و اقتصادی به کار می آید .

در گواتمالا که شباهت عملکرد ایالات متحده با ایران دوره مصدق در آن مورد نظر من است ، ایالات متحده با استفاده از تجربه ی کرمیت روزولت مسئول عملیات براندازی مصدق ، در مرحله ی اول روشنفکران نوع جعلی که تعریفش قبلا از نظرتان گذشت ، روزنامه نگاران و تبلیغات چی هایش را علیه دولت آربنز خرید و سازماندهی کرد تا عین مصدق ، اعتبار اجتماعی او را خدشه دار کند . حتی اگر به نظر بعضی ها مصدق می توانست مقاومت کند و نکرد – که در این صورت شرایط مادی، نقش جبهه ملی و حزب توده و ... از قلم می افتد – ، آربنز تا آخرین لحظه مقاومت کرد ، اما زور سازمان جاسوسی ایالات متحده و مجموعه ی عناصری که به وسیله سی آی ا خریده شده بودند ؛ البته با حمایت هوائی  سی آی ا ،  بر او چربید.

استیفن کینزر در فصل مورد نظر کتاب « براندازی »  که در سال 2006 و درست پس از «بازی شیطان » رابرت دریفوس منتشر شده است ، می نویسد :   

« یاکوب آربنزگوزمن  ، در جریان بهار دموکراتیک کشور که از سال 1944 تا 1954 دوام آورد ، دومین رئیس جمهوری گواتمالا بود . دهه ها پس از سرنگونی او به وسیله ی سی آی ا و بیرون راندنش از کشورخودش ، حتی بردن نام او در گواتمالا خطرناک بود . آربنز از آن پس همه عمر را در تنهائی و فراموش شده گذراند . فقط زمانی که جسد او در بیستم اکتبر 1995 به گواتمالا برگشت ، مردمش این فرصت را یافتند که با شکوهی در خور او هلهله کنند و بزرگترین جمعیتی را که گواتمالا تا آن زمان به خاطر داشت ، به خیابان های گواتمالا سیتی بریزند. درست در سال 1951 که ناسیونالیست دیگری به نام محمد مصدق به قدرت رسید ، آربنز به عنوان رئیس جمهوری گواتمالا انتخاب شد . این هر دو رهبر ، با قدرت مالکیت مطلق شرکت های غول آسا درگیر شدند . شرکت های غول آسا ، اعتراض کردند که هر دو رهبر کمونیستی اند . جان فوستر دالس وزیر امور خارجه ایالات متحده موافق بود . »

 

آربنز را در گواتمالا ، بنا به تجربه کرمیت روزولت در سرنگونی مصدق در سال 1953 ، در سال 1954 با همان شیوه بر انداختند . و ادعا کردند که آربنزهم مثل مصدق وابسته به اتحاد شوروی است و کشور را ، آن هم در قاره آمریکا ، به سمت کمونیسم سوق می دهد . حال آن که هر دو ادعا ، دروغ محض بود ، همانگونه که پنج دهه بعد ، دلایل حمله به مردم افغانستان و عراق ، دروغ از کار در آمد .

دستگاه های تبلیغاتی ، امنیت ملی و سازمان مرکزی اطلاعات ایالات متحده ، با مضمون واحد ، اما در شکل های مختلف ، همواره با ایجاد وحشت ، یعنی ترور فکری و شخصیتی و فیزیکی جامعه، شرایط را در هر دوره ای و هر کشوری ، بنا مختصات آن دوره و شرایط مادی حاکم بر آن کشور ، برای حفظ منافع کارتل ها و تراست های غربی از طریق شیوه های مختلف توسعه طلبی و سلطه جوئی، آماده کرده اند .

نمونه هائی از این دست را ، در تاریخ استعمار و تاخت و تازهای دولت های اروپائی و از سال 1945 به رهبری ایالات متحده ، در سراسر جهان پیدا می کنید . صلح و امنیت و آگاهی اجتماعی و جنبش های اجتماعی و استقلال ملی و گرایش های سوسیالیستی ، با منافع سرمایه داری جهانی ، بخصوص پس از کشف نیروی بخار و تسهیل ارتباطات و انقلاب صنعتی و مقوله ی اساسی بازار آزاد و نظم نوین جهانی ، سازگار نیستند . دولت های جهان ، یا باید وابسته به امپریالیسم جهانی و به قول نوام چامسکی مزدور باشند ، یا آنقدر ضعیف و زبون که برای حفظ قدرت پوشالی خود ، زیر بار هر شکلی از سلطه جوئی امپریالیستی بروند و مثل ترکیه و عربستان سعودی و آن همه کشور دیگر در سراسر جهان ، از ترس به لرزه در آمدن پایه های قدرت ، هر باجی از کیسه ی مردم به اربابان بدهند و به هر سازی که ارباب می زند ، برقصند . یکی از از این رقص ها که ارباب را بسیار خوش می آید ، سرکوبی اعتراض ها ، حملات وحشیانه به تظاهرات ، مهار کردن جنبش های اجتماعی ، در هم کوبیدن هر گونه اعتراض کارگری ، و در نهایت ، ایجاد ترس و وحشت و برهم زدن تعادل روانی و روحیه مردم است . این نقطه ی تلاقی ، حتی اگر طرفین ضعیف و قوی در مقاطعی برای کسب امتیاز های تازه ای از طرف مقابل جنگ زرگری راه  بیندازند ، یا ؛ به    فرموده ی یکی از اربابان در رقابت های زیر جلکی ، جنگی جدی علیه ملت های ستمدیده و سرکوب شده راه بیفتد ، همواره وجود داشته است . برای آشنائی با نمونه های بیشتری در مورد خاور میانه ، شما را مراجعه می دهم به کتاب بازی شیطان رابرت دریفوس ، و در مورد آمریکای لاتین، بخصوص به مجموعه سخنرانی های مدون نوام چامسکی . جهان آگاه ، پر از این تحقیقات و اسناد و مدارک زنده ، یا از طبقه بندی محرمانه خارج شده است . اگر از مائوتسه دون نقل می شود که ویرانگری سر آغاز سازندگی است ، سرمایه داری جهانی روح و روان مردم را ویران می کند و هر گاه ضروری دید ؛ چه به وسیله حکومت های مزدور و زبون ، یا مستقیما ، از کشته ایشان پشته می سازد و زندگی های حداقل شان را نابود می کند ، تا امپراتوری جهانی ایالات متحده را بسازد.

 

/– سابقه و سیاست جمهوری اسلامی

جمهوری اسلامی که به صورت کاریسماتیک به رهبری خمینی و سایر آیت الله های با عمامه و بی عمامه ( مثل بازرگان ) ، به نظر آقای رابرت دریفوس در سر گیجه سی آی ا ، اما با سازماندهی قبلی اخوان المسلمین ساخت بریتانیا و تحت نفوذ MI6 و CIA به قله قدرت پرتاب شد ، از همان آغاز چند وظیفه را در تابلو تحمیل خود تنظیم کرد:

1 – سنگین کردن کفه ترازوی جنگ سرد به نفع امپریالیسم جهانی به رهبری ایالات متحده .

2 – درهم کوبیدن نیروهای منفرد و سازمان یافته ی معتقد به جدائی دین از دولت ( سکولار) و سازمان ها و احزاب چپ.

3 – بر چیدن بساط نیروهای مسلمانی که ولایت فقیه را قبول نداشتند و با مختصات آن زمان خود ، زیر بار جامعه ی بسته نمی رفتند .

4 – تشکیل سپاه اسلام وفادار به ولایت فقیه ( سپاه پاسداران ) ، و استفاده ی کنترل شده از ارتش باقی مانده از زمان شاه ، تا زمان ادغام آن در سپاه پاسداران و بعد ، تبدیل آن به سپاه اسلام .

5 – تشکیل کمیته های امام به موازات شهربانی ، و استفاده از شهربانی باز مانده از زمان شاه تا ادغام آن در کمیته ها و سازماندهی نهاد جدیدی به نام نیروی انتظامی ، با تزریق عناصر سپاه پاسداران و آخوندها در آن .

6 – ترزیق آخوندها به رسانه های خبری ( تلویزیون ، رادیو ، مطبوعات ) . اخراج نویسندگان و خبرنگارن و اداره این ابزارها به وسیله نویسندگان و خبرنگاران تسلیم شده ، تا زمان پروار کردن نویسندگان و خبرنگاران معتقد به ولایت فقیه که سلطه ی بنیاد مستضعفان و تزریق عناصر سپاه و بعدها وزارت اطلاعات به این ابزارها ، از الزامات این بخش بود.

7 – تشکیل انجمن های اسلامی بنا به نمونه هائی که در اوائل دهه هفتاد در مصر وجود داشت در همه ی نهادها و موسسات اجتماعی ( مدارس ، دانشگاه ها ، اداره ها ، کارخانه ها ، کارگاه ها ، ارتش و ...)

8 – اسلامی کردن جامعه ، بخصوص در مورد زنان و روابط آزاد اجتماعی با استفاده از نهادهای مشابه اوائل دهه ی هفتاد مصر .

9 – تشکیل نهاد های مهار کننده ، مثل نهاد امر به معرف و نهی از منکر ، منکرات و ... برای گذار از دوران تبدیل .

10 – باز گذاشتن راه فرار برای مخالفان از طریق تشکیل باندهای قاچاق انسان که غیر مستقیم به نهادهای دولتی وابسته بودند و با کارمندان سفارت خانه های خارجی زدو بند مالی داشتند . بنا به آمار رژیم ، خروج پنج میلیون ایرانی به عنوان پناهنده که درصدی از ایشان می توانستد باعث درد سر شوند و زندان دیگر جا نداشت ، دست و بال حکومت را بازتر می کرد . علاوه بر آن ، محاسبه شده بود که از موج سواران که قاطی سیاسی ها شده و بسیار هم بودند، عده ای شان در آینده تبدیل به توریست می شوند و به هر صورت ، پول هائی که در مجموع کلان خواهند بود ، از این طریق به جریان ارزی کشور تزریق خواهد شد . این محاسبه چنان دقیق بود که هاشمی رفسنجانی در سال 1360 گفت : آن هائی که در زندانند ، آنقدر آن جا می مانند تا بپوسند ، آن هائی هم که رفته اند به ندامت می افتند و تقاضای بخشش می کنند . که در مورد زالوها و فرصت طلبان و سازشکاران ، چنین هم شد .

11 – دستگیری ها و اعدام ها و سنگسار های سرسام آور و شکنجه های تا حد مرگ و فلج کننده زندانیان به دلیل حفظ به قول بازهم هاشمی رفسنجانی ، عمود خیمه انقلاب اسلامی .

 و...

در نهایت و با ایجاد زمینه های جنگ هشت ساله با عراق برای برون رفت از بحران واحتمال ایجاد بحران های سیاسی جدید ، هدف اصلی جمهوری اسلامی که الگوهایش را از تجربه های اخوان المسلمین در مصر و کویت و سایر کشورهای تحت سلطه ی فرقه های اسلامی ، یا دولت های مبتنی براسلام و امپریالیسم جهانی می گرفت و ابتکار های خود را نیز به آن تجربه ها می افزود و رفته رفته خود تبدیل به الگو می شد ، ایجاد وحشت و نا امنی  روحی ،  تشدید درون گرائی جامعه ، توسعه ی بیماری های روانی و سلب آرامش و تولید تشویش های کشنده بود که مجموعا مختصات روانی جامعه را با درجات اغلب شدیدی به سمت تردید ، دودلی ، ترس ، احتیاط ، اضطراب های شدید ، یاس  و نومیدی ، بی تفاوتی ، بی قراری های مزمن و بیماری جنگی سوق می داد .

ایالات متحده ، بریتانیا ، روسیه ، چین ( که 600 میلیون دلار به جهادی های افغانستان کمک کرد ) ، و کشورهای اروپائی ، مثل بخصوص آلمان و فرانسه ، چنین بستری آماده می خواستند تا ایران را تبدیل به بازار مکاره جهان کنند و به قول گزارش یونیون بانک سوئیس در آغاز دولت آخوند سید محمد خاتمی ، غرب بتواند با خیالی آسوده به سرمایه گذاری و کسب منافع سرشار در «سرزمین ویران » بپردازد . سرزمینی که به لحاظ روانی ویران شود و حداقل اعتمادها ، حتی در نهادهای خانواده اش از بین برود ، آب گل آلود مطلوبی برای گرفتن ماهی های خوش خوراک است . پیش از آن که در سال 1360 پاسداران شکارم کنند ، یکی از نویسندگان انگلیسی سر تیرباران سعید سلطانپور به من زنگ زده بود و می گفت : حالا ایران شما به روزی افتاده که حتی پاکستان هم می تواند گاو و گوسفندهایش را در آن بچراند.

سرزمینی که در حکومت پیشین اش ، ریچرد کروگر نماینده ویژه سی آی ا ، به قول رابرت دریفوس در فصل نهم کتاب بازی شیطان ، در دفتر مخصوص پادشاهش دفتر داشت ، ایالات متحده ده ها هزار مستشار نظامی در آن داشت ، بازار شماره یک تسلیحات گران قیمت بود ، در جنگ سرد متحدی قابل اتکا برای آمریکا به شمار می رفت ، پست دیده بانی آمریکا در قلب ذخائر نفتی جهان بود ، و بعد به دست حکومت در سایه ی روحانیت (!) می افتد که ریز و درشت شان در فهرست حقوق بگیران انگلیس از محل موقوفات هندوستان قرارداشتند و از سرداران کیلوئی سپاه تا آخوندهای دانه درشتش ، در حال حاضر مامور یکی از سرویس های جاسوسی آمریکا ، انگلیس ، آلمان  ، فرانسه ، روسیه و حالا چین اند ،  وضعی بهتر از این پیدا نخواهد کرد که جامعه ای پریشان ازش

در آید . جامعه ی پریشانی که در تنش های اخیر ، پریشان تر ، بی قرار تر و بیمار تر شده است .

 

( 2 )

در این بستر و با چنین سابقه ای ، مساله ی حمله کردن ، یا حمله نکردن آمریکا ، به بیماری و تناقض های شدید جامعه افزوده است . بی قراری ها ، هراس های امروز ، اطمینان های فردا ، و دوباره وحشت امروز و اطمینان های فردا که با مانورهای دو طرف ، روحیه مردم را دچار بی ثباتی و تشتت بازهم بیشتر کرده و به عوارض آثار باقی مانده از« بیماری جنگ » هشت ساله و نتایج تاخت و تازهای داخلی به حریم مردم افزوده است ، بستر را برای اعمال فشار بیشتر حکومت اسلامی به مردم و چنگ و دندان نشان دادن های توسعه طلبانه ی ایالات متحده و هم پیمانانش ، که گاهی بر سر تقسیم غنائم ، حفظ تعادل سلطه و گسترش تاکتیک های جدید بازی شیطان دچار تناقض هم می شوند ، هموار تر کرده است . جریان دیوانه وار هموار کردن مسیر ، البته مثل همیشه توان توده ها ، اراده ملت ها و نقش نیروهای آگاه و پیشرو را ؛ از طریق عملیات تخریبی نادیده می گیرد ، و سعی می کند چه با فراهم آوردن زمینه های تشدید توحش حاکمیت ، یا اعتماد بیش از حد به اطلاعات ، قدرت نفوذ و توان نظامی خود ، به تضعیف آن بپردازد . روند آگاهی در جامعه ، باید به موازات متزلزل کردن روحیه ی مردم ، مختل شود تا عملیات آماده سازی سرعت گیرد.

 

رژیم اسلامی ، در ظاهر قضیه و دعوای لفظی که جنس و نوع آن برای مردم آگاه جهان شناخته شده است ، لباس رزم پوشیده ، اما از تقیه ی اسلامی ، روش مصالحه ی امام حسنی و بازی کردن با افکار عمومی مردم ساده هم ، بخصوص نوع مسلمان این « ساده » ها ، غافل نیست . و چون خود در اساس و ریشه از انواع اسلام سیاسی است که به روایت آقای دریفوس در کتاب بازی شیطان از سال 1928 با تاسیس اخوان المسلمین بر پایه ی تجربه ها و کمک ها و برنامه های بریتانیا ساخته شده و از  سال 1945  با ورود جدی تر ایالات متحده به صحنه ، بند از پایش گشوده شده است ، شیوه ی بازی را ؛ مثل سایر فرقه های اسلام بنیاد گرا ، خوب یاد گرفته ، اما چون قادر نیست به عواقبش بیندیشد ، هم برای مصالحه آماده است ، هم برای نابودتر کردن کشور و کشتار بازهم بیشتر مردمی که اغلب از جریان آگاهی محروم مانده اند . برای ایفای نقش در این بازی ، اولا باید اعمال قدرت برحرکات اجتماعی برای آزادی و عدالت و سرنگونی حاکمیت را تشدید کند . ثانیا مردم را در حیرت و بلا تکلیفی و تزلزل روانی نگه دارد . بخصوص که می بیند سالگرد شانزده آذر امسال حال و هوا و مختصاتی دیگر داشته ، زنان و معلمان برایش مساله ساز شده اند ، اعتراض های کارگری جدی تر شده و سمت و سوی تازه ای را تجربه می کند ، نیروهای چپ جوان اعلام مبارزه مسلحانه توده ای کرده اند و کار به جائی رسیده که مردم شهر کوچک اندیمشک ، در شورشی یکپارچه مرکز سپاه را به آتش می کشند و مجبور می شود ده هزار نیروی کمکی به این شهر بفرستد.

بدون احتساب دست های خارجی و عمدتا آمریکائی ها و انگلیسی ها ؛ مثلا جندالهی که در مقابل حزب الله ساخته اند ، جامعه زیر فشار کمر شکن فقر وفلاکت و اعتیاد و فحشا و تهدید بی امان و اختناق بیست و هشت ساله ، وارد مرحله ی جدیدی از تحرک اعتراضی شده که رژیم اسلامی ی ساخت اخوان المسلمین انگلیسی – امریکائی ، باید علاوه بر قشون کشی ها و عربده کشی های داخلی، راهی برای برون رفت از این بحران پیدا کند . جنگ هشت ساله ، با سنگین ترین تلفات انسانی و خسارات مالی ، توانست سال ها از راهی که ساخته بود عبور کند و به ساختن استحکامات پلیسی – امنیتی خود بپردازد . راه حل آمریکائی اصلاحات هم که سردمدارش آخوند سید محمد خاتمی بود ، راهی هشت ساله را با عوام فریبی علنی پیمود و چوب بست ها و موتورهای نگه دارنده اش را هم در جریان هائی که هنوز هم در نهایت وقاحت خود را اپوزیسیون می نامند ، ساخت و پرداخت. در مقابل میلیون ها دلاری که ایالات متحده رسما به همین گونه جریان ها پرداخت تا نقش ابزار تبلیغی برای انتقال سیاست های توسعه طلبانه ی آمریکا به ذهن های ساده را بازی کنند ، رژیم اسلامی هم بیش از سه چند آن را هزینه کرد تا اپوزیسیون واقعی را از هم بپاشد ، شکاف های نفاق را بیشتر کند و به تقویت راست متمایل به خود بپردازد . جامعه که دچار سرگیجه شود ، عقربه های تشخیص درستی از نادرستی ، گیج می شوند . در چنین شرایطی می توان بیماری اجتماعی را تشدید کرد و به هموار تر کردن راه های سلطه جوئی سرمایه داری جهانی پرداخت .

رژیم اسلامی هم ، با سرمایه گذاری کلان تر از ایالات متحده ، جماعتی را به عنوان روشنفکر و روزنامه نگار و دانشمند و استاد و سخنور خریده تا با ظاهری آراسته و مسلح به ابزارهای تبلیغاتی مدرن ، پیشاهنگ نقش های صحنه باشند .

کتاب « بازی شیطان » رابرت دریفوس ، با این جمله تمام می شود که : « بازی شیطان ادامه دارد.» این کتاب اواخر سال 2005 به پایان رسیده و اوایل سال 2006 منتشر شده است . اکنون ، در نیمه اول سال 2007 می بینیم که « بازی شیطان » در جریان تناقض و تلاقی شیطان ها ، چگونه به روح و روان مردم هجوم برده تا بستر را برای ادامه بازی هموارتر کند . در این بازی ، مردمی دچار یاس و حرمان و بیماری های روانی می شوند ، حکومتی که متکی به سرنیزه و عوام فریبی است برجا می ماند ، یا حتی کشوری ، مثل عراق و افغانستان ، از پایه نابود می شود و به قول تحلیل گران مستقل غربی ، به صورت دولت ناپذیر در می آید .

در آلمانی که دم از دموکراسی می زند ، روزی پیر مرد با خردی به میز کتابی که ما علیه امپریالیست ها و اسلامیست ها و احتمال جنگ علیه مردم ایران بر پا کرده بودیم آمد ، و یکسره فریاد کشید که : آلمان جهنم است ! آلمان جهنم است ! و ... و استدلالش این بود که به قول علی ناظر در گودبای نامه سایت دیدگاه ، رسانه های اصلی خبری دولتی عمل می کنند و خبرهای واقعی مربوط به ایران و سایر کشورها را ، به اطلاع مردم نمی رسانند . حالا تصورش را بکنید در حکومت اسلامی که از اساس با دموکراسی تناقض دارد چه خبر است . مردم ساده ، و آن بخش بی تفاوت و منطبق شده با شرایط و تبلیغ حاکمیت ، تنها از طریق یا وسایلی خبر می گیرند که یا از جانب جمهوری اسلامی هدایت می شوند ، یا مثل تلویزیون ها و رادیو های لس آنجلس ، از جانب سی آی ا و مرتجعانی که به قول خودشان می خواهند « مال » از دست رفته را پس بگیرند و ساواما را دوباره تبدیل به ساواک ، سپاه پاسداران را دوباره تبدیل به گارد جاویدان و لشگرگارد ونیروی مخصوص ، و اسلام را دوباره تبدیل به ستون نگه دارنده خود کنند و ظل السطان شوند . این گونه است که مردم ساده از هر جانب شست و شوی مغزی می شوند و این روند آنقدر ادامه می یابد تا اثری از مغز در این بخش از جامعه باقی نماند . و تبدیل به مومی  شود که به هر شکلی بتوان درش آورد.

 

از آن سو ، شورای امنیت ملی ، کنگره ، سی آی ا ، وزارت امور خارجه و محافظه کاران جدید آمریکا که با عروسکی به عنوان رئیس جمهوری و دولتش ، هدف های اینتر پرایز را برنامه ریزی می کنند ، بازی موش و گربه را برای گیج کردن افکار عمومی پیشه کرده اند تا در نهایت بتوانند تقسیم بندی جدید خاورمیانه رابرای توسعه امپراتوری ایالات متحده عملی کنند .

تحلیل ها و نطق و خطابه های صاحبان قدرت ، چه از مجرای دولت ، یا جریان های اصلی خبر و حتی تحلیل گران مستقل ، چنان ضد و نقیض است تا به موازات گیج کردن افکار عمومی جهان ، بیماری جامعه ایران را تشدید کنند و سر بزنگاه به اجرای نقشه هائی که روی میز پنتاگون و وزارت امور خارجه و شورای امنیت ملی در پی یافتن راه حل نهائی اند ، بپردازند . می خرند و می فروشند، جلو می روند و عقب می کشند ، جهان را با پیروزی حزب دموکرات در انتخابات مجلس و سنا به تردید می اندازند و سرانجام ، پس از مذاکرات موفق با جمهوری اسلامی که ایشان را شیطان بزرگ می نامد ، آقای بوش در کنگره ظاهر می شود و با اندام و چهره ای فاتح ، از نمایندگان دموکرات و جمهوری خواه تشکر می کند که لایحه ی او را برای عقب ننشستن از بغداد ، تائید کرده اند و پیروزمندانه می گوید که ما از عراق بیرون نخواهیم آمد . این بیان فاتحانه ، درست یک هفته پس از ملاقات نمایندگان جمهوری اسلامی و سوریه و عراق و ایالات متحده در بغداد ادا می شود. و قرار ملاقات بعدی ، به قول رادیوهای ترکیه ، در آنکارا گذاشته می شود . دولت فاشیستی ترکیه که ارتش آمریکائی در آن حاکم اصلی است ، به قول خانم کاندولیزا رایس  وزیر امور خارجه آمریکا در ملاقات با عبدالله گل نخست وزیر ترکیه ، بهترین دوست و متحد آمریکاست و بر دولت آمریکاست تا از دولت ترکیه در قبال تحرک کردها و کمونیست های ترک حمایت کند . پس و پیش از این ملاقات است که دولت ترکیه ده ها استاد دانشگاه ، نویسنده ، روزنامه نگار، هنرمند ، شاعر و خبرنگار ، وکیل دادگستری ، سردبیر و مدیر رادیو را گروهی دستگیر می کند که مغایر مصالح ملی عمل کرده اند و روز سیزدهم آپریل باید بنا به ماده 301 قانون جزائی ترکیه محاکمه شوند . ملاقات بعدی اسلامی هائی که سال ها به توده ها گفته اند آمریکا شیطان بزرگ است ، در چنین کشوری صورت خواهد پذیرفت که حکیم فرموده باید کمونیست های ترک و روشنفکران ارمنی را که از کشتار جمعی ارامنه در امپراتوری عثمانی می گویند ، نابود کند . کردها که دیگر جای خود دارند.

 

مردم ساده دل ، امروز از زبان وزیر دفاع آمریکا می شنوند که آمریکا هیچ نقشه ای برای حمله به ایران ندارند . دیروز از زبان حکومت اسلامی شنیده اند : آمریکا جرئت نمی کند به ایران حمله کند، اما اگر دست از پا خطا کند ، منافعش را در سراسر جهان به خطر خواهیم انداخت . این حرف ها را خامنه ای زده است . و فردا می شنوند که ایالات متحده ایران را محاصره نظامی کرده ، موشک های پاتریوت در خلیج فارس مستقر کرده ، جنگنده های اف 16 را در پایگاه اینچیرلیک ترکیه کاشته ، ناوهای حامل بمب های اتمی را در خلیج فارس افزایش داده ، خلبانان اسرائیلی را برای ماموریت بمباران ایران آموزش می دهد و جنگ لفظی و تحریکات را شدت داده است . یعنی که آن طرف هم ، ایران را کاملا ؛ و حتی از طریق جمهوری های آسیای میانه ، تحت محاصره قرار داده و اف شانزده های مستقردر پایگاه نظامی آمریکا در اینچیرلیک ترکیه ، به موشک هائی با کلاهک های اتمی مسلح اند .  

 و دوباره فردا می شنوند که لاریجانی می گوید مساله ی هسته ای بهانه است و آمریکا می خواهد حکومت ایران را تغییر بدهد . اما ، ناگهان در فردائی دیگر ، حیرت زده می شنوند که هیئت های جمهوری اسلامی و سوریه ای و عراقی و آمریکائی در بغداد دورهم به رایزنی نشسته اند که چه چاره ای برای بحران عراق بیندیشند !

روزنامه های فرمایشی ، یا به قول جلال آل احمد ورق پاره های جمهوری اسلامی و رادیو و تلویزیون ، توده های ساده دل را شست و شوی مغزی می دهند که این ملاقات رسمی میان شیطان بزرگ ، فقط برای چاره جوئی در مورد وضع عراق بوده و هیئت ایران در درگیری لفظی پنبه ی شیطان بزرگ را زده که من از تو در بازی شیطان ها بزرگ ترم و از این یاوه ها . حال آن که زالمی خلیل زاد از کهنه کاران عضو محافظه کاران جدید که از جنگ طلبان معروف و همسنگ مایکل لدین و هنری کیسینجر و برناردلوئیس و ساموئل هانتینگتون نظریه پردازان قدرت غالب محافظه کاران جدید و شورای امنیت ملی است ، پس از پایان « نشست امنیتی ! » بغداد اعلام می کند که :

« ... هیئت آمریکائی به تبادل نظر با ایرانی ها به طور مستقیم و در حضور دیگران پرداخته و این مذاکرات ، سازنده و براساس برنامه کاری بوده است ...»

زالمی خلیل زاد که از شاگردان ارشد هنری کیسینجر و برنادر لوئیس و از اعضای موثر اینترپرایز است ، در مصاحبه مطبوعاتی هم به زبان فارسی با عراقچی نماینده جمهوری اسلامی چاق سلامتی می کند و می گوید مذاکرات در فضائی آرام صورت گرفت و اساسا نشستی خوب بود و به عنوان گام اول ( که گام دومش قرار است در آنکارا برداشته شود ) آن را سازنده توصیف می کنیم . خلیل زاد در حال حاضر سفیر آمریکا در بغداد و در واقع جانشین پاول برمر است .

جمهوری اسلامی تصور می کند تنها به یمن حادثه ای – مثل جنگ هشت ساله – می تواند بر بحران های داخلی سرپوش بگذارد . هر دو طرف ، در سیاست گیج کردن و بیمار کردن جامعه ، صاحب سابقه و تجربه اند . حضور اغلب نامرئی MI6 در صحنه ، که گاهی ، مثلا در ملاقات منوچهر متکی وزیرامور خارجه ایران و آیت الله انگلیسی علی سیستانی تجلی می یابد ، از عوامل هدایت کننده است . روسیه و چین هم که نان را به نرخ روز می خورند . حکومت اسلامی سعی کرد با تبلیغ حمایت آن ها از خود ، عقربه شناخت را گیج تر کند . اما در همین هفته گذشته روسیه و چین هم اعلام کردند که با بردن لایحه ی جدید برای مصوبه دیگری از جانب شورای امنیت سازمان ملل علیه جمهوری اسلامی موافق اند . و دستگاه تبلیغاتی « رزم آوران ! » اسلامی که کمر به انهدام  روانی و حتی فیزیکی مردم ایران بسته اند ، خفقان گرفت و به نعل و به میخ زد.

این روند فریب کارانه ، ممکن است بخشی از جامعه ی ساده دل را دچار تشدید بیمار کند ، اما شاخک های نیروهای آگاه داخل کشور را که هیچ نیازی به رهبری اپوزیسیون خارج از کشور ندارند، حساس تر خواهد کرد . اگر اپوزیسیون خارج از کشور که چون خیلی هاشان توریست شده اند، دیگر تبعیدی نامیده نمی شوند، توانست خودش را جمع و جور کند و جلو مرتجعین معروف به طیف راست این طرف آب بایستد ، تازه می تواند به فکر ایجاد رابطه ای ارگانیک با نیروهای آگاه داخل کشور بیفتد.

تنها راه به هم زدن این بازی که جامعه را بیمار تر کرده و روح و روان مردم را خورده است ، چاره ای است که نیروهای زیر آتش در داخل کشور اندیشیده اند . سازماندهی مبارزه مسلحانه توده ای و کشاندن توده ها به میدان های اعتراضی ، یکی از این چاره هاست که دارد کارساز می افتد.

 

اسفند ماه 1385