رزِ سرخ ،   رزا لوكزامبورگ

          رزا لوكزامبورگ، پنجمين فرزند يك خانواده يهودي در لهستان،  در 5 مارس 1871 به دنيا آمد. در 18 سالگي بدليل فعاليت انقلابي و براي فرار از زنداني شدن به زوريخ  گريخت. در زوريخ فعاليت هاي انقلابي خود را دنبال كرد و اقتصاد سياسي و حقوق خواند و پس از 9 سال اقامت در اين شهر در 1898 دكتراي خود را  دريافت داشت. در اين دوره با حزب سوسياليست لهستان و رهبران سوسيال دموكرات روس مانند پلخانوف  تماس و همكاري داشت ولي با آنان در موضوع خودمختاري اقليت هاي ملي موافق نبود و اين را تضعيف جنبش انترناسيوناليستي كارگري و در جهت مسلط كردنِ حكومت بورژوازي بر ملت هاي تازه استقلال يافته ميديد.  بهمين دليل رزا لوكزامبورگ كمك كرد كه حزب سوسيال دموكرات لهستان بنيانگزاري شود.

          در 1898 رزا از زوريخ به برلين رفت و به حزب سوسيال دموكراتيك كار آلمان پيوست. در 1900 كتاب  ’’ اصلاح يا انقلاب‘‘  را در مخالفت با ادوارد برنشتين رهبر سوسيال دموكراتهاي آلمان نوشت. برنشتين ميگفت: هدف نهائي هرچه باشد هيچ نيست، جنبش همه چيز است. در مقابل،  لوكزا مبورگ اصلاحات اجتماعي را وسيله مبارزه طبقاتي و هدف را  انقلاب ميدانست.  او ميگفت اگر اصلاحات را هدف سازيم حكومت بورژوازي را با اصلاحات بي پايان پشتيباني ميكنيم، مدتها پس از آنكه يك انقلاب پرولتاريائي ميتوانست ساختمان جامعه سوسياليستي را شروع كرده باشد.

          در انقلاب 1905 روسيه به طرفداري از بولشويكها (در برابر منشويكها و اس ـ آر ها)  فعاليت ميكرد و بهمين جهت به  ورشو  رفت كه در آنجا زنداني شد.

          در  1906  نظريه  اعتصاب عمومي خود را داد كه براي  رهبران حزب سوسيال دموكرات آلمان، كارل كائوتسكي و ديگران، چپ روي بشمار ميآمد. او خواستار آن بود كه كارگران نه فقط براي خواستهايِ صنفيِ صنفِ خاصِ خود،  بلكه براي خواستهاي سياسي همگاني دست به اعتصاب عمومي بزنند.

          در 1913، پيش از آنكه جنگ جهاني بين امپرياليستها شروع شود، كتاب انباشت سرمايه را نوشت و حركت سرمايه داري به امپرياليسم و جنگ را توضيح داد ـــ كاري كه لنين در كتاب امپرياليسم خود در 1916 تكميل نمود.

          در جنگ جهاني 1918ـ1914  رزا  لوكزامبورگ شديدا با حزب سوسيال دموكرات آلمان كه به ورطه  طرفداري از تجاوز آلمان و ضميمه كردن ملتهاي ديگر در غلطيد، مخالفت كرد و بكمكِ ديگران گروه انترناسيونال  را (كه بعدا به  جامعه اسپارتاكوس تبديل شد) بوجود آورد كه  به سربازان آلمان ميگفت بجاي جنگ و كشتار خارجي،  اسلحه خود را بسمت دولت خودتان برگردانيد و  آنرا سرنگون كنيد. بهمين دليلِ مخالفت با جنگ، رزا لوكزامبورگ بازداشت شد و  سالهاي اين جنگ رادر زندان آلمان گذراند، در زندان، در 1915،  كتاب ’’جونيوس‘‘ (يا بحران سوسيال دموكراسي) را نوشت كه بنياد نظري جامعه اسپارتاكوس شد. در همان زندان، در 1918، كتاب انقلاب روسيه را نوشت.

          در نوامبر 1918 دولت آلمان ناخواسته با   آزاديِ  رزا لوكزامبورگ موافقت كرد و او يكماه پس از آزادي ،  در حاليكه جنبش مسلحانه در پشتيباني از جامعه اسپارتاكوس در خيابانهاي برلين جريان داشت حزب كمونيست آلمان را بياري ديگران بنيانگزاري كرد. در 15 ژانويه 1919، رزا و  ديگر  رهبران حزب كمونيست را براي بازجوئي به هتل آدلون در برلين برده  ودر آنجا آنان را با ضربه و شكنجه بيهوش كردند و پيكر هاي بيهوش آنان را با جيپ هاي نظامي بردند و تيرباران كردند و به يك رودخانه  انداختند.

          و وقتي بهترين رهبران جنبش كمونيستي آلمان به قتل رسيدند،  راه براي فاشيسم آلمان و جنايتكاران نازي باز شد.   يعني پيش بيني لوكزامبورگ كه ’’يا سوسياليسم يا بربريت‘‘ به تحقق در آمد و بحرانهاي سرمايه داري، كشورهاي ’’پيشرفته‘‘ و متمدن  را به چنان جنگها و جناياتي كشاند كه بربرها و جنايتكاران گذشته  تاريخ بشر  هرگز مانند آن نكرده بودند.

          راه ِرزا لوكزامبورگ اينست كه بايد با انقلاب جلوي جنگ را گرفت. بايد با سوسياليسم جلوي سرمايه داري را كه بحران و جنگ ميآفريند گرفت. و بايد با متحد كردن ملت ها جلوي ناسيوناليسم جنگ آفرين را گرفت. او ميگفت: ’’جنگ  كشتار مرتب، سازمان يافته و در مقياس بزرگ است.  . . .  اين كشتار منظم فقط وقتي ممكن خواهد شد كه پيش از آن مردم،  مسموم شده و براي آن آماده شده باشند.‘‘(1)  سوسياليستها بايد مردم را از مسموميت در بيآورند ولي سوسيال دموكراتهاي آلمان چه كردند؟ رزا نوشت: ’’اين حزب كه در زمان صلح مدعي پيشتازي پرولتارياي جهان بود وبه همه جهان نصيحت ميكرد و رهبري ميفروخت، و در كشور خودش حداقل ده ميليون زن و مرد طرفدار داشت، اين حزب در چهار سال (جنگ جهاني اول)،    سوسياليسم را به دستور طبقه حاكمه به صليب كشيد‘‘(2).

          در حاليكه كشتار جنگ در بيرون ادامه داشت، رزا در زندان نشسته و چنين مينوشت:   ’’سقوطِ  پرولتاريايِ   سوسياليست  در اين جنگ،  بدبختيِ  بشريت و بي سابقه  است ولي سوسياليسم فقط وقتي از دست خواهد رفت كه پرولتاريايِ  بين المللي  عمق دره اي كه در آن ساقط شده نسنجد و  از اين تجربه درس نگيرد.. . . هيچ طبقه ديگري نميتواند مانند طبقه كارگر به آينه خيره شود و اشتباهات خود را ببيند و  بپذيرد زيرا آينه نه تنها ضعف هاي آنها بلكه پيري و محدوديت تاريخي آنان را نيز آشكار ميسازد.  ولي طبقه كارگر اگر در آينه ضعف و كاستي هم ببيند و خوب به آن بنگرد پيروزي و آينده خود را در آن ميبيند.‘‘(3)

          كدام ضعف سوسيال دموكراتها بود كه آنان را به دنباله روي از بورژوازي و جانبداري از جنگ كشيد؟ او گفته نماينده سوسيال دموكراتها در رايشتاگ (مجلس آلمان) به طرفداري از اعتبارات جنگي دولت آلمان و در توجيه جنگ ر ا بازگو ميكند كه گفته: ’’در ساعت خطر،  ما  وطن اجداد خود را رها نميكنيم.  موضع ما در اين مورد با  مواضع انترناسيونال سازگار است كه هميشه حق هر خلق را در استقلال ملي پذيرفته است.‘‘(4)

          بنابر اين رزا لوكزامبورگ  بطور پيگيري  با ناسيوناليسم مبارزه ميكند و شعار هاي  استقلال ملي و خود مختاري خلقها را بعنوان اصول  مافوق طبقاتي زير سوال ميبرد.  مثلا برنامه لنين و بولشويكها را كه ميگفتند در سرزمينهاي مرزي روسيه  مانند اوكراين بايد رفراندوم انجام گيرد كه آيا ميخواهند با روسيه بمانند يانه، نقد ميكند زيرا بنظر او بورژوازي راههائي دارد كه رفراندوم را به نفع خود به پيش ببردو بنابراين شعار ’’حق تعيين سرنوشت خلقها تا حد جدائي‘‘ با خواست تجزيه روسيه يكيست و در عمل پرو لتارياي نقاط مرزي را به زير سلطه بورژوازي آنها سوق ميدهد. به گفته او ’’در يك جامعه طبقاتي و زير حكومت سرمايه داران،  چيزي بنام تعيين سرنوشت خلقها وجود ندارد بلكه هر طبقه ميخواهد سرنوشتش را بگونه اي مخالف طبقه ديگر تعيين كند.‘‘(5)

          در كتاب انقلاب روسيه، رزا لوكزامبورگ  در حاليكه از لنين و انقلاب اكتبر 1917 دفاع ميكند و ميپذيرد كه لنين و بولشويكها در شرايط دشوار جنگ داخلي و  محاصره خارجي نميتوانند دموكراسي و سوسياليسم ايده آل برقرار سازند ولي به  آنها يادآور ميگردد كه  نبايد به آنچه ناگزير انجام ميدهند (يعني ديكتاتوري تك حزبي)  لباسِ خوب بپوشانند و آنرا بصورت يك سيستم نظري كامل و منجمد بعنوان  مدلِ عموميِ  سوسياليسم،  تحويل پرولتارياي بين المللي  دهند.  او در اين كتاب،  نظريه ديكتاتوري طبقه پرولتاريا را شرح و بيان ميكند و توضيح ميدهد كه يك حزب سياسي يعني يك اقليت كوچك رهبري هرچند مانند رهبران بولشويك سرشار از شور و اشتياق وپر از انرژي باشد حق ندارد بنام تماميِ يك طبقه اجتماعي (پرولتاريا) بر ديگران ديكتاتوري كند. او ميگويد لنين و ساير رهبران بولشويك، در عمل،  نظريه ديكتاتوري طبقه پرولتاريا يِ ماركس را حكومت و  ديكتاتوريِ  حزب واحد تفسير ميكنند  در حاليكه  ديكتاتوري طبقه پرولتاريا،  يعني حكومتِ  كارگران  و آزادشدنِ محرومانِ جامعه،   بايد بالاترين آزادي ها و دموكراسي ها را به مردم بدهد و هيچكس و هيچ گروه و حزبي نبايد بخود  حق بدهد كه بنام تمام طبقه محروم و ندار جامعه  بر آنان حكمفرمائي كند و جلوي آزاديِ أنها را بگيرد: ’’اين ديكتاتوري،  كار طبقه است و نه كار يك اقليت رهبران بنام طبقه ـــ يعني بايد قدم به قدم از مشاركت فعال توده هاي مردم رشد كند وبوجود بيايد و همواره  زير نفوذ و كنترل مستقيم آنها  باقي بماند.‘‘(6)

          او با نظريه لنين ـ تروتسكي مخالفت ميكند كه گويا ساختن سوسياليسم فرمول آماده اي دارد كه در جيب حزب انقلابي است و فقط بايد با انرژي، عملي شود. او ميگويد ما اوتوپيائي نيستيم و نسخه حاضر و آماده اي براي سوسياليسم نداريم: ’’واقعيت  سوسياليسم بصورتِ يك سيستم اقتصادي و اجتماعي و حقوقي  چيزيست كه كاملا در مِهِ آينده پنهان ميباشد‘‘ و ما جز جهت كلي و چند ’’علامت راه‘‘ كه بيشتر هم سلبي است نميتوانيم در برنامه امان داشته باشيم. بعبارت ديگر سوسياليسم چيزيست كه مردم و كارگرانِ آزاد، در آينده خواهند ساخت.  و بهمين دليل، دولت طبقه پرولتاريا نياز حياتي به آموزش سياسي و فكري مردم و وارد شدنِ  آنها در سياست دارد زيرا، به گفته لوكزامبورگ،  بدون كنترل عمومي، فساد مقامات رژيم جديد كه انحصار تبادل اطلاعات و تجارب را دارند گريز ناپذير خواهدبود. ’’بدون انتخابات عمومي، بدون آزادي بي قيد و شرط مطبوعات و احزاب، بدون ِ مبارزه آزادِ  افكار، زندگي در يكايكِ  نهاد هايِ جامعه  ميميرد، و چيزي ميشود كه فقط شباهت به زندگي دارد، و  تنها عنصري كه  فعال باقي ميماند،  بوروكراسي خواهد بود. زندگي عمومي آهسته آهسته  به خواب ميرود و چند ده نفر رهبران حزبي با انرژيِ پايان ناپذيرو با تجارب نامحدود، همه جيز را ميگردانند و هدايت و حكومت ميكنند. . .  گاهگاه، بخش بالائي از طبقه كارگر را به  جلساتي  دعوت  ميكنند  تا براي سخنراني رهبران دست بزنند . . . ديكتاتوري . . . نه ديكتاتوري پرولتاريا،  بلكه ديكتاتوري مشتي سياستمدار ــــ ديكتاتوري بمفهوم سرمايه داريِ آن.‘‘(7)

          اينها جملاتيست كه  در زندان ألمان تنها  چند ماه پس از انقلاب اكتبر نوشته شده؛  ولي تمامِ هفتاد سالِ  أينده شوروي  (و جاهاي ديگر پيروِ أن)  را بدرستي پيشگوئي كرده است . در واقع، پس از مرگ لنين در 1924، شكوفائي و مبارزه فكريِ آزادي  كه ميان بولشويكها  وجود داشت از بين رفت و استالين با كشتن بيرحمانه  مخالفين خود،  ديكتاتوري فردي خودش را بنام ديكتاتوري طبقه پرولتاريا  بر همه تحميل كرد.  اينك حزب واحدي كه  بنامِ همه يِ طبقه پرولتاريا ديكتاتوري ميكرد تبديل به فرد واحدي شد كه يك تنه ديكتاتوري اين طبقه را بر همه و از جمله بر خود اين طبقه عملي ميساخت!

          همانگونه كه رزا لوكزامبورگ پيش بيني كرده بود بزودي مردم ـــ كه زندگي از آنها ميجوشيد ـــ از گردانندگي سياست شوروي كنار گذاشته شدند و عده اي بوروكرات پر انرژي كه اغلب  بدون هيچگونه باور به مردم و سوسياليسم  و فقط براي رسيدن به قدرت و ثروت به تنها  كانالي كه براي اين منظور  وجود داشت (يعني حزب واحد) وارد شده بودند همه كاره شدند وهدايت و حكومت را قبضه كردند ـــ كساني مانند يلتسين ، حيدر علي اوف،  شواردنادزه،  نظر بايف وغيره كه  در جريان فرو پاشي شوروي و پس از آن  چهره هاي واقعي خود را نشان دادند از رهبران بسيار بالاي حزب كمونيست  بودند. در حقيقت، بيشتر رهبران حزب كمونيست،  شاهدانِ بسيار مشتاق و فعال  ’’انقلاب‘‘ ضد كمونيستي  1991 ـ 1989 بودند چون بيشتر آنها در موقعيتي قرار داشتند كه ميتوانستند  از تبديل سيستم و  رسمي شدن مالكيت خصوصي بهره مند شده و سرمايه هاي پنهان خود را رو كرده  و سرمايه هاي عمومي را هم كه در كنترل داشتند به مالكيت خصوصي خود و نزديكانشان درآورند.(8)

           در شوروي ازهم پاشيده  امروز ،  رزا لوكزامبورگ را ميبينيم كه از همان آغاز، چه شفاف، أينده  را وأينه  را ميديده است. ولي او  هرقدر بيشتر در آينه خيره ميشده  باورش بيشتر شده  و  خوشبين تر و پر انرژي تر و اميدوارتر با شكستها و سختيها روبرو ميگشته؛ چه  بگفته خودش درآخرين نوشته هايش(9):

                         ’’هنوز يك دنيا داريم كه واژگون كنيم: دنياي كهنه را.

                            و هنوز  يك  دنيا  داريم  كه بسازيم:   دنياي  نو    را.‘‘

زيرنويسها: 

  1. كتاب جونيوس، فصل دوم.

  2.  ازمقاله ’’بولشويسم چيست‘‘، منتشره    1919 بازگو شده از سايت marxists.org

  3.  كتاب جونيوس، فصل اول.

  4. همانجا، آغاز فصل دوم.

  5.  كتاب انقلاب روسيه رزا لوكزامبورگ،  فصل ’’مساله ملي‘‘.

  6. كتاب انقلاب روسيه،  فصل ’’دموكراسي يا ديكتاتوري‘‘ .

  7.  همانجا،  فصل ’’مساله ديكتاتوري‘‘.

  8.  نوويكوف در كتاب ’’گورباچوف و فروريزي حزب كمونيست شوروي‘‘ (بزبان انگليسي، 1994) ثابت ميكند كه از هم پاشي اين حزب از مدتها پيش بطور مخفي بوسيله خود رهبران حزب تدارك و زمينه سازي ميشده است.

  9. آخرين جمله همان مقاله ’’بولشويسم چيست؟‘‘، 1919.