" گرامی باد خاطره سعید سلطانپور"

نویسنده: فریبا مرزبان

تاریخ زنده، فصل دوم، جلد اول

پیشگامان مبارزات طبقاتی

گاهی در سلول به دوستانم، به خانواده ام، به کسانی می اندیشیدم و در باره آنها صحبت می کردیم. کسانیکه شیوه زندگی و مبارزاتشان برایم با ارزش بود، به خصوص به افرادی که مظلومانه به جوخه اعدام سپرده شده بودند اگرچه لیست آنها طولانی بود. یکی از این افراد که معمولاً ذهن مرا به خود مشغول می کرد، رفیق سعید سلطانپور بود.

سعید سلطانپور شاعر، نویسنده و کارگردان تئاتر بود. او دبیر دبیرستانهای مختلف از سال 39 به بعد بود. در سال ٤٤ با مهین اسکویی کارگردان نمایشنامه سه خواهر اثر آنتوان چخوف در کارگردانی همکاری داشت. از سال 44 تا 48 در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل در رشته تئاتر پرداخت. در سالهای دانشجویی، نمایشنامه های "مرگ در برابر" و "ایستگاه" نوشته خود را کارگردانی کرد. این نمایشها تنها یک بار از تلویزیون پخش شد. او در سال ۱۳٤٧ انجمن تئاتر ایران را با همکاری ناصر رحمانی نژاد بنیان نهاد. در سال ۱۳۴۸ نمایش "دشمن مردم"[i] را کارگردانی کرد. پس از 11 شب اجرا، ساواک با همکاری شعبه خود در دانشگاه (سرپرستی امور دانشجویی) سالن نمایش را بست. در سال 1349 ساواک به پشت صحنه نمایش آموزگاران هجوم برد و کارگردان را در میان اعتراض جمعیت تماشاگر دستبند زد و بازداشت کرد. در سال ۱۳۵۱ نمایش "چهره های سیمون ماشار"[ii] را به مدت یک ماه به صحنه برد که سرانجام به وسیله ساواک دستگیر شد و تحت شکنجه قرار گرفت.

یک ماه پس از آزادی، سعید مجدداً همان نمایش را به صحنه برد. یک ماه از اجرا گذشته مأمورین ساواک ریختند و سالن را قرق کردند، اما به دلیل هجوم مردم به سالن و احتمال اعتراضات دانشجویی، پس نشستند. نمایش 15 شب دیگر اجرا شد. شبهای اجرا مبارزه ای آشکار و پرشور علیه رژیم پهلوی بود. سرانجام ساواک سالن را تعطیل کرد.

سعید سلطانپور در سال ۱۳۵۳ به جرم سرودن آوازهای بند (مجموعه اشعار) دستگیر  شد. رفیق سعید، به دست مزدوران ستمشاهی دستگیر و بسیار شکنجه شد او نیمه جان در کمیته مشترک روی تخت ساواک و شهربانی افتاد. پس از بازگشت از بیمارستان، بدون آن که پاهایش جراحی شود، مجدداً 7 ماه زیر شکنجه قرار گرفت.

پس از آزادی، در یک گروه 4 نفره به خارج از ایران رفت و به مبارزات خود در تبعید ادامه داد. او سرشار از عشق به زندگی و رهایی انسانها بود. در راه آموزش طبقاتی و مبارزه طبقاتی، در میتینگها، سخنرانیها و نمایشهای صحنه ای مصرانه کوشید تا آگاهی سیاسی کارگران را ارتقاء بخشد.

در ۲۷ فروردین ماه۱۳۶۰ پاسداران نظام سرمایه داری حاکم بر ایران، به مراسم ازدواج او یورش برده و او را دستگیر کردند. علیرغم تمام تلاشهایی که برای آزادی او در خارج و در داخل کشور صورت گرفت، سرانجام این مبارز خستگی ناپذیر در ۳۱ خرداد ماه سال ۱۳۶۰ به همراه ۳۶ مبارز زندانی دیگر به جوخه آتش سپرده شد. در میان اسامی اعدام شدگان نام سعید سلطانپور جگر همه ما را سوزاند.

باروت قلبش را آتش زد، همانگونه که او با زندگی و مرگش قلب علاقه مندان خود و پیشگامان مبارزات طبقاتی را آتش زد. محمود خلیلی از او به عنوان "حنجره سوخته شعر و تئاتر ایران جانفشان، سعید سلطانپور" نام می برد[iii].

جمهوری اسلامی نوعروس سعید را همچون بسیاری از  نوعروسان دیگر به عزا نشاند و به جای رخت سفید عروسی، لباس سیاه بر تن او پوشاند.

از میان اشعار او، سرود "زندان فلات" را برگزیدم و در فرصتی مناسب با کمک کتایون بر پهنه دیوار سلول نوشتم.

این سرود با اوضاع و شرایط ما در زندان همخوانی داشت:

ای دوست،

ای برادر زندانی،

اینجا،

میان مسلخ اندیشه و امید،

روی فلات خون و فلز و کار،

روی کران ماهی و مروارید،

در بندر نظامی نفت و ناو،

در کشتزارهای برنج و چای،

اینجا کنار گله و گندم،

ما،

بامهای کوچک طوفان،

آهنگ پیشگویی توفان ناگهان،

در بندهای سرد قزل قلعه

در بندهای سرد اوین و حصار،

زندانیان خسته این خاک نیستیم،

زندانیان خسته این خاک،

دیگرند،

زندانیان خسته این خاک،

در بند کارخانه و کار ستمگرند.

انبوه سرخ رنجبران،

اینجا،

زندانیان خسته زندان کشورند.

اینجا،

سلاح سکه و جاسوس،

فرمانروای دوره شدادی است.

و خانه های مردم،

سرتاسر فلات،

انبوه بندهای عمومی و انفرادی است.

ایران در این میانه تشویش،

مفهومی از اسارت آزادی است،

و باز همچنان،

ما،

این بامهای کوچک توفان،

آهنگ پیشگویی توفان ناگهان،

با داغهای تافته،

گلهای زخم و پوست،

با سینه های سوخته،

می خوانیم:

آزادی، ای تحول خونین،

ای انقلاب دور و نزدیک،

این بامهای کوچک توفان،

آهنگ پیشگویی توفان ناگهان. o

 


 

horizontal rule