سعيد سلطانپور شاعر انقلاب

 

سعيد سلطانپور در سال 1319 در شهر سبزوار ديده بدنيا گشود از خانواده اي زحمتكش, مادرش آموزگار بود و خود او نيز پس از دوره دبيرستان در آموزشگاههاي جنوب تهران به آموزگاري پرداخت, با كار در محلات فقير نشين و در جنوب شهر تهران, با بيداد و ستم طبقاتي آشنا شد و در 1340 در جنبش عتراضي آموزگاران پيشتاز گرديد.

 در روز دوازدهم ارديبهشت ( روز آموزگار ) همراه با هزاران آموزگار و فرهنگيان زحمتكش بپا خواست و با ياري انقلابيوني چون صمد بهرنگي, بهروز دهقاني, حسن ضياء ظريفي, بيژن جزني و يارانشان و پيوستن دانشجويان و دانش آموزان  و كارگران و ستمگشان سراسر ايران, جنبش سراسري گرديد. ارتش, آموزگاران را به رگبار بست و دكتر ابوالحسن خانعلي,  آزاديخواه با تير ارتشيان شاه كشته شد و دهها تن ديگر زخمي گرديدند.

با تاسيس هنركده ي آناهيتا به آن پيوست و از سال 39 تا ٤٤ همگام با آموزش, به فعاليت هنري پرداخت.

 سعيد در اجراي نماشنيامه ”سه  خواهر” اثر آنتوان چخوف  همكاري كرد و همزمان با شركت سازنده در تاتر , از سالهاي ٤٤ تا ٤٨ دوره ي دانشكده ي هنرهاي زيباي دانشگاه تهران را به پايان رسانيد, در سال ١٣٤٧ جنگ شعر ”صداي ميرا” را كه در خلال سالهاي ٤٧-٤٠ پروده بود و در بردارنده ۵٨ شعر در دويست صفحه بچاپ رساند.

 نخستين شعر سياسي سلطانپور در پانزدهم خرداد سال ١٣٤٢ خود نمايي ميكند, در آن شعر سعيد سرنگوني شاه و شور و خيزش آنروز را ميسرايد, در سالهاي دانشجويي در اوج خفقان و سانسور, نمايشنامه هاي ”مرگ در برابر” از وسلين هنچوف و ”ايستگاه” نوشته ي خويش را به نمايش ميگذارد. همزمان با چاپ  ”صداي ميرا ” در سال ١٣٤٧ كتاب ممنوعه ميگردد.

اينك سعيد به كارآترين و شورانگيزترين ميدان فرهنگي پاي گذارده است, او هنر را را برگزيده است تا راهگشاي آرزوها, آرمانها, بهروزي و برابري انسان ها باشد, او شعر را برگزيده تا وسيله اي باشد در بيان احساسات و علايق و رنج زحمتكشان و كارگران, او از جمله هنرمنداني است كه ”با درك توان و لياقت تاريخي مردم و همچنين تحليل و شناخت حقوق از دست رفته ي ايشان, انديشه ي مبارز خود را به  سلاح اقدام مجهز كرده اند و براي اكتساب حقوق ربوده شده ي كار و تنظيم مردمي آن, به بهاي تحقير و تهديد و زندان و شكنجه و  خون و مرگ ميكوشند”  پس در شب  هاي شعر سال ١٣٤٧, پيشتاز و شجاع پيش از همه شاعران و هنرمندان, چپاول امپرياليسم را به تازيانه ميگيرد

” ايران من

ايران انقلاب هاي فراموش

                                   مغلوب

                                            خاموش

                                        شير گرسنه ي خفته به غوغاي آسيا”

در سال ٤٨ در پي يكسال تلاش شبانه روزي, كاري از ”ايبسن”, بنام ”دشمن مردم” را به نمايش در مي آورد. در شب يازدهم نمايش, ساواك هجوم مي آورد و سالن را تعطيل ميكند, سعيد تاتر را به گستره ي مبارزه عليه دشمنان مردم تبديل كرده بود, در سال ١٣٤٧ از سوي ساواك پرونده ي او به نام ”هنرمندي خطرناك” نشاندار ميشود .

سال ١٣٤٩, تولدي ديگر, جنبش مسلحانه در جنگلهاي سياهكل بر ضد نظام حاكم, سعيد نمايشنامه ”آموزگاران” را بر صحنه ميبرد. آدمكشان ساواك به سالن هجوم ميبرند و كارگردان و نويسنده و بازيگران, همزمان دستگير و به شكنجه گاه برده ميشوند

در اسفند ١٣٤٩, دادگاه نظامي شاه از سوي سعيد به محاكمه كشيده ميشود, حكومت ناچار ميشود او را تا مدتي ”آزاد” كند, همان زمان كتاب ”نوعي از هنر, نوعي از انديشه” را پنهاني چاپ ميكند

در سال ١٣۵١ به جرم چاپ دوباره كتاب ممنوعه ”نوعي از هنر, نوعي از انديشه”  بازداشت ميشود, در كميته كشتار – آنجايي كه امروز ”بند سه هزار” جمهموري اسلامي است و چندي نيز در قزل قلعه, اسير ميماند, پس از چهل و پنچ روز ”آزاد” ميشود و پس از ”آزادي” بيدرنگ  در پي برگذاري جشن هاي ننگين ٢۵٠٠ ساله حكومت شاهان – بر گرده مردم – نمايشنامه  ”چهره هاي سيمون ماشار”   نوشته  ”برتولت برشت” را به صحنه ميبرد

”آوازهاي بند” دومين شعر سعيد, در سال ١٣۵١ پنهاني, ممنوعه و شورشي, دست به دست  ميگردد, سعيد از سال ١٣۵١ تا ١٣۵٣ به زندان كشيد ميشود و سر انجام در سال ١٣۵٣ به جرم انتشار  ”آوازها بند” كه در سلول هاي كميته  و اوين سروده بود و به جرم داشتن افكار ماركسيستي و اشتراكي و به اتهام پيوند با  ”چريك هاي فدايي خلق  ايران” در شكنجه گاههاي اوين, كميته كشتار, در بند پهلوي آويخته ميشود, شكنجه توانفرساست و بي مروت, داستان, داستان اطوي داغ است بر گوشت و پوست و زبان و شلاق سيم است و چنكگ قصابي, اما شاعر, شاعر عاشق همجنان ميغرد و فرياد بر مي آورد

”تا كه در بند يكي بندم هست

                       با تو اي سوخته پيوندم هست

اگر چه در تب تند شكنجه  ميسوزم

                            ز خون ريخته خورشيدها مي افروزم

”سحر بند” و ”غزل  بند” را ميسرايد و ”غزل براي دلاوران سهند و ساوالان  برادرانش” را  و  ”غزل  رفيق”

بيست و دوم تير ماه ١٣۵٦ از زندان آزاد ميشود تا به درياي شورش  توده ها تن بسپارد, در سال ١٣۵٦, براي دومين بار, با انتشار بيانيه اي چهل نفره كانون نويسندگان گشايش ميابد, نشست بنيانگذاران دومين دوره, همزمان است با آزادي سعيد از زندان, و او يكراست از زندان به كانون ميايد و ميگويد ”من ديشب از زندان آزاد شده ام و امروز آمده ام تا در دفاع از آزادي بيان, انديشه و اجتماعات, به كانون نويسندگان بپيوندم” و بيانيه ٩٨ نفره كانون  را امضاء  ميكند

 شب هاي شعر كانون از مهرماه ١٣۵٦ آغاز شده است, و پانزده هزار نفر را بخود ميخواند, شعر سعيد چون چراغي تابناك در دلهاي روشنفكران جبهه انقلاب, شور و اميد و توان مي آفريند, ”توده اي ها” به تريبون  ”چپ روها”, حمله ميبرند تا سيم  ميكرفون را قيچي كنند, توده ها  ”توده اي ها” را سر جاي خود مينشانند, شعر سعيد شعر شورش است و انقلاب

روز ٢٣ آبان ١٣۵٦, دانشگاه صنعتي تهران, بجاي دو هزار دعوتي كانون, بيش از ده هزار نفر به درون دانشگاه ميايند, پليس و ساواك گرداگرد دانشگاه را به محاصره در آورده است. پيام همبستگي كارگران با محاصره شدگان از سوي نماينده ي كارگران در دانشگاه خوانده ميشود, پيام و سرود و شعر در سرود هاي انترناسيوناليستي, دايه دايه و ..... در هم ميپيچند

شب شعر به تظاهرات خياباني انجاميد, كار مسكن, آزادي, حكومت مردمي شعار اصلي تظاهر كنندكان است, صد ها نفر دستگير ميشوند, خبر دستگيري در شهر ميپيچد و مادران و پدران و آشنايان و تماشاچيان گروه گروه شبانه به دانشگاه صنعتي آمده اند, و سعيد و بيش از ده هزار نفر, سرود خوان آزادي, دستگير شدگان را خواهانند, روز بعد رژيم ناچار ميشود, دستگير شدگان را آزاد سازد و انگاه سعيد ميپذيرد كه از  دانشگاه  به خيابان بيايد, پليس از آنان ميخواهد كه تنها و آرام, راه خود را بگيرند و پراكنده شوند, جمعيت به بيرون هجوم ميبرد و به پشتيبانان مي پيوندد و تظاهرات ادامه ميابد, در خيابانهاي نواب, آذربايجان و كوچه هاي پيرامون در درگيري با پليس بيش از يكصد و پنجاه نفر زخمي ميشوند و شعارهاي ”كارگران برادرند, برادران برابرند”, ”حقوق بشر, چماق بشر”, ”شاه سگ زنجيري آمريكا ست” و برادري برابري حكومت كارگري” خيابانها را به لرزه در مي آورد. نه آخوندي در خيابان است و سخنت از دينمداران .

در همين روزها ست كه شب هاي شعر گوته ”در انستيتو گوته” بر پا ميشود. سعيد از شب پنجم  براي هزاران نفر كه حتي بر ديوارها و پياده روها ايستاده بودند, شعر ”در بند پهلوي”  و  ”از كشتارگاه” را ميخواند  و مردم را به انقلاب فرا ميخواند.

 پس از سرنگوني رژيم پهلوي نيز لحظه اي از مبارزه در راه كارگران و زحمتكشان باز نمي ايستد, در سال ١٣۵٨ به نمايندگي از سوي ”سازمان چريكهاي فدايي خلق ايران” در انتخابات مجلس, كانديد ميشود و از اين تريبون در گرد همايي چند صد هزار نفره در ميدان آزادي در تهران براي جبهه انقلاب سخن ميگويد و به افشاي رژيم جمهوري اسلامي مي پردازد, ديگر هيج جايي براي مدارا و سازش نمانده است, اكثريت رهبري سچفخا در كنار رژيم جمهوري اسلامي است و دست در دست توده اي ها گذارده است, در حاليكه تركمن صحرا, انزلي, خرمشهر, كردستان, آذربايجان وسراسر ايران, هر كوي و كارخانه به دستور خميني و دست سياه جامگان تيمسار قره ني, رحيمي و سيد احمد مدني و حزب الله و خط اماميان, رفيق دوستها, غرضي ها  رضايي ها و همدستان توده اي – اكثريتي آنان , بني صدر هاي و نهضت آزادي و شوراي انقلاب و ........  انقلاب را به خاك و خون و خيانت كشانده اند. پس سعيد نميتواند سكوت اختيار كند, پس فرياد بر مي آورد

”اگر با شهامت خود ايستاده ايم, اگر ميدانيم كه حق با ماست, سكوت نكنيم او شاعر انقلاب است, پس نميتواند كه با انقلابيون نباشد, با كارگران و زحمتكشان همصدا نگردد, نميتواند كشتار خلق تركمن را ببيند و ساكت به تماشا بنشيند, او مبسرايد, به ياد توماج  و يارانش, براي صحرا, براي گنبد, براي ”آياي” براي ”اوبه هاي سوخته, براي كردستان, براي كارگران و زحمتكشان, به مبارزه بر ميخيزد, سازمان ميدهد و در تمامي كارزارها حضور دارد, در كوي و خيابان شب نامه بر كمر ميبندد .

در سال ١٣۵٩ هنگام  پخش تراكت در تهران, در خيابان انقلاب, به وسيله گشت سپاه دستگير ميشود, با داد و فرياد, جنجال خياباني براه مي اندازد و در ميان مردم  ناپديد ميگردد

هفدهم بهمن ماه ۱۳٦٠ نخستين ميتينگ پس از انشعاب ”اقليت” از ”اكثريت”, سازمان چريكهاي فدايي خلق را تدارك مي بيند, بناست كه خود او چكامه اي در ميدان آزادي بخواند. نزديك به چهل هزار نفر به سوي ميدان روانه ميشوند. پاسداران در لباس رسمي و حزب الله حمله مي آورند و تظاهرات به خون كشيده ميشود, جهانگير  قلعه مياندوآب كارگر كمونيست بوسيله سپاه ربوده ميشود و پس از شكنجه با گلوله هايي در دهان و چشم در سردخانه ي پزشكي قانوني يافته ميشود و سعيد چكامه ي  ”جهان كمونيست” را ميسرايد و اين آخرين شعر سعيد است.

گلوله اي در دهان

گلوله اي در چشم

 در تكه هاي يخ

در سرد خانه پزشك قانوني

در شعله ي منجمد خون مي تابد

شعله اي در دهان

شعله اي در چشم

در ميتينگ هفدهم بهمن

در انبوه هواداران و مردم

 در ميان پلاكاردها و شعارها

 در گردش تفنگداران جمهوري و گله هاي پاسدار واوباش

در قرق چماق وزنجير و نارنجک

در صداي شليك هاي ترس و

دشنام هاي جنون

..............

در ميان پلاكاردها

                          انقلاب

با پيشاني شكسته و خونچكان

                                        مي خواند

با صداي درخشان جهان و

                                  رودخانه ها

                                    و رفيقان جهان

جهان كمونيست را

                             مي سرايند  و

                                             مي سرايند

با دسته گل هايي از خون

بر فراز ميتينگ تاريخ

او همچنان ميغرد و ميخروشد و به مبارزه در كنار يارانش و كارگران وزحمتكشان ادامه ميدهد و آنان را به قيام بر عليه ستمگران دين و سرمايه فرا ميخواند, اما حكومت سياه پوشان اسلام و سرمايه نيز از او غافل نيست, پس در بيست و هفتم فروردين ١۳۶۰ و در شب عروسي اش بوسيله پاسداران دستگير ميشود و پس از شصت و شش روز شكنجه بر همان تخت ها و با همان شلاقهاي دير آشنا در سحرگاه روز اول تير ماه به جوخه اعدام سپرده ميشود.

سعيد  سلطانپور اين شاعر انقلاب, شاعر رنج و خون وكار, شاعر رزم و مبارزه, شاعر درد وعشق بر زمين افتاد اما همچنان كه خود سروده بود خونش پتكي شد در دست كارگران و داسي در دست برزگران, تا با اين پتك ها و داسها بر فرق رژيم سرمايه داري بكوبند  و آنرا به زباله داني تاريخ ارسال نمايند .

ف – غازان

 بر گرفته شده از كتاب سعيد سلطانپور نوشته عباس منصوران و كتاب كارهاي سعيد

شعرهاي صداي ميرا, آوازهاي بند, از كشتارگاه, شعرهاي بعد از انقلاب ۵٧

در زمينه نقد  نوعي از هنر, نوعي از انديشه,  ريشه هاي تئاتر و نگاهي به نمايش در ايران

در زميته نمايش ايستگاه, حسنك, عباس آقا, كارگر ايران ناسيونال, مرگ بر امپرياليسم

نمايشنامه هائي كه از ديگران اجراء نموده است  سه خواهر  نوشته چخوف,  مرگ در برابر  از هنچف, دشمن مردم  از ايبسن, آموزگاران  از يلفاني,  چهره هاي سيمون ماشار  از  برشت,  خرده بورژاها  از  ماكسيم گوركي, و ........