بحث های آموزشی (2)

 

ارزشهای اجتماعی، روحيه و شخصيت انسان را شکل ميدهند

 

سارا قاضی

Sara@kargar.org

 

بخش قبلی را برای تجديد خاطره اينطور ميتوانيم خلاصه کنيم که در جوامع مختلف جهان، از جمله در جوامع پيشرفته اروپا و حتی آمريکا، ارزشهای اخلاقی متفاوتی از آنچه ما با آن در ايران مأنوس هستيم، حاکم بوده است که اگر چه به نظر دموکراتيک آمده و حقوق زن در آنها به اصطلاح رعايت شده، ولی در دراز مدت، اين حقوق دموکراتيک حرکتی به طرف بهتر کردن وضع زنان آن کشورها نسبت به گذشته و بر پايه اين دموکراسی نبوده است.

در آن جوامع اصول دموکراتيک ميبايستی با تساوی حقوق طبقاتی (يعنی موقعيت اقتصادی) اقشار مختلف مردم بهمراه ميبود ـ چيزی که سرمايه داری هرگز اجازه پياده شدن آنرا در هيچ کشوری نداده است ـ تا ميتوانست با ارائه تساوی حقوق زن و مرد قدمی مترقی در راه حيات انسان بردارد.

به عبارت ديگر، صرف استفاده از مفهوم تساوی حقوق جنسی (اگر فرض را بر اين بگذاريم که تساوی حقوق زن و مرد در آن جوامع پياده شده است) در جامعه نميتواند جوابگوی نياز به از بين بردن تبعيض و ستم جنسی باشد که تمام ابعاد و تار و پود زندگی يک زن را در برميگيرد. برچيده شدن ستم جنسی ايکه همراه با برچيده شدن ستم طبقاتی نباشد، مانند صورت زشتی است که آرايش شده باشد. لذا نميتوانيم بگوييم که زنان کشورهای غربی به حقوق انسانی خود دست يافته اند. بلکه تنها در ظاهر اينطور به نظر ميرسد.

نکته قابل ملاحظه ديگر از بخش قبلی اين بود که ارزشهای اخلاقی حاکم بر جامعه الزاماً ارزشهای الايتغير و به اصطلاح خدادادی نيستند؛ ما با آنها به دينا نمياييم و آنها بخشی از حيات طبيعت و ذات ما نيست. ما برای ادامه حيات خود نيازی به آنها نداريم و بدون آن ارزشها هم ميتوانيم زندگی شرافتمندانه ای داشته باشيم (تفاوت بين کودک مذهبی و غير مذهبی). اينها در اصل ذهنياتی است که چون ما از کودکی فرا ميگيريم، رهايی از آنها برايمان مشکل و حتی غير ممکن است.

در اين بخش از بحث، سعی را بر اين ميگذاريم تا به نمونه های ديگری از اين آموزشهای ديرينه که با بطن ما پيوند خورده،  پرداخته و نمونه های متضاد آنها را هم بياوريم که وسيله ای باشد، تا ما را به تأمل بر روی اين باورهای اخلاقی هدايت کرده و آنگاه شايد بتوانيم خود نيز مواردی را به تجربه بگذاريم. اين نمونه ها را از دوران کودکی آغاز ميکنيم، چون دو استفاده دارد: يکی علت ريشه دواندن اين باورها را ميتوانيم ببينيم و ديگری اينکه شايد برای امتحان هم که شده، روش آموزشی اخلاقی ديگری را برای کودکان خود، بخصوص دختران، جستجو کنيم.

کودک دبستانی ايکه از ابتدای زندگيش مورد شک و ترديد پدر و مادرش بود و آنها هميشه کيف پول، سويچ ماشين، سيگار و مشروبات الکلی خود را از او پنهان ميکرده و در جای امنی از خانه قفل ميکردند، براحتی ميتوانست به پول و سيگار مادر و پدرش دستبرد بزند. بطوريکه آنها حتی متوجه کمبود چيزی نميشدند. اين پسربچه، در خارج از خانه نيز تردستی خاصی در دزديدن جنس از مغازه ها و زدن جيب ديگران، بخصوص همکلاسی هايش را داشت.

کودک ديگری که همسال او بود در عوض در خانواده ای بزرگ شده بود که اصلاً زمينه های فکری ای از قبيل دزدی، دورغگويی و نظير اينها مطرح نميشد. هيچ چيز از اين پسر بچه پنهان نبود و چون انقدر خردسال نبود که بطور کلی نياز به کنترل داشته باشد، پدر و مادرش عموماً لازم نميديدند که او را کنترل کنند. اين پسربچه تدريجاً آموخته بود که اگر در خانه چيزی بود که او ميخواست، بهترين کار اين بود که آنرا از پدر ومادرش بخواهد. حتی اگر چيزی را دست ديگری ميديد و يا حتی آن چيز را برای مدتی قرض ميکرد، هرگز به فکرش نميرسيد که آنرا از صاحبش بدوزدد، بلکه به خانه ميامد و آنرا از پدر ومادرش ميخواست. حتی اگر آنها آن چيز را برايش فراهم نميکردند، باز هم به ذهن اين بچه «دزديدن» آن خطور نميکرد.

وقتی اين دو کودک در مدرسه با هم آشنا شدند ، بود که کودک دوم برای اولين بار با پديده هايی از قبيل دروغ گفتن، دزدی کردن، حسادت ورزيدن و نظاير آن آشنا شد. در ابتدا از روی کنجکاوی و برای حفظ دوستش، دروغ گفتن و دزدی کردن را امتحان کرد. حسادت برايش پديده جالبی نبود و کنجکاويش را برنميانگيخت. دروغ گفتن و دزدی کردن هم در عمل، پس از مدتی جذابيت خود را از دست داد و نهايتاً از آن دوستان بريده و به جريانی پيوست که از جوانان همسال او و بزرگتر تشکيل شده و کارشان کمک به نوجوانانی بود که در دام دعواهای خيابانی ميافتادند و يا مشکل کنار آمدن با همکلاسان و يا خانواده خود را داشتند.

نمونه ديگر اينکه دختربچه دو ساله ای که فرزند سوم در خانواده بود، در اين سن نقداً آموخته بود که «مال من» و «مال تو» يعنی چه! لذا در حاليکه اسباب بازی خود را محکم بروی سينه اش نگهميداشت، براحتی با اسباب بازی ديگر بچه ها بازی ميکرد. در همسايگی آنها خانواده ای بود که آنها فقط يک بچه داشتند و او همسال اين دختربچه بود. اما آن کودک هيچ چيز در مورد «مال من» و «مال تو» نميدانست. روزی اين دختربچه به منزل آن همسايه رفت تا با آن کودک بازی کند. طبق معمول يک اسباب بازی به زير بغل گرفته و وارد خانه آنها شد. برای مدتی طولانی با تمام اسباب بازی های آن کودک بازی کرد و همچنان اسباب بازی خود را محکم در زير بغل داشت. در آخر کودک همسايه چندين بار سعی ميکند تا اسباب بازی او را گرفته و با آن بازی کند. اما آن دختربچه، اسباب بازی را محکم به سينه چسبانيده و از دادن آن امتناع ميکند. کودک همسايه که منظور او را از اين کار نميفهمد، با اصرار و دودستی سعی در گرفتن آن اسباب بازی ميکند. در اين هنگام، دختربچه دو ساله با يک دست و محکم چشم اين بچه را چنگ ميزند و کار به بيمارستان ميکشد. فراگيری ارزشها در چنين سنينی ديگر جا افتاده اند؛ در چنين سنين پايينی!

آموزشهايی که در آن تبعيض جنسی مطرح است هم مانند همين موارد بالا در سنين بسيار پايين در کودکان جا افتاده و بدون اينکه سنشان ايجاب بکند تا معنی و مفهوم آنرا بتوانند درک کنند، آن ارزشها را بکار ميبرند و يا در جامعه ميبينند که چطور ديگران بکار ميبرند. اولين و شايد بشود گفت بی اهميت ترين تبعيض از ميان انواع تبعيض های جنسی ايکه ناخودآگاه بر موجود زن از کودکی تحميل ميشود، تهيه انواع عروسکها، وسايل خانه و آشپزخانه (اسباب بازی) است. يک کودک خردسال دختر که هنوز پستانک ميمکد را بيشتر اوقات با يک عروسک در بغل ميبينيم. در حاليکه اگر پسر باشد، ماشين و توپ...

عروسک داشتن و بازی کردن با آن برای بچه ايکه علاقمند باشد، هيچ اشکالی ندارد. اشکال زمانی پيش ميايد که ما با پيش داوری خود، عروسک بازی را به دختر و توپ بازی را به پسر تحميل ميکنيم. حال اگر د ختربچه ای عروسک دوست نداشته باشد، چيز عجيبی است و ما هرگز فرصت ماشين بازی را مثلاً به او نميدهيم. از اين وحشتناکتر بازی کردن پسربچه با عروسک!! آن ديگر وحشتناک و امکان ناپذير است! پسربچه در اين مقطع بسرعت اين ارزشها را ميگيرد و به «اهميت» مرد بودن خود پی ميبرد. منتهی دختر بچه که خيلی کوچکتر از آنستکه به اين تبعيض جنسی اعتراض کند، تأثير اين فشار را تا سالها بعد همچنان با خود حمل کرده و اما هرگز فراموش نميکند. آن دختر اگر شانس بياورد شايد بتواند با پسرهای همسال خود توپ بازی کند. اما از نظر پسرها: «با يک دختر که نميشود بازی کرد.» ولی در آن لحظه کسی از بزرگترها از اين پسربچه ها سئوال نميکند که آنها از کجا ميدانند که نميتوانند با آن دختر بازی کنند. از چند پسربچه دبستانی سئوال کردم که چرا با دخترها بازی نميکنند. چند نفرشان جوابی نداشتند و يکی گفت: «برای اينکه بقيه ما را مسخره ميکنند.» پرسيدم : «اگر کسی مسخره نکند، چی؟» گفت: «آره من بازی ميکنم. اما دخترها خودشون اذيت ميکنند. وقتی که جوابشون را مثل خودشون ميدی، اونوقت ميزنن زير گريه.»

لذا ملاحظه ميکنيم که کودکان بدون اينکه دليل باورهای خود را بدانند و يا به صحت و قسم آن واقف باشند، آنها را ناخودآگاه ميپذيرند و به آن عمل ميکنند، تا در اجتماع اطراف خود پذيرفته شوند. در واقع جا افتادن هرگونه باوری با اين روش، با وجود اينکه از هر روش ديگری شايد بی پايه و اساس تر باشد، اما در عمق وجود انسان نشسته و در سنين بالا، تبديل به تعصب و «امرمسلم» ميگردد و اغلب پاک کردن آن از افکار انسان، حتی با منطق و دليل هم عملی سخت خواهد بود، بخصوص برای مردان چون احساس ميکنند موقعيتی را در اجتماع از دست ميدهند.

اينگونه آموزشهای تبعيض برانگيز در بين فرزندان دختر و پسر در خانواده های ما کم نيست. در اين جا به برخی از آنگونه نمونه ها اشاره ميکنيم که در بخشهای بعدی بحث نيز بتوان مورد استفاده قرار داد. مثلاً در حاليکه در تمام کشورهای جهان (از جمله ايران) بهترين آشپزها مرد هستند، غذا درست کردن در خانه و آماده کردن وسايل ناهار يا شام کار زن در خانه بوده و مستقيماً به دختر انتقال داده ميشود. همچنين با وجود اينکه درصد زيادی از مردان پزشک، متخصص بيماريهای زنانه و زايمان و کودکان هستند و با وجود اينکه در عصر ما حتی پرستار مرد هم يافت ميشود (بخصوص در ايران) ديگر مسخره است که نگهداری نوزاد يا فرزند کوچک در خانواده های ايرانی به عهده مادر يا دختر بزرگ بوده و پدر حتی قادر نيست پوشک بچه اش را عوض کند. از بزرگترين لباسشويی ها و خشکشويی ها گرفته تا دکان کوچک «حسن دوچرخه» جملگی بوسيله مردان گردانده ميشوند، همان مرد در خانه خود، منتظر ميماند تا زنش يا دختر بزرگش پيراهن او را اطو کند يا لباسهای زير و جورابهايش را بشويد. اگر لباسهای مورد نيازش کثيف بوده و او «بدون لباس» مانده باشد، سر و صدا و دعوا راه مياندازد که حالا چکار کند و چطور سر کار برود؟! همينطور، بهترين و بزرگترين خياطان در دنيا مردها هستند، اما کمتر مردی در خانه اش بلد است تا دکمه پيراهن خود را بدوزد و يا يک درز ساده لباسش را درست کند! دليل اينهمه چيست؟ دليل آن همانطور که در بخشهای بعدی توضيح داده خواهد شد، تبعيض جنسی است. کارهای خانه، کارهای غير حرفه ای بشمار آمده و مادون شخصيت مرد و مناسب زن است...اصلاً برای همين زن گرفته!!

 

***

 

آنچه که تاکنون آمد وبدور محور خانواده گشت، اما زيربنايی اجتماعی دارد. بعبارت ديگر، ما اين تفاوتها را بين کودک دختر و پسر خود نميگذاشتيم، اگر در اصل جامعه اين ارزشها را بر ما تحميل نميکرد. اما جامعه چيست و اين تبعيضها را چگونه به ما مياموزد؟ ارزشهای اخلاقی در جامعه که عرف و سنت ميشود، در ابتدا از طريق نظام حاکم و فرهنگ غالب آن در اجتماع تبليغ و ترويج شده و در دراز مدت تبديل به فرهنگ و سنت توده مردم در ميايد. مثلاً در زمان رژيم شاه، اگر زنی مينی ژوپ ميپوشيد، مورد آزار و اذيت و تجاوز قرار ميگرفت، در اين رژيم اگر کسی روسری رنگين داشته باشد وجلوی موهايش بيرون باشد مورد ضرب و شتم مأموران رژيم قرار ميگيرد!

در آنزمان اگر آن زن مينی ژوپ پوش از مردی به کلانتری شکايت ميکرد، در همان کلانتری مورد جسارت و توهين و تجاوز جناب سروان و ساير مأموران قرار ميگرفت. حالا اگر زنی به دايره منکرات رفته و از مردی شکايت کند، پاسدار حاضر درمحل، از دور و قبل از ورود زن به اطاق و توضيح حضورش در آنجا، پيش قضاوت شده و پاسدار با کمال وقاحت همه گونه توهينی را که در واقع برازنده خودش است به آن زن روا ميدارد.

آنچه که در هر در دوره مشترک است و در بخشهای بعدی مورد بررسی قرار ميگيرد:

1ـ وجود مرد سالاری و ستم جنسی بر زن

2ـ فشار اقتصادی مضاعف بر زن