مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم

و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»

 

سارا قاضی

Sara@kargar.org

 

در تمام نظام های سرمايه داری کشورهای جهان، با کمی بالا و پايين، همه معيارهائی اخلاقی, ريشه در مذهب دارند. در ايران اين اخلاق حاکم، همانطور که همه می دانيم، هميشه ريشه در اسلام داشته است. اين امر نيز تنها به دوران  رژيم جمهوری اسلامی برنمی گردد، منتهی بر اثر شدت فشار و ستم رژيم در کل امور جامعه و در رابطه با مسائل اجتماعی بخصوص در مورد ستم بر زنان،  اين روزها بحث های زيادی در زمينه معنی و مفهوم «اخلاق» و بخصوص ارتباط أن با زندگی زناشوئی و روابط زن و مرد مطرح است.

در زمان رژيم گذشته، بورژوازی ايران برای سرکوب نيروهای اپوزيسيون رژيم و بخصوص بخاطر ترسش از کمونيزم به هر طريق ممکن برعليه اين نيروها، مخصوصاً چپ، تبليغ منفی می کرد. اين تبليغ از شوخی ها و مزاح های مد روز برعليه اقليت های ملی کشور گرفته، تا تفسيرهای «اخلاقی» از کمونيزم و کمونيست ها ادامه داشته  و نهايتاً هم به اعدام آنها منتهی می شد. از يک طرف با ارائه برنامه های تفريحی و انواع و اقسام مزاح ها و شوخی ها، به مردم شمالی، ترک، کرد، بلوچ، اصفهانی و ... توهين می شد و در نتيجه آن فرهنگ تفرقه را در ميان مردم جا می انداخت. از طرف ديگر، در بحثها با استفاده از موازين اخلاق اسلامی و جا افتاده در فرهنگ غالب در جامعه ما، کمونيزم را «بی اخلاق» و کمونيستها را «بی بند وبار» معروفی می کرد. يعنی اولاً که کمونيستها خدا را قبول نداشتند، کشتن آنها حلال بود و دوم اينکه اگر آنها از پدر و مادر مسلمان زاده شده بودند، پس براساس احکام اسلام «خون آنها بايد ريخته می شد». تاکتيک بسيار راحتی برای از بين بردن مخالفان سياسی! در ضمن در جامعه، آنانکه دارای عقايد سياسی بوده و انسانهای مبارزی بشمار ميامدند، با استفاده از مفهوم آمده در بالا از کمونيست، به آنها توهين شده و حال اگر اين افراد زن هم بودند، ديگر بدتر! قبل از شنيدن کلمه ای از دهان زن، اول به او تهمت «بی بندوباری و هرزگی» می زدند و شوهرش را «بی غيرت» می خواندند!

در دوران رژيم اسلامی، اين نمايندگان «الله»  بر روی زمين بطور خود به خودی باعث منکر خدا شدن مردم گشته اند. اينان که همچون ابر سياهی، روزگار را بر مردم تاريک کرده اند، ديگر هيچگونه جای دفاع و توجيهی برای خود باقی نگذاشته اند.  اما مسئله تعريف از «بی بندوباری و هرزگی» در کمونيزم، هنوز در جامعه باقی است. ناگفته نماند که در تمام کشورهای غربی نيز همين تعريف و برداشت از «اخلاق کمونيستی» بوسيله نظامهای حاکم و کليسا های وابسته به آنها ارائه داده می شود.

البته برخورد يک نظام سرمايه داری با مفهوم اخلاق در کمونيزم، چه درشکل غربی آن باشد وچه شرقی، قابل درک است. اما آنچه که قابل درک و پذيرش نيست، افتادن جريانات «چپ» ما در دام اخلاق بورژوائی است.

متأسفانه با نگاهی به برداشت و تجربه و تحليلهای صاحبنظران اين جريانات، بخصوص آنانکه خارج کشور بوده يا هستند، ملاحظه می کنيم که ديد آنها نيز از روابط بين زن و مرد و مفهوم آزادی جنسی، همان مفهوم بورژوائی کلمه که در جوامع غربی متداول است، می باشد. تحليلها و کاربردهای موجود از مفهوم روابط جنسی به نحو آزاد به زعم آنها در عمل، يعنی روابط بی بندوبار و کاملاً بورژوائی از اين پديده طبيعی که هيچ ربطی به تحليل آگاهانه و مارکسيستی از «آزادی» در روابط جنسی دو نفر ندارد. با دنبال و ارائه کردن اين قبيل نظريات بوسيله چنين گروه های «کمونيستی»، در حقيقت جاده صاف کنی برای بورژوازی حاصل ميايد، نه معرفی عملی اخلاق در مارکسيزم.

در مارکسيزم، وقتی از رو به زوال رفتن خانواده به شکل امروزی يا بورژوائی آن، سخن به ميان ميايد، منظور دفاع از بی بندوباری يک انسان در روابط جنسی خود نيست. بلکه برعکس، منظور اينستکه با برچيدن شدن ستم طبقاتی در جامعه، انسانها فرصت بازيافتن ارزش انسانی خود را می يابند. در جامعه سرمايه داری از آنجا که معيار سنجش هر چيزی نهايتاً ريشه در منفعت و سودآوری داری، فرهنگ جامعه اجازه استقلال فکری و در پی آن آموزش آگاهانه را نمی دهد. نظام در هر زمينه، الگوئی را معرفی می کند و با تبليغات همه جانبه ای که به خورد مردم می دهد، آنرا تبديل به «واقعيت» کرده و هرگونه انحراف از آنرا «غير عادی» جلوه می دهد. از طرف ديگر، آلترناتيوی را هم معرفی نمی کند که انسان امکان فکر کردن و قضاوت داشته باشد و از آنجائيکه طبيعتاً هيچکس نمی خواهد، در جامعه منزوی و انگشت نما گردد، لذا مردم عموماً اين قالب های از پيش تعيين شده را بدون هيچگونه سئوالی قبول کرده ودر روابط خود بکار می برند. حتی طبقه کارگر هم از اين فرهنگ مصون نيست. ارزش های اخلاقی جامعه بورژوائی را می توان در طبقه کارگر هم براحتی ديد.

در جوامع سرمايه داری عقب افتاده ای مثل ايران، اين ارزشهای اخلاقی ريشه در مذهب اسلام دارد ودر نتيجه آن، ازدواج دادن دختران بخصوص در سنين پايين، انتخاب همسر برای فرزند، مجازاتهای سنگين و قرون وسطائی در مورد روابط «نامحرم» و «زنای محسنه» بين زن ومرد، مثل بدار آويختن و سنگسار، جزو عرف و قانون کشور در ميايد. تا جائيکه حتی خيلی از زنان کشور ما خود به اين جور جزا اعتقاد داشته و از مثلاً سنگسار کردن زن حمايت می کنند. در مقابل اين، در کشورهای سرمايه داری پيشرفته و حتی در کشورهائی که نظام سوسيال دموکراسی حاکم است، تحت عنوان «حقوق دموکراتيک»، بی بندوباری غير قابل  کنترلی، تحت عنوان «سکس آزاد» بر اذهان مردم ديکته می شود که در واقع هيچگونه ارتباطی با « حقوق دموکراتيک» انسانها در جامعه نداشته و برعکس، همانطور که گفتيم، حق تفکر آزاد و آگاهانه را از توده مردم سلب می نمايد. انواع و اقسام فيلمهای سينمائی، برنامه های تلويزيونی، مجلات و مانند آنها آزادی جنسی را به نحوی در فرهنگ مردم جا می اندازند که در ضمن وسيله ای برای فروش کالاهای توليد شده باشد. قيافه و هيکل، نوع لباس و سبک زندگی را برای فروش کالای نو و کهنه ای که بفروش نرفته، در ميان مردم جا می اندازند. تبليغات در راه رسيدن به اين اهداف در نظام سرمايه داری، بقدری دقيق و حساب شده عرضه می شود که حتی اغلب روشنفکران ما را هم که خود را «کمونيست» هم ميخوانند، در دام مفهوم بورژوائی «سکس آزاد» می اندازد. اين افراد که آشکارا هنوز از مفهوم اخلاق در مارکسيزم چيزی نفهميده اند، با تبليغ برداشت بورژوائی خود از مفهوم کلمه، به بحث و نظرپردازی، اما بعنوان کمونيست، پرداخته و اکاذيب خود را به نام «عشق آزاد» اشاعه ميدهند و حمل را هم بر اين می گذارند که مردم ايران آنقدر ساده لو هستند که مثل آنها در دام اين نوع تبليغات می افتند و آنها را به عنوان رهبران «جنبش دموکراتيک» خود انتخاب می کنند. البته هر کسی آزاد است تا بر عقيده و نظر خود استوار باشد. اما اين آزادی قادر نيست تا پايه های يک جهان بينی علمی را  خدشه دار کند.

وقتی در مارکسيزم سخن از آزادی انسان به ميان ميايد، اين آزادی در معنی و مفهومش با «آزادی دموکراتيک» در جوامع سرمايه داری غربی، اختلافی فاحش و ماهوی داری. همانطور که مثلاً مبانی اقتصادی نظام کمونيستی مطلقاً وجه مشترکی با نظام سرمايه داری ندارد، بهمين ترتيب هم زيربنای جامعه کمونيستی در زمينه اخلاق و مسائل اجتماعی و بينش و برخورد آن با آنچه که در جامعه سرمايه داری متداول است، کاملاً متفاوت است. نکته ای هم که می بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد، اينستکه اگر عرف حاکم در کشورهائی مانند ايران، نقطه مقابل آنچه که در کشورهای غربی وجود دارد فرض شود، اخلاق در مارکسيزم را نمی توان چيزی مثل حد اعتدال بين آندو تصور نمود، زيرا که همانطور که در بالا آمد، نظام کمونيستی را بطور کلی با سرمايه داری نمی توانيم مقايسه کنيم، زيرا که در ماهيت کاملاً با هم متفاوت هستند.

در جامعه کمونيستی، ارزشهای حاکم در اجتماع ريشه مادی در جهت سودآوری تنها برای يک قشر از مردم در جامعه را ندارد، بلکه منافع مادی همه انسانها، سوا از تمام اختلافات ظاهری آنها، مورد نظر است. در چنين جامعه ای، فرهنگ سودجوئی شخصی ديگر جای عمل ندارد، زيرا که با برچيده شدن فرهنگ مصرفی حاصل از اقتصاد سرمايه داری، اخلاق پويا و کوشای نهفته در ذات انسانها، فرصت رشد می يابد و ستم انسان بر انسان محو شده، علاقه به آموختن در انسانها زمينه آگاهانه پيدا کرده و مثل آن می ماند که انديشه و روح انسان از قفس رها شده باشد. آموزشی که حاوی پيام آزادی همه انسانها و رهائی افکار و روان آنها از هرگونه بندی باشد، بالطبع در جهت سالم و آگاهانه جلو رفته و بازدهی کاملاً متفاوتی خواهد داشت.

همانطور که وقتی نيازهای مادی انسان تأمين گردد، ديگر لازم نيست کسی «دزد» باشد، همينطور هم وقتی انسانها در اجتماع خود از حقوق مساوی برخودار باشند و عدالت در حق همه رعايت شود و قانون بين زن و مرد در اجتماع فرقی ننهد، دليلی ندارد که آنها در روابط خود، به افراط يا تفريط کشيده شوند، بالعکس در چنين جامعه ای زن و مرد حق انتخاب آگاهانه  پيدا کرده و نه لازم است از داشتن روابط جنسی «شرم» کنند و نه لازم است در برابر اين ارزشهای قرون وسطائی، آنطور لجام گسيخته شده و تبديل به انسان روانی گردند.

رفيق کولنتای در نوشته خود به نام «تزهائی در باره اخلاق کمونيستی در روابط زناشوئی» می گويد: «آميزش جنسی نبايد امری شرم آور و گناهکارانه تلقی شود. اين آميزش بايد بصورت عملکردی طبيعی و قانونی، بصورت تجلائی از يک جسم سالم برسميت شناخته شود، همانند مرتفع ساختن گرسنگی و تشنگی. در پديده های طبيعت نه چيزی بنام اخلاق هست و نه غير اخلاق. ارضاء يک نياز طبيعی فقط در حالتی غيرعادی می شود که از حدود بهداشتيش تجاوز کند....بنابراين اخلاق کمونيستی همانطور که علناً عادی بودن جذابيت جنسی سالم در سن بلوغ را برسميت می شناسد، حدودی را نيز برای تظاهرات جنسی قائل می شود که مقاربت خارج از آنها اشکالی ناسالم، غيرطبيعی و ناهنجار بخود می گيرد، مثلاً افراط  و نيز تمامی روابط جنسی ايکه جسم را بفرسايد و بدينوسيله انرژی برای کار ... را تنزل دهد.»

از ديد کولنتای، در اخلاق کمونيستی آميزش زناشوئی می بايد بر دو مبنی استوار باشد: برمبنی بهداشت و برمبنی تکامل همبستگی های روحی و معنوی. رعايت بهداشت تنها زمانی حقيقت پيدا می کند که امکانات بطور رايگان در دسترس همه به يکسان قرار داشته باشد. تکامل همبستگی های روحی و معنوی نيز تنها با رشد ارزشهای انسانی در جامعه و بدور از هرگونه منافع شخصی و طبقاتی قابل درک و لمس می گردد.

در جامعه ايکه ستم انسان بر انسان، هم در زمينه اقتصادی و هم جنسی آنقدر شدت دارد که انسانها برای گذران زندگی و حفظ بقای خود (هر چند هم که کوتاه مدت باشد)، مجبورند تا جسم خود را در اختيار ديگری گذارند، طبيعتاً عشق، احساسات، وابستگی های روحی و معنوی ديگر از آن جامعه رخت بربسته و انسانها، روبات های از پيش برنامه ريزی شده ای هستند که در سنين مختلف پا به عرصه اجتماع می نهند.

اين ارزشها کجا شکل گرفته و چگونه انتقال می يابد؟ اين ارزشها را تبليغات جامعه بورژوائی برای مردم مطرح کرده و« خانواده» يا آن کوچکترين جماعتی که کودک در بدو حيات خود می شناسد، مثل شير مادر به او می خوراند. زمانيکه کودک آماده قدم به اجتماع گذاشتن می گردد، ديگر يک انسان آزاد و مستقل و متفکر نيست! انسانی است که برای اينکه بتواند در آن اجتماع گليم خود را از آب بيرون کشد، نقداً تمام دوز و کلکهای حاکم بر جامعه را آموخته و به «اخلاق» و «ارزش» های آن وارد است و با  ورودش به اجتماع، آموخته ها را به تجربه گذاشته و در کار زبده می گردد. اين انسان، يک انسان آزاد و متفکر نيست که روباتی است تحت کنترل فرهنگ حاکم، خواه اين فرهنگ شرقی باشد خواه غربی.

برای رها شدن اين انسانها از قيد اين اسارت، لاجرم لازم است تا مبانی و پايه هائی که اين نظام را استوار نگه می دارند، از هم پاشيده و نابود گردد و در عين حال آن شرايط عينی و طبيعی ای هم که زمينه آفرين هستند، بطور صحيح و علمی ريشه کن شود.  درست مانند ريشه کن کردن يک بيماری که اپيدمی شده باشد: اول بايد به بيماران رسيد و آنان را بهبود داد، ولی در عين حال هم بايد برای حفظ سلامت بقيه، محيط زيست مردم را از آن بيماری پاک کرد. اخلاق بورژوائی هم در تمام جوامع بورژوائی حالت اپيدمی را دارد و انسانها اغلب در شرايطی هم نيستند که بتوانند دنبال آنتی بيوتيک و واکسن آن باشند.

يکی از مبانی استواری اخلاق بورژوائی، شکل خانواده، آنطور که امروزه در تمام جوامع حاکم است، می باشد. در چارچوب يک خانواده،  کودک مياموزد که:

 

الف. آنچه که در درون چهارديواری آن خانه موجود است، مال و فقط مال افراد آن خانواده است. يعنی مالکيت خصوصی. او اين مال را با جان و دل محافظت می کند و نه تنها از آن به ديگری روا ندارد که برعکس، کمين در تصاحب آنچه که مال ديگری است هم می کند.

 

ب. در چهارديواری اين خانه، هر نيروی کاری که استفاده می شود، جنبه استفاده خصوصی داشته و نه تنها خود کار که توليد آن هم خصوصی بوده  و باعث ارتباط بين افراد جامعه و استفاده همگانی نمی گردد. يعنی در هنگام تهيه غذا، فقط افراد آن خانواده مد نظر قرار می گيرند، حالا ديگر به آن خانواده ارتباطی ندارد که همسايه او گرسنه است! اگر لباسی شسته يا خانه نظافت می شود، اينکارها تنها برای استفاده و راحتی و سلامت افراد آن خانواده انجام می گيرد. به کسی در اين خانواده مربوط نيست که وضع خانواده ديگر چگونه است. لذا در يک روز بارانی بدون ملاحظه لباس ديگران، راننده يک ماشين با سرعت هرچه تمامتر از نزديک عابرين توی خيابان می گذرد و وقتی آب به آنها پاشيده می شود، گوئی به پيروزی بزرگی دست يافته باشد، خنده کنان از کنار آنها رد می شود! گوئی از اينکه خود در ماشين محفوظ است و ديگرانند که دچار مشکل می شود، لذت می برد! لذت همه چيز برای من، ديگران چه می شوند، خود دانند! يا در تميز نگاهداشتن خانه خود، دقت دارد، اما از کوچه و خيابان که متعلق به همه است، مثل سطل زباله استفاده می کند. اينگونه ذهنيت ها ناشی از فرهنگ خود محوری و فردگرائی عجين شده با وجود انسانها در نظام مالکيت خصوصی استکه سرمايه داری شکل نهائی آن است.

 

ج. شکل خانواده، بصورت متداول آن، در عين حال وسيله ای است برای ستم مضاعف بر زن، زيرا که در تمام جوامع، اعم از غربی يا شرقی، اين زن  است که نهايتاً مسئول گرداندن امور خانه و بزرگ کردن کودکان می باشد. ستمی که بر زن از طريق انجام تمام اين کارهای «خصوصی» که سودش تنها به خانواده خودش می رسد، وارد می شود، در واقع داری دو ايراد بزرگ است:

  1. زن را از کار اجتماعی در جامعه دور کرده و در نتيجه او هيچ نقشی در توليد اجتماعی ندارد. نداشتن نقش در توليد اجتماعی و حضور در صحنه اجتماع، انسان را در امور اجتماعی کودن کرده و قدرت انديشه، تجزيه و تحليل را از انسان می گيرد. دليل آنهم بسيار روشن است: او مستقيماً و در عمل با مسائل درگير نيست و لذا تجربه عينی و عملی با اين مسائل ندارد که بتواند در مورد آنها نظری داشته باشد. لذا تدريجاً می پذيرد که لازم نيست به اينگونه مسائل بپردازد! از جانب ديگر، مسائلی «بهتر» که ارتباط مستقيم تری با او دارد هم از طريق راديو، تلويزيون و ساير دستگاه های ارتباط جمعی به او ديکته می شود. به اين دليل استکه در عمل می بينيم که زنان خانه دار در زمينه مسائل اجتماعی و سياسی از عقب افتاده ترين اقشار در نظام سرمايه داری هستند و حتی اغلب نمی خواهند هم بدانند. چون آنقدر از اين مسائل دور بوده اند که ديگر نه تنها جذابيتی برايشان ندارد که خسته کننده هم هست. به اين دليل در محافلی که زنان ومردان را با هم می بينيم، بمحض اينکه بحثهائی در مورد مسائل سياسی مطرح می شود، زنان محفل مردان را رها کرده و در آشپزخانه يا جائی مانند آن جمع شده و راجع به موضوع هائی حرف می زنند که دقيقاً ارتباط با نوع تماس های روزانه آنها با دنيای بيرون دارد، مثل مد لباس، غذا و مانند آن.
  2. حال اين زن خانه دار، صاحب کودکانی هم می شود و آن کودکان را هم تربيت می کند تا مثل خودش و شوهرش شوند. پسرش را چون «پسر» است به جمع پدر می فرستد و دخترش را نزد خود و در جمع زنان نگهميدارد تا اخلاقش «منحرف» نشده و«سنگينی و وقار» خود را حفظ نمايد، تا او نيز چون مادر بتواند زود شوهر کند و «سروسامان» يابد.

پسر او سپس به سر کار و در خدمت کارفرما در ميايد و دخترش هم کالاهای توليد شده را می خرد. به اين ترتيب، نظام سرمايه داری عملاً و دائماً نيروی کار لازم برای گردش چرخهای اقتصادش را از اين راه تأمين کرده و هم  مشتری برای کالاهای خود جور می کند! در حاليکه اين نظام نه از جيبش و نه از سود اين کالاها برای بدنيا آوردن، پروراندن و بزرگ کردن اين دختر و پسر کوچکترين مايه ای گذاشته باشد، از بازدهی زحمات خانواده استفاده می کند وعملاً خانواده و پدر ومادر را هم مسئول بزرگ کردن آنها قرار می دهد. لذا اگر دختری بر اثر فشار فقر و گرسنگی بدن خود را بفروش بگذارد يا پسری دزدی کند، اول از همه «آبروی» خانواده می رود و بعد هم دختر باشد سنگسار می شود، پسر باشد دستش را قطع می کنند! يعنی عملاً در اجتماع اعلام می کنند که مسئول اين «گناه» خانواده و خود شخص بوده است.

 

در نتيجه تنها قشری از اين جامعه که قادر است، اين چرخ فلک را از کار بياندازد، دقيقاً همانهائی هستند که نيروی کار لازم برای توليد آن کالاها را  فراهم می آورند. يعنی کارگران. از اينرو استکه تنها حرکتی که قادر است اين شکل از روابط اجتماعی را از ريشه براندازد، انقلاب سوسياليستی با رهبری طبقه کارگر می باشد. اما تنها با يک انقلاب و سرنگون کردن رژيم حاکم نمی توان عقب نشست و اميدوار بود که حالا همه چيز خود به خود درست خواهد شد.

انقلاب در واقع آن آنتی بيوتيک لازم برای معالجه جامعه بورژوائی است، اما اين جامعه بيمار که در طول تاريخ دچار اين اپيدمی بوده، با اولين آمپول خوب نمی شود، بلکه يک دوره نقاهت و رسيدگی هم لازم دارد. اين دوره نقاهت، همان دوران «دموکراسی کارگری» است. در اين دوران است که مبارزه کارا و پيگير با تمام باقيمانده های نظام سرمايه داری لازم است. يعنی درست مثل بدنی که در حال ترميم است، هم احتياج به آنتی بيوتيک دارد و هم ويتامين و غذای خوب. اگر فقط به آنتی بيوتيک کفايت شود، چون بدن ضعيف است، پس از اينکه اثر آن از بدن رفت، انسان دوباره دچار همان بيماری می گردد. بعد از انقلاب هم اگر با اخلاق و ارزش های بورژوازی* که همچنان بر جامعه مستولی است مبارزه آگاهانه نشود، مثل اينستکه ويتامين به بدن نرسد.

اين مبارزه آگاهانه تنها در چارچوب «دموکراسی کارگری» ميسراست، زيرا که وسائل عينی ومادی کسب اين آگاهی تنها از اين زمان به بعد برای همه بطور مساوی آماده می گردد. يکی از اين وسائل عينی، از بين بردن روابط خانواده به شکل موجود آن است.

يعنی مادر، بچه را بدنيا می آورد، اما نگهداری و پرورش او تنها به عهده مادر نيست و پدر تنها مسئول نان آوردن نمی باشد. در جامعه سوسياليستی، مادر بخاطر بارداری و زايمان از کار بی کار نمی شود و در خانه محتاج شوهر نيست که نان او و بچه را تأمين کند. جامعه در برابر آن مادر مسئول است و بايد نيازهای او و کودکش را تأمين کند. اين کودک بيشتر از آنکه «مال» پدرومادرش باشد، متعلق به جامعه است، زيرا اين جامعه خواهد بود که بعداً به نيروی کار او نياز خواهد داشت. اينجاستکه در اين جامعه، ديگر فرزند من و فرزند تو ندارد، مال من ومال توئی در هيچ موردی مطرح نيست. هدف از کار، توليد برای رفع نيازهای همه است، نه سودرسانی به جيب عده ای محدود.  کارهای خانه ديگر لازم نيست جداگانه در هر خانواده ای و تنها برای آن خانواده انجام پذيرد، بلکه تمام امور خانه، مثل تهيه غذا، شستو و شو، نظافت و نگهداری از فرزندان تحت نظر مسئولان مربوطه بصورت کارهای اجتماعی انجام خواهد گرفت. در آن زمان، ديگر غذا خوردن در يک غذاخوری (رستوران) نه تنها جنبه لوکس و فانتزی ندارد که در واقع يک ضرورت است، چون ديگر زن خانه داری وجود ندارد که بيست و چهار ساعت در خانه نشسته و وجودش تنها برای پذيرائی از بقيه فايده داشته باشد. خشکشوئی و لباسشوئی های گران امروز که تنها مورد استفاده قشر خاصی از جامعه قراردارد، حالت لوکس خود را از دست داده، تبديل به مراکز لباسشوئی برای عموم مردم می گردد. اين نوع خدمات از آنجائيکه در برابر پول ارائه نمی شود، آن ارزش مادی و تعلقات طبقاتی خود را براحتی از دست می دهد.

کودکان در مراکز عمومی مثل شيرخوارگاه ها، مهد کودکها و مدارس و باشگاههای تفريحات سالم تا زمانيکه ساعت کار روزانه پدر ومادر تمام شود، نگهداری می شوند.

به اين ترتيب، نه تنها زن از آن زندان خانه رها شده و فرصت رشد و بالابردن فرهنگ خود را می يابد، نه تنها پدر پس از کار روزانه، می تواند بدون دغدغه خيال درمورد مسائل و مشکلات مادی، وقت خود را با کودکانش بگذراند، بلکه انسان فرصت می يابد تا مفهوم آزادی واقعی، عشق و دوست داشتن را عملاً با وجود خود لمس کند.

با از بين رفتن تدريجی ارزشهای بورژوائی درجامعه، انسان عملاً از قيدوبندهائی که امروز بر دست و پای زن ومرد زده شده، رها گشته و اين انسان آزاد، نه ديگر محبوس قوانين وحشيانه رژيمهايی مانند رژيم اسلامی ايران است، نه انسان لجام گسيخته جوامع غربی. روابط جنسی انسانها نه دليل اقتصادی دارد، نه ستيزه جو با قوانين و نظام حاکم.

«آزادی در روابط جنسی» مورد نظر در سوسياليزم، يعنی بازيافتن خود، حق فکر و انتخاب داشتن. الگوهای «هالی وود» ی نداشتن وفرصت دوست داشته شدن و دوست داشتن را يافتن و پايين نياوردن روابط انسانی زن و مرد در حد روابط جنسی، بدون هيچگونه احساس نزديکی روحی و معنوی. کيست که خواهان چنين روابط عميقی نبوده و حاضر باشد آنرا با «سکس آزاد» مورد بحث  در محافل «کمونيستی» موجود عوض کند؟!

مه 2001

 

 

 

 

 

 *ناگفته نماند که بعد انقلاب، اساسی ترين عامل تغيير برای گذار از نظام سرمايه داری به کمونيزم در «دموکراسی کارگری» زير و رو کردن زيربنای اقتصادی است که همواره از نظام قبلی به ارث برده می شود.